دیدگاه
زبان
فارسی چطور در
ایران تفوق
یافت؟
نگاهی
به مناظره ی
ضیاء
صدرالاشرافی
و محمد امینی در
برنامه ی
پرگار بی بی
سی
محبوب
تیشه
بر
همه روشن است
که جامعهی
ایرانی در
بحران همه
جانبهای به
سر میبرد. باز
بر همه روشن
است که ماهیت
این بحران ربط
دارد به بحران
دولت ملت در
این کشور، و
همچنین شکل و
مضمون
حکمرانی در
این سرزمین.
بحران کنونی
دولت - ملت در
ایران از هوا
نیفتاده و
ریشههای تاریخی
و اجتماعی به
درازای تاریخ
مدرن ما دارد. از
یک سو به
گذشته اشاره
دارد واز سوی
دیگر به آینده.
گذشته در
وضعیت
اجتماعی ما حک
شده و به
بحران کنونی
انجامیده است.
اما در عین
حال باید عجله
کنم و بگویم
که اگر دیر
نشده باشد راه
حلهای غلبه
بر بحران را
نیز در همین گذشتهی
تاریخی
میتوان یافت.
بحران در
وضعیت کنونی
به آن
پدیدهها و
نیروهایی
اشاره میکند
که هرگز به
شکلی ارگانیک
(انداموار)
درون نظم به
اصطلاح مدرن
موجود، که
حاصل ترتیبات
نهادی به
میراث رسیده
از گذشته است،
جای نگرفتند و
جذب نشدند.
یکی از این
نهادهای موروثی،
دولت ملت
متمرکز و
استبدادی است
ویکی از این
معضلات که با
این نهاد
حکمرانی،
سازگار نیست و
به بحران
انجامیده،
معضل ملل غیرفارس
است.
پس
این معضل
بحران آفرین،
به ناگزیر ما
را سوق میدهد
به سمت
بازبینی
گذشته و این
که شاید امکانات
بالقوهای در
گذشتهی
تاریخی ما
وجود داشته که
استفاده نشده
به حال خود
رها شده و یا اصلا
نادیده مانده
است. منظورم
این است که در
دل گذشتههایی
که امروز به
تاریخ
پیوستهاند
شاید بتوان
درمانی برای درد
امروزیمان
بیابیم. به
همین دلیل هم
هست که باید
بحث و گفتگو
کرد و دنبال
علت این بحران
و راه حل آن
گشت. از قضا
تحلیلهای
مختلفی از سوی
صاحبنظران
گوناگون
ارائه میشود
و بحثهای گوناگونی
هم بین
روشنفکران و
محققان با
گرایشهای
سیاسی متفاوت
انجام میشود.
تاکنون در
مقالاتی چند
با برخی از
این تحلیلها برخورد
کردهام.[1] اما
اکنون قصد
دارم که به
بحث و گفتگویی
بپردازم که به
واسطهی
رسانهی بی بی
سی، بین دو
محقق تاریخ
صورت گرفته و
در رابطه با
علت
برترییابی
زبان فارسی نسبت
به دیگر
زبانهای
رایجی است که
در ایران پیشامدرن
وجود داشتند و
کارکردهای
خاص خود را انجام
میدادند. قصد
دارم از منظر
تاریخی و سیاسی
به قضاوت در
بارهی این
گفتگو
بپردازم و ببینم
که آیا این دو
محقق
توانستهاند
به آسیب شناسی
بسندهای از
گذشته دست
بزنند و به جز
این راه
حلشان برای
آینده یعنی حل
این معضل
چیست.
چندی
پیش برنامهای
به نام «زبان
فارسی چطور در
ایران غلبه
یافت»؟[2] از
پرگار بی بی
سی پخش شد. دو
محقق تاریخ
آقای ضیاء
صدرالااشرافی
و آقای محمد
امینی در
بارهی چگونگی
و چرایی تفوق
زبان فارسی با
هم به گفتگو
پرداختند.
گذشته از نکات
جالبی که در
حین بحث رد و
بدل شد، در
ضمن گفتگو این
نکته هم روشن شد
که شکافهای
مهمی در روش
طرح و بررسی
مباحث تاریخی
و چگونگی بحث
حول فاکتها و
درک و تفسیر
آنها بین
طرفین گفتگو
وجود دارد.
این گفتگو همچنین
از دو موضع
مختلف نسبت به
ماهیت کشوری
به نام ایران
و گذشته و
آیندهی آن
خبر میداد.
بحث اصولا حول
این موضوع
جریان داشت که
علت تفوق زبان
فارسی بر دیگر
زبانهای قدرتمند
رایج در ایران
پیشامدرن (دو
زبان عربی و
ترکی؛ و
بهویژه ترکی
به عنوان زبان
دربار و
اشرافیت و
قشون در یک
دورهی تقریبا
هزار ساله) چه
بوده است.
آقای ضیاء
صدرالااشرافی
به نحوی
سرراست این
علت را در
پدیدهی قدرتگیری
حاکمیت پهلوی
جای میداد و
بر این نظر بود
که علت این
تفوق،
زورگویی و
اعمال قدرت قهرآمیز
از سوی یک
دولت متمرکز
استبدادی
بوده است که
وظیفهی خود
را حذف و
نابودی دو
زبان دیگر از
صحنهی سیاسی
و فرهنگی کشور
میدانست.
آقای امینی بر
این نظر بود
که علت نمیتواند
(احتمالا فقط)
قدرت متمرکز
دولتی بوده
باشد بلکه به
توانایی زبان
فارسی هم باید
توجه کرد که
توانسته است
بر دو زبان
رایج دیگر
یعنی عربی و
ترکی پیروز
شود. به
تواناییهای
این زبان
(فارسی) در زیر
برخواهیم گشت.
نکتهی
جالبی که در
صحبتهای
صدرالاشرافی
به چشم
میخورد مربوط
میشد به
موضوع کثرت
ملی و کثرت
زبانی در
ایران
پیشامشروطه.
وی سه زبان
فارسی، عربی و
ترکی را به
ترتیب، زبان
سه گروه نخبه
معرفی میکند:
نخبگان
دیوانسالار، کار
دیوان و
مکاتبات
کشوری مثل
صدور احکام را
انجام
میدادهاند و
زبان فارسی را
در این حوزه
به کار
میبردهاند؛
نخبگان علمی و
فلسفی که به
زبان عربی
مینوشته وسخن
میگفتهاند؛
و نخبگان
سیاسی - نظامی
یعنی اشرافیت
و شاهان و امرای
قشون که عمدتا
به زبان ترکی
مینوشته و
سخن
میگفتهاند.
او بر این
نکته تاکید داشت
یا میتوان
گفت که فحوای
کلامش این بود
که سلسلههای
گوناگون
پادشاهی
ترکان در
ایران، اهل
تساهل فرهنگی
بودند و آنچه
را که پیش روی خود،
حاضر و آماده
مییافتند،
استفاده
میکردند، و
بر فرهنگ و
زبان و سنن
مردم مناطق
زیر
فرمانروایی
خود سختگیری
روا نمیداشتند.
به همین جهت
هم به مقام
زبان فارسی که
در یک مقطع
تاریخی معین
(بعد از مدتها
که زبان عربی زبان
کاتبان بود)
به زبان
دیوانی تبدیل
شده بود، دست
نزدند و به آن
حرمت گذاردند.
نه تنها این،
که در گسترش
بیسابقهی
این زبان و
صدور آن به
اقصی نقاط
امپراتوری
خود کوشیدند.
مردم معمولی
این سرزمین
پهناور هم به
انبوه زبانها
و گویشهای
گوناگون سخن
میگفتند. به این
ترتیب
صدرالاشرافی
تاکید میکند
که تک زبانه
بودن حکومت در
تمام تاریخ
ایران
پیشامدرن
بیمعنا و
ناممکن بوده
است. اما از سال
1925 یا 1304 است که
فروپاشی هویت
فرهنگی
چندگانه در
ایران به
بدترین شکل
ممکن به دست
بنیانگذار
سلسلهی پهلوی
رقم میخورد.
به عبارتی
آقای صدرالاشرافی
بر موضوع قدرت
و اعمال آن
برای حذف دو
زبان دیگر
تاکید میکند
و موضوع حذف
زبان ترکی را
تصمیمی سیاسی
میداند. به جز
این
صدرالاشرافی
تاکید میکند
که زبان ترکی
همواره دارای
برگ و بار
ادبی و کتبی
پرغنایی بوده
است و آن بی
توش و توانی و
سترونی ادبی و
نوشتاری که
آقای امینی
تلاش میکند
به زبان ترکی
نسبت بدهد،
روایتی
نادرست است.
به همین دلیل
هم
صدرالاشرافی
مجبور میشود تا
محض نمونه از
یک شاعر
برجستهی ترک
آذربایجانی
به نام محمد
فضولی نام
ببرد که در
قرن دهم هجری
قمری
میزیسته، نسب
به ایل بیات
میبرده و به
هر سه زبان
ترکی، فارسی و
عربی شعر
میگفته و
دارای سبک خاص
خود بوده است.[3]
شاعری که اشعارش
به بیان همین
محقق تاریخ،
هم وزن اشعار
فردوسی وحافظ
و سعدی، هر سه
یکجا بوده
است. نکتهی
مهم دیگردر
سخنان
صدرالاشرافی
این است که
بدون هیچ اما
و اگری بر
جایگاه والای
زبان عربی در
تاریخ
پیشامدرن
ایران اصرار
میورزد که
علت آن هم
مرکزیت دین در
جهان اسلامی
آن روزگار
بوده و پیشرفت
و غنای زبان
عربی، چیزی که
آن را به زبان
علم و فلسفهی آن
عصر مبدل کرده
است.
اختلاف
نظر اصلی کجا
است؟
این
دو موضوع؛
یعنی سنجش وزن
و قدر زبان
ترکی، و
جایگاه زبان
عربی به عنوان
زبان علمی عصر
امپراتوریهای
ایرانی-اسلامی؛
استدلالهای امینی
و
صدرالاشرافی
را مقابل هم قرار
میدهد. امینی
اصولا
حاضرنیست
امتیازی به هیچ
یک از دو زبان
رایج عصر قدیم
بدهد تا مبادا
مجبور شود به
تصدیق گفتهی
حریف برسد
مبنی بر این
که علت تفوق
زبان فارسی
اعمال زور
سیاسی بوده
است. اگر
امینی به
تصدیق گفتهی
حریف برسد
آنگاه به
هنگام بحث
پیرامون راه
حل خروج از
بحران هم
ناچار است که
از راه حل
حریف حمایت
کند یعنی راه
حل چند زبانی
شدن ایران، و
این چیزی است
که میدانیم
امینی با آن
میانهای
ندارد. او
زبان ترکی را
توسعهنایافته
و نابسنده
برای
احرازمقام
زبان دیوانی
معرفی میکند
تا نتیجه
بگیرد که با
تفوق زبان فارسی
«حق به حقدار
رسیده است» و
زبان عربی را
هم نه زبان
علم و کلام و
فلسفه که صرفا
زبان دین میخواند
وبه این وسیله
آن را هم فاقد
اعتبار برای
تفوق یابی
معرفی میکند
و به این
وسیله تلاش
میکند تا هر
دو زبان ترکی
و عربی را از
ارزش واقعیشان
تهی کند و
منزلت آنها
را به عنوان
زبانهایی
همدوش فارسی
که هریک
کارکرد خاص
خود را
داشتهاند،
منکر شود. همین
تلاش برای
خوارسازی دو
زبان ترکی و
عربی به
تاریخزدایی
از سرگذشت این
کشور (ایران) و
این زبانها
منجر میشود و
در نتیجه آقای
امینی به جای
بحث حول شواهد
و فاکتهای
تاریخی (مثلا
پرداختن به
برگ و بار
زبان ترکی نزد
نمونههایی
همچون محمد
فضولی و بررسی
غنا و مضمون
دیوان مشهور و
پرغنای اشعار
او و یا دعوا بر
سر جایگاه
علمی زبان
عربی)، به جعل
تاریخ و یا
بهتر است
بگوییم به محو
تاریخ یا
تاریخ زدایی
روی میآورد.
جعل تاریخ
وقتی صورت
میگیرد که
آقای امینی به
جای بررسی
شواهد موجود
در بارهی
غنای زبان
ترکی، به
انکار این نکته
برمیخیزد
وادعا میکند
که این زبان
به این علت
نتوانسته جای
زبان فارسی را
بگیرد که ناتوان
از انجام
کارکرد ادبی و
دیوانی بوده
است.
تاریخزدایی
وقتی صورت
میگیرد که آقای
امینی به جای
پذیرش جایگاه
زبان عربی به
عنوان زبان
علمی آن
روزگار، زبان
عربی را زبان دین
مینامد و به
این ترتیب از
جایگاه محقق
فرود میآید و
قضاوتهای
سیاسی امروزی
خود را به یک
دورهی زمانی
هزار و اندی
سال تعمیم
میبخشد. زبان
عربی در ایران
امروز به عنوان
زبان دین
شناخته میشود
اما در روزگار
قدیم، عربی
فقط زبان دین
نبود بلکه در
جهان اسلامی،
زبان علم و
فلسفه و حکمت
نیز بود و
نقشی همچون زبان
لاتین در
اروپای
سدههای میانه
ایفا میکرد و
همانند لاتین
زبان تحقیق و
ارتباط علمی بود.
جای انکار
نیست که
دانشمندان ایرانی
و غیرعرب هم
در دورهی به
اصطلاح
پیشامدرن یا
دورهی
اسلامی، آثار
خود را به
زبان عربی مینوشتند،
زیرا زبان
فارسی و دیگر
زبانهای رایج
در
امپراتوریهای
اسلامی امکان
پرداختن به
موضوعات علمی
را
نداشتهاند.
در واقع بنا به
اتفاقات
تاریخی،
تقسیم کار بین
سه گروه
نخبهی
امپراطوری
ایرانی-اسلامی
به آن جا انجامیده
بود که هر
گروه نخبه با
زبان خاص خود سخن
میگفته و
دستکم به یک
یا دو زبان
تسلط داشته و
به آن دو زبان
تکلم میکرده
و مینوشته و
گاه همچون
محمد فضولی به
سه زبان تسلط
داشته است.
اما امینی با
تحقیر زبان
ترکی به عنوان
زبانی توسعه
نایافته و
تحقیر زبان عربی
به نام زبان
دین، میخواهد
تاج افتخار را
بر سر زبان
فارسی بنهد آن
هم زبانی که
حتی در همین
موقعیت
«بازسازی و
احیا شده»ی
اخیرش، به عنوان
زبان دولتی در
ایران نیز به
شدت آغشته است
به زبان عربی
و انبوهی از
کلمات ترکی،
چیزی که
نشانهای است
از تبادل
فرهنگی بین اقوام
مختلف ایرانی
و هیچ جای
شرمساری که
ندارد هیچ،
بلکه رد و
نشان گذر
تاریخ بر این
زبان را نشان
میدهد.
آیا
نشستن بر نیزه
ممکن است؟
جعل
تاریخی دیگر
از سوی آقای
امینی هنگامی
اتفاق میافتد
که ایشان بدون
هیچ عنایتی به
کتب تاریخی
نگاشته شده در
بارهی حضور
تمدنهای ترک
و سلسله
پادشاهیهای
ترک در ایران پیش
از
هخامنشیان،
از «کوچ
مهاجمانه»ی
سلجوقیان از
آسیای میانه
به خاور نزدیک
و منطقهای که
امروز فلات
ایران نام
دارد، یاد
میکند و بلافاصله
میافزاید که
«در همان زمان
است که در
آذربایجان
قبایل و
ایلهای
ترکتبار سکنی
میگزینند».
آقای امینی
سپس در ادامه
میافزاید که
«این نیرو به
دلیل چیرگی
نظامیاش
میتوانسته
اگر از یک
فرهنگ برتری
برخوردار بود
یا دارای
گنجینهی
زبانی و
دیوانی برتری
میبود، زبان
ما را ترکی
کرده باشد». او
در جای دیگری
از برنامه باز
بر سیاق همین
استدلال
بالا، اضافه
میکند که: «مگر
تصورپذیر است
که شما کشوری
را فتح کنید و
سپس اجازه
بدهید که زبان
دیوان به همان
روال سابق
ادامه یابد»؟
بنا به این
درک غیرمادی
از تاریخ،
وفرایندهای
پیچیده و
چدعلیتی است
که آقای امینی
در نهایت به
اخذ یک
نتیجهی
تحریکآمیز و
اهانتبار
میرسد به این
شرح که: علت
تفوق زبان
فارسی این است
که «زبان بر
شمشیر پیروز
شده است».
بگذریم از این
نکته که این
شعار پرهیجان
و حماسی که منطق
تاریخی خاصی
را دنبال
نمیکند، و یک
تحلیلی علمی
از موضوع مورد
بحث به دست
نمیدهد، یک
تداعی معانی
درخود حمل
میکند آن هم
این که ما را
به سالهای
آغازین
انقلاب و شعار
خمینی و
طرفدارانش
میرساند که
به همین شکل
احساسی بدون
تحلیل شرایط
تاریخی
میگفتند: «خون
بر
شمشیرپیروز
است».
اگر
پاسخگویی به
بحث آقای
امینی را از
آخرین نکته
(زبان برشمشیر
پیروز است) پی
بگیریم و سپس
به نکات دیگر
بحث او برسیم،
باید در همین
ابتدا اظهار
تعجب کنیم که
چرا نه آقای
کریمی و نه
صدرالااشرافی
هیچ یک از
آقای امینی
نپرسیدند که
اصولا چطور
ممکن است که
«شمشیر»
بتواند هزار
سال بر «زبان»
حکومت کند؟ از
قدیم گفتهاند
که بر نیزه
تکیه میتوان
زد اما نشستن
بر آن نمیتوان
کرد. البته هر
قوم فاتحی به
شمشیر تکیه میکند
(از جمله
آریاییها یا
هند و
اروپاییانی
که به فلات
ایران و خاور
نزدیک یورش
آوردند و تلاش
کردند تا هیچ
اثری از
تمدنهای پیش
از خود در
خاطرهها باقی
نگذارند[4]) اما
هر کودکی هم
میداند که
اصولا هیچ قوم
فاتحی با
شمشیرنمیتواند
امور سیاسی و
اجتماعی و اقتصادی
را سامان
ببخشد. هر قوم
فاتحی هم باید
غذا بخورد،
امور اقتصادی
و تجاری شهرها
را رتق و فتق
بدهد، مردم را
تا حدودی از
خود راضی نگه
دارد، خراج
بگیرد مالبات
اخذ کند، قشون
ترتیب بدهد،
حکم دولتی
صادر کند، و
در نظم موجود
حل شود و
همزمان
تغییراتی در
آن بدهد، به
نوبهی خود
مرزهای جدیدی
ایجاد کند
برای سرزمینی
که حالا از آن
خویش کرده و
از این مناطق
مرزی گسترده
در برابر
اقوام «مهاجم»
دیگر پاسداری
کند و با آن
اقوام دیگر
وارد گفتگو و
جنگ و صلح شود.
آقای امینی
همچون عکاسی که
یک صحنه از یک
ماجرای
پیچیده را روی
کاغذ ثبت
میکند
برخوردی
ایستا و
لحظهای با
مسائل پیچیدهی
تاریخی دارد.
از کوچ و هجوم
«اقوام ترک» با
«شمشیرهای
آختهشان»
عکسی گرفته و
آن را همچون
«تاریخ» هزار
سالهی کشور
به بینندگان و
شنوندگان خود
نشان میدهد و
چون ترکها
اجازهی حضور
و عرض اندام و
تداوم زیست فرهنگی
به زبان فارسی
دادهاند،
آنها را به
توسعهنایافتگی
فرهنگی متهم
میکند و
زبانشان را
ناتوان و
سترون معرفی
میکند. در
حالی که ترکان
(جدید) هم مثل
اقوام ترک و
سامی و ماد و
آریایی قبلی
که به خاور
نزدیک کوچ
میکردهاند
تلاش
داشتهاند تا
به سهم خود در
این سرزمین
ساکن شوند، به
کشاوزی و
آبیاری و
راهسازی و
تجارت و امور
معنوی آن
رسیدگی کنند،
از این سرزمین
پاسداری کنند
و وسایل
شکوفایی آن را
فراهم
بیاورند تا به
نوبهی خود از
تنعمات این
سرزمین
بهرهمند
گردند. آنان
نیز همچون
اقوام قبل از
خود در تاریخ
این کشور و این
منطقهی عظیم
که خاور نزدیک
و خاور میانه
نامیده
میشود، جذب
شدند و در
سرنوشت مشترک
این جغرافیا
سهیم گشتند.
حکمرانان خوب
و بد داشتند،
ظلم و تعدی
آنان هم بدتر
از ظلم و تعدی
شاهان قبل و
بعد از آنان
نبوده است.
توانایی
واقعی زبان
فارسی
نکتهی
مهم دیگری که
در نقد رویهی
عظمتطلبانه و
ناسیونالیستی
آقای امینی در
ستایش زبان فارسی
میتوان گفت
ارجاع دادن
ایشان به قوت
و توان واقعی
زبان فارسی
بنا به شواهد
تاریخی تاکنون
به دست آمده
است که محقق
برجستهی
تاریخ معاصر
ایران، یرواند
آبراهامیان،
بحث کرده است.
او در جایی در
بارهی تلاش
مارکس و انگلس
برای درک
مکانیسمها و
علل وجود
استبداد در
شرق و موضوع
فقدان مالکیت
خصوصی در این
منطقه مطالبی
مینویسد و در
ادامه
میافزاید که
انگلس «تصمیم
گرفت مستقیما
به سراغ منابع
شرقی رود. او
شروع کرد به
یادگیری زبان
عربی، اما در
مواجهه با چهار
هزار ریشهی
لغات آن،
وحشتزده شد.
به زبان فارسی
رجوع کرد و در
مقایسه، آن را
یک بازی کودکانه
توصیف کرد. در
حدود چندین
هفته مشغول
خواندن
ادبیات
کلاسیک فارسی
شد. ... انگلس در
یکی از
نامههایش
نوشت که او از
شعر فارسی
بهخصوص
تصویرهای
"عاشقانه"ی
آن بسیار لذت
میبرد، اما
نثر فارسی را
متنی "مرده" و
"بیمحتوا"
مییابد».[5] قصدم
از بیان این
توصیف انگلس از
زبان فارسی،
اهانت به
فارسی زبانان
نیست بلکه
قصدم این است
که بگویم زبان
فارسی آن زبان
پیشرفتهای
نبوده است که
آقای امینی
تلاش در تصویر
پردازیاش
میکند. در ضمن
آبراهامیان
یکی دو صفحه
آن طرفتر از
بیبضاعتی شدید
دیوانسالاری
ایران (دستکم
در عهد قاجاریه)
مینویسد:
«مسئلهی اصلی
در ایران،
فقدان اسناد
حکومتی است.
برخلاف
امپراتوری عثمانی
که برای
پژوهشگران
آتیاش دو
هزار تن اسناد
بایگانی به
جای گذارده،
در مورد ایران
قرن نوزدهم به
دلیل فقدان یک
سیستم
دیوانسالاری
گسترده،
پژوهشگران
تاریخ معاصر
ایران، رنج
بسیاری را
متحمل
میشوند».
میبینیم که
آن دیوانسالاری
«فارس زبان»ای
هم که آقای
امینی با
افتخار و غرور
از آن یاد
میکند و با
چماق آن تلاش
میکند دو
زبان اصلی
دیگر ایران
پیشامدرن را
بیخاصیت جلوه
دهد، در حقیقت
وزن خاصی نداشته
و چیز خاصی هم
نمینوشته و
نشر نمیداده
و میراث
پرمحتوا و
پرغنایی هم
برای آیندگان به
جای نگذاشته
است. پس از به
دست آوردن
چنین تصویری
از زبان فارسی
و گروه نخبهی
دیوانی فارسی
زبان،
نمیتوان به
صحبتهای آقای
امینی در
تواناییهای
ذاتی این زبان
ونخبگان
دیوانی منسوب
به آن اعتماد
زیادی کرد. ما
برخلاف
رویکرد
سوبژکتیویستی
آقای امینی،
علت این
توسعهنایافتگی
زبان فارسی و
دستگاه دیوانی
منسوب به آن
را در خود این
زبان جستجونمیکنیم
و «بیسندی» قرن
نوزدهم ایران
را یا بیکفایتی
صرف کادرهای
دیوانی توضیح
نمیدهیم. برعکس
باید تلاش
کنیم تا علت
یا مجموعه علل
سترونی زبان
فارسی برای
تبدیل شدن به
یک زبان مدرن
بوروکراتیک--علمی
را در مجموعه
وضعیت
اقتصادی-سیاسی-فرهنگی
ایران آن عصر
و اوضاع
بینالمللی آن
روزگار
بجوییم، همان
مجموعه شرایطی
که ایران را
به کشوری
آشفته و
درمانده تبدیل
کرده بود،
چیزی که بحث
آن از حدود
این مطلب
بیرون است.
بنابراین
بهتر است به
این توطئهی
بدشگون تحقیر
مللی که
قرنها با هم زیر
یک آسمان
زیستهاند
پایان بدهیم و
تلاش کنیم تا
علت
عقبماندگی
میهن مشترک را
درک کنیم. چرا
که با
تحقیرهای
آقای امینی نه
عرب این مملکت
به عنصر
بیگانه تبدیل
میشود و نه
ترک این مملکت
و نه هیچ ملت
غیرفارس
دیگری. ما خود
را صاحب این
خانه میدانیم
آقای امینی و
برای سربلندی
خود و کشور و
ملتمان
تاکنون دلیرانه
جنگیدهایم و
از این پس هم
خواهیم جنگید.
احقاق حقوق
زبانی و
فرهنگی
وسیاسی ما
بخشی از این
نبرد صد و
اندی ساله است
که تا رسیدن
به مقصود دست
از آن
برنخواهیم
داشت.
حضور
و غیاب ترکان
آذربایجان
اما
نکتهی بعدی
در گفتههای
آقای امینی که
در بالا بیان کردم
مربوط میشود
به جعل تاریخ
برای ترکان این
سرزمین. دیدیم
که آقای امینی
بدون توجه به
شواهد تاریخی
مربوط به حضور
و زیست
تمدنهای ترک
و سلسله
پادشاهیهای
ترک در ایران
پیش از هخامنشیان،
از «کوچ
مهاجمانه»ی
سلجوقیان سخن
میگوید و
بلافاصله
میافزاید که
«در همان زمان
است که در
آذربایجان
قبایل و
ایلهای ترکتبار
سکنی
میگزینند».
باید
توجه داشت که
آقای امینی
قصد دارد با
یک تیر دو
نشانه بزند.
از یک سو با
ذکر نام
سلجوقیان و
بیان این که
کوچ آنان
«مهاجمانه»
بوده است به
نحوی تلویحی
میگوید که
کوچ قوم هند و
اروپایی یا آریایی
به این منطقه
پر از صلح
وصفا بوده و
این قوم دستش
به هیچ خشوتی
آلوده نیست.
احتمالا بنا
به
استعارهسازی
آقای امینی
باید گفت که
قوم آریایی
لابد «بدون
شمشیر» و فقط
به زور
«توانایی
زبانی»
کشورگشایی
کرده و وارد فلات
ایران شده و
بعدها هم بدون
خشونت امپراتوری
خود را بنا
کرده است،
چیزی که
میدانیم جزجعل
تاریخ نیست.[6]
آقای امینی از
سوی دیگر قصد
دارد که با
این گزاره
ثابت کند که
تا آن زمان، تا
هنگام یورش
سلجوقیان به
ایران، چیزی
به نام قوم یا
اقوام ترک در
ایران وجود نداشته
و ابتدا با
ورود
سلجوقیان است
که ترکتبارها
(یعنی عناصر
بیگانه) در
آذربایجان
ساکن میشوند.
آقای امینی
قصد دارد به
این روش
حقهبازانهی
نژادپرستانه
بگوید که
ترکها عناصری
«جدید» هستند و
به تاریخ کهن
این سرزمین
تعلق ندارند و
در نتیجه
بیاصل و نسب
هستند. او با
«ترکتبار»
خواندن بخش
بزرگی از
اهالی این
کشور و
بهویژه
آذربایجان
قصد دارد
بگوید که ««خون
بیگانه» در
رگهای ما
ترکها جاری
است. یعنی ما
ترکها عناصری
بیرونی
وبیگانه
هستیم. این همان
جعل تاریخ است
که در بالا به
آن اشاره کردم.
آقای امینی
میخواهد حضور
ترکان در این
جغرافیا را
محدود کند به
ورود «مهاجمانه»ی
سلجوقیان. در
حالی که منابع
تاریخی متعددی
از حضور ترکان
از دیرباز در
این سرزمین
خبر میدهند و
این موضوع را
یادآوری
میکنند که
ترکان خود
صاحبخانهاند
و نیازی نیست
کسی برایشان
تاریخ حضور
وغیاب بنویسد.
در ضمن آقای
امینی فراموش
کردند به این
گفتهی
صدرالاشرافی
پاسخ دهند که
بنا به شواهد
حک شده در
کتیبههای
باستانی، در
دورهی آغازین
هخامنشیان
یکی از
شاخههای زبان
ترکی (ایلامی)
زبان دیوان
بوده است. این
گفته به این
معنا است که
اقوام ترک از
دیرباز همراه
با اقوام سامی
و دیگر اقوام
در این سرزمین
حضور داشتهاند
و نه تنها این
که زبانشان
تا مدتها به
قوم مهاجم
تازهوارد
یعنی
آریاییها کمک
زبانی ونوشتاری
میرسانده
است. آقای
امینی از این
فاکت تاریخی
چیزی نمیگوید
که پیشترها در
سرزمین فلات
ایران و شرق
نزدیک و
سرزمین بینالنهرین
اقوامی غیر از
اقوام هند و
اروپایی سکنی
گزیده بودند و
دو دولت
سومریان و
ایلامیان از
نخستین
دولتهای مهم
این منطقه
بودهاند.
اقوام تشکیل
دهندهی این
دولتها هم از
آسیای میانه،
خاستگاه
ترکان، به این
منطقه کوچ کرده
بودند و در
ادامه به
گسترش زندگی کشاورزی
وشهرنشینی
مشغول شده
بودند
دیوانسالاران
فارس زبان
تاریخ را
ساختهاند
یک موضوع
جالب دیگر این
است که آقای
امینی در لابلای
سخنان خود
برای اثبات
این که زبان
فارسی «در خون»
مردمان ساکن
این جغرافیای
دستخوش دگرگونیهای
بیشمار در
طول تاریخ
بوده است، یکی
دو بار تاکید
میکند که
مردم کوچه و
بازار در این
هزار سال و
اصولا
همواره، به
نحوی گسترده به
فارسی سخن
میگفتهاند.
این غلو وبلوف
تاریخی چنان
آشکار است که
صدای مجری
برنامه آقای
کریمی
درمیاید و
میپرسد که
ایا این سخن
از اعتبار
علمی
برخوردار است
وقتی که حتی در
دو سده پیش
راههای
ارتباطی در
کشور بس ناچیز
بود و مردمان
چهارگوشهی
کشور دارای
هیچ هویت
زبانی و
اتنیکی
یکسانی
نبودند (و ما
اضافه میکنیم
که یک حکومت
مرکزی تک
زبانه که
فرهنگ لغت
بسازد و آموزش
اجباری زبان
فارسی را باب
کند وجود
نداشته است).
آقای امینی با
نابردباری و
منش تحکمآمیز
همیشگی که در
ایشان با سرعت
قابل شناسایی
است، بانگ
برمیآورد که
مردم کوچه و
بازار مهم
نیستند، چرا
که تاریخ را نخبگان
میسازند. در
دور بعدی
گفتگو
سرانجام با
اصرار
استدلالی
برنامهساز و
مجری (آقای
کریمی) است که
آقای امینی
مجبور به
عقبنشینی
میشود و حرف
خود را پس
میگیرد و صفت
زبان رسمی را
به زبان
دیوانسالاران
و کاتبان دربار
محدود میکند.
اگرچه حرف خود
را در این
زمینه که گویا
نخبگان هستند
که تاریخ را
میسازند، پس
نمیگیرد. در
این نوشته
امکان ورود به
بحث پیرامون
این مدعا نیست
که گویا نخبگاناند
که تاریخ را
میسازند، اما
همین قدر به اشاره
میتوان گفت
که از نخبگان
«فارس دیوانسالار»
به میانجی
تحقیق
آبراهامیان
شناختی حداقلی
به دست آوردیم
و از این
شناخت
نمیتوان به
چنین نتیجهای
رسید. به جز
این باید
افزود که حتی
دیوانسالاران
فارس زبان
پهلوی و
حاکمیت
اسلامی هم
چیزی به نام
اسناد و آمار
صحیح و منظم
برای نسلهای
بعدی به
یادگار نگذاشتهاند.
آیا باید
گریبان زبان
فارسی را
بگیریم و
فارسزبانان
را به کندذهنی
و جهالت و
سترونی متهم
کنیم یا این
که باید علت
این معضل را
در ساختارهای
سیاسی و اداری
حاکم بر کشور
جستجو کنیم.
امیدوارم
منظور آقای
امینی از این
جمله که
نخبگان تاریخ
را میسازند»
این قبیل
نخبگان کاهل و
بیحاصل نباشد
که در بالا صحبتاش
رفت.
سهلگیری
فرهنگی در
امپراتوریهای
ترک یا سترونی
زبان ترکی؟
خلاصه
کنم،
صدرالاشرافی
در توضیح خود
پیرامون علت
ماندگاری
زبان فارسی و
از بین نرفتن
آن در طول
حکومت هزار
سالهی ترکان،
بر سه موضوع:
تقسیم
کار بین سه
گروه نخبه
(دربار و
قشون، کاتبان،
و اهالی فلسفه
و علم)،
تصادف
(وجود حاضر و
آمادهی زبان
فارسی با کارکرد
زبان دیوانی
که از سوی
شاهان ترک
پذیرفته شد) و
روحیهی
سهلگیر
فاتحان ترک
(رویهی
فتوحاتی
ترکها) تاکید میکند.
اصولا
به بیان
مارکس،
دیالکتیک
جهانگشایی در
طول تاریخ به
این شرح است
که یا
الف.
فاتحان به
لحاظ سطح
توسعهی
اقتصادی و سیاسی
و فرهنگی
بالاتر از قوم
مغلوب هستند
که در این
صورت طبیعی
است که قوم
مغلوب مقهور شیوهی
زندگی و سطح
بالاتر زیست
فرهنگی قوم فاتح
گردد (مارکس
در این مورد
نمونهی
بریتانیا و
مستعمره کردن
هند را پیش
میکشد). یا این
که
ب.
فاتحان به
وضعیت کشور یا
کشورهایی که
تسخیر
کردهاند دست
نمیزنند و
فقط به گرفتن
خراج بسنده
میکنند
(مارکس در این
مورد به
نمونهی ترکان
ارجاع میدهد)
و یا این که
س.
از آمیزش قوم
فاتح و قوم
مغلوب وضعیت
ترکیبی جدیدی
حاصل میشود
که نه آن است و
نه این (مارکس
در این مورد
به فاتحان
ژرمن اشاره
میکند).[7]
به
نظر میرسد که
استدلال
مارکس، تحقیق
آقای صدرالاشرافی
را پیرامون
تساهل پادشاهیهای
ترکان و تقویت
زبان فارسی از
سوی ایشان را
پشتیبانی
میکند. این
نیز به نوبهی
خود ردیهای
است بر
استدلال آقای
امینی که گویا
اگر ترکان
(یعنی
سلجوقیان)
زبان
پیشرفتهای
میداشتند،
حتما به علت
چیرگی نظامی
که بر دیگر اقوام
دیگر ساکن این
سرزمین کسب
کرده بودند،
میبایست «اگر
از فرهنگ
برتری
برخوردار
بودند یا
دارای
گنجینهی
زبانی و
دیوانی برتری
میبودند،
زبان ما را
ترکی کرده
باشد». آقای امینی
این استدلال
را به این شکل
هم مطرح کرد: «مگر
تصورپذیر است
که شما کشوری
را فتح کنید و سپس
اجازه بدهید
که زبان دیوان
به همان روال
سابق ادامه
یابد»؟ جدا از
استدلالهای
آقای
صدرالاشرافی
در بارهی
دیوان اشعار پرغنای
شاعران ترک و
نامهنگاریهای
سلاطین وپادشاهان
ترک به زبان
ترکی و جدا از
حضور دیرینهی
ترکان در این
سرزمین،
میبینیم که
بنا به استدلال
مارکس هم
ترکان
ازتساهل خاصی
برخوردار
بودهاند نسبت
به اقوام
سرزمینهایی که
فتح میکردند
و به آیینها و
زبانهای
کاربردی در
این سرزمینها
کاری
نداشتهاند.
پاسخ ما به
آقای امینی به
نحوی سرراست
این است که:
بله آقای
امینی چنین
چیزی بر خلاف
تصور شما ممکن
است و عملی هم
شده است. این
منطق حکمرانی
نزد ترکان
بوده است و
این جنبه از
رفتار آنان که
در حفظ
سرزمینهای
تحت حاکمیت
خود میکوشیدهاند
و به فرهنگ و
زبانهای رایج
در این سرزمینها
احترام
میگذاشتهاند
باید علیالاصول
مایهی رضایت
خاطر ما باشد
و نه این که
بردباری و
سهلگیری این
قوم را
بهانهای کنیم
برای سرکوب
حقیقت و جعل
تاریخ. به جز
این باید توجه
آقای امینی را
به تفاوت منطق
حکمرانی در
امپراتوری و
منطق حکمرانی
در دولت-ملت جلب
کرد تا موضوع
سهلگیری
ترکان در بستر
تاریخ
امپراتوری
معنای
روشنتری
بیاید.
منطق
امپراتوری و
منطق دولت-ملت
منطق
امپراتوری یک
منطق چندگانه
و سهلگیر است
تا بتواند قلمرو
بیاندازه
بزرگ زیر
حاکمیت خود را
با عناصر
چندگانهی دین
و زبان و ملل
حفظ کند.
معمولا هم در
امپراتوریهای
ایرانی و
عثمانی دین
اسلام هستهی
مرکزی هویت
جمعی یکسان را
میساخته است
و هویتهای
«ملی و زبانی»
محلی یا
اتنیکی، در
واقع لایههای
رویی این هسته
را تشکیل
میدادهاند.
قرار نبوده
است که
امپراتوری،
یک هویت
فرهنگی یکدست
بسازد از آن
گونه که در
عصر مدرن
دستکم از سوی
فرانسه و برخی
کشورهای مقلد
از جمله ایران
تعقیب شد.
منطق امپراتوری،
اصولا منطق
ستیز و آشتی
نیروهای
ناهمساز است و
برای حفظ
شیرازهی این
شیوهی سازماندهی
زندگی
اجتماعی،
بردباری و
تساهل دینی و
تصدیق
هویتهای
فرهنگی
ناهمگرا یک
ضرورت است. در
حالی که
ناسیونالیسم
تهاجمی مدرن،
اصولا به این
علت که قرار
بود
«گلخانه»ای
باشد برای رشد
سرمایهداری
داخلی و خلق
بازارهای
متحد و
یکپارچه در
داخل کشور، آن
هم با حداقل
تفاوت فرهنگی
و سیاسی بین
مناطق مختلف
جغرافیایی، و
هدفش تربیت و
آموزش «کارگر»
یکسان و استاندارد
از یکسو و
کارآمد کردن
اقتصاد به قصد
رقابت با
دیگران از سوی
دیگر بود،
ظاهرا در آغاز
کار
نمیتوانست
ناهمگونی
زبانی و
فرهنگی را تاب
بیاورد. اما
اگر در
کشورهای غربی
این
یکسانسازی
فرهنگی و
سیاسی و ساخت
«ملت» پوششی از
آزادیهای
مدنی و
اجتماعی و شکل
حکومتی
دمکراتیک
داشت که حق
چانهزنیهای
مختلف را برای
مردمان این
کشورها تضمین
میکرد، در ایران
به جای تساهل
فرهنگی و
زبانی، نه
حقوق شهروندی
و نه حاکمیتی
مبتنی بر اصول
حداقلی
دمکراسی بلکه
وضعیت
استبدادی
جدیدی ایجاد
شد و در نتیجه
نه تنها
برابرسازی تا
حدی انتزاعی
غربی زیر نام
شهروندی
انجام نشد که
هر آنچه از
قبل داشتیم هم
به باد فنا
رفت.
دولت
شاهنشاهی یا
امپراتوری،
اقوام مختلف و
بیگانه با
یکدیگر را
کنار هم جمع
میکند. رابطهی
اقوام گرد هم
آورده شده در
امپراتوری با
دولت، رابطهی
پیکرههایی
است که خود را
پیش از دولت
شکل داده اند
و در ضمن
وفاداری
اصلیشان هم به
آن گروه
اتنیکی خاص و
روابط
خویشاوندی
است. افرادی
هستند که در
روابط
وابستگی
مستقیم به هم
به سر میبرند
مثلا همچون
ارباب فئودال
و جنگاوری که
به حمایت از
ارباب زمیندار
یا شاه متعهد
است، و یا
رعیت و ارباب،
و یا همچون
اعضای کاستها
یا رستهها.
امپراتوری در واقع
ملغمهای است
هیراشیک از
پیکرههای
اجتماعی
اتنیکی یا شبه
اتنیکی و
ساختار درونی
آن هم معمولا
شبیه روابط
خارجی از نوع
طایفه ای است.
به همین دلیل
هم برای حفظ
انسجام درونی
به آداب و
مراسم و
مناسکی نیاز
هست که هم زور
و هم وفاق را
در خود نهفته
دارد. اما
دولت-ملت از
زیردستانش
میخواهد که
تمام تعلقات
قبلی را کنار
بگذارند و فقط
به دولت و ملت
وفادار باشند.
دولت برای جذب
وفاداری زیردستانش
به آنان حقوق
شهروندی
میدهد و
مبارزات
اجتماعی و
احزاب سیاسی و
سندیکاهای
کارگری و
تظاهرات را
تاب میآورد و
با شهروندان و
احزابی که
آنها را
نمایندگی
میکنند،
مذاکره میکند
و امتیاز
میدهد و
نظایر این. در
ایران از مردم
به زور و ضرب
تازیانه
خواسته شد که
تعلقات قومی و
فرهنگی و
زبانی سابق را
کنار بگذارند
و در عوض
شهروندی هم به
آنها اعطا نشد.
در این باره
پیشتر چند
نکته را قلمی
کردهام و به
همین دلیل بیش
از این به
انحطاط سیاسی
و فرهنگی
جامعهی
ایرانی و
سرکوب ملل
غیرفارس در
این مطلب
نمیپردازم.[8]
جبر
تاریخ یا
سرنیزهی
پادشاهی جدید
اصولا
با توجه به آن
چه که تاکنون
گفته شد میتوان
نتیجه گرفت که
اقای امینی به
موضوع مورد بحث،
علت تفوق زبان
فارسی، رنگی
از ضرورت و
جبر تاریخی
میدهد مبنی
بر این که علت
سر پا ماندن زبان
فارسی در
دورهی حکومت
شاهان ترک،
توسعهنایافتگی
زبان ترکی
بوده است و به
همین دلیل هم شاهان
ترک به ناگزیر
زبان فارسی را
پذیرفتهاند و
چون
نتوانستهاند
بر زبان فارسی
تفوق بیابند
پس در مقابل
آن سر فرود
آوردهاند. به
نظر میرسد که
بحث آقای
امینی حاوی
عنصری از
ذاتگرایی
است. منظورم
این است که
گویا ذاتی
برای تاریخ و
مردمان ساکن
این جغرافیا
(که پیشترها
بسیار
گستردهتر
بوده و امروزه
بسیار محدودتر
شده است) قائل
است. آن ذات هم
زبان فارسی
است. میدانیم
که منظور از
ذات، یک
لایهی زیرین
و عمیق است که
زیر ظاهر یک
پدیده یا زیر
لایههایی
رویی آن پنهان
است و هویت لایههای
رویی پدیدهی
مورد نظر را
در وهلهی نهایی
تحلیل تعیین
میکند. در ضمن
میدانیم که
بنا به درک
رایج از
مقولهی
ذاتگرایی، با
این که ظواهر
امور تغییر
میکنند اما
ذات یا باطن
پنهانی سر جای
خود به نحوی
تغییرناپذیر
باقی است. بنا
به اظهارات
آقای امینی هم
چنین به
شنونده القا
میشود که
گویا مردم
ایران و تاریخ
ایران هم
دارای یک ذات
تغییرناپذیر
بودهاند و آن
ذات
تغییرناپذیر
هم زبان فارسی
است. ایشان به
این همه رفت و
آمد اقوام
مختلف در این
منطقه اهمیتی
نمیدهد و به
این نکته
اشاره نمیکند
که ایران یک
گذرگاه جغرافیایی
است که در طول
تاریخ پر فراز
و نشیباش، اقوام
مختلفی از
دیرباز به آن
کوچ کردهاند
یا به آن هجوم
آوردهاند و
در نهایت در
آن سکنی گزیده
و زبان و منش و
دین خود را
رواج داده و
از همدیگر
تاثیر گرفته و
در هم ادغام
شدهاند. وقتی
یک جغرافیا
(فلات ایران و
شرق نزدیک)
پذیرای اقوام
مختلف از جمله
سه قوم اصلی
التصاقی
زبان، سامی
زبانها و
بعدها هند و
اروپایی
زبانها[9] بوده
باشد، دشوار
بتوان «ذات»ای
برای آن قائل
شد که جدا از
این روح جمعی
و تاریخی
باشد. زبان
نیز از دایرهی
این حکم بیرون
نیست. یک زبان
دست نخوردهی
بکر فارسی
وجود
نمیتواند
داشت که با آن
زبانهای دیگر
وبه این ترتیب
اقوام دیگر را
تحقیر کرد.
به
جز این،
بیایید
لحظهای تصور
کنیم که اگر اتفاقات
تاریخی به
گونهی دیگری
رقم میخورد،
مثلا
روشفکران ترک
آذربایجان و
تهران،
همانهایی که
به بیان آقای
امینی، «زبان
فارسی را با
لهجهی ترکی
خود» متولد
کردند، از منطق
حکومت جدید
بلشویکی
روسیه تبعیت
میکردند و نه
منطق دولت-ملت
سازی مدرن که
الگوی فرانسه
را ملاک خود
قرار داده
بود، آن گاه
چه اتفاقی
میافتاد؟
تصور کنیم که
اگر تاکید روشنفکران
ترک و غیرترک
بر هویت چند
زبانه و چند
فرهنگهی کشور
گذارده میشد
آنگاه چه
اتفاقی
میافتاد؟
احتمالا زبان
فارسی هرگز به
این جایگاه
امروزی دست
نمییافت و
مجبور میشد
که با
زبانهای
چیرهی دیگر
(ترکی و عربی)
همچنان به همزیستی
مسالمتآمیز
خود ادامه بدهد
و در ضمن
میدان را باز
کند برای
ارجگذاری به
زبانهای
دیگری همچون
کردی و بلوچی
و نظایر آن و
به این دسته
از زبانها
نیز امکان
خودشکوفایی
بدهد. آیا
چنین سیاستی
آزادمنشانهتر
نبود و به
نزدیکی بیشتر
و همدلی افزون
ملل مختلف
ساکن کشور
یاری
نمیرساند؟
منظورم از این
تحریک قدرت
خیال، این است
که بگویم
تاریخ از جبر
و منطق
درونمانندهای
پیروی
نمیکند، و
هیچ زبانی به
تنهایی امکان
آن را ندارد
که خود را به
اریکهی قدرت
سیاسی برساند.
اجازه میخواهم
در پرتو آنچه
که در بالا
نوشتم نتیجه
بگیرم که زبان
فارسی به
واسطهی «لیاقت
ذاتی» خود
نبود که به
جایگاه تنها
زبان رسمی در
این جغرافیا
دست یافت،
بلکه یک
فرایند تاریخی
پیچیده، مسبب
چنین رویدادی
گشت و در وهلهی
نهایی هم
اتفاقا با
تکرار شعار
خود امینی به
شکل وارونهای
میتوان گفت
که «شمشیر بر
زبان پیروز
شد». یعنی این
که در سایهی
قدرت شمشیر
قزاقی به نام
رضا خان بود
که فارسی توانست
بر فرهنگ و
سنت چند زبانی
کشور غلبه کند
و دیگر
فرهنگها و
زبانها را
قلع و قمع
بکند.
اینده:
تفوق یک زبان
یا چندزبانی؟
وقتی
در اواخر
گفتگو آقای
امینی اعلام
میکند که در
دورهی
مشروطیت و پس
از آن، غالبا
روشنفکران
ترک هستند که
زبان فارسی را
به عنوان زبان
رسمی کشور
ترویج میکنند
و به آن
پروبال میبخشند،
در واقع باز
هم اشارهای
است غیرمستقیم
به گفتهی
صدرالااشرافی
که مردمان ترک
این سرزمین
سهلگیر بودند
و بلندنظر و
به همین جهت
نیز در نشر و
گسترش فارسی
میکوشیدند و
آن را به
عنوان زبان
ارتباطی
بازمانده از دورههای
پیشین این
سرزمین، ارج
میگذاشتند و
آن را عنصری
مهم از میراث
خود
میدانستند.
البته باید
تاثیرگیری
شدید این
روشنفکران از
تمدن
سرمایهداری و
مدرنیسم غربی
را هم در نظر
داشت که گمان
میکردند
نسخهی
مدرنیسم بورژوایی
در غرب و زایش
دولت ملت تک
زبانه بهترین
راه حل برای
ایجاد یک کشور
مدرن در
سرزمین خودی
است. این تصور
به غایت
اشتباه بود و
ما به عنوان
نسلهای بعدی،
غرامت سنگینی
بابت آن سادهلوحی
روشنفکران
ترک و غیرترک
نسلهای پیشین
پرداختهایم.
یکی از
امکانهای
تحققنایافته
در انقلاب
مشروطیت
مردمان
ایران، مجلسهای
ایالتی و
ولایتی است و
خواست به حق
مردم ترک
آذربایجان (و
دیگر ملل
غیرفارس) برای
آزادی آموزش و
تحصیل به زبان
مادری. این
امکان متحقق
نشده اگر
امروز در یک
چارچوب سیاسی
مبتنی بر
فدرالیسم
مورد تاکید
قرار بگیرد
میتواند
زخمهای کهنه
را تا حدودی
التیام ببخشد
و سببی شود
برای استحکام
وانسجام
بیشتر وحدت آحاد
ملت. زیرا که
به این ترتیب
مردمان
گوناگون این
کشور به آزادی
و استقلال
بیشتری دست
مییابند و به
این وسیله حس
تعلق بیشتری
خواهند داشت
به کشوری که
ازادی زبان و
فرهنگ و خودگردانی
منطقهای
آنها را در دل
یک چارچوب جغرافیایی
بزرگتر به
رسمیت
میشناسد.
جالب این که
همان جوامع
غربی که
روشنفکران
قدیم از آنها
کورکورانه
تقلید
میکردند،
مدتها است که
به درک دیگری
از موضوع زبان
و اهمیت کثرت
زبانی و
فرهنگی
رسیدهاند.
مثلا در سوییس
4 زبان رسمی
آلمانی،
فرانسوی،
ایتالیایی و
رمنش (Romansh) وجود
دارد و با این
حال نه جنگ
داخلی اتفاق
افتاده و نه
شیرازهی کشور
هم از هم
پاشیده است. خوب
به خاطر دارم
که آقای امینی
در یکی از
مصاحبههای
خود با حالتی
که انگار از
یک فاجعهی دهشتناک
صحبت میکند
مثالی میاورد
از این که
تصور کنید
صحنهی یک
دادگاه را که
قاضی ترکی سخن
بگوید و شاکی
فارس زبان باشد
و وکیل مدافع
مثلا عرب یا
کردزبان. پس
از ترسیم این
صحنه، با
لبخند مرموزی
گوشهی لب افزود
که آخر این سه
شخص چگونه
باید با هم
رابطهی کلامی
بگیرند و حکم
به چه زبانی باید
صادر شود. از
یک محقق تاریخ
دور باشد این کماطلاعی
از اوضاع
جهان، بهویژه
هنگامی که «بوی
بهبود ز اوضاع
جهان»
میشنویم.
منظور از «بوی
بهبود» این
است که به
تدریج
سیاستمداران
جهان چشم بر
این واقعیت
باز کرده و
متوجه شدهاند
که کشتار
فرهنگی
اتنیکهای
مختلف ساکن یک
سرزمین مشترک
به صلاح
پیشرفت و توسعهی
کشور نیست و
به همین دلیل
هم استفاده از
چند زبان رسمی
مدتها است که
به پراتیک
جاافتادهای
در برخی از
کشورهای
پیشرفتهی
جهان تبدیل شده
و هر روز بیش
از پیش مزایای
احترام به حقوق
برابر
اتنیکهای یک
قلمرو
سرزمینی روشن
میشود. سیاست
چند زبانی و
تساهل فرهنگی در
امپراتوری
ترک-اسلامی
رایج بود اما
متاسفانه با
الگوبرداری
شتابزده از
مدل دولت-ملت
فرانسوی به
سنتدیرپای
تساهل فرهنگی
پشت پا زده شد.
امروز که
خطرات جدی این
سیاست
شوونیستی و
آمرانه و
مستبدانه
هویدا شده است
نیاز عاجلی حس
میشود به
رسمیت دادن به
سیاست چند زبانی
و پرورش
زبانهای
مختلف در
مناطق
گوناگون کشور.
در ابتدای
مطلب گفتم که
شاید امکانات
بالقوهای در
گذشتهی
تاریخی ما
وجود داشته که
استفاده نشده
به حال خود
رها شده و یا
اصلا نادیده
مانده است.
اینجا در
پایان مطلب نتیجه
گرفتم که این
امکان بالقوه
همان خودمختاری
منطقهای و
سیاست تساهل
فرهنگی و رواج
آموزش وتحصیل
چند زبانی است
چیزی که اقای
امینی با
بدبینی به آن
مینگرد. در
ابتدای مطلب
پرسیدم که آیا
این دو محقق
توانستهاند
به آسیب شناسی
بسندهای از
گذشته دست
بزنند و به جز
این راه
حلشان برای
آینده یعنی حل
این معضل چیست.
در اینجا
نتیجه میگیرم
که
صدرالاشرافی
بنای همزیستی
را بر تساهل
فرهنگی
استوارمیداند
ولی آقای
امینی با توجه
به آنچه از
ایشان شنیده و
دیدهام ظاهرا
هنوز و همچنان
بر این تصور
است که
تکزبانه بودن
بهترین راه حل
است. او در
نهایت از
آموزش زبان
مادری سخن گفت
در حالی که
اموزش زبان
مادری سوای
آموزش به زبان
مادری است.
جمعه
۲۵ خرداد ۱۳۹۷
برابر با ۱۵
ژوئن ۲۰۱۸
..................
[1] برای
نمونه نگاه
کنید به:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/134661#.WcfXWoc3390.facebook
www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75637
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=78469
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=75807
http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2606-2016-11-20-22-55-54
http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2608-2
http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2610-3
[2] https://www.youtube.com/watch?v=Cakc-wio3Ls
[3] http://figures-azerbaijan.blogfa.com/post/26/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84%D9%8A
[4] ن.ک. تاریخ
دیرین ترکان
ایران.
محمدتقی
زهتابی. ترجمه
و تلخیص. علی
احمدیانسرای.
تبریز. اختر. 1381
[5] ن.ک.
مقالاتی در
جامعهشناسی
سیاسی ایران.
یرواند
آبراهامیان.
ترجمهی سهیلا
ترابی فارسانی.
شیرازه. 1390
[6] ن.ک. تاریخ
دیرین ترکان
ایران.
محمدتقی
زهتابی.
[7] ن.ک.
گروندریسه
جلد اول ص. 22.
برای دانلود
کتاب رجوع
کنید به لینک
زیر:
file:///F:/%DA%AF%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%87%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3%20%D8%AC%D9%84%D8%AF%20%D8%A7%D9%88%D9%84.pdf
[8] نگاه کنید
به پاورقی
شماره یک.
[9] ن.ک. تاریخ
دیرین ترکان
ایران.
محمدتقی
زهتابی.