از
اسطورهی
فروپاشی نظام
سلطه تا ضرورت
مبارزات
همبسته
در
حاشیهی قیام
تشنگان در
خوزستان
امین
حصوری
مقدمه:
بسیاری از
اخبار و
رویدادهای
ایران، تا
جایی که به
کارکردهای
دولت و
عملکردهای
شخصی نخبگان
حاکم1 بازمیگردد،
بهمعنای
واقعیِ کلام
باورنکردنی و
متحیرکننده
وحشتآور
اند؛ حتی با
اینکه سقف
انتظارات ما
نسبت به بروز
عقلانیت
سیاسی و
کارآمدیِ
اجرایی در این
نظام (با نظر
به کارنامهی
تباه آن)
مطلقاً پایین
است. رویدادها
بهقدری
غیرمعقول و
باورنکردنی
و هولناکاند
که تنها راه
تحمل تسلسل
بیرحمانهی
آنها تشکیک
در (درجهی)
واقعیبودن
فضاییست که
در آن جریان
دارند2. چند
نمونهی
«معمولی» و
متاخر را برای
روشنترشدن
منظور مرور
کنیم: الف)
درحالی که
ناکارآمدی
بارز خدمات
بهداشتی–درمانی
فاجعهی
«کشتار» کرونا
در بلوچستان
را رقم میزد،
وزیر بهداشت
(بهبیان
خودش: سرباز
فداییِ ولایت)
مدعی بسندگی
خدمات درمانی
در این منطقه شد؛
درحالی که سفر
شهروندان
ایرانی برای
تزریق واکسن
کرونا به
ارمنستان
خبرساز شده
بود، حسن
روحانی (این
«حقوقدانِ»
امورِ امنیتی)
از رضایت
عمومی جامعه
از روند
واکسیناسیون
سخن گفت؛ ب)
درحالی که هماینک
قیام تشنگان
در شهرهای
خوزستان با
گلوله پاسخ
داده میشود،
در خبرها میخوانیم
که تولید و
فروش مانتوی
چهارخانه در مشهد
ممنوع شده، یا
تعدادی از
نمایندگان
مجلس خواهان
توضیح رئیس
صداوسیما در
رابطه با عدمرعایت
«عفت و تقوای
اسلامی» در
سریالهای
خانگی شدهاند؛
ج) در حالی که
در پی سه دهه
اجرای
تحمیلیِ
سیاستِ
سدسازی انبوه
(یکی از شاهراههای
انباشتِ
رانتی برای
سپاه و
نهادهای حکومتی)
بسیاری از
دریاچهها و
تالابها و
رودخانهها
در معرض
نابودی مطلق
قرار گرفتهاند؛
جلگهی
خوزستان در
آستانهی
خشکیدن قرار
گرفته؛
کشاورزان و
دامداران در مناطق
متعددی از
معضل بیآبی
به فغان آمدهاند؛
و … ، مسئولان
وزارت نیرو از
روند احداث بیش
از ۱۵۰ سد در
دست
ساخت/مطالعه
سخن میگویند،
که از قضا بخش
قابلتوجهی
از آنها باز
هم رودهای
نیمهجان
خوزستان را
نشانه رفتهاند.
همین فهرست
کوتاه (که بهراحتی
میتوان صدها
مورد مهمِ
دیگر3 به آن
اضافه کرد)
نشان میدهد
که تصمیمات و
موضعگیریهای
دولتیان
فرسنگها بهدور
از واقعیاتِ
عیانِ جامعه و
نیازهای عاجل مردم
هستند. و از
آنجا که این
رویهی مزمنْ
حتی مغایر با
اصول ابتدایی
خِرد متعارفِ
حکمرانی بهنظر
میرسد، گاه
بهسمت این پنداشت
متمایل میشویم
که انگار
«نمایشی
دیوانهوار»
برپاست که هر
یک از اصحاب
قدرت نقشی
مضحک و جنجالی
در آن ایفا میکند؛
از آن رو
نمایش که این
حد از ستم و
جهالت و بیقیدی
و وقاحت یا بهطور
خلاصه این حد
از «ابتذال شر»
نمیتواند
واقعی باشد؛
دیوانهوار
از آن رو که
اجرای هر فرد
هیچ تناسبی با
وضعیت بحرانزدهای
که نهفقط
جامعه بلکه
کلیت نظام هم
در آن غوطهور
است، ندارد.
ولی در همان
حال که ناباور
و وحشتزده
شاهد پیشرویِ
هرروزهی این
نمایشِ جنون
هستیم، با
روشنبینیِ
تلخِ شهودیْ
واقفیم که این
نمایشِ آشفته
و جنونآمیزْ
بسیار واقعی
است: چون ما نهفقط
شاهدان زندهی
اجرای آن،
بلکه ابژههای
فجایع مکرر
این نمایش
هولناک هستیم
و پیامدهای
تراژیک آن را
هر روز زندگی
میکنیم.
متاثر از
بلبشوی بیپایان
این فضای
ابزورد که دستمایهی
هزل و طنز
روزانهی
بسیاری از
«تماشاگران»
است، اغلب از
خود میپرسیم
بهراستی چه
منطق و شیرازهی
مادیْ انسجام
این نظام
سیاسی را
تامین میکند؟
آیا سیستمیکه
اظهارات و
کِردوکارِ
سکاندارانش
تماما بیبنیاد
و متناقض
است4؛ سیستمیکه
تنها
«کارآمدی»
واقعیِ آن در
دو حوزهی
سرکوب و دروغ
(انکار و
تحریف) تجلی
مییابد، در
آستانه
فروپاشی
نیست؟ اما از
سوی دیگر، بهتلخی
آگاهیم که
همین نظام فشل
و سراپا
تضادمند و
ناکارآمد، در
حال طیکردن
پنجمین دههی
حیات منحوس و
فاجعهبارش
است.
بنابراین،
یکی از
ملزومات
برچیدنِ صحنهی
تکرار این
جنونِ فاجعهبار
آن است که در
ساحت اندیشه
چارچوبی
منطقی برای
فهم دلایل همنشینی
و استمرار
جنون
(خِردستیزی) و
جنایت بنا
کنیم، که
همانا چیزی نیست
جز ضرورت فهم
سرشت و رانه و
سازوکارهای نهاد
دولت در ایران
و دلایل
بازتولید و
دوام دولت. از
اینطریق،
یحتمل اخبار و
رویدادهای
ظاهراً پراکنده
و متناقض
معانی منسجمتری
مییابند؛ به
درک روشنتری
از سمتوسوی
تحولات
پرتلاطم و
خطیرِ کنونی
خواهیم رسید؛
و مهمتر آنکه
در پرتو این
فهم، امکانات
مواجهه با
این تراژدیِ
دیرینه و
مبارزاتِ
جاریِ برآمده
از آن نمایانتر
میشوند. این
نوشتارِ
فشرده، تلاشیست
برای
بازترسیم
مقدماتیِ
برخی از خطوط
کلیِ این
چارچوب فکریِ
ضروری5.
۱.
چگونه نظام
سلطه زیر پای
خودش را خالی
میکند؟
ماهیت
رابطهی
حاکمان سیاسی
یک کشور با
اکثریت مردم
(بگوییم
فرودستان)
ازطریق
واقعیات
مختلفی
نمایان میشود:
از نحوهی
توزیع ثروت و
خدمات رفاه
اجتماعی، تا
امکان مشارکت
سیاسی در
تعیین سرنوشت
جمعی. مشروعیت
سیاسی دولت
پیوند نزدیکی
دارد با اینکه
اکثریت فرودستان
چه درکی از
ماهیت این
رابطه دارند.
بههمین
دلیل، تلاش
دستگاه
ایدئولوژیک/تبلیغاتی
حاکمان هم
معطوف به
بازنماییِ
مطلوب یا معتدلِ
این رابطه
است، تا
تداومِ
همزیستی حاکمان
و حکومتشوندگان
در چارچوب نظم
مستقر ممکن
گردد. حال اگر
از این منظر
به وضعیت
تاریخی متاخر
ایران نگاه
کنیم، مهمترین
فاکتورهایی
که ماهیت
رابطهی دولت
و حکومتشوندگان
را (در اذهان
دستهی دوم)
آشکار میسازند
کدامند و بر
چه نوع رابطهای
دلالت دارند؟
بیگمان شکاف
عظیم طبقاتی،
تبعیضات و
محرومیتهای
سیستماتیک بهزیان
گروههای
اجتماعی
فرودست،
خفقان سیاسی و
سرکوب جنبشها
و کنشهای
جمعیِ تحولخواه،
مهمترین
نشانههای
تعیینکنندهای
هستند که بر
استثماری و
سلطهگرانهبودن
این رابطه
گواهی میدهند.
حضور دیرپای
این عوامل و
ملموسبودن
پیامدهای رنج
بارشان،
دیرزمانیست
که حاکمیت را
در منظر عمومیاز
مشروعیت
سیاسی ساقط
کرده است.
واپسین موج پروپاگاندای
حاکمان برای
احیای نسبی
مشروعیت
سیاسی،
ازطریق
برسازی خطر
دشمن خارجی و
پرورش گفتمان
امنیت ملی
انجام گرفت،
که درنهایت نتوانست
اثرات بیگانهساز
تضادها و ستمهای
ساختاریِ
یادشده را
خنثی نماید.
خیزشهای
تودهای 96 و 98 از
آنجا که برای
تغییر وضعیت
ستمبارِ
مسلط مسیری
ورای چارچوب
سیاسیِ موجود
میجستند، نهفقط
بازتابی از
عدم مشروعیت
سیاسی دولت
بودند، بلکه
گامیتاریخی
برای عبور از
دولتی فاقد
مشروعیت
بودند. از سوی
دیگر، سرکوب
خونین این
خیزشها بار
دیگر بهروشنی
نشان داد که
حیات «دولت
اسلامیایران»
در دورهی
فقدان
مشروعیت
سیاسی، صرفا
بر پایهی
سرکوب عریان و
مستقیم تداوم
مییابد. نحوهی
مدیریت
انتخابات
اخیر هم شاهدی
بر آن بود که
خود حاکمان
نیز اساسا بهدنبال
ترمیم
مشروعیت
سیاسی یا
بهبود رابطه
با شهروندان
نیستند؛ یعنی
توهمیندارند
که بتوانند از
این مجاریِ
منسوخْ مشروعیت
بر بادرفته را
جبران کنند6.
اما تبعات واقعی
حیات اجتماعی
تحت چنین
شرایطی بهمراتب
فراتر از آن
چیزیست که تا
اینجا اشارهوار
ذکر شد.
۲.
پیامدهای عام
حکمرانی در
غیاب مشروعیت
سیاسی
دولت
در جدایی مفرط
از جامعه،
حیاتی خودسر و
معطوفبهخویش
مییابد و
لاجرم به
نیروی شری بر
فراز جامعه
بدل میشود که
تداومِ حیات
آن تنها بر
پایههای
سرکوب عریان و
مستقیم ممکن
میگردد. و از
آنجا که
سرکوبْ در عمل
به این شکافِ
تنشزا دامن
میزند، حفظ
کارآییِ
سرکوب مستلزم
افزایش دایمیِ
کاربست آن است
که خود مستلزم
تجهیز بیوقفهی
ماشین سرکوب
است. دولت
ایران هم در
امتداد چنین
منطقی کوشیده
است با بسط
نظامیگریْ
دیوارهای دژی
که در برابر
جامعه ساخته است
را پیوسته تقویت
نماید. بدینترتیب،
هزینههای
گزاف نظامیگریْ
بر چپاول
نظامند منابع
ثروت از سوی
نخبگان حاکم
افزوده میشوند؛
که اولی همانا
شرط امکان و
تداوم دومیست.
اما از آنجا
که منابع
ثروتِ جامعه
محدود اند،
دولت در
امتداد این
کارکردهای
تهاجمیِ همبستهاش
(غارت و سرکوب)
به هیولایی
سیریناپذیر
شباهت مییابد
که بازتولید و
بقای آن
وابسته به
گسترش دستاندازی
به منابع
زیستی جامعه
است. منابعی
که جامعه برای
بازتولید
حیات خویش در
اختیار دارد
در بیانی کلی
عبارتند از
نیروی انسانی
و عرصههای
زیستی–طبیعی،
که بهواسطهی
آنها معیشت
اقتصادی و
پایهایترین
پویشهای
بازآفرینی
جامعه تأمین
میگردند. اینها
اما دقیقاً
همان چیزهایی
هستند که
هیولای دولت
نیاز به
تصاحب/بلعیدنِ
آنها دارد:
از یکسو،
نیروی انسانی
– در اشکال
مختفلی– هرچه
بیشتر به
استثمار و
انقیاد و
انفعال
کشانده میشود7؛
و از سوی
دیگر، شیرهی
جان طبیعت
خواه برای کسب
سودهای آنی و
خواه بهدلیل
ناکارآمدی و
بیقیدیِ
مفرطِ دولت
کشیده میشود.
با ادامهی
تهاجم دولت به
این دو عرصهی
حیاتیِ درهمتنیده،
بدیهیست که
تضاد رو به
رشد دولت و
جامعه بهسمت
آنتاگونیسمی
تمامعیار
میل میکند؛ و
همزمانْ
طبیعت نیز با
کرانهای
بازسازی خویش
مواجه میشود
و سر به طغیان
برمیدارد8.
در این میان،
بخش بزرگی از
فرودستان جامعه
که در کف هرم
توزیع
امکانات مادی
قرار دارند و
از امتیازات
متنوع نزدیکی
به «مراکز» قدرت
و ثروت دورند،
بیش از همگان
مورد ستم قرار
میگیرند؛ از
تودهی
مزدبیگران
فرودست و بیثباتکاران
و بیکاران تا
همهی کسانی
که بنا بر
هستی اجتماعیشان
برای تأمین
معیشت خویش
وابستگی
مستقیمتری
به عرصههای
طبیعی و
محیطیِ
پیرامونشان
دارند.
جغرافیای
استقرار این
افراد یا در محلات
«جنوبی» و
مناطق حاشیهی
شهرهای بزرگ
است و یا در
استانهای
«دور از مرکز»؛
با این تبصره
که بخش قابلتوجهی
از بافت
جمعیتی مناطق
حاشیهای
شهرهای بزرگ
هم مسلماً از
مهاجران قدیم
و جدیدِ استانهای
دور از مرکز
تشکیل میشود.
با نگاهی به
وضعیت مناطق
دور از مرکز
معلوم میگردد
که: الف)
ساکنیناش
بنا به دلایل
متعددِ
تاریخی و
ساختاری، بهطور
میانگین و در
مقایسه با
سایر
شهروندان کشور،
هرچه بیشتر در
معرض روندهای
استثمار و انقیاد
و محرومیت و
بیکاری و
تبعیض قرار
دارند؛ ب)
جمعیت بومی هر
یک از این
مناطق تجربهای
دیرین و مشترک
از ستم و
تبعیض/محرومیت
دارند که اغلب
بهدلیل هویتشان
و درجهت
نابودسازیِ
آن اِعمال شدهاند/میشوند؛
و از آنجا که
امروزه هم رنجها
و نیازهای
مشترکی آنها
را به هم
پیوند میدهد،
هویت جمعیِ
مستحکمتری
دارند؛ و
متأثر از این
دو عاملْ ج)
اینان برای
حفظ شالودههای
حیاتشان
راهی جز
استمرار مقاومت
ندارند؛
گرایشی که
بستر
فرهنگی–هویتیِ
یادشده، تحقق
آن را در شکل
مقاومت جمعی
تسهیل میکند؛
ضمن اینکه هر
تجربهی
برپایی
مقاومتِ
جمعیْ امکان
تدارک مقاومت آتی
را باورپذیر
میسازد9، که
علیالاصول
در سطح
بالاتری رخ میدهد.
بنا به دلایل
فوق، برای
«دولت اسلامی
ایران» دشوار
بوده است که
ایندست
جمعیتهای
ستمدیده را در
بدنهی
اجتماعیِ
مطلوب خویش
ادغام کند10 یا
آنها را – بهلحاظ
سیاسی– به
انفعال و
انقیاد مطلق
بکشاند. بدینترتیب،
معلوم میشود
که چرا آتش
خیزشِ آبان ۹۸
عمدتا در
شهرها و
مناطقِ حاشیهرانده
و دور از مرکز
شعلهور
گردید؛ و چرا
هماینک جرقهی
بیآبیْ
انبار باروتِ
خوزستان را
بار دیگر مشتعل
ساخته است.
بهطور
کلی، وقتی
ملزومات
بازتولید
دولتی خودکامه
در تضادی چارهناپذیر
با ابتداییترین
ملزوماتِ
حیات
فرودستان
قرار میگیرد،
لاجرم نوعی
رابطهی
استعماری بین
دولت و جمعیتهای
فرودست
برقرار میگردد،
که میتوان آن
را «استعمار
داخلی» نامید.
این رابطهی
استعماری
خصوصا در
مناطقی
نمایانتر و
حادتر میشود
که بنا به
دلایلی
تاریخا مشخص
(فاصلهی
جغرافیایی،
تفاوتهای
زبانی–فرهنگی،
مذهبی، یا
قومی–ملیتی)
از مرکزیت
سیاسی و هستهی
هویتیِ
برسازندهی
آن «فاصله»
دارند؛
دلایلی که بهواسطهی
آنها تداوم و
تشدید این
رابطهی
استعماریْ
«توجیهپذیر»
یا تاحدی قابلکتمان
میگردد. اما
زمانی که شدت
رابطهی
استعماری در
این «مناطق
پیرامونی» به
کرانهای خود
برسد و شیوههای
متداولِ
ادغام و
انقیاد و
منفعلسازی
هم بیاثر
شوند،
«دیالکتیک
سرکوب–مقاومت»
(زیرنویس ۹) به
جریان میافتد.
در این
موقعیت، دولت
معمولاً به
حذف نظاممند
استعمارزدگان
روی میآورد
که اغلب با
نابودسازی
هدفمندِ
ملزومات ابتداییِ
بقای آنان11
(نظیر شیوههای
معیشتی و زیستبوم
بلافصل) همراه
است.
بنابراین،
دور از ذهن
نیست که تا
زمانی که
تحمیل این
«رابطهای
استعماری» بر
مناطقی چون
بلوچستان و
خوزستان
ادامه یابد،
شعلههای
مقاومت و خیزش
– بهرغم هر
درجهای از
سبعیت و سرکوب
دولتی – هیچگاه
بهتمامی
خاموش
نخواهند شد.
۳.
شیوههای
حکمرانی در
فضایی آنتاگونیستی
از
آنجا که
شالودههای
«دولت اسلامی
ایران» بر
تضادهایی
بنیادی و
بحرانزا بنا
شدهاند،
پیامد اصلی
بازتولید و
بقای چنین
دولتی نمیتوانست
چیزی جز تشدید
و تکثیر بحرانها
باشد. شیوههای
معمول انکار
این تضادها یا
تحریف و توجیه
و عادیسازی
آنها و نهایتا
سرکوب مقاومتهایی
که حولشان
شکل میگیرد،
لاجرم تنها
معطوف به
فرافکنی و
تعویق رویارویی
با بحرانها
بوده است و
عملا نتیجهای
جز تعمیق و
گسترش آنها
نداشته است.
دیدیم که همهی
اینها دولت
را هرچه بیشتر
در مقابل
اکثریت فرودست
جامعه قرار
داده است و
این بهنوبهی
خود وابستگی
دولت به
دستگاه سرکوب
را به طور
روزافزون شدت
بخشیده است.
اما این تصویر
کلی نمیتواند
دوام فاجعهبار
دولت ایران را
توضیح دهد.
سادهانگاریست
اگر تصور کنیم
حاکمان ایران
بهپشتوانهی
کارآیی سرکوب
مستقیم، سایر
سازوکارهای
ضروری و مکمل
برای بقای
خویش (و تداوم
غارت) را از
نظر دور داشتهاند.
بهبیان
دیگر، دستگاه
سرکوب، که
اصلیترین
شالودهی
بازتولید و
دوام دولت
ایران (در
نبرد مستمر آن
با اکثریت
جامعه) است،
از ابعاد وسیع
و پیچیدهای
برخوردار
است؛ طوریکه
حتی کارآیی
اشکالِ
مستقیم سرکوب
نیز وابسته به
کارکرد
تمامیت این
دستگاه و
اجزای
متفاوتِ آن
است12. برای
توضیح بیشتر،
مثالی بزنیم
از سازوکاری
متعارف که از
دیرباز برای
تأمین سایر ملزوماتِ
دستگاه سرکوب
اجرا میشود:
تدارک
«بهینهی» سختافزار
سرکوب (شامل
تسلیحات و
فناوریها و
نهادها و
زیرساختها)،
که با دستبرد
به منابع ثروت
عمومی و تشدید
فقر و محرومیت
فرودستان
میسر شده، بهتنهایی
برای حرکتدادن
ماشین سرکوب
کفایت نمیکند.
ماشین سرکوب
نمیتواند به
طور خودآیین
عمل کند، اگر
انبوهی از نیروهای
انسانی نیروی
چرخهای آن را
تامین نکنند
یا چرخدندههایش
را مستمرا
روغنکاری
نکنند. از
همین رو،
حاکمیت از
همان ابتدای
استقرار و
تثبیت بساط
ضدانقلابیاش،
هزینههای
مادی گزافی را
درجهت جذب و
پرورش و ادغام
بدنهی
اجتماعیِ
لازم برای
تحرک ماشین
سرکوب صرف کرده
است. اگرچه
فاکتور اتصالدهندهی
مذهبی–ایدئولوژیک
مسلماً نقش
بارزی در جذب
و ادغام این
بدنهی
اجتماعی
داشته، اما
مجرای اصلی
این فرآیند،
توزیع هدفمند
امتیازات
مادی و
انحصاری بوده
است؛ از سهمیه
رزمندگان و
خانوادههای
شهدای جنگ و
غیره تا وامهای
ارزان و کمکهای
مالی و پستهای
اداری–دولتی و
غیره. هرچه از
فضای اولیهی
پسا–۵۷ دور
شدیم، نقش
فاکتور
ایدئولوژی کمرنگتر
شد و عامل
اتصالدهنده
بهطور بیواسطهتری
به امتیازات
مادی انتقال
یافت. هماینک
مجموعه لایهها
و اقشاری که
منافع مادیشان
بدینطریق بهطور
انگلی به
منافع طبقهی
حاکم پیوند
یافت، درصد
قابلتوجهی
از جمعیت
جامعه را
تشکیل میدهند،
که بهسهم
خودْ بخشهای
تحتانیِ
ساختار
طبقاتی جامعه
را دچار واگرایی
و تشتت سیاسی
کردهاند.
اینکه این
لایههای
اجتماعی
همچنان آموزهها
و مناسک بسطیافتهی
اسلام شیعی یا
ولایتمداری
را دستمایهی
باورمندی خود
به حاکمیت
قرار میدهند،
نقش وابستگی
مادی آنها را
پنهان نمیسازد.
اینها بهواقع
لایههای
تحتانی
نیروهای بسیج
و سپاه و
حراست و طلبهها
و روحانیون
خُردهپا و
نهادهای
بوروکراتیک
مرتبط با آنها
هستند.
همچنین
میتوان به
سازوکار
دیگری اشاره
کرد که یکی از
ملزومات
اساسیِ تداوم
غارت اقتصادی
توسط نخبگان
حاکم را فراهم
میآورد:
انحصار
استبدادیِ
دولت بر منابع
ثروتِ کشور
فرصتهای
کلانی را برای
انباشت
رانتیْ نصیب
الیگارشی
حاکم میسازد،
چرا که بنگاههای
اقتصادیِ
این الیگارشی
در قالب
بنیادهای
نظامی و
انحصارات شبهحکومتی
آرایش یافتهاند.
تداوم این
غارتِ سازمانیافته
ناممکن است
اگر این بنگاههای
فرادستْ بهمیانجیِ
شبکهی وسیعتری
از بنگاههای
خُردتر به
کلیت سامانهی
اقتصادیِ
کشور متصل
نشوند. این
امر مستلزم بازتوزیع
انتخابیِ
بخشی از منابع
غارتشده بین
انبوهی از
شرکتهای
تابعه (ولی
بیرونی) است.
بدینترتیب،
لایههایی از جامعه
از رهگذر
وابستگی به
نظم اقتصادی
مسلط، خواهناخواه
به همنواییِ
سیاسی با دولت
میرسند، بیآنکه
لزوماً به
مبانی
ارزشی–اعتقادیِ
حاکمیت باور
داشته باشند.
این لایهها و
وابستگان آنها،
که در ساختار
طبقاتیِ
جامعه
جایگاهی مادون
طبقهی حاکم
مییابند،
نسبت به
رویدادها و
تحولات
سیاسیِ کلانْ
رویکردی تماماً
انفعالی
دارند، چرا که
منافع
بلافصلِ طبقاتیشان
با حفظ «ثبات»
در وضعیت
موجود پیوند
دارد. با ذکر
این دو مثال،
سیاههی
فشردهای از
سازوکارهایی
بهدست میدهیم
که بازتولید
دولت در ایران
را در غیاب مشروعیت
سیاسیِ دولت و
در بطن
رویاروییِ
آنتاگونیستیاش
با فرودستان
جامعه میسر میسازند13.
با این توضیح
که این فهرست
را مسلماً میتوان
اصلاح و تکمیل
کرد و خصوصا
با لحاظکردن
نسبتها و
پیوندهای
درونی و
همپوشانیهای
این
سازوکارها،
ساختار
منسجمی به آن
بخشید:
۱)
تولید هویت
سیاسیِ
وفادارانه
ازطریق اعطای
رانت اقتصادی
و امتیازات
اجتماعی؛
۲)
ادغام طیفی از
شرکتهای
خصوصی و برخی
لایههای
اجتماعی در
مناسباتِ
اقتصادیِ
انباشت رانتی؛
۳) تشدید
خفقان سیاسی و
ممانعت از شکلگیری
هرگونه
فرآیند جمعی
که زمینهساز
تشکلیابی
مستقلِ
ستمدیدگان باشد؛
۴)
استفاده از
تشدید
فشارهای
معیشتی
(مشغولیت تودهها
به معیشتِ
صرف) بهسانِ
اهرمی برای
محرومسازیِ
فرودستان از
فراغت حداقلی
و جمعبودگی14؛
۵) خلعسلاحکردن
کارگران و
مزدبگیران
فرودست
ازطریق بسط بیامان
مناسبات
نولیبرالی؛
روندی که ضمن
مهیاسازی
شرایط فوق
استثمار،
مقبولیت
حاکمیت در
بافتار نظم جهانی
و لذا ثبات
بیرونی آن را
تقویت میکند؛
۶) دامنزدن
به زمینههای
شکاف و تفرقه
در جبههی
فرودستان: از
سپهر نیروی
کار15 تا اقلیتهای
ملی و گرایشهای
مذهبی؛
۷) تلاش
برای مرعوبسازی
فرودستان و
القای
ناتوانی در
آنان ازطریق
نمایش دایمیِ
قدرت؛ خواه در
شیوههای
افراطیِ
اقتدارگرایی
و کنترل و
سرکوب داخلی16؛
و خواه در
بازنماییِ
اقتدار نظامی
در منطقهی
خاورمیانه؛
۸) نمایش
مستمر
الگوهای
زندگی مصرفی و
«خوشبختی
کاپیتالیستی»
در فضای
فرهنگی–رسانهای،
که ترکیب آن
با بحران اقتصادیِ
فراگیر و
فقدان چشمانداز
رفاه عمومیِ
حداقلی، میل
به «پیشرفت فردی
بههر قیمت»
یا فردگراییِ
افراطی را
دامن میزند؛
۹)
مدیریت سرکوبگرانهی
مسألهی
سکشوالیته و
بحرانیسازیِ
مستمرِ قلمرو
میل جنسی؛
۱۰)
پنهانسازی و
تحریف و انکار
نظاممند
واقعیات و
فرافکنی
ناکارآمدیها
و ناراستیهای
دولت (ماهیت
دولت) و بحرانها
و
فجایع/جنایات
پیامد آنها
به دشمنان
خارجی؛
۱۱)
بازسازی و
بازنمایی
عرصهي سیاست
رسمی بهسان
تعارضات میان
کانونهای
تماما مخالف،
بهمنظور:
الف) مدیریت
نارضایتیها
و امیدهای
سیاسیِ
فرودستان،
مثلا ازطریق
نسبتدادنِ
معضلات یا
درمانها به
نیروهای
موهوم؛ ب)
حرکت سیال در
مناسبات
دوقطبی بینالمللی؛
که هدف هر دوی
اینها
نهایتاً
تضمین بیگزند
دوام دولت
است؛
۱۲)
پرورش و تجهیز
(زیرساختیِ)
لشکری از نیروهای
تبلیغی–
ترویجی برای
تسخیر فضای
عمومی با
گفتمانهای
حکومتی و یا
پایش و کنترل
تحرکات
انتقادی
جامعه17؛
۱۳) دامنزدن
به
«بنیادگراییِ
شیعی» ازطریق
جعل تاریخ، آیینسازی،
«نظریهپردازی»،
پرورش مبلغان
پرشور (نظیر
مداحان حکومتی)،
روندهای هویتسازی،
و
پروپاگاندای
وسیع؛
۱۴)
برساختن
ناسیونالیسم
جدید ایرانی و
مفصلبندی آن
با اسلام شیعی
در قالب عظمتطلبیِ
ناسیونالیسم
فارس–شیعی؛
۱۵)
پرورش گفتمان
امنیت ملی و
ملیگراییِ
تهاجمی
ازطریق تشدید
حس ناامنی
عمومی نسبت
به مخاطرات
خارجی/
فرامرزی و
دامنزدنِ
نمایشی به این
مخاطرات؛
۱۶) تلاش
برای جذب و
مدیریت بخشی
از نیروهای
ناراضیِ جامعه
ازطریق ارائهی
روایتی
ناسیونالیستی
از مارکسیسم18
بر پایهی
خوانشی منحط
از ضدیت با
امپریالیسم؛
۱۷)
ایجاد جریانهای
سیاسی و
نهادها و تشکلهای
«بدیلِ» دولتمدار
(یا/و ولایتمدار)
در حوزههای
دانشجویی،
کارگری،
زنان، محیطزیست،
اقلیتها و
غیره؛
۱۸) تلاش
برای خنثیسازی
تاثیراتِ
نقادی و
افشاگری
سیاسی و کنشگری
رادیکال با
انتقال هدایتشده
آنها به
نیروها و
جریاناتِ
خودی، ولی
(ظاهرا)
متعارض؛
۱۹)
انکار مقاومتهای
جمعیِ
ستمدیدگان؛
تحریف و
خوارشماری ابعاد
و اهدافِ
واقعی آنها؛ و
تخطئهی آنها
در اذهان عمومی
با انگهای
ضدیت با
اسلام، ضدیت
با
نظام/انقلاب
(؟!)، «تجزیهطلبی»،
و وابستگی به
«ضدانقلاب»/«منافق»
و «دشمنان
خارجی».
تابوسازیِ
این مبارزاتْ
که با هدف ایزولهسازی
و تضعیف آنها
انجام میشود،
همزمانْ
زمینهی
سرکوب مستقیم
آنها را نیز
تدارک میبیند؛
۲۰) حذف
نظاممند
جمعیتها و
فرهنگها و
مناطقی که
ادغام هویتیِ
آنان (در هویت
برسازندهی
دولت) یا
منفعلسازی و
انقیاد
سیاسیِ آنان –
بههر دلیل –
برای دولت
قابل حصول
نباشد (در
امتداد
استعمار
داخلی).
۴.
بهجای جمعبندی:
برخی ملزومات
بسط مبارزه در
نبرد نابرابر
کنونی
در
بندهای اول و
دوم نشان
دادیم که دولت
اسلامی ایران
چگونه در غیاب
مشروعیت
سیاسی به مرحلهی
رویارویی
آنتاگونیستی
(آشتیناپذیر)
با اکثریت
جامعه رسید.
در بند قبلی
بهطور فشرده
و نامنسجم
سازوکارهایی
را برشمردیم
که حاکمان
ایران در
مواجهه با
چنین موقعیتی
به آنها
متوسل میشوند،
تا نظام
«غارت–جنایت»
موجود را
همچنان برپا
نگاه دارند19.
این بند،
برمبنای آنچه
گفته شد،
تاملیست بر
مسالهی
بازتولید و
دوام دولت در
پرتو قیام
تشنگان در
خوزستان:
با
بازگشت
ستمدیدگان
خوزستان به
خیابانها و
اوجگرفتن
دگربارهی
مبارزهی
نابرابر آنان
با دولت، فضای
بیموامیدی
شکل گرفته است
که یادآور
خیزش آبان ۹۸ است.
انبوهی از
ستمدیدگان
بار دیگر در
کشاکشی سخت و
نابرابر با
دولت میکوشند
گشایشی در
تاریخ ستمبارشان
ایجاد کنند.
خوزستان تشنه
است: هم تشنهی
آب و هم تشنهی
آزادی؛ این
هر دو را از
مردمانش دریغ
کردهاند.
محرومکردن
خوزستان از
رودهایش نمیتوانست
بدون فرایند
دیرپایِ سلب
آزادی از بومیان
خوزستان و
فرودستانِ
سراسر ایران
تحقق یابد. آنهایی
که اینک خشم و
اعتراضشان
به بیآبی (و
بیبرقی و
تبعیض و
محرومیت) را
به خیابانها
آوردهاند،
بهخوبی
واقفند که این
فریادها
بسیار فراتر
از مطالبهی
آب (یا برق و
نظایر اینها)
میرود؛ آنها
بیگمان تشنهاند،
اما – درست بههمین
دلیل– مسالهی
اصلی آنان
ایستادگی در
برابر کلیت یک
نظام سیاسیست
که از دیرباز
بهمیانجیِ
سازوکاری
استعماریْ
(استعمار داخلی)
هستیِ آنان را
از همهسو
نشانه رفته
است و مدام
پیشتر آمده،
تا تحمیل بیآبیِ
مطلق20. آنها
آشتیناپذیربودنِ
این رویارویی
را همانگونه
لمس میکنند
که تهدید بقای
خویش را (آب،
زیستبوم،
خاک،
کار/معیشت)؛
پس، در این
رویارویی نمیتوانند
بهچیزی جز
همهچیز
رضایت دهند؛
همین است که
جوانان عرب
در یزلههایشان
فریاد میزنند:
الشعب یرید
اسقاط النظام.
بهبیان
دیگر، آنها
تنها درصورتی
میتوانند
آزادی (و
آبادیِ) خویش
را بازپس
بگیرند، که
آزادی را برای
همگان به
ارمغان
بیاورند21.
اما
آیا «قیام
تشنگان» که
اینک در
شهرهای کوچک و
بزرگ خوزستان
جریان دارد،
اساساً قادر
به دگرگونسازی
نظم مستقر
خواهد بود؟
وقتی توان
سرکوب مهیب
کلیت دولت را
با توان
ایستادگی
مردم خوزستان
بسنجیم، فارغ
از همهی
آرزوها و
رشادتها،
پاسخ این سوال
منفیست.
دستگاه سرکوب
دولتی با
تمرکز بر
خوزستان و
محاصره
(ایزولهسازی22)
و هجوم همهجانبه
یحتمل بار
دیگر بتواند
«اغتشاشگران»
را – تا نوبت
خیزشِ بعدی –
سرکوب کند؛
هرچند یحتمل
برای مدتی
روند تولید
نفت و گاز و
فولاد و غیره
مختل گردد.
اما از منظری
دیگر، اگر قیام
تشنگان الهامبخش
مبارزات جمعی
ستمدیدگان در
سایر مناطق جغرافیایی
و سایر حوزههای
پیکار و ستم
باشد، همچنانکه
نشانههای
امیدبخشی از
آن قابلرویت
است23، این
قیام سرنوشت
متفاوتی
خواهد داشت؛
چون در اینصورت
کارآیی
دستگاه سرکوب
و سامانهی
کارکردی دولت
مختل میگردد.
بهبیان
دیگر، دولت با
برخورداری از
حد بالایی از
امکانات مادی،
سازمانیافتگی،
تمرکز و
هدفمندی
(ارادهی
معطوف به
خویش) عموما
قادر است خیزشهای
سازماننیافته
– خصوصا در یک
محدودهی
جغرافیایی
مشخص – را مهار
کند، مگر آنکه
دامنهی
موضوعی و
جغرافیایی
خیزش چنان
گسترش یابد که
به تکثیر و
گسترش سوژههای
مبارزه
بیانجامد. بهطور
خلاصه: با نظر
به موقعیت
پرتلاطم
کنونی باید
گفت دولت
ایران، هرقدر
هم عمیقاً
دچار بحران و
تزلزل باشد،
بهخودیِ خود
فرونمیپاشد.
ولی اگر
«همبستگی و
رزم مشترکِ»
سایر ستمدیدگان
مانع از آن
گردد که قیام
تشنگان ایزوله
شود و از نفس
بیافتد، این
خیزش مسلماً
قادر خواهد
بود راهی
بگشاید تا کار
ناتمام آبان ۹۸
به سرانجام
برسد.
اما
«همبستگی و
رزم مشترکِ»
ستمدیدگان –
در عمل– با
موانع بسیاری
روبروست؛ چون
مفهوم ظاهراً بسیطِ
«ستمدیدگان»
بهواقع
دربردارندهی
گسترهی عظیم
و ناهمگنی از
انسانهاست
که بهرغم وجهاشتراک
کلیشان در
رنجِ
فرودستی24،
عوامل بسیاری
آنها را پارهپاره
میسازند و
اغلب رودرروی
هم قرار میدهند؛
و لذا، رزم
مشترک را به
محاق میبرند.
شماری از این
عوامل را مرور
کنیم: تنوع و چندگانگیِ
حوزههای
ستم؛ تفاوت
انسانها و
گروههای
اجتماعی در
تاثیرپذیری
از انواع ستم
(مثلاً تفاوت
تجارب دو
کارگر عرب و
فارس در یک محیط
کاری معین)؛
جابجایی نقشهای
ستمدیده و
ستمگر در سپهر
درونی
ستمدیدگان
(مثلاً نقشهای
متفاوت زن و
مرد طبقهی
کارگر در محیط
کار یا در
خانه)؛ تفاوتها
در دسترسی به
(دوری و
نزدیکی به)
مراکز قدرت و
منابع ثروت؛
ناهمزمانیها
در انگیزهمندیِ
مشارکت
سیاسی؛ مراتب
متفاوتِ
آمادگی/تجربه
برای
رویارویی
سیاسیِ
رادیکال؛
تفاوتهای
مذهبی،
ملیتی، زبانی
و فرهنگی؛
تاریخچهی
خصومتهای
گذشته و بیاعتمادیها
و تنشهای
موجود بین
گروههای
ستمدیده (مثل
اختلافات
لرها و عربهای
خوزستان)؛ و
نظایر اینها.
نقش و اهمیت
عینیِ این
عوامل در
جداسازیِ لایههای
درونیِ
ستمدیدگان،
مفهوم «سوژگی
انقلابی
ستمدیدگان» را
برای طیفی از
مفسران و کنشگران
سیاسی فاقد
اعتبار میسازد
(بهسان یک
رتوریک بیپشتوانه).
اما واقعیت
این است که
فاکتورهای عینیِ
مهم دیگری هم
وجود دارند که
درجهت
پیونددادن
ستمدیدگان عمل
میکنند؛ بهخصوص،
تجربهی رنجهای
عظیمِ مشترک
از سوی دشمنی
مشترک (یا
ساختارهایی
یکسان) و
آگاهی از
اینکه هیچ
گروهی بهتنهایی
توانایی غلبه
بر این دشمن
(ساختارها) را
ندارد. گفتنیست
که موقعیت
ستمدیدگی
معمولاً تجربهی
تلاقی
همزمانِ
شماری از ستمهای
چندگانه
(اینترسکشنالیتی)
است و لذا
افراد/گروههای
ستمدیده بهرغم
تفاوتهای
زیستی–فرهنگی،
از برخی از
سازوکارهای
ستم مشترکا
رنج میبرند.
بنابراین،
داوریهای
متفاوت نسبت
به امکان
مبارزات همبسته
تا شکلگیریِ
«سوژگی
انقلابیِ»
ستمدیدگان
درنهایت
متأثر از وزنیست
که به هر دسته
از عوامل
یادشده داده
میشود. اما
مهمتر از آن،
بهنظر میرسد
دیدگاهی که
امکان پلزدن
بر فراز تفاوتها/تنشهای
درونیِ
ستمدیدگان تا
تحقق «سوژگی
انقلابیِ»
آنان را انکار
میکند
رویکردی
ایستا به
وضعیت درونی
ستمدیدگان
دارد، چون
تحولات
درونیِ خود
آنان را نادیده
میگیرد؛ این
سویه از
واقعیت که
«سوژگی
انقلابی» تنها
طی فرایندی
انقلابی شکل
میگیرد. از
این منظر، رد
و نشان فرآیند
انقلابی (یا
انقلابی بودن
یک جنبش) بهجای
آنکه با نتایج
بیواسطهاش
در تغییر
ساختارهای
نظم مستقر
ارزیابی شود،
میباید با
نظر به
تاثیراتش بر
دگرگونی
انسانهایی
که در یک خیزش
مشارکت دارند
یا از آن تاثیر
میپذیرند
داوری گردد.
چون فرآیند
انقلابیْ پیش از
هرچیز عاملان
انسانیاش را
دگرگون میسازد
و تنها از اینطریق
است که گامبهگام
مسیر تغییر
بنیادی ساختارهای
سلطه را میگشاید.
نشانههای
چنین فرآیندی
در قیام
تشنگان جایی
نمایان میشود
که – برای مثال –
در جمعیت
لرهای
خوزستان و استانهای
همجوار
پویشی
اعتراضی در
همبستگی و
همراهی با خیزش
عربهای
منطقه شکل میگیرد.
در همین
رابطه،
فرانتس
فانون25 در
فرازی از متن «دربارهی
خشونت/قهر» – با
اشارهای
ضمنی به مارکس
– وسعت
تغییرات بهوجودآمده
در فرایند
مبارزات
ضداستعماریِ
مردم الجزایر
را چنین توضیح
میدهد:
«صحت
تزی که بهموجب
آن انسانها
در همانحال
که جهان را
تغییر میدهند
خود نیز تغییر
میکنند، بیش
از هر زمان
دیگری در
الجزایر به
اثبات میرسد.
این جنگ فقط
آگاهی انسان
از خویش، ایدهی
او دربارهی
کسانی که پیش
از این بر او
مسلط بودند و
نیز اندیشهی
او دربارهی
جهان را تغییر
نمیدهد. این
نبرد در سطوح
مختلف نمادها،
اسطورهها،
اعتقادات،
احساسات یک
خلق را
بازسازی میکند.
ما در الجزایر
شاهد به حرکت
درآمدن مجدد
انسان هستیم.26»
جان
کلام آنکه،
انقلابْ
محصول
فرآیندی دیالکتیکی
از زایشِ سوژههای
انقلابی و
دگرگونی
ساختارهاست.
بههمین دلیل
است که حاکمان
نظام سلطه میکوشند
هر خروش جمعی
را در همان
سرآغازِ آن
خفه کنند، چون
اگر این فرآیند
هرچه زودتر
متوقف نشود،
فرا میبالد و
مهار آن
ناممکن میگردد.
بدین اعتبار،
شکست پیکار
نابرابری که در
خوزستان (و
برخی استانهای
همجوار) علیه
نظام سلطه
جریان دارد،
شکست تاریخیِ
همهی
ستمدیدگان
جامعهی
کنونیِ ایران
خواهد بود؛ و
از طرفی،
پیروزیِ آن
تنها زمانی
میسر است که
گسترهی هرچه
وسیعتری از
ستمدیدگان با
این پیکار
همراه شوند27 و در
فرایند
برپاییِ «رزم
مشترک»،
قابلیتهای
سوژگی خود را
برای دگرگونسازیِ
وضعیت محقق
سازند.
همانگونه
که جوانان عرب
در شعار
سجلوا، سجلوا
فی التاریخ! …
آرزو کردهاند،
دلاوریهای آنان
بیگمان در
تاریخ
ستمدیدگان
این سرزمین
ثبت خواهد شد.
اما فراتر از
آن، الههی
تاریخْ
مواجههی
کنونیِ همهی
کسانی که در
جبههی
ستمدیدگان
ایستادهاند
را نیز با دقت
ثبت خواهد
کرد، چون
تاریخِ خود
آنهاست که در
این پیکار
نابرابر رقم
میخورد.
ا. ح. – ۳۱
تیر ۱۴۰۰
* * *
پینوشت: عکس
درجشده در
صفحهی اول،
نمایی از سد
گتوند را نشان
میدهد: یکی
از بزرگترین
سدهای ایران،
که بر روی رود
کارون احداث شده
است. پروژهی
ساخت سد گتوند
– همانند سایر
سدهای عظیم –
هزینههای
مالی بسیار
گزافی بر جای
گذاشت و بهسهم
خود یکی از مجاری
مهم انتقال
ثروت عمومی به
نهادهای الیگارشیک
بود. اما پس از
آبگیری سد
گتوند، این
پروژه بهدلیل
برخورد با
لایههای
نمکین بستر
زیرین سد با
شکستی هولناک
(در هر دو جنبهی
اجرایی–اقتصادی
و زیستمحیطی)
مواجه شد؛ و
بدتر آنکه حجم
عظیم آب انباشتشده
در پشت سد بهدلیل
غلظت بالای
نمکِ حلشده
در آن قابل
آزادسازی
نیست.
بنابراین، سد
گتوند بهتنهایی
مصداقی عینی و
نمونهای
نمادین از عملکرد
ضدعلمی،
غیرمسئولانه،
غارتگرانه و
مخرب دولت در
خوزستان است.
و بههمین
اعتبار،
سرگذشت این سد
آیینهی تمامنمای
دولت در ایران
و فجایعیست
که بر
فرودستان و
طبیعت این
سرزمین آوار
میکند.
* * *
پانویسها:
1.
از رهبر نظام
تا رئیسجمهور
و وزیر و
نمایندهی
مجلس و سردار
سپاه و نیروی
انتظامی و
روحانیِ صاحبمنصب
و قاضی و
کارشناس–مشاور
دولتی و مدیر
اجرایی و
غیره.
2.
این گرایشِ
ناخودآگاه به
انتزاعیدیدن
رویدادهای
بیرونی که
همانا تلاشیست
برای انتزاع
خویش از جهان
رویدادها، با
مرزها و موانع
مادی مشخصی
برخورد میکند
که توسط هستی
اجتماعی
فرد/طبقه شکل
میگیرند.
3.
از آن میان،
برای مثال، میتوان
به نمونهی
متاخر دیگری
اشاره کرد:
افزایش ۶۰ تا
۹۰ درصدی قیمت
نان در روزهای
اخیر، بهرغم
اینکه بدون آن
هم سبد غذایی
فرودستان در اثر
بحران
اقتصادی بهطور
شرمآوری
کوچک شده بود.
4.
نه صرفا نسبت
به واقعیت
بیرونی یا
داعیههاشان،
و نه صرفا
نسبت به
اظهارات سایر
نخبگان
سیاسی، بلکه
حتی نسبت به
اظهاراتِ
پیشین و آتی خودِ
گوینده.
5.
در نوشتهی
مفصلتری، با
طرح ایدههایی
دربارهی
سرشت و
سازکارهای
دولت در جنوب
جهانی، کوشیدم
یک چارچوب
نظریِ
مقدماتی برای
ورود به بحث دولت
در ایران
فراهم آورم:
امین
حصوری:
«دربارهی
بنیانها و
سازوبرگهای
دولت در جنوب
جهانی»،
کارگاه
دیالکتیک،
آذر ۱۳۹۸.
همچنین
در فصولی از
کتابچهی زیر
خصلتها و
کارکردهای
دولت ایران را
در پرتو عملکرد
آن در بحران
کرونا وارسی
کردهام:
امین
حصوری: «متونی
دربارهی
بحران کرونا و
بحران سوژگی
چپ»، کارگاه
دیالکتیک،
آذر ۱۳۹۹.
6.
تحریم گستردهی
انتخابات از
سوی مردم هم
نشان داد که
نخبگان دولت
برآورد درستی
از آرایش قوای
موجود داشتهاند.
7.
در فرآیند
استثمار که در
ایران بهدلایل
زیادی بهسمت
فوقاستثمار
سوق یافته
است؛ در برزخ
تباهکنندهی
بیکاری و بیآیندگی
و ناامنی که
میل جوانان به
گریز از کشور
را به رکوردی
جهانی رسانده
است؛ در سرکوب
مستمر زنان و
اقلیتهای
تحتستم؛ در
خفقان سیاسی
که پویش زندهی
جامعه را سد
میکند؛ در
فرآیند سرکوب
که کنشهای
مقاومت و جانهای
آزاده را به
شدیدترین
وجهی مکافات و
منکوب میکند؛
و غیره.
8.
طغیان طبیعت
در سالهای
اخیر چنان
مکرر رخ داده
و چنان حضور
فاجعهباری
در حیات جمعی
ما داشته که
نیازی به ذکر
نمونههای آن
نیست.
9.
با اینکه در
اکثر موارد،
سبعیت دستگاه
سرکوبْ روند
اوجیابی
مقاومت جمعی
را فرومینشاند
و ظاهراً در
هدف مرعوبسازیاش
توفیق می
یابد، اما این
توفیق و مرعوبشدگی
عمدتا موقتی
است. ستمدیدگان
درست بهدلیل
حفظ خاطرهی
دردآور این
سرکوبْ مترصد
فرصت دیگری
برای برپایی
مقاومت خویش
میمانند. این
چرخهی همافزا
را میتوان
«دیالکتیک
سرکوب–مقاومت»
نامید.
10.
بهلحاظ
تاریخی،
فرآیند «خلق»
سرکوبگرانهی
دولت–ملت در
ایران اساساً
بهگونهای
بوده است که
مردمان
مناطقی از
ایران در عمل
همواره نیمهشهروند
یا شبهشهروند
تلقی شدهاند.
روند بعدیِ
استقرار و
توسعهی
سرمایهداری
اقتدارگرا در
ایران نیز بهگونهای
رقم خورد که
مردمان بومی
این مناطق در
بیرونیترین
مدار مرکزیت
سیاسی و
اقتصادی جای
داده شدند و
نصیب آنها
چیزی جز حذف
فرهنگ و زبان
بومی،
محرومیت اقتصادی
و تبعیض
اجتماعی و
نابودسازی
محیطزیستشان
نبوده است.
11.
بارزترین
نمونهی این
نابودسازی
هدفمند، شیوههاییست
که دولت
آپارتاید
اسرائیل زمینهای
فلسطینی را
«پاکسازی»
کرده است (و میکند).
12.
و این یکی از
خصلتهاییست
که بر ماهیتِ
شکنندهی
سرکوب دولتی
دلالت دارد.
13.
دولت در
کاربست این
سازوکارها
لزوماً فاعلیت
تام ندارد،
چرا که شکلگیری
آنها پیش از
هرچیز ناشی از
پویش تاریخی
تضادهای جامعه
بوده است. اما
دولت در
راستای
انطباقیابیِ
بیوقفه با
پویش سیالِ
تحولات درونیِ
جامعه، پارهای
از
سازوکارهای
موجود/نوپدید
را تقویت میکند
تا از مجموع
شرایط در
دسترس،
مصالحی برای تضمین
بازتولید و
بقای خود
فراهم آورد.
14.
محرومسازی
فرودستان از
حداقلهای
فراغت و جمعبودگی،
مسیر پرورش
قوای درونیِ
آنان را مسدود
میسازد و
بدینطریق بهسهم
خودْ تحرکات
جمعیِ آنان
برای تغییر
ساختارهای
ستم را کاهش
میدهد.
15.
در سپهر نیروی
کار، شایعترین
سازوکار
ایجاد تفرقه
در میان
کارگران، تنوع
نوع
قراردادها در
یک محیط کاری
معین است.
16.
برای مثال،
وسواس حاکمیت
در زمینهی
کنترل پوشش
زنان و انقیاد
امر تنانه – در
کنار سایر
دلایل و
کارکردهایش –
تلاشیست
برای برپایی
اقتدار دولت و
القای
ناتوانی در
ذهنیت
شهروندان.
همچنین است
اِعمالِ مجازاتهای
قرونوسطایی
برای «جرایم
سیاسی» که حتی
با قوانین ناعادلانهی
نظام قضایی
ایران هم
ناسازگارند؛
و یا قشونکشی
نظامی و تیراندازی
هدفمند بهروی
تجمعات
اعتراضی
فرودستان
(نظیر آنچه در
خیزش آبان ۹۸
رخ داد یا در
قیام جاری
مردم خوزستان
شاهد هستیم).
17.
از روحانیون
مساجد و
مسئولین
پرورشی مراکز آموزشی
تا ارتش
سایبری و
کارشناسان
وفادار و اصحاب
رسانه و نظایر
آنها.
18.
در سطحی عامتر،
«دولت اسلامی
ایران» از مدتها
پیش عزم خویش
برای بومیسازی
یا – بهاصطلاح
– «اسلامیسازی
علوم انسانی»
را اعلام کرده
است. در تحلیل
نهایی، هدف
اصلی این طرح
بازسازیِ
مستحکمتر
ایدئولوژی
بلندمدت دولت
است. این کار
مستلزم تولید
انبوه
نیروهای خودیست
که هم قادر به
ترویجِ موثرِ
این
ایدئولوژی
باشند و هم «پدافندی
عامل» در
برابر
عقلانیت
انتقادیِِ
مخالفان
فراهم آورند.
19.
بیش از ۴۲ سال
تجربهی تلخ
تاریخی نشان
داده است که
این دولت برای
حفظ هستیِ
خویش هیچ مرز
و ننگی نمیشناسد
و از هیچ
راهکاری
فروگذار نمیکند.
20.
دلالتهای
سیاسیِ معضل
بیآبی زمانی
آشکارتر میشوند
که زمینهی
تاریخی تحمیل
آن مد نظر
قرار گیرد.
الیگارشی
حاکم نهتنها
– در پوشش طرحهای
«توسعه و
عمران» –
سدسازی انبوه
و ضداکولوژیک
را محملی برای
انباشت رانتی
سرمایه قرار داد،
بلکه برای
تداوم چرخهی
سود اقتصادی، خصوصا
در صنایع
فولاد یا
مجتمعهای
کشتوصنعت
(عمدتا در
استان
اصفهان)، طرحهای
کلان انتقال
آب از سرچشمههای
کارون و کرخه
را به اجرا
گذاشت.
بنابراین،
برای مردم
خوزستان که
پیامدهای
معضل بیآبی
را در تباهی
کشتوکار و
معیشت و حتی
فقدان آب شرب
تحمل میکنند،
ریشهی این
معضل چیزی
نیست جز «سرقت
سازمانیافتهی
آب» از سوی (بهنفع)
فرادستان
مرکز. بههمین
دلیل، در سالهای
اخیر تلاشهای
بسیاری از سوی
فعالین محلیِ
زیستمحیطی
برای روشنگری
و مقابلهی
قانونی با این
معضل انجام
گرفت؛ که
متاسفانه همهی
آنها بهرغم
تلاشهای
ارزشمند
روشنگرانه،
در هدف بلافصل
خود یعنی متوقفسازی
این روند
فاجعهبار
ناکام ماندند.
21.
بهرغم آنکه
عربهای
خوزستان یا
بومیان
بلوچستان
سنگینی بار ستمهای
چندگانه را –
بهطور
میانگین– بیش
از مردمان
مناطق دیگر بهدوش
میکشند، در
پیکارشان
علیه نظام
مسلط خواهناخواه
برای همگان میرزمند
و خون میدهند؛
و این مسلما
ستمی دیگر بر
آنان است، اگر
در پیکاری که
فینفسه
پیکار همگان
است تنها
بمانند.
22.
عیانترین
شیوهی
ایزولهسازی
خیزش، قطع
اینترنت و
اختلال در
سامانههای
ارتباطیست،
که – همانند
خیزش آبان ۹۸ –
اینک بار دیگر
برای سرکوب
قیام تشنگان
توسط دولت
اجرا میشود.
از میان سایر
شیوههای
منزویساختن
خیزش، همچنین
میتوان از
تحریف ماهیت
خیزش و
تابوسازی از
مشارکت در آن
و یا سرکوب و
مجازات
افراطیِ
معترضان بهمنظور
مرعوبسازی
سایر بخشهای
ناراضیِ ولی
مرددِ جامعه
اشاره کرد.
23.
نظیر اعلام
همبستگی
کارگران
اعتصابی
صنایع نفتوگاز
و کارگران
اعتصابیِ هفتتپه
با حقطلبیِ
مردم
خوزستان؛ یا
همراهی عملی
لرهای بختیاری
با خیزش عربهای
خوزستان و
گسترش دامنهی
اعتراضات به
استانهای
مجاور یا
شهرهایی با
بافت جمعیتی
عمدتا لر.
24.
فرودستی ناظر
بر موقعیتی
اجتماعیست
که فرد/گروه
را در معرض
سلطهوستم
(ترکیبی از
استثمار،
محرومیتها،
تبعیضها و
خشونتها)
قرار میدهد.
قرارگرفتن در
یک موقعیت
فرودستی،
توان تعیینکنندگیِ
حیات خویش را
بهدرجات
مختلف از
فرد/گروه سلب
میکند.
25.
اگر پیکارهای
جاریِ الهامگرفته
از قیام
تشنگان در
خوزستان را
پیامدی از بسط
و تشدید
سازوکار
استعمار
داخلی، و خیزشی
درجهت رهایی
از آن تلقی
کنیم، بازگشت
به آراء و
آموزههای
فرانتس فانون
دربارهی
استعمار و
مبارزات
استعمارزدگان
میتواند
بسیار مفید
باشد.
26.
برگرفته از
مقالهی زیر:
سعید
بواَماما:
«فرانتس
فانون»، ترجمهی
حمیدرضا
سعیدیان، نقد
اقتصاد
سیاسی، ۱۳۹۹.
27.
همراهی در رزم
مشترک بهمعنای
تلاش فراگیر
ستمدیدگان
برای تسخیر اعتراضیِ
همهی عرصههای
کار و زیست
جمعی و حوزههای
عمومیست. این
همراهی نهفقط
شامل بازگشت
اعتراضی به
خیابانها برای
فتح آنهاست،
بلکه مستلزم
پیشروی و بههمپیوستن
اعتراضاتیست
که عموما و هماکنون
بهموازات هم
جریان دارند.
در همین
راستا، مبارزات
تدافعیِِ
موجود باید
گامی بهپیش
بردارند و با
گسترش دامنهی
اهداف بلافصل
خود به اهداف
سیاسیِ ریشهایتر،
تا جای ممکن
آرایشی تهاجمی
بیابند. در
این میان،
مبارزات
کارگران (شامل
همهی
مزدبگیران
فرودست) میتواند
سهم برجستهای
برای تداوم و
انکشاف خیزشِ
جاری ایفا
کند، اگر
اعتصابات
موجود با
اعتصابات
نمادین ترکیب
و تقویت شوند
تا بهپشتوانهی
آن، جنبش
کارگری بهسمت
تدارک اعتصاب
عمومی گام بردارد.
تنها در اینصورت
است که خیزش
خیابان میتواند
از بنبست
دیرینِ سرکوب
فراتر رود.