Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
يكشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰ برابر با  ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :يكشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰  برابر با ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱

در حاشیه ی دادگاه حمید نوری (حمید عباسی)

از کارگزاران قتلعام  سال 67در زندان گوهر دشت

 

رضا رئیس دانا

 

در خارج از ایران اتفاق بی سابقه ای رخ داده است. شماری از زندانیان سیاسی سابق برای شهادت درباره هویت فردی با نام اصلی حمید نوری و نام مستعار حمید عباسی به دادگاهی در سوئد فراخوانده شدند. حمید نوری پس از اینکه ۲۱ ماه در بازداشت دادستانی سوئد بود. در ۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۰ شمسی برابر با ۱۰ آگوست ۲۰۲۱ میلادی نخستین روز دادگاه او برگزار شد و تا کنون ادامه داشته است. صبح روز دادگاه اخبار سراسری تلویزیون سوئد و دیگر خبرگزاری ها در برخی از کشورها به آن پرداختند که موجب خوشحالی ایرانیانی بود که به نوعی از کشتارهای انسانی جمهوری اسلامی لطمه دیده بودند. گروه های زیادی تلاش میکنند صدای دادخواهی مردم داغدار ایران باشند.

دادخواهی امر یک فرد، یک گروه، یک سازمان یا حزب نیست. دادخواهی فرجام یک رسوایی برای نظامی است که از آتش زدن سینما رکس آبادان پیش ار انقلاب آغاز شد، و تا امروز که درهمین خوزستان، فرزندان تشنه این خاک را به گلوله می بندند ادامه داشته است. همه ی هموطنان ما در سراسر این سرزمین دادخواه این نظام جهنمی اند.

مهمترین کسانی که این کارزار را به پا کرده و در آن نقش داشته اند، زندانیان جان به در برده از اعدام های تابستان 67 و خانواده های کشته شدگان هستند. آنها از کشورهای آلمان، انگلیس، آمریکا، و کانادا، در جلسات بازپرسی پلیس سوئد حاضر شدند و با جزئیات به نقش قطعی حمید نوری و ارتکاب جنایت شهادت دادند. آنها برآنند که یکی از قاتلان رفقا و دلبندان خود را به محکمه ی دادخواهی بکشانند. حمید نوری یکی از کارگزاران و مجریان هیئت اعدام در زندان گوهردشت می باشد. گفته میشود که او از نزدیکان سید ابراهیم رئیسی است. هیئت مرگ در زندان اوین،عبارت بود از حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت)، و مصطفی پورمحمدی (نماینده ی وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین).

در زندان اوین ابتدا زندانیانی را که از یکسال پیش حکم ابد گرفته بودند، جدا کردند و از سالن ۳ و بندهای دیگر، به بند ۳۲۵ منتقل کردند. در واقع این مقدمهی برنامه ای بود که میخواستند عملی کنند. جنگ پایان یافته بود، قطع نامه ی۵۹۸در حکم نوشیدن جام زهر پذیرفته شده بود، و محدودیتها و محرومیتها درون زندان همزمان آغاز شد. ملاقاتها با خانواده ها قطع شد، تلویزیون ها از بند برده شد، و روزنامه به بند داده نشد. یعنی دریافت اطلاعات و اخبار کور شد. وزارت اطلاعات مستقردر اوین با ریاست همین مصطفی پور محمدی بیشترین سعی خودش را میکرد که زندانیان هیچگونه شکی نبرند و درکی از قضایا نداشته باشند. بر عکس با دادن اطلاعات و اخبار دروغین، و به شکلهای متفاوت، ما را سر درگم میکردند.

از مرداد ماه که شروع کردند به جا به جایی و بردن مجاهدین،  فکر میکردیم چه برنامه ای دارند، چه تصمیمی گرفته اند. یادم می آید که با برخی از هم اتاقی ها و هم بندیهااز جمله علیرضا تشید، حسین صدرایی، علی صدرائی و عده ای دیگر، دور هم نشسته بودیم و در بی خبری، اطلاعات و اخبار ضد و نقیض را که به گوشمان میرساندند،  بررسی میکردیم.حسین صدرایی میگفت" تحلیلهایی که من تا حالا در رابطه با این جمهوری اسلامی میکنم، درست در نمیاد. از این حرومزاده هر چی بگی برمیاد."

خاطرم هست برخی از مجاهدین را که نقش سازمانگری برجسته ای توی خود زندان داشتند، از بند که بردند، قرار گذاشته بودند که مثلا با دادن یکسری وسایل مثل عینک،این موضوع را که شرایط خوب نیست، به آنها که هنوز توی بند بودند،  انتقال بدهند. مامورین زندان هم این پیامها را میرساندند. خود این رفتار شک برانگیز بود که اگر میخواهند اعدام کنند، و یا هر برنامه ی خاصی دارند،چطوری پذیرفته اند این پیامها را که نشاندهنده ی پیام است، بیاورند و به زندان بدهند. در نتیجه با این ترفندهایی که وزارت اطلاعات بکار می برد، مسئله ی اعدام را در ذهنیت زندانیان اوین کاملا منتفی میکرد. در واقع این روند در زندان اوین برخلاف زندان گوهردشت بود. در گوهر دشت بچه ها بشکلهای متفاوتی دیده و آگاه شده بودند.

بهر حال در شرایط بعد از پایان جنگ،بردن زندانیان مجاهد از بند، یک خوشبینی در زندانیان بوجود آورده بود. اگر چه از قبل شروع کرده بودند زندانیان را می بردند و سئوالهای سیاسی و ایدئولوژیک از آنها می پرسیدند. برخی از زندانیها به این نتیجه رسیده بودند که دفاع ایدئولوژیک نکنند، ولی بعضیها نه. مثلا یادم هست کسرا اکبری کردستانی که از رفقای منتسب به ۱۶ آذر بود میگفت، من در هر حال از کمونیست بودن خودم دفاع میکنم و تا آخر هم می ایستم.

به هرحال نوبت به چپها رسید. خاطرم هست که حدود ۲۴ نفر را که بیشترشان از کادرهای قدیمی و با سابقه از زمان شاه بودند و حکم ابد داشتند و یا ملی کش بودند،اول صبح فراخواندند. کسانی چون محمدعلی پرتوی، حسین صدرایی، کاظم خوشابی، علیرضا تشید، علیرضا زمردیان (پسر خاله ی تشید)، سیف الله غیاثوند، کمال صدر، منصور جهانگیری، منوچهر سرحدی زاده، حمید حیدری، سعید حدادی مقدم، محمد دریاباری، ومنصور قماشی. بعد از آنها، بقیه ی ما را به صف کردند که ببرند به همان دادگاهی که هیچ اطلاعی از آن نداشتیم.همانجا دائما القا میکردند که میخواهیم بندهاتون را عوض کنیم، میخواهیم نمازخوانها را از بی نمازها جدا کنیم،توی صف یکی از زندانیها به اسم مصطفی که متاسفانه فامیلیش یادم رفته،سر چشم بند به رفتار نگهبانها اعتراض کرد، و ضرب و شتم شروع شد.بعد وارد اتاقی شدیم که به اصطلاح دادگاه بود. داخل اتاق یک میز اِل شکل بود که به ترتیب ابتدا نیری، بعد اشراقی، و بعد هم پورمحمدی نشسته بودند، و یکی دو تا از بازجوها هم سر دیگرمیز ایستاده بودند که جلوشون پر از پوشه و پرونده  بود. اولین بار بود که میگفتند: "برو تو، چشم بندت را بردار." این خود نشان میداد که اوضاع عادی نیست. چشم بند را برمیداشتیم، واشراقیبه عنوان دادستان و حاکم شرع سه سئوال میکرد که هر سه ایدئولوژیک بودند. پاسخ به این سه پرسش که، "خدا را قبول داری، مسلمان هستی، نماز میخونی یا نمی خونی"، سرنوشت زندانی را رقم میزد. اما این به این معنی نبود که همه ی کسانی که اعدام شدند، دفاع ایدئولوژیک کردند. نه.

بعضی ها بطور مشخص مثل علیرضا تشید که چند سالی توی زندان با هم بودیم و از نزدیک او را می شناختم، وضعیت خاصی داشت. علیرضا از زندانیان با سابقه و با تجربه زندانهای شاه بود، در زندان شاه از کادرهایی بود که با تغییر ایدئولوژی از مجاهدین جدا، و مارکسیست شده بود. این تغییر ایدئولوژی به مذاق مسئولین نظام فعلی هم خوش نمی آمد و ضربه ای بود به آنها، و از او عقده داشتند.  حتی با خانواده اش درگیرمیشدند، بویژه به واسطه ی برادرش که از کادرهای مجاهدین بود، و نیلوفر خواهر سیزده چهارده ساله اش که اوایل دهه ی شصت اعدام شده بود. آنقدر از او کینه و عقده داشتند که حتی توی راه بهداری، زمانی که ایستاده بود تا برود توی اتاق دکتر، اذیت اش میکردند. علیرضا حتی اگر توی آن دادگاه سه دقیقه ای دفاع ایدئولوژیک هم نمیکرد، طبیعی بود که از او نگذرند. و یا کسان دیگری مثل خود زمردیان پسر خاله ی علیرضا تشید، و یا پرتوی، کاظم خوشابی، سرحدی زاده، و همه ی اینگونه رفقایی که ما داشتیم.

ما در اوین با توطئه روبرو بودیم. با دادن اطلاعات غلط وضعیتی خلق کرده بودند که بچه ها را فریب میدادند. به سالن ششی ها گفته بودند میخواهیم بند نماز خوانها را از بی نمازها جدا کنیم. بچه های آن سالن همچون از قبل تجربه ی خوبی از بندهای توابها نداشتند، و نمیخواستند آنجا فرستاده شوند، توی دادگاه روی این موضع که ما چپ هستیم، مارکسیست هستیم،اصرار کرده بودند. از دادگاه که می آمدیم بیرون دو تا صف تشکیل میشد، یک صف اعدامی ها، که اینها جزوشان بودند. کسانیکه حکم داشتند، اما به شکل وسیعی همگی شان اعدام شدند.یک صف هم عده ی معدودی ازماها که تا شب منتظر بودیم تا به یکی از بندهای ۳۲۵ برگرداندند.توی بند متوجه شدیم که چه تعداد محدودی هستیم.مدام از هم می پرسیدیم اینها را کجا بردند، به تو چی گفتند، به تو چی گفتند، و اطلاعاتمان را رد و بدل میکردیم. ولی هنوز هم متوجه نبودیم که آنها اعدام شده اند و ما از بازماندگان آن اعدامها ایم.یادم هست با اینکه علیرضا تشید و کمال صدررا برده بودند، باز هم توی بند اسامی شان را می خواندند و صداشان میکردند.

رفته رفته اخبار اعدامها به نوعی به ما رسیده شد. در اوایل کسی نمیتوانست بپذیرد و هنوز شک و تردید غالب بود. خب طبیعی بود. اصلا جایی برای تصور چنان چیزی وجود نداشت و باور کردنی نبود. حتی الان هم تصوراینکه یکعده ی معدود سه چهار نفره، به عنوان عوامل اجرایی ، صبح زود بیایند توی یک جایی، توی یک زندانی که انبوهی از زندانیان دارند حکم شان را میگذرانند، و تصمیمشان این باشد که از همان صبح زود شروع کنند به کشتن تا آخر شب. حتی الان هم تصور این سبوعیت برای آدم ثقیل و سنگین است. طبیعتا با شرایطی که در آن مدت برای ما بوجود آورده بودند، باور این جنایت، قابل تصور نبود.

تردیدها زمانی به یقین مبدل شد که ملاقاتها شروع شد، و خانواده هاپس از چند ماه به دیدارمان آمدند، و خبر هولناک را به گوشمان رساندند. هنوز باورش سخت بود. درواقع خاطرم هست که بعد از سومین ملاقات بود که دیگر بند بطور قطعی همه پذیرفته بودند که رفقاشان را از دست داده اند و آنها دیگر برنمیگردند. رفقائی که سالها توی شرایط سخت،در کنار هم، نزدیک هم، با هم زندگی کرده بودند.

وضعیت فریبکارانه ای که خلق کرده بودند، و این تصور که جنگ تمام شده،شرایط خوبی پیش آمده که ممکن است آزادی پشت آن باشد، ناگهان جای خود را به یک تناقض و وضعیت هولناک داد. اعدام آنهمه زندانی و از دست دادن رفقا. باور این دوگانگی و تضاد و فقدان ناممکن بود.شاید اگر چنان فضای فریب و دروغی برایمان نمی ساختند باورش آسان تر بود. بعد از آن رفقا و زندانیانی که مانده بودند، کم کم دچار افسردگی های شدید وبیماریهای روحی روانی شدند. در واقع در اوین با فریب، اطلاعات دروغ، و غافل نگهداشتن زندانی، زندانیان بیشماری را که بیشترین انها از کادرهای اصلی و با سابقه جنبش بودند و در این زندان نگهداری میشدند را به چوبه مرگ سپردند.

در هر حال منظورم از توضیح وضعیت زندان اوین در آن برهه ی هولناک بیشتر این بود که،به عنوان یک زندانی و شاهدی که در آن بیدادگاه بودم،بگویم جا دارد که به تک تک زندانیان سابق که در تمامی سالهای تبعید یاد ونام رفقا و هم بندیهاشان را  فراموش نکردند، وزنده نگهداشتند، و صبورانه چنین روزها و دقایق را انتظار کشیدند، تبریک بگویم. از همگی شان درخواست کنم که عزمشان را برای به محاکمه کشاندن جانیان این فاجعه ی دردناک، بویژه عضو پیشین هیئت مرگ، رئیس جمهور کنونی ایران، و دیگر بانیان و دست اندرکاران هیئت مرگ و قاتلان عزیزان مان، جزم کنند.  و در واقع دادخواهی هم همین معنا را دارد که همصدا بشویم با مادران، پدران، همسران، و فرزندان تمامیت ایران خفته در خاوران های ایران. کار ما با دادگاه و محاکمه ی حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است. پژواک صدای دادخواهی همه ی مردمان رنج کشیده و داغدار به وسعت ایران باشیم.

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©