آن آفت
سیاسی
فریبرز
رئیسدانا
نقد
اقتصاد
سیاسی27/04/2013
کارنامهی
تاچر و
تاچریستها
در بریتانیا و
ایران
در
فوریهی 1979 دو
راهحل
پارلمانی
برای بحران
درحالظهور
سرمایهداری
در انگلستان
پیشاروی حزب
حاکم و حزب
محافظهکار
مطرح بود که
با یکدیگر
تناقض عمیقی
داشتند.
محافظهکارانی
که به رهبری
هارلد مکمیلان
بودند هنوز به
راهحل
«کینزی»
اعتقاد
داشتند. این
که همه دور هم
جمع شوند و
بفهند که همه
چیز درست است
و این که مردم
از رهبری
واحدی تبعیت
میکنند.
اتحاد بین
اتحادیههای
بزرگ
کارفرمایی و
کارگری و
کلیسا برقرار
شود. دولت
متکی به این
اتحاد سیاستهای
مالی مؤثر
کینزی را با
فرصت کافی
اعمال و از
وقوع بحران
پیشگیری کند.
این راهحل
کمابیش با راهحل
حزب کارگر، که
کمی بیشتر به
کنترل اقتصاد
باور داشت
شباهت بسیار
داشت.
چند
ماه بعد، همهی
این آرزوها
چون بادکنک
چندرنگ در هوا
ترکید. در حزب
محافظهکار
یک جناح ستیزهجو،
ضدکارگری،
طرفدار
سرمایهداری
بزرگ مالی،
مخالف الگو و
روش کینز به
وجود آمده بود
که در واقع
پایهگذار
نولیبرالیسم
عملی هم بود.
این جناح ستیزهجو
به رهبری
مارگارت تاچر
قدرت را به
دست آورد.
چیزی نگذشت که
او به خاطر
خشم پایانناپذیر
و حملهی
سبعانهاش به
طبقهی کارگر
و مردم فرودست
و سرسختی گذشتناپذیرش
در دفاع از
سرمایهداری
مسلط
انگلستان و
امریکا به
دریافت لقب «بانوی
آهنین» مفتخر
شد. گویا او
خود از این
لقب خوشش نمیآمد
و میخواست
«زن» بودنش
سرجایش
بماند، اما
مبلغان
سرمایه آن روز
همانقدر به
این لقب
برانگیزاننده
نیاز داشتند
که امروز به
اسطورهکردن
او در پی مرگش.
آن روزها وقتی
بالاخره خشم
مردم پس از
سالها او را
به پایینترین
مرحلهی عامهپسندی
کشاند و امروز
وقتی مردم به
یاد توحش ذاتی
او بر تابوتش
تف میکردند،
آهن و اسطوره
هر دو دود
شدند.
تاچر
تقریباً
بلافاصله پس
از نشستن بر
کرسی نخستوزیری
بریتانیا
تصویب قوانین
ضدکارگری و همزمان
اقدامات
حمایتگرایانهی
مناسب صنعتی و
مالی به نفع
سرمایه را
آغاز کرد. در
دورهی او
توزیع درآمد و
ثروت به طرز
فاحشی روزبهروز
بدتر شد. فساد و
سودهای
بادآورده،
چونان دوقلوی
بههمچسبیده،
بهسرعت رشد
کردند.
امتیازهای
مادی و رفاهی
مردم، بهویژه
کارگران، یکی
یکی از دستشان
ربوده شد.
دولت و پلیس
تحت فرمان او
با کارگران
اعتصابی معدن
برخورد
سرکوبگرانه
به عمل
آوردند. هیچ
امتیازی به
کارگران
زیرفشار داده
نشد. بانوی
آهنین تا آخر
ایستاد تا
مبارز ایرلندی،
بابی ساندز،
که به خاطر
خواستهای
انسانی به
اعتصاب غذا
دست زده بود
به طرز فجیعی
جان بدهد.
تاچر
پیش از جدیشدن
در کار سیاسی
به همراه شوهر
آن زمانش وکیل
مالیاتی بود.
به عبارت
دیگر، شغل او
این بود که به
ازای دریافت
پول، سرمایهداران
و ثروتمندان
را در پوشش
قانون و در
واقع کلاهبرداری
قانونی، حتیالامکان
از پرداخت
مالیات معاف
کند. شوهر آن زمان
او در این
فعالیت حرفهای
سابقهدار و
سرآمد بود،
اما بی این
بانو کارش از
پیش نمیرفت.
معلوم است که
به یمن
اقدامات
وکلای مالیاتی
که موجب معافشدن
سرمایهداران
از پرداخت میشد،
بار هزینههای
خدمات رفاهی و
اجتماعی و بار
هزینههای
اداری و نظامی
دولت بیشتر
بر دوش مردم
محروم میافتاد
و این کار اثر
خدمات رفاهی
برای نیازمندان
را خنثی میکرد.
مدت
زمانی از نخستوزیری
بانوی آهنین
نگذشته بود که
من او را به
لقب «پتیارهی
سیاسی»* مفتخر
کردم. این
عنوان بهواقع
برازندهتر
از بانوی
آهنین بود.
اکنون که میبینم
چهگونه خردهجیرهخواران
نولیبرالیسم
رسوا در رسانههای
امپریالیستی
از معجزات و
شاهکارهای او
حرف میزنند
باز مطمئن میشوم
این لقب برای
او مناسب بود.
آن زمان نه
امکانات
رسانهای
امروز در کار
بود و نه من
وقتم را صرف
افشای بیشتر
او کردم.
کارهای مهمّ
دیگری هم
داشتیم.
دولت
تاچر از 1979 تا 1990
بر سر کار
بود، اما سلطهی
سیاسی او و
حزبش بر
پارلمان و پس
از جانشین شدن
دستنشاندهی
بیکفایت و فرمانبردار
بیسواد او،
جان میجر حدود
15 سال به درازا
کشید (یعنی تا
1995). بخش بزرگی از
همحزبیهای
تاچر او را به
دلیل سیاستهای
آلوده به فساد
خصوصیسازی
با لحنی طعنهآمیز
به عنوان زن
وقیح تنگنظری
که کاری با
اقتصاد ملی
کرد همچون
«حراج نقرههای
خانوادگی»
محکوم کردند.
تودههای
مردم جهان پس
از اعمال
سیاستهای
تعدیل
ساختاری، از
راه فشار و
نیرنگ و خریدن
کارشناسان
وابسته از سوی
تاچر و ریگان
(رییسجمهور
وقت امریکا و
همدورهی
زمانی تاجر که
واضع نظریهای
مشابه او به
نام
«ریگانومیکس»
بود) و با فشارهای
سیستماتیک
صندوق بینالمللی
پول و بانک
جهانی در
تنگنای فقر و
بیعدالتی و
فساد مسئولان
و سرمایهداران
قرار گرفتند.
آنها در واقع
یکیدو سالی
پس از نخستوزیری
تاچر بنای
اعتراض را
گذاشتند و
مدام در انگلستان
و بهویژه
لندن تظاهرات
برپا کردند.
هرچه نارضایتی
و خشم و
اعتراض مردم
بالا میگرفت،
دولتهای
خودکامه،
فسادپرور،
نولیبرال و
حامیان سرمایهداری
انحصاری مالی
از او چون
سرکارعلیهای
قهرمان تقدیر
میکردند و از
او بهتدریج
اسطوره میساختند.
باید هم چنین
میکردند.
جباران و بهرهکشان
از میان
تدابیر
ایدئولوژیک و
تهییجی خود،
یک کارشان هم
قهرمانسازیهای
دروغین از
چهرههای
تابناک
جباریت حامی
خود است. این
اسطورهسازی
در ایران و در
میان
مجیزگویان
سلطهگری
شاهنشاهی و
امریکایی و
اسراییلی نیز
رواج داشت و
حال در پی مرگ
او باز رواج
بیرونقی
یافته است.
این اسطورهسازی
از ژاندارک
قلابی
انگلیسی در
ایران ریشه در
چپستیزی،
دشمنی با
دموکراسی
گسترده و
روحیهی
ضدکارگری
دارد. استادان
دانشگاه که
زبان به تحسین
او گشوده
بودند از همان
آبشخوری مایه
میگرفتند که
به دولت حامی
سرمایهداری
بومی سوخت میرساند
و از او میخواست
سیاست تعدیل
را پرگازتر و
ضدرفاهیتر
به جلو ببرد.
بعدها آموزههای
این تحسین به
صورت
غیرمستقیمتر
در روزنامههای
زرد، در میان
اصلاحطلبان
دولتی و
سبزهای
منتظرالکرسی
در پوششهای
متفاوت و
مثلاً پوشش
آزادیخواهی
ادامه یافت.
چیزی مسخرهتر
از این وجود
ندارد که
سرکوبگر
اقتصادی
زندگی مردم و
مدافع بیرحم
سلطهی
سرمایهداری
انحصاری
اسطورهی
رسانهای
قدرت شود. بیدلیل
نیست که وقتی
مفسران شاخشکسته
و یاوهگوی
نولیبرالیسم
در دفاع از
تاچر در رسانههای
نوامپریالیستی
ظاهر میشوند
ناسزاهاشان
را باز نثار
دموکراسیخواهان
ریشهای و
طرفداران
ارادهی
اقتصادی و سیاسی
تودهها میکنند.
کارگرستیزان
نماد ارزشمند
خود را در این
خانم آهنین
یافته بودند
که در واقع نه
از آهن که از
گچ بنا شده
بود. توضیح میدهم.
حملهی
نیروهای
نظامی
انگلستان به
جزیرهی
مالویناس
متعلق به
آرژانتین از
او در میان سرمایهداری
جنگطلب
قهرمان دیگری ساخت.
پوششی از گل
لجنآلود
تجاوز بر
مجسمهی گچی
پیشین که با
صدها سطل رنگ،
رنگآمیزی شد.
او اما چیزی
نبود جز
قهرمان
ویرانگری و
تجاوز و
زورگویی به
کشورهای دیگر.
جیمز دیویدسن
کارشناس
اقتصادی و
مالی و مبلغ
تاچریسم در آن
زمان نظریهای
را بیان کرد
که در میان
اقتصاددانان،
اعم از جناحهای
مردمی و جناحهای
سرمایهپرست،
اشتهار دارد.
او اعلام کرد:
«اتحادیههای
کارگری
دستمزدها را
بالاتر از
میزان مجاز
تعیینشده
توسط بازار
افزایش میدهند.
نتیجهی این
امر آن است که
سرمایهگذاران
میزان کمتری
از درآمد را
دریافت میدارند.»
تا اینجا
البته از
کرامات این
شیخ
اقتصاددان
عجبی نیست.
اما عجب در آن
است که او از
این بحث
آشکارا و با
صدای بلند
نتیجه گرفت
که: «این
نهادهای دموکراتیک
هستند که
استثمار
سرمایهداران
توسط کارگران
را تضمین میکنند!»
بنابراین
وظیفهی دولت
تاچر روشن بود
و امروز نیز
بهرغم یاوهگویی
نوفاشیستهای
پنهان، که او
را مدافع
آهنین
دموکراسی (یعنی
دموکراسی
سرمایه) معرفی
میکنند،
روشن است:
نجات سرمایهداری
و تقویت هرچه
بیشتر آن در
برابر
کارگران
استثمارگر و
سمج از طریق
حذف و تقلیل
نهادهای
دموکراتیک و
در صورت لزوم
از راه زور و
سرکوب بیوقفه
و بیرحمانه ـ
چنان که بهدفعات
هم از سوی او
پیش آمد. بیهوده
نبود که تاچر
میگفت: «بدیل
دیگری [جز راه
خود او] در این
جهان وجود
ندارد» یا این
که میگفت:
«اصلاً جامعهای
وجود ندارد،
هر چه هست فرد
است» و بعد
برای مرمت حرف
خودش اضافه
کرد: «فرد و
خانوادهاش».
اما در مقابل
او، جنبش
ضدجهانیسازی
که از زمان
تاچر و ریگان
تحمیل آن آغاز
شده بود،
فریاد برمیآورد
و اکنون به
صدایی رسا و
جهانی تبدیل
شده است که: «نه!
جهانی دیگر [و
بهتر] ممکن
است».
در
ایران، سیاستهای
تعدیل
ساختاری
(متعلق به
دولتهای
هاشمی و
خاتمی) و
ادامهی آن در
دولت احمدینژاد
(که تقدیر و
سپاس صندوق
بینالمللی
پول را
برانگیخت و
سیاستهای
حذف یارانهها
که دولت احمدینژاد
اجرا کرد و
خاتمی با حسرت
گفت کاش من
این سیاست را
اجرا کرده
بودم و
جهانگیری از
پیروان اصلی
اکبر هاشمی
رفسنجانی گفت
اصلاً این کار
افتخارش به
شخص آقای
هاشمی میرسد)
در واقع از
اختراعات
دولت تاچر به
اضافهی
شرکای جهانیاش
بود.
تاچر
واقعاً به دست
مردم بهویژه
در پی مقاومت
و اعتراض طبقهی
کارگر مجبور
شد در 1990 صحنهی
دولت (و نه
قدرت
پارلمانی) را
ترک کند. طبقهی
کارگر
انگلستان واقعاً
علیه تاچریسم
و اصلاحطلبهایی
که با او
مماشات میکردند
و روحیهی
آهنین او علیه
کارگران و
منتقدان
رادیکال را میستودند،
به میدان
آمدند. اما
سرمایهداری
و جناح اصلاحطلب
و عوامفریب
آن از پا
ننشست و در
چارچوب اختهی
شدهی حزب
کارگر و اصلاحطلبان
نوینش (به
رهبری تونی
بلر) با شعار
توخالی و گولزنک
«راه سوم» از در
دیگری برای
تزویر و سلطه
و وابستهکردن
جامعهی
انگلستان به
آمریکا به
میدان آمد.
فون
هایک و میلتون
فریدمن،
نظریهپردازان
قسمخورده و
وفادار به
سرمایهداری
سلطهگر
جهانی هر دو
از پشتوانههای
نظری اساسی
تاچر بودند.
کسانی بودند
که تشکلهای
کارگری،
کنترل قیمتها
به نفع طبقهی
متوسط و طبقهی
کارگر و
فرودستان و
پرداخت برای
خدمات رفاهی
از محل مالیاتهای
دولت را سم
مهلک برای
اقتصاد میدانستند،
زیرا از سود
میکاهد و
زیرا دولت از
مالیات
ثروتمندان و
اقلیت محدود
دولت نباید جز
برای
ثروتمندان
کاری بکند. تاچریستها،
فونهایکیستها
و فریدمنیستها،
که همه خود را
بیشرمانه در
لای قبای
«آزادی» پنهان
میکنند،
هنوز نیز در
ایران و در
این وانفسای
گرانی و بیکاری
هولناک
معتقدند دولت
دست به هیچ
کاری نزند و
فقط مواظب
باشد کسی
مزاحم آزادی
سرمایه و
متابولیسم
بازار، با هر
جنایت
اقتصادی،
مثلاً کمیابی
و گرسنگی، مرگ
کودکان و
نادارها که به
بار میآورد،
نشود. به نظر
آنان: حواستان
به سرمایه
باشد و به
پارلمانی
بیندیشید که
مانند 32 سال گذشته
هیچ عنصری از
طبقهی کارگر
و دهقان و
زنان فرودست
در آن نباشند،
بقیهی چیزها
را به طبیعت و
تقدیر و گذر
زمان واگذارید
و اینگونه
آزادی را پاس
بدارید. آزادی
با گرسنگی تودهها
سازگار است
اما با این که
بر دامن
کبریایی ثروتمندان
گردی بنشیند
سازگار نیست.
جالب
آن است که این
نظریهپردازان
مسخرهشدهی
جامعه و تاریخ
در همان برج و
باروهایی که
ثروتمندان و
دولت
ثروتمندان
برایشان
ساختهاند
باقی مانده و
خود را از
مردم طلبکار
میدانند
زیرا گویا از
آزادی دفاع
کردهاند. این
همان کاری است
که در مقیاسهای
بزرگتر و
پیچیدهتر از
کار این
حقیران،
طرفداران
آبروباختهی
تاچر میکنند.
از جایگاه گرم
و نرم حرفهای
یاوه زیاد میتوان
پراند. این
دولتهایی که
این نظریهسازان
را حمایت میکنند
اگر دولت
مفسدان
کامیاب،
فراردهندگان سرمایهها،
استثمارگران
و
قدرتمدارانی
که درآمد ماهانهشان
کمتر از 200
میلیون تومان
نیست، پس آیا
دولت آن 5/5
میلیون بیکار
و 50-60 میلیون
تورمزدهی
مبهوتگشته و
محروم است؟
آنهم با این
سیاستهای
اقتصادی
ویرانگر
تعمدی؟ من
همان زمان که بحث
آمدن تاچر در
انگلستان بر
سر کار بود،
در آن کشور و
اکنون هم در
ایران شنیدهام
که مبلغان
دموکراسی
سرمایهداری
همیشه گفتهاند
از ما بدتران
هم هستند که
به سرکوبهای
مستقیمتر و
گستردهتر در
ازای دوسه
درصد تخصیص
بودجه برای
خدمات رفاهی
معتقدند. بله
آنها به روش
«از گرسنگی
کشتن» پایبندترند
تا «کشتار
مستقیم»
پرسروصدا.
دیدگاههای
سراسر مغلوط و
سفسطهگرانهی
هایک،
فریدمن،
پوپر، تاچر و
ریگان، البته
با گسترش
بحران جهانی
که بیش از شش
سال است
گریبان
امریکا و
اروپا را رها
نمیکند و بیکاریهایی
از 11 تا 27 درصد
نتیجه داده
است، نه تنها
مدعیان آزادیخواهی
نولیبرالی را
روسیاه کرد
بلکه خشم و انزجار
تودهها را
نیز برانگیخت.
الگوی تاچر
(که یلتسین وارث
شورویِ
فروپاشیده آن
را دنبال کرد)
حاصلش همین
فقر و نکبت و
خصومت و تنش و
جنگ است که
امروز در همهجای
جهان شاهد آن
هستیم. واقعاً
از سینهسوختگان
این مکار باید
پرسید در
مقابل مردم محنتکشیده،
چهگونه میتوانند
الگوی خود را
برای سود مالی
و منفعتطلبی
و دنیاپرستی و
قدرتمداری
لاپوشانی
کنند.
به چند
نمونه از
سیاستهاو
برنامههای
او اشاره میکنم:
برنامهی
خصوصیسازی
تاچر در مورد
واحدهای
مسکونی دولتی
در نگاه نخست
به نظر موهبتی
میرسید برای
طبقات پایینی
جامعه که
بالاخره امید
پیدا کرده
بودند که صاحبخانه
میشوند و
کنترل خانه را
با پرداخت
اندک در
اختیار میگیرند
و انشاءالله
ثروتمند میشوند.
اما هنوز
برنامهی
انتقال
واحدهای
دولتی تمام
نشده بود که
اغواگران
بدشگون از راه
رسیدند و از
نیاز و ناداری
این بهظاهر
صاحبخانهها
استفاده
کردند و با
فریبکاری و
پرداخت
چنددرصدی بیشتر
خانهها را از
چنگشان به
درآوردند و از
آن پس کوچاندن
کارگران و
مردم محروم به
حاشیههای
شهرها شروع
شد. دیکتاتوری
پول که تزویر
را فراموش نمیکند
کار خود را
کرد و سپس
خانهها که
خیلیشان در
جاهای مناسب
شهر هم بودند
کوبیده شدند و
برای
بورژواها از
نو به صورت
شیک و
پرامکانات
بنا شدند.
تاچر
به حقوق و
امنیت شغلی
استادان
دانشگاه هم
رحم نکرد
(البته مبلغان
و وابستگان او
از امتیازهای
ویژه بهره بردند).
او ناگهان و
طی برنامهی
شوکدرمانی
دیوانهکنندهی
خود همهی
دانشگاهها
را پولی کرد و
شهریهها را
تا 20 برابر
افزایش داد.
دولت او
آشکارا میگفت
درس خواندن یک
سرمایهگذاری
است و متعلق
به کسانی است
که به این سرمایهگذاری
دست میزنند.
او بیشترِ
حمایتهای
اجتماعی را
حذف و به جای
آن نظام
«مسئولیت شخصی»
را جایگزین
کرد که چیزی
نبود جز حوالهدادن
آیندهی
بازنشستگی و
تأمین
اجتماعی به
بازار مالی، یعنی
بازار
سوداگران
بزرگ پول و
سرمایه. نتیجهی
کار فقر و
محرومیتی بود
که زمینه را
برای به قدرت
رسیدن عوامفریب
پوپولیستی
مانند تونی
بلر، که باز
بهدرستی او
را «مغبچهی
سیاسی» امریکا
نامیدهام،
فراهم کرد.
نرخ بیکاری
در دورهی
تاچر به 10 درصد
رسید و این
همان تاچری
بود که نرخ 5-6
درصدی قبلی را
ناشی از سیاستهای
مداخلهی
دولت و نوعی
اعمالنظر
کارگری و
سوسیالیستی (!)
میدانست و
معتقد بود
سیاستهای
ضدرفاهی و
بازار آزاد بیکاری
را از همان 5-6
درصد هم پایینتر
آورد.
در
زمان تاچر
اختلاف بین
دولت
انگلستان و
مردم ایرلند
به اوج خود
رسید و شورش
در شهرهای ایرلند
حضور دایم
خیابانی یافت.
بالاخره هم
این تونی بلر
بود که مجبور
به دادن بعضی
امتیازات به
بورژوازی و
خردهبورژوازی
ایرلند شد و
عقبنشینی
کرد تا دامن
دولت
انگلستان را
از چنگال مردم
خشمگین
ایرلند
برهاند. از
زمان تاچر نارضایتی
در اسکاتلند
بالا گرفت و
درخواست جدایی
به طور جدی
مطرح شد. این
روزها نوبت
دوم برای همهپرسی
جدایی
اسکاتلند از
انگلستان
نزدیک شده است.
سیاستهای
خشن چرخش به
ماورای راست
در دههی
هشتاد در دولت
تاچر (و ریگان)
که در ایران
به عنوان
دستاورد جدید
بشری و علم
نوین تبلیغ میشد
(و دولت هاشمی
از آن بهشدت
حمایت می کرد
و دولت خاتمی
بنای خود را
بر آن گذاشت)
تمام خشونت و
سرکوب خود را
زیر چتر یک
انتخاب
تحمیلی قرار
داد. این
سیاست میگفت
اگر ما را
قبول نمیکنید
لابد به دنبال
حذف تمام
آزادیها و
آوردن حکومت
استالینی
هستید. این
سیاستمدار
فتنهکار
چنین فضای
سیاسی را برای
نابودن کردن
حتی فکر
انتقاد به
نظام بیرحم
بهرهکشی
لازم داشت.
تاچر
برای مبارزه
با تورم، همان
تورمی که خودش
در بازگذاشتن
دست سوداگران
و سرمایهی
مالی برای سود
و انباشت عامل
آن بود، سیاست
سختگیرانهای
را در پیش
گرفت، بیآن
که ذرهای
پروا یا حیای
نتایج وخیم آن
(یعنی وخیمتر
از همان تورم)
بر زندگی
کارگران را
داشته باشد.
او نرخ بهره
را بالا برد و
این موجب
افزایش بیکاری
شد. مردم طبقهی
متوسط و
کارگران در
انگلستان
باید یک الاکلنگ
را در زندگی
مادی و واقعی
خود تجربه میکردند:
این طرف
بروبالا تورم
داری و آن طرف
بیاپایین بیکاری
داری! آلن پاد
مشاور تاچر
بعدعا اعتراف
کرد که سیاستهای
ضدتورمی در
واقع لباسی
بود بر تن
سیاستهای
ضدکارگری.
سیاست
واردات زغال
ارزان به نفع
سرمایهداران
بود زیرا موجب
کاهش هزینهی
سوخت و
بنابراین
هزینههای
تولید میشد
در حالی که
قیمت کالاهای
تولیدشدهی
آنان بالا میرفت.
اما این سیاست
موجب بیکاری
معدنچیان
انگلیس شد و
آنها را به
اعتصاب
واداشت.
اعتصاب سالهای
1984 و 1985 با بیرحمی
و بیاعتنایی
و انواع فتنه
و توطئهی این
زن پابهسن
گذاشته روبهرو
شد. عاقبت
معدنچیان از
پتیارهی
آهنین شکست
خوردند ـ و
هنوز مبلغان
توخالی و بیسواد
رانده شده بر
همین پیروزی او
بر انسانیت
مُهر قهرمانی
میزنند. از
یاد نمیبردم
که در آن زمان
چهگونه
مشاوران اتاق
بازرگانی
ایران و انجمن
مدیران صنایع
به احترام این
خانم
دنیادیدهی
کارگرشکن
روزی چندبار
کلاه از سر
برمیداشتند.
آنها که به
یُمن وضعیت
جاری به ثروتهای
هنگفت دست
یافته بودند و
میدانستند
در واقع در
سایهی سیاستهای
تاچری ـ
ریگانی و بر
بنیادِ راندن
مردم به سطوح
پایین و با
فرصت شرایط
جنگی، مال و
منال ماندگار
و فزایندهای
اندوخته
بودند و به
روی خودشان هم
نمیآورند که
ماهیت سیاسی
تاچر چیست.
این همان تاچری
بود که در
اردیبهشت 1357
بلافاصله دو
روز پس از
کارتر به
ایران آمد تا حمایت
خود را از
شاهنشاه
آریامهر
اعلام و کشتارها
و سرکوبهای
این حکومت
کودتایی و
امریکایی را
تأیید کند و
برای ادامهی
کار به او
چراغ سبز نشان
بدهد.
در
زمان تاچر بود
که قدرت
اتحادیههای
کارگری بهشدت
تقلیل یافت و
قدرت اتحادیههای
کارفرمایی
بسیار افزون
شد و این نیز
نشانهای از
قدرت این
اسطوره برای
جیرهخواران
است. در زمان
او صنایعی چند
نابود شدند.
از آن میان،
صنایع فولاد
شفیلد و کشتیسازی
گلاسکو را میتوان
نام برد.
صنایع
خودروسازی له
شدند و بریتانیای
کبیر به ایستگاه
برونمرزی
شرکتهای
خودروسازی
ژاپنی تبدیل
شد. در عوض،
سرمایهداران
بریتانیایی
مورد حمایت
تاچر با تکیه
بر منابع
بانکی و بیمهای
سودها بردند و
خیلیهاشان
در نظام بانکی
و مالی ایالات
متحدهی
امریکا، که
انگلستان را
بالاخره
مانند اسراییل
و هلند و قطر
به ایالتهای
خارجی خود
تبدیل کرد،
ادغام شدند.
با
مقاومتهای
مردمی به گونهای
سرکوبگرانه
و منظم، یکی
در پی دیگری
برخورد میشد.
شوراهای
شهرهای لندن،
لیورپول و
شفیلد با بسیاری
از جنبشهای
اجتماعی متحد
شدند و آرمان
عدالت شهری
را مطرح
کردند. آنها
فقط خواهان
استقلال،
حقوق انسانی
شهروندان و
عدالت بودند و
وابستگی به
احزاب چپ و
سوسیالیستی
هم نداشتند.
اما در این جا
دموکراسی از
سوی دستگاه
این تجربهدیدهی
مکار پدیدهای
منفور تلقی و
به وسیلهی
پنجهی آهنین
داغان شد.
وقتی شوراهای
شهر خواستند از
مستغلات بزرگ
مالیات
بگیرند تا
امور شهری را
بچرخانند،
بانو خشمگین
شد با آنها
به مقابله
برخاست و به
آنها لقب
«دیوانههای
چپی» داد. تاچر
به جای آن
مالیات
«سرانه» را پیشنهاد
کرد، یعنی
مالیاتی که از
فقیر و غنی بهیکسان
گرفته میشود.
او در نوسازی
محلهی «سوهو»
در لندن، که
محلهای
قدیمی و مرکزی
و در عین حال
محل سکونت
اقشار مختلف و
بخشی هم متعلق
به انواع
فاحشهخانهها
بود از خود
اقتدار زیادی
نشان داد. این
محلهی وسیع
خریده و
کوبیده و
نوسازی شد.
البته چندان
هم شاهکاری در
شهرسازی به
وجود نیامد و
بههرحال
محله نو و
تاحدودی جذاب
شد. اما
سرمایهداری
مستغلات با
همکاری دولت
سود کافی برد.
درعوض فساد
گسترده و محل
نشو و نمای
بیماریهای
جسمی و روحی و
آسیبهای
اجتماعی فقط
تاحدی جابهجا
شد. همهی اینها
رسم این گونه
نوسازیهای
بورژوایی است.
آنجا نیز این
رسم الگوی
تاچری را به
نمایش گذاشت.
همهی
این سیاستها
بهویژه
مقابله با
اتحاد
شوراهای شهر
بود که مسبب
اوجگیری
مبارزات
مردمی شد.
اصول
دیالکتیکی
تعارض کار خود
را کرد، در
همان حال که
تاچر یکسره
کف به دهان
آورده و به هر
درخواستکنندهی
حقوق شهری بد
و بیراه میگفت.
حرفهای آن
زمان او ما را
به یاد
ناسزاها و هتاکیهایی
که راستگرایان
در جهت پرهیز
از خواست
دموکراسی
گسترده نصیب
طرفداران
حقوق کارگران
میکنند میاندازنند.
گیریم آنها
به پارانویای
مزمن چپستیزی
مبتلا باشند،
اما عربدهکشی
علیه کسانی که
میگویند
حداقل دستمزد
600-500 هزار تومانی
چیزی جز تحقیر
مردم فقیر و
بیکار نیست چه
معنایی جز
ارادهی
معطوف به قدرت
ضد انسانی
دارد. تاچر و
شرکا و مشاورانش
نیز از همین
قماش بودند.
تاچر
به آرزوی
آزادیخواهان
صوری و
نمایندگان
سرمایهداران
خودی انگلیسی
پاسخ داد
(چنان که دولتهای
متکی به مبانی
تعدیل
ساختاری در 23
سال گذشته در
ایران چنین
کردند). خانم
آهنین صنایع
هوایی، هوا ـ
فضا، گاز،
نفت، زغال، آب
شهری، اتوبوسرانی
شهری، راهآهن
و دهها
سازمان
خدماتی و
صنعتی دیگر را
فروخت و بیشتر
به قیمت ارزان
به کلهگندهها
فروخت. این
همان تاچر است
که در مورد
کار نادرست
اشغال سفارت
امریکا در
ایران
پیشنهاد طرح
حملهی نظامی
به ایران را
داد. این در
زمانی بود که
پیش از آن
دولت هوادار
سیاستهای
کلی او و
متحدان فکری
این دولت در
پی حملههای
صرعآمیز به
چپ و جنبش
کارگری بودند
و بالاخره هم دولت
آنان، یعنی
دولت موقت
بازرگان، از
شدت ناراحتی و
اعتراض به
اشغال سفارت و
این که راه
«مسالمت» و
«روابط حسنه»
بسته شد
استعفا داد.
اما همین دولت
و همین شخصیتها
در سایر موارد
سکوت پیشه
کرد. البته
برخلاف
پیروان
بازرگان که
مطلقاً
دموکراسی
سرمایهداری
را نجاتبخش و
انهدام جنبشهای
مردمی و
کارگری
رادیکال را
ناشی از احساساتیگری
خود آنها که
مستوجب عقوبت
بودهاند میدانند،
بازرگان در 1371
از سکوت و
تحمل و بزدلی
خود ابراز
تأسف کرد و نه
از آن بینشی
که او را به چنین
همسوییهایی
میکشاند و
همهی
بازماندههای
او را هم میکشاند.
حرف من این
است که اگر
کسی مجموعهی
این باورها و انگیزههای
آنان را درک
نکند شاید
متوجه نشود که
چهگونه
تأثیر آزادیخواهی
تاچری تا مغز
استخوان
لیبرالها و
نولیبرالهای
وطنی نفوذ
کرده است.
چیزی از
انقلاب 1357 نگذشته
بود و هنوز
مرکب قانون
اساسی که بخش
کوچکی از
خواستهای
انقلابی مردم
در آن منعکس
بود خشک نشده
بود که جناحهای
مختلف مدیریت
متعهدانه
(سازندگی،
اصلاحطلب،
طرفداران عدم
هر نوع تصدیگری
دولت، عاشقان
بازار کور و
کر و بیرحم،
دولت مهرورزی)
همه و همه به
راه راست بانوی
آهنین عنایتهای
عملی و
تأثیرگذار
نشان دادند،
گیریم متناسب
با شرایط و
حسب سلیقهها
و خواستهای
جناحی خود و
فشار رقیبان.
فون
هایک، از
مرشدان فکری
تاچر، بیش از
چند بار و به
عنوان پایهی
کار خود
«دموکراسی» را
بهعنوان
حکومت قانون ـ
حال قانون هر
پایه و محتوایی
که داشته
باشدـ تعریف
کرده و بیزاری
و دشمنی خود
را با کسانی
که میگویند
دموکراسی
یعنی حکومت
مردم ابراز
داشته بود. او
و یارانش (مانند
نوزیک،
فریدمن و
پوپر) میگفتند
رواج نظریههایی
که ضرورت
حکومت قانون
را زیر سؤال
میبرند (و
منظورش
قوانین
سرمایهداری
و نظام بهرهکشی
بود) خطرناکاند.
تاچر نظریهی
آزادی دیرینهی
سرمایهداری
هار را عملاً
تحقق بخشید.
برای
شناخت تشابه
عمقی فون هایک
و یکی از نظریهپردازان
سیاسی
لیبرالیسم و
پدر معنوی
بخشی از
نولیبرالهای
امروز وطنی،
یعنی مهدی
بازرگان،
قابل تأمل
است. به حرفهای
او توجه کنیم:
«کمونیسم کسی
را که به
توانگران و
بزرگان [یعنی
البته سرمایهداران
بزرگ] احترام
میگزارد
ملامت میکند…
پس کمونیسم
شعاری که بر
پرچمش نوشته
یعنی نان و
بهداشت برای
همه است…
کمونیسم با
این تعریفی که
از بشر و
بشریت میدهد
و هدف و سمبلی
که دارد [یعنی
نان و بهداشت
برای همه] چه
توهین عظیمی
به مقام
انسانیت مینماید
(!) و چهقدر
ارزش و استعداد
و فطرت انسان
را پایین
آورده و بشریت
را تحقیر مینماید…»
(مجموعهی
آثار، جلد 8،
شرکت سهامی
انتشار، سال
1378، صفحات 191 و 192).
بازرگان نیز
با تکیه بر
چیزی به نام
لایتناهی و
هایک به نام
آزادی درصدد
تثبیت واقعیت سخت
و آزارندهی
شکاف طبقاتی و
توجیه
محرومیت برآمده
بودند.
هایک
مرشد و نظریهساز
و تاچر مجری
بود.
نولیبرالیسم
ایرانی چه آن
زمان که لبخند
میزند و ادعا
میکند و چه
آن زمان که
لباس میرغضبها
را بر تن میکند
بهواقع در
نهاد خود از
خشنترین و
ضدمردمیترین
جریانهای
مشابه جهانی
بوده است.
باری،
بسیاری از اینها
از دنیا رفتهاند.
من در زمان
حیات بعضی از
آن ها هم چیز
نوشتهام. در
مورد تاچر مدتها
شنیده بودم که
به بیماری
آلزایمر
مبتلا بود تا
این که در 86
سالگی مرد.
همیشه آرزو میکردم
کاش هوشیار
بود و صدای
فریادهای خشم
پرکینهی
مردمی را که
از چرخهای
آسیاب سرمایهداری
که آنها بر
نظام بهرهکشی
افزودند،
عذاب میکشند
میشنید. او
اولین شغلی را
که پس از
پایان دورهی
دردآور و رنجافزای
نخستوزیریاش
پذیرفت مشاور
عالی شرکت
دخانیات
وینستون بود.
این هنگامی
بود که با
راحتی و آرامش
بسیار زیاد بر
روی سکوی تاب
بسیار بلندی
نشست و در
حالی که تاب
به عقب و بالا
رفته بود، خنده
بر لب، عکس
یادگاری
انداخت که
یعنی هنوز آن
جور ماندهام
و سپس با دوست
پسرش به
تعطیلات
دلپذیر رفت.
برنامهی
او برای شرکت
وینستون
افزایش سود و
فروش و در عین
حال کاهش مصرف
در امریکا و
انگلستان بود.
این تناقض را
اقتصاددانان
نولیبرال
بازارزده چهگونه
حل میکنند؟
راهحل تاچر
عبارت بود از
افزایش فروش
به مردم جهان
سوم و کشورهای
کمتوسعه با
راههای قیمتشکنی،
تبلیغ و
متقاعدکردن
دولتها و
بازرگانان آن
کشورها. و این
یعنی فروش سمهای
خطرناک و
کشنده و سرطانزا.
کاش هشیار بود
و دستکم صدای
نفرت تاریخی
مردمی را میشنید
که به خاطر
مصرف سیگار
بخش زیادی از
افراد جامعهشان
پول و سلامتیشان
بر باد رفت تا
سرمایهداری
انگلیس فربهتر
شود.
هنوز
وقت باقی است.
«سرپل صراط»
همه با هم
ملاقات
خواهیم داشت!
بیش از آن که
خاکستر تاچر
به آنجا برسد
و دوباره به
همان تاچر
هولناک مردمکش
تبدیل شود،
هزاران هزار
مردم در مرگ
او شادیکنان
و پایکوبان
لباس قرمز
پوشیدند به
تابوت او تف
کردند و سپس
پشت به تابوت
با خشمی راسخ
علیه این دشمن
بشریت شعار
دادند.
(ششم
اردیبهشت 1392)
* پتیاره
در فرهنگ واژگان
فارسی به
معنای آفت است
(فخرالدین
گرگانی: ز غم
خوردن بتر
پتیارهای
نیست / ز
خرسندی به او
را چارهای
نیست) معنای
دیگر پتیاره،
هولناک است
(فردوسی:
جهانی بر آن
جنگ نظاره بود
/ که آن اژدها
سخت پتیاره
بود).