۲
مرداد،
سالروز
درگذشت احمد
شاملو،
شاعر
آزادی،
گرامی!
اکبر
معصوم بیگی
حالا
دیگر بیست سال
از درگذشت
شاعر میگذرد.
در این بیست
سال همه کوششمان
را بهکار
بردیم تا در
کنار مردم و
دوستداران
شیدای او، حتی
یکبار در
تدارک
بزرگداشت او
غفلت نکنیم و
نکردیم. اوایل
بیآن که
سرسوزنی نسبت
به حاکمیت جهل
و ستم توهّمی
داشته باشیم،
بهخواست
خانواده و
مردم گردن
گذاشتیم و
کوشیدیم جایی
بزرگ و درخور
برای
بزرگداشت
شاعری فراهم
کنیم که
بسیاری کسان
اورا حافظ
ثانی میدانند.
اما نشد که
نشد و حرف
بعضی از ما
سبز شد که
:«بزرگداشت آن
مرد بزرگ همان
روز با شکوه و
پرحشمت تشییع
او بود از
مقابل
بیمارستان
ایرانمهر، در
طول مسیر جادهی
شمیران، آن
شعرخوانیها
و هلهلهها،
رفتن دهها
اتوبوس و صدها
اتومبیل شخصی
به طرف مهرشهر
کرج و آن
سخنرانیها و
شکوه حضور
مردم در ساعات
خاکسپاری».
اما در عین
حال، از این
که مراسمی را
در خانهها و
به دور از
مردم و
دوستداران
شاعر برگزار کنیم
بهراستی که
بیزار بودیم.
شاملو شاعر
مردم بود و هست
و با مردم
زیست. حاشا که
او را
فقط محدود به
مشتی از کسان
کنیم. وانگهی،
تدارک مراسم و
سپس برگزار
کردن آن در
میان مردم
عرصهای بود
از عرصات
مبارزه با
پلشتی و پلیدی
و آزادی کُشی.
پس چارهای
نماند جز آن
که مراسم را
بر سر مزار
شاعر برگزار
کنیم. اما نه
گمان که میگذارند
حتی در
گورستان
مراسمی
برگزار شود.
در سالهای
نخست حتی
اتوبوسهای
مستقر در چند
نقطهی شهر
را، برای
انتقال مردم
به گورستان،
ربودند و سه- چهار ساعت
بعد مردم را
در جاهای دور
و پرت، فلان
پایانهی
اتوبوسهای
مسافربری یا
حاشیهی پرت و
دور از چشم
شهر، رها
کردند. وقتی
دیدند تیغشان
نبرید و مردم
و کانون دست
بردار
نیستند، تلفنهای
تهدیدآمیز
شروع شد:
«توصیه میکنیم
نروید،
باهاتان برخورد
سخت میکنیم.
حکم کردهاند
که هیچ تجمعی
نباید برگزار
شود». و در بازجوییهای
مکرر در مکرر
اعضا: «شما
مراسم میگیرید
عدهای میآیند
سرود
انترناسیونال
میخوانند،
در قبرستان
حرمتشکنی میکنند
و کف و سوت میزنند،
دختر و پسر
دست در گردن
هم آواز میخوانند
و شعارهای
هنجارشکنانه
میدهند.» اما
از پا ننشستیم
و رفتیم و
اعتنایی به این
اُشتلمها و
تهدیدها و خط
و نشان کشیدنها
نکردیم. حتی
سه- چهار
سال پیش «عدو
شد سبب خیر» و
بهجای آن که
مراسمی نصفه- نیمه در
محدودهی
محصور
گورستان
برگزار شود،
چون هر دو درِ
بزرگ گورستان
را بسته بودند و حتی مردم
عادی را راه
نمیدادند،
بیانیهی
کانون را در
خیابان و بر
سر جمع کثیری
از دوستدران
شاعر خواندیم
و مجلس به
اعتراض بر ضد سرکوب
و آزادیکشی
مبدل شد. این
بود که در سالهای
بعدی به بستن
درهای
گورستان
اکتفا نکردند،
از هفت-هشت
ساعت پیش، گاه
یک روز پیش،
نه تنها سراسر
گورستان را به
اشغال
درآوردند
بلکه خیابانهای
اطراف را هم
تا شعاع
درخورتوجهی
قرق کردند.
اما باز رفتیم
و باز
پوسترهای
مخصوص این روز
را پخش کردیم
و بیانیه را
در خیابان
قرائت کردیم
(پرونده فربهای
که برای بکتاش
آبتین
تراشیدند و
اورا راهی بیدادگاه
اسلامی
کردند،
پروندهای که
برای علی
کاکاوند جعل
کردند حاصل
برخوردهای
همین سالهاست).
البته از یاد
نبریم که
بسیاری از
اعضای کانون
به «جرم» رفتن
به مزار شاعر
در ۲ مرداد هر
سال، در
وزارتخانه
مربوط پرونده
دارند و برخی
«محاکمه» شده و
زندانش را
کشیدهاند.
امسال
موقعیت غریبی
است. افزون بر
ویروس کشندهی
حکومت سرکوب،
ویروس مهلک
کرونا هم قوز
بالا قوز شده
و طبعاً
نخستین سالی
است که نمیتوانیم
به قول فضلا
«به تن خود» با
شاعر آزادی تجدید
عهد کنیم که:
هرگز از منشور
آزادیخواهی
کانون یک قدم
واپس نمینشینیم
و بر پیمان
خود برای
دستیابی به
آزادی بیان،
بیهیچ حصر و
استثنا، برای
همگان همچنان
استواریم.
دربارهی
شاعر بهتر میدانم
این سخن مارسل
پروست را
دربارهی جان
راسکین
نویسنده،
منتقد و
هنرشناس بزرگ انگلیسی
بار دیگر مکرر
کنم:
اینان«حتی
در مرگ خود به
پارهای
سیارات و
خاموش میمانند
که پرتوِ
نورشان
همچنان و تا
جهان هست بر
همهی ما میتابد.»