فلسطين
و ضد
انقلاب عرب
نویسنده:
کري اوکلي
مترجم:
تز يازدهم
همچنانکه
دستگاه
وحشتناک
توليد مرگ در
مقياس صنعتي غزه
را زير آتش
گرفته است،
بدنها را تکهتکه
ميکند،
مردمان را
زيرخروارها
آوار دفن ميکند،
و حتي
آمبولانسهايي
را هدف قرار
ميدهد که
براي نجات
مجروحان بهصحنه
آمدهاند،
هرکاري مگر
خشم و خروش
عليه جنايات
دولت اسرائيل
ناممکن است.
ليکن
همچنانکه
جريان بيپايان
تصاوير
هولناک از غزه
ورشکستگي
اخلاقي
اسرائيل و
حاميان غربياش
را افشاء ميکند،
مهم و ضروريست
تا دريابيم که
اين جنايت
عليه بشريت
درعينحال
کار ضد-انقلاب
گستردهايست
که اينک جهان
عرب را
فراگرفته است.
مراکز
ارتجاع عرب
دو
مرکز اصلي اين
ضد-انقلاب،
رژيمهاي
مستقر در
قاهره و رياضاند.
رئيسجمهور
مصر،
عبدالفتاح
السيسي و شاه
سعودي، عبدالله،مصمماند
تا هرگونه پسماندهاي
از انقلاب
عربي را سرکوب
کنند که در 2011
فوران کرد.
در
مصر، السيسي
بهطرزي عوامفريبانهاي
از دشمني عميق
و گسترده نسبت
به اخوانالمسلمين
استفاده ميکند
تا از اين
طريق اقتدار
دمودستگاه
نظامي را
برکشور تحميل
کند.
هزاران
نفر به بهانهي
«جنگ عليه
تروريسم»
گرفتار زندانهاي
السيسي شدهاند،
جنگي که با
گسترش يافتن
وراي اخوان
المسلمين
اکنون هرکسي
را شامل ميشود
که جرأت کند
سياست حکومت
را بهچالش
کشد، چه رسد
به جنگيدن
براي احياء
جنبش انقلابي.
استقرار
مجدد رژيم
سابق، همراه
با جابهجايي
چند چهرهي
اصلي، با
ميليونها
دلار کمک
سعودي محقق
شده است.
اکنون،
همراه با اوجگيري
جنگ اسرائيل
عليه غزه،
توجه حکومت
مصر به سازمان
حماس معطوف
شده است که از
ديد اين حکومت
چيزي نيست مگر
زايدهاي از
اخوانالمسلمين
مصر.
رژيم
مصر پيش از
انقلاب، يعني
از زمان امضاء
توافق کمپ
ديويد در سال
1978، متحد نزديک
اسرائيل بوده
است- امري که
همواره در مصر
به خشم دامن
زده است. اما
سياست امروزي
السيسي
درقبال
فلسطين، شکل
به مراتب
حادتري از
سياست مبارک
است.
السيسي
با جناح راست
افراطي
اسرائيل
همراه است که
امروز خواهان
جنگي تمامعيار
در غزه است-
حتي تا حد
اشغال دوبارهي
کل نوار غره.
آتشبس
عوامفريبانهي
پيشنهادي
مصر، که حتي
بدون هيچ
مشورتي با حماس
اعلام شد،
صرفاً تسليم
مطلق را طلب
ميکرد؛ وحتي
از بزدلانهترين
پيشنهادهاي
مصريان به
هواخواهي از
اسرائيل در
جنگهاي قبلي
فراتر بود.
طرح مصر، بهعوض
آنکه
پيشنهادي
براي آتشبس
باشد، حرکتي
کاملاً حسابشده
درجهت ايجاد
پوششي سياسي
براي اشغال
زميني غزه
بود؛ حرکتيکه
درست بهموقع
يعني پس از رد
اجتنابناپذير
اين پيشنهاد
از سوي حماس
انجام شد.
اکنون
رسانههاي
مصري خدمتگذار
با تمام وجود
از السيسي
حمايت ميکنند.
عزا سامي، يکي
از نويسندگان
روزنامهي
دولتي
الاهرام، در
توئيترش چنين
نوشته: «
ناتانياهو
متشکريم، خدا
به ما مردان
بيشتر چون تو
بدهد تا حماس
را نابود
سازيم!» توفيق
اوکاشا، گويندهي
کانال
تلويزيوني
الفراعن، نيز
چنين گفته است:
«غزهايها
مرد نيستند؛
اگر مرد بودند
عليه حماس
قيام ميکردند.»
مهمترين
متحد السيسي
در استقرار
مجدد قدرت
نظاميان و له
کردن اخوان
المسلمين،
سلطنت آل سعود
است. سال
گذشته، دو
ساعت پس از آنکه
السيسي قدرت
را بهدست
گرفت، پيام
تبريکي از سوي
شاه سعودي
دريافت کرد که
در آن آمده
بود:«اينک
زمان ريشهکن
کردن اين نوع
غريب از آشوب
فرا رسيده
است، در غير
اين صورت، هر
دولت يا ملتي
که قادر نباشد
اين شورشيان
را مهار کند
نهايتاً
کرامت و عزت
خود را از دست
خواهد داد.»
شاه
سعودي در
هشداري صريح
به ديگر دولتها
گفت، «من از
همهي
برادران و
دوستان ميخواهم
تا از هرگونه
مداخله در
امور داخلي
مصر در هرشکل
اجتناب
بورزند، زيرا
مداخله در
امور داخلي
اين کشور در
حکم صدمه زدن
به اسلام و
عربيسم است، و
درعينحال،
نوعي تجاوز به
پادشاهي
عربستان
سعودي محسوب
ميشود.»
طي 12
ماه گذشته،
سعوديها به
هرکاري دست
زدند تا اخوان
المسلمين را از
منابع بالقوهي
کمکهاي عربي
دور سازند؛ به
ويژه از قطر،
اين حکومت
طرفدار
آمريکا، که در
عينحال،
متحد اخوانالمسلمين
نيز هست.
حکومت قطر،
تحت فشار
بسيار قرار
گرفته است تا
پشتيباني خود
از اخوان را پايان
دهد. اين
حکومت نهفقط
از سوي سعوديها،
بلکه از سوي
همسايگانش
نظير امارات
متحدهي عربي
نيز تهديد به
مجازات شده
است. امارات
متحدهي عربي
تا آن حد دشمن
حماس است که
گفته ميشود
حاضر شده
هزينهي حمله
به غزه را
تقبل کند.
چندان
روشن نيست که
جابهجايي
مواضع ميان
قدرتهاي
گوناگون-
ازجمله
آمريکا، مصر،
قطر و ترکيه-
در جهت دستيابي
به آتشبس، به
کجا خواهد
انجاميد.
درحاليکه
قطر و ترکيه
بهروشني
تمايل دارند
توافقي را
پيشنهاد کنند
که بيش از طرح
مصر به نفع
فلسطينيها
باشد، فشار
بسياري بر آنها
تحميل ميشود
تا به نکات
اصلي مصر تن
دهند.
درهرحال،
اين وضعيتي
غريب است که
در آن مصر، فقط
سه سال پس از
انقلابي که در
آن حمايت از
مسألهي
فلسطين نقشي
اساسي داشت،
ميتواند
موضعي اختيار
کند که حتي
بيش از مواضع
آمريکا و قطر
هوادار
صهيونيسم است
(همان قطري که
ميزبان ستاد
فرماندهي
آمريکا در
منطقه است).
تلاش
سعودي/مصري
براي
نابودسازي
اخوانالمسلمين
و حماس چيزي
است بس بيش از
بروز خصومت
صرف نسبت به
اين دو سازمان
خاص. حمايت
السيسي از جنگ
تمام عيار
اسرائيل عليه
حماس بازتابي
است از خصومت
او با مقاومت
فلسطيني در کل.
براي
ارتش مصر مهار
فلسطينيان
همواره وجهي کليدي
از استراتژي
اين ارتش
درجهتِ
جلوگيري از
تبديل قيام
مصر به مبارزهي
راستين همهي
اعراب بوده
است، مبارزهاي
که ميتواند
شاهان و
ديکتاتورهاي
فاسد را به
زير کشد و
دموکراسي و
عدالت
اجتماعي را
براي منطقه به
ارمغان آورد.
درآنجا
که قبضهي
قدرت در مصر
از سوي السيسي
فاقد ريشههاي
قوي است،
اعتراضات
گستردهي
فلسطينيها
در ساحل غربي
و داخل
اسرائيل، اگر
به انتفاضهاي
جديد بدل ميشد،
مصر و کل
منطقه را
عميقاً بيثبات
سازد.
خلق
دشمن اسلامگرا
مؤثرترين
راهکاري که
ضد-انقلاب عرب
تاکنون بهکار
گرفته است،
تلاش آن براي
تبديل مبارزهي
ميان
ديکتاتورها و
تودهي مردم
به نبردي ميان
رژيمهاي
اقتدارگرا
(سکولار يا
غير آن) و
اسلامگرايي
افراطي بوده
است.
نخستين
و دراماتيکترين
کسي که اين
روش را به کار
گرفته، بشار
اسد در سوريه
بوده است. او
از نخستين
روز، انقلابيون
سوري را بهعنوان
تروريستهاي
مرتجع
سني-اسلامگرا
محکوم کرد. و
از آن زمان
تاکنون،
هرکاري کرده
است تا اين
اتهام را به
واقعيت بدل
سازد. تا ماه
گذشته
نيروهاي اسد
حتي يک تير
عليه داعش (دولت
اسلامي عراق و
شام که اکنون
صرفاً دا يا دولت
اسلامي دارد)،
اين ثمرهي
القاعده،
شليک نکرده
بودند. و
البته چرا بايد
چنين ميکردند؟
در همان حال
که نيروهاي
اسد، از يک سو،
سرگرم سلاخي
انقلابيون از
زمين و آسمان
بودند،
نيروهاي داعش
نيز، از سوي
ديگر، همين کار
را ميکردند.
ارتش
مصر نيز
دقيقاً همين
راهکار را در
پيش گرفته
است، هرچند با
ابزاري
متفاوت. اين
ارتش سال
گذشته سوار بر
موج خشم عميق
و برحق عليه
خيانت حکومت
محمد مرسي و اخوانالمسلمين
به انقلاب، به
قدرت بازگشت.
ارتش مدعي بود
که براي حفظ
انقلاب از دست
فاشيسم اسلامي
قدرت را
دوباره به دست
گرفته است.
اما در واقعيت
هدفش دفن
انقلاب بود.
سال
گذشته در عراق
نيز، نخست
وزير نوري
المالکي
اعتراضات را
با بمباران و
حمله به مناطق
سنينشين
نظير فلوجه،
اين زادگاه
مقاومت
دربرابر اشغالگيري
آمريکا، پاسخ
داد. پاسخ او
به پيروزيهاي
نظامي داعش نه
تلاش براي
ايجاد تفاهم
ميان رهبران
سني و شيعه،
بلکه بسيج
نيروهاي فرقهگراي
شيعه (و همپيمانان
منطقهايشان)
در جهت سرکوب
جمعيت سني
بوده است؛ آن
هم به نام «جنگ
عليه تروريسم».
تحريک
و استفاده از
فرقهگرايي،
کارزارهاي
ضداسلامگرايي
افراطي، و
نظاميسازي
درگيريها
تأثيري ويرانگر
بر کل منطقه
داشته است.
آنچه بهمثابهي
مبارزهي
مردمي براي
عدالت
اجتماعي و
حقوق
دموکراتيک
آغاز گشت و
موجب وحدت
مردمان در دو
سوي مرزهاي
فرقهاي،
قومي و ديني
شده بود،
اکنون به طرزي
معنادار به پسرانده
شده است.
با اينحال،
اين استراتژي
مملو از
تناقضات
بسيار است.
پيشروي
ضدانقلاب در
سراسر منطقه
بيثباتي
شديدي به وجود
آورده است.
براي مثال، عربستان
سعودي در آغاز
منابع مالي
گستردهاي را
(عمدتاً از
طريق کانالهاي
خصوصي) در
اختيار عناصر
شورشي سوريه
قرار داد.
پادشاهي
سعودي اين کار
را بعضاً به
جهت خصومتش با
رژيم متحد
ايران، يعني
حکومت اسد، انجام
داد. ولي
درعينحال،
ميخواست
مانع سکولار و
دموکراتيک
شدن نيروهاي انقلابي
سوريه شود. در
عراق نيز
حکومت سعودي
منابع مالي را
به سوي گروههاي
سني مخالف
مالکي سرازير
کرده است؛
راهکاري که از
ديد اين حکومت
راه مناسبي
براي پسزدن
ايران است.
اما در
همانحال که
سعودي از
نظاميشدن و
فرقهايشدن
فزايندهي
مبارزات در
سوريه و عراق
شادمان ميشدند،
همين امر موجب
خلق شرايطي مناسب
رشد داعش ميشد
که موضعي
شديداً ضد
سعودي دارد، و
از زمان اشغال
مناطق وسيعي
در شمال عراق
سرگرم تقويت مواضعش
در سوريه بوده
است، و امروزه
در ميان مدت
تهديدي جدي
عليه عربستان
و اردن محسوب
ميشود. فهد
ناظر، تحليلگر
سابق سفارت
سعودي در
آمريکا، چنين
استدلال ميکند:
«اوجگيري
درگيري در
عراق و
مهارناپذير
شدن آن، براي
عربستان
سعودي، بيش از
ساير
همسايگانش، زيانآور
خواهد بود.»
ضدامپرياليستهايي
که اينچنين
نيستند
گروههاي
جهادي، بهويژه
گروه مافوق
ارتجاعي
داعش، ادعا ميکنند
که دوستان
مردم فلسطين
هستند. ولي
هرچيزي هستند
جز اين.
مسأله
فقط اين نيست
که اين گروهها
به هيچوجه
تهديدي نظامي
براي اسرائيل
محسوب نميشوند؛
درواقع، داعش
به مناسبات
گوناگون اعلام
کرده است که
بيشتر علاقهمند
به سلطهي
مقتدرانه بر
مردمان (از
جمله عربهاي
سني) و پيشبرد
نوعي کارزار
پاکسازي
قومي است تا
رسيدن به داد
به فلسطينيان.
از ديدگاهي
بنياديتر،
فرقهگرايي
حاد اين گروه
و روايت پاکدينانهاش
از اسلام
صرفاً موجب
دودستگي تودهي
مردمان عرب
گشته، و شکاف
واقعي ميان
کارگران،
دهقانان و
فقرا با اقليت
انگل حاکم را
پنهان ميسازد.
اما
عملکرد بشار
اسد بهاصطلاح
«سکولار» و
«ضدامپرياليست»
نيز به هيچ وجه
بهتر نيست.
اسد همواره
ژست ظاهري
هوادارياش
از فلسطين را
به رُخ ميکشد.
اما او درست
مثل پدرش، بهعنوان
يک پاسدار
مرزي وفادار،
به نفع اسرائيل
عمل ميکند.
اين امکان
وجود دارد که
در گيرودار
اوضاع متلاطم
فعلي، اسد (يا
داعش) به ظاهر
در حمايت از
مردم فلسطين
موضعگيري
کند. در اين
صورت، با چيزي
جز
پروپاگاندا
مواجه نيستيم.
تصادفي
نبود که تهديد
انقلاب عليه
حکومت اسد موجب
هراس و نه
حمايت
اسرائيليها
شد. البته
هنوز هم
معدودي سادهلوح
در اسرائيل (و
در کل جناح چپ)
هستند که حرفهاي
ضدصهيونيستي
اسد را جدي ميگيرند.
اما اين افراد
سياست خارجي
اسرائيل را تعيين
نميکنند.
اکثريت دمودستگاه
حکومت
اسرائيل
مدافع اين
نظرند که شکست
اسد بهضرر
دولت
صهيونيستي
خواهد بود.
تأثير
بر مقاومت
فلسطين
درگيريهاي
خونين، نظاميگشته،
و چند سويهاي
که سراسر جهان
عرب را درمينوردند
و جنبشهاي
انقلابي
مردمي را خفه
ميکنند، بهدشواريهايي
که فلسطينيها
با آنها
روبرويند
افزودهاند.
در حاليکه
شمار قابل
توجهي از مردم
در اروپا و
ساير جاها به
نفع فلسطين
تظاهرات ميکنند،
در پايتختهاي
عربي اعتراض
تودهاي
چنداني ديده
نميشود.
دو
جنبش اصلي
مقاومت عليه
اسراييل –
يعني حزبالله
در لبنان و
حماس در غزه –
شديداً از
پيامدهاي
قيامهاي
عربي تأثير
پذيرفتهاند.
حزبالله
با دخالت در
ماجراي سوريه
احترام و حق
خود به رهبري
اعراب را از
کفداده است.
اکنون اعضاي
حزبالله اين
نکته را تأييد
ميکنند که،
حتي در صورت
گسترش جنگ غزه
به درون لبنان،
نيروهايشان
به لطف انرژي
و تلاشي که
صرف کمک به
حفظ ديکتاتوري
اسد کردهاند
شديداً تضعيف
شدهاند.
در
حاليکه
هرگونه
درگيري ميان
حزبالله و
اسراييل با
استقبال
فلسطينيهاي
عادي روبرو
خواهد شد،
ليکن مشروعيت
اين گروه براي
سخن گفتن از
سوي تودههاي
عرب احتمالاً
هرگز احيا
نخواهد شد.
اما
حماس از اسد
بُريد و حاضر
نشد از جنگ او
عليه مردم
سوريه حمايت
کند، و اين
امر اعتبار آن
را بهحق بالا
ميبرد. با
اينحال،
انقلاب عربي نقطهضعفِ
اساسيِ گروههايي
چون حماس را
آشکار ساخت،
گروههاييکه
شديداً متکي
به حمايت و
پشتيباني اين
يا آن رژيم
استبدادي
هستند.
حماس
پس از گسست
نسبياش از
سوريه و
حاميانش
(ظاهراً
جنگجويان
حماس هنوز به
برخي سلاحهاي
ايراني و حتي
سوري – بسي بيش
از آنچه اسراييل
گمان ميبرد
دسترسي دارند)
شديداً به
اخوانالمسلمين
در مصر متمايل
گشت. اما پس از
سقوط مرسي،
حماس دريافت
دوستان
معدودي در
ميان حکومتهاي
عربي دارد –
وضعيتي که بهلطف
فشار شديد
سعوديها بر
هر کسيکه
مايل به حمايت
از حماس بود
وخيمتر گشت.
همين
امر حماس را
بهسوي پذيرش
تشکيل «حکومت
متحد» با
حکومت خودگردان
در کرانهي
غربي راند.
حماس ديگر نميتوانست
حتي حقوق
کارمندان خود
را بپردازد، و
از اينرو
آماده بود تا
به «وحدتي» تن
دهد که همهي
امتيازات
اساسي را به
محمود عباس
واگذار ميکرد.
اين
وضعيت دشوار،
همراه با تلاش
اسراييل براي
سّستکردن
پايههاي
حکومت متحد،
همان بستريست
که در بطن آن
اسراييل
اعتماد به نفس
لازم براي
تهاجم اخيرش
را بهدست
آورده است.
فرصت
از دست رفته
اما
لازم نبود
چنين شود.
انقلاب 2011 – که در
تونس آغاز گشت
و سپس به مصر،
سوريه، يمن،
ليبي، مراکش،
اردن، و ديگر
کشورها گسترش
يافت – معرف
مهمترين و
يگانه بخت
خروج از اين
بنبست فلجکنندهاي
بود که
مبارزات
فلسطينيها
در آن گرفتار
شده بود.
گويي
اين شعار
قديمي چپ – که
راه رهايي
ارشليم از
پايتختهاي
عربي ميگذرد
– دوباره زنده
شده بود.
ميليونها
عربي که عليه
ديکتاتوري بهپا
خاسته بودند،
نهفقط پرچمهاي
کشورهاي خود
بلکه پرچم
فلسطين را نيز
به احتزاز
درآوردند.
من در
مه سال 2011، کمي
پس از سقوط
مبارک در
قاهره بودم.
نخستين
تظاهراتي که
در ميدان
تحرير ديدم،
پنجاه هزار
نفر را دربرميگرفت.
اين تظاهرات
دريايي از
پرچمهاي فلسطيني
بود، آنهم در
همبستگي با
هزاران جواني
که در کرانهي
باختري .
ارتفاعات
جولان در سالروز
نکبتبار
تأسيس
اسراييل با
نيروهاي اين
کشور ميجنگيدند.
آنان فرياد
سرميدادند:
«ما به ارشليم
خواهيم آمد،
ميليونها
شهيد براي
فلسطين!»
شب بعد
با عبور از
رود نيل به هزاران
جواني پيوستم
که سفارت
اسراييل در
گيزا را
محاصره کرده
بودند. اين
سفارت در يکي
از تظاهرات
بعدي تقريباً
تسخير شد.
البته اينبار
ارتش مصر با
پرتاب گازاشکآور
و استفاده از
گلولههاي
پلاستيکي و
واقعي تا
سپيدهدم روز
بعد به دفاع
از سفارت و
سرکوب
تظاهرکنندگان
شجاع ادامه
داد.
در اين
واقعه چند نفر
کشته و صدها
نفر کشته يا زخمي
شدند. اين
واقعه تأييدي
بود بر آنچه
که چپ در آن
زمان ميدانست
و اينک نيز
درستي آن بهلطف
اعمال السيسي
هرروز روشنتر
ميشود:
اتحادِ ميان
رهبري نظامي
مصر و حکومت
اسراييل بسي
ريشهدار است.
اما
اين فقط
نظاميان و
حاميان
ليبرال آنها
نبودند که
اعتراضات را
محکوم کردند.
حتي اخوانالمسلمين
نيز که ميگفت
انقلاب مصر
بايد پيش از
پرداختن به
سياست خارجي
مشکلات داخلي
خود را حل
کند، چنين
کرد. بدتر از
آن، اخوانالمسلمين،
در همکاري
نزديک با
حماس، با نظامياني
همدست شد که
مانع سفر صدها
مصري به
گذرگاه رفح شدند
که ميخواستند
به غزه کمک
رسانند و
خواهان گشوده
شدن مرز بودند.
حماس
در غزه، همچون
محمود عباس در
کرانهي
غربي، مصمم
بود تا از
پيوستن
فلسطينيها
به قيام اعراب
جلوگيري کند.
حتي حماس نيز،
که در سال 2006
انتخابات را
بهدليل طرد
سياستهاي
سازشکارانهي
فتح برّد،
نگران خيزش
تودهها از
پايين بود و
اين خيزش را
چالشي در قبال
حاکميت
اقتدارطلبانه
خودش بر غزه و
مانعي بر سر
راه توافقاتش
با دولتهاي
همسايه ميدانست.
اگرچه حماس در
اعتراض به
جنايات اسد بهطور
نسبي از سوريه
بُريد، اما
اين سازمان
هيچگاه
منطقي را طرد
نکرد که براي
نسلهاي
متوالي
مقاومت
فلسطيني را
اسير خود ساخته
است: منطق
پشتيباني از،
يا دستکم عدم
مداخله در
رژيمهاي
عربي موجود.
هيچ يک
از اين موارد
چيزي از
قهرمانگري
مقاومت
فلسطين – که
امروزه زير
پرچم حماس در
غزه ميجنگد و
کشته ميشود –
کم نميکند.
صرفنظر از هر
انتقادي که به
حماس وارد
باشد، مبارزان
اين گروه که
عليه حملهي
وحشيانهي
اسراييل به
غزه ميجنگند،
بايد از حمايت
و همبستگي هر
کسي که خواهان
فلسطيني آزاد
است برخوردار
شوند.
يک
انقلاب عربي
نو و ريشهايتر
کشتار
غزه تناقضات
دردناک چند
سال گذشته را
برجسته ميسازد.
از يک سو،
انقلاب عربي
جهان عربي را
دگرگون ساخت و
به ميليونها
تن اميد بخشيد
که خاورميانهاي
جديد ممکن
است. از سوي
ديگر، رژيمهاي
استبدادي
اکثراً هنوز
در قدرتند،
درگيريهاي
جديد و خونين
کساني را که
زماني يار هم
بودند از
يکديگر جدا ميسازد
و اسراييل بار
ديگر با
خودسري به
کشتار فلسطينيها
ادامه ميدهد،
در حاليکه
جهان عرب
صرفاً نظارهگر
اين واقعه است.
با
توجه به مباحث
فوق ميتوان
به دو نتيجهگيري
رسيد.
نخست
آنکه يک
خاورميانهي
آزاد از تقسيم
طبقاتي، سرکوب،
امپرياليسم،
صهيونيسم و
فرقهگرايي
غيرممکن است.
اين همان
نتيجهاي است
که حاکمان
عربستان
سعودي، مصر و
سوريه، و همچنين
رهبران داعش،
ميخواهند به
ما بقبولانند.
هيچ اميدي
نيست، پس يکي
از ما را
انتخاب کنيد –
از اين بهتر
گيرتان نميآيد.
نتيجهگيري
دوم آن است که
انقلاب عربي
موفق نشده است
زيرا به قدر
کافي ريشهاي
نبوده است.
به زير
کشيدن
ديکتاتورهاي
منفرد کافي
نبود - کل
سيستم حاکميت
طبقاتي که اين
افراد معرف آن
بودند بايد
نابود ميشد.
اشغال خيابانها
يا مسلح شدن
کافي نبود –
بلکه اين قدرت
اجتماعي تودهها
بود که ميبايست
قاطعانه
اعمال شود،
همان تودههايي
که بدون نيروي
ايشان چرخ
سودسازي
ميلياردرهاي
عرب نميچرخد.
تظاهرات
عليه دسيسههاي
امپرياليستي
کافي نبود –
انقلاب ميبايست
همهي
امپرياليستها
و عمالشان را
از هر گوشه و
کنار جامعهي
عرب بيرون
راند. بههمزدنِ
نظم و سازمان
نظام کهن کافي
نبود، بلکه
لازم بود سازمانهاي
جديدي خلق شود
که بتوانند
واقعيت نو را
به دوش کشند.
سردادن فرياد
«مرگ بر
ايدئولوژيهاي
کهن» کافي
نبود، بلکه
انقلاب ميبايست
تصور خويش از
جهاني جديد را
به روشني صورتبندي
ميکرد، يعني
همان
ايدئولوژي
نويني که ميتوانست
شعارهاي
اساسي انقلاب
را انضمامي سازد:
«دموکراسي،
آزادي، عدالت
اجتماعي».
البته
هيچ پاسخ
آساني براي
اين پرسش وجود
ندارد که
چگونه ميتوان
معنايي
انضمامي به
اين مفاهيم
ساده بخشيد.
اما دربرابر
يأس و
نااميدي، اين
مفاهيم خود يک
نقطهي شروعاند.
هرچه
پيش آيد، دو
نکته قطعي
است. نخست آن
که فقر و بيعدالتي
و نابرابرياي
که انقلاب عرب
را به راه
انداخت هنوز
پابرجاست.
و دوم
آنکه شکست
انقلابيون در
سراسر
خاورميانه طي
سالهاي
گذشته هرقدر
هم که هولناک
بوده، شعلهي
مقاومت هنوز
خاموش نشده
است. در اين
لحظه مثال
بهتري براي
اين نکته وجود
ندارد مگر
فلسطينيهايي
که مقاومتشان
در خيابانهاي
غزه، کرانهي
غربي و شهرهاي
عربي
اسراييل،
ايمان به انتفاضه
را احيا کرده
است.
حاملان
تاريخي رنج
عربي که در
عينحال جرقهي
تاريخي
مقاومت عربي
نيز هستند، در
بهار عربي از
قلم افتادند.
ولي شايد
اکنون، همراه
با اوج گيري
طوفان ارتجاع
در جهان عرب،
فلسطينيها
بتوانند از دل
ويرانههاي
شجاعيه
برخيزند تا به
انقلاب عربي
حياتي نو
بخشند.
اين
مقاله ترجمه
اي است از:
http://redflag.org.au/article/palestine-and-arab-counter-revolution