«این
پاکسازی قومی
است»:
گزارشی
از کردستان
سوریه
خهبات
عباس
برگردان:
هامون
نیشابوری
زمانی
که مادرم زنگ
زد تا بپرسد
کجا هستم، به او
دروغ گفتم.
گاهی نمیخواهم
نگرانش کنم
زیرا اغلب
مشغول تهیهی
گزارش از مکانهایی
هستم که امن
نیستند.
هنگامی که گفت
«آمادهی حرکت
باش» فهمیدم
مشکلی پیش
آمده است.
قامشلی در زیر
حملات قرار
داشت. فریاد
زد: «صدای گلولههای
توپ را نمیشنوی؟»
او در رمیلان
زندگی میکند،
که با اینجا
یک ساعت فاصله
دارد، اما برای
دیدن برادرم
به اینجا آمده
بود. گفت ترکها
اطراف مرا هدف
قرار دادهاند.
آن
روز، ۹ اکتبر،
عصر چهارشنبه
بود، نخستین
روز از حملهی
ترکیه به
روژاوا ــ
کردستان غربی
به زبان کردی.
شهر من،
قامشلی، یکی
از معدود مکانهایی
در شمالشرقی
سوریه بود که
به رغم جنگ
داخلی هشتسالهی
سوریه از
آرامش نسبی
برخوردار بود.
در
سالهای
گذشته، رئیسجمهور
ترکیه، رجب
طیب اردوغان،
مرتباً ما را
تهدید میکرد
اما به هیچوجه
انتظار
نداشتم دست به
اقدامی عملی
بزند. آمریکاییها
اینجا بودند و
به ما وعدهی
حمایت داده
بودند. به
همین علت،
رجزخوانیهای
اردوغان
برایم بیاهمیت
بود. اما
اشتباه میکردم.
ابتدا
با نیروهای رژیم
بشار اسد
درگیر شدیم و
بعد نوبت به
پیکارگران
داعش رسید. پس
از ظهور داعش
در سال ۲۰۱۴
آنان در
قامشلی و
شهرهای دیگر
شمالشرقی
سوریه دست به
حملات
انتحاری میزدند
و بمب منفجر
میکردند. به
همین دلیل
پیشتر با
حملات
توپخانه مواجه
نبودیم. زمانی
که مادرم زنگ
زد، ترسیده
بودم. همه
ترسیده بودند.
آن
روزِ ۹ اکتبر،
داشتم با
خودرو از سِریکانی
(رأسالعین)،
در هشتاد
کیلومتری
قامشلی، برمیگشتم
که پایگاهی
نظامی هدف
حملهای
هوایی قرار
گرفت، این
پایگاه چند صد
متر آنطرفتر
از محل
برگزاری
اعتراضی بود
که میخواستم
حدود نیمساعت
دیگر گزارشی
از آنجا تهیه
کنم. پس از این
بمباران،
نگران بودیم
که
هواپیماهای
ترکیه مجدداً
ما را هدف
قرار دهند.
همه از محل
وقوع حادثه گریختند.
همکارم
اَلان، که
رانندهی
بسیار متبحری
است، ظرف چند
ثانیه ما را
از آنجا خارج
کرد.
زمانی
که به قامشلی
رسیدیم، کسی در
خیابانها
نبود. تمام
مغازهها
بسته بودند و
تنها خودرویی
که در خیابان
بود، خودروی
ما بود. کمی
بعد به گروهی
از مردم رسیدیم
که در پمپبنزین
جمع شده بودند
به این امید
که سوخت کافی
برای خارج
کردن خانوادهشان
ــ به سمت مرز
عراق یا به
سوی روستاها
ــ فراهم
کنند. شکی
نبود که این
بار قرار بود
زندگیام
برای همیشه
زیر و زبر شود.
زمانی
که به محل
زندگیام
رسیدم، به این
فکر کردم که
نزدیکی خانهام
به یک ایستگاه
پلیس آن را به
محلی خطرناک تبدیل
کرده است. در
دو سال گذشته،
خودم را خیلی خوششانس
میدانستم که
در همسایگی
پلیس زندگی میکنم؛
این به معنای
آن بود که بر
خلاف بسیاری از
خانههای
شهر، در تمام
طول روز و
هفته برق
داشتم. بسیاری
از خانههای
همان محل
مجبور بودند
با مسئلهی
قطع برق در
طول روز کنار
بیایند.
اکنون
وضع فرق کرده
بود. هر لحظه
ممکن بود آن ایستگاه
پلیس هدف یکی
از حملات
هوایی واقع
شود و خانهی
من هم به علت
همجواری آسیب
ببیند. حتی
مردد بودم که
برای برداشتن
چیزهای
ضروری، مانند
مدارک و وسایل
شخصیام،
داخل خانه
شوم. تصمیم
گرفتم خطر
کنم. به خودم
گفتم:
«یاالله،
بریم!»
وارد
حیاط شدم و
درِ فلزی خانهام
را باز کردم.
به سریعترین
شکل ممکن،
شروع کردم به
جمعآوری
وسایل و
گذاشتنشان
داخل یک کیف.
«چرا به این
وضع افتادم؟
چرا؟» این
نخستین بار
بود که در
دوران نهسالهی
درگیریها و
مناقشات این
اندازه احساس
ازهمگسیختگی
میکردم: از
درون شکسته و
خرد شده بودم.
آخرین باری که
دچار چنین حملهی
عصبیای شده
بودم، هنگام
مرگ برادرم در
جریان مبارزه
در سال ۲۰۱۴
بود. او به
همراه یگانهای
مدافع خلق به
سنجار رفته
بود تا مانع
از قتل عام
مردم یزیدی به
دست داعش شود.
خودم
را جمع و جور
کردم. باید میرفتم.
زمانی که برای
آخرین بار
چراغها را
خاموش کردم، میدانستم
که احتمالاً
دیگر خانهام
را نخواهد
دید. در ۹
اکتبر، کل مرز
ترکیه تحت
حملات قرار
داشت. از
کوبانی در غرب
تا دِریک در
شرق، هیچکس
احساس امنیت
نمیکرد. مرز
حدود ۸۰۰
کیلومتر و
اغلب شامل
زمینهایی
پست و مسطح
است. در سال
۲۰۱۸، ترکیه
برای جدا شدن
از ما اقدام
به احداث
دیواری مرزی
کرد که از نظر
طول، سومین
دیوار مرزی
جهان محسوب میشود.
دیوار بزرگ
چین طولانیترین
دیوار است و
در رتبهی دوم
دیوار حائل
بین آمریکا و
مکزیک قرار
دارد.
آن
روز سه نفر
کشته و نه نفر
زخمی شدند. به
بیمارستانِ
سلام در
قامشلی رفتم
تا دربارهی
مجروحان
گزارش تهیه
کنم. زمانی که
به آنجا رسیدم
با آشفتگی و
هرج و مرج
مواجه شدم.
چندین نفر در
سالن ورودی
منتظر
ایستاده
بودند. در داخل،
مردی به نام
فادی حبسونو
در اتاقی دراز
کشیده بود و
اقوامش دور او
جمع شده
بودند. زمانی
که از او
پرسیدم چه
اتفاقی
افتاده است،
شروع به گریه
کرد. همسرش،
جولیت
نیکولا، در
اتاق عمل بود.
او زنده ماند
اما از کمر به
پایین فلج شد.
آنان هر دو
سریانی، یک
اقلیت مسیحی
در سوریه،
بودند.
آن
شب، خوابم
نبرد. دائم به
این فکر میکردم
که برای
خانواده و
سرزمینم چه
کاری باید انجام
دهم. از ۲۰۱۱، به
عنوان
روزنامهنگار
فعال بودم و
جریان تحولات
را گزارش میکردم.
زمانی که
تظاهرات علیه
بشار اسد آغاز
شد، باید به
جهان میگفتم
که چه اتفاقی
در حال وقوع
است ــ و بعد
باید اعمال
قساوتآمیز
رژیم را گزارش
میکردم.
در
همان زمان، در
روژاوا بر روی
انقلابمان کار
میکردیم؛ میخواستیم
نظامی جدید
ایجاد کنیم.
ما خواستار دموکراسی
بودیم و میخواستیم
نظام
مردسالاری را
که برای مدتهای
طولانی به
زنانمان ستم
روا داشته
بود، از میان
برداریم. من
هم میخواستم
در این میان
نقشی داشته
باشم و یکی از نخستین
زنانی شدم که
در رسانهها مشغول
به کار شدند.
انکار
نمیکنم که
راه دشواری
پیمودهام.
اما هنگامی که
در ۲۱ ژانویهی
۲۰۱۴ نظام
خودمدیریتی
روژاوا رسماً
شکل گرفت،
احساس کردم
تصمیم درستی
گرفتهام.
هنوز بوی هوای
سرد زمستان که
تازه آغاز شده
بود، در مشامم
است. تمام
روزنامهنگاران
محلی برای پوشش
این واقعه
آمده بودند.
مراسم
افتتاحیه در مرکز
فرهنگی
عامودا
برگزار شد،
شهری که با خودرو
۳۰ دقیقه با
قامشلی فاصله
دارد.
در
تالار ورودی،
مجسمهی
عظیمی از یک
زن به عنوان
نماد انقلاب
قرار داشت. بر
دیوارها
تصاویر
شهدایی نصب
شده بود که
جان خود را در
این راه از
دست داده
بودند. ژیوان
محمد، یکی از
سخنگویان
رسمی
خودمدیریتی
روژاوا، شروع
به خواندن قانون
اساسی کرد.
سپس
نمایندگان
منصوب قسم یاد
کردند. آن
لحظات به قدری
مملو از
احساسات بود
که بسیاری
گریه کردند.
در
طول تاریخ
کردها تحت ستم
بوده و آزار و
اذیت شدهاند
اما اینک میتوانیم
خودمان باشیم
بدون این که
احساس شرم کنیم.
این واقعه،
لحظهای
تاریخی بود و
مرا به یاد
یکی از رهبران
کرد، مهاباد،
انداخت که
پیشتر در ۱۹۴۶
در کردستان
ایران جمهوریای
ایجاد کرده
بود.[1] این
جمهوری که با
حمایت شوروی
ایجاد شده بود
تنها ۱۱ ماه
برقرار ماند.
به محض آن که
شوروی حمایت
خود را از آنان
قطع کرد،
نیروهای
ایران این
جمهوری نوپای
کُرد را
سرنگون کرد.
رهبر کردها،
قاضی محمد، در
1947 به دار
آویخته شد.
به
همین نحو، به
نظر میرسید
با قطع
ناگهانی
حمایت آمریکا
تاریخ در حال
تکرار شدن
است. اعلامیهی
رییسجمهور
دونالد ترامپ
دیروقت صادر
شد و به همین دلیل
در ۷ اکتبر
هنگامی که از
خواب بیدار
شدم صدها
پیغام تلفنی
داشتم. حیرتزده
و خشمگین بودم
و زبانم بند
آمده بود. همه
میپرسیدند:
چه بلایی سر
روژاوا خواهد
آمد؟ در فرهنگ
کردی، اهمیت
مهمان به قدری
است که نسبت
به همهچیز
اولویت دارد.
خودمان چیزی
نمیخوریم تا
مهمانانمان
بخورند. ما با
متحدان آمریکایی
خود اینگونه
رفتار کرده
بودیم و حالا آنان
به ما پشت میکردند.
در کردی ضربالمثلی
داریم به این
مضمون که «نمک
خوردی، نمکدان
مشکن.»
آمریکاییها
نمک را خوردند
و نمکدان را
شکستند.
سرسپردگان
اسد مسئول
جنایات بیشماریاند
و اکنون تسلیم
شدن در برابر
اسد با تمام اهداف
مبارزاتی
کردها مغایرت
دارد.
پیامدهای
این سیاست
کوتهبینانه،
نه فقط برای
ما بلکه برای
کل منطقه،
فاجعهبار
خواهد بود. بر
امنیت ملی
بسیاری از
کشورهای دیگر
جهان تأثیر
خواهد گذاشت.
داعش مجدداً خود
را سازماندهی
خواهد کرد.
این جنگ نه
تنها در اینجا
تداوم خواهد
یافت بلکه با
وجود تروریستهای
متواری
متعدد، قلب
اروپا را نیز
در بر خواهد
گرفت.
از
شمالشرقی
سوریه، موج
جدیدی از
پناهجویان به
راه خواهد
افتاد.
غیرنظامیان
بسیاری تلاش
خواهند کرد
برای دست
یافتن به
آرامش و ثبات،
خود را به
اروپا
برسانند. پس
از یک دهه
کشمکش و
درگیری، همگی
خسته شدهایم.
بدتر از همه
این که در
روژاوا در این
رؤیا به سر میبردیم
که ــ عاقبت و
پس از کشمکشهای
بسیار ــ در
صلح و آرامش
زندگی میکنیم.
اکنون میشنویم
که رییسجمهور
آمریکا ما را
کودک میخواند
و میگوید این
صرفاً مرافعهای
با ترکیه در
گودال شنبازی
است.
شنیدن
این کلمات
بسیار شرمآور
است. ما کردها
به نمایندگی از
تمام مردم
جهان با داعش،
خطرناکترین
گروه
تروریستی قرن
بیست و یکم،
جنگیدیم. به
یاد دارم که
در ۲۸ مارس،
زمانی که
خلیفهی داعش
را شکست
دادیم، تمام
رؤسای دولتهای
غربی به ما
تبریک گفتند.
آنها اکنون
کجا هستند؟
چرا اجازه میدهند
ترکیه بار
دیگر گروههای
جهادی را به
سرزمین ما
بفرستد؟
نقشهی
آنکارا ریشهکن
کردن کردها در
منطقهی مرزی
است و میخواهد
به جای آنها
میلیونها
پناهجوی سوری
را، که اغلب
از سایر نقاط
کشور مانند
غوطه، حمص، و
حلب هستند، در
این منطقه
سکونت بدهد.
آنها کرد
نیستند، عرباند.
اگر اردوغان
در اجرای نقشهی
خود موفق شود،
دگرگونی
جمعیتی
گسترده و بنیادینی
صورت خواهد
گرفت. ما
کردها مجبور
خواهیم شد
خانههایمان
را ترک کنیم
در حالی که
جایی برای
رفتن نداریم.
این پاکسازی
قومی است.
احتمال
دیگر، علاوه
بر اشغال این
منطقه به دست
ترکیه،
بازگشت اسد
است. نظام
خودمدیریتی
روژاوا به
منظور حفاظت
از مرزها و
ایجاد مانع در
برابر ترکیه،
با دمشق
قراردادی
نظامی منعقد
کرد. اما چه
کسی میتواند
به این رژیم
اعتماد کند؟
سرسپردگان اسد
مسئول جنایات
بیشماریاند
و اکنون تسلیم
شدن در برابر
اسد با تمام اهداف
مبارزاتی
کردها مغایرت
دارد. نیروهای
اسد اینک وارد
کوبانی شدهاند،
نخستین شهر
کردستان که در
۲۰۱۲ اعلام خودمختاری
کرد و سپس با
صرف هزینههای
بسیار از
اشغال داعش
خارج شد.
در
همین حال، در
روزهایی که
عملیات موسوم
به «چشمهی
صلح» ترکیه
آغاز شده است،
235 غیرنظامی،
از جمله ۲۲
کودک، کشته و 667
نفر زخمی شدهاند.
در جریان
آخرین بحران
پناهندگی در
جنگ داخلی
سوریه، در
نتیجهی
تصمیم رییسجمور
آمریکا، حدود
۲۰۰ هزار نفر
آواره شدهاند.
و خواه ترکیه
پیروز شود یا
اسد کنترل را
بازپس بگیرد،
هزاران
زندانی داعش
خواهند گریخت.
ترس
من، بازگشت
رژیم اسد است.
به عنوان یک
کرد در سوریه،
با تبعیض
مواجه بودم،
تبعیضی که
باعث شد دو
مرتبه از کار
اخراج شوم. نخستین
مرتبه در سال
۲۰۰۸ روی داد،
هنگامی که به
عنوان مترجم
در یک شرکت
تجاری مشغول
به کار بودم و
در همان حال
در دانشگاه
حلب ادبیات انگلیسی
میخواندم. یک
روز، پشت میزم
نشسته بودم که
نیروهای سیاهپوش
اطلاعات به
دفتر شرکت
هجوم آوردند.
رئیسام حضور
نداشت و از من
خواستند تا
خودم را معرفی
کنم. به محض
این که نام
خود را، که
مشخصاً نامی
کردی بود،
گفتم سرشان را
تکان دادند.
همان روز،
رئیسام مرا
به دفترش
خواند و گفت
تهدیدش کرده و
تحت فشارش
گذاشتهاند
که من را
اخراج کند.
ظاهراً مجبور
شده بود به
آنان رشوه
بدهد تا مرا
مستقیماً به
زندان نبرند.
جرمام چه
بود؟ در
دانشگاه به
برخی از
دوستانم زبان
کردی آموزش
داده بودم.
آن
روز متوجه شدم
که من سوری
نیستم ــ دستکم
از نظر دولت
اسد. من به
عنوان کرد،
شهروند درجه
دو محسوب میشوم.
بار دوم که
کارم را از
دست دادم، به
عنوان معلم
مشغول به کار
بودم: بین من و
معلمی دیگر، که
همانند اسد و
سایر افراد
برجستهی
کشور به اقلیت
علوی تعلق
داشت، به سبب
بدگوییاش از
کردها مشاجرهای
لفظی پیش آمد.
به خاطر همین
اعتراض، من را
اخراج کردند.
در
هفت سال
گذشته، کردها
دستاوردهای
بسیاری داشتهاند
ــ
دستاوردهایی
که صرفاً به
کردها تعلق ندارد.
نظامی سیاسی
تشکیل دادیم،
دموکراسیای
با مشارکت
تودههای
مردم که همه
به آن راه
داشتند و
تفاوتی بین
کردها، اعراب
و سوریها
نبود. انقلابی
در حقوق زنان
به راه
انداختیم که
الهامبخش
میلیونها
نفر از اعضای
جنبشهای
سراسر جهان
شده است.
اکنون تمام
اینها ممکن
است از بین
برود.
آیندهی
شکنندهی
روژاوا در گرو
اقدامات
سیاستمداران
سراسر جهان
است. در
روزهای اخیر،
شاهد بمباران
نیروهای
ترکیه و کشتهها
و زخمیهای
برجای مانده
از آن بودهام.
گزارشهایی
از معضل جدید
پناهندگان
تهیه کرده و
داستانهای
مردمی را
روایت کردهام
که در زیر
بمباران
زندگی میکنند.
شبی، برای
دیدن پدر و
مادرم به
رمیلان، یکی
دیگر از
شهرهای مرزی،
رفتم. مادرم
مشغول پختن
دلمه بود و
پدرم جلوی
تلویزیون
سیگار میکشید.
به نظر میرسید
برای آنها هیچچیز
تغییر نکرده
است. گاهی به
زنگی آرام
آنها حسادت میکنم.
وقتی
حالم را
پرسیدند، بار
دیگر دروغ
گفتم. نمیتوانستم
آنچه را دیده
بودم به آنها
بگویم.
.............................................
برگردان:
هامون
نیشابوری
خهبات
عباس روزنامهنگار
مستقل در شمالشرقی
سوریه است. آنچه
خواندید
برگردان این
نوشتهی او با
عنوان اصلی
زیر است:
Marc Santora, ‘This Is Ethnic Cleansing’: A
Dispatch from Kurdish Syria,’ The New York Times, October 23, 2019.
[1] در اینجا
احتمالاً
نویسنده به
اشتباه تصور میکند
جمهوری
مهاباد
برگرفته از
نام یکی از
رهبران کرد
است. این
جمهوری کوتاهمدت
در مهاباد و
چند شهر نزدیک
آن به دست
قاضی محمد و
حزب دموکرات
کردستان
تأسیس شد و
تنها حدود یک
سال (1324-1325) دوام
داشت. [م.]
.............................
برگرفته
از:«آسو»
تاریخ
انتشار:
1398/08/16
https://www.aasoo.org/fa/articles/2432