نامه به
نوشین احمدی
خراسانی :
جنبش زنان و
گفتمان
امپریالیسم
محمد
صفوی
مدرسه
فمینیستی: پس
از انتشار
مقاله «جنبش
های اجتماعی،
مداخله نظامی
و گفتمان
امپریالیسم»،
نقدها و
نظرهای
گوناگونی در
مورد محتوای این
مقاله در سایت
های مختلف
منتشر شد.
نامه زیر نیز
به قلم محمد
صفوی، (از
فعالان با
سابقه نهضت
اتحادیه ای
کارگران)،
خطاب
به نوشین
احمدی
خراسانی در
همین رابطه به
نگارش در آمده
است. از آنجا
که این نامه
حاوی نقدها و
مطالب تأمل برانگیزی
است آن را جهت
آگاهی
علاقمندان در
مدرسه
فمینیستی
منتشر می کنیم.
نامه به
نوشین احمدی
خراسانی :
تآملی بر آراء
دو تن از فعالین
جنبش زنان /
محمد صفوی
نوشین
خانم گرامی
سلام، برایت
آرزوی سلامتی دارم.
حتماَ می دانی
که تازه ترین
مقاله ات «جنبش
های اجتماعی،
مداخله نظامی
و گفتمان امپریالیسم»
بازتاب
گسترده ای در
میان کسانی که
رویدادهای
ایران را
دنبال می کنند
داشته است.
شاید علیرغم
میل درونی ات
که قصد
نداشته ای
بحث «وجود و یا
عدم وجود
امپریالسم» را
پیش بکشی ولی
بخش اول مقاله
ات این برداشت
را به خواننده
می دهد که شما
وارد یکی از
مباحث بسیار
مهم عقیدتی در
مورد
امپریالیسم
شده ای. به
همین جهت است
که هم از
ایران و هم
خصوصاَ در
خارج ار کشور
به طور مستقیم
یا غیرمستقیم
بحث های
متعددی در مورد
گفتمان
امپریالسیم و
عملکرد کنونی
و مداخلات
نظامی آن در
منطقه ما، در
نقد مقاله ات،
آن هم در سطحی
وسیع، مطرح
شده است.
راستش من از این
بابت احساس
خوبی دارم و این احساس
خوب به این
دلیل است که
نوشتۀ انسان
متفکر و مبارز
فمنیستیی
مانند تو،
باعث شده تا
این مباحث به
شکل تازه تر و
جاندارتری به
میدان بیایند.
این اتفاق، از
نظر من، لایق
قدردانی و هم
قابل تأمل و
هم البته قابل
نقد و بررسی
دقیق و
موشکافانه
است.
من در
ادامه، به
عنوان یکی از
خوانندگان
نوشته های
آموزنده تو،
سعی کردم مطلب
«جنبش های
اجتماعی،
مداخله نظامی...»
را با دقت
بیشتری
بخوانم،
همینطور چندین
مقاله
انتقادی هم که
در نقد مقاله
ات، چاپ یا
گفته شده است
را خوانده ام
و شنیده ام. در
زیر برداشت
های خودم را
در این نامه با تو در
میان می
گذارم.
امیدوارم با
شناختی که از
من داری و می
دانی که از چه
تجربه و گذشته
ای می آیم
انتظار یک
برخورد
آکادمیک و
دانشگاهی را
نداشته باشی!.
در زیر سعی می
کنم تا آنجا
که سواد و
تجربه ام
اجازه می دهد
برداشت های
خودم را به
صورت خلاصه با
تو عزیز و
گرامی مطرح
کنم. امیدوارم
که وقت پُر
ارزش تو را
زیاد نگیرم.
مقاله
جنجال بر
انگیزت شامل
چند بخش مهم
است. من
ابتدا، نامه
ام را با بخش
آخر مقاله ات،
(که متاسفانه
از نگاه اغلب
منتقدان کمتر
دیده شد) آغاز
می کنم یعنی
موضوع مهم و
تأمل برانگیز
«جبهه ضد جنگ» و
رابطه اش با
«سیاست
افشاگری محض»،
که به نظرم
این موضوع،
نکتۀ اصلی
مقاله ات است:
من به
عنوان یک شاهد
در خارج از
ایران با این
بخش از نوشته
تو کاملا
موافق هستم
چرا که در خارج
از کشور در
میان نیروهای
موسوم به
اپوزیسیون،
(شامل برخی از
نیروهای
سیاسی از طیف
های گوناگون
یا بخش هایی
که خود را
«سکولار یا
سکولارهای نو»
می دانند) از
ابتدا با هر
گونه حرکت اصلاحی
و قانون
گرایی، امکان
گرایی و پیکار
سنگر به سنگر
و تدریجی،
مخالف بوده
اند. آنها از ابتدا
و پیشاپیش،
همۀ انتخابات
را بطور سیخیکی
تحریم کردند.
آنان حرکت های
مطالبه محور
زنان و یا
کارگران و
دیگر جنبش های
اجتماعی در
داخل کشور را
که برای بهبود
تدریجی شرایط
زندگی و کار و
اصلاح قوانین
انجام می شود
را بی ارزش،
بیهوده و بی
نتیجه می
دانند. در
نتیجه آنان
امیدشان در
اصل بر این
بوده است که
از طریق لابی
گری های
گرانبها سران
کشورهای
قدرتمند را
متقاعد کنند
که مداخله
نظامی و
بمباران های
ناتو، تنها
آلترناتیو
موجود برای
سرنگونی قطعی
رژیم ایران
است. این
جماعت امیدشان
این است که
مانند آن چیزی
که در افغانستان
و یا عراق و یا
لیبی کنونی
(با کمک
«بمباران های
ناتو») انجام
شده است در
مورد ایران هم
به اجرا در
آید و
«احمدچلبی
وار» وارد ایران
شوند و اصلا
از این که چند
هزار زن و مرد
و کودک ایرانی
در تهران و
شهرهای دیگر
کشته شوند و
زیرساخت های
اقتصادی کشور
ما ویران شود
نه تنها مهم
نیست بلکه
وجود این
خرابی ها را
برای قدرت
گیری ـ و یا
بهتر بگویم
برای انتقام
گیری ـ لازم
هم می دانند.!
اما کسان
دیگری هستند
که تو در
مقاله ات (در
بخش دوم و
پایانی مقاله)
با هوشیاری به
یک نمونه برجسته
آن اشاره کرده
ای. این جماعت
هم مثل گروه
قبلی، اما تحت
افکار
«انقلابی و
رادیکال»، حرکت
های فعالانه و
بسیار دشوار
اصلاحی و مشارکتی
و تدریجی و بی
خشونت زنان یا
مردم و کارگران
را با هزار
انگ و بدون
ارائه کردن
حتی یک دلیل
قانع کننده،
بیهوده می
دانند. بر این
منوال، شرکت
مستقل و
شجاعانه زنان
با روش های
مطالبه محور،
در کوچه و
خیابان های
تهران که با استفاده
از فضای
انتخابات
ریاست جمهوری
سال 1388 صورت
گرفت را
متأسفانه
تلاشی برای
ابقای رژیم
ارزیابی
کردند! ولی با
این حال فرق
شان با دستۀ
قبلی، این است
که خود را مخالف
هر گونه حمله
نظامی
نیروهای
خارجی به
ایران می
دانند و هم
اکنون نیز در
مقالات شان
این مخالفت با
مداخله نظامی
را ابراز می
کنند. اتفاقاَ
تو در بخش
پایانی مقاله
ات با طرح پرسش
های بسیار
دقیق و درست،
تناقض رفتار
این خانم ها و
آقایان (و
نمونه رفتار
غیر متوازن و
نامیزان آنان)
را به درستی و
بدون پرده
پوشی مورد
بررسی قرار
داده ای. به
همین خاطر
مایلم که این
بخش مهم از
نوشته تو را
که شامل پرسش
های دقیق و
تأمل برانگیز
است و بسیاری
از منتقدان
مقاله ات،
نادیده اش
گرفتند را
برجسته کنم تا
تأکیدی دو
باره برای ما
باشد و شاید باعث
تفکر و تأمل
بیشتری در
رفتار و عمل
سیاسی ما شود:
نقل قول از
متن مقاله ات:
«می دانیم که
یکی از سیاستهای
رایج و عادت شده
در میان برخی
فعالان جنبش
زنان در خارج
از کشور،
پیگیری «سیاست
افشاگری محض»
بوده است. سیاست
خارجی
«افشاگری»،
توسط فعالان
بینالمللی
جنبش زنان، در
واقع به منظور
بهره بردن از
«امکانات
رسانهای و
فرصتهای
خارجی» برای
حمایت از
فعالان و
کنشگران صدمه
خوردۀ این
جنبشها بوده
است. اما در
اینجا میخواهم
بر این نکتۀ
اغلب پنهان
مانده تأکید
بگذارم که
«سیاست
افشاگری» که
طی سه دهه در
خارج از کشور
از سوی اغلب
فعالان جنبش
زنان اتخاذ شده
و عمدتاَ بدون
وجود چارچوبهای
مشخص (و توافق
شده) میان
پیشبرندگان
جنبشهای
اجتماعی در ایران
امروز، صورت
گرفته آیا
واقعاَ
توانسته به
تقویت جنبشهای
زنان در داخل
کشور یاری
برساند؟ شاید
بهتر است برای
روشن شدن بحث
ام این پرسشها
را مطرح کنم
که: تحت چه
گفتمان توافق
شدهای «سیاست
افشاگری» از
سوی نیروهای
خارج از کشور
میتواند به
تقویت جنبشهای
اجتماعی درون
کشور کمک کند؟
و در عین حال،
بکارگیری
سیاست
افشاگری
«محض»، چگونه و
از چه مسیرهایی
ممکن است
ناخواسته به
تضعیف و
خاموشی این جنبشهابیانجامد؟
بنا به
دانستههای
تاکنونی ام،
در خارج از
کشور، فعالان
جنبش زنان
معمولا دو
رویکرد
متفاوت از
«سیاست افشاگری»
را در برابر
حوادثی که بر
زنان و جامعه
ایران میرود
اتخاذ کرده
اند: گروهی از
آنها در مجموع
سیاست حمایت
از حرکتهای
مسالمت آمیز
زنان در ایران
را پی گرفته
اند و افشاگریهایشان
نیز حول تغییر
و اصلاح رفتار
حاکمیت در
برابر جنبشهای
اجتماعی بوده
است. و گروهی
دیگر، سیاست
افشاگری «محض»
را پیشه کرده
اند و این سیاست
را تا بدان جا
پیش برده اند
که حتا تلاش
می کنند
هرگونه
مبارزه بی
خشونت و حرکت
اصلاح گرایانه
در داخل کشور
را مذموم و
حقیر جلوه
دهند و گاه
پیش آمده که
سعی نموده اند
جنبشهای
اجتماعی
اصلاح گرا و
غیرخشونت
آمیز را نیز
با انبوه
برچسب ها و
انگ های
غیرواقعی ــ
از جمله
«مماشات با
حاکمیت» ــ از
مشروعیت
بیاندازند.
چرا که بنا به
ماهیت، «سیاست
افشاگری محض»،
در صورتی مؤثر
و نافذ واقع
میشود که
تصویری کاملا
سیاه و سفید
(ناتوانی ابدی
زنان / قدر
قدرتی دولت) و
از جامعه ما نیز
تصویری
خونفشان و
مملو از فلاکت
و بدبختی، ارائه
بدهند که
امکان هیچ
حرکت و جنبشی
در آن نیست، و
در نتیجه،
هرگونه حرکت و
جنبشی را با انگ
مماشات با نظم
موجود،
نامشروع
قلمداد می کنند.
و از رهگذر
بازنمایی این
تصویر، زمینه
هر گونه
مبارزه بی
خشونت را
ناکارآمد و
منتفی اعلام
کنند.
از این
روست که می
خواهم در
اینجا، این
پرسش دشوار را
مطرح سازم که:
آیا وقتی
سیاست
افشاگری برخی
از فعالان جنبش
زنان در خارج
از کشور را در
کنار فعالیت شان
علیه هر گونه
حرکتهای
اصلاح
گرایانه در
داخل کشور
قرار میدهیم،
و این، درحالی
صورت میگیرد
که در داخل
کشور هم عملا
پتانسیل
انقلابی برای
تحقق «گفتمان
انقلابی» مورد
نظر آنان وجود
ندارد پس شاید
بتوان با
احتیاط نتیجه
گرفت که چنین
رویکردی
(سیاست
افشاگری محض)
در خارج از
کشور، معنایی
به جز «فشار بر
دولت های
غربی» برای
براندازی
قهرآمیز
حاکمیتها و
دولتها، به
دست نمی دهد.
و بنابراین
برای من حداقل
مشخص نیست که
با وجود تسلط
چنین رویکرد
قوی در خارج
از کشور، برخی
از همین
دوستان رابطه
«جبهه
پیشنهادی ضدجنگ
علیه دخالت
کشورهای
قدرتمند» را
با چنین سیاست
هایی چگونه
تبیین می
کنند؟» (پایان
نقل قول).
اما نوشین
گرامی، در
مورد بخش نخست
مقاله ات، پرسش
های فراوانی
وجود دارد.
ولی قبل از
طرح پرسش ها
مایلم برداشت
اولیه خودم را
از بخش نخست مقاله،
با یک پرسش
کلی، با تو در
میان بگذارم: آیا
به راستی برای
یک فعال
اجتماعی که یک
موضوع «تک
واحدی» مانند
جنبش زنان و
یا جنبش
کارگری و یا
محیط زیست یا
موضوع حقوق
بشر و حقوق
مدنی
شهروندان را
مستقل از
نیروهای سیاسی
و مستقل از
ایدئولوژی
خاصی دنبال می
کند و در
سودای این است
که گسترده
ترین افراد را
به حقوق مدنی
و صنفی خود
آگاه سازد و
یک جنبش مطالبه
محور و پُر
قدرت را
فراسوی
اختلافات
عقیدتی (و بر
مبنای
مطالبات
مشترک و
عادلانه)
سامان دهد و
بی وقفه برای
توانمندی
زنان کشورمان
مبارزه می
کند، به راستی
تا چه اندازه
لازم و ضرور
است که در این
جایگاهی که
قرار دارد به
طرح گقتمان
هایی بیرون از
این جایگاه،
بپردازد (که
تجربه نشان
داده که طرح
چنین بحث هایی
هم معمولا به
وحدت و
یکپارچگی این جنبش
ها ضربه وارد
می کند) و آن
جنبش ها و
خصوصاَ
فعالین آن را
از هر سویی
آسیب پذیر
کند؟ مشاهدات
من به عنوان
یک کارگر از
زندگی در غرب
و شرکت در
مبارزات
اجتماعی و
صنفی کارگری و
نیز مشاهده من
از مبارزات
فعالان جنبش زنان،
بر این پایه
است که هرگاه
فعالین این
جنبش ها
فراسوی عقاید
گوناگون، بر
مطالبه عادلانه
و مشترک خود
پافشاری و
استواری کرده
اند توانسته
اند به تدریج
پیروزی به دست
بیاورند. اما
وقتی که بحث
های شان از آن
چارچوب خارج
شده، باعث
درگیری های
انرژی سوز و
فرساینده شده
است. البته
طبیعی است که
همه این مباحث
پُر اهمیت
سیاسی و
اجتماعی از
جمله بحث «بود
یا نبود
امپریالیسم»
می بایست در
ظرف مناسب خود
از جانب
فعالین سیاسی
و مردم، به
شیوه ای
دمکراتیک
مطرح شوند تا
مردم آگاه
شوند. اما می
دانیم شیوه ای
که جمهوری
اسلامی طی 33
سال گذشنه از
طریق برنامه
های سرگرم
کننده تلویزیونی
در مورد
امریکا و یا
اسراییل به
مردم ارائه
کرده است
نتیجه معکوسی
بر روی مردم و
جوانان
ایرانی داشته
است. نمی شود
در خانه و
سرزمین خود،
مردم هر روزه
شاهد هر گونه
ستم و ظلمی باشند
ولی مرتباَ
ستمگری
دیگران از
رادیو و
تلویزیون های
دولتی را به
رخ مردمی که
قربانی ستم در
خانه خود
هستند کشید.
طبیعی است مردم
چنین سیاستی
را نمی توانند
بپذیرند.
نوشین
گرامی
همانگونه که
در ابتدا
اشاره کردم
شاید قصد شما
این نبوده است
که «بود و یا
نبود امپریالیسم»
را به بحث
بگذاری ولی از
همان ابتدای
مقاله که واژۀ
امپریالیسم
را در دو گیومه
بزرگ، قرار
داده ای و
انقلابات و
جنبش های
آزادیبخش در
آسیا و
خاورمیانه و
آمریکای لاتین
و کشور خودمان
علیه روابط
سلطه
بیگانگان یا
امپریالیسم
را، تلاش
بیهوده، تلخ،
و پرهزینه
دیده ای و از
آنها به عنوان
تجربه ای منفی
یاد کرده ای، از همان
ابتدای مقاله
ات بسیاری از
خوانندگان را
به یک چالش
عجیب و انرژی
بر، فرا می
خوانی و این
پیام بسیار عجیب
را می دهی که
گویا وابستگی
و زیر سلطه
بودن برای ما
مردم جهان سوم
بهتر از رهایی
بخشی و استقلال
است! و از این
روی است که
«انقلابیون
لیبی»! با کمک
بمباران های
ناتو تلاش می
کنند که از
شرّ رزیم
دیکتاتوری
قذافی خود را
نجات دهند یا
بر همین
منوال،
جوانان ما نیز
در ایران
فریاد می
زنند:
«اوباما، یا با
اونا، یا باما»!
نوشین
ارجمند، پس از
تسلط کامل
اسلام گرایان در
ایران و تار و
مار شدن نیروی
های ملی و چپ و
دمکرات، برخی
از روشنفکران و
افراد
دانشگاهی
ایرانی از
جمله
برخی از
آنها
که با سازمان
های چریکی
بودند و تلاش
می کردند با
پاسبان کُشی و
کلاشینکوف،
امپریالیسم و
شاه را به
زانو در آورند
و بعدها در
زمان
گرونگیری
امریکایی ها
در مقابل سفارت
آمریکا برای
آن عمل
وحشیانه از
صبح تا شب
شادی می کردند
و به خاطر «خط
ضد
امپریالستی
امام» تظاهرات
راه می
انداختند و
«شعار مرگ بر
آمریکا» سر می
دادند،
امروزه برخی
از آنها به
عنوان آکادمیسین
و اساتید
دانشگاهی در
داخل و خارج،
با یک چرخش نا
متعارف صد و
هشتاد درجه ای
دوباره حرف
های نامتوازن
و شعارهای
افراطی سر
داده اند که
متأسفانه باز
هم منطبق بر
تجربیات و
رویدادهای
کشور ما و
آنچه که در
جهان پیرامون
می گذرد نیست.!
اگر دیروز همه
بدبختی های ما
را به گردن
امپریالیسم
انگلیس و
آمریکا و شاه
می انداختند و
به صورت فله
ای شعار تقدس
و بیگناهی
«خلق قهرمان»
سر می دادند،
حالا همه
عوامل و دلایل
مؤثر بدبختی
ما ایرانیان
را به گردن
خود ما مردم
یعنی بر عهدۀ
همان «خلق
قهرمان» می
اندازند. آنها
به ما می
گویند: «اشکال
از دین و آیین
ما، از فرهنگ
ما، از
جغرافیای خشک
ما، از موسیقی
ما، سیاست ما
و استبداد
شرقی ما، از
شبان رمگی ما،
از کم آبی
سرزمین ما، و
خلاصه از ماست
که بر ماست.»! بر
اساس همین
تجدیدنظر و
تحلیل های
جدید آنها، فرضاَ
اگر اجداد ما
در قرن شانزده
در مقابل تجاوز
توپخانه
پرتقالی ها و
هجوم کالاهای
اروپایی که
منجر به
نابودی صنعت
نوپا و نابودی
تجارت مردم ما
در جنوب
کشورمان شد،
مقاومت کردند
اشکال از
اجداد ما بوده
است که نخواسته
اند که زیر
سلطه بروند.
اگر بعدها
پدربزرگان و
مادربزرگان
ما در مقابل
تجاوزات
هلندی ها و
انگلیسی ها که
صنعت پارچه و
ابریشم ما را
در مقابل سر
ریز کردن
کالای خود در
ایران، که با
کشتار و مرگ
برای ما همراه
بوده است و باعث
بیکاری و بسته
شدن صنایع
نوپای داخلی
شده است
مقاومتی کرده
اند تلاش آنها
تلخ و بیهوده بوده
است. اگر
بعدها
کشاورزان ما
در مقابل تلاش
انگلیس ها که
دست در دست
علمای اعلام
زمین های
کشاورزی و
گندمزارهای
ایران را تبدیل
به مزارع
تریاک کردند و
از آنجا،
فرآورده
تریاک را با
کسب سودهای
کلان به چین
می فرستادند،
مقاومتی از
خود نشان
دادند، کار
احمقانه و
پرهزینه ای
انجام دادند.
ما باید مدرنیته
آنها را می
پذیرفتیم! و
می بایست به شیوه
«قوام
السلطنه» با
نیروی
متجاوزگر
خارجی کنار می
آمدیم. فرضاَ
اگر مردم ما و
بازاریان، قبل
از انقلاب
مشروطیت در
سالهای 1891-1892 در
جنبش تنباکو
علیه سلطه
بیگانه و
استبداد
ناصری مبارزه
کردند، غلط
کردند! یا اگر
مردم ایران
علیه قرارداد
1919 ایران و
انگلیس که
عملا ایران را
به صورت یک
نیمه مستعمره
انگلستان در
آورد تا جنبش
های رهایی بخش
ملی در گیلان
و خراسان و
آذربایجان و
سراسر ایران
را سرکوب
کنند، مقاومت
کردند و
تظاهرات
گسترده مردمی
را در تهران
انجام دادند،
کارشان
اشتباه و پر
هزینه بوده
است! و
بالاخره اگر
دکتر محمد مصدق
از خود لجاجت
انجام نمی داد
و شیوه وثوق
الدوله ها و
قوام السطنه
ها را در پیش
می گرفت و
سیاست تسلیم
را می پذیرفت،
کودتای امریکایی
ـ انگلیسی در
ایران به وقوع
نمی پیوست و همه
در صلح و صفا و
ناز و نعمت و
آزادی زندگی
می کردیم!! و
صدها مثال
دیگر که از
حوصله همه ما
خارج است! تو
گویی اگر
اجداد ما مثل
مرحوم رضا شاه
یا مرحوم محمد
رضا شاه،
تسلیم می شدند
نیروهای متجاوزگر
بیگانه، کشور
ما را تبدیل
به فرانسه و هلند
و نروژ می
کردند!
تاریخ
نشان داد که
آنها حتی تحمل
افرادی مثل رضا
شاه و یا محمد
رضاشاه را
نداشتند و بعد
از پایان جنگ
جهانی دوم، هم
امریکا و هم
انگلیس از
ارتجاعی ترین
و آدم
خوارترین
نیروها در
منطقه ما دفاع
کردند تا
بالاخره سر
بزنگاه،
زمینه را برای
قدرت گیری
آنان فراهم
ساختند. هنوز
همین شیوۀ به
قدرت رساندن
در منطقه
ادامه دارد.
بی جهت نیست
که بعد از
ایران، عراق و
افغانستان و
در حال حاضر
در لیبی و
سوریه اسلام
گرایان با کمک
بمباران های
ناتو در حال
قدرت گیری
هستند. متآسفانه
برخی از شخصیت
ها و نخبگان
آکادمیک ما،
هم اکنون با
استفاده از
امکانات مالی
مؤسسات بزرگ
تحقیقاتی ـ که
سر نخ آنان در
دست کمپانی
های بزرگ بین
المللی است ـ
مرتباَ دروغ
های بزرگ را
تحویل مان می
دهند. آنها به
ما می گویند:
«دیگر
امپریالیسمی
وجود ندارد.
سلطه سرمایه
های مالی،
تسلط نظامی،
بمباران های خوشه
ای آمریکا و
انگلیس و
ناتو، حرف های
کمونیست ها
است، این حرف
ها مال دوران
«جنگ سرد» است. استقلال
بی معنی است.
همه مصیبت ها
و گرفتاریها
زیر سر چپ های
استالینی و
غیر استالینی
است. جهان
تبدیل به یک
دهکدۀ کوچک
شده است که
همه، آزادانه
و برابر به
رقابت اقتصادی
و تولیدی می
پردازند! و
مثلا اگر ما
ایرانی ها عقب
مانده ایم به
خاطر این است
که ما قواعد بازی
رقابت آزاد
اقتصادی را
نمی دانیم و
اشکال از خود
ماست» (از ما ست
که بر ما ست)! یا
خانم «شهلا
لاهیجی» در
مصاحبه
«ناکارامدی
گفتمان
امپریالیسم»
کار را یکسره
کرده است. ایشان
با تکیه به
تجربه یک آدم
نفهم و جاهل
که در یکی از
«سازمان های
چپ»، باعث رنج
و عذاب یک زن هوادار
همگروه
خود شده است
تمام تاریخ
جنبش چپ در صد
سال اخیر در
ایران را نه
با یک نقد
اساسی، بلکه با
کمک یک تجربه
شخصی ناپسند،
زیر سئوال می
برند. خانم
لاهیجی
فراموش می کند
که نیروی چپ و
سوسیال
دمکرات ایران
جزو اولین
نهادهای حزبی
و سیاسی بوده
اند که به
اندازه فهم و
بضاعت خود،
مسایل و
محرومیت های
زنان ایران را
مطرح کردند
(نیروهای چپ،
همچنین فرهنگ
کار دسته جمعی
و اتحادیه
گرایی، تشویق
کتاب خوانی،
تأتر و هنر و
ادبیات را نیز
در ایران مطرح
و باب کردند).
به راستی سرچشمه
این همه چپ
ستیزی چیست؟ این
روزها مُد شده
است برای این
که ما
«کارآمدی سیاست
های خارجی
امریکا و
انگلیس و
فرانسه» را در
خاورمیانه
ثابت کنیم
انگار باید
ابتدا این چپ
بیچاره را به
صورت قطعی و
بی رحمانه
بکوبیم و این
مغلطه و نظر
غلط را مرتب
بیان کنیم که:
«گفتمان
امپریالیسم
ساخته و
پرداخته چپ
بوده است.»
ایشان، به
خاطر اینکه آب
مقدس توبه را
بر سر عملکرد
وحشیانه
دوران
مرکانتالیسم
و ابرقدرتی
اروپاییان یا
دوران
ابرقدرتی انگلیس
و امریکا در
آفریقا و آسیا
و آمریکای لاتین،
بریزد
متأسفانه به
شیوه ای
نادرست و ای بسا
ناخواسته ـ به
مانند شیوۀ
مرسوم محافظه
کارترین
اربابان
کلیسا ها و
سیاست مداران
نژاد پرست ـ
علت نسل کُشی
و فجایع
انسانی در آفریقا
را نتیجه وحشی
گری خود آن
ملت ها می داند!.
با این حرف
پیداست که
خانم لاهیجی
اطلاع دقیقی
از تاریخ
آفریقا
ندارد!. چرا که
به دور از عدالت
و انصاف به ما
می گوید: «آیا این
کشتارها توسط
بمب های
آمریکایی
اتفاق افتاده
است»!؟!
طرح این
گونه
رویدادهای
تاریخی به
راستی برای
خودِ تاریخ
نگارهای
امریکایی و
ژنرال های ارتشی
امریکا مانند
ژنرال ارشد
«سمدلی باتلر*» که
از سال 1888
میلادی تا 1940 در
نیروی دریایی
آمریکا خدمت
کرده است و هم
اکنون در گور
خفته است می
تواند تکان
دهنده باشد و
ایشان را دچار
شوک کند! چه
رسد به مردم و روشنفکران
بیچاره
ویتنام و
سومالی و یمن
و عراق
افغانستان و
ایران و
اندونزی و
گینه و گواتمالا
و اندونزی که
خود از نزدیک
شاهد کودتاها،
جنگ ها و
بمباران های
بمب افکن های
امریکایی و
اعدام های
دسته جمعی
بوده اند!. نمی
دانم که خانم
لاهیجی،
لااقل مصاحبه
«لسلی استل»
خبرنگار «سی.
بی. اس» که با
خانم «مادلین
البرایت» وزیر
سابق امور
خارجه آمریکا
در سال 1996 انجام
داد را شنیده
است یا نه؟
خبرنگار از
خانم آلبرایت
می پرسد: «ما
شنیده ایم که
نیم ملیون
کودک عراقی در
عراق مرده
اند. منظورم
این است که
این تعداد
کودک بیشتر از
کودکانی است
که در جریان
بمب اتمی
هیروشیما کشته
شدند و شما می
دانید. آیا
این کار ارزش
داشت؟» مادلین
آلبرایت پاسخ
می دهد: «من فکر
می کنم که این
تصمیم بسیار
سختی بود. ولی
در مورد ارزش
آن، بله فکر
می کنم که
ارزش داشت.» مواردی
تکان دهنده از
این دست،
متاسفانه
فراوانند. ولی
انصاف کجاست!
خانم لاهیجی
در ادامه مقاله
اش تصویری
بسیار
خوشبینانه از
اربابان جهان
و سلطه سرمایه
های مالی در
عصر جهانی شدن
می دهد و تصور
می کند که اگر
ما فعالان
جنبش های
اجتماعی و
آزادیخواه و
برابری طلب
مانند جنبش
زنان یا
کارگران در
ایران و افغانستان
و عراق و لیبی
و مصر به
خواست
اربابان ابر
قدرت، گردن
بگذاریم و
تصویری زیبا
از آنان ترسیم
کنیم آنها
دلسوزانه به
حرفهای ما گوش
خواهند داد و
در جهت خواسته
های آزادیخواهانه
و رفع تبعیض
در کشور ما
گام بر خواهند
داشت و منابع
طبیعی ما را
توسط کمپانی
های غول آسای
خود، غارت
نخواهند کرد!...
نوشین جان، من
و شما حتماَ
به یاد داریم
که آقای خاتمی
در دوران
ریاست جمهوری
خود برخوردی
دوستانه را
برای عادی
شدنِ رایطه با
امریکا با
مسولین درجه
اول آن کشور
آغاز کرد. ولی
آنها سیاستی را که در
قبال آقای
خاتمی اتخاذ
کردند
در عمل باعث
تضعیف مواضع
ایشان شد و در عوض،
مواضع خصمانه
دولت امریکا
مبنی بر تهدید
نظامی و تحریم
های اقتصادی
ایران، به
عنوان یک
فاکتور مهم در
خدمت
قدرت گیری
سیاست های
پادگانی و
دروغ و
استبداد
بیشتر منجر
شد!. ما، برای
رفع توهمات
خود، بجاست که
لااقل به
سرگذشت فعالین
زن در
افغانستان (
ملالی جویا و
حتی سیما ثمر)،
نگاهی
بیندازیم
یعنی در کشوری
که سازمان ملل
متحد هماکنون
از آن به
عنوان خطرناکترین
جای جهان برای
زنان و کودکان
یاد می کند؛
یا به حرف های
فعالین زن در
عراق (ینار
محمد) و کارگران
نفت عراق گوش
بده ایمیا
گزارشات متعددی
که در مورد
عراق
در«نیویورک
تایمز» و یا «گاردین»
در مورد وضعیت
زنان بعد از
حملات نظامی و
اشغال نظامی
وجود دارد را
مطالعه
کنیم تا با
واقعیت ها
بیشتر آشنا شویم.
نوشین
گرامی، نکته
دیگری که می
خواستم با تو
در میان
بگذارم در
مورد تحولات
لیبی است.
واقعاَ مشخص
نیست که شما
به استناد
کدام فاکتور و
با تکیه بر چه
اطلاعاتی
مخالفین رزیم
دیکتاتوری
لیبی را
«انقلابیون
لیبی» می
دانی؟ زیرا
آنچه که امروز
مشخص شده این
است که این به اصطلاح
«انقلابیون»
متشکل از
نیروهای
«القاعده»
شاخۀ لیبی،
«سلفی ها»، و
اسلام گرایان
بنیادگرا
طرفدار
عربستان
سعودی، و
«سلطنت طلبانِ
ملک ادریسی»،
و بخش کوچکی
هم از
سکولارها
هستند. آنها
در پیش نویس
قانون اساسی
خود که از قضا
در امریکا به
کمک اساتید
دانشگاه نوشته
شده است در
اولین بند آن
آمده است که
مردم لیبی
مسلمان هستند
و قوانین لیبی
منبعث از شریعت
اسلام خواهد
بود. رهبر
حکومت
انتقالی لیبی «مصطفی
عبدالجلیل» در
اولین
سخنرانی خود
در میدان
موسوم به
میدان شهداء
به صراحت این
موضوع را زیر
دماغ آقای
سرکوزی و
دیوید کامرون
اعلام کرده
است. و بر همین
مبنا است که
اعلام کرده
اند اسرای
جنگی،
(طرفدارن
قذافی) مانند
غنایم جنگی
هستند و لابد
با زن و بچه
های آنان هر
کاری که
خواستند بر
طبق شریعت می
توانند بکنند. پرسش
این است که چه
کسانی این
جانواران
بدتر از قذافی
را به قدرت
رسانده اند؟
آیا بمباران
های مدوام
ناتو و تعامل
بین اسلامیون
بنیادگرا با
اربابان جهان
نبود؟ پرسش
این است که
بعد از
استقرار
حکومت اسلامی
در لیبی،
وضعیت زنان با
اجرای شریعت
اسلامی به کدام
سو خواهد رفت؟
نوشین
گرامی، در مقاله
ات از اسلام
سیاسی یا
جریان مرموز و
جنایتکار
القاعده به
گونه ای صحبت
کرده ای که
گویا این جنبش
ها یک جنبش
مستقل و صدر
در صد بومی
بوده اند که
از امکانات
اربابان برای
رسیدن به قدرت
استفاده کرده
اند.! به نظر من
این هم یک درک
بسیار غلط
است. این جنبش
ها از ابتدای
شکل گیری خود
نه مستقل و نه
آن طور که
آقای «نوآم
چامسکی» می
گوید ملی و
بومی بوده
اند. ما باید
بدانیم که
اسلام سیاسی
به قول «نوال
سعداوی» زیر
مجموعه ای از
سیاست های
امپریالیستی
و بخشی جدایی
ناپذیر از آن
بوده است و
پدر خوانده
تمام این گرو
ه های اسلام
گرا یعنی
«اخوان
المسلمین» در
پیشگاه معظم
خانواده
سلطنتی
انگلستان
سازمانده ای
شد و «حسن البنا»
به طور منظم
با سفارت
انگلیس و
مأمور امنیتی
و اطلاعاتی
انگلیس به نام
«بریگایدر
کلایتون»
ارتباط داشته
و نوع کشتن و
ترور سازمان
یافتۀ ملیون و
نیروهای چپ
مصری را با او
هماهنگ می
کرده است. بعد
از جنگ جهانی
دوم به این سو،
اسلام
بنیادگرای
سیاسی،
اتفاقاَ بخش
پیوسته و
وابسته پروژه
امپریالیستی
بوده است و از
آنها برای
مقابله با
نیروهای چپ و
دمکرات و ملی
و دزدیدن
انقلاب های
اصیل مردم
استفاده کرده
است. به همین
خاطر
امریکا بعد
از جنگ بطور
منظم اخوان
المسلمین را
در مقابل دولت
جمال
عبدالناصر در
مصر قرار داد.
و این پروژه
فقط به مصر
محدود نبود
بلکه در
اندونزی هم، بنیادگرایان
اسلامی را در
دوران
مبارزات ملی
دموکراتیک
مردم این
کشور، در
مقابل دولت
«احمدسوکارنو»
قرار داد. در
پاکستان هم
«جماعت
اسلامی» را در
مقابل «علی
بوتو»
سازماندهی کرد
و «بن لادن» و
دارو دسته او
را در مقابل
دولت سکولار و
چپ «دکتر نجیب
الله» در
افغانستان به
میدان آورد.
این شواهد و
فاکت های
تاریخی را فقط
تاریخ نگاران
چپ نمی گویند
بلکه افرادی
مثل «ساموئل
هانگتینتون»
(نظریه برخورد
تمدنها) و
مسئولین تراز
اول امریکا
مانند «برژینسکی»
که یکی از
طراحان این
پروژه است بر آن
صحه می گذارند
و در لیبی
کنونی در حال
حاضر شاهد
همین پیوند
نامقدس و
شیطانی هستیم.
نوشین
خانم گرامی؛
در مقاله ات
«امپریالیسم»
و «تمدن غرب» را
در کنار هم
گذاشته ای. در
حالی که
امپریالسم و
تمدن غرب دو
مقوله متفاوت
است. تمدن
ستیزی ناشی از
عقب ماندگی و
نژادپرستی و
دیگرستیزی
است. انسان
جهانشمول
نیازمند
دستاورد همۀ
تمدن ها و
فرهنگ ها است.
ما در مبارزات
آزادیخواهی و
برابری
طلبانه خود نیازمند
همه تمدن ها
از جمله
دستاوردهای
انسانی تمدن
غرب هستیم. به
همین خاطر به
تمام قوا از
سازمان های
حقوق بشری،
اتحادیه های
کارگری،
جمعیت های
زنان، و
مردمانی که
مثل ما، برای
زندگی بهتر در
غرب مبارزه می
کنند دست
دوستی و
همکاری می
دهیم. این یکی
از مهم ترین
راهکارها
برای عقب
راندن
اربابان جهان
کنونی است.
اما راه دیگر
این نیست که
به نفی تاریخ
بنشینیم و
حقایق تلخی را
که در مورد
عملکرد امپریالیسم
و سیاست خارجی
دولت های غربی
مانند امریکا
و انگلیس و
روسیه (که طی
یک و نیم قرن
اخیر انجام
داده اند) را
نادیده
بگیریم و به
آنها متوهمانه
به عنوان ناجی
نگاه کنیم!
طبیعی است که
ما مردم در
مبارزه
خودمان برای آزادی
و برابری و
استقلال فردی
و اجتماعی و
ملی باید از
همه امکاناتی
که به راستی
در خدمت رفع
ستم و تبعیض
هستند
استفاده کنیم.
ما برای کم
کردن هزینۀ
مبارزات مردم
ناگزیریم که
در برخی موارد
بر حسب شرایط،
سازش هایی
انجام بدهیم.
گاهی مجبور به
چانه زنی
هستیم. گاهی که
قوی نیستیم
باید دندان
روی جگر
بگذاریم و صبر،
پیشه کنیم و
در عین حال،
خود را آگاه و
قوی و به لحاظ
علمی، تجهیز
نماییم و هر
جا که هستیم در
انتقال این
آگاهی ها و
تجربه ها
بکوشیم. حتی
اگر برای
انتقال این
تجربه ها، امکانات
را از ما
ربوده باشند
ولی حداقل به
صورت بحث و
صحبت و «سینه
به سینه» می
توانیم آنها را
به دیگران،
منتقل کنیم.
می خواهم
بگویم که در
هیچ شرایطی
نباید ناامید
شویم. گاهی از
تضادهایی که
بین دشمنان
مردم وجود
دارد باید به
نحو احسن
استفاده
کرد. ما
مردمی که
تاریخ
کشورمان را با
دقت بیشتری
خوانده ایم و
وقایع جهان را
پیگیری کرده
ایم باید به
یاد داشته
باشیم که علت
عقب ماندن ما
و مردم خاورمیانه،
آفریقا و
آمریکای
لاتین ، تنها
فقط عوامل
داخلی مانند:
دین ما،
استبداد ما،
سنت ما یا جغرافیای
ما، و... نبوده
است. عامل بیرونی،
کودتاها،
مداخلات
نظامی و
عملکرد ابرقدرت
های خارجی
برای منافع
سیاسی و
اقتصادی و غارت
منابع ملی، و
دفاع آنان از
ارتجاعی ترین و
کشنده ترین
نیروهای
سیاسی و
بنیادگرا و
دیکتاتور،
وضعیت مردم ما
و مردمان دیگر
را، این چنین
پیچیده و درهم
تنیده کرده
است. در زمانه
ای که
امپریالیسم و
سلطه سرمایه
های مالی با
لشکرکشی به
کشورها و حمله
های مرگبار به
بهانه
برداشتن
دیکتاتورهایی
مانند قذافی و
صدام و
ملاعمر،
کشورهای
منطقه را به
ویرانی می کشانند
و به
مرگبارترین
مرحله خود
رسیده است جالب
است که کسانی
به ما می
گویند که دیگر امپریالیسم
وجود ندارد و
سلطه نظامی و
سیاسی آن
مربوط به
گذشته است!.
آنها به ما می
گویند: «نیروهای
نظامی
آمریکا یا
انگلیس یا کانادایی،
جانفشانی می
کنند تا
دمکراسی و
آزادی را به
کشورهای
آفریقایی و
عربی
بیاورند»!
آنها به ما می
گویند این
«اخوان
المسلمین» و
«جمعیت های
اسلامی» مصر و
لیبی و دیگر
کشورهای عرب
که در حال
حاضر عملیات
مشترک نظامی
با «ناتو» انجام
می دهد، دیگر
مثل قدیم عمل
نمی کنند و لابد
دموکرات و
آزادیخواه
شده اند!!
چنین موضع
گیری هایی که
متأسفانه
باید بگویم به
وضوح در
مصاحبه خانم
شهلا لاهیجی
مطرح شده است
و از برداشتی
که من از بخش
اول نوشته شما
دارم، به
اعتقاد من نه
تنها به حل
معضلات متعدد
و پیچیده
تاریخ ما، و
به رفع انبوه
گرفتاری ها و
معضلاتی که طی
33 سال گذشته در
کشور خودمان بوجود
آمده است کمکی
نمی کند بلکه
با تأسف باید
بگویم که چه
بسا می تواند
همین خرده
جنبش های
اجتماعی و
مدنی ما را از
جمله جنبش
زنان (و حتی
جنبش اصیل
آزادیخواهی و
دموکراتیک
مردم ایران)
را به طور کلی
دچار تشدد و
ضربه پذیری و
با معضلات
بسیار شدید و
مخّرب، روبرو
سازد.
عذر می
خواهم که نامه
ام به درازا
کشیده شد. شاد
و سالم باشید.
ارادتمند
محمد صفوی 5
اکتبر 2011
پانوشت:
* این ژنرال
ارتش
امریکایی بعد
از بازنشستگی
بعد از مرور
خاطرات نظامی
خود بر سر عقل
می اید! او طی
یکی از
سخنرانی های
معروف خود در
سال 1933 می گوید:
«من به عنوان
یک ژنرال
قدرتمند
نظامی به عنوان
یک بازوی پُر
قدرت «وال
استریت» و
بانک های
امریکایی «به
عنوان یک
کانگستر و یک
قلدر باجگیر»
در خدمت نظام
سرمایه داری
بودم. من
درسال 1903 با
شرکت در
عملیات نظامی
کمک کردم که
هندوراس را
برای کمپانی
«یونایتد
فروت» محل
مناسبی برای
کسب و کار کنم.
درسال 1914 مکزیک
را تبدیل به
محل امنی کردم
که کمپانی های
نفت به راحتی،
منابع زیر
زمینی مکزیک
را غارت کنند.
من هاییتی و
کوبا را تبدیل
به جایی کردم
که مردان
متعلق به
«سیتی بانک» بتوانند
منابع مالی
آنجا را کنترل
کنند. من به خاطر
«وال استریت»
به نیم دوجین
از کشورهای
امریکای
مرکزی تجاوز
کردم. من طی
سالهای 1912-1902
کشور
نیکارگوا را
برای فعالیت
های بانک بین
المللی
«برادران
براون»
پاکسازی
[کشتار] کردم.
نقل از کتاب :
"جنگ بنیاد
گراها" نوشته
طارق علی.
به یاد
داشته باشیم
که این سخن یک
کمونیست ضد امپریالیست
نیست. یک
ژنرال نظامی
آمریکا در اوایل
قرن بیستم این
چنین ماهیت و
عملکرد
امپریالیسم
را باز می کند.