نه
کوربن نه
برگزیت،
مقصرحزب
کارگر است
آدام
رمزی
هر
رهبری که قدرت
و نظام مستقر
را به چالش
بکشد دچار
ترور شخصیت
خواهد شد، و
برگزیت جلوه
جدید مشکل
عمیقتری
است، مشکلی که
حزب کارگر از
کنار آن گذاشت.
حزب کارگر
بریتانیا
نتوانست نظام
سیاسیِ منفور
فعلی را به چالش
بکشد. مشکل
اصلی حزب
کارگر نه
کوربن بود و
نه برگزیت.
مشکل آن بود
که این حزب
وقتی مردم خواهان
توانمندسازی
و راهحلهای
بنیادی
بودند، راهحلهای
جزئیای
ارائه میداد.
جرمی
کوربن، رهبر
حزب کارگر
بریتانیا
جنگ و
دعوا در حزب
کارگر آغاز
شده است. یک
طرف مقصر را
جرمی کوربین
میداند. و
طرف دیگر میگوید:
«اگربرگزیت
نبود….».
خوشبختانه،
هر دو طرف در
این باره
توافق نظر
دارند که رأی
تاکتیکیتر
میتوانست از
به هم خوردن
اوضاع
جلوگیری کند.
این
تصور که مشکل
از محبوبیت
شخصی کوربین
بوده است،
همانطور که
در مورد اد
میلیبند یا
گوردون براون
هم گفته میشد،
قادر نیست
موضوع چگونگی
شکلگیری
افکار عمومی
را وارد تحلیل
خود کند.
هرکس
رهبر حزب
کارگر باشد،
اگر برخلاف
مسیر نهادهای
قدرتمند کشور
موضعگیری و
حرکت کند از
سوی رسانهها
تحقیر و توبیخ
میشود. رسانههایی
که اد
میلیبندِ
یهودی را به
خاطر اینکه
موقع خوردنِ
یک ساندویچ
بیکن، عجیب
(بخوانید
«خارجی») بهنظر
میرسید
مسخره میکردند،
و به پدر
مهاجر او تهمت
تنفر از کشور
را میزدند،
وقتی بوی
رسوایی یهودیستیزی
از جانشین
میلیبند به
مشامشان
رسید به روی
خودشان هم
نیاوردند.
این
تصور که راهحل
مشکلات حزب
کارگر انتخاب
یک رهبر جدید
است از بیست
سال پیش تا
کنون در
اسکاتلند
رایج بوده
است. حزب
کارگر
اسکاتلند در
این مدت ۹
رهبر داشته،
اما انگار
هنوز رهبر
ایدهآلش را
پیدا نکرده
است.
البته
کوربن مجبور
است استعفا
دهد. و البته
که مشکلاتی
متوجه اوست:
او به خاطر
این رهبر حزب
شد که آخرین
نفری بود که راهحلهایی
جدی برای
مشکلات جهان
داشت. بلریسم
و راه و روش
تونی بلر، نسل
جوان متفکران
چپ را از
پیوستن به حزب
کارگر شدیداً
دلسرد کرده بود،
و بنابراین
کوربن با تمام
ایرادات و نقصهایش
در لحظه موعود
وارد میدان
شد.
کسی
مثل برنی
سندرز برای
حزب بهتر میبود:
کسی که
کاریزمای
بیشتری داشته
و قادر باشد
در هر فرصت بهدستآمده
یک پیام محوری
را به مخاطب
انتقال دهد. اما
هر کس که فکر
میکند
بلریسم اجازه
ظهور چنین
رهبری را میداد،
خبر ندارد در
دو دهه گذشته
چه به لحاظ سیاسی
در بریتانیا
گذشته است.
بله،
خیلیها
کوربن را دلیل
رأی ندادنشان
به حزب کارگر
اعلام کردند،
درست همانطور
که پیش از او
علت را
میلیبند و
براون اعلام
کرده بودند.
اما نقل صرف
این قبیل
ایرادات بدون
درنظرگرفتنِ
ساختارهای
قدرت و فرهنگی
که آنها را
شکل داده، بیمعناست.
بههرروی،
هرکسی که شاهد
سخنرانی
دیوید میلیبند
بوده باشد، میداند
که خندهدار
است بگوییم او
از برادرش
بهتر بود.
چپگرایی
بیش از
اندازه؟
این
جمله
که «اگر
کوربن نبود…»
گاهی اوقات
یعنی «اگر حزب
کارگر اینقدر
چپ نبود…».
اما
این ادعا این
واقعیت را
نادیده میگیرد
که نظرسنجیها
نشان میدهند
اغلب سیاستهای
حزب کارگر
بسیار در بین
مردم محبوب
بوده و
مانیفست سال
۲۰۱۷ از نظر
بسیاری یک
موفقیت بزرگ
در جلب افکار
عمومی به حساب
میآمد. میزان
موفقیت احزاب
میانهگرای
دوران کنونی
مانند «حزب
لیبرال
دموکرات»،
«تغییر برای
بریتانیا»، و
دموکراتهای
هیلاری
کلینتون نیز
این ادعا را
تأیید نمیکند.
یک
راه جدیتر و
درستتر برای
اشاره به نکته
مزبور این
است: «اگر حزب کارگر
خلاف جهت
نهادهای قدرت
در کشور حرکت
نکرده بود،
آنها ممکن بود
اجازه حضور در
دولت را به
حزب بدهند».
اگر حزب کارگر
قول نداده بود
که به سراغ
اولیگارشهایی
برود که رسانههای
ما را در
تصاحب خود
دارند، آنها
هم اینقدر
تحریک نمیشدند.
شاید.
اما در دوران
بحران زیستمحیطی،
نابرابری و
فقر شدید،
ناتوانی از
جلب نظر غولهای
نفتی، قدرت
میلیاردرها و
جذب پولهای
هنگفت به
معنای شکست
است. و به هر
روی، این
استراتژی فقط
در مقاطعی
همچون سال
۱۹۹۷ کار کرده
است، یعنی در
مواقعی که محافظهکاران
دیگر میانجی
مناسبی برای
تحقق امیال و خواستههای
ابرثروتمندان
نبودهاند.
مطالبه
توانمندسازی
کوربنیسم
ترجمان
انگلیسی
پدیدهای بود
که جهان غرب
را پس از
بحران مالی
درنوردید.
پیروزی او در
انتخابات
رهبری حزب
کارگر پاسخی
بود به ناکامیهای
آشکارا بازار
آزاد، جنگهای
پسا
امپریالیستی
و ایدئولوژی
تغییرهراسانهای
که تمام طبقه
حاکم را آلوده
کرده بود.
انتخاب او
پاسخی بود به
احساسات عمیق
ازخودبیگانگی
و فلاکت.
برگزیت
هم واکنشی
انگلیسی به
این بحران
چندوجهی و بهطور
خاص خشمی در
مخالفت با
ازخودبیگانگیِ
ایجادشده
براثر سیاستهای
بلر و کامرون،
و سیاست
«بسپارینش به
ما/ ما حلش میکنیم»ی
تکنوکراتها
بود.
برگزیت
مطالبه مردم
برای
توانمندسازی
بود و از
منطقهای در
اروپا به گوش
رسید که
متمرکزترین
حکومت و خصوصیشدهترین
اقتصادها را
داشت: یعنی،
بهقول
آنتونی
بارنت،
انگلستان
بدون لندن.
وقتی
دوستان چپگرای
من که عضور
حزب کارگرند
امروز ادعا میکنند
که اگر
ببرگزیت نبود
برنده میشدند،
تلویحاً میگویند
که برگزیت
اتفاق نادر و
مجموعه شرایط
منحصربهفردی
بود که میتوان
در محاسبات و
تحلیلهای
آینده آن را
به حساب
نیاورد. این
یک مقدار شبیه
این حرفهای
دلخوشکنکی
است که مثلاً
اگر به خاطر
جنگهای
فالکلند نبود
حزب کارگر در
سال ۱۹۸۳ برنده
میشد، یا در
سال ۲۰۱۵ اگر
کامرون ترس از
حزب ملی اسکاتلند
را به دل مردم
نینداخته بود
حزب برنده میشد.
ممکن است این
ادعاها حقیقت
داشته باشند،
اما میرسند
به اینجا که
«اگر به خاطر
ملیگرایی
آنگلو-بریتانیایی
نبود، حزب
کارگر برنده
شده بود»؛ که
ترجمه دقیق آن
میشود اینکه
«اگر دلیل
معمول پیروزی
توریها و
محافظهکاران
نبود، حزب
کارگر برنده
میشد».
در
کُنه این ملیگرایی
اشتیاقی عمیق
برای عاملیت
جمعی وجود دارد.
این تا حدودی
واکنش
زهرآگین ملتی
است که از
بابت ازدستدادنِ
امپراتوریاش
آزردهخاطر
است، و تا
حدودی خواسته
مشروع مردم
برای کنترلداشتن
بر زندگیشان.
راست
توانست این
ازخودبیگانگی
را بسیج کند و بهحرکت
درآورد؛ جناح
راست مرزهای
محکمی دور این
هویت جمعی
ترسیم کرد و
وعده داد که
برگزیت به «ما»
اجازه خواهد
داد «دوباره
کنترل را به
دست گیریم». چپ
در واکنش به
این موضوع
باید عاملیت
جمعی اصیلی را
از طریق یک
انقلاب سیاسی
ارائه میداد.
«من
به هیچ کدام
از آنها
اعتماد
ندارم!»
من در
یادداشت
دیگری این
ادعا را مطرح
کردم که کار
حزب کارگر
دشوار است
چراکه مردم
باور ندارند
که نظام سیاسی
بریتانیا
بتواند
مانیفست حزب
را پیاده کند.
وقتی در شمال
انگلستان با
مردم در مورد
انتخابات مصاحبه
کردم، فهمیدم
که اتفاق
جدیدی رخ داده
است. مردم
پیشتر با لحن
بیتفاوتی میگفتند
«اینها همه
مانند هماند»،
اما حالا
متدوالترین
پاسخی که
معمولاً با
خشم و بهتندی
داده میشود
این است: «من به
هیچ کدام از
آنها اعتماد
ندارم!».
در سال
۲۰۱۴ در طول
همهپرسی
استقلال
اسکاتلند و در
سال ۲۰۱۶ در
سرتاسر
انگلستان،
کارزار «آری» و
کارزار «ترک
اتحادیه» قادر
بودند
احساسات مردم
را برضد نظام
سیاسی موجود
بسیج کنند. در
این کارزار
انتخاباتی،
همانطور که
در کشور سفر
میکردم
برایم واضح شد
که حزب کارگر
نتوانسته است
چنین کاری
انجام دهد.
این
عدمتوانایی
در بسیج کردنِ
احساسات
مردمی بیش از هر
چیز در مسئله
برگزیت و موضع
حزب کارگر
مشهود است. با
اتخاذ موضع بیطرفی
طی سه سال
گذشته، حزب
کارگر عرصه را
به حزب لیبرال
دموکرات و
باقی
تکنوکراتها
واگذار کرد تا
آنها مشخص
کنند که ماندن
در اتحادیه اروپا
چه معنایی
دارد و آن را
به عنوان
گزینهای
برای حفظ وضع
موجود، و نه
تغییری که
مردم در آرزوی
آن بودند،
معرفی کنند.
مشکل
اصلی حزب
کارگر نه
کوربن بود و
نه برگزیت.
مشکل آن بود
که این حزب
وقتی مردم
خواهان توانمندسازی
و راهحلهای
بنیادی
بودند، راهحلهای
جزئیای
ارائه میداد.
آنها از مردم
خواستند به
نظام سیاسی
برای تغییر
بنیادی شرایط
زندگیشان
اعتماد کنند،
آن هم وقتی که
توریها جنگی
را بر ضد
اعتماد به
نظام سیاسی
آغاز کرده
بودند. آنها
نتوانستند
بحثی را در
رابطه با تغییر
رادیکال در
دولت
بریتانیا به
راه بیندازند
و برضد نظامی
که هدفش تضمین
حاکمیت اقلیت صاحب
امتیاز است
بشورند. و
بنابراین،
خیلیها باور
نکردند که
آنها بتوانند
سیاستهای
مردمی و
محبوبشان را
نیز پیاده
کنند. چراکه
آنها دیگر به
ایمان و
اعتقادی به
سیاست نداشتند.
بحث و
ادعاهای حزب
کارگر را میتوان
در این جمله
خلاصه کرد: ما
از نظام سیاسی
موجود برای
بهترکردنِ
زندگی شما
استفاده خواهیم
کرد. مشکل این
است که اگر
مردم به نظام
سیاسی باور
نداشته
باشند، به
آنها اعتماد
نخواهند کرد.
کوربن میتوانست
برضد حاکمیت
اقلیت صاحب امتیاز
فریاد اعتراض
سردهد، و
دموکراسی
جدیدی را با
عاملیت خود
مردم و برای
مردم وعده
دهد. او باید
از این انرژی
مخالف نظام
استفاده میکرد.
او میتوانست
برنده شود.
منبع: اوپن
دموکراسی
...........................
برگرفته
از:«وبسایت
زمانه»
https://www.radiozamaneh.com/480047