یوزپلنگی
مثل پیروز
فقط یک
گربۀ بزرگ
نبود
کامران
شریفی
مرگ
پیروز
ابعادی
فراتر از مرگ
یک توله
یوزپلنگ
یافته و گویی
به طور جمعی
حس "پُرسه" و
سوگواری در
میان مردمِ با
احساس لطیف و
علاقمند به
حیات وحش و
محیط زیست (۱)
را
برانگیخته
است. از یک
دیدگاه، نماد
کارآیی و حتی
نماد پایبندی (۲)
حکومت
به حفظ محیط
زیست تلقی
شده است . در
مواردی هم به
اشتباهات فنی
و تجویز داروی
غلط به پیروز
اشاره شده اما
مدرکی برای آن
ارائه نشده
است. از این
زاویه، ارائۀ
یک گزارش فنی
و متکی به شواهد
جدا از اظهار
نظرهای در حد
گزارش خبری و روزنامهای ضروری
است.
در
نگاه کلان
باید در نظر
گرفت که پیروز
یک گربه یا
بچهگربۀ
بزرگ نبود. به
رغم شباهتهای
بسیار بین
گربهسانان،
هر موجود زندهای ویژگیهای
مخصوص خود
دارد و تعمیم
اطلاعات از یک
گونه به گونۀ
دیگر باید با
احتیاط
فراوان انجام
شود.
ما
باید قبول
کنیم که در
زمینۀ حیات
وحش اطلاعات
کافی نداریم،
و علیرغم
مجاهدتهای
فردی معدودی
از دامپزشکان
علاقمند در افزایش
دانش و
توانایی شخصی
در حیطۀ حیات
وحش، به صورت
نهادی و
دانشگاهی
برای جستجوی
دانشِ شاخههای
گوناگون
مربوط به حیات
وحش و تجهیز
تئوریک و
تکنولوژیک
کشور به دانش
و طب حیات وحش
به اندازۀ
کافی کار و
سرمایهگذاری
نکردهایم.
در
همان زمان که
ایران و
ایران، دومین
توله یوز خود
را از دست
دادند، روسای
دانشکدههای
دامپزشکی به
همراه رئیس
سازمان
دامپزشکی
باید نشست اضطراری (۳) برگزار
میکردند؛
البته نه
صرفاً برای
نجات توله یوز
بلکه برای راهاندازی
یک مسیر منتهی
به کسب
توانمندی
علمی و عملیاتی
در زمینه حیات
وحش مبتنی بر
روشمندی علمی،
و همکاری و
سرمایهگذاری
بین دانشکدهای و بین
سازمانی.
نخستین
مسئله در این
مورد مسائل
مالی است. دانشگاهها و در
اینجا
دانشکدههای
دامپزشکی به
طور مزمن از
کمبود منابع
مالی رنج میبرند.
به لحاظ مالی،
هیچ یک به
تنهایی نمیتوانند
از عهدۀ جبران
خلاء
اطلاعاتی در
زمینۀ حیات
وحش برآیند.
در سطح
دنیا برای
جبران تنگنای
مالی،
دانشکدهها و
دانشگاهها
به همکاری بین
بخشی رو میآورند
و با تبادل
استاد و
دانشجو با هم،
از توانمندیهای
یکدیگر سود میبرند.
ارتباطات بینالمللی
بین نهادهای
علمی و
دانشگاهی
برای تداوم
حیات موثر هر
نهاد
دانشگاهی و
سازمانهای
اجرایی نیز
لازم است.
تقریباً
عمدۀ دانشکدههای
دامپزشکی
کشور فاقد
نهادی به نام
بیمارستان
آموزشی در
استانداردی
جهانی هستند؛
نهادی که
امکان بستری
دام بیمار در
بیمارستان و اقدامات
لازم برای
مداوا و
پرستاری از
بیمار را
داشته باشد.
در مورد طب
اسب
بیمارستان
آموزشی یک اصل
اساسی است؛
خلاءهای
اطلاعاتی،
فنی و عملیاتی
فراوانی در
این زمینه
داریم. بدنۀ
حرفۀ
دامپزشکی
کشور حداکثر
برای خدمت به
صنعت پرورش
دام و طیور
توانمندی
دارد و وقتی
که کار به
حیات وحش میکشد،
این خلاءها
خود را نشان
میدهد.
با
همین وضعیت،
وقتی که برای
حفاظت از صنعت
پرورش طیور در
جهت تولید
گوشت مرغ
و تخممرغ
بدنۀ حرفۀ
دامپزشکی خود
را تجهیز کرده
است که در
برابر بیماریهای
سهمگینی مثل
آنفلوانزای
مرغی از صنعت
و سبد غذای
مردم حفاظت
کند، وقتی که
مشکل در حیات
وحش پیش میآید،
این خلاءها
خود را نشان
میدهد.
تلفات گستردۀ
پرندگان
مهاجر در
زمستان ۹۸ و
۹۹ در میانکاله
(۴) تلفات
در یک مرغداری
بزرگ و غولآسا
نبود که بدون
ارتباطات بینالمللی
بتوان به حل و
فصل آن
پرداخت. هنوز
برای رخداد
مشابه آن خود
را تجهیز
نکردهایم.
بنابراین،
همان طور که
پیروز یک گربه
یا بچه گربۀ
بزرگ نبود، یک
آموزشگاه نیز
یک دانشکدۀ
بزرگ نیست و
صرفاً با
گسترش میزان
جذب دانشجو و
بزرگی ساختمان
نمیتوان
گفت که یک
کالج به
دانشکده
تبدیل شده است.
به
همین ترتیب
کاشت یک
میلیارد درخت (۵) به معنی حفظ
جنگل و نجات
محیط زیست
نیست و جنگل،
فقط یک منطقۀ
بزرگ پر از درخت
نیست و ماهیتی
مستقل از آنچه
که سلیقۀ ما
در تعریف جنگل
و محیط زیست
است، دارد.
خطر این نوع
تفکر را درک
کنیم.
درنگاهی
کلانتر،
توسعه فقط
ساخت سدهای
بزرگ و فراوان
بر روی
رودخانههای
کشور نیست و
رابطۀ سیستمی
بین بخشهای
مختلف محیط
زیست و توسعۀ
پایدار چیز دیگری
است. همچنین،
صنعتی شدن به
معنی ساخت کارخانههای بزرگ
با مصرف آب
زیاد در وسط
کویر و در مرکز
کشور نیست.
تفکیک
آموزش پزشکی
از بدنۀ وزارت
علوم الزاماً
به معنی بهبود
وضعیت بهداشت
کشور نیست و
طراحی
بهداشتی کشور
چیزی جدا از
ساخت دانشکدهها و
بیمارستانهای بزرگ
است و مشکلات
جدی در راه
آیندۀ سلامت (۶)
کشور وجود
دارد.
ما
گوراسبها (۷) را
هم با استر و
درازگوش و اسب
اشتباه گرفته
بودیم. ازاین
رو، مرگ پیروز
فقط مرگ یک
بچه گربۀ بزرگ
یا مرگ یک
توله یوزپلنگ
نیست، نماد
نگرانی از
بابت نقص در
نگاه سیستمی
به امور کلان
و حیاتی در
کشور است.
کامران
شریفی
دانشکدۀ
دامپزشکی
دانشگاه
فردوسی مشهد
...........................
برگرفته
از:«کانال
تلگرامی
نویسنده»
...................................
پلنگ
ما پیروز نشد!
عبدالرحیم
قنوات
(۱)
ظهر
روی میز غذا
در غذاخوری
دانشگاه با
همکار گرامی
دکتر شریفی که
استاد
دانشکدهٔ
دامپزشکی
است، حرف میزدیم.
وسط
صحبتها یادم
به پیروز (https://t.me/mahrooz87/1401)
افتاد و حال
نزارش. گفتم:
«دکتر، پیروز
میماند؟»
گفت: «پیشازظهر
بچهها گفتند
تلف شد». ...
دکتر
رفت. غذایم را
خوردم،
برخاستم و از
در درآمدم.
فکر پیروز و
ماجرایش دست
از سرم برنمیداشت.
میدانستم که
باید چیزی
نوشت. روی پلهها
ایستادم و فکر
کردم عنوان
نوشتهام چه
باشد؟ کمی با
کلمات ور
رفتم. پسوپیششان
کردم. شکل
گرفتند. دستی
در آنها بردم.
شد:
«پلنگ ما
پیروز نشد!»
یکراست
آمدم دانشکده.
دو سه دانشجو
آمدند و
رفتند. بیست
دقیقه بیشتر
به کلاسِ ساعت
۴ نمانده بود.
خودکار را
برداشتم و چند
برگهٔ کوچک از
تقویم پارسال
را گذاشتم روی
میز. تندتند و
درهموبرهم
نوشتم:
✍️
پیروز، توله
یوز محبوب و
دوستداشتنی
ما تلف شد.
بگذارید صریح
بگویم: ما او را
کشتیم؛ از همان
وقتی که
ناشیانه
مادرش را
سزارین کردیم.
از همان وقتی
که حتی
نتوانستیم نر
یا ماده بودن
او و دو تولهٔ
همزادش را
تشخیص دهیم.
از همان وقتی
که معلوم نشد
چه شیری به او
خوراندیم. از
همان وقتی که
ندانستیم او
تولهٔ پلنگ است
و نوزاد انسان
نیست، پس بهجای
اینکه روی
شکم
بخوابانیم و
شیرش دهیم،
روی دست بلندش
کردیم. ما او
را کشتیم وقتی
که دردهایش را
بهموقع در
نیافتیم و
درمان نکردیم.
او را کشتیم وقتی
به جهنم تهران
منتقلش کردیم
تا بهجای
هوا، دود تنفس
کند.
✍️
پیروز مرد!
مرگ او تنها
مرگ توله یوزِ
قشنگ ما نبود.
مرگ طبیعت ما
بود. مرگ محیط
زیست ما بود.
مرگ آسمان و
زمین و کوه و
جنگل و
رودخانه و
دریای ما بود.
همهٔ اینها
دیرزمانی است
که مردهاند.
دیرزمانی است
که ما آنها را
میراندهایم،
پس چه جای
شگفتی اگر این
تولهٔ نازنین
هم از بیتدبیری
ما بمیرد!
قصهٔ
ما بهسر
رسید، اما پلنگ
ما پیروز نشد.
سهشنبه،
۹ اسفند ۱۴۰۱
|
عبدالرحیم
قنوات،
دانشگاه
فردوسی مشهد |
..............................
برای
پیروز و
انقراضش
یک حرف از
هزاران
(۲)
همه
عمر دیر
رسیدیم! تا
یادداشت
کوتاه زیر را
پست کردم دیر
شده بود. خبرم
دادند دقایقی
قبل "پبروز"
در اتاق عمل
مرد. آن حیوان
زبان بسته مرد،
اما آنچه در
این یادداشت
نوشتهام
همچنان
شایسته توجه
است. کاش
توجهی باشد و پیروزهای
دیگر نمیرند...
--------------------------
آنچه
این روزها بر
آن یوزپلنگ میرود
کاملا سمبلیک
است. شاید
برخی افراد
باشند در حاکمیت
که نه حفظ جان
آن حیوان
برایشان مهم
است و نه
انقراض یک
گونه حیوانی
از اکوسیستم
ایران و کره
زمین. اما
تاسف این است
که درک درستی
از این مسئله
وجود ندارد.
اینکه علاوه
بر اهمیت "پیروز"
در حفظ نسل
یوزپلنگ
ایرانی،
اکنون او
تبدیل به نماد
شده است.
نمادی که نشان
میدهد تا چه
پایه حکومت به
حفظ محیط زیست
پایبند است و
تا کجا برای
این محافظت
تلاش میکند و
از خود مایه
میگذارد.
امروز
مراقبت از
"پیروز" نشان
دهنده این است
که آیا حکومت
به هر دری میزند
تا از حیات
اکوسیستمی کشور
محافظت کند؟!
به
گمان من
مسئولان
ذیربط باید با
فراخوان بینالمللی
و در صورت
لزوم اعزام
این حیوان به
مراکز تخصصی
در هر جای
دنیا که میسر
است، از مرگ او
جلوگیری کنند
و نشان دهند
که عزم و
ارادهای
برای این کار
هست.
شیوهای
که تا کنون
دیده شده اما
همان سهلانگاری
را به ذهن
متبادر میسازد
که در نگهداری
سایر منابع
زیستی کشور مشاهده
شده است. مگر
در حفظ منابع
آب شاهد چنین
سهل انگاری
نیستیم و مگر
"پیروز آبی"
ما در خطر انقراض
نیست؟ مگر
"پیروز" جنگلهای
ما به غارت
نمیرود؟ چه
کسانی به جان
"پیروز"
مراتع سرسبز
ما افتادند و
ویلاها بر گور
سردشان بنا
کردند؟ "پیروز"
دریاچه
ارومیه و
تالابهای پر
از
پرندگانمان
را چه کسانی
کشتند؟! متاسفانه
به دلیل همین
سهلانگاریها
در هر گوشهای
از این خاک
"پیروز"ی بر
خاک افتاده
است.
... پس این
"پیروز" را
دریابید و
جانش را به هر
جان کندنی هست
نجات دهید تا
شاید تغییری
در نگاه سهلانگاران
به محیط زیست
ایجاد شود و
فروغ امیدی پیدا
شود برای
احیای "پیروز"های
دیگری که هنوز
نیمه جانند.
..................................
مرگ
دومین توله
یوز ایران
(۳)
لزوم
نشست اضطراری
روسای
دانشکدههای
دامپزشکی با رئیس
سازمان
دامپزشکی
ایران
و ایران دومین
توله یوز خود
را از دست دادند.
ما حق نداریم
در مورد حیات
وحش و محیط زیست
این طوری ریسک
کنیم.
خلاء
بزرگی از بابت
طب حیات وحش
در کشور احساس
میشود
که با بی حسی و
کرختی فعلی،
محیط زیست و
حیات وحش آسیب
میبیند.
در
یکی از عکسهایی
که از نحوه
شیردادن به
یکی از توله
یوزها منتشر
شد، همانند
نوزاد انسان
توله را به
پشت خوابانده
بودند. اگر
توجه کنید،
وقتی نوزاد انسان
از سینه مادر
شیر مینوشد،
همزمان قادر
است نفس بکشد.
علت این است
که در نوزاد
ساختار حنجره
درست در امتداد
سوراخهای پسین
مجرایی است که
از بینی به
حنجره امتداد
مییابد.
پس از مدتی
حنجره نوزاد
از آن سوراخها
فاصله میگیرد و
پایین تر میآید
و بین حنجره و
سوراخهای
پسین مجرای
بینی فاصله میافتد.
این فاصله به
نوزاد این
امکان را میدهد
که بعدها
بتواند از
جعبه صوتی خود
برای صحبت
کردن و تمرینِ
این ویژگیِ بینظیر
استفاده کند.
در
اسب هیچگاه
این فاصله از
بین نمیرود و
به همین خاطر
است که جریان
هوا مستقیم و بدون
تموج و ایجاد
گردابه Turbulence به
اعماق ریه میرسد؛
به برکت این
ساختار فوق
العاده است که
حیوانی به
بزرگی و عظمت
اسب میتواند
ورزشکار باشد.
اگر
نوزاد انسان
میتواند
در حالت
طاقباز supine شیر
بنوشد،
نوزادِ گربه
سانان برای
نوشیدن شیر
باید مطابق
شرایط طبیعی
در حالت سجده،
نگون یا دَمَر
prostrate قرار
گیرد، در غیر
این صورت
احتمال ورود
شیر به ریه و
ابتلا به پنومونی
استنشاقی
وجود دارد.
نگارنده
در مطلبی
خواند که عربها
چون میدانند که
نمیدانند،
فرودگاه را هم
پیش ساخته
سفارش میدهند.
البته این
گفته با کمی
اغراق همراه
است، ولی خالی
از حقیقت
نیست. علم به
چیزی که نمیدانیم،
بخشی از علم
است. در این
مورد هم دانش
فنی ما هم بسیار
کم است و باید
به آن اعتراف
کنیم.
تعداد
معدودی از
همکاران
دامپزشک با
چنگ و دندان و
مطالعه پیگیر
در شنایی خلاف
جریان رودخانه
بازار حرفهای
دامپزشکی با
غیرت، همت و
پشتکاری
ستودنی شخصاً
به مطالعه
پرداخته وجودشان
در این خلاء
اطلاعاتی
مغتنم است. با
این حال، این
مجاهدت ایشان
جای آموزش
مبتنی بر روشمندی
علمی همراه با
ارتباط با
مراکز جهانی را
نمیگیرد.
در
این گونه
موارد باید از
استمداد از
مراکز علمی
جهان خودداری
نکنیم. با این
تعداد یوز باقی
مانده حتی اگر
تیمی مجرب
برای جراحی را
از کشورهای
پیشرفته فرا
میخواندیم،
بهتر از آن
بود که "کوه
نوری" به نام ایران
را به طور
صحرایی
سزارین کنیم.
در مورد میانکاله
هم از استمداد
از مراکز
جهانی خودداری
کردیم و
نتوانستیم
توصیفی دقیق
از آن چه واقعاً
در تلفات
گسترده
پرندگان
مهاجر در ۹۸ و
۹۹ روی داد،
ارائه کنیم و
حق میانکاله
را ادا نکردیم
(https://t.me/ksharifiRRB/618)؛
و در این مورد
حق ایران و
ایران را!
دو
حادثه
میانکاله و
تلف شدن توله
یوزها به اندازه
کافی حزن
انگیز و خسارت
بار است و
ارزش دارد
روسای محترم
دانشکدههای
دامپزشکی و
سازمان
دامپزشکی گرد
هم بیایند تا
چارهای
برای این خلاء
اطلاعاتی و
ارتباط با
مراکز جهانی
برای انتقال
دانش و کسب
تجربه در مورد
حیات وحش
بیابند. در
مورد محیط
زیست درمعنای
اعم آن نیز
چنین نقص
اطلاعاتی
وجود دارد.
یک خلاء
عمده برای شهر
مشهد با توان
توریسم زیارتی
وجود دارد و
آن هم فقدانِ
یک باغ وحش با
استانداردهای
جهانی در
بیابانهای
جنوب شهر است.
این کار در
توان آستان
قدس رضوی است
و همو است که
باید پیش قدم
شود، روسای دانشکدههای
دامپزشکی و
سازمان
دامپزشکی را
گرد هم بیاورد
و امکانات
مالی تربیت
دامپزشک
متخصص حیات
وحش در مراکز
درجه یک جهانی
را فراهم
آورد، و از آن
هم بهتر،
متخصصین
ممتاز را برای
آموزش، فرصت
مطالعاتی و
برگزاری دوره
در کشور فرا
بخواند. این
نقصِ مشهد را
باید برطرف
کرد.
چندین
سال پیش
نگارنده در
گزارشی دید که
اقلیم
کردستان،
دکتر ایمان
معماریان، از معدود
دامپزشکانِ
ایرانیِ فعال
در امر حیات
وحش را برای تدریس
دعوت کرده
بود. ما برای
دعوت از
متخصصین تراز
اول جهانی هیچ
کمبود و هیچ
بهانهای
نداریم.
کامران
شریفی
دانشکده
دامپزشکی
دانشگاه
فردوسی مشهد
۱۴۰۱/۰۲/۲۸
..........................
حق
میانکاله را
باید داد
(۴)
فراخوانی
برای نشرِ
فرضیههای
جایگزینِ
تلفات
پرندگان
میانکاله در
کانال "لوح"
دو
پند گرانمایه
از دو دانشمند
برنده نوبل:
👈"این
یک شکست
متداول است و
یک مورد که
خودم هم از آن
آزار دیدهام این
است که در دام
عشق به یک
فرضیه
بیفتید و مایل
هم نباشید که
از آن فرضیه
پاسخی چیزی در
نیاید. رابطه
عاشقانه با یک
فرضیه دوست
داشتنی Pet hypothesis
سالهای
زیادی از عمر
گرانمایه را
تلف میکند.
توصیه پیتر
مدِوار زیستشناس،
پدر پیوند عضو
و برنده جایزه
نوبل ۱۹۶۰، به
دانشمندان
جوان"
👈 یک
تمرین خوب
صبحگاهی برای
یک دانشمند
پژوهشگر این
است که هر روز
پیش از صرف
صبحانه خود را
از دست یک
فرضیه دوست
داشتنی Pet hypothesis
نجات دهد: این
طوری جوان میماند.
پندی از کنرات
زاخاریاس
لورنتس، زیستشناس،
رفتارشناس و
پرندهشناس
اتریشی که در
۱۹۷۳ یکی از
برندگان
جایزه نوبل
بود.
👈تعریفِ
فرضیه دوست
داشتنی Pet hypothesis:
فرضیه (یا
پروژه، یا
تئوری یا سوژه
یا ایده یا موضوعی
که به آن
علاقه ویژهای
دارید
(دیکشنری
لانگمن)
رفتار
سازمان
دامپزشکی
نسبت به ربط دادن
ایده
بوتولیسم به
تلفات
میانکاله به
یک رابطه
عاشقانه از
نوع فرضیه
دوست داشتنی
تبدیل شده است
که این مقاله
شاخص این عشق
است:
(https://vj.areeo.ac.ir/article_122342.html)
باید
کمک کرد که
سازمانهای
اجرایی به روی
سایر فرضیهها
نیز چشم
بگشایند، به
اندازه به
بوتولیسم دلبستگی
نشان دهند و
پیش از
افتادنِ کامل
در دامِ عشقِ
این عروس،
باید خوب
جوانب این کار
را بسنجند و
تحقیقات محلی
درستی از در و
همسایه بکنند.
باطل شدن
مقاله را
نباید به صورت
امری حیثیتی
در نظر گرفت؛
یک نظریه
ارائه میشود و
بعداً آن را
پس میگیرند.
تاریخ علم پر
از این رفت و
برگشتهاست و
مثالها
از این دست
فراوان است.
در روزهای آتی
مثالی خواهم
زد از جنون
گاوی که نظریههای
رقیب آن توسط
سازمان
دامپزشکی
بریتانیا پس
زده شد و هنوز
حقیقت کامل آن
روشن نیست؛ و
نیز از تئوری
شبهکریستالها
که اول رد شد و
سالها
بعد پذیرفته
شد. این دو
مثال بماند
برای روزهای
دیگر!
در
عرصه علم با
باطل شدن یک
مقاله آسمان
به زمین نمیآید
و آبروی کسی
نمیرود.
این معیارها
در علم راه
ندارد.
مثالی
که برای امروز
انتخاب
شده داستان
"گیجهای
نابینا" Blind staggers
است. در دهه ۳۰
قرن بیستم در
دامداریهای
منطقه
داکوتای
جنوبی مواردی
از دامهایی که
گیج راه میرفتند
(به قول
خودمان گاو
گیجه داشتند)،
سرشان را به
جایی میفشردند
و نابینا به
نظر میرسیدند
مشاهده شد.
نهادهای
فدرال (معادل
سازمان
دامپزشکی
خودمان) یک
سلسله گزارشهایی
منتشر کردند و
موضوع را به
مسمومیت با سلنیم ربط
دادند. سالها در
کتب مرجع
دامپزشکی علت
گیجهای
نابینا
مسمومیت با
سلنیم قلمداد
شد و عمری نیز
همین را تدریس
کردند و امور
درمانی و
پیشگیری
احتمالی بر پایه
مسمومیت با
سلنیم هدایت
میشد.
امروزه
بر اساس
آرشیوی که از
کارهای آن
دوران مانده
مشخص شده که
میکروگرافهای
موجود در
کلکسیون
اولیه از آن
دوران به علت
اتولیز موجب
تفسیر ناصواب
نتایج شده و
به این نتیجه
رسیدهاند که
احتمالاً
سندرم گیجهای
نابینا به علت
پولیوانسفالومالاسی
ناشی از
مسمومیت با
سولفات بوده
است. برای
مطالعه بیشتر
به این مقاله
در این لینک
مراجعه کنید:
https://journals.sagepub.com/doi/pdf/10.1177/030098589603300117
حق
میانکاله را
باید به هر
ترتیبی داد. اگر
از آب محرومش
نمودهایم، اگر
با پساب و
فاضلاب صنعتی
یا شهری آتش به
جانش زدهایم، و
هر کار دیگری
کردهایم،
باید جبرانش
کنیم.
ما
دانشگاهیان
باید به کمک
سازمان دامپزشکی،
سازمان محیط
زیست و
نهادهای ذیربط
برویم، و به
یاری هم سعی
در کشف حقیقت
داشته باشیم؛ صرف
نظر از این که
نتیجه نهایی
به نفع ما هست
یا خیر، و از
عاشقانه غش
کردن به سمت
یک تئوری یا
فرضیه همدیگر
را نجات دهیم،
فرضیهها را
پالایش کنیم و
به حقیقت
نزدیک شویم.
وظیفه
داریم در این
شرایط خطیر
بسته به تخصص خود،
تحقیقات و
پایاننامهها و
دانشجویان را
به سمت تحقیق
و پژوهش در جهت
کشف علت تلفات
پرندگان در
میانکاله سوق
دهیم. با
اطمینان خاطر
میتوان
گفت این پختگی
و بصیرت در
سازمان
دامپزشکی
وجود دارد که
درِ همکاری را
به روی
محققینی که
سایر فرضیهها،
از جمله
پاستورلوز،
را دنبال میکنند باز
نماید.
این
پست فراخوانی
است برای
دریافتِ نوشتههای
متخصصین
طیور،
اپیدمیولوژیستها،
پاتولوژیستها،
متخصصین سمشناسی،
متخصصین
بیماریهای
عفونی،
متخصصین محیط
زیست و هر
متخصصی که میتواند
گوشهای
از پرده را
برای نیل به
حقیقت بالا
بزند. "لوح"
منتظر نوشتهها
و افکار
روشنگرتان
است؛ کافی است
که اصول علمی
و متانت ادبی
در روایت آن
رعایت
شود و از ۷۵۰
کلمه بیشتر
نباشد.
کامران
شریفی،
دانشکده
دامپزشکی
دانشگاه فردوسی
مشهد،
۹۹/۱۲/۱۷..................
شکست
پیروز
حسین
آخانی
(۵)
از
همون اول من
به ماجرا خوش
بین نبودم. نه
آنکه تخصصی در
حیات وحش
داشته باشم.
حرفی هم نزدم
چون دلم نمی
خواست
دوستانی که
درگیر ماجرا
بودند دلسرد
شوند. الان هم
نمی خواهم
نمکی بر زخم
دلسوختگان
محیط زیست
زنجور بپاشم.
اگر شما برای
پیروز اشک می ریزید،
من هفته هاست
که برای چمی
اشک می ریزم
که زمانی در
پای دامن عروس
جولانگاه شیر
ایرانی بود.
تفکر منحوسی
که از زمان
پهلوی به نام
توسعه نفتی در
ایران ریشه
کرد وقتی به دست
مهندسان
امریکا تحصیل
کرده انجمن
اسلامی
دانشجویان در
بعد از انقلاب
افتاد به
افراطی ترین
شکل ممکن به
جان ایران
افتادند تا بند
بند حروف اصل
۴ ترومن را در
ایران پیاده کنند.
تقلبی که به
شکل ناشیانه
ای تبدیل شد
به وضع امروز
ایران. کشوری
با توسعه
ناپایدار و نیروهای
انسانی به شدت
از هم گسیخته
و دستگاه اداری
به شدت
ناکارآمد و
فاسد.
پیروز
سرنوشت دیگری
بهتر از آنچه
در ۹ اسفند ۱۴۰۱
برایش اتفاق
افتاد نداشت.
اما یک درس
داشت که بعید
می دانم کسی
آن درس را
آموخته باشد.
تنها راه حفظ
محیط زیست
ایران این است
که بفهمیم که
ما هیچ از
محیط زیست نمی
دانیم و محیط
زیست را بگذاریم
به حال خودش.
ما چاره ای جز
حفاظت نداریم.
ما نباید حتی
یک درخت
بکاریم. ما
نباید به هیچ
حیوانی غذا
بدهیم. ما
نباید با ماشین
خود به هیچ
منطقه طبیعی
برویم. ما فقط
باید خودمان
را کنترل
کنیم. ما باید
بپذیریم که
انسان تکامل
نیافته ترین
موجود است.
آخه موجودی که
قدمتش کمتر از
۲۰۰ هزار سال
بیشتر نیست و
همه
خویشاوندانش
هم به دلیل
رفتار بدش
منقرض شده
اند، چه حق
دارد که
بخواهد در کار
دیگر موجودات
دخالت کند.
همین سگ و
گربه ای که
دخالت کردید،
برای ۷ پشت
کره زمین بس
است. آنها را
انداختید به
جان دیگر
موجودات و
همراه خود
کردید در قتل
عام دیگر
موجودات.
حالا
می خواهید یوز
پلنگ اهلی
کنید؟ نه عزیزان
یوز پلنگ می
میرد، ذلت نمی
پذیرد، دست
بردارید و اگر
دلتان برای
ایران، محیط
زیست و باقیمانده
های یوز می
سوزد تنها یک
راه دارید و
آنهم همه با
همه کمک کنیم
و پای دام ها،
پای خودروها،
پای جاده ها،
پای سگها و
پای هر آنچه
بوی آدمی می
دهد را از هر
سانتی از ایران
کوتاه کردیم،
همین کافی
است. پیروز
مرد تا به شما
بفهماند که ما
را به خیر تو
امید نیست شر مرسان.
تنها
کاری که در
اسفند ماه می
توانید انجام
دهید جلوی این
طرح منحوس ۱
میلیارد درخت
را بگیرید که
حالا مثل مور
و ملخ می
افتند به جان
مناطق طبیعی
تا اسایش و
آرامش هر گیاه
و جانوری را
به خاطر عکس و
سلفی بگیرند.
...........................
يادداشت
روز دوشنبه
صفحه اخر شرق
جزیره
بابک
زمانی
نورولوژیست
(۶)
هرکس
میتواند در
کنکور پزشکی
شرکت کند و
بعد از چند سال
پزشک شود. با
تعدد دانشکدههای
پزشکی و
امکانات
دیگری که بهتازگی
از طریق سهمیهها
فراهم شده!
خیلی دشوارتر
از بسیاری
رشتههای
دیگر نیست؛
اما یک تفاوت
اساسی وجود
دارد که این
یادداشت بنا
دارد ریشههای
آن را پی
بگیرد و دعوت
به تأمل در
این ریشهها
بکند. یکی، دو
سال بعد از
کنکور وارد
جزیرهای میشوید
که عرصه عمومی
هیچ احساس
مشترکی با شما
نخواهد داشت.
هنگام نیاز وقتی
وظیفه کاری
خود را انجام
میدهید، گاه
بسیار شما را
عزیز میدارند
(اگرچه ممکن
است احساس کنی
ظاهری است و آن
اعتماد عمیق
هر روز ضعیفتر
از دیروز میشود).
از سوی دیگر
کسی که وارد
جزیره شد، خود
را مخاطب هر
موج انتقادی
که بیمحابا و
از روی بیمسئولیتی
به طور کلی
به جانب
«پزشکان»
حواله شد، میپندارد،
ناراحت میشود
و همانطور
کلی پاسخ میدهد.
کمتر
غیرپزشکی روز
پزشک یا روز
معلم را به
شما تبریک میگوید؛
مگر آنکه
بیمار یا
آشنای شما
باشد یا مسئول
ادارهای که
این تبریک جزء
وظایف
سازمانی اوست.
فضای مجازی
آکنده میشود
از تبریکهای
پزشکان به
یکدیگر؛ گاه
به اغراق به
خاطر فقدان
صمیمیتی که از
کمبود پیامهای
دیگران احساس
میشود. وقتی
پزشکی در شهری
دور مضروب میشود،
تنها فضاهای
مجازی پزشکان
است که آکنده میشود
از نظرات
احساسی، باز هم
شاید به
اغراق! هرگاه
قیلوقال
تعرفه برمیخیزد
هیچکس غیر از
پزشکان
درمورد آن لب
نمیگشاید،
هیچکس از
حکیمباشی
پزشک عمومی سر
کوچه که از
کودکی سوزش
آمپول و طعم
شربتهای او
را در یاد
دارد، دفاع
نمیکند. شاید
هم حکیمباشی
فوت کرده
باشد، شاید به
کانادا رفته،
شاید به کار
دیگری مشغول
شده. راستی چه
شد این آقای
دکتر مهربان؟
هیچكس به
زوال یك شغل
حتی به قدر
زوال یك رده
از پرندگان
بهایی نمیدهد.
گویندهای
که سالهاست
به حرفه
مخالفت با
پزشکان
اشتغال دارد و
در این حرفه
نامونانی
برای خود کسب
کرده، وقتی
مثل همیشه در کانال
تلویزیونی که
در اختیار خود
دارد، به «پزشکان»
ناسزا و تهمت
روا میدارد،
حتی به خود
زحمت نمیدهد
مکثی کند و
حداقل با جملهای
دستیاران
تخصصی،
پزشکان عمومی
و استادان تماموقت
دانشگاهی را
که دیگر همه
میدانند در
بدترین شرایط
معیشتی به سر
میبرند، جدا
کند؛ اما وقتی
وارد بحث با
او میشوی،
معلوم میشود
مقصودش اینها
نبودهاند؛
اما شما باید
خودت زحمت این
حدس را میکشیدی
و وقتی از
درآمد نجومی
پزشکان صحبت
میکند، چند
پزشک زیبایی
را که به هر
دلیل میشناسد
و از معروفترینها
هم هستند، به
همه تعمیم میدهد.
وقتی
پزشکان شامل
کارشناسان
رسمی وزارت
بهداشت، افزایش
ظرفیت آموزش
پزشک در کشور
را امکانپذیر
نمیدانند،
با گستاخی
تمام
کارشناسان و
پزشکان سالخورده
را با بدترین
شیوه متهم میکنند
که نمیخواهند
دست زیاد شود،
ساکنان جزیره
خواهان ساکنان
بیشتر نیستند.
در
اینکه مشکلات
بزرگی در
سیستم سلامت
کشور وجود
دارد، تردیدی
نیست. اینکه
مسئله اقتصاد
در رابطه پزشک
و بیمار هر
روز عمدهتر
میشود،
آشکار است و
در اینکه در
فضای گلآلود،
منفعتطلبی
رشد میکند
تردیدی نیست؛
آنچه عجیب است
این است که چرا
جامعه شامل
عوام و خواص
تنها پزشکان
را مسئول این
سیستم میبینند
و درک نمیکنند
که با سقوط
روزافزون کار
بالینی، كه
عامل اصلی
نارضایتی
عمومی است،
پزشکان هم جزء
قربانیان
اصلی هستند؛
چراکه جوهره
اصلی زندگیشان
بر باد فنا میرود.
دفاع از
ساکنان جزیره
در سطح هیچ
روشنفکر
باکلاسی
نیست، دفاع از
سیستم سلامت را
دفاع از
پزشکان و دون
شأن خود میدانند؛
ولی به مجرد
کوچکترین
خلاف و خطای
احتمالی آن هم
در حق یک هنرمند
برجسته،
روحیه
روشنفکری حکم
به یک مداخله عمومی
میکند. این
در حالی است
كه مثل سایر
مسائل اساسی كشور
تا زمانی که
درخواستهای
عمومی برای
نجات سطح
سلامت کشور
صورت نگیرد،
هیچچیز
تغییر نخواهد
کرد. پزشکان و
جوامع پزشکی وقتی
از تعرفه صحبت
میکنند،
مقصودشان نرخ
تمامشده
خدمات است،
مقصودشان
میزان پولی
است که بیمهها
و دولت باید
برای خدمات
سلامت هزینه
کنند و معیشت
پزشکان
اولویت اصلی
ایشان نیست.
وقتی از معیشت
صحبت میکنند
هم مقصودشان
در درجه اول
معیشت پزشکان
عمومی،
دستیاران
تخصصی و
استادان جوان
رشتههای
داخلی است.
اوضاع بسامان
این گروهها
میتواند مهمترین
انگیزه برای
تحصیل و
ماندگاری
جوانان در
کشور به شمار
رود. اینها
همه چیزهایی
نیست كه
پزشكان بهتنهایی
از جزیره خود
درخواست كنند
و شنیده شود،
نیازمند صداهایی
قوی از داخل
عرصه عمومی
است، از خود
ساحل. آری
دغدغه ساکنان
جزیره در درجه
اول سلامت مردمانی
است که در
ساحل دوردست
به سر میبرند
و در درجه بعد
کیفیت کاری که
جوهره زندگی
ایشان است و
برای آن آموزش
دیدهاند.
چگونه میتوان
از این جزیره
تا ساحل پل یا
پلهایی بزرگ
احداث کرد؟
...........................
حیوانات
راه راه دوست
داشتنی
در
سوگ گوراسبهایی که
شهروند زمین
بودند
(۷)
کار با
حیوانات وحشی
امری تخصصی
است. صحنه دلخراشی
که درشبکههای
اجتماعی
منتشر شد، اوج
بلاهت بود.
عدهای
با ترکه به صورت
گوراسبها میزدند.
گوراسبها مات
و مبهوت نمیفهمیدند
داستان چیست و
چرا کتک میخورند؟
مرتکبین
همانندِ اسب و
قاطر و درازگوش،
به عادتِ غلطِ
قدیم کتک شان
میزدند.
متوجه نگاه
باشکوه، با
وقار، متین و
بخشنده آنها
شدید؟ شخصیتشان
بسی والاتر از
ترکه به دستان
بود. حیوانات
وحشی ممکن است در
مواجهه با
شرایط
غیرطبیعی و
حتی مواجهه با
انسان، مثلا
به خاطر آسیب
عضلانی، بمیرند.
این
که پول داشته
باشیم، دلیل
نمیشود که
بدون علم و
بدون متخصص،
حیوان وحشی
وارد کنیم.
تاکنون
اقدامی برای
اعزام نیروی
متخصص برای
فراگیری دانش
حیات وحش به
مراکز جهانی
انجام ندادهایم
و بدون تخصص،
در کار گورخر
ایرانی،
یوزپلنگ
ایرانی و محیط
زیستمان
واماندهایم.
حیات وحش یک
تخصص مستقل
است. از کلیپ
پیوست درس
بگیریم و از
رفتارمان در
برابر
شهروندان
زمین شرم
کنیم.
کجایی مدعیالعموم؟
کامران
شریفی،
دانشکده
دامپزشکی
دانشگاه
فردوسی مشهد،
۱۴۰۰/۰۳/۰۱
.......................