در
باره ویژگی
های نظام
جهانی
سرمایه
در گذشته و
حال
یونس
پارسا بناب
Younes Parsa Benab
۱ـ
سرمایه
داری نه تنها
کسب و اخذ
ارزش اضافی (
سود ) توسط
صاحبان ثروت
از کار و زحمت
کارگران و دیگر
زحمتکشان (
تولید
کنندگان ثروت
) می باشد بلکه
کسب و اخذ
ارزش اضافی از
کل اقتصاد
جهانی بویژه
در کشورهای
دربند پیرامونی
، توسط
اولیگوپولی
های انحصاری
مالی کشورهای
مسلط مرکز نیز
هست . در جهان
امروز ، ما
دارای نظام
های متفاوت
نیستیم . در
حال حاضر فقط
یک نظام
اقتصاد جهانی
وجود دارد و
آن هم نظام
جهانی سرمایه
است . در ازمنه
های گذشته ،
جهان در برهه
های مختلف
تاریخی خود دارای
نظام های
متعددی بود .
بطور مثال ،
در قرون
سیزدهم ،
چهاردهم ،
پانزدهم و
شانزدهم در جهان
نظام های
مختلفی چون
نظام های
فئودالیسم اروپائی
، آفریقائی و
آسیائی از یک
سو و نظام سرمایه
داری در
اروپای
آتلانتیک از
سوی دیگر وجود
داشتند که در
یک پروسه
تاریخی نسبتا
کوتاهی به
تدریج یکی بعد
از دیگری به
پایان عمر خود
رسیده و جای
خود را جملگی
به نظام نوظهور
سرمایه داری
به عنوان تنها
نظام غالب و
مسلط و
بالاخره حاکم
دادند .
سوسیالیسم
شامل خلق و
ایجاد یک نوع
جدیدی از نظام
جهانی است که
نه با نظام
های نیمکره ای
و قاره ای پیشاسرمایه
داری و نه با
نظام جهانی
کنونی سرمایه
هیچ سخنیتی
نداشته بلکه
یک نظام
اقتصادی و دولت
جهانی
سوسیالیستی
است .
۲ـ
نظام های
موجود
پیشاسرمایه
داری که عمدتا
امپراطوری
های نیمکره
ائی و قاره
ائی و منطقه
ائی بودند ،
هر یک سیستم
سیاسی مشترک (
مثل
امپراطوری های
چین ، ایران ،
رم ) داشتند
ولی دارای
بازارهای
اقتصادی و
تجاری متعدد و
متکثر بودند .
فقط با عروج
سرمایه داری
در قرن
شانزدهم (
اروپای آتلانتیک
) است که ما
شاهد رشد و
تفوق نظام اقتصاد
و بازار داد و
ستد بر کلیه
شئون زندگی
بشر و نتیجتا
توسعه نظام
جهانی سرمایه
می شویم . نظام
جهانی کنونی
برخلاف نظام
های گذشته ( که
دارای نظام
واحد سیاسی
ولی شامل تقسیم
کار متعدد و
متکثر بودند )
دارای اقتصاد جهانی
واحد ( تقسیم
کار مجرد و
واحد ) ولی
حامل واحدهای
متعدد و تکثر
سیاسی ( دولت –
ملت ها ) است .
این " دوئیت "
در واقع لازم
و ملزوم هم و
دو روی یک سکه
اند . بدین
معنی که یکی
عامل و دیگری
معلول نیست
بلکه هر دو
مکمل هم بوده
و با فروپاشی
و مرگ یکی عمر
آن یکی هم به
پایان عمر خود
می رسد .
۳ـ
برخلاف
نظام های
پیشاسرمایه
داری ، ویژه
اصلی اقتصاد
جهانی سرمایه
داری تولید
برای فروش (
پروسه کالا
سازی ) در
بازار با هدف
اخذ سود
حداکثر است .
در این نوع
نظام ، تولید
کالا تا زمانی
که سود آور
است دائما در
تزاید و گسترش
است . در این نوع
نظام هر
ابتکار ،
اختراع ، کشف
و توسعه تکنولوژیکی
از الزامات و
ضرورت های
حرکت سرمایه
در جهت کسب
سود بیشتر است
. کسب سود
بیشتر اول از
طریق تبدیل
نیروی کار
کارگران به
کالا و سپس
ازدیاد
استثمار آنان
با توسل به
ابتکارات ،
اختراعات و
کشفیات
تکنولوژیکی
بی تردید در
پروسه انباشت
نابرابر سود و
سرمایه نقش
عظیم و فراگیر
داشته و هنوز
هم به قوت خود
باقی است . ولی
در تاریخ
تکامل نظام
جهانی کنونی
این نحوه
انباشت تنها
شیوه انباشت
نابرابر ( که
منطق حاکم بر
حرکت سرمایه
است ) نبوده
است . تاریخ
نظام جهانی
سرمایه نشان می
دهد که این
نظام تحقیقا
بعد از اواسط
قرن هفدهم (
دهه ی ۱۶۴۰ ) با آغاز
غارت چپاول
کشورهای
آفریقا ، آسیا
، آمریکا ،
اقیانوسیه و
بخش اعظمی از
اروپای شرقی
منجمله روسیه
بیش از پیش به
تشدید انباشت
نابرابر سود و
سرمایه این
بار با توسل
به شیوه "
تبادل نابرابر
" دامن زد
۴ـ
پروسه
انباشت
نابرابر بر
اساس تبادل
نابرابر در
کمتر از یک
قرن نظام
جهانی را به
دو بخش لازم و
ملزوم و مکمل
هم –
کشورهای
مسلط مرکز (
متروپل ) و
کشورهای در
بند پیرامونی
و نیمه
پیرامونی
تقسیم کرد . حرکت
سرمایه در
اروپای
آتلانتیک که
منجر به پولاریزاسیون
جامعه به دو
طبقه مشخص کار
و سرمایه گشته
بود ، با
گسترش خود
ماورای
اروپای
آتلانتیک ،
روند
پولاریزاسیون
را این دفعه با
تقسیم جهان به
دو بخش
پیرامونی و
مرکز در سطح
جهانی نیز
رواج و تثبیت
ساخت .
کشورهای مرکز اول
در شمال غربی
اروپا و سپس
در شمال
آمریکا که
بطور
اتوماتیک عمل
می کردند ،
موفق به ایجاد
ماشین های
دولتی قوی در
داخل کشورهای
خودی گشتند .
ولی آنها در
کشورهای
پیرامونی در
طول عمر
استعمار به
ایجاد ماشین
های دولتی ضعیف
، پراکنده و
کمپرادور
پرداختند .
زمانی که
متوجه تفاوت
قدرت در ماشین
های دولتی می
شویم آن وقت
به اهمیت
فونکسیون "
تبادل
نابرابر " پی
می بریم که
چگونه توسط
دولت های مقتدر
مرکز بر دولت
های ضعیف
پیرامونی در
تاریخ سرمایه
داری اعمال
گشته است . در
نتیجه ، سرمایه
داری نه تنها
اخذ سود اضافی
توسط کارفرمای
صاحب ثروت از
کار مزدی
کارگر است
بلکه اخذ سود
اضافی توسط
سرمایه داران
کشورهای مرکز
از طریق اعمال
و اجرای تبادل
نابرابر در کشورهای
پیرامونی
ضعیف و در بند
نیز است .
لازمه و مکمل
ازدیاد قدرت
ماشین دولتی
در کشورهای مرکز
تضعیف ماشین
دولتی در
کشورهای
پیرامونی است
. به عبارت
دیگر توسعه
یافتگی صورت
بندی اقتصادی
– اجتماعی و
افزایش قدرت
ماشین دولتی در
کشورهای مرکز
رابطه ای
مستقیم و لازم
و ملزوم با
توسعه
نیافتگی صورت
بندی اقتصادی
– اجتماعی و
تضعیف قدرت
ماشین دولتی
در کشورهای
پیرامونی
دارد . دقیقا
به این علت
زمانی که در
یک کشور
پیرامونی
دربند بعضی از
نخبگان آن کشور
تلاش می کنند
که با قرار
دادن سیاست
خارجی در خدمت
سیاست داخلی
آن کشور و
تقویت ماشین
دولتی از
کشورهای مرکز
نظام جهانی
ببرند و به "
گسست " از محور
آن نظام نایل
آیند ، عمدتا
با مداخلات
سیاسی مرکز
روبرو می شوند .
۵ـ
تاکنون
سه مکانیزم و
نهاد مهم نظام
جهانی را قادر
ساخته که
تثبیت نسبی
سیاسی در
ارتباط با بقای
خود را حفظ
کند . این سه
عبارتند از :
الف –
تمرکز
نیروهای
نظامی (
میلیتاریسم )
در دست
نیروهای
متفوق نظام (
آمریکا و ناتو
)
ب - رواج و
گسترش تعهد
ایدئولوژیکی
نسبت به نظام
در بین اقشار
مختلف مردم و
بین نخبگان در
جهت ابقای
هژمونی
طبقاتی نظام
بویژه در کشورهای
مسلط مرکز .
ج - تحکیم
موقعیت و
قدرقدرتی "
شرکای " نظام (
کشورهای جی ۷ ،
بویژه جی ۳ ). بدون
وجود این شرکا
و دوستان در
سطح بین المللی
، نظام جهانی
نمی تواند از
ثبات سیاسی
نسبی که موقتا
در جهان
برقرار است ،
برخوردار
باشد .
۶ـ
نظام
جهانی کنونی
مراحل تکاملی
مختلفی را در تاریخ
پانصد ساله
خود طی کرده
است که اشاره
به آنها حائز
اهمیت می باشد
. مرحله
شکلگیری و
تحکیم سرمایه
داری که در
کشورها و
مناطق محدود
شمال غربی اروپا
( عموما
اروپای
آتلانتیک ) در
جریان قرن " طولانی
" شانزدهم ( از ۱۴۹۲ تا ۱۶۵۰ ) به
وقوع پیوست .
این مرحله با
آغاز پدیده
استعمارگری
کهن ، فتح
آمریکا و هجوم
به مناطق سواحل
آفریقا ،
جزایر
اقیانوسیه و
بخش هائی از
آسیا ترسیم و
مشخص گشته و
به اسم سرمایه
داری عصر
تجاری و یا "
سرمایه داری
کشاورزی "
معروف است . در
اواخر این عصر
نظام سرمایه
داری که مرکزش
کشورهای
اروپای شمال
غربی بود ، با
یک رکود بزرگ
روبرو گشت که
از ۱۶۵۰
تا ۱۷۳۰
ادامه یافت .
تلاش سرمایه
داری در جهت
عبور و خروج
از این بحران
سیستمی منجر
به تاراج
بیشتر کشورهای
در بند غیر
اروپائی در
سطح جهانی و
آغاز امواج
خروشان
انقلاب صنعتی
در کشورهای اروپای
آتلانتیک گشت
. با گسترش
استعمار کهن
در خارج از
مرزهای اروپای
آتلانتیک (
انگلستان ،
هلند ، فرانسه
و.... ) و اعتلا و
شکوفائی
انقلاب صنعتی
، نظام سرمایه
به مرحله دوم
تکامل تاریخی
خود عصر
سرمایه داری
صنعتی (
سرمایه داری "
عصر
لیبرالیسم "
وارد گشت .
۷ـ
ازدیاد
در صد تولید
صنعتی و تشدید
بی سابقه روند
کالا سازی در
این عصر که از
نیمه دوم قرن
هیجدهم آغاز
گشته و تا اوایل
قرن بیستم
ادامه یافت ،
نظام جهانی
سرمایه
اروپائی را
دستخوش
تحولاتی قرار
داد که مهم
ترین آنها
عبارت بودند
از :
الف :
گسترش
جغرافیائی هر
چه بیشتر
اقتصاد جهانی
سرمایه
اروپائی در
جهت نفوذ
سیطره خود در
کل جهان . این
امر منبعث از
رشد تکنولوژی
بویژه در گستره
های کشتی سازی
و قدرت
نظامیگری از
یک سو و الزامات
تولید صنعتی
سرمایه و
احتیاج تولید
صنعتی به مواد
خام – طبیعی ( که
در درون خود
کشورهای مرکز
وجود نداشتند
) از سوی دیگر
بود .
ب : گسترش
انهدام و
نابودی نظام
های دیگر
جهانی و جذب
نظام های کوچک
منطقه ای و
شبه قاره ای
به درون نظام
سرمایه . این
روند نیز از
الزامات و
ضرورت های
حرکت سرمایه و
تکامل نظام بود
که می رفت به
یک نظام جهانی
غالب تبدیل
گردد .
ج :
شکلگیری و
وقوع یک بحران
عمیق ساختاری
در نظام جهانی
. این بحران که
در سال ۱۸۷۳ آغاز
گشت ، نظام
جهانی شده
سرمایه را در
ظاهر به سوی "
عهد زیبا " (
تسخیر و تقسیم
قاره آفریقا و
مناطق عظیمی
از آسیا بین
کشورهای مرکز
) ولی در واقع
در جهت " صلح
مسلح " (
اشتعال رقابت
های خونین و
جنگ های محلی
و منطقه ای
بین کشورهای
مرکز ولی در
خارج از
مرزهای
اروپای
آتلانتیک "
برسر آخرین تکه
گوشت " ) سوق
داد . الزامات
نظام سرمایه
برای برون رفت
از بحران عمیق
ساختاری خود و
فعل و انفعالات
مربوط به صلح
مسلح بویژه
رقابت ها و تبانی
ها بین
نیروهای
استعماری –
امپریالیستی
کهن "رضایت
مند " از وضع
موجود از یک سو
و نیروهای
امپریالیستی
نوخاسته "
ناخرسند " از
سوی دیگر به
عمر مرحله دوم
تکامل نظام خاتمه
داد . با قرار
گرفتن در مسیر
" تقسیم مجدد جهان
" بین کشورهای
امپریالیستی
، نظام جهانی
وارد مرحله
سرمایه داری
انحصاری یا بقول
لنین " آخرین
مرحله " عمر
خود گشت .
۸ـ
در آغاز
مرحله سوم
تکامل نظام
جهانی ،
کشورهای مرکز
در تلاش خود
در جهت عبور و
خروج از بحران
عمیق ساختاری
که از سال ۱۸۷۳ به این
سو با آن دست
به گریبان
بودند جهان را
بسوی آغاز جنگ
جهانی اول
کشاندند .
اشتعال جنگ جهانی
که عمدتا بر
سر تقسیم مجدد
جهان بین
کشورهای مرکز
به وقوع پیوست
تحول بزرگی را
در زندگی زالو
وار نظام به
وجود آورد . در
جریان چهار
سال جنگ جهانی
اول و سپس در
سال های بین
دو جنگ جهانی (
از ۱۹۱۸
تا ۱۹۳۹
) حوادثی مثل
جایگزینی
پوند انگلیسی
به جای دلار
آمریکا به عنوان
پول بین
المللی ،
انتقال مرکز
مالی جهان از
لندن به
نیویورک و
بعدها عروج
آمریکا به قله
قدرقدرتی
نظامی ، کشور
آمریکا را به
مقام سرکردگی
نظام جهانی
سرمایه رساند
. بروز و گسترش
جنگ جهانی دوم
قدرقدرتی
آمریکا را به
عنوان سرکرده
نظام جهانی
سرمایه تحکیم
و تثبیت ساخت .
بعد از پایان
جنگ جهانی دوم
برای مدتها ،
چهل تا چهل و
پنج در صد کل
محصولات
کالائی جهان
در کشور
آمریکا تولید
می شد . رشد در
صد تولید در
سال های ۱۹۷۰ – ۱۹۵۰ که به "
عصر طلائی "
سرمایه داری
معروف گشت . کشورهای
امپریالیستی
مرکز ( " جهان
آزاد " ) را در
موقعیتی قرار
داد که
توانستند
نزدیک به ۶۰ تا ۷۰ در صد
کل تولیدات
صنعتی جهان را
تولید کنند . در
آن زمان معروف
گشت که آمریکا
و دیگر
کشورهای
امپریالیستی (
کشورهای مرکز
) تولید می
کنند و جهانیان
مصرف می کنند .
البته که
امروز بر عکس عصر
جنگ سرد ، این
جهانیان هستند
که تولید می
کنند و راس
نظام ( آمریکا )
و " شرکای اصلی
" او مصرف می
کنند .
۹ـ
در دوره "
جنگ سرد "
موقعیت نظام
جهانی سرمایه بویژه
سیاست های
هژمونی
طلبانه
آمریکا ، توسط
سه " جنبش بزرگ
" که بعضی از
مارکسیست ها
از آنها به
عنوان " سه
ستون مقاومت "
یاد می کنند ،
به چالش جدی
طلبیده شد .
این جنبش های
بزرگ(
سوویتیسم ،
جنبش کارگری
در اروپای
بویژه آتلانتیک
و جنبش های
پوپولیستی و
رهائی بخش ملی
در کشورهای در
بند پیرامونی
) با اینکه
موفق شدند که
نظام سرمایه
را وادار به
عقب نشینی ها و
گاها دادن
امتیازات
متعدد به کارگران
درون کشورهای
مرکز و دولت –
ملت های جهان
سوم سازند ولی
نهایتا در دام
منطق
بیرحمانه حرکت
سرمایه و توهم
" رسیدن به
آنها " افتاده
و یکی بعد از
دیگری دچار
ریزش گشتند .
۱۰ـ
با رکود و
ریزش جنبش های
رهائیبخش در
کشورهای جهان
سوم و جنبش
های کارگری در
اروپای آتلانتیک
در دوره ۱۹۷۳ – ۱۹۶۸ از یک
سو و فروپاشی
و تجزیه شوروی
و " بلوک شرق "
در سال های ۱۹۹۱ – ۱۹۸۵ از سوی
دیگر فاز
جدیدی در
مرحله سوم
سرمایه داری
آغاز شد . در
این فاز که
تاکنون ادامه
دارد ، امواج
جنگ و
ویرانگری در
سراسر کره
خاکی با توسعه
گسترده تر
نظام جهانی (
کنترل توسعه
بازارهای
انحصاری توسط
اولیگوپولی
های مالی ،
غارت منابع
طبیعی سیاره و
استثمار
مضاعف ذخیره
های نیروی کار
کشورهای پیرامونی
) شدیدتر و
عریان تر از
دوره های
پیشین تاریخ
تکامل نظام به
پیش برده شد .
بررسی اسناد و
مدارک و آثار
پژوهشی
درباره راس
نظام جهانی (
آمریکا ) نشان
می دهد که
آمریکا در رشد
و تحول خود در
این فاز نه
تنها دائما
برای بشریت در
اقصی نقاط
جهان بیش از
هر زمانی در
گذشته بحران
آفرید بلکه
خود دچار
بحران عمیق
ساختاری گشته
و اعتبار و
پرستیژ نسبی
سابق خود را که
در میان بخشی
از مردم جهان
داشت ، نیز از
دست داد .
۱۱ـ
به باور
این نگارنده
نظام جهانی
سرمایه با ورود
به " آخرین "
بحران
ساختاری عمیق
خود ، بیشتر
از هر زمانی
در گذشته
پانصد ساله
عمر خودش به
دوران فرتوتی
، پیری و " بی
ربطی " خود
رسیده است .
این نظام که
در حال حاضر
با بحران عمیق
ساختاری خود و
خرده بحران
های منبعث از
آن در " بستر
مرگ "
افتاده است ،
تلاش می کند
که وجود " در
مانده " و "
زالووار دسته
جمعی " خود را
متعهد به
گسترش " بی
پایان " جنگ
های ساخت
آمریکا علیه
مردم جهان
بویژه
فرودستان
میلیاردی در
کشورهای
پیرامونی (
جنوب ) ، سازد .
میلیتاریزه
ساختن روند
جهانی گرائی
سرمایه تنها وسیله
و ابزاری است
که توسط آن
راس نظام می
تواند دسترسی
خود را به
منابع طبیعی و
انسانی سیاره
زمین در خدمت
اولیگوپولی
های مالی
انحصاری
فراملی
کشورهای مرکز
( شمال ) تامین
سازد . این
نظام " در بستر
مرگ " افتاده
نمی تواند به
هدف خود برسد
مگر اینکه با
توسل به نظامیگری
و اشتعال جنگ
های کاذب بر
اساس " تلاقی
تمدن ها " ی
خونین بین
مردمان دینی و
مذهبی فرهنگ
های در دام
بنیادگرائی
های دینی
افتاده اسلامی
، مسیحی ،
یهودی ،
هندوئی و
لامائیستی و...
و با ایجاد "
امپراطوری
آشوب " و استقرار
آپارتاید در
سطح جهانی به
زندگی فرتوت و
زالووار خود
حتی در " بستر
مرگ " ادامه
دهد .
۱۲ـ
در پرتو
این شرایط که
نظام " در بستر
مرگ " افتاده و
نابودی آن
محتمل گشته ،
وظیفه
نیروهای چپ
چالشگر نظام
در جهت ایجاد
نظام جهانی
بهتر و زندگی
عادلانه
همانا احیاء مجدد
اپوزیسیون
اصیل در راس
آن مارکسیست
هاست که
دوباره با
بسیج نیروهای
کار و زحمت
ودیگر قربانیان
نظام و با
قرار گرفتن در
راس جنیش های
وسیع نظام
برانداز مثل
گذشته نظام
جهانی سرمایه
را به چالش
جدی بطلبند .