مجالِ
«سیزده بدر»
بهنام
چنگائی
در سرزمین
بلازده ای که رسالتِ
مکتبِ گریه،
با عزای
قوانین اش، سرزندگی
انسان را با
مرثیه و ندبه
و نوحه مکافات
می دهد و با طبیعتِ
شورانگیز، جنگ
خرافه پرستی راه
می اندازد و نشاط
و خرّمی را بنام
کفر به بندِ
ماتم می کشد!
در یک چنین دراندشت
خناق زده و سوگوار،
باید بی درنگ بداد
مظلومیتِ
شادی و شیرینی
زندگی شتافت.
روز
سیرده بدر، مجال
چنین امید
بخشی به نجات
زندگی ست. بستِر
زیبای
همآغوشی با
بهار
شورانگیز است.
روزِ گریز از
ماتمکده ها ی
سراسر غمناک
وهراسناکمان
است. روزی
بیرون از چشمِ
تلخِی دلهره هاست.
روز پناه بردن
بدامان پاکِ
طبیعت است و
گوش دادن به
نوای چشمه سارها
و لمیدن در زیر
نوازش دستانِ
لطیفِ نسیم
بهاران است. روز
فرار از دستِ جور
و جبر دشمنانِ
شادی و طرب
است؛ روزی
برای سوگواران
سرور شکسته ست،
تا سوار بال
آرامش شوند و
دمی بیاسایند.
روزی ست برای
دیدن رویش و
چشیدن طعم ِسرکشی
بهار و کشف راز
شکوفه ها و ره
آوردهای دشت و
دمت و صحراست.
سیزده
بدر، روزی برای
تن و جان شستن
از زوزه های وحشتناکِ
دیو سوزِ و
سرمای زمستان است،
روز روان شوئی
و روان بخشی با
زلال شفاف چشمه
های بهاِر
جوان است. روزی
بدور از هیاهوهای
مکر و دروغ های
اسلام پناهان
است؛ مجالی
برای بدور
ریختنِ زخم روزمرگی
تلخ و سرنوشت سیاه
بخت است. سیزده
بدر هنگامه خجسته
ی گردهمآیی هاست
بر پهنه زیبای
چمنِ. سیزده
بدر، روز با
هم بودن و در
کنار هم خواندن،
رقصدن و شادی کردن
پرغوغاست. روز
تماشای بالندگی
طبیعت است؛ روز
فراگیری از بهار
و آموختن
سازندگی ست.
بیائید
در سراسر این
سرزمینِ
دردبار و غمزده
روز سیزده بدر
دست در دست و
گره چشم و دل
در هم و با هم،
تمرین نشاط و
رقص و شادمانی
و غرور کنیم، بر
خود ببالیم که
ذوق ِ پایکوبی
و خندیدن را
در این سرایِ محنت
زده از یاد
نبرده ایم و هنوز
پاسداران شور،
شوق و شقایق
ایم. گر چه دشمنان
بهاِر
دگرگونی، در کنام
کدورت، با ناراستی
علیه آزادگی انسان،
بکمین آزار در
نشسته و هر
روز مکر و
دسیسه می کنند،
و برهستی و
تراوت و تازگی
مدام تار عنکبوتی
ِسکون و سستی و
تباهی می
تنند، و حتی
در نوروز هم
دست از شکنجه
روح و روان توده
های خسته بر
نمی دارند، و همه
جا بساط تعزیه
وگریه براه می
اندازند؛ تا بخیال
خامشان، مگر بازهم
خاموشی و
بیحرکتی و
بیروحی را همچنان
درو کنند و بر
انسان های ِ
در خاک مالیده
شده و زمینگیر
گشته خدائی
کنند! بیائید
تا روز سیزده
بدر دماغ
گندشان را
بسوزانیم.
این فرهنگ
شیون که از آغاز
تا بامروز با
هنرِ زندگی ِ و
رفتار شاد و
پویا بیگانه
بوده و بی
رحمانه و کور با
آن جنگیده است؛
طبیعی ست که چنین
خشونتِ وا
مانده ای، با رقص
و نوا و پیچ و
تاب های جان
ها و آهنگ های ِروحِ
افزا و رنگهای
شادی زا و دلهای
عاشق گرا که همگی
با مرام عزا خوانائی
ندارند، دشمن
باشد!
و از آن
هم مصیبت
بارتر، تنگ
نظری شیعه است
که با هنر و
موسیقی و
ادبیاتِ
اندیشه پرور دشمنی
ذاتی داشته
است و هیچگاه تاب
ِ تحملِ این
نرمی و گرمی هستی
بار انسان شاد
را نداشته و ندارد.
و بهمین دلیل
نیز، پس از 34
سال سرکوب
فرهنگی، هنوز عاجز
از درک و فهم
علل ِ
ماندگاری
سنتهای ایران و
راز شوریدگی
شیفتگان
مراسم های
چهار شنبه
سوری، جشن عیدِ
نوروز و غافل
از مفاهیم گره
زدن سبزه برای
عاشقان در سیزده
بدرِ باشد، سنت
های سزوار
ارزشی که در این
دیار همیشه سر
زنده بوده و
مانده اند!
آیا رهبران
شیعه با چنین گنگی،
توهمی و
بیزاری از شرار
زندگی، با این
کمترین
استعداد و نشانه
های شادی و حیات،
سزاوار ِحکومت
بر دوستداران
و باورمندان ِبزندگی
هستند؟ مرامی
که پی به راز
نوازش ملودی ِنبرده،
از سیال ِشیداگرِ
ترانه در
اعماق عاشقانه
بی بهره مانده
و پیگیر منکر جام
جان لطیف مهر
است و از نرمش
و شیفتگی شورانگیز
انسان قرن ها
و فرسنگ ها
بدور و بی خبر؟!
نه تداوم این تحقیر
ممکن نیست.
انسان
شایسته ی آهنگ
ِدلنوازِ و
فضای
شورافزای زندگیست
و در این گستره
ی نیاز، تلخی
و بدبیاری های
کنونی اش را
همچنان گذشته
ها به
آب چشمه ها و
رودها و دریا
ها و اقیانوس
ها بدور خواهد
ریخت. او میدانند
چرا باید شاد باشد
و آواز بخواند،
و دل در آغوش
راه آینده بسپارد
وبا تمام وجود
میزبان تغیرِ
فصل ِ زندگی شود.
و می داند چرا
درروز«سیزده
بدر»باید به صحرا
رود و با حضور
خود درکنار هم
نوعانش دربرابر
دشمن شادی با
بیداری برقصد
و به نوای جان
خود گوش فرا
دهد. او می
خواهد
بتواند، روز
همبستگی با
طبیعتِ خود را
جشن بگیرد و پویایی
و شادمانی بهاران
را پاس بدارد و
مثل مار هوشیار
با بزم خویش در
خون ناپاک این
وحشیان آدمخوار
زهر بریزد.
بهنام
چنگائی ـ 11
فروردین 1392