بافت
فرسوده،
شهروند
فرسوده
محمد
غزنویان
مشارکت
محلی مانعی در
برابر
بازتولید
حاشیهنشین
از
اواسط دههی 1330 و
با شدت گرفتن
حضور خوشنشینان
روستایی در
شهرهای بزرگ،
پدیدهی حاشیهنشینی
بهتدریج در
سیمای شهری
ایران نمایان
شد. توسعه و
تحولات
اقتصادی
پرسرعت ولی
نامتوازن از
همین دوره،
توازن جمعیت
شهر و ده را بهسرعت
مختل و حاشیهنشینی
را به هم ذات
فرایند تکوین
شهر مدرن، بدل
میکند.
شاید
بتوان بیخانمانی،
فقر و بزه
ساکنان
پیرامون شهر
را تا پیش از
این دوره، ذیل
آنچه جعفر
شهری خندقنشینی
مینامد مورد
مداقه قرار
داد. در روایت
جعفر شهری،
خندقنشینان
عموماً کسانی
بودهاند که
در فرایند
تولید
اجتماعی
مطلقاً فاقد نقش
بودند؛ کسانی
چون دراویش،
تنفروشها،
قلندران،
قماربازان،
اشرار، لشوش و
باجبگیران
در این
خندقها خانه
میکردند تا
بهدور از
هرگونه کنترل
اجتماعی،
روزگار بگذرانند.
اما
حاشیهنشینان
امروزی
شهرهای
ایران،
غالباً دستههای
بزرگ
روستاییانی
بودهاند که
در تولید نقش
داشته ولی
معمولاً فاقد
هرگونه ابزار
تولید بودهاند.
مهاجرت این
دستهها به
شهرهای بزرگ و
سکونتشان در
جنب صنایع
جدید نیز به
امید مشارکت
در تولید و
سهیم شدن در
عایدی آن بوده
است.
به
استناد نتایج
تحقیقی که در
سال 1351 موسسهی
مطالعات و
تحقیقات
اجتماعی
دانشگاه
تهران صورت
گرفته،
میبینیم که 91
درصد از
سرپرستان
خانوادههای
حاشیهنشین
در تهران
روستایی بودهاند
و از آن میان 72
درصد آنان پیشتر
دهقان و 59 درصد نیز
خردهمالک
بودهاند.
همچنین
پژوهشی مشابه
در سال 1345 نشان
میدهد که 62
درصد از حاشیهنشینان
تهران کارگر
ساده، 12 درصد
کارگر نیمه ماهر
و 14 درصد کارگر
ماهر بوده
اند. (1)
اما
آنچه تأمل در
این موضوع را
بیش از پیش
ضروری میکند،
بازتولید
خصلت فرهنگی
خندقنشینان
در همین
طبقهی فرودست
حاشیهنشین
است. تا جایی
که گفتوگو
دربارهی
حاشیهنشینان
و محلات
فقیرنشین
اغلب به تقدم
آسیبهای
اجتماعی میانجامد.
از همین روست
که همچنان
مسئولان و مجریان
بهسازی و
نوسازی شهری،
بیش از آنکه
به تأمل در
علتهای
ساختاری
بازتولید آسیبهای
اجتماعی
بپردازند،
دستاندرکار
انجام طرحهای
ضربتی و مقطعی
در کمرنگ
کردن معلولهای
آن می شوند.
نتایج
آماری یک
تحقیق در سال 87
دربارهی
وضعیت شغلی
زندانیان
ساکن مناطق
سلطانآباد،
چوبیندر و
خیرآباد
قزوین، مشخص
می کند که 768 نفر
کارگر ساده، 243
نفر گچکار، 110
نفر نقاش، 211
نفر در مشاغل
فنی مانند
جوشکاری، و 313
نفر در مشاغل
خبازی و میوهفروشی
اشتغال داشتهاند.
چنانکه آشکار
است
ناپایداری
مشاغل، درآمد
ناچیز و عدم
حمایت
نهادهای
مربوطه، باعث
میشود کسانی
که در جستوجوی
شغل و مشارکت
در تولید
اجتماعی
روانهی شهری
صنعتی مانند
قزوین شدند،
در نهایت به عنوان
بزهکار، سر از
زندان
درآورند. (2)
پیشتر
در مقالهی
«بازتولید
حاشیه در
کالبد شهر» به
اختصار فرایندی
را که به
بازتولید
حاشیهنشینی
میانجامد
نشان دادیم.
در متن حاضر
کوشش خواهم
کرد تا با
تأکید دوباره
بر محلهی
هادیآباد و
بهاتکای
فعالیت
میدانی در این
محله، به
ترسیم خطوط
کلی مفهوم
«مشارکت واقعی
محلی»(3)
بپردازم که به
گمان من
جدیترین مانع
در بازتولید
حاشیهنشینی
است. لازم است
پیش از هر
گونه عملیات
کالبدی،
ساکنین این
نواحی را
شهروندانی
دانست که در
اثر نبود
توزیع
عادلانهی
ثروت و
توانمندیهای
اجتماعی، همراه
با ساختمانها
دچار فرسایش
شدهاند. باید
درک کرد که
آسیبهای
اجتماعی
موجود در این
محلات
برخاسته از
همین فرایند
ناعادلانه و
تبعیضآمیز
بوده است. در
حالی که با
توجه به
مشارکت و نقش
برابر آنها
در تولید
ثروت، باید نقش
شایستهای
نیز برای آنها
در جهت مشارکت
در تصمیمگیریهای
شهری قائل شد.
بافت
فرسوده،
شهروند
فرسوده
وجه
مشترک اغلب
اطلاعیهها و
تبلیغات
رنگارنگ
شهرداری یا
شرکتهای
شهرساز،
«مشارکت است:
مشارکت در
توسعه وعمران
شهر، مشارکت
در نوسازی
محله، مشارکت
در ساختن شهری
پر نشاط و یا
مشارکت در
ساخت خانههای
مقاوم و زیبا.
سازوکارهای
تبلیغی حوزهی
نوسازی، درجهت
اذعان به
نتایج منجر به
توزیع
عادلانهی
حقوق
شهروندان،
«مشارکت» را به
نقطه اتکای خود
تبدیل میکنند
و چنین مینمایانند
که فلسفهی
وجودی چنین
پروژههایی
بر مشارکت استوار
است و در جهت
نیل به عدالت
اجتماعی. اما
با همهی اینها،
بارها جملات
بیپیرایهای
مانند این را
از زبان
ساکنین محله
های فقیرنشین
یا حاشیهای
شنیده ام که: »
شهرداری و
شرکتهای
پیمانکار فقط
به فکر نوسازی
ساختمانها و
در نهایت سود هستند.
به آنها
بگویید که
مردم این محله
از ساختمانهایشان
فرسودهترند.»
جملاتی
از این دست
حامل بدبینی
عمیقی نسبت به
نگاه طراحان و
مجریان
نوسازی بافت
فرسوده است.
نگاهی که در
خوشبینانهترین
حالت، هستی
اجتماعی و
آیندهی
ساکنان یک خانهی
فرسوده را فرع
بر بنای
فیزیکی،
متراژ و
موقعیت مکانی
ملک می بیند.
با
استمداد از
همین جملات میتوان
هادیآباد را
بافتی دانست
که فرسودگی
همچون اثرات رطوبتی
عمیق در پایههای
ساختمان، در
ذهن و روان
ساکناناش
رسوخ کرده
است. نهادهای
حمایتی و
خدماتیِ دولتی،
شبهاحزاب و
تشکلهای
غیردولتی
همواره در این
محله غایب
بودهاند و
اکنون که
تخریب محله و
ساختوسازهای
جدید برای
مسئولان شهری
به یک ضرورت بدل
شده است، مردم
در برابر
بورژوازی
املاک و مستغلات
مستأصل ماندهاند.
سازمانهای
توسعهی شهری
و شرکتهای
ساختمانی و
شهرسازی و
بورژوازی
مستغلات، در
شرایط کنونی
از برگزاری برخی
جلسات توجیهی
و تبلیغی و
نوید محلهی
زیبا، مردم با
نشاط و شهر
توسعه یافته
فراتر نخواهند
رفت.
برنامههای
نوسازی شهری
با سرعت به
پیشروی
کالبدی خود
ادامه می
دهند، و گویا
با شعار تحقق
عدالت اجتماعی،
سعی دارند تا
مشارکت در
توسعهی شهری را
بهمثابه یک
نقش برای
ساکنان هادی
آباد درونی
سازند. امید
به مشارکت و
سهیم شدن در
نوسازی شهر،
در شرایطی که
امتداد
بزرگراهها و
مجموعههای
مسکونی مدرن در
حال احاطهی
کامل محله
هستند، از
برداشتی عمیقاً
سطحی حداقلی
نسبت به
مشارکت خبر میدهد.
ساکنینی که
دههها به طور
کامل از مدار
حق اظهارنظر
بیرون ماندهاند،
اکنون خود را
در آستانهی
بلعیده شدن
توسط نیروی
فشار
بیرونیای به
نام «نوسازی»
میبینند.
(شاید بتوان
این رویکرد
شهرداریها
را در ورود
ناگهانی به
محلات و
استفادهی شعاری
از فارغالتحصیلان
جامعهشناسی
برای برداشت
اطلاعات
اجتماعی،
اجبار
میانجیگری
شده توسط
«علوم
اجتماعی» نامید!)
طی سال
1388 و از رهگذر
دایر شدن
فضایی برای
فعالیت در
حوزهی کودکان
کار و خیابان،
بهتناوب با
ساکنان محلهی
هادیآباد
وارد گفتوگو
میشدم تا
نظرات آنها را
پیرامون
میزان رضایت
از نحوهی
مداخلهی
شهرداری و تغییرات
کالبدی محله
جویا شوم. بخش
بزرگی از ساکنان
از وضعیت
اجتماعی و
فرهنگی حاکم
بر محله و سطح
نازل خدمات
شهری ابراز
نارضایتی
میکردند، و
در ضمن
میگفتند که
هرگز به نظرات
آنها اهمیتی
داده نشده
است. از مجموع 35
پرسشنامهای
که از رهگذر
تجمیع پرسشها
با کمک خانوارهای
مشخص پر شد، 73
درصد از این
نگرانی داشتند
که بعد از
هادیآباد
نمیدانستند
باید به کجا
نقل مکان
کنند. آنان
معتقد بودند
حق انتخابی
برای تصمیمگیری
ندارند و ممکن
است فقط
«مجبور» به ترک
محله شوند. در
مقابل، کمتر
از 13 درصد از
ساکنین منافع
خود را در گرو
نوسازی و
آپارتمان
سازی
میدانستند.
ساکنین
هادیآباد
ضمن اینکه
نسبت به
مشارکت محلی
در ساختوساز
محله خوشبین
بودند اما
نسبت به
سودجویی
«معاملات ملکیها»
و «بساز و
بفروشها» و
«آنها که
دستشان در کار
است» ابراز
بدبینی میکردند
و اعتقاد
داشتند حتی
اگر ما بخواهیم
محلهمان را
بسازیم و از
وضعیت بدنام
فعلی خارج کنیم
باید امید
داشته باشیم
که «خودمان
خانهی خودمان
را آباد میکنیم».
یکی از ساکنان
محله میگفت:
«رنج گل بلبل
کشید و فیض گل
را باد برد! ما
هزاری هم
مشارکت کنیم،
خب سرآخر
آنکه پول
حسابی دارد
همه را یکجا میخرد… «.
به
وضوح می شد
دریافت که
آنها بر اساس
تجربهی زیستهی
خود، سود
نهایی را حاصل
کسانی می
دانستند که
«مستحق
دریافت» آن
نیستند.
در عین
حال در این
تجربه که
نزدیک به یک
سال به درازا
کشید، به وضوح
شاهد آمادگی
باور نکردنی
مردم برای
دریافت آموزش
و میل به کار
گروهی بودیم.
برخلاف تمام
تصورات رایج
از این محله،
امکان متشکل
شدن مردم و
احیای توانمندیهای
اجتماعی
موجود در محله
وجود داشت و با
تمرکز بر
مطالبات
واقعی، آنها
به سرعت خود را
درگیر برنامههای
اجرایی میکردند.
( می گویم باور
نکردنی چون طی
دهه های گذشته
هیچ گونه
فعالیت
اجتماعی
هدفمندی از
سوی نهادها و
سازمانهای
مدنی در این
محله صورت
نگرفته بود ).
هادی
آباد تا به
امروز از طریق
ایجاد
شبکههای
اجتماعی محلی
مانند صندوقهای
قرضالحسنه و
شبکههای
روابط
همسایگی و دوستی
و برنامههای
خیریهی خود
به
خودی،امکانی برای
مقاومت
آفریدند که تا
حدی خلاء
سازمان و شوراهای
محلی پر کرده
است. اما این
شبکههای خودجوش
برای اینکه
تاب مواجهه با
مسائل جدید
مانند نوسازی
محله را داشته
باشند،
نیازمند جدی
گرفته شدن و تقویت
هستند.
اعتقاد
ندارم که
انتقال
تجاربی از جنس
شورایاریهای
محلات
پایتخت، قادر
به تحول این
شبکه ها به
سازمانهای
محلی و مشارکتمحور
باشند. این
قبیل شوراها
که خود در جنب
دیوانسالاری
نزدیک به
بورژوازی
زمین شکل
گرفتهاند،
بیش و پیش از
آنکه خود را
مدخلی برای
تجمیع
مطالبات محلی
و بالابردن
توان چانهزنی
و مقاومت- مشارکت
ساکنان محلات
بدانند، سعی
دارند تا خود
را به عنوان
شکلهایی محلی
از پارلمان
بازتعریف
کنند. در واقع
خاستگاه
اداری آنها
باعث میشود
در دوره های
انتخابات
محلی، به جای
تشریک مساعی و
نزدیک کردن
خواستهای
طبقاتی مردم
محلات به نوعی
تبلیغات سیاسی
و رقابتهای
شکاف انداز
دامن بزنند.
زمانی
که این شوراها
ذیل طرحهای
یکسانسازی
شده و با هدف
تحقق نیات
متصدیان طرح
به محلات پای
میگذارند، د
ر نهایت از
اِعمال نظرات
محلی دور شده
به کارگزاران
دولتی بدل می
شوند. چنانچه
در بسیاری از
محلات تهران
شاهد آن هستیم
که اولویت برنامههای
شورایاریها
مسئلهی
نوسازی بافتهای
فرسوده آنهم
ذیل تاکتیک
جلب رضایت
ساکنان است.
این نشان از
غیبت
استراتژی
مشارکت محورانه
دارد.
(الگوهایی
از این دست از
سطح «مشارکت
صوری» که آنهم
حول ارائهی
تضمین های
لازم برای
حصول سود
اقتصادی است
فراتر نمیروند.
چنانچه این
مجموعه و نیز
دفاتر نوسازی
شهرداری تنها
زمانی نسبت به
برگزاری
کارگروههای
اجتماعی در
جهت تشریح
اهمیت «مشارکت
اجتماعی» برای
مردم اقدام میکنند،
که بخواهند
مزایای تجمیع
پلاکها و مشارکت
در ساخت مسکن
را القا کنند،
که تازه همین هم
زمانی به نتیجه
میرسد که
شرکا نسبت به
سود اقتصادی
اطمینان پیدا
کنند.)
نگاهی
گذرا بر
تجربههای
موفق مشارکت
محلی در امر
مسکن
در
محلات
حاشیهای
رابطهی
شهروند با
محیط اجتماعی
بیرون از محله
پرتنش است.
افراد ساکن محله
تا حدودی
هویتی یکسان
(با همهی
اختلافات و تناقضات
درونی آن)
برای خود
ایجاد میکنند
و همین شرایط
زندگی را تا
حدودی از یک
هماهنگی
حداقلی برخوردار
میکند. اما
زمانی که از
آنها سلب
مالکیت شده و
بار دیگر به
حاشیه پرتاب
شوند، رابطهی
این افراد با
جامعه به
رابطهی فردی
خلع سلاح شده
میماند که در
خوشبینانهترین
وضعیت میتواند
از پسِ
پنجرهی
دوجدارهی
خانهی نوساز خود
به هستی
اجتماعی
بنگرد.
فرایند
نوسازی بافت
فرسوده
لحظهای کلیدی
در تاریخ شهر
جدید است که
میتواند شهر
را به تکوین
فرایندهای
دموکراتیک
یاری کند.
آنهم دموکراسی
ای واقعی که
جایگاه
شهروند و حق
را به » حق رای
سالیانه» به
اعضای شورا
تقلیل
نمیدهد. بلکه
آنها را در
تمام مراحل
برنامهریزی و
استفاده از
تجارب زیست
اجتماعیشان
توانا می
سازد. این در
حالی است که
شکلهای رایج
بهمثابه اعمال
فشار یک نیروی
خارجی بر
تصمیمات و
ارادهی واقعی
ساکنین ضربه
وارد می کند
تا دست از سبک
زندگی فعلی
بشویند.
در
پایین
نمونههایی از
فرایند
مشارکت مستقیم
و واقعی
ساکنین
محلههای
حاشیهای
بهدست میدهم
تا درک بهتری
از نکات مورد
نظر من ایجاد
شود. در ادامه
از
همپوشانیهایی
که بین
هادیآباد و
فعالیت
خودانگیختهی
مردم و این
نمونههای
خارجی وجود
دارد از یکسو
و فعالیتهای
حذفی نظاممندی
که برای کنار
زدن مردم
انجام میشود
از سوی دیگر
خواهم گفت.
نمونههایی
از اندونزی و
السالوادور
در
اوایل دههی 1970
طرحی تحت
عنوان kip در
اندونزی شروع
به کار کرد که
طی 30 سال بعد
بیش از 15
میلیون نفر را
پوشش داد. طی
این برنامه
همراه با
بهسازی
کالبدی توجه
بسیار ویژهای
به بهبود
شرایط
اجتماعی و
اقتصادی
مبذول شد و
مشارکتی بودن
طرح به
کامیابی و
رسیدن به اهداف
پیشبینیشده
که شامل تأمین
آب، مسکن و
ثبات برای
حاشیهنشینان
بود نزدیک شد.
از مهمترین
نقاط این طرح
این بود که
مردم خود را
به عنوان
صاحبان واقعی
پروژه شناسایی
کردند و دولت
نقش حمایتی
ایفا کرد. چنانکه
» دولت امنیت
سکونت آنها را
در مکان شان
تضمین کرد و
هیچ خانهای
به دلایل
مالکیتی در
سکونتگاههای
غیررسمی
تخریب نشد.
برای ایجاد
ارتباط بین
مدیریت شهری و
مردم، هر سکونتگاه
به بخشهایی
تقسیم و هر
بخش به دو
واحد یکی با 150
خانواده و
دیگری با 20
خانواده
تقسیم میشود.
در هر واحد یک
نفر به عنوان
نمانیدهی واحد
انتخاب
میشود. در
چنین شرایطی
مردم محله میکوشند
مکان مشابهی
برای خانوادهای
که خانهی خود
را از دست
میدهد پیدا کنند
یا بسازند.» (4)
در شهر
سانسالوادور
(پایتخت
السالوادور)
علاوه بر جایگزینی
کار
داوطلبانه به
جای آوردهی
مالی، کلیهی
اعضای
خانوارها به
صورت اشتراکی
در پروژه همکاری
می کردند. تا
جایی که مهد
کودک و مراکزی
برای مراقبت
از سالمندان
در محل احداث
ساختمانها،
توسط خود مردم
برپا شد و
مسئولیت
نگهداری و آموزش
در این مراکز
و نیز
انبارداری و
خرید نیز بین
اهالی تقسیم
شده بود. از
نکات قابل
توجه این طرح
نیز استفاده
از توان
سازماندهی
محلی زنان
بوده است که
به بهترین
شکلی در موفق
به ایفای این
نقش می شوند. (5)
همپوشانیها
و تفاوتهای
بین هادیآباد
و نمونههای
یاد شده
با
نگاهی گذرا به
برخی تجربههای
موفق در ساخت
مسکن مشارکتی
مانند آنچه در
سان سالوادور
تحقق یافته
است، میتوان
ساکنان محلهی
هادیآباد را
به عنوان
نیروی تولید
لحاظ کرد. در
این تجربه
برخلاف
تجربهی مسکن
مهر در ایران
که برای
خانهدار شدن،
پیش شرط حداقل
آوردهی مالی
را در نظر
دارد، بی
خانمانها با
به کار
انداختن
نیروی کار خود
در مراحل ساخت
مجتمعهای
مسکونی،
فقدان حداقل
آوردهی مالی
را جبران
میکردند.
تجربهی عملی
و تاریخی
محلهی هادیآباد
نشان میدهد
کسانی که سالها
پیش و با اتکا
به دستان خود
به عنوان
ابزار تولید،
مسکنی را برپا
کردهاند و
سالیان
متمادی در آن
زیستهاند،
توانایی آن را
دارند که از
همین منظر به عنوان
نیروی کار
برابر در
جامعه تلقی
شوند و یک بار
دیگر برای
نوسازی و
بهسازی محیط
زندگی خود دست
بهکار شوند.
در
تجربهی
خانهی کودک
در هادیآباد،
اهالی این
محله با وجود
اینکه اساساً
با رویکردهای
سازمانی و
غیرخیریهای
آشنا بودند،
اما بهسرعت
دریافتند که
میتوانند در
ازای مشارکت
آگاهی
اجتماعی خود
را بالا
ببرند، نه
اینکه وجه
نقد یا
مایحتاج رایگان
دریافت کنند.
بهویژه زنان
محله توانایی
بالایی در
بسیج محلی دارند
و قادرند
بسیاری از
مراحل ساخت را
مدیریت
نمایند. سخن
گفتن از چنین
طرحهایی در
حالی ایدهالیستی
و خاماندیشانه
لقب میگیرد
که یک محله با
دهها هزار
جمعیت پیش روی
ما قرار دارد
که تنها به
دست خود
ساکنین ساخته
شده است و به
فراخور
نیازها و
تواناییها
امکاناتی
مانند بازار،
مسجد،
پارکینگ و محل
تجمع نیز در
آن تدارک دیده
شده است.
بنابراین
باید پرسید که
چرا تصور
میشود که
توان مدیریت
محلی برای
مشارکت واقعی
و نهادینه
کردین شهر
دموکراتیک از
پابین غیر
ممکن است؟ آیا
جز این است که
منطق سود و
بازتولید
ارزش افزوده
از زمین و
مستغلات
برچسب خاماندیشی
را بر چنین
ایدههایی میزند
و حتی گامی
فراتر نهاده و
جمعیت بزهکار
و آسیبزا را
مناسب مشارکت
اجتماعی
تشخیص
نمیدهد؟ آیا
این به معنای
حذف نظاممند
مردمی که
«صاحب» محله و
شرایط زیست
خود هستند
نمیباشد؟
آنچه در این
میان خود را
نشان میدهد
نادیده گرفته
شدن مردم و حق
آنها در تعیین
سرنوشت فردی
و جمعیشان
است و تکهتکه
کردن دوبارهی
هویت و
اجتماعی که در
کنار یکدیگر و
در پی سالها
تلاش و زحمت
دستهجمعی
برای خود
ساختهاند،
میباشد. در
واقع نیازمند
تببین و تعریف
دوبارهی
بسیاری از
مقولهها
همچون «حق
مشارکت»، «حق
شهروندی»، «حق
زندگی»، «حق
خودتعیینگری»،
«حق بازسازی و
بهسازی شهر» و
«حق به شهر»
هستیم تا
معنای این
واژهها را
روشن کنیم و
پیآمدهای
آنها را بهتر
درک کنیم.
باید دریابیم
که حق ساکنین
یک شهر به آن،
حق ساکنین یک
محله به آن،
حق تصمیمگیری
بر شرایط
زندگی شخصی و
اجتماعی خود،
و حق
خودتعیینگری
اصولاً به چه
معنایی است و
کدام گروههای
اجتماعی را
درگیر میکند
و کدام سازوکارها
تضمینکنندهی
مشارکت واقعی
شهروندان در
تعیین
سرنوشتشان
است و کدام
سازوکارها
آنها را از
این حق محروم
میکنند.
سخن
آخر آن که
سرمایهداری
با حذف برابری
در کار برابری
در مالکیت خصوصی
را اولویت
قرار میهد. با
در نظر داشتن
نقش برابر
شهروندان در
کار و تولید
اجتماعی، میتوان
پرتوی تازه بر
پدیدهی حاشیهنشینی
انداخت که
بارزترین وجه
از توزیع
ناعادلانهی
ثمرات تولید
در فرایند کار
جمعی است.
1- آمار
برگرفته از
مقالهی
ﺑﺮرﺳﯽ ﻋﻠﻞ
ﺣﺎﺷﯿﻪ
ﻧﺸﯿﻨﯽ و راه
ﺣﻞ رﻓﻊ ﺗﻌﺎرض
ﺑﺎ اﺻﻮل
ﺷﻬﺮﺳﺎزی
http://www.noandishaan.com/wp-content/uploads/2012/07/%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C.pdf
2- سید
محمد
ابراهیمی و
علی مسگریان،
ﺁﺳﻴﺐ ﺷﻨﺎﺳﻲ
ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻱ
ﻧﻘﺎﻁ ﺣﺎﺷﻴﻪﻧﺸﻴﻦ
و ارتباط آن
با جرایم،
ماهنامه
اصلاح و تربیت،
شماره 78، مهر 1387،
آدرس نسخهی
اینترنتی:
3- در
زمینهی
انواع مدلهای
مشارکتمحورانه
در نوسازی
شهری رجوع
کنید به اکرم
هادیان، سید
عبدالهادی
دانشور،
«نوسازی بافتهای
فرسوده شهری و
مشارکت
شهروندان»
(مقالهی
ارائهشده در
اولین همایش
بهسازی و
نوسازی بافتهای
فرسودهی
شهری در مشهد.
4- مدیا
حکیم و فاطمه
روشعلی،
بررسی تجارب
موفق بهسازی و
نوسازی بافت
های فرسوده در
جهان، از مقالات
منتخب اولین
همایش بهسازی
و نوسازی بافت
های فرسوده
شهری آدرس
اینترنتی :
5- علیرضا
علوی تبار،
بررسي الگوي
مشاركت شهروندان
در اداره امور
شهرها (جلد
اول)، تهران،
سازمان
شهرداري هاي
كشور1379
6- گفتگو
با دیوید
هاروی: سرمایه
داری و مبارزه
شهری، دیوید
جانسون با
دیوید هاروی
ترجمه زهره
دودانگه