ملاحظاتی
در مورد
دستمزد
نقدی بر
دیدگاه های رضا
مقدم، حمید
تقوایی، هلمت
احمدیان، حسن
حسام
از: رضا
سپیدرودی
مبارزات
کارگری: کدام مسیر؟
تشدید
بحران اقتصادی
و گسترش فروپاشی
صنایع و واحدهای
تولیدی، به وخامت
روزافزون وضع زندگی
کارگران منجر شده
و اعتراضات کارگری
آشکارا افزایش
یافته است. اگر
منافع اکثریت عظیم
کارگران را در
نظر بگیریم (خواه
منافع آنی و بلاواسطه
و خواه منافع درازمدت
و تاریخی) این اعتراضات
بهتر است هم اکنون
در کدام مسیر به
حرکت درآید؟ اگر
دشمنان طبقاتی
کارگران و سیاستمداران
آنها و کارفرمایان
و نئولیبرال ها
و ملاها را فقط
یک لحظه کنار بگذاریم
و دایره پرسش را
فقط به طیف حامیان
مبارزات کارگری،
جنبش کارگری، احزاب،
تشکل ها ونیروهای
چپ و کمونیست و
سوسیالیست محدود
کنیم، چه پاسخی
در باره مسیر حرکت
خواهیم گرفت؟
واقعیت
این است که در وجه
عمده پاسخی مستقیم
نخواهیم گرفت.
اما از واکنش ها
نسبت به مسایل
جنبش کارگری و
تبلیغ و ترویج
طرح های عملی نیروهای
این طیف درک شان
روشن می شود. در
حقیقت هر چه دامنه
اعتراضات کارگری
بیشتر می شود شکاف
و چالش نظری بر
سر جهت گیری مبارزات
کارگری هم بیشتر
می شود. یکی از مهم
ترین عرصه های
این رویارویی بر
سر مسیر مبارزات
کارگری را در
حال حاضر بر
سر بحث حداقل دستمزد
شاهدیم. البته
کنکاش در باره
"کدام مسیر؟"
تنها در بحث
دستمزد خلاصه
نمی شود، ولی
این بحث به محوری
تبدیل شده که دورنما
و چشم انداز طیف
پیش گفته از بهترین
مسیر حرکت اعتراضات
کارگری را بازمی
نماید. به همین
دلیل محور اصلی
این نوشته هم نقد و بررسی
گرایش های موجود
در میان طیف چپ
و کارگری از منظر
بحث حداقل دستمزد
است. در این
نقد به
دیدگاههای
مشخص افراد در
زمینه دستمزد
هم اشاره می
کنم اما نقد دیدگاههای
آقای رضا مقدم
از اتحاد سوسیالیستی
کارگری که در برنامه
ای با عنوان "دورنمای
مبارزه برای حداقل
دستمزد. تلویزیون
به پیش" عرضه شده،
بخش بیشتری از
این بحث را به
خود اختصاص می
دهد. علت این
است که آقای
مقدم نماینده ای
شایسته از گرایش
انحرافی در بحث
حداقل دستمزد هستند
و احتمال
میدهم که سایر
آقایانی که در
این نقد به
سراغ نظرات
شان می روم،
در آن زمینه
هایی که ظاهرا
روی سخن با رفیق
رضا مقدم است
هم بتوانند به
سهولت جوهر
اشتراک فکری
خود را با ایشان
دریابند و خود
را مخاطب نقد
بدانند.
راز
حداقل دستمزد
سه و نیم
میلیون
تومانی
فعالان
کارگری و
حامیان
مبارزات کارگران
که مباحث
کارگری را
تعقیب می
کنند، می دانند
که تازه ترین
مورد شکل گیری
دو گرایش مختلف
در بحث حداقل
دستمزد به
مجموعه
فعالیت های تبلیغی
و واکنش های
طیف مورد خطاب
این نوشته به
حداقل دستمزد
سال 95 و به تلاش
هایی مربوط
است که با هدف
انتشار
بیانیه ای
مشترک صورت
گرفت. یکی از کانون
های صف آرایی دو
گرایش بر سر حداقل
دستمزد اعلام مبلغ
سه و نیم میلیون
تومان به عنوان
حداقل دستمزد برای
سال نودوپنج از
یک سو و نالازم
و غیرضروری دانستن
آن از سوی دیگر
بود. شکل گیری
این دو گرایش،
حداقل از
بیرون، حالت
رازگونه ای به
خود گرفت. برای
کسانی که فقط
چیزهای
پراکنده ای در
باره این موضوع
شنیده اند این
اختلاف به
ظاهر مثل این
است که بر سر
رنگ بال پر
پرنده ای که
درهوا پرواز
می کند،
اختلاف نظر
شکل بگیرد، در حالی
که به هیچ وجه رازی
وجود ندارد. آقای
رضا مقدم که تقریبا
تمام استدلال های
اصلی موجود در
میان حامیان اعلام
سه و نیم میلیون
تومان به عنوان
حداقل دستمزد را فهرست کرده،
بزودی راز عشق
افلاطونی جمع
مورد خطاب به
بحث حداقل
دستمزد را به
ما نشان خواهد
داد. آقای
مقدم البته در
نوار سخنانش هشداری
هم به سازمان ما
داده و گفته است:"
تنها سازمانی که
با این ماجرا موافقت
نکرده و مخالفشه
سازمان راه کارگره
که یک اشتباه بزرگ
تاریخی انجام داده
و اگر بسرعت موضع
اشتباهی رو که
دارن تصحیح نکنن
به عنوان یک حرکت
اشتباه تاریخی
درسابقه سیاسی
شون خواهد موند."(1)
خواهیم
دید که اشتباه
تاریخی چیست. و
چه کسانی مرتکب
آن می شوند، ولی
قبل از هر چیز لازم
است تاکید کنم
که این نظر آقای
رضا مقدم نادرست
است و علاوه بر
سازمان ما برخی
دیگر از تشکل های
حامی مبارزات کارگران
هم اعلام رقم و
عدد برای حداقل
دستمزد سال نودوپنج
را ضروری ندانسته
اند. مثلا نگاه
کنید به بیانیه
ای که در آستانه
اول ماه مه از سوی
تشکل های مستقل
کارگری داخل کشور
در این مورد صادر
شده است. آقای رضا
مقدم استدلال هایی
برای درستی این
رقم و عدد ارائه
می دهد. او می گوید
که "این حرکتی که
اومده خودش حداقل
دستمزد را تعیین
کرده داره مبارزه
برای حداقل دستمزد
را می بره به خارج
از قانون کار و
این یک اقدام اساسی
و رادیکال برای
جنبش کارگری است...
تعیین مزد سه و
نیم میلیون تومانی
به معنای این است
که کلا دارد سه
جانبه گرایی را
کنار می گذارد..
شوراهای اسلامی
را می زارن کنار
و دارن سیستم فاسد
جمهوری اسلامی
را برای تعیین
دستمزد می گذارن
کنار. این اهمیتیه
که این خواست داره.
مبارزه برای دستمزد
را می بره خارج
از مدار قانون
کار و این مهم ترین
موضع دفاع جناح
چپ جنبش کارگری
از رقم سه و نیم
میلیون بود."
اما
این استدلال آقای
مقدم به کلی بی
پایه واساس است.
طبقه کارگر ایران
برای برخورداری
از حداقل دستمزد
شایسته آیا فقط
نیازمند این بوده
که چند تشکل حامی مبارزات
کارگری در "حرکتی"
رقم سه و نیم میلیون
تومان را برای
یک بار اعلام کنند
تا مبارزه برای
حداقل دستمزد را
از قانون کار و
سه جانبه گرایی
بیرون کشیده و
حتی سیستم فاسد
جمهوری اسلامی
را از تعیین حداقل
دستمزد کنار بگذارند؟
این چه استدلالی
است که یک مشاهده
ساده واقعیت کل
آن را فرو می ریزد؟
آیا با اعلام سه
و نیم میلیون تومان،
جمهوری اسلامی
از سیستم تعیین
حداقل دستمزد کنار
گذاشته شده؟ قانون
کار کنار گذاشته
شده؟ نفوذ شوراهای
اسلامی کار از
بین رفته؟ سه جانبه
گرایی کذایی دیگر
پایه تعیین حداقل
دستمزد نیست؟ اینها
"می رود" که کنار
گذاشته شود؟ چطور"
می رود"؟ مقیاس
این "می رود" کجاست
و چیست؟ معلوم
است که هیچ کدام
از این ها فعلا
کنار گذاشته نشده
است. فعلا تخیل
و تصور است. آقای
مقدم همین تصورات
و تخیلات و اعلام
رقم را "مهم ترین
موضع دفاع جناح
چپ جنبش کارگری
از رقم سه و نیم
میلیون" می داند
و آن را "یک اقدام
اساسی و رادیکال
برای جنبش کارگری"
می نامد. ولی منطق
و عقل سلیم جای
تردیدی نمی گذارد
که جایگزین کردن
اعلام یک موضوع
با برخورداری از
قدرت کافی برای
اعمال آن موضوع،
دو امر بکلی
متفاوت است.
ضعف
های قدیم در
قالب جدید:انکار
مبارزه
اقتصادی طبقه
کارگر در پوشش
مسخ ماهیت
اقتصادی این
مبارزه و
مخالفت با
رفرمیسم
بهتر
است با خودمان
رو راست باشیم.
اگر قرار باشد
اعلام مستقل و
"رادیکال" رقم
حداقل دستمزد،
نه در تصورات و
تخیلات آقای مقدم،
بلکه به طور واقعی
معنایش خروج از
قانون کار، سه
جانبه گرایی و
حتی کنار زدن جمهوری
اسلامی از تعیین
حداقل دستمزد باشد،
این به زبان صریح
و روشن یعنی این
که وظیفه اصلی
مطالبه دستمزد
سه و نیم میلیون
تومانی اساسا سرنگونی
جمهوری اسلامی
است نه رسیدن حداقل
حقوق مزدبگیران
به سه و نیم میلیون
تومان در همین
ماههایی که
یکی پس از
دیگری می گذرد.
هر کسی که از
این توانایی
برخوردار
باشد که ذره
ای به
پیامدهای
اجتناب
ناپذیر نظر
آقای مقدم
بیاندیشد،
ناگزیر می شود
همین رابطه را
در نظر بگیرد.
تنها پلی که
می تواند تصورات
آقای مقدم و
هم اندیشان
ایشان در مورد
دستمزد سه و
نیم میلیون
تومانی را به
واقعیت مرتبط
کند همین است.
هیچ حالت
دیگری وجود
ندارد که بتواند
مطالبه آقای
مقدم برای
حداقل دستمزد
سه و نیم
میلیون
تومانی را با
خروج از قانون
کار و سه
جانبه گرایی
پیوند بزند.
در
حقیقت نظر
اقای مقدم به معنای
آن است که تلاش
کنیم نارضایتی
از دستمزد زیر
خط فقر در میان
توده مزدبگیران
را به وسیله ای
برای برانگیختن
کارگران به سرنگونی
رژیم جمهوری اسلامی
تبدیل کنیم. زیرا
تصور این که نظام
جمهوری اسلامی
سرپا باشد، دولت
که بزرگ ترین کارفرماست
و حداقل دستمزد
را عملا تعیین
می کند پابرجا
باشد، قانون کار
کذایی این رژیم
برقرار باشد، بعد
فقط در حوزه دستمزد
چنان توازن قوایی
شکل بگیرد که بتواند
بیرون از مجموعه
این پابرجایی
ها، حداقل دستمزد
را "تعیین" کند،
تصوری غیرواقعی
و گمراه کردن کارگران
است. توازن قوایی
که بتواند حداقل
دستمزد را بیرون
از همه کارکردهای
نظام موجود"تعیین"
کند، حتما از جنسی
است که قبل از آن
نظام جمهوری اسلامی
را هم برانداخته
است. اینجاست
راز عشق مفرط
آقای مقدم و
طیفی از همفکرانشان
به بحث حداقل
دستمزد. برای
این آقایان
بحث حداقل
دستمزد بخشی
از مبارزه
طبقاتی واقعی
توده طبقه
کارگر در همین
شرایط فعلی و
در همین توازن
قوای نامناسب کنونی
نیست؛ اهرمی
است برای بهره
برداری از
نارضایتی
کارگران در
جهت سرنگونی
جمهوری
اسلامی. مبارزه
اقتصادی برای
بهبود فوری
وضع معیشت کارگران
و سازماندهی
خود آنان در
این مبارزه مطرح
نیست، مبارزه
سیاسی برای
سرنگونی کلیت
بورژوازی
مطرح است.
کارگر به
عنوان انسانی
که باید
بتواند شکم زن
و بچه اش را
سیر کند و
باید دستمزدی
بگیرد که
بتواند از پس
این کار برآید
و همین حالا
در همین توازن
قوا باید
بتواند خود را
از گرسنگی
برهاند و شغلش
را حفظ کند یا
حداقل
دستمزدهای
معوقه اش را
بگیرد، ذره ای
از نظر این
آقایان ارزش
وقت تلف کردن
ندارد. کارگر
موقعی ارزش
دارد که درست
همانطور که
نیروی کارش را
به سرمایه دار
می فروشد، نارضایتی
اش را هم به
آقای مقدم یا
گروههای رقیب
ایشان که در
زمینه
دستمزدها
اتفاقا هم فکر
ایشان هستند واگذارد
تا ایشان یا
رقبایشان با
آن نظام
جمهوری اسلامی
را سرنگون و
کار مزدی را
برای کارگران
لغو کنند. چپ
رادیکال در
کشور ما تا
کنون همواره با
ناتوانی در
درک مبارزه
اقتصادی طبقه
کارگر
شناسایی شده
است. همیشه در
برابر این
مبارزات اقتصادی
دماغش را
گرفته و آن را
به عنوان رفرمیسم
محکوم کرده
است. چپ
رادیکال
نتوانسته است
درک درستی از
اشاره انگلس
به مبارزه
اقتصادی طبقه
کارگر به
عنوان یک شکل
اصلی از مبارزه
طبقاتی داشته
باشد و نتوانسته
تفاوت "طبقه
درخود" و
"طبقه برای خود"
را درک کند و
از درک قیم مابانه
فاصله بگیرد.
این ناتوانی و
مذمت مبارزه اقتصادی
طبقه کارگر و
انکار آن تا
همین یک دهه
پیش شکل حملات
افراطی به
مبارزات
اتحادیه ای و
سندیکایی
داشت. تلاش
برای ایجاد
تشکل های
سندیکایی
رفرمیسم و
سازشکاری محض تلقی
می شد. همان
دوره هم بر
شورا به جای
سندیکا و اتحادیه
تاکید می شد
تا از این
طریق محملی
نظری برای
فرار از جنگ
طبقاتی در
حوزه مطالبات
عاجل و مشخص طبقه
کارگر فراهم
شود و سیاست
کارگری به
مشتی
ناسزاگویی،
آه و نفرین بورژوازی
بدکردار و
استثمارگر، تبلیغ
اخص حزبی برای
جذب نیرو و آفتاب
نشینی تا آن
ساعت سعدی فروکاسته
شود که لحظه
انقلاب و ای
بسا تشکیل
شوراهای
کارگری فرا
برسد. حالا
آقای مقدم
برای تکرار
انحرافات
قدیم در قالب
جدید راه تازه
ای پیدا کرده
است. اسم
مبارزه
اقتصادی را
باقی می گذارد،
ماهیت یکی از
شکل های اصلی
این مبارزه اقتصادی،
یعنی مطالبه
حداقل دستمزد
را از یک شعار
عاجل مبارزه
روزمره
اقتصادی توده کارگران
به یک شعار
مربوط به
سرنگونی کلیت
نظام سیاسی تبدیل
می کند. به شرط
این مسخ ماهیت
است که آقای
مقدم "مهم ترین
موضع دفاع جناح
چپ جنبش کارگری
از رقم سه و نیم
میلیون" را
مطرح می کند.
یک
تبیین دیگر؟
ممکن
است گفته شود و
به اعتراض نیز
که، طرح مطالبه
سه و نیم میلیون
تومان به عنوان
حداقل دستمزد در
نقطه شروع خودش
معنایش کنار زدن
شورای عالی کار
و قانون کار و کل
نظام جمهوری اسلامی
نیست، اما به ناچار
به آن می انجامد
و به آن سمت می رود.
و این ظرفیت، این
سمت گیری و
این ناچاری است
که آن را "رادیکال"
می کند.
اما
چنین تبیینی
هم دارای
اشکالات
اساسی است. اولا
مشروط کردن تحقق
یک مطالبه اقتصادی
به سرنگونی رژیم
جمهوری اسلامی،
از آنجا که به معنای
ناممکن اعلام کردن
دستیابی به مطالبه
اقتصادی مورد نظر
در چهارچوب نظام
حاکم از طریق
مبارزه مستقل کارگران
است، نه توده بزرگ
بیش از سیزده میلیونی
کارگران را در
زمینه حداقل دستمزد
که در وجه عمده
سرنگونی طلبان
تحت هر شرایط و
موقعیت را می تواند
برانگیزاند. زیرا
توده کارگر در
مبارزه اقتصادی
قبل از هر چیز به
فکر دفاع از سطح
معیشت خویش است.
کارگر دستمزد کافی
می خواهد. نقد می
خواهد و بسرعت.
اگر آقای مقدم
و همفکران
ایشان می گویند
کارگر بهتر است
به جای افزایش
فوری دستمزد، همین
عنوان افزایش دستمزد
را بگذارد ولی
زیر پوشش آن اول
رژیم را پائین
بیاورد تا بعد
دستمزد مناسب دریافت
کند، بهتر است
همین را با صداقت
و به صراحت به کارگران
ایران بگویند.
بهتر است
صراحت بدهند
که منظورشان
از حداقل
دستمزد سه و
نیم میلیون
تومانی
برانگیختن
کارگران به
پیوستن به حزب
و سازمان و
گروه مورد نظر
خودشان است نه
مبارزه واقعی
و روزآمد بیش
از سیزده
میلیون
مزدبگیر و
خانواده
هایشان برای
تحمیل حداقل
دستمزدی
شایسته به
کارفرمایان و
دولت و کل
حاکمیت در
همین شرایط
فعلی و در
همین روزهای
جاری. ثانیا شعار
افزایش دستمزد
خصلت عاجل دارد.
تهی کردن خواست
افزایش دستمزد
از مضمون یک مطالبه
عاجل و تبدیل آن
به یک شعار مرحله
ای مشروط به سرنگونی
رژیم جمهوری اسلامی
هر قدر هم که "رادیکال"
به نظر برسد عملا
رادیکال نیست،
زیرا به معنای
ناتوانی و تسلیم
طلبی در پرده رادیکال
نمایی در مبارزات
مشخص و موردی کارگری
در همین شرایط
فعلی و خالی
کردن پشت
کارگران در
همین مصاف های
مشخص و موردی در
همین توازن
قوای فعلی است
(در بحث بر
سر اولویت های
مبارزاتی
کارگری این
نکته را بیشتر
توضیح می دهم).
ثالثا به معنای
منحرف کردن مسیر
شکل گیری اراده
مستقل صنفی و طبقاتی
کارگران است. زیرا
کارگران از طریق
پیروزی یا شکست
در نبردهای مشخص
بر سر مطالبات
عاجل و بی واسطه
خودشان است که
اهمیت اتحاد طبقاتی
را درمی یابند،
به سمت تشکل یابی
می روند و در بستر
تجربه مبارزاتی
خود رابطه رفرم
های کوچک و موردی
با رفرم بزرگ مرحله
ای یعنی سرنگونی
نظام حاکم را درمی
یابند و ظرفیت
آن را ایجاد
می کنند. پیوستن
به شعارهای نیروهای
سیاسی چپ سرنگون
طلبی که این
یا آن سناریوی
از پیش آماده
ذهنی را می
خواهند به
عنوان مسیر حرکت
مبارزاتی
کارگران
تعیین کنند،
کارگران را
صاحب تشکل
مستقل طبقاتی
نمی کند؛ آنها
را به عنوان
آحاد و افراد
وارد مبارزه
می کند. اگر
این مبارزه به
هر دلیلی شکست
بخورد، فردای
آن کارگر باز
هم هیچ سنگری
از خود برای مقابله
با دست اندازی
ها و تجاوزات
روزمره
کارفرما و
دولت ندارد.
مبارزه سیاسی
برای سرنگونی
رژیم جمهوری
اسلامی اهمیت
اساسی دارد.
وقفه پذیر
نیست؛ کارگران
هم بی تردید
بخشی از این
مبارزه هستند.
حتی مبارزه
اقتصادی هم در
کشوری که دولت
کارفرمای
بزرگ است بی
تردید به سرعت
رنگ و بوی
سیاسی به خود
می گیرد.
اینها نکات
شناخته شده و
روشنی هستند
که اصولا بعید
است که
بخواهند محل
مناقشه باشند.
با این حال
مبارزه سیاسی
نمی تواند و
نباید جایگزین
مبارزه
روزمره
کارگران برای
بهبود سطح
زندگی آنان
شود. حذف
مبارزه
اقتصادی، از
طریق مسخ ماهیت
شعارهای
اقتصادی،
اکثریت بزرگ
طبقه کارگر را
از صحنه
مبارزه کنار
می گذارد و از
این طریق حتی
مبارزه سیاسی
برای سرنگونی
رژیم جمهوری
اسلامی را
تضعیف می کند.
مولفه
های حداقل
دستمزد
کدامند؟
کنکاش
برای بیرون
کشیدن پاسخ
این سوال
ساده، شکلی
دیگر از
ناتوانی بخش
عمده گروهها و
احزاب چپ
رادیکال از
درک مبارزه
اقتصادی
کارگری را
روشن می کند.
هر قدر که تقلای
این گرایش ها
برای جدی و
حیاتی نشان
دادن
سنگربندی له
یا علیه
دستمزد سه و
نیم میلیون
تومانی بیشتر
می شود، فاصله
آنها از درک ماهیت
اقتصاد سیاسی بیشتر
به نمایش درمی
آید. در قاموس
این چپ، عواملی
مستقل از
اراده خود این
چپ ها اصلا
نباید در تعیین
حداقل
دستمزدها در
نظر گرفته
شود. این شورش خام
پوپولیستی
علیه جبر
سرمایه، ابر و
باد و مه و خورشید
و فلک را به
کار می گیرد
تا صرفا عوامل
ذهنی، گرایش
ذهنی،
راهکارهای
تعیین شده در
اتاق های فکر،
یا در جلسات
رهبری حزب،
سازمان و غیره
را جایگزین
مولفه های
واقعی حداقل
دستمزد توده
های مزدبگیر نماید.
هر جا هم که
توانایی
انکار مولفه
های واقعی و
عینی اقتصادی
را در تعیین
دستمزد
ندارد، آنها
را "لوکس" می
نامد. بگذارید
از آقای رضا
مقدم که ساده
اندیشانه
تراز بقیه حرف
دل سایرین را
در بحث حداقل
دستمزد می
گوید شروع
کنم. آقای
مقدم می گوید:
"جنبش
کارگری و جناح
چپش جزو صفی ان
که می خوان یه چیزهایی
را بگیرن. این که
چه معضلاتی را
آنهایی که می خوان
بدن دارن معضل
جنبش کارگری نیست...
اگه نمی تونن اوضاع
را بهتر از این
اداره کنن سودشون
نمی رسه دستمزد
کارگر رو بدن و
رفاه کارگر رو
بدن واگذار کنن
جنبش کارگری و
طبقه کارگر می
تونه سیستم را
به دست بگیره و
کشور رو به دست
بگیره و با تغییر
سیستم اقتصادی
کشور و لغو کار
مزدی اون رفاه
لازمه را به مردم
ایران بده. اگر
نمی کشن واگذارش
باید بکنن."
چنانکه به صراحت
قابل مشاهده
است، آقای
مقدم تعیین
حداقل دستمزد
را اصولا
مرتبط با تفسیر
مستقل طبقاتی
نیروی کار از موقعیت
سرمایه داران منفرد
و دولت سرمایه
دار نمی داند.
براساس تصور
آقای مقدم
طبقه کارگر از
طریق ایشان که
"جناح چپ"
جنبش کارگری
هم تشریف
دارند، حداقل
دستمزد خود را
اعلام می کند،
اگر سرمایه
داران منفرد و
دولت سرمایه
داری داد که داد؛
اگر نداد برود
گورش را کم
کند و قدرت را
به جریان آقای
رضا مقدم
واگذار کند.
اقای
حمید تقوایی
از حزب
کمونیست کارگری
همین نظر آقای
مقدم را این
طور بیان می
کند: "احزاب چپ
و کمونیستی که
می خوان
مبارزه کنن برای
رهایی طبقه
کارگر.. نمی
تونن صرفا
موانع و مختصات
و مکانیسم های
تولید سرمایه
داری را
ببینند؛. .. یک
نیروی سیاسی،
کارگری... که
امرش این هست
که با مبارزه
حقوق کارگران
را به دست
بیاره، این
ملاحظات
اقتصادی را می
زاره کنار.
ببینید: جایی
هست که طبقه
سرمایه دار می
یاد می گه که
من نمی تونم.
می خوابه تولیدم....
جواب کارگر
چیه؟ جواب
کارگر اینه که
پس لیاقت و
بویژه امکان
ادامه (هدایت)جامعه
رو نداری بیا
کنار." (پرانتز
از من است). (2)
اقای
تقوایی به آن
گرایشی تعلق
دارد که می
خواهد مبارزه
برای حداقل
دستمزد را با
کنار گذاشتن "موانع
و مختصات و مکانیسم
های تولید سرمایه
داری" آن هم از
طریق مبارزه
حزب به جای
طبقه پیش ببرد.
اقای تقوایی
هم می گوید که
بحث حداقل
دستمزد ربطی
به تفسیر
مستقل کارگری
از ظرفیت های
سرمایه داران منفرد
و دولت سرمایه
ندارد. و حتی
جایی هم که به
طور واقعی ربط
دارد باید
کنار گذاشته
شود. سرمایه
دار منفرد و
دولت سرمایه
اگر نتواند
حداقل دستمزد
پیشنهادی
ایشان و حزبش
را بدهد باید
کنار برود و در
واقع سرنگون
شود. به همین
دلیل آقای
تقوایی تاکید
می کند که
مبارزه برای
حداقل دستمزد
در ایران "مبارزه
ای بشدت سیاسی"
است. تقریبا مشابه
همین فکر را حسن
حسام این طور
بیان می کند:"ما
در شرایطی
هستیم که زیر
سلطه نظام
سرمایه داری
هستیم. این
جنگ طبقاتی
است. این جنگ
طبقاتی رو با
چرتکه ارزیابی
نمی کنن. با
میزان های...
عددی مقایسه
نمی کنن. یک
کسی نوشت... و
خیلی قشنگ
نوشت دستمزد
دفاع از حق
زندگی است نه
برای تطابق با
رشد تورم، نه برای
انطباق با
آمارهای
تولید ناخالص
ملی.... (3)
هلمت
احمدیان توجه
به مولفه های
عینی حداقل دستمزد
را "تقلیل
گرایی" و
امکان گرایی"
می نامد که
"رفرمیسم
لیبرالی" را
تقویت می کند
و می نویسد که بحث
در رابطه با
حداقل دستمزد "قبل
از اینکه بحث روی
اعداد و ارقام
مقدور یا غیر مقدور
باشد، کیفر خواست
طبقه ای است که
نان و سفره خالی
و زندگی اش از جانب
سرمایه دارن به
گرو گرفته شده..."
(4)
چنانچه
آشکارا می
بینیم در همه
مواردی که نقل
کردم حداقل
دستمزد یا از
مولفه های
عینی تعیین
دستمزدها
منفک شده، یا
کنار گذاشتن
صریح این
مولفه ها
توجیه شده، یا
توجه به آنها
به تلویح ضربه
خوردن به
کیفرخواست
طبقه کارگر
علیه سرمایه
دانسته شده و
یا جنگ طبقاتی
اساسا با
برآوردهای
کمی و مقیاس
های مادی در
حوزه دستمزد غیرقابل
سنجش دانسته
شده. اگر یک
لحظه فرض کنیم
که همه این ها
درست باشد:
یعنی حداقل
دستمزد اصلا
ربطی به سرمایه
داران منفرد
یا دولت
سرمایه داری
یا ویژگی های
نظام سرمایه
داری و قانون
انباشت
سرمایه
نداشته و فقط
براساس میل و
علاقه آقایان
محترمی که
نظرات شان را
ذکر کردم
تعیین می شود،
در این صورت آقایان
گرامی بگویند
چرا سه و نیم
میلیون؟ چرا
نمی گویند حداقل
دستمزد باید
هفت میلیون یا
حتی هفتاد میلیون
باشد؟ من از
شما که می
گویید به ما
ربطی ندارد که
آنهایی که
قرار است دستمزد
را بدهند می
توانند یا نه،
می پرسم که اگر
به شما ربطی
ندارد چرا همه
تان روی همین
سه و نیم میلیون
خم شده اید؟ شما با
کدام "چرتکه"
به این سه و
نیم میلیون
تومان رسیده
اید؟ کار
کارشناسی
کرده اید؟
کجاست این
کار؟ شما که
می گویید "مختصات
و مکانیسم های
تولید سرمایه داری"
را باید در
تعیین دستمزد
کنار بگذاریم
و اینها
"لوکس" هستند
کدام مانع را
در برابر خود
دارید که حداقل
دستمزد را
مثلا بیست
میلیارد
تومان اعلام
نمی کنید؟ و
چرا نمی کنید؟
رفیق حسن حسام
پاسخی ویژه به
پرسش چرایی
حمایت از رقم
سه و نیم
میلیون
تومانی داده
است که همین
جا به آن
اشاره می کنم.
او با اصرار
می گوید به
فرض محال (که
محال نیست)
اعداد و ارقام
پیشنهادی
سیزده تشکل
کارگری نادرست
هم باشد که
نیست "آیا
سیزده تشکل
کار که تازه
برجسته ترین
تشکل های
کارگری موجود
در ایران زیر سرنیزه
جمهوری
اسلامی یک خواسته
معینی را دفاع
کردن....چپ
کمونیست و
بنده از اینجا
بایستی بگم
درست هست یا
نیست؟ شما پرت
می گید؟ پرت
بودن خودم را
از اینجا بیان
می کنم. یک
اتفاق طلایی
افتاده.... وقتی
که گرایش های
متنوعی از
فعالین
کارگری که با
هم یه جاهایی
کارد و پنیر
بوده اند... با
هم آمدند، ما
از این هم
آوایی فاصله
بگیریم؟ این اپورتونیسم
نیست؛ پذیرش
یک عضله قوی
است. "
دیگران
را نمی دانم،
ولی باید
اعتراف کنم که
شخصا از شنیدن
این سخنان از
حسن حسام
شرمنده شدم.
او به سنتی
تعلق دارد که
در اوج سرمستی
توده ای به یک
انقلاب شکست
خورده، در
مقابل
میلیونها
متوهم ایستاد
و گفت:" انقلاب
مرد زنده باد
انقلاب." حالا
کارش به جایی
رسیده است که
هر گونه اندیشه
انتقادی رفیقانه
حتی نسبت به
مواضع
جریانات
کارگری را در
حد کفر ابلیس
تلقی می کند.
درست مثل این
است که در
پاسخ فردی که
از شما می
پرسد: شما خدا
را چطور اثبات
می کنید؟ بگویید:
به قرآن این
کتاب آسمانی
نگاه کنید.
سندی بهتر از
این در اثبات
خدا هست؟
آیا
بیانیه تشکل
های کارگری
آیه آسمانی
است که خدا
نازل کرده؟ سند
انکار ناپذیر
و غیر قابل
انتقاد است؟
چنان مقام
شامخ خدایی
دارد که عقل و
سنجش و داوری
و نقادی و
اندیشه ورزی
مستقل را در
برابر آن باید
تعطیل کرد؟
چرا حسن حسام
فکر می کند که
اگر بخواهد در
باره پرت بودن
یا نبودن
مطالبه تشکل
های کارگری
سخن بگوید پرت
بودن خودش را
سند زده است؟
وی اگر تا این
حد از بحث
حداقل
دستمزدها دور
است که اظهار
نظر انتقادی
نمی تواند
بکند، چرا
اصلا وارد این
بحث می شود؟ و
اگر مستقل از
این که تشکل
های کارگری چه
نوشته اند یا
ننوشته اند
خودش دلایلی
برای درستی این
مطالبه دارد
چرا آنها را
اعلام نمی
کند؟ آیا
اشاره به این
که حداقل
دستمزد جلوه
ای از جنگ
طبقاتی است و
جنگ طبقاتی با
"چرتکه" حساب
نمی شود
"استدلال"
است؟ اگر هست
چرا رفیق حسن
همین "چرتکه "را
در نزد تشکل
های کارگری
نقد نمی کند؟
اگر حداقل
دستمزد از نظر
او ربطی به
مقدار ندارد
چرا او مقدار
پیشنهادی تشکل
های کارگری را
تایید می کند؟
برای این که
"هم آوایی" تشکل
های کارگری را
به هم نزده
باشد؟ به چه
قیمت؟ به قیمت
کسب مقبولیت؟
آیا
اپورتورنیسم
معنای دیگری
هم دارد؟ برخلاف
برداشت رفیق
حسن حسام از
نحوه واکنش به
مطالبه تشکل
های کارگری
داخل، رفیق
هلمت احمدیان
به دو نکته در
رابطه با این
تشکل ها اشاره
می کند که
توجه به آنها حداقل
برای حسن حسام
لازم است. او
با استدلالی
مشابه رفیق
حسن از حداقل
دستمزد سه و
نیم میلیونی
پیشنهاد شده
از سوی تشکل
های کارگری داخل
جانبداری می
کند، ولی در
عین حال می
نویسد که "تشکلهای
مستقل کارگری در
ایران ... هنوز به
حد کافی بر ...محیط
های کار و تولید
متکی نیستند"
و "اگر چه بر استقلال
تشکل های کارگری
از دولت و کارفرما
تاکید هست، اما
در عالم واقع این
تشکل های مستقل
کارگری نمی توانند
از افق سیاسی و
احزاب سیاسی مستقل
باشند." برای
رفیق هلمت حمایت
از پیشنهاد
حداقل دستمزد
سه و نیم
میلیون
تومانی ریشه
در عدم
استقلال تشکل
های مستقل
کارگری از افق سیاسی
و احزاب سیاسی
مستقل دارد.
او از خود و
مواضع حزب
خودش در جامه
ای دیگر حمایت
می کند.
حداقل
دستمزد چطور
باید عملی
شود؟
قبل
از هر چیز خوب
است آقایان که
می خواهند حداقل
دستمزد را
خودشان تعیین
کنند بگویند
که با کدام
قدرت می
خواهند این
دستمزد را به
سرمایه داران
منفرد یا دولت
سرمایه داری؛
آنهم سرمایه
داری وحشی
پیرامونی
ایران تحمیل
کنند؟ و اگر
نمی خواهند یا
نمی توانند چیزی
را به جایی
تحمیل کنند بحث
شان چه به درد
کارگران می
خورد؟ بحث
حداقل دستمزد
که عدد پرانی
و چشم و هم چشمی
بر سر رقم های
درشت تر و
رقابت های
"رادیکال" از
طریق بازی با
اعداد در میان
تعدادی فرقه نیست.
این حداقل
دستمزد اگر
قرار است عملی
شود چطور باید
عملی شود؟ حسن
حسام می گوید
که می داند که
این رقم عملی
نمی شود. یعنی
این رفیق
خیالش جمع است
که اعداد در فضای
رقابت های
خاصی از سوی
جمع خاصی
پرتاب شده اند
و ربطی به
زندگی واقعی
کارگران و رنج
و مشقات آنها
ندارند. این
رفیق با
پیوستن به
رقمی که می
داند هیچ ربطی
به زندگی
واقعی کارگر
پیدا نمی کند
و جایی در
زندگی واقعی
کارگر به دست
نمی آورد
حمایت خودش را
از حق حیات
کارگر اعلام
می کند. (خیلی
شاعرانه است
نه؟) برای
رفیق هلمت بحث
حداقل دستمزد
اصولا پلی است
به سوی این که
حزبش "ایده ستاد
رهبری سیاسی و
طبقاتی را در میان
کارگران"
ببرد و تشکل
های کارگری
مستقل از
احزاب را" تقویت
گرایش رفرمیستی
درون جنبش کارگری"
و "خدمت" به
بقا سرمایه
داری" می داند.
در واقع تقویت
قدرت چانه زنی
کار در برابر
سرمایه به
عنوان محصول
مبارزه برای
حداقل دستمزد
اساسا برای
این رفیق مطرح
نیست و اصلا
تشکل مستقل صنفی
حتی در مبارزه
برای دستمزد
معنا ندارد. یک
جریان
رادیکال وجود
دارد که حزب
ایشان است که قطعا
بر سر همه چیز
رادیکال است و
بنابراین
اصلا زمینه ای
برای بقای
دیگران وجود
ندارد مگر این
که رادیکال نباشند
که پس حتما
رفرمیست
هستند.(به ماه
بگو درنیاد
چون من در
اومدم) با این
شبه منطق
عمیقا فرقه ای
معلوم است که
اصلا نمی توان
از مبارزات روزمره
اقتصادی
کارگران
حمایت کرد و
حتی نمی توان
تفاوت های خیلی
برجسته این
مبارزه با
مبارزه
ایدئولوژیک
را بازشناخت. بی
دلیل نیست که
رفیق هلمت
اساسا تفاوت
بین مبارزه برای
یک خواست فوری
با کیفرخواست
طبقاتی طبقه
کارگرعلیه
نظام سرمایه
داری را متاسفانه
متوجه نیست.
این درست مثل
این است که
آدم نتواند
فرقی میان
کتاب مانیفست
به عنوان کیفر
خواست عمومی کارگران
و کمونیست ها،
با مبارزه کارگران
کارخانه های
انگلیس برای
هشت کار تشخیص
بدهد.
آقای
مقدم می گوید:
"یکی از مهم ترین
اهمیت های این
رقم (منظورش
سه و نیم
میلیون تومان
است) اینه که محور
یه مبارزه متحد
می تونه باشه."
اما چطور رقمی
که اصلا هیچ
چیزش نقدا به
هیچ جای
کائنات واقعی
مبارزه روزمره
کارگران
مرتبط نیست می
تواند "محور
مبارزه متحد
باشد"، و اگر
فرضا باشد محور
اتحاد چه
کسانی می
تواند باشد جز
آنانی که
خودشان هم
کاری به
مبارزات
روزمره
اقتصادی
کارگران
ندارند؟
ظاهرا تعمق در
این چرایی ها مشغله
فکری آقای رضا
مقدم نیست.
سرکوب
دستمزدها در
تمام سال های
موجودیت رژیم
جمهوری به
بهانه های مختلف
جریان داشته
است و ابعاد
هر چه هولناک
تری به خود
گرفته است اما
تاکنون "محور
مبارزه متحد"
نبوده است. چرا؟
علت روشن است.
در هم شکستن
امنیت شغلی
کارگران،
اخراج حدود 95
درصد نیروی
کار از شمول
قانون کار،
غلبه کارگاههای
کوچک در ترکیب
نیروی کار که
قدرت چانه زنی
نیروی کار را در
نامساعدترین
شرایط بشدت
کاهش می دهد،
سونامی
بیکاری و رواج
گسترده بازار
سیاه کار و
مخصوصا کار
زنان و کودکان
و ضعف سازمان
یابی مستقل
کارگری، در
مجموع تاثیرات
نامساعدی در
مبارزه برای
حداقل دستمزد
به جا گذاشته
و تاکنون
اجازه نداده
است که یک رقم
خاص "محور
مبارزه متحد "
شود. اگر آقای
مقدم و هم
اندیشان
ایشان در
گروهها و
احزاب دیگر فکر
می کنند اعلام
مستقل رقم سه
و نیم میلیون از
طرف آنها بی
توجه به همه
داده های
واقعی و مستقل
از اراده من،
آقای مقدم و همفکران
ایشان می
تواند" محور
یک مبارزه
متحد باشد"
بهتر است
دلایل خود را
هم برای این
چنین نظری بیان
کنند. بهتر
است توضیح
دهند که چطور
اعلام رقم
مثلا ترکیب
نیروی کار ایران
را یک شبه
دگرگون می
کند، لشکر
ذخیره
بیکاران را آب
می کند
و... الی آخر.
اما اگر هیچ
کدام از این
کارها را نمی
کند و قرار هم
نیست بکند،
اصولا چه دردی
از دردهای
کارگران را
دوا می کند؟
آقای
حمید تقوایی
اما نسخه دیگری
دارد. او
پیشنهاد می
کند سرمایه
های غارت شده
توسط بابک
زنجانی ها و
سایر دزدان
سرگردنه این
نظام را بدهند
تا کارگران به
عنوان دستمزد بخورند.
او می گوید:"
ایران حکومت
مافیای
اقتصادیه. یه
قلم دزدی همین
آقای بابک
زنجانی به
اندازه حقوق
همه کارگران
ایران عرض
چندین سال
کفایت می کنه....
در ایران
کارگر فقط
کافیه بگه که
آقاجان شما
بیایید این
پول های
دزدیده شده رو
... بدین بدل
دستمزد من."
وقتی
آدم مختصات و
مکانیسم های
سرمایه داری
را در تعیین حداقل
دستمزد حذف
کند؛ قدرت
تشکل یابی
طبقه کارگر را
نادیده
بگیرد؛ نقش
ارتش ذخیره
کار را به شکل
ارادی حذف
کند، کارش به
همین جا می
افتد که کار آقای
تقوایی
افتاده است. اگر
در مثبت ترین
شکل به این
پیشنهاد نگاه
کنیم در این
صورت بهترین و
مقبول ترین
شکل این پیشنهاد
آقای تقوایی (که
البته حسن
حسام هم با
اشاره به
نهادهای اختاپوسی
مثل آستان قدس
و غیره بر آن
تاکید می کند)
مصادره
دارایی ها و
اموال غارت
شده متعلق به
مردم ایران و
غصب شده از
سوی رژیم
جمهوری اسلامی
است. در واقع
این مطالبه ای
مربوط به سرنگونی
رژیم جمهوری
اسلامی است. آقای
حمید تقوایی دارد
به کارگر
گرسنه ای که
ماههاست حقوق
نگرفته می گوید
که برود و
دستمزدش را به
شکل مصادره
اموال بابک
زنجانی و سعید
مرتضوی و همه
رانت خواران و
فاسدان دانه
درشت حکومتی
بگیرد. چه طنز
تلخی. آخر کارگر
اگر می توانست
و قدرت داشت
که چنین کند
معطل آقای
حمید تقوایی و
پیشنهاد
طلایی ایشان
که نمی شد و
قطعا سرمایه
داران دانه
درشت را مصادره
می کرد. آیا
کارگران که
فعلا زورشان
نمی رسد
رهبران فاسد
جمهوری
اسلامی را
مصادره کنند،
باید برای بهبود
حداقل حقوق
شان چه بکنند؟
پیشنهاد آقای
تقوایی در
واقع ربطی به
بهبود فوری
وضعیت معیشت
طبقه کارگر
ندارد. زیرا
توازن قوایی
که کارگر
بتواند از
طریق مصادره
بابک زنجانی
مشکل ناچیز
بودن حداقل
دستمزدش را
چاره کند وجود
ندارد. و صرفا
با گفتن این
که بروید
مصادره کنید،
و "در این
جامعه ثروت
وجود دارد" به
وجود نمی آید. آقای
حمید تقوایی و
حسن حسام هم
از حداقل
دستمزد، مقدم
بر همه، تحریک
کارگر برای
سرنگونی رژیم
جمهوری اسلامی
را درک می
کنند. جستجوی
راههایی برای
کاهش فوری،
بلافصل و نقد
رنج و مصیبت
اکثریت بزرگ
توده طبقه
کارکنی که حتی
همان حداقل
دستمزد را هم
نمی تواند
بگیرد مساله
این آقایان
نیست. آنها جز یک
عدد سه و نیم میلیونی
برای حداقل دستمزد
هیچ طرح و پیشنهاد
مشخصی برای افزایش
فوری دستمزد کارگران
ندارند؛ هیچ طرح
مشخصی برای تحمیل
همین میزان حداقل
دستمزد به حاکمیت
سرمایه هم ندارند.
هیچ نقش واقعی
و عملی و
اجرایی برای
توده کارگران
در مبارزه
برای خواست
عاجل افزایش
دستمزدشان
ندارند. ولی
سوال این است
که آقایان
همین عدد سه و
نیم میلیون را
از کجا آورده
اند؟
راستی
این رقم سه و
نیم میلیون
حداقل دستمزد
از کجا آمده
است؟
شاهدیم
که له و علیه
این رقم جبهه
گیری صورت
گرفته و طوری
هم که گویا
مدافعین این
رقم خیلی سرخ
و رادیکال و
"جناح چپ جنبش
کارگری"، و
دشمن "رفرمیسم
لیبرالی" و چه
و چه هستند،
ولی کسانی که
اعلام رقم را
الویت کنونی و
محور مبارزه
برای دستمزد
شایسته نمی
دانند گویا
لیبرال و
رفرمیست و
جناح راست و
حتی نئوکان
هستند. اما
اگر بپرسی که
این رقم از کجا
آمده پاسخ فقط
یک چیز است:
خود رژیم
اعلام کرده
است. این را هم
حمید تقوایی،
هم حسین رحمان
پناه، هم رضا
مقدم و هم
برخی کسان
دیگر یادآوری
کرده اند. در
حقیقت این
آقایان
استناد شان به
آمار ارگان های
رسمی رژیم جمهوری
اسلامی، و
داده های بانک
مرکزی در مورد
خط فقر است.
ولی سوال این
است که چرا باید
به آمارهای
سراپا دروغ
رژیم جمهوری
اسلامی
اعتماد کرد؟
آیا چنین
اعتمادی این خطر
را که به بازی
در بساط این
رژیم
بیانجامد
بالا نمی برد؟
آیا شمایان که
بدون هیچ گونه
ملاحظه
انتقادی به
این آمارها
پناه آورده
اید رادیکال و
"جناح چپ"
هستید؛ آنها
که می گویند
وارد بازی
رژیم نشوید
رفرمیست
هستند؟ شما
عزیزان
"رادیکال"
شهامت داشته
باشید و به
این سوال ها
پاسخ بدهید:چرا
باید داده های
همین رژیم را
مبنای تعیین حداقل
دستمزد قرار
داد؟ آیا
واقعا هیچ راهی
جز این برای
تعیین مولفه
های مزد
شایسته وجود
ندارد؟ چرا
جنبش مستقل
کارگری نباید
از خود
نهادهای تحقیق
مورد وثوقی
داشته باشد که
در طول سال با
کار مستقل،
جمعی و بحث
های
کارشناسان چپ
و رادیکال
مولفه های مزد
شایسته را
تعیین نماید؟
چرا دستمزد
شایسته نباید
به بحثی
گسترده در
محافل
دانشگاهی و با
حضور توده کارگران
بخش های مختلف
اقتصاد تبدیل
شود؟ نقدتان
بر این
پیشنهاد
چیست؟ این است
که سازمان
کارگران
انقلابی
ایران آن را
مطرح کرده؟ از
همه همرزمان
چپ می خواهم
منصفانه به
این پرسش نزد
خود پاسخ
دهند: تشکیل مجامع
مشترکی از
فعالین
کارگری طیف
های مختلف و
اقتصاددانان مستقل
برای کار
مستقل تحقیقی
و جلسات آزاد
بحث و مجادله برای
تعیین مختصات
حداقل دستمزد
شایسته در طول
سال، نقدتر و
عملی تر است و
سریع تر می
تواند در میان
کارگران نفوذ
کند یا
پیشنهاد
مصادره بابک زنجانی
یا مثلا سعید
مرتضوی یا
فاضل
لاریجانی
برادر رییس
قوه قضاییه؟
این دومی عملا
و تا اطلاع
ثانوی سنگ
بزرگ برای
نزدن است، فقط
در آستانه
سرنگونی نظام
جمهوری
اسلامی می
تواند مطرح
باشد، در حالی
که اولی با
حداقلی از
تمرکز سازمان
گرانه و بر
بستر
پیوندهای شکل
گرفته موجود
در همین توازن
قوای فعلی هم
می تواند در
عرض یک یا دو
ماه مقدمات
اجرایی شدنش
فراهم شود.
عنصر
اخلاقی و
تاریخی
دستمزد حلقه
گمشده در بحث
چپ رادیکال
و اما
بعد: برخلاف نظرات
رضا مقدم، حمید
تقوایی،هلمت احمدیان
و حسن حسام، و هر
کس دیگری که چنین
نظری دارد حداقل
دستمزد نمی تواند
مستقل از مولفه
های عینی تعیین
شود. ریشه دار
بودن همین
گرایش نادرست
در چپ رادیکال
و ناتوانی این
چپ در درک
اهمیت مبارزه
اقتصادی
کارگران به
عنوان یک سطح
پایدار از
مبارزه
کارگران و
نکات و
محورهای
اساسی این
مبارزه است که
بحث عنصر
تاریخی و
اخلاقی را به
یک حلقه گمشده
در تعیین
دستمزدها
تبدیل می کند.
در حقیقت توجه
به عنصر تاریخی
و اخلاقی در تعیین
دستمزد یعنی نبرد
مشخص و سنگر به
سنگر اقتصادی بر
سر مولفه های اخص
یک زندگی متعارف
در هر وضعیت مشخص
مبارزاتی توده
های مزدبگیران
یک کشور. در حالی
که ما بویژه شاهد
بودیم که گرایش
مورد نظر هر قدر
که به بحث حداقل
دستمزد توجه نشان
داده به همان میزان
مولفه های تاریخی
و اخلاقی دستمزد
را مورد بی توجهی
قرار داده است.
عنصر تاریخی و
اخلاقی دستمزد
به معنای آن است
که سطح تولید،
شیوه تولید و هزینه
تولید و همچنین
فرهنگ مصرف مجموعه
نیازهای ضروری
برسازنده یک زندگی
متعارف از یک کشور
به کشور دیگر و
از یک دوره تا دوره
دیگر متفاوت است.
زیرا شرایط آب
و هوایی، تراکم
جمعیتی، سطح رشد
اقتصادی، و انتظارات
و عادت هایی که
در میان مردم تاریخا
در اثر این مجموعه
تفاوت ها شکل گرفته
از یک کشور تا کشور
دیگر متفاوت است.
این تفاوت را حتی
در یک کشور معین
در دوره های مختلف
تاریخی می توان
دید. مثلا در کشور
ما تا یک قرن پیش
داشتن تلویزیون
از شاخص های یک
زندگی متعارف نبود،
ولی از نیم قرن
پیش به این سو به
تدریج به چنین
شاخصی تبدیل شد.
امروزه داشتن اینترنت
و دسترسی به شبکه
های اجتماعی و
موبایلی به یک
شاخص زندگی متعارف
تبدیل شده است،
در حالی که تا همین
سه دهه پیش چنین
چیزی مطرح نبوده
است. بنابراین
نه فقط قیمت هر
ساعت نیروی کار،
یا درجه فشردگی
و میزان بهره وری
نیروی کار که علاوه
بر آنها خواربار،
مسکن، حق اولاد،
شرایط برخورداری
از بیمه بیکاری
و سلامت و مجموعه
ای از میانگین
شاخص های مصرفی
ضروری مرتبط با
سطح زندگی روزمره
و نیازهای
عاجل فرهنگی باید
در تعیین ارزش
مزدی فروش نیروی
کار لحاظ شود. اقتصاددانان
حامی حقوق طبقات
زحمتکش می توانند
در دهها حوزه مختلف
تغییرات تاریخی
شاخص های زندگی
متعارف را تعیین
و جایگاه آن ها
را در سبد عمومی
شاخص های دستمزد
متعارف با محاسبات
کارشناسی روشن
سازند تا از این
طریق مبارزه برای
دستمزدها جایگاه
واقعی خود را پیدا
کند و مبارزه برای
دستمزد به شکل
مجموعه ای از نبردهای
موضعی طبقاتی میان
کار و سرمایه جریان
یابد. تعیین شاخص
های تاریخی و اخلاقی
دستمزد و سازماندهی
نبرد طبقاتی بر
محور این شاخص
ها می تواند مانع
شود تا حداقل دستمزد
در کشور ما به عنوان
خط بقا، یعنی حداقلی
ترین شکل تجدید
قوای جسمانی و
فیزیکی نیروی کار
به شکلی جبارانه
از جانب عوامل
سرمایه؛ شامل کارفرما،
دولت و نهادهای
شبه کارگری وابسته
به این دو، تعیین
شود. اما
شاهدیم که
آقایانی که
نظرات شان را
آوردیم از
شنیدن کلمه
کار کارشناسی
ترش می کنند،
یا در حالی که
خودشان جای
گرم و نرم در
خارج از کشور نشسته
اند از طریق
اسکایپ و
ماهواره
کارگران را به
رفتن زیر تیغ
آخته سرکوب
این رژیم برای
مصادره اموال بابک
زنجانی و
امثال او دعوت
می کنند. وضع
طوری است که
کارگران نمی
توانند ماهها
حقوق معوقه
شان را بگیرند
بعد به دستور
اتاق فکر جناب
حمید تقوایی
باید بروند
دنبال مصادره
دانه درشت های
غارتگر این
نظام. درست در
حالی که بحث
شاخص ها و
مولفه های
دستمزد
شایسته هر گاه
قرار باشد از
جنبه عملی
مورد توجه
قرار بگیرد
نمی تواند جز
در اعداد و
ارقام و
مقادیر و کمیت
های سنجش پذیر
تلخیص و بیان
شود؛ کسانی با"شجاعتی"
حیرت انگیز به
محاسبات
دستمزد با حمله
به "چرتکه"
واکنش نشان می
دهند.
دو
فاکتور مهم
دستمزد: ارتش
ذخیره نیروی
کار، درجه
سازمان یافته
گی طبقه کارگر
البته
علاوه بر توجه
به عنصر تاریخی
و اخلاقی، به شکل
بلافصل وضعیت ارتش
ذخیره نیروی کار
و درجه سازمان
یابی نیروی کار
هم نتایج مبارزه
برای حداقل دستمزد
را به خود مشروط
می کنند. هر
قدر که آقای
تقوایی دستور
کنار گذاشتن
عواملی از این
دست را به
عنوان مسائل
"لوکس" صادر
کند، و یا
آقای رضا مقدم
بگوید که "ما
فقط می خواهیم
بگیریم..." باز
ناچارند به
نقش این عوامل
در بحث حداقل
دستمزدها
توجه داشته
باشند و یا
حداقل بگویند
که بدون توجه
به این عوامل
اصلا چطور می
توان مانع از
آن شد که بحث
حداقل دستمزد به
نمایش غم انگیز
رادیکال بازی
و فیل هواکنی "لیدر"های
کم اطلاعی منجر
شود که درشتی رقم
حداقل دستمزد اعلامی
خود را دستمایه
حقانیت سیاسی گروه
و سازمان و حزب
خود یا بهانه
ای برای "ستاد
زدن" در میان
کارگران تلقی می
کنند؟ برای
این که چنین
نشود ناگزیر
باید نقش ارتش
ذخیره نیروی کار
را در سطح دستمزدها
در نظر داشت. درک
این رابطه را در
پاسخ سوالی ساده
می توان شروع کرد.
اگر برای به کار
گرفتن ده جاروکش
برای شهرداری یک
منطقه از یک شهر
کوچک ایران چهار
هزار نفر درخواست
بدهند، دستمزد
ده جاروکشی که
انتخاب می شوند
بیشتر خواهد شد
یا اگر در ازای
درخواست ده جاروکش
مثلا فقط پنج نفر
جواب بدهند؟ در
حالت اول حتی در
صورت داشتن اتحادیه
های کارگری، قدرت
چانه زنی نیروی
کار کاهش می یابد
و در حالت دوم حتی
در صورت نداشتن
اتحادیه های کارگری
قدرت چانه زنی
نیروی کار بالاتر
است. در حالت اول
دستمزد هر چه بیشتر
به خط بقا نزدیک
می شود و پائین
تر از ارزش حداقل
نیروی کار تعیین
می شود (مثلا در
حول و حوش "خط بقا")،
در حالت دوم احتمال
لحاظ شدن مولفه
های بیشتری از
مزد متعارف در
دستمزد وجود دارد.
کشوری که با سونامی
بیکاری و لشکر
عظیم بیکاران روبروست،
طبقه سیاسی حاکم
آن غرق در فساد
است و اقتصاد در
رکود تورمی عمیق
فرو رفته، لشکر
ذخیره ارتش نیروی
کارش هم بنا به
قاعده بزرگ تر
است و پایه های
دستمزد متعارف
را بیشتر تخریب
می کند تا کشوری
که به جای رکود
در دوره رونق است،
در بسیاری از رشته
های اقتصاد در
پروسه انباشت سرمایه
قرار دارد، تقاضا
برای نیروی کار
بالاست، ارتش ذخیره
کار کوچک تر است
و دست کم "دولت
قانون" در آن وجود
دارد. درجه وسعت
یا محدودیت ارتش
ذخیره بیکاران
با قوانین عمومی
انباشت سرمایه
و تفاوت های نسبت
متغیرهای ثابت
و نسبی در ترکیب
کل سرمایه مربوط
است. بعلاوه
روشن است که چه
در حالتی که ترکیب
ثابت سرمایه زمینه
رشد تقاضای کار
در مثلا گوشه ای
از بخش صنعت می
شود، چه در حالتی
که تکامل بهره
وری کار در عین
فراهم ساختن رشد
سرمایه و تراکم
متناظر با آن به
کاهش نسبی بخش
متغیر سرمایه می
انجامد و این کاهش
زمینه تولید ارتش
ذخیره بیکاران
را فراهم می کند،
چنانچه مارکس در
فصل بیست و سوم
جلد اول کاپیتال
در تشریح قانون
عام انباشت سرمایه
توضیح داده است
با "شکل های وجودی
متفاوت اضافه جمعیت
نسبی"؛ شکل های
"شناور، پنهان
و راکد" روبرو هستیم.
(5) "
بنابراین
تعیین دستمزد بیرون
از قوانین عمومی
انباشت سرمایه
داری در شرایط
حاکمیت بدوی ترین
و هارترین شکل
های بهره کشی سرمایه
داری در کشور ما
صرفا یک ادعای
توخالی و فاقد
هر گونه منطق است.
با هیچ ادعا یا
موعظه یا دستوری
هر قدر تند و رادیکال
هم باشد نمی توان
ارتش ذخیره بیکاران
را یک شبه جمع کرد
یا محدودیت های
مبارزه برای دستمزدها
را به صرف اراده
غیب نمود. در
چهارچوب نظام
سرمایه داری تعیین
دستمزد بیرون از
قوانین عمومی انباشت
سرمایه اگر اصولا
امکان داشته باشد
به تلاشی اقتصاد
و نابودی معیشت
کارگران منجر می
شود. آقای مقدم
وقتی می گوید ما
فقط می خواهیم
بگیریم، این که
سرمایه می تواند
بدهد یا نه به ما
مربوط نمی شود،
در حقیقت ناخواسته
گرسنگی و فلاکت
مزدی کارگر را
تقدیس و توجیه
می کند. زیرا از
این طریق رسما
پذیرفته است
که به جز
بهانه های تهوع
آور و ریاکارانه
سرمایه داران
و آمار و
ارقام دروغ شان
و جز تفسیر
بورژوازی و
متحدانش در
حاکمیت از
قدرت و ظرفیت
شان در حوزه پرداخت
دستمزد طبقه
کارگر، خود به
عنوان بخشی از
نیروی متعلق
به طبقه کارگر
تفسیری مستقل
از این ظرفیت
ها و حقایقی
افشاگرانه در
برابر دروغ
های جبهه
سرمایه ندارد
که بازگوید؛ زیرا پذیرفته
است که در
برابر منطق
ریاکارانه
سرمایه که
همیشه و همیشه
با هدف توجیه
بالا نگاه داشتن
نرخ ارزش
اضافی و پائین
تر از میانگین
ارزش فروش
نگاه داشتن دستمزد
کارگر بسته
بندی می شود، منطقی
در چنته ندارد
که ارائه دهد؛
(6) زیرا پذیرفته
است که هماورد
جنگ سنگر به
سنگر
ایدئولوژیک و
سیاسی و اقتصادی
با سرمایه و
حاکمیتش نیست
و عملا کارگر
را در برابر
منطق
ریاکارانه
سرمایه و جبر
فروش نیروی
کارش به بهایی
بس اندک تنها
گذاشته است؛ زیرا کارگری
که نتواند نقدا
مزدش را از سرمایه
بگیرد که با آن
قادر باشد شکم
خود و خانواده
اش را سیر کند،
چطور می تواند
دنبال شعار لغو
کارمزدی آقای مقدم
و هم اندیشان ایشان
برود؟ ناتوانی
سرمایه در پرداخت
دستمزد تنها سرمایه
را نابود نمی کند،
سرمایه دار
منفرد حداکثر می
تواند ورشکست شود،
و حتی اگر
بشود با
"چتر نجات" دستمزدهای
نجومی و
قراردادهای ویژه
خودش، یا حاتم
بخشی
میلیاردی
دولتش از محل
مالیات های
مردم، از جایی
دیگر کار بهره
کشی را از سر
می گیرد، ولی کارگران
به گردونه بیکاری
و فقری چاره ناپذیر
و جهنمی دچار می
شوند. آقای حمید
تقوایی وقتی
از زبان کارگر
می گوید "من
کارگر به
ورشکستگی تو
(سرمایه دار
به خاطر
ناتوانی از
پرداخت
دستمزدم) کار
ندارم؛ نمی
تونی برو کنار."
در واقع رابطه
مستقیم میان
ورشکستگی کارفرما
و تعطیلی
کارخانه و
بیکاری و
گرسنگی کارگر
را درک نمی
کند. همانطور
که خصلت
تدافعی و
واکنشی
مبارزه کارگر
برای دستمزد
را درک نمی
کند. آقای
تقوایی و رضا
مقدم و دیگران
به خیال خود با
طرح حداقل
دستمزدی که
سرمایه دار
نتواند بدهد؛
شرایط را برای
سقوط سرمایه
داری فراهم می
کنند، در حالی
که به جای
سقوط سرمایه
داری،
کارگران را به
ذلت و سیه
روزی بیشتر می
کشانند. اولا
از این طریق
که اراده یک
جمع کوچک از
مبارزان حرفه
ای را جایگزین
تشکل مستقل
صنفی توده های
میلیونی
کارگران برای
مبارزه در راه
دستمزد
شایسته که یک
مبارزه پایه
ای اقتصادی
است می کنند. ثانیا
از این طریق
که اراده خصلتا
تهاجمی همان
جمع کوچک را
جایگزین
مبارزه توده
ای خصلتا
دفاعی کارگری
می کنند. و ثالثا
از این طریق
که در نبرد
تفسیرها در
جنگ های موضعی
پشت کارگران
را خالی می کنند
و ظرفیت
بالفعل
مبارزاتی
کارگران را
نادیده می
گیرند.
هر
سه را توضیح
می دهم:
دستمزد چیست؟
در نظام سرمایه
داری دستمزد
محصول یا قیمت
بازتولید
نیروی کار
است. مبارزه
کار با سرمایه
بر سر دستمزد،
مبارزه
واکنشی و
تدافعی کارگر در
برابر
تغییراتی است
که مستقیم یا
غیرمستقیم
بواسطه
سرمایه یا
دولت سرمایه
در کاهش میزان
واقعی سطح
دستمزد پدید
می آید. مثلا
از طریق
ارتقای بهره
وری دستمزد را
کاهش می دهند؛
یا رقابت بین
کارگران را از
طریق افزایش
تعدیل نیروی
کار و انبوه
تر کردن ارتش
ذخیره صنعتی
افزایش می
دهند؛ یا
فشردگی کار را
بیشتر می کنند
تا از این طریق
میزان تولید
را در زمان
کار تعیین شده
بالاتر
ببرند، یا
مثلا قیمت واقعی
دستمزد را از
طریق کاهش
ارزش پول که
معیار پرداخت
دستمزد است
کاهش می دهند.
معمولا نسبت
به این
تغییرات است
که نیروی کار
واکنش نشان می
دهد. یعنی
غالبا این
تغییرات در
جایگاه علت ها
نشسته اند و
واکنش ها در
جایگاه معلول
ها. در واقع می
توانیم
بگوییم که کرم
اساسا از درخت
سرمایه است. اما
مبارزه
کارگران با
سرمایه داران
در بحث دستمزدها
علاوه بر جنبه
واکنشی خصلت
تدافعی هم دارد.
کار و سرمایه (حتی
اگر با ساده
لوحی تمام
قبول کنیم که سرمایه
همواره از
قانون تبعیت
می کند)، در
موقعیت
برابری در
بازار کار
قرار ندارند. اولا
قوانین کار
غالبا به نفع
سرمایه داران
نوشته شده است
و دولت ها
حامی و نگهبان
این قوانین
هستند و تغییر
این قوانین
همیشه یکی از
محورهای مهم
جنگ طبقاتی
بوده است. ثانیا
خود همین
واقعیت که
کارگر باید
نیروی کارش را
بفروشد و
سرمایه این
نیرو را به
مصرف برساند تا
در پایان مهلت
تعیین شده
برای این مصرف،
هزینه
بازتولیدش را
به صورت مزد بپردازد
به معنای
تراکم ارزش
کار در دست
سرمایه و یا
ساده تر اگر
گفته شود وامی
است که کارگر قبل
از گرفتن
دستمزدش به
سرمایه دار می
دهد. یکی از
بارزترین شکل
های توطئه سازمان
یافته سرمایه
علیه دستمزد
نیروی کار را
در بیمه ها شاهدیم.
تاریخچه غارت
منابع صندوق
های بیمه
بازنشستگی، یا
رفرم های دولت
های مختلف
سرمایه داری
که منابع این
صندوق ها را عملا
به برد و باخت در
قمارخانه
جهانی بزرگی
به نام بازار
جهانی بورس
وصل کرده اند،
اسنادی هستند
که نشان می دهند
چگونه توطئه
سرمایه داری
علیه شیره جان
کارگر و تامین
معاش دوران
سالخوردگی و
فرسودگی
کارگران خصلت
سازمان یافته
و نهادی حتی در
ابعاد جهانی پیدا
کرده است.
مبارزه
کارگران برای
دستمزد تدافعی
است برای این
که گرایش
عمومی سرمایه
و دولت سرمایه
این است که
همواره
دستمزد را پائین
تر از میانگین
ارزش
بازتولید
نیروی کار پرداخت
کنند و شاهدیم
که همین گرایش
سرمایه ی
متعرض و
نئولیبرال،
چگونه در
ابعاد جهانی
اتحادیه های
کارگری و قدرت
آنها را به
چالش گرفته و
عامل افزایش
حیرت انگیز
شکاف طبقاتی و
گسترش فقر و
فلاکت
کارگران و هم
سرنوشتان
آنها در بویژه
سه دهه اخیر
شده است. البته
روح آن "شبح"
معروف را هم
حالا داریم در
فرانسه می
بینیم؛ شبحی
که انگار دارد
به سمت بلژیک
می رود و نیم
نگاهی هم به
اسپانیا و
پرتغال و...
دارد.
تاکید
بر خصلت عمومی
واکنشی و
تدافعی
مبارزات
کارگری بر سر
دستمزد البته
به معنای آن
نیست که
مبارزات
کارگری به طور
کلی همیشه و
همه جا و فراتر
از مزد هم
خصلت تدافعی
دارد؛ یا به
معنای آن نیست
که ورای جنگ
با سرمایه بر
سر دستمزد،
همیشه واکنشی
است و کنشگر
نیست. حتی به
معنای آن هم
نیست که در
درون خود همین
خصلت عمومی،
لحظه ها و
دوره هایی خاص
وجود ندارد که
امکان می دهد
کارگر بتواند
با اراده جمعی
دستمزدی بالاتر
از میانگین
بازتولید
ارزش نیروی
کار به سرمایه
تحمیل کند.
حتی مارکس هم
با تحلیل نبوغ
آسایش احتیاط
علمی را
واننهاده و
خصلت تدافعی و
واکنشی کار در
برابر عملکرد
انجام شده سرمایه
را "99 درصد
موارد"
مشاهده اش
دانسته است. (7)
بنابراین
تاکید بر خصلت
تدافعی و
واکنشی نیروی
کار در برابر
سرمایه به
خاطر آن است
که تصویر
رمانتیک و
غیرعقلانی از
مبارزه کار و
سرمایه در
زمینه دستمزد
را کنار
بگذاریم و محدودیت
های واقعی
کارگران در
این مبارزه را
درک کنیم تا
بتوانیم دقیق
تر از امکانات
و فرصت های
این مبارزه به
سود کارگران
بهره برداری
کنیم.
جنگ
سنگر به سنگر
تفسیرها،
نبرد
ایدئولوژیک کار
و سرمایه و
رابطه اش با
مبارزه
اقتصادی
همین
مساله
امکانات و
فرصت ها را،
در نبرد تفسیرها
در جنگ های موضعی
کار و
سرمایه می
توان دید. مثلا
کاملا معلوم
است که اخراج
از کار که
برای توده
انبوه
کارگران کشور
ما فرق زیادی
با صدور حکم
اعدام یا
زمینه سازی
انهدام
خانواده ندارد،
خط قرمز مهمی
در مبارزه
برای دستمزد است.
اگر فعالین
کارگری یا حتی
لایه کوچکی از
کارگران با از
خودگذشتگی و
فداکاری و یا
به کمک صندوق
اعتصاب و کمک
ها و حمایت های
دیگر بتوانند
برای مدت
معینی در
برابر اخراج
ها با خواست
حداکثر
دستمزدها بایستند،
اکثریت
کارگران ما جز
در شرایطی خاص،
اگر به طور
واقعی در
برابر دو
گزینه اخراج یا
حفظ اشتغال
بدون افزایش
دستمزد قرار
بگیرند،
گرایش بیشتری
به گزینه دوم
خواهند داشت.
بنابراین
ظرفیت بالفعل
توده بزرگ
کارگر در
مبارزه برای
دستمزد حداقل
یا افزایش
دستمزد می
تواند حتی از
مبارزه برای
دستمزد تعیین
شده بر اساس
شاخص های
واقعی مزد
متعارف فاصله
بگیرد. مبارزه
برای دستمزد
اگر تحت
شرایطی جریان
یابد که به
جای افزایش
دستمزد یا حتی
حفظ سطح معیشت
کارگران به
اخراج های گسترده
منجر شود، به
جای درست کردن
ابرو چشم را
هم کور کرده
است. آقایانی
که از طریق ویدئویی
به کارگران می
گویند که در
مبارزه برای
مزدشان به فکر
قدرت پرداخت
سرمایه دار
نباشند، چشم
کارگر را هم
کور می کنند.
برای این که
نمی دانند که
کارگری که به
جای گرفتن
دستمزد کارش
را از دست می
دهد، مبارزه
برای دستمزد را
به سرمایه
باخته است و
بنابراین
برای این که
جنگ را نبازد
باید تصور
مستقل خودش را
(مستقل از
ادعاهای دروغ
سرمایه دار و
دولتش در مورد
ظرفیت پرداخت دستمزد)
از سرمایه دار
و دولتش و
شرایطش برای
پرداخت مزد داشته
باشد و آن را
به کرسی
بنشاند. زیرا
دستمزد به
اعتباری همین
قدرت واقعی پرداخت
سرمایه دار است.
درست همانطور
که اعتبار
بانکی بدون
پایه مادی
ضامن اعتبار
معنی ندارد؛
دستمزد هم
فارغ از تفسیر
مستقل نیروی
کار از قدرت
پرداخت
دستمزد از طرف
کارفرما یا
پیمانکار یا
دولت، برای نیروی
کار معنا
ندارد. در
بسیاری از
نبردهای
موضعی کار و
سرمایه هم
شاهد هستیم که
اعتراض
کارگران غالبا
بر رد تفسیر
کارفرما،
دولت و
مدیرعامل از قدرت
پرداخت
دستمزد و
اصرار بر
تفسیر خود
کارگران از
این قدرت
پرداخت متکی
است. بارها و
بارها خوانده
ایم و شنیده
ایم که در
مناقشه
کارگران با
سرمایه دار یا
صاحب کارخانه،
برای توجیه
نپرداختن
دستمزد
کارگران،
سرمایه دار
بهانه می آورد
که ورشکست
شده، نقدینه
گی به شرکت
تزریق نشده و
وعده دولت
اجرا نشده،
بانک ها طلب
های سر رسید
شده را طلب می
کنند و وام
نمی دهند
...کارگران در
عوض بر حیف و
میل سرمایه ها
از جانب
کارفرما،
بالا کشیده
شدن اعتبارات
تامین شده
دولتی برای
چرخش کار
کارخانه از
سوی عوامل
کارفرما، بالا
کشیدن دستمزد
کارگران، توطئه
علیه تولید برای
ورشکستگی
کارخانه به
قصد فروش زمین
و ماشین آلات
کارخانه و خارج
کردن سرمایه
از کشور و ندادن
حق بیمه و
سنوات و...
نظایر اینها
تاکید کرده
اند. رویارویی
های موضعی و
موردی میان
کارگران و
سرمایه داران
مشحون از این
نبرد
تفسیرهاست؛
نبردی که در
آن کارگران
حقیقت را می
گویند اما
غالبا طرف
ضعیف هستند و تنها
می مانند و
صدایشان و
تفسیرشان به
جایی نمی رسد. در
حالی که نمی
توان حامی
حقوق کارگران
بود اما در این
نبردهای مشخص
و جزئی و
موردی در کنار
کارگران نایستاد
و صدا و پژواک
تفسیر آنها و
دلایل شان در
درستی مطالبه
ای که مطرح می
کنند نبود. هر
جنگ دستمزد به
طور واقعی و عینی
و مستقل از
اراده همه
آقایانی که
مورد نقد این
نوشته اند در
عین حال جنگ
تفسیر موضعی
میان کار و
سرمایه هم هست.
در بطن این
جنگ های موضعی
( مخصوصا
زمانی که
پیروزی یا
شکست در آنها جنبه
خصلت نما پیدا
می کند و
حساسیتی فرا
کارخانه ای به
دست می آورد)
است که
کارگران به
طور واقعی
آموزش می بینند
که از منافع
طبقاتی خود در
پایه ای ترین
سطح ممکن دفاع
کنند. در این
نبردهای
موضعی است که
کارگر تصویری
بهتر و واقعی
تر از سرشت
تبهکارانه
سرمایه به دست
می آورد. همین
نبردهای
موضعی بر سر
معاش روزمره و
کاستن از
مشکلات است که
"مکتب آموزش"
کارگر می شود
و به او می
آموزد که حتی
برای حفظ
دستاوردهای
همین مبارزه
هم ناگزیر است
امپراطوری
سرمایه را به
زیر بکشد و به
بساط بهره کشی
پایان دهد.
فضای
دو قطبی مطلقی
که بعضی از آقایان
مورد نقد این
نوشته در
زمینه مبارزه
برای حداقل
دستمزد می
سازند حتی
جنازه واقعیت
های مطلقا
عیان و عریان
در نبردهای
موضعی کار و
سرمایه را هم
تصویر نمی کند
و بشدت کاذب است.
این تصویر را
آنها برای
توجیه
"انقلابی" و
"رادیکال"
فرارشان از
مبارزات
روزمره
اقتصادی
کارگران ایران
ساخته اند. دو
قطبی این است:
یا میزان
دستمزد مطلقا
تفسیر سرمایه
است که چون
چنین است مایه
گرسنگی،
بدبختی و
فلاکت کارگر و
زیر خط فقر
مطلق و نسبی
است، یا
دستمزد مطلقا
میزان
پیشنهادی
ماست که چون
چنین است حتما
بیشترین سطح
رفاه و آسایش
کارگر را در
بر دارد. پس یا
پیشنهاد ما یا
پیوستن به آنها.
در وسط این دو
قطبی کاذب
ظرفیت های
بالفعل
مبارزاتی
توده کارگران
کشور؛ کشمکش
روزانه آنها
با سرمایه
داران، و
عوامل
ایدئولوژیک
شان در جنگ
های موضعی و
سنگر به سنگر
دود می شود و
از میان می
رود. کل جنگ قانونی
با طبقه سیاسی
حاکم بر سر
ضوابط و قوانین
و شرایط
اشتغال و نظام
محدودیت ها و
رژیم کارخانه
و ... که می تواند
عامل گسترش مبارزه
اقتصادی
روزمره توده
مزدبگیران
باشد و برای
هر کارگری
اهمیت
بلاواسطه
دارد حذف می
شود. آن چه می
ماند صرفا یک
دورنما و وعده
سرخرمن است که
از مشتی حرف
های توخالی با
ظاهر سرخ
تشکیل شده که
شان نزول آنها
صرفا برائت
"رادیکال" طراحان
آن و توجیه
غیبت کبرای
شان از حضور
در کنار
کارگران در
جنگ های مشخص
موضعی و سنگر
به سنگر است. دورنمای
دیگری که می
ماند جان کندن
کارگر با
دستمزدهایی
است که حتی
برای تامین
نیازهای
اولیه اش هم
کافی نیست و
حتی همان هم
ماهها پرداخت
نمی شود.
نبرد
اقتصادی طبقه
کارگر هیچ
معنایی جز
مجموعه درهم
تنیده ای از
یک رشته
نبردهای
موضعی واقعی ندارد
و هیچ جنگ
موضعی کمابیش
جدی اقتصادی
بین کار و
سرمایه نیست
که در عین حال
با جنگ تفسیرها
از هر دو طرف
همراه نباشد. در یک
تفسیر شماتیک (که
البته هدفش
صرفا قابل درک
کردن ارتباط
درونی میان
بخش های مختلف
مبارزه طبقاتی
برای آقایان است)
مجموعه ای از
دوره ای از
جنگ تفسیرها
بین کار و
سرمایه در
حوزه های
مختلف و در
سطوح متفاوت است
که برج و
باروهای اصلی
جنگ
ایدئولوژیک
کار و سرمایه
را می سازد و
پیروزی یا
شکست نیروی کار
در مجموعه ای
از نبردهای
موضعی در سطوح
مختلف در یک
دوره است که
بخش قابل
توجهی از محتوای
مبارزه سیاسی
کارگران و سطح
آن را می سازد.
آن که کارگران
را با دژخیم
سرمایه در جنگ
های واقعی و
موضعی اقتصادی
به حال خود
رها می کند در
جنگ تفسیرها
از ظرفیت و
قدرت واقعی
پرداخت
سرمایه هم
همین کار را می
کند و لاجرم
به پیروزی سیاسی
اردوی کار
علیه سرمایه
لطمه می زند.
رابطه میان
مبارزه
اقتصادی،
ایدئولوژیک و
سیاسی طبقه
کارگر رابطه
ای عینی است و
از ذهنیات
آقای رضا مقدم
و حمید تقوایی
و سایر آقایان
همفکرشان پیروی
نمی کند. اگر
در مبارزه
روزمره و جنگ
موضعی و سنگر
به سنگر
کارگران کنار
کارگران نباشیم؛
اگر ابزار
کارای جنگ
ایدئولوژیک
کارعلیه سرمایه
در این
نبردهای مشخص
نباشیم،
آرایش سیاسی
جبهه کار علیه
سرمایه را هم
تضعیف کرده ایم
یا حداقل
تقویت نکرده
ایم.
الویت
های مبارزات
اقتصادی
کارگران از
کجا می آید؟
مبارزه
برای دستمزد
شایسته بنا به
تعریف یک
مبارزه
اقتصادی است.
ولی سوال این
است که الویت های
مبارزات اقتصادی
کارگران
اصولا از کجا
می آید؟ این
پرسشی است که
پاسخ آن می
تواند از جنبه
ای دیگر بر
نادرستی منطق
بحث گرایش های
مورد نقد روشنی
بیاندازد. یک
پاسخ می تواند
این باشد که
الویت
مبارزات
کارگری را منطق
مبارزه حزبی
یا تشکیلاتی
احزاب و
سازمان هایی
که برای این
مبارزات کارگری
در طرح ها و
برنامه
هایشان جا باز
کرده اند،
روشن می کند. دیدیم
که رفیق هلمت
احمدیان با
صراحت معتقد است
که بدون چنین
نقطه عزیمتی
اصولا
"رفرمیسم لیبرالی"
تقویت می شود.
دیگران هم اندکی
پوشیده تر
همین را می
گویند. اما منطق
دیگر این است
که الویت های
مبارزه
کارگران باید
حاصل جمع بندی
مبارزات اقتصادی
خود کارگران
در یک بازه
زمانی معین
باشد. پاسخ
اول به خاطر
برداشت
انحرافی از
مفهوم "شرایط
عمومی پیکار
طبقاتی
کارگران"،
عملا سیاست
های حزب را
جایگزین
مبارزات جاری
طبقه می کند.
محصول آن هم
قیم مآبی است.
در بحث دستمزد
در حد مخاطبین
نقد این
نوشته، همین
پاسخ اول است
که اساسا
مفهوم مبارزه
اقتصادی
کارگران را
مسخ می کند و
جای محتوای
مسخ شده را با
مطالبه ای
مشروط به
سرنگونی می
پوشاند. این
کار را هم ضمن
این انجام می
دهد که بسته
بندی بیرونی و
برچسب مبارزه
برای دستمزد
را همچنان حفظ
می کند. علت هم
این است که در
منطق حزب و
گروه شان مبارزه
برای دستمزد
مبارزه ای
روزمره که در
همین توازن
قوای فعلی از
طرف خود
کارگران هم
باید پیش برود
نیست؛ یک
مطالبه صرفا
بسیج گر مرحله
ای است که
باید کارگران
را به دنباله
روی از سیاست
های این
جریانات به
مبارزه برای
سرنگونی
بکشاند.
مبارزه خود
کارگران در
تعیین الویت مبارزه
اقتصادی برای
شان معنا
ندارد برای این
که می ترسند
در این صورت
به مسیری که
از پیش و به
شکل ذهنی به
عنوان مسیر مبارزات
کارگری کانال
کشی کرده اند
نیافتد. این
منطق، در
رابطه بین
احزاب و تشکل
های کارگری و
توده کارگران
صرفا دو نوع
دنباله روی می
شناسد: یا کارگران
از دنبال این
احزاب می آیند
پس بر اساس
برداشت های
ذهنی رهبران
این احزاب
باید مبارزه
کنند و در
چهارچوب
"ستادهایی"
که از سوی این
احزاب برای
شان بر پا شده
یا می شود؛ (و در
هر حال اصولا باید
قبول کنند که
استقلال شان
از این احزاب
معنا ندارد؛
یا فقط آن
جاهایی که
چنین می کنند
مورد توجه قرار
می گیرند)؛ یا
این که احزاب
و جریانات
هستند که باید
برنامه و طرح
هایشان را
کنار بگذارند
و از دنبال
کارگران و
مبارزات شان بیافتند.
وقتی رابطه
حزب و طبقه
تنها در دو شکل
از دنباله روی
قابل تبیین
باشد، آنها
دنباله روی
کارگران از
منویات و
سیاست ها و
کانال کشی های
حزب شان را
ترجیح می دهند
تا دنباله روی
حزب شان از کارگران
را.
رابطه
واقعی میان
حزب و طبقه در
بحث اولویت
های مبارزه
اقتصادی
کارگران اما
به هیچ وجه در
دو شکل دنباله
روی خلاصه نمی
شود. و چنین
تلخیصی بکلی
نادرست است.
چپ رادیکال
اگر زمانی
همین موضوع
ساده را
بتواند به
روشنی درک کند
گام قابل
توجهی برای
شناخت ظرفیت
های واقعی
مبارزه اقتصادی
کارگران به
پیش برداشته
است. واقعیت
این است که
پاسخ دوم به
پرسش مربوط به
تعیین اولویت
مبارزه اقتصادی
کارگران درست
است. بگذارید
توضیح بدهم که
این درستی در چه
هست و در چه
نیست. در
نوشته ای با
عنوان "زیر
پوست جنبش
کارگری چه می
گذرد" که "اتحاد
بین المللی در
حمایت از کارگران
در ایران"
منتشر کرده (8) و
جمع بندی "اعتراضات
کارگری در واحد
های تولیدی و خدماتی
وعلل آن" در یک
سال اخیر است اطلاعات
زیر مورد
تاکید قرار
گرفته است:
اعتراض
به عدم پرداخت
بموقع دستمزد و
مزایا : در 259 واحد،
اعتراض
به سطح پایین دستمزدها
و در خواست افزایش
دستمزد ها: در 28 واحد،
اعتراض
به قراردادهای
موقت،عدم تبدیل
وضعیت، وبرای کسب
امنیت شغلی: در
59 واحد،
اعتراض
به تعطیلی واحد
و بیکارشدن با
در خواست برای
بازگشت بکار: در
36 واحد،
اعتراض
به اخراج ازکاردر
واحدهای دایر:
در 47 واحد
اعتراض
نسبت به واگذاری
واحد تولیدی به
بخش خصوصی: در 13 واحد،
اعتراض
به تشکل های به
اصطلاح کارگری
وابسته به حکومت:
در 6 واحد،
اعتراض
به دلایل دیگر:71
واحد
در
مجموع در 515 واحد
تولیدی و خدماتی،
کارگران به اشکال
مختلف دست به اعتراض
زدند که درمقایسه
با سال 1393(365واحد) نشان
گر افزایش41 درصدی
است.
الف
– اعتراض به عدم
پرداخت بموقع دستمزد
و مزایا (حق بیمه،
حق سنوات، حق عائله
مندی، حق مسکن،
عیدی، پاداش، حق
اضافه کاری، حق
ایاب وذهاب وغیره)
کارگران در 513 واحد
تولیدی وخدماتی
با مشکل عدم پرداخت
به موقع دستمزد
و مزایا مواجه
بودند، که درمقایسه
با سال پیش(398واحد)،
افزایش29درصدی
را نشان می دهد.
از این میان، کارگران
در259 واحد، نسبت
به عدم دریافت
به موقع دستمزد
و مزایا به اشکال
مختلف ازجمله تجمع
و اعتصاب دست به
اعتراض زدند. تعداد
کارگران شرکت کننده
دراعتراض در 100 واحد،
34236 نفر گزارش شده
است. (از159 واحد دیگر
اطلاعی در دست
نیست) طبق اطلاعات
موجود در 204 واحد،
از مجموع 513 واحد،
90430 کارگر با مشکل
دستمزد های پرداخت
نشده مواجه بوده
اند، و این در حالی
است که از تعداد
کارگرانی که در
309 واحد دیگر با همین
مشکل روبرو بودند،
اطلاعی در دست
نیست....."
من
به همه علاقه
مندان مسایل
کارگری توصیه
می کنم که
برای داشتن
تصویری واقعی
از وضعیت جنبش
کارگری و
مبارزات
کارگری این
گزارش مفصل را
بخوانند. اما
همان بخشی که
از این گزارش
نقل کرده ام
با آمار و
ارقام نشان می
دهد که خود
کارگران در
دوره مورد
گزارش
بیشترین
اعتراضات را
به عدم پرداخت
بموقع دستمزد و
مزایا داشته
اند. و از لحاظ
تعداد
واحدهای
تولیدی،
اعتراض به " سطح
پایین دستمزدها
و در خواست افزایش
دستمزدها" در
رده پنجم قرار
داشته است. به
عبارت دیگر گزارش
در حدی که داده
هایش قابل جمع
بندی است جای
تردیدی باقی
نمی گذارد که
دریافت
دستمزدهای
معوقه،
اعتراض به
اخراج از کار،
تعطیلی واحد
تولیدی، اعتراض به
قراردادهای موقت،عدم
تبدیل وضعیت، وبرای
کسب امنیت شغلی
چهار اولویت
برجسته
مبارزاتی خود
کارگران است و
تازه پس از
این هاست که
اعتراض به
کمبود دستمزد
یا خواست
افزایش
دستمزد مطرح
می شود. کارگران
ترجیح اول شان
آن است که
همان
دستمزدهای
زیر خط فقرشان
را که ماهها
دریافت نکرده
اند با مبارزات
شان بگیرند.
هر فعال و
مبارز جنبش
کارگری که می
خواهد به طور
واقعی قدمی
برای تقویت مبارزات
کارگری
بردارد
ناگزیر است
شناخت دقیقی
از اولویت های
مبارزاتی خود
کارگران
داشته باشد. با "ستاد"
زدن نمی توان
اولویت
مبارزه کارگران
را تغییر داد
و با تشویق
کارگران که
بروند بابک
زنجانی را
مصادره کنند و
پولش را به
عنوان دستمزد
بخورند نمی
شود برای
مبارزه کارگر
اولویت سازی
کرد. برخلاف
تصور ساده
انگارانه
بخشی از چپ
های ما پذیرش
اولویت های
مبارزه
روزمره
اقتصادی خود
کارگران ما را
به دنباله رو
آنها تبدیل
نمی کند، بلکه
صرفا نشان می
دهد که منافع
عمومی طبقه
کارگر را باید
در کادر همین
اولویت ها و
ظرفیت های
بلافصل
کارگران پیش
برد تا از این
طریق بتوان
همین ظرفیت ها
و اولویت ها را
ارتقا داد.
مثلا اگر جمعی
از کارگرانی
که مبارزه
برای دریافت دستمزدهای
معوقه را
اولویت اصلی
خود می دانند
اعتراض به
کارگران
خارجی و حضور
آنها در بازار
کار را به
عنوان عامل به
تعویق افتادن
دستمزدهایشان
مطرح کنند ما
قطعا نمی
توانیم با
آنها موافقت
کنیم. در واقع
اولویت اصلی
بودن مبارزه
برای گرفتن
دستمزدهای معوقه
به معنای آن
نیست که همه
شکل هایی که
در مبارزه
برای همین الویت
از طرف
کارگران در
پیش گرفته می
شود و همه
شعارهایی که
مطرح می شود پیشاپیش
مثبت و سودمند
و قابل تایید
است؛ به معنای
آن است که
بیشترین
ظرفیت بالفعل
مبارزاتی خود
توده کارگران
نقدا در کجا
گرد آمده است.
عوامل زیادی
با این ظرفیت
های بالفعل
گره خورده است
ولی مهم ترین
آن بی تردید
ظرفیت
سازماندهی
مستقل صنفی
نیروی کار
است. نظام
اولویت های
مبارزاتی؛
صدای طبقه
است. این صدا
ممکن است تحت
عوامل خیلی
متعدد و
متنوعی خوب و
رسا شنیده
نشود، اما هیچ
مبارزه ای
بدون شنیدن
این صدا و
شناختن هر چه دقیق
تر آواها و
سیلاب ها، و
فرازها و
فرودهایش نمی
تواند به صورت
ثمربخش پیش برود
و رویاندن گل
در زمین شوره
زار است. آیا
حالا مفهوم
است که چرا ما
راه کارگری ها
در بحث
دستمزدها این
چنین بر اهمیت
آزادی
اطلاعات
تاکید می کنیم؟
شکل
های مبارزه و
"جنبش افزایش
دستمزد"
در
سطور فوق
دیدیم که "اعتراض
به عدم پرداخت
بموقع دستمزد و
مزایا، اعتراض به
قراردادهای موقت،عدم
تبدیل وضعیت، وبرای
کسب امنیت شغلی،
اعتراض به
اخراج از کار در
واحدهای دایر،
اعتراض به
تعطیلی واحد و
بیکارشدن با در
خواست برای بازگشت
بکار" به
ترتیب چهار
الویت اول
مبارزات
اقتصادی کارگران
در سال گذشته
در ایران بوده
اند. اما این
الویت ها آن
حساسیت و
توجهی را در
میان جریانات
حامی جنبش
کارگری
برنیانگیخت
که حداقل دستمزد
پیشنهادی
برانگیخت و
دیدیم که
مشاجره حتی بر
سر رقم و عدد
کانونی شد. چرا
این طور است؟
چرا از نظر رفیق
رضا مقدم
الویت های
مبارزات
اقتصادی خود
طبقه کارگر در
سال گذشته؛ " ستون
اصلی یه مبارزه
متحد و سراسری"
نیست؟ چطور
مبارزه ای می
تواند
"سراسری" شود
وقتی خود
کارگران با
مبارزات
خودشان می
گویند که در
الویت پنجم ما
قرار دارد؟ آقای
مقدم و
همفکران
ایشان ممکن
است ارجاع دهند
به این که
هرگز نگفته
اند که مبارزه
برای دستمزدهای
معوقه مهم
نیست، ممکن
است ارجاع بدهند
که بارها و
بارها در
تبلیغات حزبی
و گروهی شان
علیه قراردادهای
موقت و برده دارانه
افشاگری کرده
و کارگران را
به اعتراض و مقاومت
خوانده اند.
ولی با فرض
درستی همه اینها
باز هم روشن
نمی شود که
منطق شان در
جابجایی اولویت
ها چیست؟ اگر
"سراسری"
بودن خواست افزایش
دستمزد است
چرا همین
"خواست"
سراسری نسبت
به خواست "غیر
سراسری" نظیر
دستمزدهای
معوقه در رده
پنجم اولویت
های مبارزات
اقتصادی
کارگران قرار
گرفته است؟
اگر "سراسری"
و "عاجل"
بودن، که هر
دو می توانند
صفات دو
مطالبه
اقتصادی
کارگران
باشند در نظام
الویت های
مبارزاتی
کارگران نه در
ترکیب مستقیم
با هم که درترکیبی
غیرمستقیم
قرار بگیرند چرا
باید
خودسرانه به
خصلت
"سراسری"
چسبید؟ اگر
هدف واقعا
سازماندهی
است؛ این چسبیدن،
با منطق عزیمت
از مطالبات
عاجل و بی
واسطه در سازماندهی
مستقل نیروی
کار مغایرت
دارد. آقای
مقدم می گوید:
"مبارزه برای اضافه
دستمزد موفق نمی
شه به اون شکل عالی
اش مگر این که کارگران
متشکل شده باشن
و این تشکل ایجاد
نمی شه مگر در دل
این مبارزه. بنابراین
فعالین جنبش کارگری
باید مد نظر داشته
باشن که در مبارزه
برای اضافه دستمزد
مساله محوری سازمان
دادن حرکت هایی
است که بتواند
در پایان به ایجاد
تشکل کارگری منجر
بشه که خود اون
لنگری باشه برای
ادامه مبارزه و
پیشرفتنش و به
پیروزی رسوندنش."
بسیار
مایه تاسف است
که آقای مقدم
همین فکرش را
امتداد نمی
دهد و این
پرسش را از
خود نمی پرسد
که آن "حرکت
هایی" که باید
"محور
سازماندهی"
باشند تا در
پایان به" ایجاد
تشکل کارگری منجر"
شوند چه ویژگی
هایی باید
داشته باشند؟ رفیق
حمید تقوایی
در نوار
مناظره اش با
رفیق شالگونی
نام همین
"حرکت ها" را
"جنبش
دستمزد" گذاشته
و حتی برای
اثبات وجود
چنین "جنبشی"
به گردآوری
چهل هزار امضا
از کارگران از
سوی اتحادیه
آزاد کارگران
اشاره کرده
است. آقای
مقدم اگر به
ویژگی های
"حرکت هایی"
می اندیشید که
قرار است
مطابق ذهنیت
ایشان مطالبه
اضافه دستمزد
را به ایجاد
تشکل کارگری
ختم کند به
سرعت متوجه می
شد که درست در
بحث اضافه
دستمزد،
"حرکت هایی"
که بتوانند به
تشکل کارگری
منجر شوند
تقریبا وجود
ندارند مگر
این که منظورش
از "تشکل کارگری"
نه تشکل مستقل
صنفی طبقه
کارگر که در
محیط کار از
دل مبارزه
کارگران برای
افزایش
دستمزد شکل
گرفته، بلکه تشکل
کارگری زیر
نفود سیاسی
جریان خودش
باشد. ( برعکس
نهند نام زنگی
کافور) در
واقع ما در
شرایطی هستیم
که فعلا از
درون مبارزه
برای اضافه
دستمزد تشکل
مستقل کارگری مبتنی
بر محیط کار درنمی
آید. چرا؟
زیرا اولا
حداقل نود
درصد
کارگاههای ما
کارگاههای
کوچک هستند که
نیروی کار آن
به علت
محدودیت شمار
کارگران
اساسا امکان
سازماندهی
مستقل صنفی بر
پایه محیط کار
را ندارند.
سازماندهی
این بخش اگر
جدی گرفته شود
باید در محیط
زیست پیگیری
شود وبنابراین
پایه
سازماندهی آن
نمی تواند
افزایش دستمزد
باشد. ثانیا حدود
نودوپنج درصد
نیروی کار
کشور از شمول
قانون کار
خارج هستند و
براساس
قراردادهای
موقت و بخشا قراردادهای
سفید امضا و
کنتراتی کار
می کنند. برای
این بخش
همانطور که
گزارش جمع
بندی مبارزات
کارگری در سال
گذشته نشان می
دهد امنیت
شغلی و رها
شدن از شر این
قراردادها
مهم تر است و
در اولویت دوم
مبارزه
اقتصادی
کارگران قرار
دارد
بنابراین
احتمال
سازمان یابی
مستقل صنفی بر
محور این
مطالبه بیشتر
است تا افزایش
دستمزد که
قدرت کارگر برای
تحمیل آن کافی
نیست. معنای
این سخن آن
است که شمار
خیلی بیشتری
از کارگران همین
حالا آمادگی
آن را دارند
که به ناامنی
شغلی و
قراردادهای
موقت در
چهارچوب محیط
کار اعتراض
کنند و علیه
آن متحد شوند
و در عوض شمار
خیلی کمی از
کارگران
آمادگی دارند
همین را در مورد
افزایش
دستمزد صورت
دهند. با وجود این
شاهدیم که
حداقل در یک
سال گذشته با
وجود افزایش
چهل و یک
درصدی
اعتراضات
کارگری، تشکل
صنفی مستقل
مبتنی بر محیط
کار در واحدهای
متوسط یا بزرگ
تولیدی شکل
نگرفته است.
بنابراین دست
کم به شکل
قیاسی می توان
تاکید کرد که
همین امکان بر
محور افزایش
دستمزدها
بسیار کم تر و
ضعیف تر است. ثالثا:
مبارزه برای
افزایش
دستمزدها با
وجود لشکر انبوه
بیکاران، ضعف
قدرت تشکل های
مستقل موجود
در تحمیل
مطالبات
کارگری به
کارفرمایان و
دولت، رکود
تورمی مزمن
حاکم بر
اقتصاد بحران
زده و عدم
امکان بهره
برداری از بیش
از پنجاه درصد
ظرفیت های واحدهای
تولیدی بخش
صنعت، شانس
بسیار ناچیزی
برای مقبول
شدن دارد.
اولویت های
مبارزات
اقتصادی کارگران
در سال گذشته
که از درون
اعتراضات کارگران
تلخیص و جمع
بندی شده منطق
روشنی را نشان
می دهد:
کارگران اول
از همه همین
دستمزدهای زیر
خط فقرشان را
می خواهند، در
قدم بعدی
امنیت شغلی می
خواهند یعنی
می خواهند تضمین
داشته باشند
که بیکار نمی
شوند و
خانواده هایشان
به خاک سیاه
نمی نشینند.
در قدم بعد علیه
بیکاری و
اخراج اعتراض
می کنند. و در
مرحله بعدی می
خواهند که اگر
اخراج شده اند
به کار برگردند.
فقط بعد از
این هاست که
به سطح پائین
دستمزدها
معترض اند. در
واقع کارگران
بیشتر نیروی
شان را گذاشته
اند که جلوی
بدتر شدن وضعیت
فعلی را
بگیرند تا
بهبودی در وضع
معیشتی به دست
آورند. رابعا:
معادله
مبارزه برای
تشکل و تشکل
برای مبارزه اگر
چه از هر دو سو
درست است،
یعنی هر
مبارزه ای که
به تشکل
بیانجامد
مبارزه را
تقویت می کند
و هر مبارزه
ای که بر تشکل
متکی باشد با
سهولت بیشتری
به نتیجه می
رسد، ولی این
به معنای آن
نیست که هر دو
سوی معادله
نقطه عزیمت
یکسانی دارند
و یا با آهنگ
یکسانی به
نتیجه می
رسند. از نقطه
عزیمت مبارزه
برای تشکل، مجموعه
موانعی که
ارتباط درونی
این مبارزه با
نتیجه آن را در
بحث دستمزدها دائما
قطع می کنند
بیشتر است تا
از نقطه عزیمت
مبارزه متکی
بر تشکل. درست
همانطور که
صعود به قله
از پای کوه دشوارتر
و زمان برتر
است تا صعود
از پای قله. عدم
درک این تفاوت
اساسی به
معنای آن است
که آدم پوسته دیالکتیک
را علیه هسته آن
بکار بگیرد.
خامسا:میان شکل
های
سازماندهی و مضمون
مطالبه یک
رابطه درونی
متقابل وجود
دارد. اگر می
خواهید جنگ
مسلحانه چریک
شهری بکنید با
مطالبه
سرنگونی
دیکتاتوری
احیانا خانه
های تیمی مخفی
با حداکثر سه
نفر شکل سازماندهی
مناسب تری است
تا هسته هایی تیمی
با 30 نفر. این
دومی در واقع
حالت "عسس مرا
بگیر" پیدا می
کند. حال اگر
بخواهیم همه
موانع و
مشکلاتی را که
به طور واقعی
بر سر راه
سازماندهی
تشکل های
مستقل صنفی
مبتنی بر محیط
های کار پیرامون
مطالبه افزایش
دستمزد وجود
دارد نادیده
بگیریم و پا
در یک کفش
کنیم که حتما
و قطعا و بدون
هیچ انعطافی
یا توجهی به موقعیت
و شرایط
مبارزات
کارگران باید
همین مطالبه افزایش
دستمزد را در
الویت
بگذاریم در
این صورت چه
وضعی پیش می
آید؟ لازم
نیست راه دوری
برویم. مشاهده
واقعیت هایی
که جلوی چشم
ماست ای بسا
برای بیدار
شدن کافی است. وضعی
که ایجاد می
شود اولا این
است که در
واکنش به
موانع
پیشگفته،
سازماندهی به
سرعت به جای
متحد کردن
توده کارگران
بر جذب عناصر
پیشرو کارگری
متکی می شود، یعنی
به جای
سازماندهی
توده کارگر
عملا چاره ای
جز جذب آزاد
فعالینی از
درون مراکز
کار باقی نمی
ماند. ثانیا:
با این
کار تفکیک
مطالبه از
تشکل متکی بر
محیط کار صورت
می گیرد. زیرا
یک تشکل متکی
بر محیط کار
نمی تواند فقط
بر پایه جذب
آزاد چند فعال
عملی شود و
باید بتواند
بخش بزرگی از
کارگران را در
بربگیرد. در
گام بعدی و با تفکیک
صورت گرفته،
تنها راهی که
برای
"سراسری"
کردن مطالبه
باقی می ماند
این است که شکل
های ناپیوسته
و انفصالی از
سازماندهی جایگزین
شکل های
پیوسته و
ارگانیک شود.
توضیح می دهم:
از یک طرف می
دانیم که حساسیت
جنایتکارانه
دستگاههای
امنیتی رژیم
نسبت به تشکل
های مستقل
کارگری
بالاست. از جانب
دوم می دانیم
که مبارزه
برای افزایش
دستمزد نمی تواند
غیر علنی صورت
بگیرد و از
جهت سوم تصمیم
گیری های
سازمان گرانه
و طرح های جذب
نیرو و غیره
نمی تواند همه
جا به صورت
علنی و با
آگاهی دستگاه
امنیتی باشد.
برآیند این سه
ضلع در حوزه
سازماندهی
این است که هسته
مرکزی این
تشکل که از فعالین
کارگری
"آزاد" از
سازوکارها و
مقیدات ناشی
از نمایندگی
محیط کار
تشکیل شده،
خیلی گسترده
نمی شود و از
این طریق
انسجام نظری و
عملی بیشتری
برای کنشگری
سازمان
گرایانه و
پرتحرک خود
تامین می کند.
البته مشابه این
هسته مرکزی آزاد
می تواند در
مناطق متعددی
شکل بگیرد ولی
رابطه با توده
طبقه در حد
تلاش برای جذب
غیر تعهد آور نارضایتی
عمومی
کارگران از
سطح دستمزد
باقی می ماند.
می دانیم که
امضای طومار
یکی از شکل
های اصلی
رابطه منفصل
است. یک کنشگر
می تواند در
عرض یک روز ده
یا صد امضا و
در عرض یک ماه
هزار امضا یا
بیشتر در حوزه
کنشگری خود
بگیرد. او
ممکن است شکل
یا شکل هایی
از همدلی
امضاکنندگان
را حین کار برانگیزد؛
چرا که اگر
چنین انگیزشی
نبود امضا
کردن معنا
نداشت؛ او
ممکن است
فهرستی از امضاها
تهیه کند و در
جریان همین
کار با بخشی
از امضا
دهندگان آشنا
شود و بعدها
بر سر امور
دیگری برای
طومار دیگری
به سروقت شان
برود. همه این
ها ارتباطی
منفصل و منعطف
میان کنشگر و
امضاکننده
پدید می آورد.
اگر کنشگر به
جریان یا نحله
خاصی تعلق
ایدئولوژیک و
سیاسی داشته
باشد ممکن است
کسانی را به
هوادار و حامی
آن جریان
تبدیل کند،
ولی روشن است
که اینجا سخنی
از سازماندهی
مستقل توده کارگران
نیست. سخنی هم
از "جنبش"
مبارزه برای
دستمزد نیست. مساله
این است که در
سازماندهی هم
مثل خود مطالبه،
اساس بینش
آقای مقدم و
مدل تشیکلاتی
مطلوب ایشان کمک
به ایجاد یا
تقویت تشکل
های مستقل
صنفی کارگران
نیست، افزودن
بر شمار
پیروان و
معتقدان حزب و
گروه و سازمان
خودشان است. در
این زمینه
آقای رضا مقدم
و حمید تقوایی
و هلمت
احمدیان که
دنبال این است
که "ستاد"
رهبری طبقه
کارگر را بزند
همه همفکرند هر
چند رقیب هم
هستند. همه
کسانی که بحث
های جریان
آقای رضا مقدم
و حملات تند و
بی سابقه
حاملان این خط
فکری به
مدافعان ایجاد
تشکل مستقل
سراسری
کارگران را
دنبال کرده اند
می دانند که
خطوط اصلی مدل
تشکیلاتی این
جریان که از
درون این بحث
ها بیرون زد
تقریبا مشابه مدل
یکی از تشکل های
حامی مبارزات
کارگری داخل
کشور است. آقای
رضا مقدم
مخصوصا در
رقابت با آقای
حمید تقوایی در
اساس همان نوع
تشکل را می
خواهد که آقای
تقوایی با آن
در خارج از
کشور نابخردانه
ویراژ سیاسی
می دهد. منتها
با شعبات وسیع
تر در سراسر
کشور. پایه
مشترک این
تفکر را در
جریانات
منشعب از حزب
کمونیست
کارگری می
توان در
سخنرانی
منصور حکمت در
پلنوم وسيع کميته
مرکزى حزب کمونيست
کارگرى در نوامبر
١٩٩٨ دید که
گفت: "کافى است
5 درصد جامعه حرفشان
مثل ما باشد تا
تمام قدرت را بگيريم."(9)
با گذشت هیجده
سال از این
سخنان و زیر
خاک آرمیدن
حکمت پیروان
او با وجود
جدایی هایی که
میان شان صورت
گرفته همان اندیشه
را دنبال می
کنند. یارگیری
ازمیان ناراضیان
همه قشرها و
لایه ها برای
رساندن کمیت
شان به جایی
که بتوانند
قدرت را
بگیرند. بقیه
همه بهانه،
وسیله و
ابزارهایی
هستند که برای
رسیدن به هدف قدرت
گیری لازمند.
استقلال تشکل
های مستقل
صنفی، بحث
حداقل دستمزد
یا افزایش
دستمزد و.. همه
در این
چهارچوب می
گنجند.
(1) نگاه
کنید به بحث
آقای رضا مقدم
در نوار ویدئوی
ایشان به نام "
دورنمای مبارزه
برای حداقل دستمزد.
تلویزیون به پیش"
در لینک زیر.
همه جا در این
یادداشت که
عباراتی در
داخل گیومه از
آقای رضا مقدم
نقل قول شده
از همین لینک
زیر است.
https://www.youtube.com/watch?v=DfLYdtWgh30
(2)
نگاه کنید به
ویدئوی
گفتگوی حمید تقوایی
و محمد رضا شالگونی
در رادیو پیام
کانادا با عنوان"
تعیین حداقل دستمزد
کارگران در سال
٩٥ - حکم فقر و بردگی
در لینک زیر. همه
جا در این یادداشت
که عباراتی در
داخل گیومه از
آقای تقوایی نقل
قول شده از همین
لینک زیر است.
https://www.youtube.com/watch?v=VFI3Yz2aOLY
(3)
گفتگوی راديو
پيام کانادا با
حسن حسام (سازمان
راه کارگر) و رحمان
حسين زاده (حزب
حکمتيست) در مورد
تعیین حداقل دستمزد
کارگران در سال
95 . همه جا در این
نوشته که عباراتی
در داخل گیومه
از حسن حسام نقل
قول شده از همین
لینک زیر است.
https://www.youtube.com/watch?v=QyxeL5JHsgk&feature=youtu.be
(4)نگاه
کنید به مقاله
"جنبش کارگری
از دو منظر متضاد"
از هلمت
احمدیان در
لینک زیر. همه جا در این
نوشته که عباراتی
در داخل گیومه
از هلمت
احمدیان نقل قول
شده از همین لینک
زیر است
http://www.cpiran.org/maghalat/page6.html
(5)
صفحه 688 جلد اول
کاپیتال. ترجمه
حسن مرتضوی
(6) مثلا
سرمایه دار منفرد
یا دولت سرمایه
اگر می گوید که
سهم دستمزد اگر
از ده درصد کل هزینه
تولید فراتر رود
ورشکست می شود،
یا تورم شدید ایجاد
می کند آیا
نباید در مقابل
او با استدلال
و منطق ثابت کرد
که افزایش دستمزد
کارگر حتی اگر
اندکی هم بالاتر
از میانگین ارزش
فروش نیروی کار
برود حداکثر می
تواند نرخ ارزش
اضافه را کمی کاهش
دهد وعامل ورشکستگی
نمی شود؟ آیا نباید
گفت تاکید دولت
سرمایه و ایدئولوگ
هایش بر تورم در
صورت افزایش حداقل
دستمزد کارگران،
توجیه ایدئولوژیک
بی شرمانه ای برای
لاپوشانی همه مجاری
متنوع ایجاد و
افزایش تورم در
جامعه است. اگر
می گویند که دستمزد
باید زیر خط بقا
باشد تا تورم ایجاد
نشود، بگویند در
کشور ما که سرکوب
وحشیانه دستمزدها
با آهنگی شتابان
بیش از سه دهه ادامه
یافته تورم کاهش
داشته یا افزایش؟
(7)
در کليه ى مواردی
که من از نظر گذراندم يعنی ٩٩ از
١٠٠ مورد ديديم
که
مبارزه
برای ترقی دستمزد
فقط به دنبال تغييراتی
می آيد که قبلا
روی داده است،
مبارزه
ى مذکور، نتيجه
ى ناگزير تغييراتی
است که قبلا در
کميت توليد، در
نيروهای
مولد
کار، در ارزش کار،
در ارزش پول، در
تمديد و يا تشديد
کار ربوده شده،
در
نوسانات
قيمت هاى بازاری
که تابع نوسانات
عرضه و تقاضا و
در ارتباط با مراحل
مختلف
فراز و نشيب صنعتی
هستند حادث شده
است. کارل
مارکس. جزوه
مزد، بها،
سود. ترجمه
احمد قاسمی.
از انتشارات
حزب کار ایران
(توفان). نسخه
اینترنتی
(8)
زیر پوست جنبش
کارگری ایران چه
می گذرد
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=73412
(9)لینک
سخنرانی منصور
حکمت
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:F4o_zIQIzegJ:hekmat.public-archive.net/fa/1900fa.html+&cd=1&hl=en&ct=clnk&gl=se