رنجنامه
یک زندانی
سیاسی عرب
تو را چه سود
فخر به فلک
بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ
راهِ لعنت
شده نفرینَت
میکند.
احمد
شاملو
بیداد
و بیرحمی
جباران غدّار
دیار چوبه های
دار را هرگز
نمیتوان در
قالب کلمات
بیان کرد. باشد
زمانی که چون
زندان مخوف «صیدنایا»
سوریه، درهای
زندانها
گشوده شود و
از پرده بیرون
افتد که
حاکمان
جنایتکار
برای بقای
حکومت
خونریزشان چه
جنایت ها میکنند.
ایران سرزمین
داغ ها و
دردها و گلگون
از شهیدان بی
مزار است. سرزمینی
که دربندیان آزاده
اش مقاومت را
زندگی میکنند.
و چه اندوهی
تلخ تر از این
که سفلگان و
رجالگان بی
وجود بر مسند
امور کشور
زیبای ما
نشستهاند و
جنایت میکنند
و فرهیختگان و
دلاوران در
بند هستند و
مقاومت میکنند.
کشوری که
حکومت جبار
ارکان خود را
بر شکنجه و
اعدام بنا
نهاده است و در
اوهام
پریشانگونه
خلیفه
خودکامه
خونریزش،
سیدعلی خامنه
ای، خدا از
زبانش سخن میگوید!
ایران سرزمین
تقابل هر روزه
و مستمر
مقاومتهای
غرور انگیز با
شقاوت ها و
قساوت های
ضدانسانی
حیرت انگیز
است.
اخیراً
رنجنامه یک
زندانی سیاسی
عرب در فضای مجازی
منتشر شده است
که آن را بی کم
و کاست در
همین جا می
آورم تا هر چه
بیشتر عیان
شود که جانیان
رذل نظام در
زندان ها و
بازداشتگاه
های حکومت
اسلامی با چه
سبعیت و
شقاوتی برای
حفظ نظام
ولائی می
کوشند. نام
این زندانی
سیاسی عرب مختار
آلبوشوکه است. او در
رنجنامه اش
نوشته است:
«وقتی
با حکم ابد و
پنج سال،
چهارده سال در
زندان بمانی؛
دیدن منظره
خیابانها،
ماشینهای در
رفت وآمد،
درختهای وسط
بلوار و چهرههای
مردم که با
عجله در آمد و
شدند، برای من
حکم رفتن به
یک تور تفریحی
ویژه و دیدن
زیباترین
مناظر جهان را
داشت. برای
همین وقتی ۱۵
آذر ۱۴۰۳ من
را صدا زدند و
در محوطه
زندان سوار
ماشین کردند،
در ابتدا حسی
از شوق در
وجودم جوانه
زد، تا وقتی
که با همراهان
لباس شخصی که
نمیشناختم
از در زندان
خارج شدیم و
نفر جلوئی برگشت
و اولین مشت
محکم را به
صورتم کوبید و
به همکارش که
کنارم بود گفت
«چشمبند و دستبد
این بیشرف….را
بزنید!»
من
در حالی که از
شدت درد صورتم
را گرفته بودم
و در همان حال
که دو مامور
کناری،
دستانم را برای
زدن دستبند از
روی صورتم
کشیده و با
فشار و خشونت
به پشتم میپیچاندند,
و نیز در حالی
که آخرین رد
مناظر بیرون
زندان از
مقابل چشمانم
میگذشت، با
زدن چشمبند با
تاریکی مطلق
مواجه شده و از
خاطرم گذشت که«مختار
قرار نیست به
تور تفریحی
بروی و احتمالا
خبری از دیدن
بلوار، درخت،
ماشین و چهرههای
مردم رهگذر
نخواهد بود!» اما
هرگز فکر آن
حجم از داغ و
درفش و شکنجه
را هم نمیکردم
آنهم پس از ۱۴
سال زندانی بودن!
داشتم
خودم را
دلداری میدادم
که:«من چهارده
سال است
زندانی هستم،
با حکم ابد و البته
به جرم ناکرده!،
دیگر بیشتر از
این چه میخواهند
که قصد آزارم
را داشته
باشند!؟» در
همین فکرها
بودم که مشتی
محکم به پائین
شکمم زدند که
از درد به خود
پیچیده و
حواسم نبود که
گفتم:« من
بیماری فتق
شدیدی دارم
نزنید لطفا!» مأمور
کنار دستی که
گوئی با شنیدن
این حرف من احساسات
سادیستیکش به
غلیان آمده
بود با پوزخندی
گفت:”خوب
چه بهتر!” و با
فحاشی رکیک
جنسی ادامه
داد که:” که فتق
داری! بلائی
سرت بیارم که
فتقت یادت بره”
و باز با تمام
قدرت با مشت
به زیر شکمم
ضربه زد. در
طول مسیر تا
به
بازداشتگاهشان
برسیم، با
فحاشیهای
رکیک جنسی به
مادر، خواهر و
خانوادهام
چنان آزارم
دادند که درد
مشت و سیلی
زدنشان را
کمتر متوجه میشدم.
چند روز در
بازداشتگاهی
که بعدا
فهمیدم متعلق
به پلیس فتای
اهواز است، به
شدت شکنجه شدم.
نمیدانم
چند روز گذشته
بود که از شدت
ضربات مشت و لگد
که تعمدا
بیشتر به زیر
شکمم میزدند،
از هوش رفتم؛
روی تخت
بیمارستان و
در حالی که با
دستبند و
پابند به تخت
زنجیر شده بودم،
به هوش آمدم و
متوجه شدم،
شخصی که
احتمالا پزشک
بود، دارد به
مامورها
اصرار و گاهی
التماس میکند
که:«این
بیماری شدید
فتق دارد و
احتمال پاره
شدن فتقش زیاد
است، باید
اینجا بماند و
فوری عملش کنیم.»
مأمورهای
لباس شخصی
گوئی دکتر با
دیوار حرف زده،
بدون اینکه
پاسخی دهند،
آمدند و بعد
از زدن دستبند
از پشت و
چشمبند من را
کشان کشان از
تخت
بیمارستان به
شکنجهگاهشان
بازگرداندند.
این
شکنجه شدن،
همراه با
فحاشیهای
رکیک جنسی به
خانوادهام و
بیهوشی
دوباره و بردن
به
بیمارستان،
اصرار دکتر به
بستری و عمل
فوری و بیتوجهی
مأموران، یکبار
دیگر تکرار شد.
در حالی که من
کلاً در
اعتصاب بودم،
تا زمانی که
به زندان
شیبان اهواز
بازگردانده
شدم. همه این
رفتارهای
غیرانسانی
برای این بود
که اسم من را
در لیست تلفنهای
گوشی شخصی که
بازداشت شده
دیده بودند،
من که چهارده
سال است
زندانی
خودشان هستم!
وقتی
به بند برگشتم
اول فکر کردم
بیش از یکی دو
ماه است که من
را بردهاند و
همبندیها
یادآور شدند
که ۱۲ روز پیش
تو را بردند،
یعنی از ۱۵ تا ۲۷
آذر! الان که
یک ماه از آن
روزها میگذرد،
احساس میکنم
حفرهای عمیق
در وجودم
ایجاد شده!،
نه به دلیل
شکنجه
فیزیکی، بلکه
شکنجه و آزار
روحی با فحاشیهای
جنسی مکررشان
به عزیزانم،
حفرهای که
هرگز پر
نخواهد شد.
مختار
آلبوشوکه
دی۱۴۰۳»
مختار
آلبوشوکه، فرزند
محمد ۳۸ساله،
فعال فرهنگی و
مدنی اهل
خلفیه (رامشیر)
که اکنون
محبوس زندان
شیبان اهواز
است، اسفند ۱۳۸۹
بازداشت،
شکنجه و به
اعدام محکوم
شد. مختار به
همراه برادر
بزرگترش،
جابر (فوق
دیپلم کامپیوتر)،
هادی
راشدی (فوق
لیسانس شیمی
کاربردی و
دبیر شیمی)، هاشم
شعبانی (دبیر
ادبیات عرب و
دانشجوی
کارشناسی
ارشد علوم
سیاسی
دانشگاه
اهواز)، محمدعلی
عموری (مهندس
شیلات و معلم
مدرسه) و «رحمان
عساکره» (دبیر شیمی
با مدرک
کارشناسی
شیمی) از
اعضای موسسه
فرهنگی «الحوار»
(بە معنای
گفتگو) بودند
که به فعالیتهای
فرهنگی در
راستای
ارتقای سطح
آموزش دانشآموزان
شهرستان
رامشیر میپرداخت.
این فعالان
مدنی و فرهنگی
عرب با سناریو
سازی سیاه
نیروهای
امنیتی رژیم
در بهمن و
اسفند ۱۳۸۹
بازداشت شدند.
متهمان این
پرونده پس از
اینکه ماهها
در
بازداشتگاه
وزارت
اطلاعات
اهواز تحت شکنجه
شدید بودند،
به «محاربه و
انجام عملیات
تروریستی» متهم
شدند. این در
حالی است که
تمامی فعالان
فرهنگی یاد شده،
در جلسه
دادگاه اعلام
کرده بودند
اعترافاتی که
از آنان اخذ
شده تحت شکنجه
بوده و به هیچوجه
صحت ندارد. با
این وجود، در
دی ماه ۱۳۹۱
دیوان عالی
جمهوری
اسلامی حکم
شنیع اعدام مختار
و چهار فعال
فرهنگی عرب را
که به اتهام
نخ نمای
همیشگی «محاربه،
افساد فی
الارض، تبلیغ
علیه نظام و اقدام
علیه امنیت
ملی» در تیر
ماه ۱۳۹۱ توسط
شعبه دو«دادگاه»
انقلاب اهواز
به ریاست محمدباقر
موسوی صادر
شده بود،
تایید کرد. هاشم
شعبانی و هادی
راشدی
را بهمن ماه۱۳۹۲
در زندان
کارون اهواز
ددمنشانه
اعدام کردند. احکام
اعدام مختار
آلبوشوکه به همراه
برادرش، جابر
آلبوشوکه و محمدعلی
عموری* که
در دادگاه
تجدید نظر نیز
تایید شده بود
بعداً به شکلی
«غیررسمی»(شفاهی)
شکست و به حبس
ابد تغییر
یافت. رحمان
عساکره** (دبیر شیمی
با مدرک
کارشناسی
شیمی)، نیز با
وجود اینکه
اتهامات
انتسابی به
خود را در «دادگاه»
رد کرد، به ۲۰
سال حبس
تعزیری و
تبعید در
زندان قوچان
محکوم کردند
که با گذشت
چهارده سال
هنوز محبوس
است.
به
گزارش کانون
حقوق بشر
ایران، به
تاریخ ۱۸
فروردین ۱۴۰۳،
مختار
آلبوشوکه که از
بیماری فتق در
ناحیه شکم رنج
میبرد به
دستور مقامات
زندان مرکزی
اهواز از دسترسی
به خدمات
درمانی محروم
میباشد. و
دردناکتر و
فاجعه بارتر
اینکه لیست
زندانیان
محروم از
درمان بسیار
بیشتر از آن است
که حتی صدای
شان به بیرون
از زندان برسد.
این اقدام بس
رذیلانه و
کثیف محروم
کردن زندانیان
بیمار از دارو
و درمان مؤثر
و سوق دادن آنها
به سوی «مرگ
خاموش» از
شگردهای
شکنجه
ضدانسانی
سیستماتیک
حکومت اسلامی
سرکوبگر است. در
چنین شرایطی
است که طبق
گزارشها شدت شکنجهها
در
بازداشتگاه
پلیس «فتا» در
چهارراه زند
اهواز وضعیت
جسمانی مختار
را وخیمتر
کرده و نیاز
فوری به خدمات
درمانی دارد
که از او دریغ
داشته میشود.
از این رو
نگرانیها
درباره وضعیت
سلامت او
افزایش یافته
است.
در
پایان، از محمدعلی
عموری،
معلم فرهیخته
و شاعر صلح و
هم پرونده ای
و هم بندی
مختار، عبارتی
را عاریه میگیرم
تا تأکید کنم
که «بایستی
از همه کسانی
بگوئیم که
اکنون و در
همین لحظه رنج
میکشند و
زبان گویای آنها
باشیم. بایستی
امیدی حتی اگر
شده ناچیز در
دل هر انسان
ستمدیدهای
در هر کجای
این کره خاکی
بیدار کنیم.» باشد
که هیچ انسانی
به خاطر
اندیشه و
عقیده اش
زندانی نشود.
یاشار
جاوید
شنبه
۲۹ دی۱۴۰۳ / ۱۸
ژانويه ۲۰۲۵
…..............................................................
* در مورد محمدعلی
عموری
به لینک زیر
مراجعه شود
سايت
سازمان
کارگران
انقلابی
ايران (راه
کارگر)
** در مورد رحمان
عساکره به لینک زیر
مراجعه شود
سايت
سازمان
کارگران انقلابی
ايران (راه
کارگر)