زن،
به مثابه
«دیگری»
نوشته
زهره روحی
در
بین تبعیضهای
رایج، تبعیض
جنسیتی سابقهی
تاریخی
بیشتری دارد.
و شاید به
همین دلیل است
که عموم نگرشهای
ارتجاعی (با
هر نام و
نشانی که
دارند) آگاه یا
ناآگاه، تلاش
کردهاند این
تبعیض را امری
طبیعی و یا
الهی قلمداد
کنند؛ به طوری
که طی قرنها،
این باور ضد
بشری چنان در
تار و پود
فرهنگهای
مختلف رسوخ
کرده است که
به سادگی نمیتوان
آنرا زدود؛
حتا در هزارهی
سوم، با وجود
اعتراضهای
افشاءگرانهی
قرن گذشته،
هنوز نگرشهای
مردسالار (کم
و زیاد) سلطهی
فرهنگی عمیقی
در جوامع
مختلف دارند.
در همین جا
لازم است این
نکته را تذکر
دهیم که
معمولاً تصور
شایع از نگرش
«مردسالار»،
تا حد زیادی
مشکلدار است.
زیرا غالباً
اینگونه تصور
میشود که این
نگرش فقط خاص
مردان است؛
غافل از آنکه بسیاری
از زنان نیز
نگاهی مرد سالار
به خود و دیگر
زنان دارند.
به بیانی
صریحتر،
عمیقا تحت
تأثیر فرهنگ
مسلط بر جامعه
هستند.
باری،
متن حاضر به
مسئلهی
تبعیض
جنسیتی و نگرش
مردسالار
اختصاص دارد.
یعنی با نشان
دادن موقعیت
اجتماعی نازل
زنان، تحت ستم
بودگیِ مضاعف
آنها را (نسبت
به مردان) در
جوامع امروزی
نشان خواهیم
داد. چرا که معتقدیم
در تمامی
جوامع سلسلهمراتبی
و یا طبقاتی
(با هر نام و
نشانی که دارند)،
حتا اگر زنی
(اعم از قدیس و
یا هنرمند و
نویسنده) از
جایگاهی رفیع
در قلمرو
فرهنگی یا
اجتماعی
برخوردار شود،
موقعیت وی
هرگز به معنای
برابری حقوق
اجتماعی و
سیاسی زنان با
مردان در آن جامعه
نیست. حتا
شاید جالب
باشد بدانیم
در خصوص جوامع
قدیمیِ به
اصطلاح «زن
سالار»، مطابق
تحقیقات
تاریخی سیمون
دو بوار،
مسئلهی برتری
زنان نسبت به
مردان در آن
جوامع،
افسانهای
بیش نبوده
است. چنانچه
وی در اینباره
میگوید: “در
حقیقت این عصر
طلایی زن چیزی
جز افسانه
نیست. …
اجتماع،
همیشه مذکر
بوده؛ قدرت سیاسی،
پیوسته در کف
مردان بوده
است…(دوبوار،
۱۳۸۸، صص ۱۲۳،
۱۲۴).
به
بیانی اینکه
فیالمثل حتا
در عصر مدرن
خانم بینظیر
بوتو
به مقام نخست
وزیری پاکستان
راه مییابد،
دلیلی بر به
رسمیت شناخته
شدن حقوق زنان
پاکستانی اعم
از روستایی و
شهرنشین نیست.
این مسئله
برمیگردد به
این واقعیت که
در بسیاری از
کشورهای در
حال رشد
مسلمان در همه
احوال زنان،
تحت قیمومت
مردان به سر
میبرند یعنی
جامعه به طور
عرفی پذیرفته
است که دختران
و زنان در
دوران مجردی
تحت
فرمانبرداری
پدر و برادر
زندگی کنند و
به محض ازدواج
هم مطابق
خواست و رضایت
همسر خود
رفتار نمایند.
خاستگاه چنین
توقعی هم به
ماجرای «حقوق
سیاسی» و
نابرابری زن و
مرد در
برخورداری از
این حقوق برمیگردد.
و باز هم بر
خلاف تصور
اشتباه
بسیاری، این
حقوق حتا در
کشورهای رشد
یافته به طور
بایسته و شایسته
هنوز محقق
نشده است.
لطفاً دقت شود
میگوییم
آنطور که
«شایسته و
بایسته» است؛
زیرا هر چند
زنِ به اصطلاح
غربی دیگر تحت
قیمومت مردان
جامعهاش به
سر نمیبرد،
اما هنوز برای
برابری حقوق
خود به شدت تلاش
میکند. شاهد
این ادعا
فعالیتهای
متداول
برخی از
تشکلات و
سازمانهای
فمینیستی در
غرب است که
همچنان به شکلهای
مختلف به دفاع
از حقوق
اجتماعی زنان
برمیخیزند.
هرچند
به نظر میرسد
کتاب «جنس دوم»
سیمون دو بوار
به دلیل گذشت چند
دهه از انتشار
آن ملاک چندان
معتبری برای برخی
از ادعاها
نباشد، اما
واقعیت این
است که به دلیل
تداوم و سیطرهی
فرهنگ
بورژوایی،
هنوز بسیاری
از سخنان وی سندیت
دارد.
بنابراین
وقتی به این
امر اشاره میکند
که هنوز عمده
مسئولیت
رسیدگی به
خانه و بچهها
به عهده زن
است و یا این
نکته که زنی
که مایل است
استقلال
شخصیتی خود را
از طریق کاریاش
به دست آورد،
مجبور است
بیشتر از
مردان تلاش
کند تا در
محیط کار مورد
اعتماد
مسئولین قرار
گیرد، و تازه
آن هنگام هم
با دستمزد یا
امکانات
کمتری روبرو میشود
(همانجا، صص
۲۲۹، ۲۳۰)، به
واقع از تجارب
مستمر و
مشترکی پرده
برمیدارد که
برای بسیاری
از زنان (اعم
از غربی یا غیر
غربی) در
هزارهی سوم
وجود دارد.
زیرا ساختار
فرهنگی مشاغل
در عصر حاضر
همچنان تحت
نفوذ نظام
سرمایهداری
است.
ایدئولوژی
رسمی هر چه میخواهد
باشد، (دینی
یا غیر دینی)
این ذات تبعیضآمیز
و مصرفی
بورژوازی است
که بر درک از
مسأله
نابرابری
حقوق زنان و
مردان حاکم
است. به همین
دلیل علارغم
برخی تجارب
متفاوت
نابرابریهای
برخاسته از
فرهنگ محلی،
عموم زنانِ
جهان اعم از
غربی یا غیر
غربی تحت ستم
فرهنگ سرمایهداری
به سر میبرند.
به عنوان مثال
هرچند زنان
متأهل غربی نسبت
به زنان
کشورهای در
حالِ رشدِ
مسلمان به لحاظ
قوانین طلاق،
تکفل فرزند و
یا …، از امکان
و استقلال به
مراتب بیشتری
برخوردارند و
دیگر از نظر
حقوقی تحت
قیمومت مردان
به سر نمیبرند،
اما هر دو
برای دستیافتن
به جایگاهی
قابل اعتماد
در جامعه باید
تلاش زیادی از
خود نشان
دهند. هر دو
شاید مدام با
این پرسشها
مواجه شوند که
به راستی چه
عاملی سبب میشود
همواره در
جامعه مردان
به عنوان
بهترین متخصصان
قلب و عروق و
یا جراحان مغز
و اعصاب شناخته
شوند؟ چرا
زنان شانس و
امکان بُرد
کمتری از
مردان در
قلمرو سیاست
دارند؟ چرا
عادت کردهایم
که بیشترین
اعضاء کابینهی
دولتها را
مردان تشکیل
دهند؟ دوبوار
میگوید:
“درهای
کارخانهها،
ادارهها و
دانشکدهها
را به روی
زنان باز میکنند،
ولی همچنان بر
این عقیدهاند
که ازدواج
برای زنان
محترمانهترین
کسب و کار است”
(ص۲۳۰).
بهرحال
امروزه، جهان
و جهانیان میدانند
که زنان برای
احقاق حقوق
سرکوبشدهی
خود تا حد
زیادی به
هشیاری رسیدهاند،
و این هشیاریِ
تاریخی به طور
اخص دستاورد
مدرنیته است.
اینطور
بگوییم حتا
زمانی که فیالمثل
در الجزایر به
عنوان کشوری
مسلمان، سیاست
استعماری
دولت فرانسه،
صلاح در آن میبیند
که آن جا را به
اصطلاح
فرانسویمآب
کند، و در
برخی مناطق
حساس سنتی
آزادیهایی
برای زنان
فراهم کند و
با تأسیس
مدارس و اجازهی
تحصیل برای
دختران، پایههای
حکمرانی خود
را محکمتر
سازد، طولی
نمیکشد که
زنان تحصیل
کرده با آگاهی
نوین خود نه تنها
در برابر
استعمار
فرانسه
شریک فکری
درخوری برای
مردان مبارز
میشوند،
بلکه به دلیل
همان آگاهی از
آمادگی رهایی
خود از قیود
جامعهی
مردسالار
برخوردار میگردند.
اما ناگفته
نماند که هر
چند اکنون
چنین زنانی از
نگاهی که مادر
و یا مادر
بزرگشان به
خویشتن
داشتند فاصله
گرفتهاند و میتوانند
از خود تصوری
به منزلهی
«فرد» داشته
باشند، با این
حال از آنجا
که ساختار
رسمی آموزشی
مدرنیته (همان
چیزی که دولت
فرانسه در
الجزایر
بنیاد نهاد)، تحت
سلطهی فرهنگ
سرمایهداری
است، فردیت زن
الجزایری در
آن زمان، همچنان
مردسالار
باقی میماند؛
فقط با این
تفاوت که اینبار
با عملکردی
بسیار ظریف
همراه است.
زیرا از دل فرهنگ
بورژوایی
اروپایی
بیرون آمده
است. پییر
بوردیو که
مطالعات
عمیقی در خصوص
الجزایر داشته
است، در اینباره
سخنی شگفت و
جالب دارد:
“ظهور چنین
زنانی (سالینا
غزالی، یا
لوئیزا هانون)
[در الجزایر] به
دلیل نظام
تحصیلی بوده
که ابزار
اساسی آزادی
زنان به شمار
میآمده است.
حتا جنبش
فمینیستی خود
نیز محصول این
نظام تحصیلی
بوده، که به
صورت متناقض و
گاه غیر قابل
درک، خود یکی
از مکانهایی
نیز هست که
سلطهی
مردانه در
آنها، از طرق
بسیار ظریفی و
از خلال سلسله
مراتبهای
رشتهای برای
نمونه از طریق
دور کردن
دختران از برخی
رشتههای فنی
و علمی
بازتولید میشود”
(بوردیو،
۱۳۸۸، ص ۱۲۳).
پس
میتوان گفت
الگوهای
تبعیضآمیزی
که دانشگاهها
به شکل آموزهای
اجتماعی در
اختیار زنان و
مردان جوان
قرار میدهند،
چنان در ذهن
زنان ریشه میدواند
که گاه میبینیم
به جای حس همیاری
بین آنها
حسادت و رقابتی
کوتهنظرانه
حاکم میشود.
بنابراین در
برابر حیرت دو
بوار در خصوص این موضوع
که زنان نیز
همچون مردان
در محیطهای
کاری از داشتن
مدیر یا
سرپرستان زن
اکراه دارند
(ص ۲۳۰)، میتوان
توجه او را به
افشاگری
بوردیو جلب
کرد. به
معنایی دیگر
شاید حتا
بتوان گفت در
برخی از نگرشهای
فمینیستی،
همانگونه که
بوردیو نیز
اشاره کرده
است، رگههایی
از ادراک
مردسالارانه
وجود دارد.
یعنی دیدگاه
ناخودآگاهی
که علارغم نفی
دیدگاههای تبعیضآمیز
نسبت به
توانایی
زنان، خود نیز
در نهان میکوشد
و اصلاً گویی
باور دارد که
ملاک و معیار تواناییهای
مختلف در
مردان گرد
آمده است. به
عنوان مثال
وقتی سیمون
دوبوار گفتهی
مرد نویسندهای
درباره زنها
را
مبنی بر
اینکه آنها از
حد بهانه
فراتر نمیروند
را تأیید میکند،
در این تأیید
میتوان لایههای
ظریف نگرش
مردسالارانه
را در تفکر او
یافت. آنهم
دوبواری که خود
برای افشاء
اسطورههای
به اصطلاح
مردسالارانه
بسیار کوشیده
است. بهرحال
وی در تکمیل
سخن آن «مرد
نویسنده»، نه تنها
نیچهوار
اضافه میکند
که: “زنها هنوز
از اینکه
اجازهی سیر
در دنیا به
آنها داده شده
متحیرند. و بیآنکه
در صدد برآیند
معنای آنرا
کشف کنند، سرگرم
صورتبرداری
از آن هستند” (
۶۵۸)، بلکه
همانگونه که گفته
شد، با نگرش
مردسالارِ
عهد مادر
بزرگها که
صرفاً مردان
را توانا به
فکر کردن و
خلق چیزهای
شگفت میدانستند،
آثار کافکا را
هم ظاهراً
نتیجهی
نرینگی او میداند
و نه محصول
شرایط و تجارب
زیستهی فردی
او در جهان
اجتماعی؛
زیرا صراحتاً
بر این باور
است که ” هیچ
زنی نمیتوانست
کافکا شود:
چنین زنی در
شکها و
نگرانیهایش
نمیتوانست
اضطراب
«انسان» رانده
شده از بهشت
را باز
بشناسد” (ص۶۶۲).
شاید
سخن دو بوار
به ظاهر مسئلهی
مهمی نباشد،
اما وقتی
بدانیم که وی
با تفکراتی از
این دست
ناخودآگاه به
نظام
فکری«دیگری
اندیشی»ای
ملحق میشود
که ساخته و
پرداختهی
ساختار تبعیض
بین زنان و
مردان است،
خطر چنین
تفکرات به
اصطلاح
اسطورهای را
در خصوص «زنان»
و «مردان» درمییابیم.
خصوصاً وقتی
به گفتهی
خودش بدانیم
که
هرچه در جهان
اساطیر گفته
شده است “توسط
مردان بوده
است”ص۲۴۱).
جهانی که باز
هم به گفتهی
خودش در آن
زنان بخش نیمه
شفاف ضمیر را
تشکیل میدهند؛
آنهم صرفاً در
نقش بدی، به
معنایی دقیقتر
بدیِ ضروری (ص
۲۴۲)؛ طبیعتی
که در نهایت
میباید
فرمانبردار
مردان یا
قهرمانان
زمین گردند….!
خلاصه
کنیم، کافی
است نگاهمان
به «دیگری»
(آگاهانه یا ناآگاهانه)
تبعیضآمیز
باشد تا
ناخواسته با
ارتجاع فکری
مواجه شویم؛
حتا اگر سیمون
دو بوار باشیم
و ناخودآگاه
تحت سلطهی
فرهنگ تبعیضآمیز
قرار گرفته
باشیم، گریزی
از این ارتجاع
نیست. چنانچه
از وی این سخن
را میشنویم که:”
زنها وقتی با
هم هستند از
مرد انتقام میگیرند،
سر راهش دام
تعبیه میکنند،
او را لعنت میکنند،
به او اهانت
میکنند: اما
انتظارش را میکشند”
(ص ۴۳۲)؛ با
خواندن این
عبارت از خود
میپرسیم
چگونه متفکری
همچون دوبوار
که میداند
برای پرهیز از
هر بدفهمی
پیوسته میباید
شرایط تاریخی
و اجتماعی را
در تحلیلها
لحاظ کند، میتواند
از سخنانی
چنین عامیانه
سر درآورد؟ شاید
پاسخ را میباید
در کلی
گوییهایی
جستوجو کرد
که به مثابه
عادتی وسوسهانگیز
گاه حتا
متفکران
هوشیار را
مجذوب خود میکند.
این
تذکرات به هیچ
وجه به معنای کاستن
از بار ارزشی
تحقیقات
اجتماعی ـ
تاریخی
دوبوار
نیست و اصلا
هم نمیتواند
باشد. زیرا
تلاش او در
شناسایی زنان
از خود و
سرنوشت
تاریخیشان
چنان بزرگ و
ستایشبرانگیز
است که هرگز
با این
تذکرات
گزندی به آن
وارد نمیشود؛
بلکه
منظورتنها
درک جهتمندی
زبان و ادبیاتی
است که در آن
به سخن درمیآییم.
زبان به ظاهر
معصومانهای
که اگر
خاستگاه افق
آنرا
درنیابیم هر
لحظه خطری در
کمینمان
خواهد بود.
اکنون
به دلیل اهمیت
مسئله، لازم
است اندکی بیشتر
دربارهی
فرهنگ مصرفی و
همچنین از
نقشی بگوییم
که جوامع
مبتنی بر
سرمایهداری
بر عهدهی
زنان گذاردهاند:
یعنی از نقش
«زن به مثابه
کالا»؛ شاید
بد نباشد از
اینجا آغاز
کنیم که چنین
جوامعی از آنجا
که تحت حاکمیت
سرمایهداری
به سر میبرند،
در عرصهی
تولیدات
فرهنگی خواهی
نخواهی به
تقویت نگاهی
میکوشند که
در آن، زنان،
خود را به
منزلهی
موجودی «برای
مردان» تجربه
میکنند. به
بیانی فرهنگ
بورژوایی
نگاهی را شامل
حال زنان کرده
است که بر
اساس آن،
مراقبتهای
زنانه آنهم در
ملاء عام
معطوف به
خوشایند جلوه
کردن («زن به
مثابه سکس»)
برای مردان
شده است. دو
بوار میگوید:
”جامعه
از زن میخواهد
که خود را به شیئی
اروتیک بدل
کند. هدف
مدهایی که زن
به خدمت آنها
درآمده این
نیست که او را
چون فردی
خودمختار
آشکار کنند،
بلکه به عکس
هدفشان این
است که زن را
از تعالی خود
جدا کنند تا
به مثابه طعمهای
به مردان عرضه
دارند”
(دوبوار، ص
۴۰۸).
به
بیانی میتوان
گفت که سرمایهداری
فقط زنان را
برای بیگاری
به کارخانهها
و ادارهها و …
نکشاند، بلکه
برای استثمار
بیشتر آنها را
صرفاً به
وضعیت سکس نیز
تنزل داد. او
(زن)، تحت سلطهی
چنین فرهنگی
خود را
همانگونه
ادراک میکند
که از او توقع
میرود. اکنون
بدن او همچون
لباس، لوازم
آرایش و زینتآلات،
همگی در خدمت
به بازارهای
سرمایهداری
عمل میکنند؛
اما برای چنین
استفادهای
همانگونه که
گفتیم نخست
زنان میبایست
از بدن و هویت
خویش، درکی
کالایی پیدا کنند.
یعنی خود را
همچون شیئی با
هویتی مشخص درک
کنند. این
شیوهی هویتبخشی
معمولاً از
طریق آگهیهای
تبلیغاتی و یا
بیلبوردهایی
صورت میگیرد
که کالایی خاص
را توسط
ستارگان
سینما و یا
خوانندگان
مورد علاقه
مردم تبلیغ میکنند.
به واقع برای
آشکار و دیده
شدن کالای تبلیغاتی،
زنِ تبلیغ
کننده، میباید
از ماهیت خود
بهمثابه
انسان، (یعنی
موجودی که
وجودش مقدم بر
ماهیتش است و
همواره این
ماهیت فراتر
از چیزی است
که هست) چشم
پوشی کند و در
بدن خود به
مثابه شیئی اروتیک
متمرکز شود.
بدن ـ شیئی که
قوهی شهوانی
را به منزلهی
ماهیتی در خود
و بسته به
خدمت کالای
تبلیغاتی
درآورده است.
آری، این است راز
فروش محصولات
تجاری با
استفاده از
بدن زنان؛
امروزه
بازارهای مد و
لوازم آرایش و
یا…، با
سرمایهگذاری
روی تک تک
اعضاء زنانِ
«چهره شده»،
سودی کلان
برای خود
فراهم میآورند.
کافی است تا
یکی از این
زنان، از گردنبند،
رژ لب، لباس و
یا کفشی با
فلان مارک در
برنامهای
تبلیغاتی
استفاده کند
تا به یاری
رسانههای
جهانی شدهی
ماهوارهای
ـ اینترنتی آن
کالا در سراسر
دنیا به فروش سرسام
آوری دستیابد.
البته
ناگفته نماند
که در عصر
حاضر
بازارهای سرمایهداری
علاوه بر
تهاجم دیرینهشان
به بدن زنان
(به مثابه
کالا)، رویآوریِ
جدیدی نیز به
بدن مردان
دارند. زیرا شاهد
«چهره کردن»
مردانی در
عالم هنر و یا
حتا ورزش
هستیم که خود
را بهمثابه
موقعیتی شیءواره
برای تبلیغ
این یا آن
کالا تنزل
دادهاند. با
این حال هنوز
استثمار زنان
در جامعهسرمایهداری
حتا در این
مورد بیش از
مردان است.
زیرا همانگونه
که پیشتر
گفتیم،
ساختار جنسیتی
این جامعه، در
نهان زن را
برای مردها نهادینه
کرده است.
دوبوار در اینباره
میگوید:
“باید زن را به
گونهای که
مردان در نظر
میآورند
توصیف کنیم
زیرا بودن او
برای مردان یکی
از عوامل
اساسی وضع
واقعی زن
است”(ص۲۳۳).
از
سوی دیگر شاید
در خصوص امیال
جنسی، تصور
غالب این باشد
که زنان عصر
حاضر کاملاً
از آزادی جنسی
برخوردارند؛
هر چند این
باور از برخی
جهات صحت
دارد، اما نمیباید
فراموش کرد
که
همزمان با
طرح این مسئله
(امیال آزادشدهی
جنسی)، این
واقعیت غیر
قابل کتمان هم
وجود دارد که
خود این فضای
آزاد شده به
تصرف فرهنگ
بورژوایی
درآمده است.
یعنی سبک
زندگی، و حتا
شیوهی درک و
کنترل امیالِ
به اصطلاح
آزادشده، از سوی
سیاستهای
بازارهای
سرمایهداری
تعیین و تعریف
میشود. به
بیانی
روشنگرانه،
در این شق میتوان
دید که امیال
آزادشدهی
جنسی، در
حقیقت چیزی جز
همان موقعیت
استثمار جنسیتی
تحمیل شدهی
پیشین به زنان
نیست. به واقع
تا زمانی که
نظام سرمایهداری،
لیبیدو را به
انحاء مختلف
در کنترل و مدیریت
خود دارد، نمیتوان
به «آزادیهای
جنسی» به صورت
تمام و کمال
خوشبین بود و
آنرا باور
داشت.
باری،
متن را با
سخنان سیمون
دو بوار
دربارهی مهمترین
اثر خود یعنی
«جنس دوم» به
پایان میبریم:
“اگر
کتاب من به
زنها کمک کرده
به این علت
است که افکار
آنان را بیان
داشته است و
زنها
متقابلاً
حقیقتش را به
آن بخشیدهاند….
در این ده
سال، اسطورههای
مردانه، فلسهای
خود را از دست
دادهاند. و
بسیاری زنها،
در تهور بر من
پیشی گرفتهاند
… وقتی که سیساله
بودم، اگر به
من میگفتند
که به مسائل
زنانه خواهم
پرداخت، و جدیترین
خوانندگانم
زنها خواهند
بود، مرا دچار
حیرت و حتا
خشم میکردند.
اکنون از این
بابت تأسفی
ندارم. زنها چون
گرفتار
تفرقه، دو
پارگی و زیان
شدهاند، برای
آنها بیش از
مردان مایه
برد و باخت،
پیروزی و شکست
وجود دارد.
زنها توجه مرا
برمیانگیزند:
و ترجیح میدهم
که در میان
آنان امکان
عملی محدود،
ولی محکم، بر
دنیا داشته
باشم، نه
اینکه در سطح
جهانی موج
بزنم”(ص۶۹۷).
اصفهان
ـ دی ۱۳۹۱
برای
نوشتن این متن
از کتابهای
زیر استفاده
کردهام:
سیمون
دوبوار، «جنس
دوم»، ترجمه
قاسم صنعوی، انتشارات
توس، ۱۳۸۸
پییر
بوردیو،
«مردان تصمیم
میگیرند،
زنان کنار مینشینند»
(مصاحبه)،
برگرفته از
کتاب درسی
درباره درس،
ترجمه ناصر
فکوهی ،
انتشارات نی،
۱۳۸۸