آقايان،
زير پايتان را
نگاه كنيد!
سخنرانی
اسلاوي ژيژك
در وال استریت
ترجمه
صالح نجفی
ميگويند
ما همگي
بازندهايم-
بازندههاي
واقعي آنجا
هستند، در وال
استريت. آنها
هستند كه در
آستانه
ورشكستگي
كاملاند و
قادر به
پرداخت ديون
خود نيستند و
براي نجات خود
دار و ندار ما
را بالا ميكشند.
به ما ميگويند
سوسياليست،
ولي از شما چه
پنهان كه سوسياليسم
قبلا به اينجا
رسيده
است-منتها به
كام توانگران
و ثروتمندان.
ميگويند ما
حرمت «مالكيت
خصوصي» را
نگاه نميداريم.
در جريان سقوط
مالي سال 2008
[يعني بزرگترين
بحران مالي
غرب پس از
ركود عظيم
اقتصادي در
دهه 1930]، اگر همه
ما كه اينجا
هستيم چند
هفته شب و روز
براي نابودي
مالكيتي كه به
صد خون دل به
دست آمده ميكوشيديم،
نميتوانستيم
به اندازه
حضرات،
مالكيت خصوصي
را به باد فنا
دهيم. ميگويند
شما خيالپردازيد،
ميگويند
خيال خام در
سر داريد؛
خيالبافان
واقعي آناني
هستند كه خيال
ميكنند تا
ابد در بر
همين پاشنه ميچرخد.
ما خواب نميبينيم
آقايان؛ ما
داريم از
خوابي بيدار
ميشويم كه ميرود
تا بدل به
كابوس شود. ما
چيزي را نابود
نميكنيم؛ ما
فقط شاهد آنيم
كه سيستم
چگونه كمر به
نابودي خود
بسته است. اين
درسي است كه
ما همگي از
كارتونها
آموختهايم:
گربه همينطور
ميدود و ميدود
تا به لب
پرتگاهي ميرسد
ولي وانميايستد
و به راه خود
ادامه ميدهد،
غافل از اينكه
زير پايش خالي
شده است.
منتها فقط
وقتي به ته
دره سقوط ميكند
كه زير پايش
را نگاه ميكند.
اين است كاري
كه ما در
اينجا ميكنيم،
ماييم كه خطاب
به حضرات
سردمدار والاستريت
ميگوييم:
آهاي! زير
پايتان را
نگاه كنيد!
در سال 2011، حكومت
چين به تصوير
كشيدن هرگونه
«واقعيت مجازي»
و «جهان ممكن»
يا «سفر در
زمان» را در
تلويزيون،
فيلمهاي
سينمايي و
رمانها قدغن
كرد. اين براي
چينيها
نشانه
اميدبخشي
است؛ اين يعني
مردم چين هنوز
در خوابها و
روياهاي خود
به واقعيتهاي
بديلي غير از
وضع موجود فكر
ميكنند، پس
خواب ديدن
ممنوع! رويا
بافتن قدغن! در
اينجا ما حواسمان
به ممنوعيت
نيست چرا كه
نظام حاكم حتي
قدرت خواب
ديدن ما را سركوب
كرده است،
چرا كه سيستم
به روياهايمان
نيز تعدي كرده
است. نگاه
كنيد به فيلمهايي
كه يك ريز و پي
در پي، به
خوردمان ميدهند.
خيلي راحت ميتوان
پايان جهان را
به تصور آورد-
يك شهاب آسماني
ميآيد و كل
حيات را از
صفحه زمين پاك
ميكند و چه و
چه- ولي پايان
سرمايهداري؟
خواب ديديد
خوش باشد! پس
ما اينجا چه
ميكنيم؟
اجازه
بدهيد يك
لطيفه قديمي
برايتان
تعريف كنم، از
ايامي كه دولتهاي
كمونيستي
هنوز برپا
بودند: يك
كارگر آلماني
را از جمهوري
دموكراتيك
آلمان سابق
براي كار به
سيبري ميفرستند.
او ميداند كه
سانسورچيها
همه نامهها
را ميخوانند،
پس به دوستانش
ميگويد:
«بياييد رمزي
مقرر كنيم.
اگر نامهاي
كه از من به
دستتان ميرسد
با مركب آبي
بود، بدانيد
كه هر چه
نوشتهام
راست است؛ و
اگر با مركب
قرمز بود، سر
تا ته نامه
دروغ خواهد
بود.» بعد از يك
ماه دوستانش اولين
نامه او را
دريافت ميكنند.
نامه با مركب
آبي بود. در
نامه نوشته
بود: «اينجا
همه چيز معركه
است، مغازهها
پر، غذا فت و
فراوان، در
سينماها فيلمهاي
قشنگ غربي پخش
ميكنند،
آپارتمانها
دلباز و مجلل
و تا بخواهي
دختران زيباي
مشتاق دوستي
با آدم- تنها
چيزي كه پيدا
نميشود مركب
قرمز است.» اين
داستان نقد
حال ماست. ما
از همه آزاديهايي
كه دلمان ميخواهد
برخورداريم،
ولي مركب قرمز
گيرمان نميآيد:
زباني كه
بتوانيم با آن
از عدم آزادي
خود حكايت
كنيم. به ما
ياد دادهاند
جوري از
آزادي، «جنگ
با تروريسم» و
امثالهم حرف
بزنيم كه رأي
به بطلان
آزادي ميدهد
و اين كاري
است كه شما در
اينجا ميكنيد:
شما داريد به
همه ما مركب
قرمز ميدهيد.
البته
خطري هم در
كمين است.
مراقب باشيد
به خودتان غره
نشويد. بله،
قدر با هم
بودنتان را
در اينجا
بدانيد. ولي
يادتان نرود:
كارناوالها
بنيه چنداني
ندارند، دولت مستعجلاند.
مهم فرداي روز
جشن است،
زماني كه بايد
به زندگي عادي
برگرديم. آيا
هيچ تغيير
واقعي در زندگيمان
روي خواهد
داد. نميخواهم
اندرزهاي
پدرانه و
تذكرهاي
مشفقانه بدهم
كه «بله، ما هم
زماني جوان
بوديم. آه،
جواني كجايي
كه يادت به
خير...» يادتان
باشد كه پيام
اصلي ما اين
است: «ما اجازه
داريم به
جهاني از گونه
ديگر فكر
كنيم.» تابويي
شكسته است.
آري، ما در
بهترين جهان
ممكن زندگي
نميكنيم. ولي
يادمان نرود
كه راه درازي
در پيش داريم.
پرسشهاي
به راستي
دشواري پيش
روي ماست. ما
همه ميدانيم
چه «نميخواهيم»،
اما بپرسيم از
خود كه چه ميخواهيم.
كدام سازماندهي
و ساختار
اجتماعي ميتواند
جاي سرمايهداري
را بگيرد؟ چه
نوع رهبران
تازهاي ميخواهيم؟
يادمان باشد:
مساله بر سر
فساد يا حرص و
آز نيست؛
مساله سيستمي
است كه شما را
به ورطه فساد
هول ميدهد.
حواستان
نه فقط به
دشمنان، كه به
دوستان
دروغيني هم
باشد كه اين
فرآيند
تغييرخواهي
را همانطور
آبكي و بيرمق
ميكنند كه به
شما قهوههاي
بيكافئين،
آبجوهاي بيالكل
و بستنيهاي
بيچربي ميدهند.
اين دوستان
دروغين ميكوشند
فرآيند
مبارزه شما را
به كبريتي بيخطر
مانند
اعتراضي
اخلاقي از جنس
قهوههاي
بدون كافئين
بدل سازند. ما
براي اين به
اينجا آمدهايم
كه ديگر جانمان
به لبمان
رسيده از نفس
كشيدن در
جهاني كه بابت
بازيافت قوطيهاي
كوكاكولا دو
دلار صدقه ميدهند
به فقرا يا
براي آرام
كردن وجدان
گناهآلودمان
كاپوچينوي
استارباكسي
ميخريم كه يك
درصد پولش ميرسد
به كودكان
گرسنه جهان
سوم. بعد از
همه برونسپاريها،
از برونسپاري
كار و شكنجه
گرفته تا برونسپاري
عشق و دلدادگيهامان
به توسط آژانسهاي
همسريابي،
حال نوبت به
فعاليتهاي
سياسي رسيده
است. ما اجازه
دادهايم
پيكارهاي
سياسيمان را
هم برونسپاري
كنند و حالا
خواستار
بازگشت آنيم.
اگر
كمونيسم به
معناي آن دم و
دستگاه عريض و
طويلي باشد كه
در سال 1990 فرو
پاشيد، ما
كمونيست نيستيم.
يادتان باشد،
امروز آن رقم
كمونيستها
كاربلدترين
سرمايهداران
قسيالقلب
زمانه ما شدهاند.
در چين امروز،
شكلي از
سرمايهداري
را ميبينيم
كه به مراتب
پوياتر و
جوشندهتر از
سرمايهداري
آمريكايي
ماست اما هيچ
نيازي به
دموكراسي
ندارد و اين
يعني وقتي دست
به نقد سرمايهداري
ميزنيد
نبايد اجازه
دهيد انگ
«ضديت با
دموكراسي» به
شما بزنند.
زوج دموكراسي
و سرمايهداري
كارشان به
طلاق كشيده
است.
تغيير
واقعي امروز
امكانپذير
است.براي
اينكه ببينيد
امروز ما چه
چيز را ممكن
ميانگاريم
كافي است
رسانهها را
دنبال كنيد.
تكنولوژي را
هم كه داريد-
همه چيز ممكن
به نظر ميرسد.
ميتوانيد به
ماه سفر كنيد،
ميتوانيد به
لطف علم
بيوژنتيك
جاودانه شويد
و... هيچ مانعي
در راهتان
نيست. ولي
نگاه كنيد به
ميدان جامعه و
اقتصاد- در
آنجا تقريبا
همه چيز ناممكن
جلوه ميكند.
ميخواهيد
مالياتي را كه
از توانگران
ميگيرند يك
كمي زياد
كنيد، ميگويند
«امكانش نيست،
تكليف رقابتپذيري
چه ميشود؟»
ميخواهيد
بودجه بخش
سلامت و درمان
را كمي بالا
ببريد، ميگويند
«امكان ندارد!»
اين يعني
دولتي مستبد و
تماميتخواه.
آيا يك جاي
كار جهاني نميلنگد
كه در آن به
شما وعده بيمرگي
و جاودانگي ميدهند
اما نميتوانيد
يك كمي بيشتر
براي سلامت و
درمان افراد
جامعه خرج
كنيد؟ شايد
لازم باشد
اولويتهايمان
را رك و پوستكنده
اظهار كنيم.
ما به دنبال
بالا بردن سطح
كمي زندگي
نيستيم؛ ما به
دنبال
معيارهايي
بهتر براي
زندگي نيك
هستيم. ما فقط
به اين معني
«كمونيست»
هستيم كه به
فكر
«مشتركات»ايم
و دل واپس مواهب
مشتركايم:
مشتركات
طبيعت؛
مشتركات آنچه
به لطف مالكيت
معنوي خصوصي
شده است؛
مشتركات
بيوژنتيك. در
راه اين و فقط
در راه همين
است كه بايد
پيكار كنيم.
كمونيسم [به
معنايي كه از
آن مراد ميشد]
بيحرف پيش
شكست خورد اما
مشكل
«مشتركات» به
قوه خود باقي
است.
به ما ميگويند
شماها كه
اينجا جمع شدهايد
آمريكايي
نيستيد اما يك
نكته را بايد
به ياد آن
بنيادگرايان
محافظهكاري
كه خود را
آمريكاييهاي
«واقعي» ميخوانند
بياوريم:
مسيحيت چيست؟
مسيحيت يعني
«روحالقدس».
روحالقدس
چيست؟ روحالقدس
يعني جماعتي
از مومنان
برابر و
برادري كه به
واسطه عشق به
يكديگر پيوند
خوردهاند و
براي ادامه
عاشقي رهتوشهاي
به غير از
آزادي و
مسووليت نميشناسد.
در اين معني،
«روحالقدس»
هم اينك در
همين مكان
حاضر است و در
آنجا در والاستريت
مشركاني
هستند كه بتهاي
بيحرمت خويش
را ميپرستند.
پس راستش را
بخواهيد ما به
چيزي به غير
از صبر و
شكيبايي نياز
نداريم. تنها
چيزي كه مرا
ميترساند
اين است كه
روزي به خانههامان
برگرديم و بعد
از آن سالي يك
بار دور هم جمع
شويم و در
حسرت ايام
خوشي كه با هم
در اينجا
گذرانديم
نوشیدنی
بنوشيم و ديگر
هيچ، بياييد
به خود قول
دهيم و با هم
عهد ببنديم كه
چنين نخواهد
شد.
ميدانيم
كه آدمها
غالبا آرزوي
چيزي را در سر
ميپرورانند
كه به واقع آن
را نميخواهند.
اما نترسيد از
اينكه با تمام
وجود آنچه را
آرزو داريد
بخواهيد.
از همهتان
ممنونام!