Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ برابر با  ۱۹ مارس ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰  برابر با ۱۹ مارس ۲۰۱۲
نقدی است به نوشته های ر

 

 

نقدی بر دیدگاه های صادق افروز  درباره ی فیلم «جدایی  نادر از سیمین»

 

رضا چیت ساز

 

اشاره:

همان گونه که انتظار می رفت، جایزه ی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان امسال به فیلم "جدایی ی نادر از سیمین" ساخته ی اصغر فرهادی رسید. نسبت به فیلم "جدایی..." و برنده شدن آن واکنش های مختلفی نشان داده شد و دیدگاه های گوناگون به بررسی ی آن پرداختند. از جمله صادق افروز در دو نوشته ی "جدایی ی نادر از سیمین؛ فیلمی در خدمت ارتجاع مذهبی" (تارنمای تیف) و "نگاهی به بیانه ی کانون نویسنده گان" (تارنمای سازمان کارگران انقلابی ی ایران (راه کارگر)) به نقد و بررسی ی این فیلم و پدیده ی جایزه ی اسکار برآمد. بررسی ی نظرات و پیش فرض های صادق افروز فرصت مناسبی است برای نگاهی به گفتمان مملو از تناقض چپ پوپولیست مذهب ستیز، چرا که صادق افروز خیلی خوب و فشرده این گفتمان را به نمایش می گذارد.

برای آن که من دقیق تر بتوانم دیدگاه و پیش فرض های صادق افروز را نقد کنم، و مهم تر از آن، برای آن که خواننده خود بتواند با خواندن نگاه او به داوری بنشیند، مجبورم که از صادق افروز واگویه های طولانی ای بیاورم، و این خطر را به جان بخرم که خواننده را خسته کنم.  

 

صادق افروز بر این باور است که فیلم "جدایی ی نادر از سیمین" فیلمی ارتجاعی است، چرا که "...نقش مذهب را در جامعه، به عنوان یک عامل بازدارنده ی دروغ گویی و فساد اخلاقی قلمداد می کند." از نظر او اصغر فرهادی "... با قرار دادن اهمیت کتاب دینی ی مسلمانان - قرآن - در محور تصمیم گیری ها به نوعی بر این باور دروغین که مردم ایران مسلمان اند، تا ابدالدهر هم مسلمان باقی خواهند ماند و یک حکومت اسلامی می خواهند - همان طور که خمینی می گفت - مهر تایید زده است. با به میان کشیدن استفتا دینی و سوال از رهبر مذهبی توسط یک زن از طبقه ی کارگر، رهبری ی فکری و سازمانی ی روحانیت شیعه در جامعه ی ایران را به باور مبدل کرده است."

بگذارید این پیش فرض صادق افروز مبتنی بر این که اکثریت مردم ایران مسلمان نیستند را بپذیریم. اما به هر حال اقلیتی از مردم ایران مسلمان هستند یا نه؟ ممکن است که صادق افروز به عنوان یک فعال ضد مذهب خواهان ایرانی است که در آن مسلمانی وجود نداشته باشد و این حق بدیهی ی وی و دیگر مسلمان ستیزان -چه چپ و چه لیبرال- است که برای جامعه ای پاک سازی شده از مسلمانان تلاش کنند. اما تا به رسیدن به چنان جامعه ای ما با اقلیتی مسلمان در جامعه سر و کار خواهیم داشت. مشکل از آن جا آغاز می شود که صادق افروز -بدون ارائه ی هیچ گونه دلیل و یا استدلالی- نتیجه می گیرد که فیلم "جدایی..." مبلغ این باور است که همه ی مسلمانان خواهان حکومت اسلامی هستند. اما این سفسطه و تحریف واقعیت است، چرا که در هیچ جای فیلم بحثی درباره ی حاکمیت اسلامی نیست. واقعیت این است که این نتیجه بیش از هر چیز برداشت صادق افروز از اسلام و مسلمان بودن را نشان می دهد, چرا که از نگاه وی تنها یک تفسیر از اسلام وجود دارد و آن تفسیر خواهان حاکمیت اسلامی و ضدیت با سکولاریسم، دموکراسی، مدرنیته، فمینیسم و سوسیالیسم است. در این جاست که صادق افروز با شفافیت تمام هم نظر بودن خویش و گفتمان بنیادگرایی ی مذهبی را به نمایش می گذارد. از نظر بنیادگرایان مذهبی نیز تنها و تنها یک تفسیر می تواند از مذهب وجود داشته باشد، و آن تفسیر محافظه کارانه و تاریک اندیش است. وصل کردن زنجیره ی استدلالات بالا به خمینی نیز بیان آن شیوه ی ناپسند اخلاقی است که در زبان انگلیسی از آن به عنوان "Guilt by Association" نام می برند، بدین معنا که نویسنده با آوردن نام یک فرد منفور و وصل کردن او به مخالف نظری ی خود، این فضا را ایجاد می کند که اصغر فرهادی مانند خمینی فکر می کند و ناگفته پیداست که یک زندیق حرامی از این دست بی استدلال و دلیل محکوم است. این شیوه نیز اتفاقا در دیکتاتوری ها خیلی رایج است، و خوب است که صادق افروز توضیح بدهد که مخالفت او با استفاده از این روش در "کیهان" حسین شریعت مداری  چیست.

 

اما بگذارید کمی به نتیجه گیری ی دوم صادق افروز دقت کنیم. او با این نگاه که ایرانیان تا ابد مسلمان خواهند ماند مخالف است. چرا؟ واقعا چرا مسلمانان باید دین خود را ترک کنند؟ اساسا در جامعه ی سوسیالیستی ی  مذهب ستیز صادق افروز تکلیف مسلمانانی که خواهان این نیستند که دین خود را کنار بگذارند چه خواهد شد؟ آیا آن ها به عنوان شهروندان درجه دوم زیر بمباران تبلیغات دولت قدر قدرت ضد مذهب قرار خواهند گرفت؟ آیا دولت مذهب ستیز صادق افروز مجبور نخواهد شد که حق تربیت کودک را از مسلمانان بگیرد؟ وقتی که مسلمانان بنا به تعریف مرتجع و ضد دموکرات دیده شوند، تردیدی نیست که دولت باید از بازتولید این ایده ها جلو گیری کند و دولت مذهب ستیز مجبور خواهد شد که تبعيض را عریان و قانونی کند. البته نیاز به این نیست تا به انتظار جامعه ی مورد نظر صادق افروز بنشینیم تا نتیجه را ببینیم. هم امروز ما شاهد این هستیم که چه گونه احزاب رسمی و جا افتاده ی محافظه کار، سوار بر ستون های ضربتی ی خود، متشکل از نیروهای نو فاشیست چه گونه حمله به مسلمانان و یهودیان را، نخست از راه محدود و ممنوع کردن حجاب و سپس از راه ارائه ی طرح  ممنوعیت ختنه ی کودکان پسر -امری که در عمل معنایی جز ممنوعیت آیین یهود و اسلام ندارد- را به پیش می برند. نیروهای گوناگون مسلمان ستیز مهاجر نیز به عنوان عمو تام های پسامدرن پیش قراولان این سیاست ها هستند. 

 

گناه دوم نابخشودنی ی اصغر فرهادی، از نگاه صادق افروز این است که تصویری که فرهادی از "...یک کارگر ترسیم می کند موجودی است عصبی، بی منطق، کلاش، که دست اش روی زن اش دراز است (کذا.)، یک پای اش در خانه و پای دیگرش در زندان است." در این جا ما بار دیگر با تحریف واقعیت و سفسطه ی صادق افروز رو به رو هستیم، وگرنه کجای فیلم شوهر راضیه زن خود را کتک می زند؟ آیا این جز برداشت و تفسیر صادق افروز است؟ آیا این جز این است که صادق افروز برای محکوم کردن فرهادی، هرگاه که واقعیت با دیدگاه ایدولوژیک وی نخواند به راحتی حقایق را وارونه جلوه می دهد؟ اما ببینیم تصویری که از یک کارگر ایرانی نشان داده می شود واقعا تحریف واقعیت است؟ شوهر راضیه کفاشی است که پس از سالیان سال کار، بی هیچ حق و حقوقی از کار بی کار می شود. از آن جایی که توان پرداخت بدهی های خود را ندارد، دائما با خطر زندانی شدن به خاطر شکایت های طلب کاران خود رو به روست. حال آن که صادق افروز مساله را به گونه ای نشان می دهد که گویی این که شوهر راضیه به خاطر ناتوانی ی پرداخت بدهی های خود "یک پای اش در خانه و پای دیگرش در زندان است" نشان از پلید و بد بودن او به مثابه انسان است. بنا به گزارش یکی از آخرین تحقیقاتی که در مورد بد خوابی انجام شده است، یکی از دلایل مهم  این که زنان عمدتا بیش تر از مردان دچار بد خوابی هستند، کار پاره وقت است. پس اگر یک کارگر که دائما با فقر و بدبختی دست و پنجه نرم می کند، و هر شب با ناله و گریه ی کودک گرسنه ی خویش سر به بالین می گذارد، عصبی و غیر منطقی باشد، غیر واقعی است؟

مشکل صادق افروز اما تناقض سوسیال رئالیسم او با ایده آلیسم اوست. هنر از نگاه صادق افروز هنری است که متعهد باشد و هم از این رو باید واقعیات اجتماعی را آن گونه که هست بیان کند. (در ادامه ی نوشته بیش تر به این نگاه خواهیم پرداخت) اما از آن جا که نگاه او به طبقه ی کارگر با واقعیت نمی خواند، این تصویر از واقعیت است که باید پالایش شود. کارگر از نگاه صادق افروز مذهبی نیست، زیر فشار طاقت فرسای بازار آزاد و دیکتاتوری ی مذهبی خم به ابرو نمی آورد، کمونیست (آن هم از نوع صادق افروزی) است، اصلا نیز نمی تواند خواهان دخالت نیروهای امپریالیستی در ایران باشد و طرفدار برابر حقوقی ی زن و مرد و همه ی ملت های ساکن ایران است. پس اگر کارگری با این نگاه رمانتیک صادق افروز نخواند، کارگر بودن اوست که زیر سوال می رود، نه درک من درآوردی ی صادق افروز.

 

صادق افروز در بخش دیگری از مقاله ی خود به کانون نویسنده گان حمله می کند که: "آقایان کانون نویسنده گان! (...) فراموش نکنید در مکانی نشسته اید که روزی سعید سلطانپور نشسته بود و برای هنر و ادبیات ارزشی والا قائل بود و اسیر وسوسه های لیبرالی نمی شد" و در ارتباط با بیانه ی کانون در مورد برنده شدن فیلم "جدایی..." ادامه می دهد، "...از کدام تصویر واقعی صحبت می کنید؟ آیا طبقه ی کارگر ایران مانند شوهر راضیه، که نقش اش را سید شهاب حسینی که از مریدان سر سخت خامنه ای است، تنها کلاه بردار، شارلاتان، عصبی و روانی است؟" واقعا منظور از "وسوسه های لیبرالی" چیست؟ آیا خوب یا بد بودن آثار هنری در مخالفت آن ها با لیبرالیسم است؟ به دیگر سخن، آیا شاعر بودن سلطانپور تابعی است از دیدگاه سیاسی ی او؟ (بگذریم از این واقعیت تلخ که اگر سلطانپور زنده هم بود، کمونیسم او ضرورتا مورد قبول صادق افروز نبود، و این یک هم از شگردهای بسیار ناپسند و ضد اخلاقی است که از رفته گان این گونه استفاده ی ابزاری شود!) مثلا اگر سعید سلطانپور خدای ناکرده زبانم لال لیبرال بود لابد اشعار وی نیز ارزش هنری ی خود را از دست می دادند. هم از این روست که هنرمندی ی شهاب حسینی از نگاه صادق افروز تابعی است از این که او از "مریدان سرسخت خامنه ای" است؛ اتهامی که اولا هیچ ارتباطی به خوب یا بد بودن شهاب حسینی به عنوان هنرپیشه ندارد، و دوما صادق افروز هیچ خود را نیازمند این نمی داند که این اتهام را اثبات کند و به این راحتی با حیثیت و آبروی انسان ها بازی می کند، چرا که در نگاه صادق افروز متهم گناه کار است تا زمانی که بی گناهی ی خود را اثبات کند. این شیوه ی استدلال که در زبان لاتین "Argumentum ad hominem" نامیده می شود،بیش از ۱۵۰ سال پیش در کتاب "هنر همیشه حق به جانب بودن" به قلم آرتور شوپن هاور توضیح داده شده است. از نگاه شوپن هاور برای کوباندن مخالف نظری ی خویش باید خطاهای او را آن چنان بزرگ جلوه داد تا از وی مترسکی ساخته شود که به راحتی بتوان آن را حلق آویز کرد.

از آن جایی که "هنر متعهد" بیت گردان نگاه صادق افروز است، اجازه بدهید از زاویه ی دیگری نیز به پی آمد های آن نگاه کنیم. برنده ی جایزه ی نوبل در ادبیات سال ۲۰۱۰ ماریو وارگاس یوسای پرویی - اسپانیایی بود. نکته ی جالب توجه این که یوسا در آغاز مانند بسیاری دیگر از روشن فکران آمریکای لاتین چپ گرا بود و از مدافعان انقلاب کوبا. اما به تدریج و به ویژه پس از  "ماجرای پادیا" که به دستگیری و زندانی شدن اربرتو پادیا شاعر کوبایی منجر شد، نگاه یوسا نسبت به کوبا تغییر کرد و سالیان سال است که او از مدافعان هار و بی شرم نو لیبرالیسم و امپریالیسم است. بسیار خوب، آیا این چرخش ایستایش سیاسی، در آثار وی نیز تاثیر می گذارد؟ به دیگر سخن، آیا نوشته های یوسا تا قبل از چرخش سیاسی ی وی هنر بود و بعد از دچار "وسوسه های لیبرالی" شدن وی به ناهنر تبدیل شدند؟ این تعریف بدوی و زمخت از هنر، به راحتی هنر را مثله ی توازن قوای ایدولوژی ها می کند. راستی انتقاد صادق افروز به نگاه حزب توده، کیم یونگ ایل یا سید علی ی خامنه ای چیست؟ مگر جز این بود که سیاوش کسرایی باید در تمجید امام می سرود، چرا که از نگاه حزب توده هنر می بایست متعهد باشد و تعهد از نگاه حزب توده در آن زمان یعنی پیرو خمینی بودن.  اختلاف نگاه صادق افروز با حزب توده، کیم یونگ ایل و خامنه ای ها در نوع نگاه به هنر نیست، بلکه اختلاف در نوع ارزش گزاری هاست. از این زاویه، هنر وابسته خوب است به شرط آن که با نظام ارزشی ی صادق افروزها بخواند.

 

از گناهان دیگر اصغر فرهادی نیز این است که او پس از دریافت جایزه ی اسکار "... یخ زده و بدون احساس چشم خود را بر جنایات سی ساله ی جمهوری ی اسلامی بست"، حال آن که مایکل مور کارگردان آمریکایی از سکوی جایزه ی اسکار استفاده کرد و "هو شدن را به جان خرید و به بوش پسر گفت: "شرمت باد!"". به راستی صادق افروز تفاوت جمهوری ی اسلامی و دولت بوش پسر را نمی داند؟ راستی او عاجز از این است که تفاوت موقعیت یک کارگردان ایرانی که قرار است به جهنم جمهوری ی اسلامی بازگردد و یک گارگردان آمریکایی که در بدترین حالت هو می شود را ببیند؟ واقعا این نگاه به بهترین شکل نگاه وحشتناک کسی که در برج عاج نشسته است و می نالد که "لنگ اش کن!" را نشان نمی دهد؟ راستی اگر اصغر فرهادی با افشاگری علیه جمهوری ی اسلامی در جشنواره ی اسکار حکم شکنجه و نیستی ی خود را امضا می کرد، محتوای فیلم "جدایی ی نادر از سیمین" تغییر می کرد و برای صادق افروز خوش خوراک تر می شد؟ آیا اگر  اصغر فرهادی ها، مانند ۷۰ میلیون نفر ایرانی، قصد ترک ایران را نداشته  و با همه ی سختی ها به مبارزات خود ادامه می دهند، خودفروخته و "یخ زده" هستند؟ به قول قدیمی ها "یک سوزن به خود بزن، یک جوال دوز به دیگری!"

رضا چیت ساز،

اسفند ۱۳۹۰

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©