Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ برابر با  ۰۳ سپتامبر ۲۰۲۰
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹  برابر با ۰۳ سپتامبر ۲۰۲۰
روایت: «من هم»

روایت: «من هم»... اما

 

زنان آرزم

(آورد رهایی زنان و مردان)

 

برگ برگ تاربخِ دردناک زنان نشان می‌دهد که تجاوز جنسی همواره از طرف مردان با اتکا به قدرت جسمانی و در دنیای مدرن هم در بسیاری موارد با اتکا به امتیازات و امکانات فردی و یا  وابستگی به منابع قدرت اعمال شده و می‌شود. متجاوز می‌تواند رئیس یک اداره باشد در موقعیت گزینش یک زن برای پست بالاتر یا  استخدام عادی، بنابراین می‌تواند زن را مرعوب کند و  بدن اورا در اختیار بگیرد؛ هنرمندی باشد که با هنرش و فضایی که ایجاد می‌کند برای جنس مخالف جذابیت پیدا کند، او را محسور خود کند و بتواند مانند یک حشره شیره‌ی جانش را بمکد؛ یا استاد و معلمی باشد که جایگاه استادیش ستایش‌برانگیز و گاه مرعوب کننده است و جواز بهره‌‌وری جنسی را برایش صادر ‌کند؛ حتا می‌تواند آدم بیسوادی باشد که در نظام ایدئولوژیک جمهوری اسلامی مهر برپیشانی کوبیده و در جایگاه استاد نشسته است، کسی که امتحان دانشجویان دختر را در اتاقی جداگانه به‌طور انفرادی برگزار می‌کند، دختران جوانی که ازمدرسه  پای به دانشگاه گذاشته‌اند و هنوز یک دختربچه محسوب می‌شوند، صدها کیلومتر دور از پدر و مادر به امید گرفتن  مدرک دانشگاهی، در بی پناهی محض،  مثل پرنده‌ای که کنج قفس  گیرافتاده است و درسکوت مرگ‌بار لحظه‌ها به سوالات  پاسخ می‌دهد، آن‌هم امتحان «احکام» در حالی‌که  فشار آلت تناسلی «استاد» را بر پشت خود حس می‌کند.  غریزه‌ی زنانه به او می‌گوید حرکتی نکند مبادا «استاد» مثل کفتاری پیر تمام بدنش را بدرد. تا جایی که می‌تواند در خود مچاله می‌شود، ثانیه‌ها را می‌شمارد تا مرد از صرافت بیافتد و او بتواند خودش را به بیرون اتاق بیاندازد و از مهلکه جان بدربرد.   و یا می‌تواند یک «روشنفکر و صاحب عقیده» و به‌اصطلاح «انتلکتوئل» باشد که بواسطه‌ی محفوظات و به اصطلاح معلومات و بیان تاثیرگذارش در جمع جذابیتی ایجادکند و به او امکان سوءاستفاده جنسی را بدهد. من از حسی می‌گویم که هنوز بعد از سی سال برایم همان‌قدر زنده وزجر دهنده است که آن شب بواسطه‌ی  از سرگذراندن تجربه‌ای مشابه  در دفتر مجله‌ای صاحب نام به من دست داد.

 

تمام عمر آرزویم داشتن شغلی بود که بتوانم جامعه را بکاوم و به شناخت آن برسم. مهم نبود درآمدم چقدر باشد یا چقدر وقتم را بگیرد، مهم این بود که جوازی داشته باشم تا به اعماق بروم، به اعماق جامعه‌ای که خیلی‌ها نمی‌خواستند باور کنند که چگونه به سرعت به سمت فروپاشی اخلاقی ومالی می‌رود.  بالاخره یافتم جایی را که می‌خواستم. وقتی وارد آن ساختمان قدیمی شدم حس عجیبی داشتم. درست مثل فیلم‌های والت‌دیسنی.  فکر می‌کردم  به دنیای شاه پریان پای گذاشته‌ام.  دامنه‌ی خیال را به جایی کشاندم که برایش مرزی متصور نبود. آن حس چیزی نبود جز ناپختگی خودم. فکر می‌کردم  می‌فهمم چه چیزی می‌خواهم! فکر می‌کردم  بعضی محیط‌ها  خیلی متفاوت‌تر از بقیه‌اند.  فکر می‌کردم  آدم‌های صاحب‌فکر و اندیشه همگی صادق‌اند و آزاده. فکر می‌کردم حالا در محیطی هستم که می‌توانم آزادنه با همکارانم بحث و تبادل نظر داشته باشم، مگرنه آن‌که ظاهرا همه برای ترویج ِ آزادی بیان گرد آمده بودیم؟ مدتی نگذشت که توقف‌های طولانی مدت سردبیر در اتاق صفحه‌بندی که دختر جوانی مسئول آن بود پچ‌پچ‌هایی را برانگیخت و در نهایت روزی به پشت درب اتاق صفحه‌بندی برگه‌ای چسبانده شد که:  «ورود افراد به اتاق صفحه‌بندی ممنوع» و مدتی بعد خانم جوان صفحه‌بند که تازه هم ازدواج کرده بود به حالت اعتراض مجله را ترک گفت. آن‌روز هیچکس نفهمید آن زن جوان متخصص در کار خود با وجود نیاز به کارش برای سروسامان دادن به زندگی کوچک خود  چرا کاررا ترک کرد ولی بعدها در یک تماس کوتاه به‌طور خصوصی گفت که در واقع از ترس آلوده شدن به نیازهای جنسی سردبیر به‌رغم علاقه‌اش به کار، آن‌جا را ترک کرده است.  البته شنیده بودم که قبل از اینکه من کارم را شروع کنم دختر جوانی که به‌عنوان خبرنگار کار می‌کرد تا بدآنجا آلوده وعده‌های سردبیر شده بود که به‌ناچار  اورا از کار برکنار کردند.

 

آخرین روزهای سال بود باید هرچه زودتر وبژه‌نامه را تمام می‌کردیم.  مشغول ناهار بودیم و بحث داغی راجع به  کتاب «زنان بدون مردان»ِ شهرنوش پارسی پور و پریسا خواننده‌ی موسیقی سنتی ایران درگرفت. او هم مانند همه‌ی خواننده‌های زن صدایش ممنوع شده بود، اما همه زنان جوان او را می‌شناختند و برایش جایگاه خاصی قایل بودند. در میانه‌ی بحث به یک‌باره سردبیر همه‌ی زنان ایرانی را فناتیک خواند چرا که «حاضر نیستند معیارهای اخلاقی خودرا تغییر دهند»!

 

پا به ماه بودم و دردهای ماه آخر حاملگی هر از گاهی به‌سراغم می‌آ‌مد.  فاصله خانه تا دفتر مجله خیلی زیاد بود و من علاوه بر پیاده‌روی باید دو خط اتوبوس هم سوار می‌شدم.  آخر سال هم خیابان‌ها خیلی شلوغ می‌شد، برای همین ساعت‌های بیشتری در دفتر می‌ماندم تا هم مقالاتم را تمام کنم و هم اینکه به شلوغی اتوبوس‌ها  برنخورم. در دفتر فقط من بودم و سردبیری که خیلی ادعای دانایی داشت و برای خیلی‌ها بت روشنفکری بود! به یک‌باره به بهانه‌ی دیدن مطلبم آمد و کنارم نشست. دستش را  روی رانم گذاشت و شروع کرد به اینکه:  «شما زن‌ها خیلی فناتیک هستید، باید کلیشه‌ها را دور بریزید!» و من به دستانش نگاه می‌کردم که به نرمی به وسط ران‌هایم حرکت می‌کرد. ناباورانه به این می‌اندبشیدم  پس آن‌همه یقه‌دراندن برای حقوق برابر نمایش بود؟!  چگونه  به خود اجازه می‌دهد به بدن یک زن  دست درازی کند؟  کجای ذهن او هنوز انباشته از رسوبات متعفن است؟ یاد عکس‌العمل  دانشجوی جوانی افتادم که می‌گفت: «نباید حرکتی کنم که او جری شود و آسیبی بمن وارد کند!»  به خود می‌گفتم  آخر این حرکت یعنی تجاوز و نخواستم با سکوتم به آن تن بدهم. می‌دانستم به‌رغم تنهایی‌ام در دفتر امکان این را  دارم  که فریاد بکشم و او را بترسانم و  از صحنه دور کنم. او بود که خطا می‌کرد و پا از گلیم خود فراتر برده بود و حتما خود می‌دانست، برای همین هم حتما از مقاومت من می‌ترسید. عکس‌العملی که احتمالا برایش تازگی داشت. بعید می‌دانستم بخواهد خشونت بورزد. شناخته شده بود. در محل کارش بود و مطمئن بودم  که شهرت و آبروی خود را فدای لحظه‌ای زودگذر نخواهد کرد. با اینکه خود نیز شاید بسیار بیشتر از او ترسیده بودم اما با ارزیابی‌ام به این نتیجه رسیدم که بهترین کار مقاومت و حمله است. بنابراین خودم را جمع کردم و با اعتماد به‌نفسی باورنکردنی بدون آن‌که نشان دهم ترسیده‌ام  فریادی عجیب برآوردم که خود نیز از آن ترسیدم: «گورت را گم می‌کنی یا گورت را بکنم؟!» و در کمال تعجب دیدم که رنگش پرید، لحظه‌ای توی صورتم زل زد و بعد از اتاق بیرون رفت و تا زمانی که دفتر را ترک کردم دیگر او را ندیدم. و هرگز هم به این نتیجه نرسیدم که شغل و کارم را رها کنم و زمین بازی را به او بسپرم. من خطایی نکرده بودم. او همواره در مقابل من شرمنده و دست به عصا بود. 

 

 

زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)

نهم شهریور ١٣٩٩

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©