Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ برابر با  ۳۱ اگوست ۲۰۱۳
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲  برابر با ۳۱ اگوست ۲۰۱۳
ضد انقلاب و اسطوره‌های توطئه‌‌ی خارجی

ضد انقلاب و اسطوره‌های توطئه‌‌ی خارجی

 

سامح نجیب

ترجمه مهرداد امامی

 

ضد-انقلاب­ها و کودتاهای نظامی همواره از ورق «توطئه‌ی خارجی» در جهت ایجاد بی‌اعتمادی و اَنگ خیانت‌کار زدن به همه‌ی کسانی که مخالف آن‌هایند، استفاده کرده‌اند. تهدید خارجی، وضعیت هیستری ملی به وجود می‌آورد که تحت آن رژیم می‌تواند تمامی جنایت‌های خود را پوشش دهد و سرکوب را توجیه کند.

 

شگفت‌آور نیست که عقاید درون و بیرون دولت در دوره‌ی مبارک- که همه‌ی آن‌ها اکنون به نظر می‌رسد تحت فرامین مستقیم آژانس‌های اطلاعاتی بودند- به صورت شبانه‌روزی ما را در مورد «تروریسم اخوان‌المسلمین» و حمایت آمریکایی/صهیونیستی از آن نصیحت می‌کردند. در نتیجه هر بیانیه‌ی آمریکایی/اروپایی که به کودتا یا کشتارهای متعاقب آن اشاره می‌کند، جزء لایفنک این طرح شیطانی به‌منظور استقرار مجدد اخوان و حمله به مصر و امنیت آن محسوب می‌شود.

 

مخالفان حکومت نظامیان نه تنها متهم به حمایت از «تروریست‌های اخوانی» و اخوان‌المسلمین می‌شوند، بلکه به‌منزله‌ی خائنانی تلقی می‌شوند که تحت حمایت توطئه‌های خارجی قصد سرنگونی مصر را دارند. تمام کسانی که از دموکراسی حمایت می‌کنند، آن‌هایی که سیاست نظامی را به چالش می‌کشند و به اعتصاب‌ها یا تظاهرات نشسته می‌پیوندند، دشمن و عوامل طرح صهیونیستی/آمریکایی پنداشته می‌شوند. تمام افرادی که ژنرال السیسی را نقد می‌کنند یا وقایع اخیر مصر را یک کودتای خونین ضد-انقلاب می‌دانند که قصد دارد مصر دوران مبارک را احیا کند، نه تنها «تروریست‌های اخوانی»اند بلکه باید به اشد مجازات برسند.

 

از مبارک تا السیسی

 

اجازه دهید برای تحلیل یک گام به عقب رویم. مصر دوران مبارک- که مصریان در 2011 علیه آن انقلاب کردند- مبتنی بر سه راهبرد مرکزی به‌هم‌پیوسته بود:

 

نخست، سیاست سرمایه‌داری نولیبرال که اکثریت مصری‌ها را به نفع مشتی تاجر چندملیتی و سران نهادهای حکومتی با حضور نهادهای نظامی و امنیتی در خط مقدم آن‌ها، مُست‌مند ساخت.

 

دوم دیکتاتوریِ خودکامه که اجرای راهبرد نخست را تسهیل می‌کرد. سوم، اتحاد نیروهای نظامی، امنیتی و سیاسی با امپریالیسم آمریکایی. این راهبرد برای حفاظت از منافع آمریکا و شرکای اصلی‌اش- دولت صهیونیستی و دولت‌های نفتی ثروتمند خلیج ]فارس[ و مشخصاً پادشاهی عربستان سعودی بود.

 

در طول حکومت 30ساله‌ی مبارک، مصر نقش خود را به عنوان اصلی‌ترین متحد منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل حفظ و به فرونشاندن انقلاب فلسطین کمک کرد. مصرِ مبارک در جنگ آمریکا علیه عراق سهم داشت و تمام خدمات ممکن به امپریالیسم آمریکایی/اسرائیلی را تسهیل می‌نمود.

 

سیاست خارجی مبارک به همین منوال بود و ارتشِ مسلح، آموزش‌دیده، تأمین‌ مالی‌شده و ذاتاً وابسته به ارتش آمریکا در رأس آن قرار داشت. همین اوضاع برای سرویس‌های امنیتی و جاسوسی هم وجود داشت که نقش مهمی در جنگ آمریکا علیه ترور و در کمک به حفظ منافعِ منطقه‌ای آمریکا ایفا کردند.

 

این محورها اساس حکومتی بودند که مصریان در ژانویه 2011 علیه آن انقلاب کردند. حکومت آمریکا از مبارک و نهاد نظامی مصر تا آخرین نفس و تا جایی که تشخیص داد تنها راه نجات رژیم، قربانی کردن مبارک و عده‌ای دیگر از مقامات تشریفاتی است، حمایت کرد. آن‌گاه اسکاف وارد صحنه شد تا از اصولی که مبارک نمایندگی می‌کرد محافظت کند. یعنی همان استبداد- همان سرمایه‌داری- همان اتحاد راهبردی با واشنگتون، تل‌آویو و ریاض. اما انقلاب شکاف‌های عمیقی در رژیم باقی گذاشت و ارتش نیاز به شریکی داشت تا بتواند انقلاب مداوم را درک کند و بی‌نتیجه بگذارد.

 

این سرنخی برای نقش اخوان‌المسلمین- بزرگ‌ترین سازمان سیاسی، بود که عظیم‌ترین تأثیر را در میان توده‌ها داشت.

 

اخوان‌المسلمین، ارتش و آمریکا

 

واضح است که مخالفت اروپا و آمریکا با کودتا هیچ ربطی به انسانیت یا دموکراسی نداشت. این قدرت‌های امپریالیستی تنها بر حسب منافع خود اقدام می‌کنند. محکومیت کودتا هرگز ناشی از برگزیدن اخوان نسبت به متحدان تاریخی‌اش یعنی ارتش و سرویس امنیتی نبود.

 

بدین ترتیب، راهبرد امپریالیستی آمریکا و شرکای اروپایی‌اش در منطقه‌ی ما و مشخصاً در مصر چیست؟

 

این راهبرد را می‌توان به دو عنصر اصلی تقسیم کرد. عامل نخست طبیعتاً سلطه‌ی سیاسی و نظامی آمریکا بر ملت‌های عرب ثروتمند نفتی و به‌ویژه عربستان سعودی است. عامل دوم تأمین امنیت حکومت صهیونیستی است که به عنوان متحد نظامی اصلی برای آمریکا در تحت کنترل گرفتن منطقه ایفای نقش می‌کند.

 

اهمیت نفت منطقه برای آمریکا در طول سه دهه‌ی اخیر به چند دلیل افزایش یافته است. نخست، نفت این منطقه همچنان منبع اصلی انرژی برای بسیاری از دولت‌های سرمایه‌داری از جمله چین، ژاپن و امارات باقی خواهد ‌ماند. کنترل آمریکا بر این غنیمت ارزش‌مند برای واشنگتون ضروری است تا موقعیت خود را در بالای هرم سرمایه‌دارنه به‌رغم رشد سریع نیروگاه‌های سرمایه‌داری چون چین حفظ کند. دوم، مخصوصاً در همین اواخر، شیخ‌نشین‌های سعودی و خلیج ]فارس[ تبدیل به مراکز عمده‌ی مالی در نظام سرمایه­داری جهانی شده‌اند. این نقش در نتیجه‌ی بحران مالی 2008 نقشی اساسی شد. در اینجا شاهد منطق نهفته در مرکزیت فزاینده‌ی «آموزه‌ی کارتری» هستیم که پس از انقلاب ایران اعلام کرد، که هر تهدیدی به کشورهای عرب ثروتمند نفتی می‌تواند به عنوان تهدید مستقیم برای منافع حیاتی آمریکا تلقی شود و پاسخ آن در صورت لزوم پاسخی نظامی خواهد بود. این گفته در جنگ 1991 عراق و تسخیر آن در 2003 اثبات شد.

 

واشنگتون انقلاب‌های عربی و مشخصاً انقلاب مصر را کابوسی خطرناک‌تر از حتی انقلاب 1979 ایران می‌داند. امکان گسترش این انقلاب‌ها به دولت‌های خلیج فارس، تهدیدی جدی به منافع راهبردی آمریکا و متحدان اروپایی‌اش تحمیل می‌کند و این کار را ادامه می‌دهد.

 

نیروهای انقلابی‌یی که به قدرت می‌رسند، تهدید دیگری محسوب می‌شوند. پذیرش صلح با حکومت صهیونیستی می‌تواند ملغی شود و نفوذ اسرائیل و حتی وجود بلندمدت آن را به خطر اندازد.

 

آمریکا از اخوان حمایت کرد زیرا در طول حکومت اسکاف مشخص شده بود که نیروهای نظامی به تنهایی نمی‌توانند وضعیت انقلابی را مهار کنند. اخوان‌المسلمین از متحدان راهبردی رژیم گذشته حمایت کرد.

 

به لطف آمریکا معاهده‌ای بین اخوان و ارتش منعقد شد. به قدرت رسیدن اخوان در عوضِ حفظ سیاست‌ها و متحدان دوره‌ی مبارک پذیرفته شد و تضمین داده شد که منافع حیاتی رژیم در حالی که خشم عمومی عملاً پراکنده شده و انقلاب بی‌نتیجه مانده، تهدید نشود.

 

اخوان بیشتر آمادگی داشت تا این نقش پَست را ایفا کند و سریعاً قول وفاداری به واشنگتون، توافقات کمپ دیوید و پادشاه عربستان را داد که عجله داشت تا دستانشان را ببوسد. طلب مجازات برای قاتلین شهدا و سایر مطالبات انقلابی کنار گذاشته شد. فرماندهان ارتش و  پلیس به تاجران و ژنرال‌های دوره‌ی مبارک که باقی مانده بودند تضمین خروج بی‌خطر و حمایت از سیاست‌های اقتصادی مبارک دادند.

 

در پنج ماه پیش از 30 ژوئن، مصر شاهد بزرگ‌ترین سطح اعتراضات و اعتصاب‌ها در سرتاسر جهان بود. در این پنچ ماه مصر اعتراضات و اعتصاباتی را به چشم دید که بیش از کل اعتراضات و اعتصابات 2012 بود، به رغم اینکه خود سال 2012 شاهد اعتراضاتی بیش از اعتراضات کل دهه‌ی پیش بود. (مرکز حقوق اقتصادی و اجتماعی مصر و گزارش شاخص دموکراسی- مرکز توسعه‌ی بین‌المللی، می 2013)

 

آشکار شد که {علاوه بر} ریاست‌جمهوری مُرسی و خشم انقلابیِ فزاینده‌ی مصریان، نه تنها مُرسی و اخوان بلکه خود حکومت مبارک از جمله ژنرال‌ها و تاجرانش نیز تهدید شده بودند. موج فزاینده‌ی انقلابی پیش از 30 ژوئن، ترس به جان حکومت آمریکا انداخت. برنامه این بود که ژنرال‌ها و بقایای رژیم گذشته به صورت تدریجی تا کودتای 3 جولای مانع موج انقلابی شوند. کشتارهای متعاقب و استقرار وقیحانه‌ی مجدد سازوبرگ‌های قدیم صرفاً مقدمه‌ی ضد-انقلابی هستند که اکنون شاهد آنیم.

 

آمریکا دست به استقرار مجدد اخوان نمی‌زند. آمریکا می‌ترسد که سرکوبی السیسی بتواند نتیجه‌ی معکوس دهد و برای تمام احزاب زیان‌آور تلقی شود. یک سناریو می‌تواند مصر را از همان مسیر الجزایر پایین بکشد؛ یعنی از طریق تکثیر تروریسم و تداوم جنگی داخلی که منافع راهبردی آمریکا و اروپا را به خطر می‌اندازد. کانال سوئز، امنیت اسرائیل و موج‌های مهاجرت غیرقانونی در سراسر مدیترانه همگی عناصر همین سناریو هستند.

 

امکان دیگر این است که السیسی با موج انقلابی دیگری مواجه شود، همان‌طور که برای اسکاف و مبارک هم پیش از این به وقوع پیوست. این مرحله به راستی می‌تواند طبقه حاکم مصر، حکومت عمیق و منافع امپریالیستی منطقه‌ای آمریکا را به طور کلی به خطر اندازد.

 

کش‌مکش بین السیسی و آمریکا صرفاً بر سر رویکردی است که برای تثبیت وضعیت به نفع هر دو شرکای تاریخی اتخاذ می‌شود. در نهایت این نزاع منجر به قطع روابط آن‌ها یا هیچ‌گونه تحریم واقعی‌یی نخواهد شد. سرمایه‌گذاری سیاسی و اقتصادی آمریکا در رابطه‌اش با مصر و ارتش آن به نفع اخوان- سازمانی که پیش از این شکست خود را اثبات کرده- تغییر نخواهد کرد.

 

شاید واکنش تضمین‌شده‌ی جنبش‌های گسترده‌تر اسلامی و اخوان‌المسلمین به حملات و کشتارها آن چیزی است که بیشترین کمک را به السیسی کرد. واکنش غیرارادی آن‌ها {اخوان و جنبش‌های اسلامی} مبارزه‌ی مسلحانه‌ی تروریستی‌یی بود که نه فقط ارتش و پلیس، بلکه دهها کلیسا و نهاد مسیحی را نیز هدف قرار داد. تحریک نفرت‌انگیز به فرقه‌گرایی موجب کشتارهای متعاقب شد، هر چند تو گویی انگار قبطی‌ها بودند که کودتا را سازماندهی کردند نه ژنرال‌ها و پلیس!

 

هدف از ربط دادن جنبش‌ اسلامی و مقاومت آن‌ (چه مسلحانه یا غیرمسلحانه) به توطئه‌های خارجی نه تنها شیطانی‌ جلوه دادن اسلام‌گراها و کسانی که مخالف ضد-انقلابند، نیست، بلکه اقدامی تبلیغاتی است که به دروغ مدعی میهن‌پرستی ارتش و ارتباط نمادین رهبر آن با جمال عبدالناصر و عصر آزادسازی ملی است.

 

متأسفانه بسیاری از لیبرال‌ها و چپ‌های سابق به این اقدامات کمک می‌کنند. مثال آن این بیانیه‌ی حزب کمونیست مصر است که اشاره دارد به «تروریسم اسلامی و پیوند آن با اتحاد آمریکایی/صهیونیستی که می‌خواهد ملت و منطقه‌ی ما را تجزیه کند، آن هم با هدف ترسیم مجدد نقشه در چهارچوب پروژه‌ی خاورمیانه بزرگ‌تر که آمریکا را به عنوان رهبر جهان و اسرائیل را به‌مثابه‌ی قوی‌ترین ملت منطقه جا بیندازد و حکومت مصر را تضعیف کند. سایر ملت‌های عرب صرفاً بازوهای اتحاد آمریکایی-تُرکی- اسرائیلی خواهند بود.» بیانیه همچنین اشاره به ضرورت «ایستادن در کنار ارتش و پلیس در جنگ علیه فاشیسم تروریستی مذهبی و غیره دارد». تو گویی این جنگ آزادسازی ملی است و السیسی کانال سوئز را ملی کرده است!

 

حزب اتحاد مردمی سوسیالیستی همین کار را با توجه به «توطئه» پیشنهاد می‌دهد و یکی از بیانیه‌های اخیرش را با این جمله به پایان می‌برد: «همه‌باهم علیه طرح صهیونیستی-آمریکایی.»

 

تمامی موارد مذکور در تقابل شدید با وقایع موجود قرار دارند. اصلی‌ترین حامیان اقدامات خون‌بار السیسی پادشاهان عربستان و امارات از یک سو، و اسرائیل از سوی دیگر است. به بیان دیگر، یعنی مراکز اصلی ضد-انقلاب در جهان عرب در طول شش دهه‌ی گذشته و حامیان وفادار رژیم مبارک.

 

عربستان سعودی، السیسی و اپوزیسیون

 

قدرت و نفوذ اقتصادی دولت­های حوزه­ی خلیج فارس در طول دو دهه‌ی گذشته افزایش یافته است. مرکز قدرت در محور سعودی-اماراتی قرار گرفته که تبدیل به نیروگاه جهانی اصلی برای  تأمین مالی نظام سرمایه‌داری شده است. بنا بر آمارهای منتشره در مجله‌ی فُرچون (Fortune Magazine)، ارزش نفت خام صادراتی از شورای همکاری کشورهای عرب خلیج فارس (CCASG) بالغ بر 500 میلیارد دلار در سال 2008 می‌شود. سرمایه‌گذاری‌های خارجی توسط همین کشورها در طول 2002 تا 2006 به رقم 530 میلیارد دلار رسید. این رقم شامل 300 میلیارد دلار در ایالات متحده و 60 میلیارد دلار در خاورمیانه می‌شود. این سرمایه‌گذاری در دوره‌ی 2002 تا 2009 سه‌برابر شد و به میزان محاسبه‌شده‌ی بیش از 1.4 تریلیون دلار بالغ شد. حکومت‌های حوزه‌ی خلیج فارس به رهبری اتحاد سعودی-اماراتی تبدیل به سومین دارندگان اسناد خزانه‌ی درازمدت آمریکا پس از چین و ژاپن شده‌اند.

 

این وزنه‌ی اقتصادی هم در موقعیت‌یابی این کشورها در سیاست آمریکا انعکاس یافته و هم در نفوذ فزاینده‌شان در منطقه‌ی عرب و مشخصاً مصر. رابطه‌ی بین اقتصاد مصر و کشورهای خلیج فارس از اینکه مصر صرفاً صادرکننده‌ی کار باشد تبدیل به این شده که کشورهای خلیج فارس شرکای حقیقی طبقه حاکم مصر و نهاد نظامی در تمامی بخش‌های اقتصاد، از کشاورزی و صنعت گرفته تا سرمایه‌گذاری و تأمین مالی مستغلات، شده‌اند.

 

در اینجا مجال آن نیست که ماهیت و میزان این شراکت را توضیح دهیم، اما کفایت می‌کند که بگوییم این شراکت متجاوز از سرمایه‌گذاری آمریکا و اروپا در اغلب بخش‌ها به‌ویژه در بانک‌ها، مستغلات و ساخت‌وساز است. (برای جزئیات بنگرید به: ژیلبر آشکار، خواست مردم، آدام هنیه، سرمایه‌داری و طبقه در حکومت‌های عربی خلیج فارس)

 

منطقی است که این حکومت‌ها در خط مقدم حمایت از رژیم مبارک، ژنرال‌ها و تاجران باشند. جای شگفتی نیست که این‌ها حامیان اصلی ژنرال السیسی و ضد-انقلاب هستند و مبرهن است که چرا السیسی بر اراده و توانایی پادشاه عربستان و شرکای او در تأمین مالی انهدام انقلاب مصر و احیای حکومت گذشته شرط بسته است.

 

پادشاه عربستان سعودی- مرکز عقب‌افتادگی و استبداد و بهشت وهابی‌گری و بنیادگرایی اسلامی- نخستین فردی بود که کودتا را تبریک گفت و یک سخنرانی در ستایش از السیسی و حمایت از جنگ او علیه تروریسم اختصاص داد. پادشاه عربستان به السیسی قول میلیاردها پول بی‌شمار داد. موقعیت پادشاه عربستان یا ستایشش از السیسی جای تعجب ندارد، آنچه عجیب می‌نماید واکنش بازیگران سیاسی مصر است، کسانی که نه تنها اپوزیسیون پنداشته می‌شدند بلکه حتی انقلابی هم به شمار می‌رفتند. جنبش تمرد در سخنرانی خود با بیان «احترام به مشروعیت مصر و اراده‌ی سیاسی آن» که عملاً به پادشاه عبدالله درود می‌فرستاد، مورد ستایش زیادی واقع شد. حمدین صباحی، ناصریست و رأس جبهه‌ی مردمی مصر، از نقش عربستان به عنوان فراهم‌کننده‌ی {کودتا} تجلیل کرد و حمایت خود را از اقدامات رژیم علیه معترضان اعلام داشت. صباحی در توئیتر شخصی خود نوشت «درود بر موضع سعودی‌ها و اماراتی‌ها در حمایت از مصر

 

این پادشاه، این دشمن بزرگ انقلاب مصر، این خادم حرمین شریفین، واشنگتون و تل‌آویو از نظر این مردم تبدیل به قهرمان شده است!

 

اسرائیل و السیسی

 

آنچه در رسانههای سرویس‌های امنیتی هیچ خبری از آن نیست، موضع رهبران حکومت صهیونیستی است. می‌توان فرض کرد که اگر السیسی یک قهرمان ملی واقعی می‌بود، می‌توانست استقلال مصر را پس بگیرد و صهیونیست‌ها، که از ترس به خودشان می‌لرزیدند، خواهان بازگشت اخوان‌المسلمین می‌شدند. واقعیت نمی‌توانست چیزی فراتر از این توهمات ساختگی باشد.

 

بنیامین بن‌الیعزر، وزیر دفاع پیشین اسرائیل و متحد مبارک گفت «به نظر من اگر السیسی این گام‌های سرنوشت‌ساز سریع را برنمی‌داشت، رژیم مصر می‌توانست شبیه رژیم ایران شود. ما با نسخه‌ی مصری گاردهای انقلابی {منظور سپاه پاسداران ایران است.م.} در مرزهای جنوبی‌مان مواجه شده‌ایم.» وی همچنین بیان داشت که معاهده‌ی صلح جایش در دستان السیسی امن است و اینکه همکاری بین ارتش‌های مصر و اسرائیل ادامه دارد. (ماریو، 20/08/2013)

 

نخست‌وزیر پیشین اسرائیل، یهود باراک، اعلام کرد که تمام جهانیان، السیسی را تأیید و از او حمایت می‌کنند. (مصاحبه با سی.ان.ان. 16/08/2013)

 

یک سخن‌گوی اسرائیلی به نیویورک تایمز گفت که باید از رژیم السیسی حمایت کرد زیرا اکنون بهترین گزینه‌ی در دسترس است.

 

مردخای کدار، پژوهشگر در مرکز مطالعات راهبردی بگین-سادات، نظرات مشابهی در اورشلیم پُست بیان کرد.

 

کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) عملاً در واشنگتون برای حمایت از السیسی و جلوگیری از توقف کمک به ارتش مصر در حال لابی کردن است. (نیویورک تایمز 18/08/2013)

 

به دیگر سخن، آن به‌اصطلاح دشمن مردم مصر که رسانه‌های ضد-انقلابی ادعا دارند که حامی تروریسم اسلامی در مصر است، در واقع کاملاً از السیسی حمایت می‌کند. آن‌ها فوراً پشت حکومت و نهادهای مصر، کودتا، ضد-انقلاب و البته قلع و قمع تمام مخالفت‌ها، به‌‌ویژه اخوان‌المسلمین، قرار گرفتند. چنین توانی برای دروغ‌گویی و جعل واقعیتی بدیل بسیار گمراه‌کننده است. اما هیچ‌چیز جای واقعیت را نمی‌گیرد.

 

استثناها: قطر و ترکیه

 

قطر به تنهایی جریان حکومت‌های ثروتمند نفتی خلیج فارس را به زمین می‌زند. در حالی که این حکومت‌ها خط سیاسی دیکته‌شده از محور سعودی-اماراتی را یدک می‌کشند، قطر می‌کوشد اندکی مستقل از پادشاه مادر باقی بماند. هر چند ممکن است تلاش قطر بی‌فایده باشد و به‌رغم اینکه در میزان حجم و تعداد سکنه ناچیز است، قطر، حکومت تنش مداوم و رقابت با سیاست خارجی سعودی است.

 

قطر به سبب ثروت عظیمی که از صادرات گاز طبیعی و نفت ایجاد می‌کند، می‌تواند به جاه‌طلبی‌های خود پر و بال دهد. ارزش صادرات این اقلام بالغ بر 43 میلیارد دلار در سال 2010/2011 بود و این ثروت تحت کنترل امیر قطر است.

 

این جریان مداوم ثروت توسط امیر قطر برای کسب وزنِ سیاسی منطقه‌ای ورای نفوذ مستقیم سعودی‌ها به کار می‌رود. مثال‌های بی‌شماری از این اقدامات وجود دارد: ایجاد روابط نزدیک با ایران در عین حالی که دستش را به سوی اسرائیل دراز می‌کند و میزبان بزرگت‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است. حمایت از حماس و تسهیل گفت‌وگوها با فتح. حمایت از حزب سعد الحریری و سپس حمایت مالی از بازسازی جنوب لبنان پس از جنگ 2006. با این حال، قطر دو حرکت مشخصاً مهم در تلاش برای ایجاد یک نفوذ ملی مستقل انجام داد. در زمانی که مناسبات اخوان با شیخ‌نشین‌های سعودی ضعیف بود، قطر اخوان‌المسملین را زیر چتر حمایتی خود قرار داد. از دهه‌ی 1980 به بعد قطر سکونت‌گاه رهبر نظریه‌پرداز اخوان یعنی یوسف الغرداوی را تأمین کرده است. و سپس خبرگزاری الجزیره؛ قطر مشخصاً پس از شروع انقلاب مصر اجازه داده تا این خبرگزاری پرنفوذ به عنوان سخنگوی اخوان ایفای نقش کند. این‌ها همگی علیه پشت‌صحنه‌ی تنش‌های پایدار میان اخوان و عربستان سعودی است که از مخالفت اخوان با جنگ آمریکا در عراق در دهه‌ی 1990 نشئت می‌گیرد.

 

این بستری است برای فهم این حکومتِ خُرد (Statelet) و حمایت جاه‌طلبانه‌ی امیر آن از اخوان پیش از و در طول حکومت یک‌ساله‌ی مُرسی. همچنین موضع آن را علیه برکناری مُرسی و حکومت السیسی تبیین می‌کند.

 

موضع ترکیه ساده‌تر و منطقی‌تر از هم‌تای قطری‌اش است. اردوغان با بنیان مردمیِ اسلام‌گرا، رشد سریع اقتصادی و تلاش بی‌نتیجه جهت پیوستن به اتحادیه اروپا، شدیداً نیازمند کسب اهمیت ژئوپولیتیک منطقه‌ای همانند مدل امپراتوری عثمانی قدیم است. این نگرش با قدرت‌یابی اسلام‌گراها در تونس و مصر تحقق یافت.

 

در این چهارچوب، واضح است که چرا اردوغان کودتای السیسی و حمله‌ی خشونت‌بار به اخوان را محکوم کرد. دغدغه‌های اردوغان ناشی از تأثیرات منفی این تغییر بر منافع منطقه‌ای ترکیه است و مشخصاً از انسانیت یا اشتیاقش به دگرگونی انقلابی نشئت نمی‌گیرد.

 

ضد انقلاب مدعی است که جهانیان از اخوان حمایت می‌کنند. اخوان‌المسلمین در واقع به یاری خود شیطان‌صفت‌اش شتافته اما وقایع مسلّم موجود حاکی از آن است که کودتای السیسی شدیداً توسط اسرائیل، عربستان سعودی و غیرمستقیم به‌واسطه‌ی واشنگتونِ مضطرب حمایت می‌شود.

 

انقلاب مردمی مصر بدون گسست کامل از برنامه‌ی امپریالیستی آمریکا، اسرائیل و متحدان منطقه‌ای آن‌ها، عربستان و امارات یا شاید قطر و ترکیه، موفق نخواهد شد. مُرسی نتوانست از خودمختاری محافظت کند یا از محدودیت‌های وابستگی عبور نماید. السیسی با انداختن خود در آغوش پادشاهان و شاهزاده‌های نفتی خلیج فارس، دارد همین کار را انجام می‌دهد.

 

واقعیت غمناک در برابر هیجان رسانه‌ایِ کاذب مبنی بر اینکه ضد انقلاب در حال آماده‌سازی جهت سرپوش نهادن بر جنایت‌هایشان است، اهمیت چندانی ندارد. اتهامهای خیانت با اخوان‌المسلمین پایان نمی‌یابند. همان‌طور که در ابتدای این مقاله گفته شد، اتهامات خیانت نسبت به تمام کسانی که مخالف کودتا هستند و حقوق حقه‌ی خود را مطالبه می‌کنند، گسترش خواهد یافت. بهتان‌ها همانند مظنونیت‌های معمولی به دست لیبرال‌ها، چپ‌گراها و روشنفکرانی که روح خود را به ژنرال‌ها فروختند، سر زبان‌ها خواهد افتاد.

 

هیچ‌یک از این موارد گواهی بر یأس یا ناامیدی برای انقلاب مصر نیست. این اولین یا آخرین بار نیست که رژیم سعی می‌کند عموم مردم را فریب دهد. مصریان بارها و بارها با تجربه‌ی انقلابی در پشت خود ثابت کرده‌اند که سریعاً متوجه دروغ‌ها می‌شوند و دشمنان واقعی‌شان را می‌شناسند. مبارزاتِ بسیار بیشتری در راه است. برخی از آن‌ها را واگذار خواهیم کرد و برخی را پیروز خواهیم شد اما از اشتباهات‌مان درس می‌گیریم و خود را قربانی می‌کنیم تا انقلاب ما به نتیجه برسد.

 

برگرفته از : توصیفات انسان شناسانه

http://anthropos.blogfa.com/post-35.aspx

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©