گزارش
خبرنگاران
اعزامي
«اعتماد» از
اعتراض كارگران
شركت نيشكر
هفت تپه
صداي
خوزستان
باشيد
«هشت سال
خوزستان
نگذاشت كه پاي
دشمن به تهران
برسد، حالا
شما از تهران
آمدهايد
صداي خوزستان
شويد.»
اسماعيل
محمدولي- زهرا
چوپانكاره
«خانم!
آقا! من مردهام.
نگاه نكن كه
دارم حرف ميزنم.»
در ميان
جمعيتي كه از
خوف دوربينهاي
مداربسته
محوطه
كارخانه
نيشكر هفتتپه،
چهرههايشان
را با چفيه
بستهاند،
مرد ٥٠ ساله
با صورت باز و
صداي بلند ميگويد
كه مرده است،
هم او و هم
كساني كه فقط
چشمهايشان
پيداست در
انتظار ٥ ماه
حقوق معوق
ماندهاند.
انتظار حالا
با خشم همراه
شده، انتظار
خودش را به
مزارع وسيع
نيشكر رسانده
و آن را از جمعيت
نيبُران
خالي كرده،
ماشينهاي
حمل بار را
خوابانده و
كارخانه را به
تعطيلي
كشانده. در
هفتتپه،
حوالي شهر شوش
در استان
خوزستان، همهچيز
با «شِكر» شروع
و تمام ميشود.
شكر براي
مردان منطقه
يعني كار،
براي خانوادهها
يعني نان و
حالا در تجمع
كارگران دست
از كار كشيده
يعني حق
زندگي. براي
جمعيتي كه در
روستاها و
شهرهاي حوالي
شركت نيشكر
هفتتپه
زندگي ميكنند،
زمينها و
كارخانه
مساوي كلمه
اقتصاد است،
از هر خانواده
دست كم يك نفر
كارگر همينجاست
و همين شده كه
عقب افتادن
حقوقها،
تمامي جمعيت
شهري و
روستايي را
درگير خودش
كرده. روزهاي
يكشنبه و
دوشنبه، يعني
روز دوم و سوم
تجمع،
«اعتماد» به
ميان كارگران
معترض رفت تا
داستان شكر را
از نزديك
دنبال كند. در
پس چهرههاي
پوشيده در
چفيه،
كارگران سادهاي
هستند كه ميگفتند:
«هشت سال
خوزستان
نگذاشت كه پاي
دشمن به تهران
برسد، حالا
شما از تهران
آمدهايد
صداي خوزستان
شويد.»
قبل
از اينكه به
كارخانه
برسيم رابطهاي
خبريمان در
بين كارگران
هشدار داده
بودند به جمع
معترضان وارد
نشويم. ميگفتند
كارگران
آنقدر بدبين
هستند كه هر
آدم غريبهاي
را به چشم
جاسوس و «آدمكارفرما»
ميبينند. ميگفتند
چنان عصبانياند
كه به شما
فرصت حرف زدن
نميدهند.
پيشنهادشان
اين بود كه
تجمع كارگران
را از دور
تماشا كنيم و
بعد كه
پراكنده شدند
به صورت فردي
سراغشان
برويم. اين
رابطهاي
خبري، گروه ما
را مهمان خود
ميدانستند و
نگران بياحترامي
به ما بودند.
اوضاع به اين
بديها كه
گفته بودند
پيش نرفت. ده
دقيقه بعد از
رسيدن به
كارخانه، تا
به خودمان
آمديم بالاي
سكويي
ايستاده
بوديم و حدود
سيصد كارگر
دورمان حلقه
زده بودند.
روز
اول:
ماجرا
اينطور شروع
شد كه ساعت نه
و نيم صبح روز
يكشنبه ١٩
آذر؛ در دومين
روز متوالي از
دور جديد
اعتراضات صنفي
كارگران
مجتمع كشتوصنعت
هفتتپه، ما
دورتر از در
اصلي كارخانه
ايستاده بوديم
و تجمع
كارگران كه
تازه در حال
شكلگيري بود
را تماشا ميكرديم.
پنج- شش زن كه
صورتهايشان
را با روسري
پوشانده
بودند در
مقابل در ورودي
كارخانه جمع
شده بودند و
با صداي بلند
با كارگراني
كه قصد ورود
به كارخانه را
داشتند حرف ميزدند.
با احتياط،
كمينزديكتر
شديم و چند
كلمه اول كه
بينمان رد و
بدل شد،
ناگهان در وسط
حلقههايي
متراكم از دهها
كارگر قرار
گرفتيم.
كنجكاو بودند
بدانند از كجا
و براي چه
كاري آمدهايم.
كارتهاي
خبرنگاريمان
را ديدند و
شروع به حرف
زدن كردند.
تازه از راه
رسيده بوديم و
حجم اطلاعاتي
كه از حلقههاي
مختلفي كه
دورمان شكل
گرفته بود
چنان زياد بود
كه گيج شده
بوديم كه
كارگران براي
ورود زني راه
باز كردند.
اصرار داشتند
كه با او حرف بزنيم.
زني چادري در
آخرين سالهاي
جواني، با
صورتي كه با
ماسك پزشكي
پوشانده بود
حرفهايش را
اينطور شروع
كرد:
«من بيمار
سرطانيام.
شوهرم پنج ماه
است حقوق
نگرفته. پول
داروهاي شيمي
درمانيام را
با بدبختي جور
ميكنم. پول
دستي از اين
آن ميگيريم.
همسايهها
پول ميگذارند
روي هم. شوهر
من در مجموع
١٥ ميليون
تومان از
كارخانه
طلبكار است.
صدايمان به
هيچ جا نميرسد.
خيليها را
خريدهاند. به
مدير كارخانه
گفتم سرطانيام،
اين هم پرونده
پزشكيام. پول
شيمي درماني
ندارم. ميگويد
برو وام بگير.
چه وامي
بگيرم؟ منكه
نميتوانم
خرج نانم را
بدهم چطور قسط
بدهم؟ كي به من
وام ميدهد.
بانكهاي
اينجا ضمانت
كارگران هفتتپه
را قبول نميكنند.
بيمهمان چند
ماه است قطع
شده. ماه پيش
داروهاي شيمي
درمانيام را
آزاد گرفتم.
بالاي يك
ميليون تومان.
هفته ديگر، ٢٨
آذر شيميدرماني
دارم. باز نميدانم
چهكار كنم.
ما عضو صندوق
بيمه تكميلي
كارخانه
هستيم. يك سال
است مطالبات
كارگران از
بيمه تكميلي
پرداخت نشده.
بيمه تامين
اجتماعي هم پنج
ماه است قطع
شده. من با چه
اميدي درمانم
را ادامه
بدهم؟ چرا
بايد انقدر
فلاكت بكشم؟
بابت چي؟»
در
زماني كه اين
زن حرف ميزد،
ما بيرون از
كارخانه
ايستاده
بوديم و زمزمههايي
درباره
خبردار شدن
ساير كارگران
و قصدشان براي
خروج از
كارخانه و
پيوستن به ما
در فضا پيچيده
بود. خروج
كارگران
معترض از
كارخانه به نفع
هيچكداممان
نبود. يكي از
سردستههاي
كارگري به
آنها پيام
فرستاد كه از
كارخانه خارج
نشوند. هرچند
چند نفر از
ماموران
حراست كارخانه
مخالف حضور ما
بودند و با
لحنهاي
متنوع سعي
داشتند ما را
از ورود منصرف
كنند، با حلقهاي
كه كارگران
دور گروه ما
تشكيل دادند
وارد شديم.
جمعيت ما را
به سمت سكويي
در گوشهاي از
حياط پهناور
كارخانه
هدايت كردند.
ما براي شنيدن
صداي كارگران
بالاي سكو
قرار گرفتيم و
حدود دويست
كارگر دور سكو
جمع شدند.
يكي
از نمايندگان
كارگري هم
بالاي سكو بود
و سعي داشت
اعتماد
كارگران را به
گروه ما جلب
كند. هنوز چند
كلمهاي
نگفته بود كه
صداي همهمهاي
از دورتر بلند
شد. گروهي صد
نفره از
كارگران با
خشم و فرياد
به سمت ما ميدويدند.
چندين نفر از
كارگراني كه
دور ما
ايستاده بودند
براي آرام
كردنشان به
طرف آنها
رفتند اما
كارگران جديد
همچنان با
عصبانيت و
فرياد به سمت
ما ميآمدند.
كارگران
ديگري كه قبل
از اين در
بيرون از
كارخانه شاهد
قضايا بودند
سعي ميكردند
علت حضور ما
را به آنها
توضيح بدهند.
همزمان
كارگراني كه
دور سكو
ايستاده
بودند سعي ميكردند
به ما اطمينان
دهند كه آنها
دچار سوءتفاهم
شدهاند. به
ما ميگفتند
«نترسيد.
اينها هم
كارگرند. كاري
با شما ندارند.»
جمعيت صد نفره
تازهوارد
كمي آرامتر
از قبل، به
جمع دويست
كارگري كه
دورمان حلقه
زده بودند
پيوستند. اما
جو همچنان
ملتهب بود و
اوضاع خارج از
كنترل به نظر
ميرسيد.
نماينده
كارگران شروع
به صحبت كرد.
هنوز چند كلمه
نگفته بود كه
ناگهان سنگي
از طرف جمع به
سمت ما پرتاب
شد. كارگران
به سرعت كسي
كه سنگ را
پرتاب كرده
بود از جمع
جدا كردند و
با او درگير شدند.
يكي
از كارگران به
ما كه ترسيده
بوديم توضيح داد:
«كارگرها براي
اين عصبانياند
كه قبل از اين
يك روزنامه
محلي از ما
گزارش تهيه
كرد و دروغ
نوشت. چرت و پرتاي
الكي نوشت.
نوشت كارگرها
حقوق گرفتند.
براي همين بچهها
اينجوري
اعصابشان
خرد شده.»
با
ادامه سخنراني
نماينده
كارگران جو
كمي آرامتر
شد. كارگران
ميخواستند
كارت
خبرنگاري ما
را ببينند تا
مطمئن شوند از
طرف آن
روزنامه محلي
نيامدهايم.
كارت را نشان
داديم و فضا
براي گفتوگو
با كارگران
آماده شد.
روز
دوم:
دوشنبه
٢٠ آذر، در
سومين روز
اعتراض بدون
مشكلي با
همراهي كارگران
به كارخانه
وارد شديم و
در بالاي سكو،
جاي ديروزيمان
قرار گرفتيم.
كارگران
بيشتري آمده
بودند. حدود
پانصد نفر يا
بيشتر. زني با
صورت پوشيده هم
از سكو بالا
آمد. براي
نخستين بار در
جامعهاي
سنتي زني با
صداي محكم و
كلمات قاطع
چند كلمهاي
خطاب به پانصد
كارگر حرف زد.
بعد از هر
جمله او
كارگراني با
قوميتهاي
مختلف كه همگي
در تعصب
اشتراك
داشتند، جملات
اين زن را با
شعارهاي
حمايتي
همراهي ميكردند.
به گفته
كارگران اين
نخستين بار
بود كه زني
براي جمع
كارگران
معترض
سخنراني ميكرد.
بعد از پايان
اين سخنراني و
سخنراني يكي
از مردان
نماينده
صنفي، گروه ما
در كنارههاي
سكو شروع به
گفتوگو با
كارگران
كردند.
كارگران
پراكنده حرف ميزدند
و در اين
گزارش، سخنان
آنان را به
همان شيوهاي
كه بيان شده
ميآوريم:
«يك سال و
خردهاي است
كارخانه را
دادند بخش
خصوصي. اينها
آمدند نانمان
را بريدند. با
حقوق دادن
بين ما تفرقه
انداختهاند.
به يكي ميدهند
به دهتا نميدهند.
بين عرب و عجم
تفرقه
انداختهاند.
ميگوييم آقا
حقوق بده. ميگويد
ده روز ديگر.
دروغ. حضرت
عباسي دروغ.
من بچههام
مريضند. نميدانند
اين دروغها
چه بلايي سرما
ميآورد.»
«از دو سال
پيش دو ماه
ازش طلب
داريم. اسفند
و بهمن ٩٤ را
ندادند. حالا
هم پنج ماه
است حقوق ندادهاند.
به كارفرما ميگوييم
حقوق بده ميگويد
بايد حكم
دادستاني
بگيريم. حكم
دادستان به چه
درد من ميخورد.
من براي اين
كارخونه كار
كردم اينجا
بايد حقوقم را
بدهند.»
«حقوق من
همش يك و
پانصد است. شش
ماه حقوق ما
براي اين
آقايان پول
خرد است.
اضافهكاري
را كم ميكنند،
ده درصد از
عيدي ميزنند،
اضافه كارمان
را قطع كردند.
چند ماه است
بيمه نداريم.»
«الان،
پنج، شش، هفت،
هشت، نه... پنج
شش ماه است حقوقي
نگرفتهايم.
ما چي بايد
بخوريم؟ شما
به جاي ما. حق
بيمه را هم
نميدهد.
تاميناجتماعي
بيمهمان را
قطع كرده. هر
چه ميگويم
بچهام مريض
است. هرجا
برويم بدون
بيمه پول خون
از ما ميگيرند.
يك آمپول دارم
ميگيرم يك و
دويست. ميگويد
به ما مربوط
نيست. براي
مساعده اقدام
ميكنيم ميگويند
نداريم. شركت
ورشكسته است.
شما برو زمينهاي
كارخانه را
ببين. حتي اگر
فقط بخواهد
كرايهشان
بدهد ميتواند
پول همه
كارگران را
بدهد. اينجا
خاكش طلاست.»
«اين آقا هر
چه بگوييم
جوابگو نيست.
ديروز آمديم
دفترش سيگار
روشن كرده و
ما را آدم
حساب نميكند.
رفته شيخالمشايخ
را آورده كه
وساطت كند. ميخواهد
دوتا قبيله را
به جان هم
بندازد. شيخ
هم ديد كسي
حرفش را گوش
نميدهد
گذاشت و رفت.»
«نه حق
سرويس ميدهد،
نه لباس كار
ميدهد، بن
نميدهد...
جمعهكاري كه
هميشه بوده را
حذف كرده و
بيمهمان پنج
ماه عقب است.
از برج يك
تاحالا هيچ حق
بيمهاي
نداده است.
الان هم بدون
بيمهايم.»
«كجاي
قانون كار
گفته كسي كه
ميخواهد
بازنشسته شود
بايد تعهد دهد
كه سنوات خدمتش
را نميخواهد؟
مديرعامل از
من كه طبق
قانون تقاضاي
بازنشستگي
دارم تعهد ميگيرد
تا دو سال حق
سنواتم را
پيگيري نكنم.
سنوات كارگر
بايد طبق
قانون هر وقت
كه ميخواهد
بازنشسته شود
توي جيبش
باشد. من ٢٥
سال كار كردم
به اميد اين
سنوات. حساب
كرديم روي اين
پول. عروسي
بچهها و عمل
جراحي و خرجهاي
ضروري را
گذاشته بوديم
وقت گرفتن پول
سنوات. حالا
تعهد ميگيرد
كه دو سال
بايد صبر
كنيم. ما كه
امضا كنيم و
برويم از كجا
معلوم تا
دوسال ديگر
اينها اينجا
باشند؟ اگر
مدير بعدي زير
بار نرفت چه؟
مگر اينها زير
بار تعهدات
مدير قبلي
رفته بودند كه
مدير بعدي
تعهدات اينها
را قبول كند؟»
شهر
قسطي
«نان نسيه
نميدهيم. »
خيلي از
كارگران اين
عكس را روي
گوشيهايشان
دارند، تصوير
يك برگه و
نوشته رويش كه
بر ورودي يكي
از نانواييهاي
هفتتپه
چسبيده تا دست
رد به سينه
مشترياني
بزند كه
تقريبا همه
مايحتاج
زندگيشان را
با قسط و قرض و
نسيه ميگيرند.
اين زندگي
قسطي سر از
تمامي شهر و
روستاهاي
اطراف هم
درآورده، هر
جا پاي
كارگران هفتتپه
در ميان باشد،
مغازهداران
و فروشندگان
هم بايد براي
خودشان دفترهاي
حساب و كتاب
داشته باشند
تا دانه به
دانه نانها،
روغنها،
ميوهها و حتي
نخهاي
سيگاري كه
ازشان به نسيه
ميبرند را
يادداشت كنند.
وقتي كارخانه
حقوق بدهد اين
حسابها نصفه
و نيمه و آرامآرام
تسويه ميشوند،
اگر وضعيت مثل
چند ماه گذشته
وخيم باشد
حسابها روي
هم تلنبار ميشوند
تا برخي از
كسبه براي
ادامه كارشان
قانون و
مقررات
بگذارند و
براي فروشهاي
قسطيشان سقف
بگذارند.
شهر
كوچك «حُر»،
نزديك به يكي
از بسيار زمينهاي
غرق در ساقههاي
بلند نيشكر
است. از آن
شهرهايي كه
زندگياش با
كارخانه
تعريف شده و
بخشي از
كارگران شركت
هم ساكنان
همين شهرند.
در «حُر» ديگر
خبري از چهرههاي
پوشيده در
ميان دستارها
و چفيهها
نيست. «شما را
امروز توي
كارخانه ديدم.
ببخشيد اگر
سخت گذشت، ما
هميشه اين
طوري نيستيم،
خيلي مهماننوازيم.»
يكي از صورتهايي
كه از پشت
نقاب درآمده
جوان خوشرويي
است ساكن حُر
كه دانه به
دانه مغازههايي
كه دفتر حسابوكتاب
دارند را نشان
ميدهد؛
خواروبارفروشي،
نجاري،
نانوايي. صاحبان
اين مغازهها
نسيه ميدهند
و خودشان هم
تبديل ميشوند
به خريدار
نسيه از
كارخانهها و
شركتها. سه
برادر صاحب
يكي از
سوپرماركتهاي
شهر هستند،
زندگيشان
مستقيم و
غيرمستقيم با
نام نيشكر گره
خورده.
خواهرشان
همسر يكي از
آبياران شركت
است و به دليل
معوق ماندن
حقوق،
خواهرزادهشان
از مهدكودك
رفتن
بازمانده چون
در اين شرايط
تا قبل از
رسيدن به سن
مدرسه، هر
كاري به نظر
خرج اضافي ميآيد.
خودشان هم
براي هر كدام
از اجناسشان
دفترهاي
قطوري دارند
با ليست
بلندبالايي
از بدهكاران:
«قبلا هر ماه
ليست جنس ميآوردند
پيشيمان كه
مثلا ٣ كيلو
نخود، ٣ كيلو
لوبيا بده،
الان ميگويند
قد دو هزار
تومان لوبيا و
يك هزار و ٥٠٠ تومان
نخود بده،
قبلا هر ماه
كه حقوق ميدادند،
حسابشان را
صفر ميكردند
و حالا مثلا
از ٦٠٠
هزارتومان
بدهي گاهي ميآيند
١٠٠ هزار
تومانش را ميدهند
و ميروند.
اينجا همه
آشنا هستند،
همه فاميل هم
هستند. ما هم
نميتوانيم
بگوييم نميدهيم.
زنگ هم نميزنيم
كه الان هم يك
سال شده و
هنوز
بدهكاري.» آن
سمت خيابان
حال و روز شاطر
شهر هم مشابه
است، اما صاحب
نانوايي براي
نانهاي لواش
١٨٥ توماني
سقف نسيه
تعيين كرده:
«حقيقتش قرار
شده ديگر
بالاتر از ٥٠
هزار تومان بدهي
را از كسي
قبول نكنيم.»
ميگويد كه
گاهي وقتي
حساب يكي از
سقف ٥٠ هزار
تومان بالاتر
ميزند خودش
باقي پول را
ميگذارد تا
بعد از دريافت
حقوق پولش را
از خانوادهها
بگيرد: «با
همين اوضاع هم
مشتريان نان
خيلي كم شدهاند،
گاهي خميري كه
درست ميكنيم
را بايد
بگذاريم براي
روز بعد.
اينجا همه
براي شركت كار
ميكنند،
وقتي حقوق
ندهند مردم
نان هم كمتر
ميگيرند،
ديروز يك زني
آمد و از اول
گفت اگر نان قرضي
ميدهي، برم
وگرنه كه هيچ.»
«ما فقير
نيستيم، پول
نداريم.» اين
جمله را يكي از
كارگران
معترض گفته
بود، نشانهاش
را در همين
شهر حر ميتوان
ديد. شهر كوچك
مغازه دارد،
خريد و فروش در
جريان است،
فقط در اين
ميان به ندرت
پول ردوبدل ميشود.
قوميت و رابطه
خانوادگي و
همدردي در اين
شهر جاي «ريال»
را گرفته است.
از بزرگ تا
كوچك در جريان
وضعيت
كارخانه و
كارگران
نيشكر هستند. از
هر بچه در حال
بازي هم كه
بپرسي حرف از
حقوق معوق
كارگران ميزند.
بچهها يا
خودشان در
خانواده اين
كارگرانند يا
همكلاسيهايشان.
اين داستان تا
شهر شوش هم
كشيده است.
راننده خطي
اهواز، پسري
كه روي دوچرخهاش
در پيادهروي
شهر نشسته و
بساط سبزيفروشي
را ميپايد،
همه تا اسم
هفتتپه را ميشنوند
نام رمز ٥ ماه
را تكرار ميكنند.
در منطقهاي
كه سكونتگاه
لرها و عربها
است، نام
نيشكر به گونهاي
وحدتآفرين
است. در ميان
گلايهها و
اعتراضات،
گهگاه صحبتهاي
قوميتي به
ميان ميآيد:
عربها اينطورند،
لرها آنطورند.
اما اين حرفها
خيلي زود پشت
نام كارخانه
گم ميشوند.
جوان خوشروي
عرب كه در
تمام شهر
همراه بود تا
ساكنان حر به
«اعتماد»
اعتماد كنند و
حرف بزنند
خيلي سريع در
مورد تفاوتهايي
كه در كارخانه
يا در شهرهاي
دورتر از هفتتپه
در ميان عربها
و غيرعربها
قائل ميشوند،
توضيحاتي داد
و بعد گفت كه
همه اين حرفهاي
عرب و عجم را
بايد كنار
گذاشت: «ما با
نمازمان زندهايم،
با وجدانمان
زندهايم.
دوست ندارم
اصلا از اين
حرفها بزنم.
اما ما در
خوزستان به
همين اتحاد
زندهايم و
بايد حفظش
كنيم. وقتي ميرويم
سر كار بايد
طوري كار كنيم
كه نانمان
حلال باشد،
براي همين
بايد همه روي
موضوع شركت
تمركز كنيم.»
توضيح:
بخش دوم
پرونده هفت
تپه، شامل
مصاحبه با
قائممقام
مديرعامل
شركت نيشكر
هفت تپه و
گزارش كامل از
وضعيت
اجتماعي و
كارگري اين
شهر را روز شنبه
٢٥ آذر در
روزنامه
اعتماد
بخوانيد. در
مصاحبه با
قائممقام
مدیر عامل،
سيامك افشار
كه كارگران او
را كارفرما و
طرفحسابشان
ميدانند،
تاخير در
پرداخت بخشي
از مطالبات
كارگران را
پذيرفت و
توضيحاتي
درباره شيوه و
مراحل پرداخت
اين مطالبات ارائه
كرد. او در اين
مصاحبه
درباره روزهاي
پراميد آينده
براي كارگران
و گذر از هفتتپه
خاكستري به
هفتتپه سفيد
حرف زد.
اعتماد
ـ شماره ۳۹۷۴ |
چهارشنبه ۲۲
آذر۱۳۹۶
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=878&pageno=7