پاندمی
کرونا، بحران
انتقال و صورت
بندی آن!
تقی
روزبه
مقدمه:
شرایط فوق
العاده و
بحران بی
سابقه ای که
همه گیری
ویروس و بحران
سلامتی بر
جهان تحمیل
کرده است و پی
آمدهای بزرگ
اقتصادی
وسیاسی آن،
تلاش های
زیادی را در
مقیاس جهانی
برای فهم
رویدادها
برانگیخته
است که شامل
مدافعان
سوسیالیسم و
گرایش های
گوناگون آن از یکسو
و مدافعان
سرمایه داری و
طیف بندی ها
آن از سوی
دیگر می گردد.
بدیهی است که
تکاپو برای
درک ماهیت و
چیستی
رویدادها و
سمت وسوی
تحولات
زیرپوستی
جامعه جهانی،
با هدف
تاثیرگذاری
برسیررویدادها
از منظرهرگرایشی
صورت می گیرد.
در این میان
برای نیروهای
ضدسرمایه
داری گشودن
مباحثاتی
پیرامون درک
هرچه بهتر
معنای
رویدادها و
تحولاتی که در
لایه زیرین
جامعه جهانی و
ساختارهای
اقتصادی و سیاسی
نظام سرمایه
داری و غیره
جریان دارد، و
امکانات و
فرصت ها و
همچنین
تهدیداتی که
بحران کنونی
بوجود می
آورد، برای
مقابله با آن
ها و فراتر
رفتن از وضعیت
بن بست کنونی
اهمیت ویژه ای
دارد. نوشته
زیر حاوی ده
محورمرتبط به
این تحولات
است، که با
هدف دامن زدن
به این نوع گفتگوها
نگاشته شده
است:
۱-
برخلاف آن چه
که سرمایه
داری جهانی
شده سال ها
وانمودساخته
است، وضعیت
جهان تحت سلطه
سرمایه داری،
پس از چنددهه
تاخت و تاز،
نه عادی که
اضطراری و حرکت
در مسیری بن
بست و بحران
آفرین است. آن
چه که تهاجم
کرونا به
عنوان بحران
سلامتی و شرایط
اضطراری به
روی صحنه
آورده است،
قبل از هرچیز
پرده برداری
از روندها و
واقعیت های
انکارشده و به
پرسش گرفتن
سیاست های
حاکم بر دولت
ها وعملکرد و
کارآمدی
سیستم بوده
است. کرونا
اصابت صاعقه
ای پرتاب شده
از کرات دیگر
برسیاره زمین
نبود. برعکس میهان
خوانده ای بود
که از طریق
معبرگشوده
شده کالائی
کردن طبیعت و
جنون مصرف و
غارت آن، به
بدنه حامعه
انسانی
انتقال یافته
و موجب زلزله
در ارکان نظام
و جامعه و
بحران بی
سابقه و بزرگ
بیو- اقتصادی-
سیاسی شده
است.
۲-
واکنشی که
بورژوازی
جهانی و
سکانداران
نظم و دولت
های
کارگزارآن ها
پس از اعلام
جنگ کرونا و
وقوع
«غافلگیری
بزرگ» صورت
داده اند،
سوای برخی
لفاظی ها،
تقلیل آن به
یک بحران
سلامتی توسط
حمله دشمنی
خارجی و
نامرئی بوده
است و تلاش بی
وقفه برای ایجادیک
جبهه جهانی
علیه دشمن
مشترک به قصد
کنترل بحران و
بازسازی و
بازگرداندن
نظم جهان به
وضعیت «عادی» و
سابق با کم
ترین تکان.
اما عادی سازی
وضعیت و راه
اندازی چرخه
اقتصادسنکوپ
(غش ) کرده، در
پی اعلام
وضعیت جنگی تحمیل
شده توسط یک
دشمن نامرئی،
آن هم در غیاب سلاح
کارآمد«جنگی»
مناسب با آن
در زرادخانه
های مملو از
انواع سلاح
های
کشتارجمعی،
حتی فقدان
تجهیزات
اولیه ای چون
ماسک و لوازم
تست، تا اطلاع
ثانوی، چاره
ای جز تسلیم و
تن دادن به
مصونیت گله ای
و نوعی سیاست
تنازع بقاء
داروینیستی/
مالتوسی و در
بهترین حالت
تلاش برای کم کردن
شیب کشتار و
بیماری آن باقی
نگذاشته است.
این که ده ها
هزارنفر از
قربانیان این
لشکرکشی،
ساکنان به حال
خود رهاشده خانه
های سالمندان
بودند، به
گونه ای
تراژیک ناموزونی
رشد و یک
جانبگی و
ناکارآمدی
سیستم را به
نمایش می
گذارد. براستی
این درجه از
خلع سلاح
بودگی با توجه
به تاریخچه
طولانی مبارزه
با همه گیری
ها و نیز
توانائی ها و
دست آوردهای
پزشکی و
بهداشتی
بالقوه و
بالفعل بشر، و
آن هشدارهای
پیشینی
پیرامون همه
گیری و پی
آمدهای بحران
زیست محیطی،
دردهه های
آغازین هزاره
سوم، برای
تمدنی که از
شتاب
تکنولوژی و
تولیددانش و
آگاهی سرسام
گرفته است و
مشغول سامان
دهی مسافرت
های توریستی
به فضا و کرات
دیگرهست، می
تواند نشان
دهنده چه چیزی
باشد
مگر تبدیل
شدن این
توانائی ها و
ظرفیت ها و
دانش و تکنیک
به
ابزارمناسبات
قدرت و اولویت
های آن چه که
زیست
سیاست-قدرت
نامیده می
شود.
۳-
بحران و بن
بست وضعیت
کنونی در وهله
نخست محصول
تعرض و تاخت و
تازبیرحمانه
چندین دهه سرمایه
جهانی برای
کالائی کردن
زندگی و طبیعت
در مقیاس بین
المللی بوده
است. در شرایطی
که بورژوازی
جهانی و دو لت
های کارگزارش
کمابیش هم چون
یک طبقه جهانی
با قدرت مانور
بالا عمل کرد
ه اند و
توانسته اند
با انکشاف جهانی
سرمایه و
صدورتکنولوژی
و سرمایه به
نقاط سودآور،
صفوف طبقه
کارگرجهانی
را بشدت پراکنده
ساخته و مانع
از شکل گیری
یک طبقه پرولتاریای
همبسته و یک
جامعه فعال
جهانی علیه تعرض
بی امان
سرمایه شوند؛
کفه موازانه
یک طرفه به
سودسرمایه
سنگین شده و
پرولتاریا
صرفا به
نبردهای
تدافعی و
پراکنده و سنگر
به سنگر رانده
شده است.
بدیهی است که
با نبردهای موضعی
و با صفوفی
آشفته، نمی
توان به دفع
حملات یک تعرض
سراسری
بورژوازی
جهانی نائل شد
تا چه رسد به
پیشروی. حاصل
چنین معادله
معیوبی تبدیل
شدن بورژوازی
به یک هیولای
عظیم و بشدت
فربه شده و
جهانی با
پتانسیل عظیم
ویرانگرانه
با سرشت درون
ماندگارولع
بی پایان
سودخواری، انباشت،
انباشت، و
بازهم انباشت
بوده است.
وجه
دیگر این قدرت
بولدوزری
قبضه کامل
کنترل دولت
ها، هرچند که
آن ها به شکل
رسمی مشروعیت خود
را
وامدارحفاظت
از کیان و
منافع و امنیت
جامعه و
شهروندان
هستند، اما هم
چون مومی در
چنگ بورژوازی
به کارگزار و
خادم تمام
عیارآن ها تبدیل
شده اند. باین
ترتیب تا
اطلاع ثانوی
مهم ترین
چالشی که برای
عبور از بحران
ساختاری و تضمین
و تداوم زندگی
و شکوفائی تمدن
بشر و رهائی
او قراردارد،
چگونگی بازگرداندن
مجدد این غول
رهیده از بطری
به درون آن و
کنترل زمام
دولت است تاز
مانی که هنوز
وحود دارد.
ناگفته نماند
که سرمایه
داری هیچ گاه
به خودی خود و
به شکل درون
ماندگار
واجدمکانیزم خودتنظیم
گر و خودمشروط
کننده به معنی
تعدیل یا
کنترل سرشت
سودخوارانه
اش نبوده است؛
مگر به اندازه
ای که فشار از
بیرون و از
جانب جنبش ها
و
افکارعمومی آن را
مشروط کرده
باشد. آن چه که
به عنوان
بازارخودتنظیم
گرعنوان می
شود، خود چیزی
جز نمایش سرشت
سوزان سرمایه
برای
سوداندوزی و
کالائی کردن
همه امور و
میدان «تنازع
بقاء» نبوده
است. از آن جا
که با معادله جهانی
شدن سرمایه و
افزایش قدرت
مانوربورژوازی
در غیاب جهانی
شدن
پرولتاریا به
مثابه یک طبقه
و در خلأ
سراسری شدن
جنبش های اجتماعی
طبقاتی،
فشارهای
اعمال شده به
سرمایه بقدرکافی
نیرومند و
کارسازنبوده
است؛ سرمایه
داری برای
چندین دهه
توانسته است
به تاخت و
تازبی امان
خود ادامه
دهد.
۴-یکی
از وجوه مهم
بحران سرمایه
داری جهانی شده،
نحوه انکشاف و
حرکت بشدت
ناموزون و
تبعیض آمیزآن
در گستره جهان
بوده است. در
بسترچنین
فرایندی سوای
سایرپی
آمدهای تباه
کننده اش،
شاهد تشدیدرقابت
های درونی
بورژوازی و
ظهوررقبا و
قطب بندی های
جدید و لاجرم
افول و عروج
هژمونی ها و بحران
جابجائی قدرت
ها و افزایش
منازعه حول تقسیم
مناطق
نفوذهستیم.
بطوری که حتی
در بحبوحه جنگ
با کرونا آتش
بسی صورت نمی
گیرد. از سوی
دیگر تحت چنین
فرایندی
شاهدیم که
امواج
بحران به
داخل کشورهای
سرمایه داری پیشرفته
و باصطلاح
متروپول که
خود منبع اصلی
صدورسرمایه و
تکنولوژی و
بهره گیری
وسیع از صدها
میلیون نفر
نیروی
کارارزان در
مقیاس جهانی
بوده اند،
سرریزشده است.
بحرانی که خود
را به شکل نارضایتی
ناشی از فقدان
اشتغال و
افزایش بیکاری
و سقوط سطح
درآمد و زندگی
در کشورهای
سرمایه داری
نشان می دهد و
منجر به عروج
سرمایه داری
راست افراطی و
شبه
فاشیستی-پوپولیستی
راست و امثال
آن شده است که
هدفی جز بسیج
کارگران و
زحمتکشان و
تهیدستان
ناراضی
جامعه، حول
شعارهای کاذب
خود و چندشقه
کردن صفوف
طبقه کارگر و
جلوگیری از
رشدمبارزات
ضدسرمایه داری
و ممانعت از
اشاعه
اعتراضات
کارگری حول
مطالبات و
منافع واقعی
خود ندارند.
آن ها از طریق سنگرگرفتن
در پشت
نارضایتی های
برآمده از حرکت
بشدت
ناموزون،
بحران آفرین و
تبعیض آمیزسرمایه
و با شعارهای
کاذب و
فرینبده ای
چون بازگرداندن
عظمت گذشته و
دامن زدن به
نژادپرستی و
خارجی ستیزی و
انواع
دیوارکشی های
فیزیکی و
اقتصادی،
دامن زدن به
گرایش های
ناسیونالیستی
و
پیوندسرمایه
با
جادوی«سرزمین
پدری»، به صف
آرائی
پرداخته اند و
مدعی پاسخ
گوئی به بحران.
و حال آن که خود
سرآمدبحران
هستند و پاسخی
دروغین به
بحران.
۵-
کرونا درعین
حال به گونه
ای تناقض نما
و به شکل
نمادین پرده
از وضعیت
دشوار و
بحرانی پرولتاریای
جهانی و چالش
های پیشاروی
آن در بسط و تعمیق
مبارزه طبقاتی
برداشته و
پارادوکس این
نوع کنشگری دربندبازتولیدسیستم
و تبدیل شدن
به «سوژه های رام
و مطیع» را به روی
صحنه آورده
است:
از
یکسو شاهدیم
که با خانه
نشین کردن بخش
بزرگی از
نیروی
کارجهانی و به
گفته سازمان
جهانی با توقف
کارحدودیک
میلیارد
وششصدمیلیون
نفر که به
لحاظ کمی
حدودنیمی از
نیروی
کارجهانی را تشکیل
می دهند بویژه
در کشورهای
سرمایه داری صنعتی،
چرخ های گردش
سرمایه و
زندگی را از
کارانداخته و
یا
دچاراختلالات
جدی کرده است.
بطوری که به
عنوان مثال سه
اقتصاد بزرگ
جهانی یعنی
آمریکا با بیش
از ۲۰ تریلیون
دلارتولیدناخالص
و با فاصله
نسبتا کمی از
آن اقتصاد چین
و یا حوزه
اقتصادمنطقه
یورو با ۱۲
تریلیون تولیدناخالص
را دچارآشوب و
سقوط بی سابقه
کرده است.
چنین پدیده ای
به خودی خود
نشان دهنده نقش
نیروی کار در
توقف گردش چرخ
اقتصاد و
زندگی است. از
جانب دیگر
چنان که عیان
است، ایفاء
چنین نقشی نه
بشکل مستقل و
هدفمند و
خودآگاه ،
بلکه به وساطت
کرونا و
فشارآن تحمیل
شده است که
بیانگروجه
انفعالی و
مغفول مانده
چنین
پتانسیلی در
مبارزه با
تعرض سرمایه
داری و درجه
چسبندگی و
گرفتارشدن
نیروی کار در
تارپوددرهم
تنیده آن است.
بدیهی است که
نمی توان
همزمان هم
دشمن طبقاتی
خود را به شکل
روزمره و
روزافزون
تغذیه و
پروارکرد و هم
داعیه مقابله
کارسازبا آن و
سرنگونی اش را
داشت. نمایش این
پارادوکس و
محدودیت های
کنشگری توضیح
دهنده باج
گیری بزرگ
سرمایه از
نیروی کار در
طی چندین دهه
تعرض است.
۶-
بحران در
فرایندانباشت
سرمایه
با این
همه تعمیق
بحران و بن
بست در عین
حال به معنی
بحران در
فرایند
انباشت
سرمایه هم هست
که خود را در
تشدیدرقابت
ها و جنگ
تجاری و مناقشات
بین رقبا و
میلیتاریزم و
جنگ افروزی و
بیش از آن ها
در
تولیدانواع
«حباب های
بزرگ اقتصادی»
به هدف
ایجادتقاضا و
قدرت خرید
کاذب برای
برون رفت از
محدوده های
ذاتی و
مازادتولید
نشان می دهد.
پس از ترکیدن
حباب مسکن و
مالی سال
۲۰۰۹-۲۰۰۸
سرمایه با شتاب
حتی بیشتری
همان مسیر را
طی کرده است.
بطوری که
اکنون کل
اعتبارها و وام های
مردم و دولت
ها و شرکت ها
به بانک ها و
مؤسسات مالی
در مقیاس
جهانی سر به
رقم نجومی و
باورنکردنی
۲۵۳ تریلیون
دلار می زند
که سه برابرتولیدناخالص
کل جهان محسوب
می شود. این
خود صرفنطر از
پی آمدهای
خطیرمترتب بر
آوارشدن
بالقوه آن، که
این چنین در
بحران همه
گیری اخیر همه
جناح ها و
سران
نئولیبرال و
شیفته بازارآزاد
را نگران ساخت
و وادارکرد که
علیرغم «مرامنامه
های
سوگندخورده
خود» به سرعت
بودجه های تریلیون
دلاری (
تاکنون بالغ
بر ۸ تریلیون
دلار) را برای
تزریق به
پیکربیماربازار
و سرپانگهداشتن
اساسا مؤسسات
بزرگ تصویب
کنند؛ و تن به
کسری بودجه
کلان وافزایش
بازهم بیشتربدهی
های نجومی
بدهند، به
خودی خود به
معنی آن است
که سرمایه
داری بدون این
گونه دوپینگ
ها و تبدیل
شدن به حبابی
به وسعت بزرگی
خود و پیش فروش
کردن ثروت ها
و منابع چندین
نسل آینده توسط
نسل فعلی قادر
به حفظ تعادل
و حیات خود
نیست. ایجادتقاضا
و قدرت خرید
کاذب در عین
حال به معنی
دامن زدن به
جنون مصرف و
تاراج و ویرانی
طبیعت هم هست
که کرونای
مهاجم به شکل
طنرگونه با
نواختن
اجباری زنگ
تنفس و فراهم
کردن فرصتی
برای نفس تازه
کردن، به نوبه
خود از چنین
رابطه
ویرانگرانه
ای پرده
برداری کرد. مدت
هاست که
سرمایه داری
تلاش کرده است
که بحران
انباشت خود را
از طریق انواع
بحران آفرینی
ها و
ایجادتقاضا و
قدرت
خریدکاذب حل و
فصل کند و
روزمحشر را به
عقب بیاندازد.
با این
وجود
تشدیدبحران
ها و مشخصا
بحران کنونی،
گرچه به وساطت
و
تلنگرکرونای
مهاجم، بیانگرآن
است که سرمایه
داری به
موازات
افزایش انتروپی
( کهولت) و
تأمین انباشت
از طریق
ایجادتقاضا و
قدرت
خریدمصنوعی ( با تکیه
بر بخش سرمایه
مالی و نظام
اعتباری فربه
شده و مسلط بر
بخش های
دیگرسرمایه )
و نیز بحران
آفرینی و البته
به خدمت گرفتن
تمام
عیاردولت،
دیگر قادرنیست
از طریق تکیه
صرف به سازو
کارهای صرفا
اقتصادی و
بازارآزاد و
رقابت،
فرایندانباشت
و بازتولید
سرمایه و
اقتدار و
هژمونی متناظربا
آن را به شیوه
تاکنونی
ادامه دهد.
بطوری که دیری
است که بحران
قاعده است تا
بی بحرانی. از
همین رو
آشکارا
بکارگیری
اهرم های
فرااقتصای و
زور و دولت
گرائی به بخش
لاینفکی از
مکانیزم پویش
سرمایه داری
بحران زده
تبدیل شده
است.
۷-
لویاتان های
دیجیتالی
دولت
های هوشمند و
خودکامه
نوین، با بهره
گیری از رشدبی
سابقه
تکنولوژی های
ارتباطی و قدرت
پردازش
ابزارهای
هوشمند برای
کنترل هرچه بیشتر
جامعه و
دستکاری و
ایجاد ذهنیت
مطلوب خود، و
نظارت در
ابعادمیکر و
ماکرو در اصل
بازتابی است
از همان گرایش
به انباشت
مبتنی بر زور
و اقتدارگرائی
برای کنترل
بحران و
شهروندان و
ارتقاء زیست
سیاست و قدرت
به مرحله ای
نوین.
تاریخا
ایپدمی های
بزرگ، گرچه
علت آن
نیستند؛ اما
با همپوشانی
های موقت ناشی
از اضطرار،
همواره فرصتی
فراهم ساخته
اند برای
تغییرپارادایم
شیوه کنترل
دولت ها و
طبقات حاکم.
اکنون هم، چنان
که فاکت های
متعدد گویای
آن هستند
شاهداین نوع
بهره برداری
ها و رشد چنین
گرایشاتی هستیم.
روندرشداقتدارگرائی
فقط منحصر به
نمونه
کشورهای با
سنت
تاریخااستبدادی
و عروج رهبرانی
با سودای حفظ
قدرت
مادالعمری
مانند چین و
روسیه (شی و
پوتین) با
عیاربالائی
از ترکیب قدرت
سخت و نرم
نیست؛ بلکه
صرفنظر از
ویژگی و شدت و
ضعف، فرایندی
است فراگیرتر
در کل نظام سرمایه
داری از هند و
یک دوجین دولت
های متوسط و کوچک
در آسیا و
دیگرقاره ها
تا در خوددموکراسی
های غربی و
کشورهای
پیشرفته صنعتی
( از جمله در
آمریکا به
عنوان
دژسرمایه
داری) که بزعم
شماری از
نظریه
پردازان
بورژوازی، کیان
لیبرال
دموکراسی را
موردتهدید
قرارداده است.
گر چه انتظار
می رود که
روندفوق در
این کشورها با
چالش و مقاومت
و ایستادگی
بیشتری از سوی
جامعه و
فعالین و
کنشگران
اجتماعی مواجه
شود. با این
همه بطورکلی
بحران و
اقتدارگرائی
زوج هائی با
قدمت تاریخی
بشمار می روند
و اصل آن سوای
شیوه ها و شدت
و ضعف، شرق و
غرب نمی شناسد
و به اندازه
ای که بحران
ساختاری تر
باشد،
اقتدارگرائی
ریشه دارتر.
تا آن جا که به
مناسبات
سرمایه داری
بر می گردد
برون رفت از
بحران
مازادتولید (
که به گفته
مارکس همواره
ناگزیراست از
محدوده ها و
محدودیت های ذاتی
خود، از جمله
از طریق
انقلاب مداوم
تکنولوژیک، فراتر
برود و بحران
بیافریند). همانگونه
که انباشت
بدوی سرمایه
به شکل خشونت آمیز
صورت می گرفت،
امروزه نیز
سرمایه داری
جهانی شده و
بحران زده
ناگزیر است که
برای گشودن
مسیرانباشت و
درهم شکستن
مقاومت نیروی
کار و جامعه و
کسب فرادستی
بر رقبا،
مکانیزم های
بازار«آزاد»
را با اهرم
های
فرااقتصادی و
زور و خشونت
ترکیب کند.
۸-
تضادسرمایه و
زندگی
آن چه
که کرونا تحت
عنوان بحران
سلامتی نشان داد
و جه نمادینی
است از
فراروئیدن
تضادکار و سرمایه
جهانی شده به
تضادمناسبات
سرمایه داری
با زندگی
انسان و حیات
سیاره که
امروزه با پروارشدن
بیش از
حدسرمایه، به
یک تهدیدجدی
برای انسان و
زیست بوم او
تبدیل شده
است. در حقیقت
سرمایه داری
جهان گستر با
پویش سرطانی و
وقفه ناپذیرش
در تبدیل همه
حوزه های
زیستی انسان و
طبیعت به کالا
و سود، با
تبدیل روابط اجتماعی
افرادجامعه
به روابط بین
اشیاء و از خودبیگانه
کردن انسان و
طبیعت وحتی
کشاندن مناقشات
انحصارمالکیت
به فضا و تلاش
برای میلیتاریزه
کردن آن،
اکنون بیش از
هر زمانی به
تهدیدکل
زندگی و حیات
بشر پرداخته
است. بجای
تقویت
مناسبات
مبتنی
برهمبستگی و
وابستگی متقابل
بین انسان ها
و انسان ها با
زیست بوم طبیعی
اشان، بنا به
اقتضای طبع اش
به رابطه مبتنی
بر ستیز و
رقابت و تاراج
دامن زده است.
نتیجه چنین
روندشتابناکی
به اوج رساندن
و کانونی کردن
تضادمناسبات
سرمایه داری
با زندگی درهم
تنیده شده با
طبیعت است.
دامنه چنین تهدیدی
امروزه بر کسی
پوشیده نیست.
چنان که حتی دبیرکل
سازمان ملل و
دیگرنهادهای
بین المللی با
استناد به
نظریات
کارشناسی و
وقوع بحران
های زیست
محیطی و
اقلیمی در
نقاط مختلف
جهان نسبت به
از دست دادن
فرصت های اندک
باقی مانده و
رسیدن به نقطه
بی بازگشت
هشدار می دهند
بی آن که گوش
شنوائی
پیداکند و یا
هشداردانشمندان
هسته ای و
کسانی چون
چامسکی نسبت
به خطرنزدیک
شدن پیوسته
عقربه ساعت
آخرالزمان به نیمه
شب. در حقیقت
زندگی نه از
طریق تهدیدی
بیرون از خود
بلکه با
تهدیدی از
درون و از
جانب سرطانی
شدن مناسبات
حاکم بر خود
مواجه است و
همین
تضادمرکزی
است که به
سایرتضادهای
اجتماعی و
زیست محیطی
معنای تازه ای
می دهد و
جملگی زیرمجموعه
آن صورت بندی
می شوند.
شعاری که سال
هاست جنبش ها
علیه پدیده
هیولائی یک درصد
و ۹۹ درصد می
دهند خود
بازتابی است
از همین تضادبنیادی
و وخامت
روزافزون آن.
امروزه مبارزه
برای
سوسیالیسم و
برابری
اجتماعی و
رهائی با نجات
زندگی و طبیعت
از چنگ سرمایه
( نه فقط آن
گونه که برخی
می خواهند با
سرپوش گذاشتن
به علل ریشه
ای، سطح آن را
به شکلی
فراطبقاتی به
دوگانه کاذبی
چون همه
گیری/حیات
تقلیل دهند)
گره خورده
است.
تهدیدمشترک
انسان و
طبیعت، در عین
حال جز به
معنی بسط
مبارزه
طبقاتی به
موازات جهانی
شدن سرمایه که
مترادف با قطب
بندی درون
جوامع انسانی
به اکثریت
بسیاربزرگ شهروندان
تحت استثمار
توسط یک اقلیت
کوچک بسیارثروتمند
و صاحب قدرت و
تعرض بی امان
به طبیعت و
زیست بوم
زندگی بشر،
نیست. چنین
تضادی به معنی
پیوندرهائی
جامعه و طبیعت
از سلطه مناسبات
سرمایه داری،
به یکدیگراست.
ارتقاء سطح بحران
به
مدارجدیدتضادسرمایه
و زندگی که
بحران اخیر آن
را به
نحوآشکاری به
روی صحنه
آورده است،
یکی از لحظه
ها و معناهای
مهم نهفته در
رخدادی است که
اکنون در
کشاکش با آن
بسرمی بریم.
از همین رو
صورت بندی
هائی چون
تقابل حیات و
ویروس/ کنترل
و
امتناع/استثناء
و عادی و... جز
تقلیل و تعین
بخشیدن به یک
لحظه از لحظات
بحران در
برابرتعین
اصلی و درون
ماندگارآن
نیست.
۹-
پیرامون «چه
بایدکرد»؟
اگر
متبلورشدن یک
طبقه و جامعه
جهانی ضدسرمایه
داری فعال ( با
همه تکثرها و
گوناگونی اش،
آن گونه که در
فازسرمایه
داری تعمیم
یافته وجود
دارد)، و نقش
آفرینی جنبش
های اجتماعی
طبقاتی
سراسری هم چون
اهرم های
پیشروی،
امروزه بیش از
هر زمانی برای
مقابله با
تهدیدات
جهانی سرمایه
داری ضرورت
یافته و به
شرط های لازمی
برای
تغییرتوازن
قوا در مقیاس
جهانی تبدیل
شده اند؛ اگر
خودشکل گیری و
تکوین آن ها
چالش برانگیزند؛
و اگر بویژه
در مرکزآن، دو
معضل بسیار
مسأله
برانگیزگسست
از کنشگری
معطوف به
بازتولید
سیستم و نیز
بازگرداندن
دولت به عنوان
هیولای رهیده
از کنترل
جامعه و گوش
بفرمان
بورژوازی
بسیارفربه
جهانی به درون
بطری، شرط
برون رفت و
رهائی از بن
بست و نجات
تمدن بشری
محسوب می
شوند؛ آنگاه
در مورد امکان
به عقب راندن
و پرسش سهل و
ممتع «چه
بایدکرد؟» چه
می توان گفت؟:
قبل از
هرچیز باید
اشاره کرد که
اصل ارزیابی بحران
و صورت بندی
آن و حتی
برشمردن
الزامات به
عقب راندن
سرمایه و عبور
از بحران فی
نفسه مشروط به
پاسخ ها
نیستند. برعکس
این پاسخ ها
هستند که به
آن ها مشروط می
شوند
اما
صرفنظر از آن
که از «پاسخ» چه
درک و انتظاری
داشته باشیم
که معمولا خود
معضل آفرین و
حجاب خویش
است، آن چه که
در موردریشه
های بحران گفته
می شود، بیشتر
نشانگربحران
نقد هستند تا
نقدبحران. هم
چون توصیف و
لمس اندام فیل
در تاریکی که
هرکس از ظن و
تعلقات و
آرزوهای خود
توصیفش می
کند. اما برای
توصیف واقعی
فیل، قبل از
هرچیز باید آن
را از تاریکی
به روشنائی
برد!. معنای
چنین استعاره
ای آن است که
اولا چنین
توصیفاتی
بجای بیان
آرزوها و تمایلات
و عبوردادن آن
از منشورهای
ایدئولوژیک و
باورهای رسوب
کرده و کلیشه
شده، با وسواس
و وفاداری به
شیوه علمی و
نقدعلمی و تجارب
تاریخی و
اهمیت دست
آوردهای جنبش
ها صورت گیرد
و ثانیا می
دانیم که درک
و تبیین دقیق
رخدادهای
بزرگ درحین
وقوع و
بدون فاصله
گرفتن لازم از
آن ها
بسیاردشواربوده
و می تواند با
ضریب خطاهای
بزرگی همراه
باشد. خردجمعی
و
برخوردانتقادی
با آن ها نیز
بخشی از
ملزومات
موردنیازیک
توصیف واقعی
است. البته
نکات فوق به
معنی دست کم
گرفتن اهمیت
تلاش برای درک
معنا و ماهیت
آن چیزی که
جریان دارد
نیست.
آینده و
پاسخ ها از
خلأ بیرون نمی
آیند بلکه به
نوعی پس زمینه
های آن ولو در
اشکالی خام و
اولیه، به شکل
خرده روندها و
جوانه های محسوس
و نامحسوس
درمتن جامعه
دستخوش بحران
جریان دارند.
در واقع پاسخ
های حاضر و
آماده وجود ندارند
و از کتاب ها و
اصول و غیره
هم قابل استخراج
نیستند، بلکه
بربستروضعیت
ها و رصدکردن
روندهای
پیشروئی که در
زهدان جامعه
کنونی در حال
بالیدن
هستند،
پرورده می
شوند و البته
مبتنی بر پیش
فرض هائی که
خود برگرفته
از تجربه ها و
آزمون های
بزرگ و نقدآن
ها هستند و به
نوبه خود لازم
است که در
رویدادهای
جدید به آزمون
گذاشته شوند،
و از خلال
پراتیک
اجتماعی
وعاملان و
کشنگران
پرداخته و
آفریده می
شوند.
بنابراین
مسأله اصلی نه
بیرون کشیدن پاسخ
از شبکلاه خود
که رصدکردن و
یافتن کورسوها
و گرایش ها و
رگه های جاری
و پیشرو در
متن خودمناسبات
موجوداست که
ما را دریافتن
کوره راهی
برای پیش روی
یاری می دهند.
هر پاسخ مستدل
و بشیوه علمی
هم، بدین دلیل
علمی است که
نه فقط از
نقدتجربه های
صورت گرفته
برخاسته باشد
بلکه امکان
راستی آزمائی
در آزمایشگاه بزرگ
زندگی هم
داشته باشد و
گرنه حداکثر
یک فرضیه
اولیه است (
چنان که مارکس
نقطه عزیمت
تغییر و تحول
را روندهای
پیشرو در
جامعه و جنبش
های هم اکنون
موجود می
دانست و بیرون
کشیدن پاسخ از
یک سری اصول
را ابتذال
تئوریک).
با
توجه به نکات
بالا پیرامون
«پاسخ»، و
امتناع از
یافتن پاسخ
حاضر و آماده
و تأکید بر
گرایش ها و
روندها و
امکاناتی که
در دل بحران
زایش یافته و
می بالد و
رصدکردن کم و
کیف آن ها،
اینک به
چندنکته مهم
پیرامون آن
اشاره می کنم:
نکته
اول: سوای
ارزیابی
عمومی از
بحران که در جای
خودمهم است،
نخستین شرط
لازم برای شکل
گیری امکان یک
مقابله مؤثر
با بحران و
تغییر وضعیت،
آن است که
سیستم حاکم نه
فقط نتواند از
بروزبحران و
مسائل و
معضلات حاد
جلوگیری کند
بلکه از دادن
پاسخ های لازم
و بسنده به
مسائل حاد و
مبتلابه
جامعه ( که خود
چه بسا نقش
مهمی هم در
وقوع آن ها
داشته است )
ناتوان باشد و
در عمل آن را
به نمایش
بگذارد و
قادرهم نباشد
جامعه را نسبت
به طبیعی یا
اجتناب ناپذیربودن
آن ها قانع
کند. بنطر می
رسد این پدیده
اکنون به یکی
از شاخصه های
وضعیت بحرانی
تبدیل شده
است، بویژه که
ما نه با یک بحران
که با انباشت
بحران ها
سروکارداریم.
طبعا چنین
روندی می
تواند بسته به
مداخله عوامل
مختلف، هم
تقویت شود و
هم تضعیف. اما
بدلیل ساختاری
بودن بحران ها
و انباشته شدن
آن ها بعیداست
که روندی
ناپایدارباشد
که البته دایما
باید رصد و
ارزیابی شود.
نکته
دوم: به عنوان
شرط لازم دیگر
برای شکل گیری
امکان یک جبهه
و صف آرائی
جهانی
ضدسرمایه داری،
مربوط می شود
به ذهنیت
جامعه جهانی و درجه
خودآگاهی
استثمارشوندگان
نسبت ریشه و
علل بحران و
ناکارآمدی یک
سیستم و زیرپرسش
گرفتن آن.
امکان مطرح
شدن چنین پرسش
ها و
تردیدهائی در
مقیاس فراگیر،
خود یک نقطه
عطف بوده و
پیش شرط مهمی
برای شکل گیری
ذهنیت معطوف
به بدیل است.
بدیهی است که
خودآگاهی به
شکل ضربتی
بدست نمی آید
و حتی چه بسا
با فراافکنی
های آشفته
کننده سیستم،
همراه با فراز
و نشیب باشد؛
اما مهم جهت
گیری کلی و
روبه رشدآن
است. در چنین
شرایطی
معمولا فرصت
های مناسبی
برای کنشگران
اجتماعی و بخش
های آگاه تر و
سازمان یافته
تر فراهم می
شود که در
اشاعه و
ارتقاء آگاهی
و افزودن بردامنه
کمپین ها و
مبارزات عملی
و نقش آفرینی
آن ها مؤثر می
باشند. البته
در این هم
تردیدی نیست
که افزایش
عیارشکل گیری
«شهروندی
جهانی» به
موازات
برآمدمطالبات
مشترک جهانی و
فرهنگ آن، در
هرحال از خلال
منشورمنافع و
خودویژگی های
ملی و کشوری
می گذرد و
بطوراجتناب
ناپذیر و به
درجات
متفاوتی از آن
متأثر می شود.
باین
ترتیب گرچه
هنوز ما
شاهدشکل گیری
معنادارمعادله
نتوانستن
بالائی ها یعنی
طبقه حاکمه
جهانی و
سکانداران آن
و نخواستن پائینی
ها و جامعه
جهانی و لاجرم
ورود به یک وضعیت
انقلابی به
معنای امکان
وقوع تغییرات
انقلابی
نیستیم؛
بویژه در
سرایط
کرونائی بروزآن
ها از جهاتی
با دشواری های
تازه ای مواجه
شده است، اما
در چهارچوب
اهمیت شکل
گیری بستری برای
روندهای
پایدارضدسیستم،
آشکارا شاهدنضج
زمینه ها،
جاپاها و
بسترهای تازه
ای برای پیشروی
و رشدجوانه
های این ذهنیت
که «شاید بشود
به شیوه دیگری
هم زندگی کرد»
هستیم. گرچه
به موازات این
فرصت ها،
شاهدافزایش
تهدیدها و
فعال شدن
جریانات
ارتجاعی و
ذینفع از
وضعیت کنونی
هم هستیم که برای
کنترل اوضاع و
اشاعه آگاهی
کاذب و
تشدیداروندهای
اقتدارگرایانه،
بویژه با بهره
برداری از
شرایط کرونائی،
و مشخصا
مقابله با شکل
گیری هویت و
فرهنگ شهروندی
جهانی ( با
دامن زدن به
برابرنهاد«ملی
گرائی») فعال
تر و تهدید
کننده ترهم
شده اند.
نکته
سوم: تشدید
شکاف ها در
صفوف بورژوازی
بویژه در
شرایط بحرانی
می تواند از
جهات مختلف،
چه کاسته شدن
توان کنترل
سیستم و حکومت
کردن به شیوه
تاکنونی و چه
سست شدن
انسجام گفتمانی
آن، فرصت ها و
امکانات تازه
ای را برای نیرومندترشدن
جریان های
مخالف و از
جمله جریان
های
پیشروفراهم
کند که به
آزمون در آمدن
نتایج سیاست
های
نئولیبرالی
یکی از آن
هاست. البته
شکاف های
درونی
بورژوازی می
تواند هم چون
شمشیردو دم
باشد و بسته
به شرایط و
میزان آگاهی و
درجه هوشیاری
جامعه، به آن
ها مجال ایفاء
نقش
اپوزیسیون و
آشفتن صفوف
جنبش مقاومت را
بدهد یا ندهد
که طبعا خود
چالشی است در
برابرنیروی
پیشرو که که
آن را خنثی و
یا کم اثرسازند.
بهرحال نباید
فراموش کنیم
که نفس پیدایش
امکان ها و
فرصت های تازه
گرچه واقعی
باشند اما تا
زمانی که
فعلیت نیافته
اند هنوز یک
امکان هستند و
چه بسا توسط
جریان های
ارتجاعی هم
موردبهره
برداری
قرارگیرند.
بهرصورت،
یکی از شاخصه
های مهم وضعیت
و بحران همانا
تشدیدشکاف
های درون صفوف
بورژوازی است
که می تواند
نقش مهمی در
تضعیف
اقتدارسیستم و از دست
دادن امکان
حکومت کردن به
شیوه تاکنونی
اش داشته
باشد. نظم
حاکم برجهان
تا حدمعینی
اکنون در یک
چنین بزنگاه
حساسی
قرارگرفته
است و ما
بدرجاتی شاهد
ناتوانی
سیستم در
مدیریت و کنترل
بحران ها
هستیم.
اذعان و
اظهارات شماری
از
سیاستمداران
و نظریه
پردازان مهم
وابسته به
سیستم و کسانی
که دوراندیش
ترند و به منافع
درازمدت
سیستم می
اندیشند، به
معنای تأییدادعای
مزبور است.
بزعم آن ها،
تغییر اجتناب
ناپذیرشده
است و جهان
پساکرونا
جهانی متفاوت
از جهان کنونی
خواهد بود.
ناگفته نماند
که این گونه
پیش بینی ها و
اظهارنظرها،
نه الزاما به
معنای آن است
که چنین
تغییراتی
بدون فشار از
پائین می
توانند صورت
بگیرند و نه
آن که خروجی
آن، اگر که به
فشاراز پایین
و جامعه جهانی
مشروط
نگردند،
مترقی باشند؛
چنان که بسیاری
از
رشداقتدارگرائی
بیمناکند.
نکته
چهارم: شکل
گیری یک جامعه
جهانی فعال و
مطالبه گر به
عنوان یک
فاکتورتعیین
کننده در سمت
و سودادن به
تحولات، خود
وابسته به
تحکیم و قوام
یافتن
مطالبات
مشترک و یک
هویت سراسری
است. از آن جا
که سرمایه
داری جهانی
است و با
بحرانی شدن آن
تکانه های آن
هم جهانی است؛
این به معنای فراهم
شدن یک
بسترعینی است
که می تواند
شالوده شکل
گیری یک هویت
و ذهنیت نوین
جهانی و روبه
رشد باشد و به
شکل گیری یک
شهروندی جهانی
گوشت و پوست
بدهد و به
تولید آگاهی و
گفتمانی
متناسب با آن
منجرگردد.
آبشخور و
عوامل مقوم
چنین گرایشی
ریشه در
خودماهیت
جهانی بحران،
بی مرزبودن
معضلات کلان
فراگیر و
مبتلابه جامعه
جهانی دارد.
آتشفشانی شدن
بحران ها و
ناتوانی و
سترونی سیستم
در پاسخ گوئی
به آن ها، در
کنارتقویت
خودآگاهی
نسبت به ریشه
های آن، گرچه
به شکل متضاد
و موازی می
تواند موجب
تقویت واپس
گرائی هم
بشود، به معنی
تقویت گرایش
معطوف به هویت
یابی فرامرزی
و شهروندجهانی
هم باشد.
البته تقویت
وجه جهانی
هویت انسان نه
به معنی ستیز
و در تقابل
قراردادن مکانیکی
آن با
دیگرهویت
هاست و نه به
معنی دستکم
گرفتن هویت
های محلی و
کشوری در دوره
انتقال
و پایان
انگاری آن.
این گونه
تقابل سازی،
کاری است که شبه
فاشیست ها و
ناسیونالیست
ها انجام می
دهند و از
خصایص
گفتمانی آن
هاست. برعکس
لازم است که
از این نوع
دوگانه سازی های
کاذب
فراتررفت و با
برقرارکردن
ترکیبی متوازن
و سازنده و
همزی بین آن
ها، به
ناسیونالیست
و شبه فاشیست
ها باج
نداد. در
حقیقت این یکی
از مهمترین و
مسأله
برانگیزترین
معضلاتی است
که ساکنان
سیاره، که
بقاء سیاره هم
به حل سازنده
آن ها گره
خورده است، با
آن مواجهند.
مهمترین
مستمسک راست
افراطی برای
به انحراف
کشاندن
روندهای نوین
و ترقی
خواهانه معطوف
به مناسبات
وهویت یابی
های جهانی
عاری از تبعیض
ها و تقسیم
بندهای های
سنتی گذشته،
خزیدن به لاک
باصطلاح
ناسیونالیسم
و کیش عظمت «سرزمین
پدری» است.
گرچه با هیچ
ترفند و
جادوئی نمی
توان بحران را
در
چهاردیواری
ملی که در دهکده
جهانی نوعی
«قرنطینه
سازی» و
نابهنگامی است
حل و فصل کرد.
پاندمی کرونا
مثال اعلای آن
است. یا معضل
بحران محیط
زیست و گرم
شدن سیاره زمین
و کم آبی و پی
آمدهایش،
گسترش نجومی
شکاف بین فقر
و ثروت و
بحران مهاجرت
و مواردمتعددیگری
که هرروزهم
حادتر می شوند
جملگی جهانی
هستند و راه
حل های بومی
ندارند. اگر بپذیریم
که این
وجوداجتماعی
است که به
آگاهی و شعور
و گفتمان شکل
می بخشد و این
آگاهی در دوره
های بحران با
سرعت بیشتری
تولید و طیف
بندی می شود و
اگر بخش روبه
افزایشی از
وجود و هویت
اجتماعی
امروزما، بیش
از هر زمانی
در تاریخ بشر،
هم چون ظروف
مرتبطه به
مناسبات جهانی
و تحولات آن
مرتبط است و
با آن تعریف
می شوند، آن
گاه امکان
بالیدن این
شعوراجتماعی
نوین را نباید
دستکم گرفت.
اگر در
نظربگیریم که
امکان تغییر
بیش از آن که
از یک گفتمان
«جادوئی» آغاز
شود، آخگر های
آن از متن
تجربه زیسته و
تردید نسبت به
کارآئی سیستم
و لاجرم گشوده
شدن پنجره ای
به سوی امکان
نوع دیگری از
زندگی که
بهرحال دیر یا
زود بحران آن
را دیکته خواهدکرد
برافروخته می
شود؛ آنگاه به
اهمیت جوانه
زدن فرصت ها و
امکان های
تازه بیشتر پی
خواهیم برد.
حتی می توان
افزود ممکن است
از دل تکانه
ها پا به پای
عرض اندام
روندهای ارتجاعی،
فرصت های تازه
ای برای
فراروئیدن، مفصل
بندی، شکل
گیری ماتریس و
دال های یک
گفتمان اصیل و
ترقی
خواهانه، و
فراگیر و تأثیرگذار
فراهم شود.
نباید فراموش
کرد که مرغ مینروا،الهه
خرد، در
تاریکی و شب
ها به پرواز در
می آید!
۱۰-بحران
انتقال از نظم
کهن به نو و
ضرورت یک منشور
جهانی نوین
تهاجم
کرونا در
بزنگاهی صورت
گرفت که نظم
موجود و
نهادهای
برآمده از آن
که پس از جنگ
جهانی دوم شکل
گرفتند، مدت
هاست که با
بحران کارآئی
و بی اعتبارشدن
و اگر بتوان
گفت تا حدی با
بحران موجودیت
مواجه شده
اند. با آن که
مدتهاست
بکرات از ضرورت
نظم جدید سخن
گفته می شود،
ولی پیرامون
جایگزین آن
اجماع و اراده
مشترکی بین
قدرت های بزرگ
وجودندارد.
چنین وضعیت
بینابین و
بلاتکلیف،
بیانگربحرانی
بنام «بحران
انتقال» است.
مدعای این
نوشته در
تحلیل وضعیت
جهان آن است
که ما با
وضعیتی بنام
«بحران
انتقال» یا بحران
زایش نظم جدید
مواجهیم که حاکی از
ضرورت شکل
گیری نظم
نوینی در
تناسب با دست
آوردها و بلوغ
بشرامروز است
که بتواند
جایگزین نظم
بی اعبتارشده
پساجنگ گشته و
قادر به حل معضلات
انباشته شده
جهان کنونی
باشد. اما
ویژگی مهم
دیگراین
وضعیت آن است
که امکان چنین
انتقالی از
بالا بدلایل
گوناگونی چون
رقابت شدید
مابین قدرت ها
و فقدان
هژمونی مسلط و
پذیرفته شده،
از دست رفتن
آن ظرفیت های
تاریخی گذشته
و خطر از دست
دادن
امتیازات خود
مثل حق وتو و
نیز بلوغ و
رادیکالیزه
شدن مطالبات
امروزانسان
بدون آن که
مسخ و وجه
المصالحه
منافع قدرت ها
قراربگیرد،
وجودندارد. از
این رو عاملیت
و مسئولیت
ارائه و
پیشبردآن
اساسا برعهده
جامعه جهانی و
جنبش ها و
کنشگران
اجتماعی و
کلیه احزاب و
سازمان های
پیشرو و تحمیل
آن به قدرت
هاست. همه چیز
نهایتا مشروط
می شود به درجه
شکل گیری و
نقش آفرینی یک
جامعه جهانی
فعال،
خودسازمانده،
مطالبه گر،
مستقل از قدرت
ها،
فشارافکارعمومی
و گسترش دامنه
کنشگری جنبش
های ضدسیستم .
اگرساخت بندی
یک طبقه و
جامعه جهانی و
فرهنگ و
شهروندی
مبتنی بر آن قبل
از هرچیز
مشروط
به تثبیت یک
سری مطالبات
مشترک و کلان
جهانی از یکسو
و خودآگاهی و
شعوراجتماعی
و گفتمان
متناظربا آن
از سوی دیگراست؛
با در
نظرگرفتن این
که تحقق چنین
فرایندی، نه
در خلأ که
بربستری عینی
می تواند صورت
بگیرد؛ آن گاه
یافتن و تقویت
کردن بسترهای
انتقالی و
مشخص و مؤلفه
های گوناگون
آن برای عبور
از وضعیت کهنه
به وضعیت نو
به عنوان
فاکتورمهمی
برای فعلیت
بخشیدن به
امکانات
بالقوه، اهمیت
زیادی پیدا می
کند. در این
رابطه اهمیت تنظیم
یک
منشورجهانی
معطوف به
مطالبات عاجل
جهانی و ناظر
به امکانات و
دست آوردهای
بشر برای بسیج
جهانی و
فراروی از
وضعیت بواقع
بن بست
کنونی برجسته
می شود که
پرداختن به آن
خارج از
گنجایش این
نوشته است.
خلاصه:
اگر
بخواهم این
نوشته را در
در چند خط
فشرده کنم مهم
ترین فرازهای
آن عبارت
خواهد بود از: بحران
انتقال،
فراروئیدن
تضادکار
وسرمایه به
تضاد با کل
زندگی انسان و
زیست طبیعت و
همزیستی آن
ها، ضرورت
برگرداندن
هیولای دولت
رهیده از
کنترل جامعه
به درون بطری (
پارادایم دولت
های خدمات
اجتماعی
ترازنوین که
در مقالات
پیشین مطرح
شده است تلاشی
برای صورت
بندی چنین
دولت هائی
است)، طبعا
عامل و سوژه
پیش برنده آن
شکل گیری یک
جامعه جهانی
فعال و از
جمله طبقه
جهانی
پرولتاریا،
جنبش های
اجتماعی و طبقاتی
ضدسیستم
هستند. بحث آن
نیست که چنین
سوژه هائی
گویا اصلا
وجود ندارند و
باید
بوجودآورده
شوند. نکته
اصلی اهمیت
رصدکردن و بهره
برداری از
فرصت ها و
امکانات تازه
در کنارتهدیداتی
است که بحران
فراهم ساخته و
می تواند موجب
تقویت، نقش
آفرینی و
گشایشی در
عبور از تنگناها
و گسستن
تاروپودهائی
که بدست و پای
آن ها بسته
شده اند و
درهم شکستن بن
بست ها و
ابداع سیاستی
نوین گردد.
۲۰۲۰.۰۵.۰۷ تقی روزبه