پروندهی
امنیتی
«مهرنامه» در
باره تراب حقشناس
هژیر
پلاسچی
مجلهی
مهرنامه در
تازهترین
شمارهی خود
یعنی شمارهی ۴۶
علاوه بر
کارهای بسیار
دیگری که
کرده، یک پرونده
در مورد تراب
حقشناس
انتشار داده
است به نام
«پایان پیکار».
ویژگی پروندهی
تراب حقشناس
این است که در
آن جماعت
مهرنامه
هرگونه رودربایستی
را کنار
گذاشتهاند و
خیلی روشن و
خیلی واضح یک
پروندهی
امنیتی در
مورد حقشناس
ترتیب دادهاند.
برای روشن
کردن حجم
تحریف و دروغی
که در این
شمارهی
مهرنامه، به
سبک شمارههای
پیشین، انجام
گرفته، باید
نکاتی را تذکر
داد.
اول: عکس
روی جلد این
پرونده عکسی
است که در
سایت منجنیق و
به پیوست
بیانیهی
مجموعهی
منجنیق در
مورد تراب حقشناس
با عنوان «در
وفاداری به
وفاداریِ
رفیق تراب حقشناس»
منتشر شده
است. (http://manjanigh.org/?p=1297) این عکس را
یکی از رفقای
ما در مراسم
بزرگداشت
رفیق تراب در
پاریس گرفت.
ما البته در
منجنیق به
صراحت نوشتهییم
«هرگونه
استفادهی
غیرانحصاری
از انتشارات
"منجنیق"،
حتا بدون ذکر
منبع، آزاد
است» اما خندهدار
است که حامیان
سلحشور کپیرایت
که نیمی از
مرتبطانشان
از جمله شخصیت
برجستهی
ادبیات
معاصر، مهدی
یزدانیخرم،
در شمار
نویسندگان و
امضاکنندگان
آن نامهی چند
هفته پیش در
دفاع از کپیرایت
بودند، از یک
موضع برآمده
از کپیلفت
استفاده کنند.
این را هم
بابت گلهگذاری
یا چنین چیزی
ننوشتم بلکه
تنها بابت این
نوشتم که
تناقضهای
رفتاری حضرات
را آشکار کنم
که البته در
همهی ابعاد
هم وجود دارد
از جمله در
ملغمهی
نولیبرالیسم
طرفدار اسلام
فقاهتی.
دوم:
درآمد این
پرونده را
فردی نوشته به
نام احمدرضا
کریمی که
مهرنامه او را
به عنوان
پژوهشگر معرفی
میکند.
احمدرضا
کریمی البته
نام آشنایی
برای کسانی
است که در
زندانهای
شاه و جمهوری
اسلامی بودهاند
یا در مورد
تاریخ معاصر
ایران مطالعه
کردهاند. مشهورترین
لقب او «تواب
دو رژیم» است.
کریمی برای
اولین بار در
فروردین ۱۳۵۲
در حالی که
عضو سازمان
مجاهدین خلق
ایران بود
بازداشت شد، در
اواخر تیر ماه
در یک مصاحبهی
تلویزیونی و
مطبوعاتی
علیه سازمان
مجاهدین و در
مدح شاه شرکت
و از آن پس به
شکل گستردهیی
با ساواک
همکاری کرد.
از جمله او را
برای جاسوسی
به عنوان
زندانی به
سلول دکتر علی
شریعتی و بهمن
روحیآهنگران
فرستادند تا
از زیر زبان
آنها حرف بکشد.
این همکاری تا
انقلاب ۵۷
ادامه داشت.
بعد از انقلاب
کریمی در تیر
ماه ۵۸ به
اتهام همکاری
با ساواک
بازداشت و یک
ماه بعد به
همین دلیل به
حبس ابد محکوم
شد. با این
وجود او به
سنت سابق به
همکاری
گسترده با
دستگاه نوپای
سرکوب جمهوری
اسلامی
پرداخت و
علاوه بر دادن
مشاوره در
مورد سازمانهای
انقلابی به
ویژه مجاهدین
خلق و سازمان
پیکار در راه
آزادی طبقهی
کارگر و نگارش
کتابی در مورد
تاریخ سازمان
مجاهدین،
تغییر
ایدئولوژی و
بخش مارکسیست
شده، دقیقن
مانند گذشته
برای جاسوسی
به عنوان
زندانی به
سلول
زندانیان
دیگر، از جمله
تقی شهرام،
فرستاده میشد.
احمدرضا
کریمی در این
«درآمد» علاوه
بر ترهات بسیاری
که نقل میکند
از جمله مینویسد:
«تحلیلهایی
که میتوان
گفت از زندان
به بیرون
انتقال یافته
بود، با سه
عنوان و در سه
صورت در سالهای
۵۶ و ۵۷ منتشر
شد. بدین قرار:
اول "تاریخچه،
جریان کودتا و
خط مشی کنونی
سازمان
مجاهدین خلق
ایران"، دوم
"فرازی از
تاریخ سازمان
مجاهدین خلق
ایران" و سوم
"درسهایی از
سازمان مجاهدین
خلق"، که همه
یک اسم را به
عنوان
نویسنده داشتند،
تراب حقشناس!
و بی تردید
گذاردن این
نام بر جزوهها
جعلی و کذب
است؛ چرا که
از مفاد تحلیل
برمیآید که
آن را _به هر
حال_ یک عنصر
مسلمان و
وفادار به
گذشتهی
اسلامی
سازمان نوشته
است و حال
آنکه تراب به
طور قطع از
سال ۱۳۵۴
مارکسیست شد.»
حق با احمدرضا
کریمی است،
مشکل اما
آنجاست که
اصولن کل آنچه
که کریمی مینویسد
کذب است و اگر
ویراستاران
بهل مهرنامه نمیدانند
کریمی به
عنوان یک تواب
کارکشته به
خوبی میداند
که کذب میگوید.
اصولن در آن
دوران سازمانهای
مسلح نام
اعضای در قید
حیاتشان را به
عنوان
نویسندهی
هیچ جزوهیی
ذکر نمیکردند
مگر در مواردی
بسیار معدود
که دلایل روشنی
داشت، چه برسد
که اعضای یک
سازمان
مسلمان نام یک
عضو سابق
مارکسیست شدهی
خودشان را روی
جزوهها
بگذارند. حتا
بسیاری از
جزوههایی که
به نام شهدای
سازمانها
منتشر میشد
بیشتر جنبهی
تجلیل از شهید
را داشت تا
اینکه واقعن
نویسنده یا
مترجم جزوه
همان رفیق باشد.
بنابراین به
ضرس قاطع ادعا
میکنم
احمدرضا
کریمی
آگاهانه
مزخرف بافته،
به ویژه که در
هیچکدام از
منابعی که از
این جزوهها
نام بردهاند،
نامی برای
نویسنده ذکر
نشده است.
سوم: نفر
بعدی که در
این پرونده با
او گفتوگو
شده است سعید
حجاریان است.
او البته
نیازی به
معرفی ندارد.
تقریبن همه میدانند
که حجاریان
علاوه بر
«قهرمان
اصلاحات» و
«شهید زنده»،
بنیانگذار و
یکی از سازماندهندگان
اصلی وزارت
اطلاعات
جمهوری
اسلامی است که
ما را یاری
خواهد داد
وقتی خبرنگار
در توضیح
چرایی انتخاب
حجاریان برای
مصاحبه در مورد
سازمان
مجاهدین خلق،
سازمان پیکار
و تراب حقشناس
مینویسد:
«سعید حجاریان
به واسطهی
مطالعات و
مشاهدات خود
تسلط مطلوبی
بر این حوزه
دارد» متوجه
باشیم که از
چه نوع
«مطالعات و
مشاهداتی»
صحبت میکند.
با این
وجود بسیار
عجیب است که
سعید حجاریان
به رغم تمام
آن «مطالعات و
مشاهدات» موفق
شده به تنهایی
اینقدر در
مورد تاریخ
معاصری که از
نزدیک آن را
سرکوب کرده
است، چرند
بگوید. برای نمونه
او میگوید:
«بعد از تغییر
ایدئولوژی
افرادی همچون
ساسان صمیمی،
محمد مفیدی،
کاظم
ذوالانوار، مصطفی
ملایری و کریم
رستگار در
زمرهی افراد
مذهبی بودند و
باورهای قویای
نیز داشتند.»
حجاریان در
همین جملهی
کوتاه سه
اشتباه دارد.
الف) ساسان
صمیمی بهبهانی
در جریان
تغییر
ایدئولوژی
مارکسیست شد،
او سپس در
زندان و در حالی
که همچنان از
مواضع سازمان
مجاهدین دفاع
میکرد
دوباره به
اسلام بازگشت.
ب) محمد مفیدی
در مهر ۱۳۵۱
سالها پیش از
تغییر
ایدئولوژی
اعدام شده بود
و بنابراین
نمیتوانست
بعد از تغییر
ایدئولوژی همچنان
مذهبی مانده
باشد. ج) هرچند
روند عمومی تغییر
ایدئولوژی از اواخر
سال ۱۳۵۳ در
سازمان آغاز
شد ولی تا
تابستان ۵۴ و
بازداشت
تعدادی از
اعضای
مارکسیستشدهی
سازمان و سپس
انتشار
اعلامیهی
تغییر
ایدئولوژی در
پاییز ۵۴ کسی
به طور عمومی
از این روند
مطلع نبود.
بنابراین
کاظم ذوالانوار
که در فروردین
۵۴ با صحنهسازی
ساواک همراه ۸
زندانی دیگر
به قتل رسید،
اساسن از
تغییر ایدئولوژی
خبر نداشت. یا
میگوید:
«مذهبیهای
سازمان معتقد
بودند که
ماتریالیسم
تاریخی با
ماتریالیسم
دیالکتیکی و
فلسفی متفاوت است.
آنها
ماتریالیسم
تاریخی را
قبول داشتند،
اما ماتریالیسم
فلسفی را نه.» و
ما میدانیم
که از قضا
مجاهدین خلق
دیالکتیک را
قبول داشتند هرچند
به لحاظ فلسفی
ماتریالیسم
را قبول نداشتند
و این اعتقاد
به دیالکتیک
حتا پس از
تغییر
ایدئولوژی
نیز در
مجاهدین
مسلمانمانده
پابرجا بود.
فراز بعدی
مصاحبه با
حجاریان دیگر
شاهکار است.
او معتقد است
مجاهدین مسلمان
شیعه نبودند و
به اسلام سنی
گرایش داشتند
چون «استاد
قرآن حنیف در
تبریز هم به
اهل سنت گرایش
داشته است» و
مجاهدین هم
اجتهاد و
تقلید و موعودیت
را رد میکنند.
وقتی یک مامور
بازنشستهی
اطلاعات خرفت
شده باشد
دقیقن دچار
چنین وضعی میشود.
اولن که
مجاهدین
مسلمان معاد را
قبول داشتند،
هرچند تفسیر
آنها از معاد
با فقهای سنتی
مورد تقلید
حجاریان فرق
داشت، در ثانی
نیمی از منابع
و جزوههای
ایدئولوژیک
مجاهدین
مسلمان در
مورد امامان
شیعه است، راه
حسین یکی از
مشهورترین
جزوات
ایدئولوژیک
مجاهدین
مسلمان است که
به نام احمد
رضایی منتشر
شد.
حجاریان
در ادامه میگوید:
«[مجاهدین بعد
از تغییر
ایدئولوژی]
افرادی همچون
شریفواقفی و
مرتضی صمدیه و
ناصر جوهری و
اکبر نبوی
نوری را هم به
دلیل مواضعشان
اعدام کرده
بودند.» از
میان کسانی که
حجاریان از
آنها نام میبرد
تنها مجید
شریفواقفی
است که توسط
بخش مارکسیستشدهی
سازمان کشته
شد. برای کشتن
مرتضا صمدیهی
لباف نیز
اقدام کردند و
او زخمی شد و
زخمی به دست
ساواک افتاد
تا سرانجام در
بهمن ۵۴ توسط
رژیم شاه
اعدام شد. علیاکبر
نبوی نوری بعد
از جدایی از مجاهدین
مارکسیست
گروهی مشهور
به «فریاد خلق»
تشکیل داد که
اتفاقن روابط
خوبی هم با
بخش مارکسیست
داشت و
سرانجام در
اواخر سال ۵۵
در یک درگیری
با ساواک کشته
شد و مضحکترین
بخش ماجرا
آنجاست که
ناصر جوهری که
از قضا در
جریان تغییر
ایدئولوژی
مارکسیست هم
شد، هنوز زنده
است. او سپس با
شرح دیدار
بهرام آرام و
هاشمی رفسنجانی
و برخورد از
موضع بالای
آرام با رفسنجانی
میگوید:
«بعدها به
دلیل همین
برخوردها،
ماجرای نجس و
پاکی اتفاق میافتد.»
که مطلقن بیربط
است. ماجرای
نجس پاکی به
بعد از
بازداشت وحید
افراخته در
تابستان ۵۴،
افشای قتل
شریفواقفی و
اعلام عمومی
تغییر
ایدئولوژی
مربوط میشود
البته با
حمایت و صحنهگردانی
موثر ساواک و
مقامات زندان.
حجاریان میگوید:
«تا پیش از
انقلاب گروههای
سهگانهی
پیکار،
رزمندگان و
نبرد ذیل گروه
"م.ل" تعریف میشدند.»
نکته این است
که این گروهها
تا پیش از
انقلاب اساسن
وجود نداشتند
و در آستانهی
انقلاب شکل
گرفتند. نکتهی
بعدی این است
که رزمندگان
یکی از این
گروههای سهگانه
نبود بلکه
سازمان
مجاهدین خلق
مارکسیست_لنینیست
در آستانهی
انقلاب به سه
گروه پیکار،
«نبرد در راه
طبقهی کارگر»
و «اتحاد
مبارزه برای آرمان
طبقهی کارگر»
تقسیم شدند.
سازمان
رزمندگان
آزادی طبقهی
کارگر ربطی به
مجاهدین
مارکسیست
نداشت. کل چیزی
که حجاریان در
پاسخ به
سوالات بعدی
در مورد
سازمان پیکار
میگوید جفنگ
است. از جمله
«آنها تحلیل
کردند که
جریان لیبرال
در حال از بین
رفتن است، به
همین دلیل به
این نتیجه
رسیدند که
باید از
بازرگان دفاع
کنند و به
دلیل دفاع از
بازرگان بود
که آنها ضربه
خوردند و
مسعود جیگارهای
و حسین روحانی
دستگیر شدند...»
الف) بحث مطرح
شده در شمارهی
۱۱۰ پیکار
مربوط به
تمامی سازمان
نبود بلکه مربوط
به گرایشی در
سازمان میشد
و انتشار همین
مقاله به دستهبندیها
و انشعابهایی
در درون
سازمان منجر
شد بنابراین
جا زدن این
تحلیل به
عنوان «تحلیل
سازمان پیکار»
اشتباه است. ب)
بحث پیچیدهتر
از این بود که
لیبرالها در
حال از بین
رفتنند پس
باید از آنها
دفاع کرد. کسی
اگر علاقهمند
باشد شمارهی
۱۱۰ پیکار هم
روی سایت
اندیشه و
پیکار و هم آرشیو
اسناد
اپوزیسیون
موجود است. ج)
بحثی از بازرگان
در میان نبود
بلکه بحث
کشمکش میان
بنیصدر و حزب
جمهوری
اسلامی مطرح
بود. د) ربط
دادن ضربه
خوردن و
بازداشت اعضا
و هواداران
سازمان پیکار
به دفاع از
بازرگان،
توجیه جنایت
به سیاق
شناخته شدهی
اصلاحطلبان
است و معلوم
نیست چرا در
حالی که خود
بازرگان در آن
زمان زندانی
هم نشد، تعداد
زیادی از سادهترین
هواداران
پیکار را
اعدام کردند.
چهارم:
مصاحبه با
کاظم اکرمی
آمیزهیی است
از بلاهت همافزای
کاظم اکرمی به
عنوان فردی که
در حاشیهی
حوادث قرار
داشته و این
را به صراحت
میگوید و
مریم
محمدپور،
روزنامهنگاری
که حتا نمیداند
در مورد چه
چیزی مصاحبه
میکند و با
پرسیدن سوالهای
عمیقی مانند
«سیاسیکاری
هم میکردید؟»
یا «[تراب حقشناس]
هر دو هفته یک
بار از تیتر
نشریات فلسطینی
نشریهای آماده
میکرده،
یعنی به
مبارزات
نظامی
رویکردی
فرهنگی داشته
است. در زمان
دانشجویی که
رویکردش فرهنگی
بوده، این
برمیآمد که
از رویکرد
فرهنگی به
رویکرد نظامی
برسد؟» به
خوبی نشان میدهد
چقدر در مورد
چیزی که برای
مصاحبه در
مورد آن
فرستاده شده
اطلاع دارد.
جوابهای اکرمی
هم در نوع خود
جالب است.
تنها به یک
نمونه اشاره
میکنم. او با
شرح تماسی که
مدعی است حقشناس
با او در مجلس
خبرگان قانون
اساسی گرفته و
وعدهی
دیداری که با
هم گذاشتهاند،
میگوید: «بعد
از اینکه
تلفنم تمام شد
در راه پایین
آمدن از پلهها
بودم که با
مرحوم عزتالله
سحابی برخورد
کردم. سلام
دادم و گفتم:
آقای مهندس
الان تراب
تلفن کرد و
قرار گذاشتیم
همدیگر را
ببینیم، اما
ایشان گفت
اصلن همدیگر را
ملاقات نکنید.
گفت دست تراب
به خون ۱۱ نفر
از بچههای
مبارز ایران
آلوده است...
این آخرین خبر
من از او بود.
بعدها شنیدم
که ایشان به
کلی مارکسیست
شده و افکارش
عوض شده.» حالا
بگذریم از اینکه
معلوم نیست
چرا باید در
راهروی مجلس
خبرگان اکرمی
به سحابی خبر
بدهد که قرار
است تراب را
ببیند و سحابی
چرا باید چنین
دروغ بزرگی در
مورد «۱۱ نفر
از بچههای
مبارز ایران»
گفته باشد اما
حضرت اکرمی
چنان شوت بوده
که حتا نمیدانسته
دوست دوران
دانشجوییاش
مارکسیست شده
است و بعد
چنین عنصر
«فعال» و «مبارزی»
در مجلس
خبرگان قانون
اساسی مشغول
تدوین قانون
اساسی بوده و
بعدها به
وزارت آموزش و
پرورش هم
رسیده است.
مصاحبه با
اکرمی اتفاقن به
خوبی نشان میدهد
نقش آنهایی که
انقلاب را
سرکوب کردند و
به قدرت رسیدند،
در روند
مبارزات
انقلابی چقدر
بوده است.
پنجم:
مطلب بعدی این
پرونده،
مطلبی است از
بهمن بازرگانی
از اولین
اعضای سازمان
مجاهدین که
سالها پیش از
تغییر
ایدئولوژی و
در زندان
مارکسیست شد،
در مورد زندگی
حسین روحانی.
اینکه بعد از
تمامی
افشاگریها
در مورد چپستیزی
هیستریک
مهرنامه،
بهمن
بازرگانی همچنان
برای مهرنامه
مینویسد
البته بیربط
به خرقه و
پوستین پُستمدرنی
نیست که به تن
کرده است.
گویا در عصر
«بیاعتبار
شدن کلانروایتها»
همراهی با دار
و دستهی
نولیبرالهای
ضدچپ ایرانی
به جایی برنمیخورد
چنان که کمکم
بهمن
بازرگانی، که
البته در هیچ
کجای دیگری
نیست، در
نوشتن برای
پروندههای
ضدچپ مهرنامه
پای ثابت
ماجرا شده
است. با این
حال مطلب را
که میخوانی
تصویر مثبتی
از روحانی در
ذهنت شکل میگیرد.
آیا مهرنامه
در مورد
انتشار این
مطلب اشتباه
کرده است؟
چنین نیست!
تمام آن تعاریف
از روحانی
برای بهرهبرداری
از صفحات بعدی
مهرنامه
منتشر شده
است.
ششم: در
صفحات پایانی
مهرنامه بخشی
از بازجویی حسین
روحانی تحت
عنوان جعلیِ
«پرسوجوی
منتشر نشده با
حسین روحانی
از رهبران سازمان
پیکار» منتشر
شده است. تمام
آن تعاریف
بهمن
بازرگانی
برای ساختن
تصویری از
حسین روحانی
است که بناست
به پذیرفتن
پاسخهای او
در بازجویی،
در وضعیتی که
درهمشکسته و
تواب شده
بوده، کمک
کند، هرچند
اتفاقن
برخلاف
انتظار
مهرنامه بخشهایی
از این برگههای
بازجویی
تائید گفتههای
تراب حقشناس
باشد که در
جاهای مختلف،
از جمله در
گفتوگو با
منجنیق، گفته
بود از جمله
در مورد دیدار
با آیتالله
خمینی و نگاه
او به مبارزه
علیه شاه. (لینک
در انتهای
مطلب) مهرنامه
درست با چنین
شیوهی
هولناکی با
دستگاه توابسازی
و شکنجه همراه
میشود، با
جعل عنوان و
باورپذیر
کردن بازجوییهای
زیر شکنجه به
کمک رفیق
سابقی که
اساسن از اصل
ماجرا بیخبر
است یا من
امیدوارم
چنین باشد.
مهرنامه، مسئولان،
نویسندگان،
همکاران و
کسانی که برای
آن مینویسند
البته پاسخ
خواهند داد
چگونه، از کجا
و چرا بخشهایی
منتشر نشده از
بازجویی حسین
روحانی که
قاعدتن باید
در اختیار
وزارت اطلاعات
باشد از صفحات
نشریهی
مهرنامه
سردرآورده
است؟ آنها که
وقتی فرج سرکوهی
به آنان لقب
«فرهنگیکاران
امنیتی» داد
چنان برآشفته
شدند، روشن خواهند
کرد این ربط
روشن و این
دسترسی آشکار
به آرشیو
وزارت
اطلاعات
نباید موجب آن
شود که آنها
را از این پس
«امنیتیهای
فرهنگیکار»
بخوانیم؟
سازمان
همه چیز ما
بود. گفتوگو
با تراب حقشناس
https://www.facebook.com/manjanighreview/photos/pb.222225511175011.-2207520000.1457959873./966031010127787/?type=3&size=595%2C842&fbid=966031010127787