« خطابه
ی صلح » *
*
از مجموعه ی
ٌ خطبه های
موزون یک
دیکتاتور ٌ از
محمود درویش .
ترجمه
: حسن عزیزی
و أما
آنان که برای
دفاع از
خاطرات
و آرمان
هایشان
برخاستند ،
گناه و ثواب
شان با خدای
شان ..
حرام
شان ، حلال ..
و حلال
شان ، حرام
باد .
***
..و تو
ای ملت ، ای
سرور معجزات ..
می
خواهم که تو
را
پیش به
سوی تمدن
امروزین !
سکوت
کنید .. و گوش فرا
دهید ،
تا
صدای گام های
مان را ،
برزمین
بشنویم .
حاصل
این عقب نشینی
چه بوده ؟
سه جنگ
.. در برابر
اندکی زمین ..
پنجاه
هزارشهید .. در
برابر اندکی
نان ..
و
نادیده
گرفتن خواست
ملتی ،
که
زندگی را دوست
دارد ..
و
اندکی
رقص را ، نیز .
پس ،
آیا ، می توان
گامی به پیش
برداشت ،
- هرچند
ناچیز ؟
و
آیا
صلح ، تنها
راه حل نیست ؟
پس ،
زنده باد صلح .
***
آن گاه
که دشمن به
جنگ روی می
آورد ،
من به
صلح روی می
آورم .
وقتی
که عقب نشینی
می کند ،
من به
غرب روی می
آورم .
در پی
صلح ام ، تا
هرزمان ،
که
دشمن در این
سرزمین بماند ..
وهرچه
هم دیوار و
برج
و بارو بسازد ..
***
جنگ
است.. جنگ .. و
جنگ ..
آیا
هیچ سازمان و مرجعی
نیست ،
تا
مانع از آن
شود ..
و
از
این همه کشته
، نیز؟
مگردرجنگل
زندگی می کنیم
،
که
همسایه مان را
بدریم ..
- کسانی
که در این
سرزمین
در پی
جا و مکانی
هستند ؟
جنگ
چیزی نیست ،
ای ملت
،
مگر
یکی از غرایز
ابتدائی بشر..
کشماکش
بیهوده برای
قطعه ای زمین..
مشتی
شن انباشته !
آیا
خون شما ای
ملت عزیز،
ارزان
تر از مشتی شن
ست؟
د ر جنگ
به دنبال چه
هستیم ،
ای ملت
آزاده ی من؟
آقائی
و سروری
!؟
سروری
این ست ،
که
خود را منزوی
کنیم ؟
و
یا جنگ
با دشمنی ،
که
بیماری ٌ
توسعه طلبی ٌ
و ٌ
هراس افکنی ٌ
دارد ؟
چه باک
که این دشمن ،
کمی
هم ٌ توسعه
طلب ٌ باشد !
از چه
باید ترسید ؟
دراین
سرزمین برای
همه
جای
کافی هست ..
و
برای
خوشبختی همه ،
نیز .
ما هم
اینجا
ایستاده ایم ،
پایدار
و مقاوم .
سرزمینی
با پنج هزار
سال
شکوه و
محبت و
دوستی .
پس ،
زنده باد صلح .
***
ای ملت
..ای ملت آزاده
ی من .
تو
میراث حکومتی
بوده ای ،
که
گمراه ات کرد ..
و
با
تمام پاکی و زیرکی ات ،
به جنگ
مشتی غارتگرکشانید ..
به
خانه ات
ریختند ..
به
زنان تجاوز
کردند ..
و
در
بازار
چیزی
با قی
نگذاشتند .
چه کسی
به سراب ٌ
عربیت ٌ
رهنمونت
کرد ..
آرزو
هایت را بر
باد داد ..
تا با
آنان متحد شوی
؟
اکنون
زمان آن ست که
حقیقت
آشکار شود ..
پس ،
آگاهی را به
آگاهی بسپار .
من خود نماد
آگاهی و
تدبیرم .
هیچ
شخص آگاه در
کنار من نیست ..
نه پیش
از این بوده ..
و
نه
پس از این
خواهد بود .
خود به
تنهایی
آموخنم ،
مسئولیت
پذیری و
ایستادگی
،
دربرابرمشکلات
را .
آموختم
استقلال از
شرق و غرب را .
- اگرچه
همیشه در
تردید بوده ام .
***
اکنون
زمان آن ست ،
که
تاریخ مان را
از نو بسازیم ..
و
درکردار و گفتار
،
به سطح
مدنیت برسیم .
زمان
آن ست که صلح
را ،
به
دشمنان
بقبولانیم ..
تا که
درسی باشد ،
به
عنوان تنها
راه حل .
تمام
راه های گریز
از صلح را
می
بندم تا به آن
تن دهند .
چه می
خواهد این
دشمن ؟
چه
چیزی را ؟
نمامی
خاک فلسطین را
؟
بفرما
.. پیشکش ..
صحرای
سینا را ..
تندیس
ٌ ابوالهول ٌ
- این
ترفند باز
زمانه – را ..
یا
ارتفاعا ت
جولان را ؟
بفرما
.. پیشکش ..
رود
خانه های
لبنان را می
خواهد ..
یا
تعدیل قرآن
عثمان را ؟
تصرف
بابل را ،
که
تندیس ٌ بخت
النصر ٌ را ،
به
اسارت برد ؟
بفرما
.. پیشکش .
هرچه
بخواهد و
نخواهد
به او
می دهم ،
تا به
صلح برسم .
صلح ،
پایدارتراز
زمین ست ..
و
گرانبها تر از
آن .
***
برای
صلح ، سربازان
را
از
پادگان ها به
پایتخت می
آورم ..
و از آنان
پلیس امنیتی
را ،
در
برابر اراذل و اوباش
،
سازمان
می دهم ..
و برای
رویارویی با
گرسنگان ..
و جلوگیری
از گسترش
خطاکاران .
صلح با
دشمن ، به
معنی چشم پوشی
از مخالفین
خشمگین داخلی
نیست .
به هیچ
گروه و سازمان
چپ ،
اجازه
ی فعالیت نمی
دهم .
تکه
تکه می کنم آنان
را ..
ومحروم
می کنم ، کینه
توزان را ،
از
روشنائی روز.
در
زندان های من
،
جای
کافی برای همه
هست :
از
شیرخواره تا
پیر ..
از
سندیکایی .. تا زنان
خدمت کار .
صلح با
دشمن ، چشم
پوشی از آنان
نیست .
این جا
تنها اطاعت ست
و پیروزی ..
تا
استقرار صلح
دائمی .
***
و اما
آنان که از
خاطرات
و آرمان
های ما دفاع
می کنند ،
گناه و ثواب
شان با خدای
شان .
گذشته
ها ، گذشته ..
و آن
که مرد ، مرده .
سرانجام
، برخاطرات
پیروز می شویم .
مراسم
روز شهدا را
ملغی می کنم ..
تا حقد
و کینه به
فراموشی
سپرده شود .
گورستان
غمین شهدا را
ویران می سازم ..
استخوان
ها یشان را در
آورده ،
هریک
را در جایی
دگر چال می
کنم .
درنظام
من حق
گردهمایی ،
برای
زنده یا مرده
، نخواهد بود
،
که
موجب ٌ فتنه ٌ
شود .
نباید
که مرگ ادامه
یابد ..
وبه
فراموشی مان
آسیب رسد .
همه ی
سنگرها را
ویران می کنم ..
تا به
لانه ی
کبوتران بدل
شود .
خاطره
ی جنگ را محو
خواهم کرد .
پس ،
بخوابید .. چون
همیشه .
بخوابید
.. به امید
فردایی ،
که
نان و برکت
به دست آرید .
فردا
به بهشت من
خواهید آمد .
آسوده
با شید و
بخسبید .
زنده
باد صلح .. زنده
باد نظام .
-------------------------------------------
* از
مجموعه ی ٌ
خطبه های
موزون یک
دیکتاتور ٌ از
محمود درویش .
این
مجموعه – که
شاعر، ان را
در ردیف شعر
ندانسته –
ابتدا در 1968
و
بعدها در 2011 در
مجله ی فرهنکی
ً الکرمل
الجدید ٌ به
چاپ رسید .
درویش
باشیوه ی
کمدی- انتقادی
وطنزی
نیشدار، دیکتاتور
را به چالش
کشیده .
از آن
جا که با گذشت
چند دهه هنوز
به روز ست ، آن
را – خلاصه و با
ترجمه ی آزاد -
مناسب
چاپ ونشر
دانستم . حسن
عزیزی .
.........................
«از یک
انسان »
از
محمود درویش
ترجمه
ی آزاد از حسن
عزیزی .
دها نش را
بستند..
دستان
اش را به
ٌصخره ی مرگ ٌ
آویختند ..
و
گفتند :
تو
قاتلی !
غذا ،
لباس و پرچم
اش را گرفتند..
و به
سلول مرگش
انداختند ..
و
گفتند :
توسارقی !
از
تمام بندرها
بیرونش کردند ..
و محبوب
کوچک اش را
ربودند ..
و
گفتند :
تو
پناهنده ای !
ای
چشمان و دستانِ
آغشته به خون ..
شب ،
گذرا ست ..
زندان
، نا ماندگار ..
و
زنجیرها ، هم ،
گسستنی .
ٌ نرون ٌ *
مرد ،
اما رم
زنده است ،
و پای
برجا ..
و با
چشمان اش می
رزمد .
دانه
های سنبل می
میرند..
اما، دشت
ها سراسر سنبل
می شوند .
--------------------------------
* - نرون
کلاودیوس
سزار رم ،
معروف به
امپراطور خونخوار-
54-68 .
از
مجموعه شعری ٌ
اوراق
الزیتون – برگ
هایِ زیتون – ٌ
،
ترجمه
ی آزاد از حسن
عزیزی . 09.11.15