دهه
های شرمناک
فجر و فجور
مُلا ها و
مُکلا ها
بهنام
چنگائی
شیعه:
الگوی پست
مدرنیسم "میشل
فوکو"
ایکاش
"میشل فوکو"
زنده می بود و
شاهد شکست تئوری
بافی خود می
گشت. او با
دوبار مسافرت
به ایران
انقلاب بزرگ مردمی،
ضد استبدادی و
برابری
جویانه ما را
که همرمان مثلثی
از نیروهای
مخالف رنگین
ملی و ملی
مذهبی،
لیبرال ملی و
راست و طیف
های چپ بود
پرچندارش
بودند؛
انقلابی با
هدفِ اسلامی
نامید و آنرا
نخستین
انقلاب "پست
مدرنیسم" عصر
لقب داد! و
نظریه آن نیز بدینگونه است
که بنا به
برداشت وی: ملت
ایران در مسیر
و خاستگاه
ایجاد دگرگونی و جابجائی در زندگی
خویشتن
و کنار
نهادن نظام
سیاسی فرسوده
شان، تنها
در
پی یک هدف و
خواست مشترک و آن
نیز برقراری
«حکومت اسلامی»بوده
است. به باور
فوکو، این
حکومت اسلامی
دارای دو
ویژگی است:
یکی نهادینه
سازی که شامل
اعمال اراده ی
رسمی
و قانونی
کردن حضورِ
نهادهای
مذهبی در عرصه
اجتماع( که
البته
روحانیت به
یاری سلطنت،
همیشه تنها
نیروئی حاضر
در عرصه
اجتماعی بود و
خواه ناخواه
حضور همه
جانبه داشت) و
دیگری، تزریق معنویت
اسلامی ـ شیعی
در سیاست! که
در این مورد
نظر او بیشتر
درست است و آن:
راه اندازی
واقعی، سیستماتیک
و برنامه ریزی
شده منویات
یکسویه شیعه و
تمامیتگرائی
های اوست که
طی سال ها یک
یک با هزینه ی
سنگین جانی و
سرشار از
پشتوانه مالی
ـ نفتی، اینک
او به غولی
هراسناک و
پردرآمد با
هزار ها امام
زاده ها مسجد
ها، مناره ها،
گنبد ها، تکیه
ها، روضه خانه
ها، و با چندین
میلیون ملا ها
و مُکلاها
مشغول تحمیق و
تحقیر توده ها
بوده و حتی
همین چندی
پیش، با هزینه
ی گزاف ضریح
چند تنی طلا و
نقره برای
گنبد کربلایِ
نجف ساخت، و
تبلیغاتِ
دستگاهِ
ولخرج خود را،
به شکا اختاپوسی
و مخوف در
ترویج بنیادگرائی
منطقه و جهان
به تماشا گذاشت.
پرسش از فوکو:
این ساختار به
شدت مرتجع 35
ساله کجایش به
پست مدرنیسم
مورد ادعای او
شبیه است؟
دستگاهی
وامانده و
انگلی که از
همان آغاز، قوانین
کهنه ی 1400 ساله اسلامی
و از آن هم
بدتر منویات
خشک و نرمش
ناپذیر فرقه 12
امامی
اقتدارگرا را
به همه عرصه
های سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی،
آموزشی و
قضائی و در یک
کلام جنون
خودخواهی
مذهب شیعه را
با مکر و ریا
به خواسته های
دنیوی مردمِ
رنگین نگاه ما
تزریق کرد و
انقلاب مردمی
ما را که حاصل 100
سال مبارزه
پیگیر برای
کسب دمکراسی
افقی، آزادی
ها، رفع ستم
ها، دقع تبعیض
ها و برابری
حقوقی و اعمال
اراده مستقیم
بر سرنوشت
خویش و بدست خود
مردم بود،
روحانیت معمم
و مکلا، آنرا
در یک فرصت و
شرایط کاملا
اشتثنائی که
نه جامعه
بورژوازی به
عنوان طبقه،
ساختار مسلط و
هدایتگر داشت
و نه طبقه ی
کارگر به
عنوان نیروی
نوپا در عرصه
سیاسی کشور
سازماندهی
شده بود، ارتجاع
انقلاب را ربود
و به شکست کامل
کشاند! این
دزدی درست در
شرایطی رخ داد
که تعادل منفی
بین دو نیروی
برجسته ی
تاریخی، چنان
بود که هیچیک
به تنهائی
قادر به تصرف
قدرت سیاسی
نبودند و
همزمان قدرت حاکم
نیز از دست
دستگاه دیگر
لیزخورده بود.
و در این
هنگامه کاست روحانیت
به عنوان تنها
نیروی آزاد و
فعال در دوره ی
پهلوی ها،
توانست در
فاصله آغاز و
اوج انقلاب
خود را در مساجد
و تکایا و همه
جا و... بهتر از
هر جریانی
سازماندهی
کرده و با طرح
وعده های
دروغ، و یارگیری
زیرکانه از
بین طیف ملی
مذهبی ها و
لیبرال ملی ها
سوار موج انقلاب
مردمی شده و
همزمان با
حمایت و یاریِ
غیبی و آشکار
غربی ها و
آمریکا
جهانخوار، خمینی
را علم امید
انقلاب کنند و
او هم مکارانه
توانست با قول
نفت، نان، آب،
برق و اتوبوس
مجانی زمام
سیاسی و
اقتصادی و
اراده ی مردمی
را همه با هم و
در یکجا در
دست گرفته و
کشور و فرهنگ
آنزمانی و
مناسبات
اقتصادی آن
روزگار را که
به مراتب بهتر
از امروز بود،
نه به گمان فوکو
به سوی ساختار
پسامدرن
یا"پست مدرنیسم"،
بلکه به عهد شترچرانی
و واماندگی
بازگرداند.
انقلاب
ربوده و در هم
شکسته شده 22
بهمن 57 توسط روحانیتِ
واپسگرا، و
شدت هر چه بیشتر
استبداد شیعی
کنونی، پیش از
همه و آشکارا
داغ عمیقا شرم
و ننگی ست بر
پیشانی
دستگاه تمامیت
خواهی و
استبداد
پهلوی که سنت
پلید این اراده
گرائی شاهانه
و تخم بیمار
اقتدارگرائی
مطلق مآبانه
را پدر و پسر
در طول
زمامداری
فاسد و وابسته
ی خود به غرب و
به ویژه
آمریکای
جنایتکار؛
آنهم پس از
انقلاب
مشروطه خواهی
بر جا گذاشتند.
آنان پیوسته
نفس ها و
سرهای بلند و
مردمی را
بریدند؛ دهان
ها بستند،
اعتراض های مسالمت
جویانه
نیروهای
دمکرات،
مترقی، چپ و کمونیست
را با زور
کوبیدند و
آزادگی و
آزادگان را
اسیر و به
سیاه چال های
ظلم خود کشاندند.
مگر جز همین
روحانیت متحد
و خائن به
مردم را!
نظام
شاهی، همچون
حاکمیت ولائی:
برای هیچ
جریانی، جز
سرسپردگان
دربار و یا
اینک بیت و
باند رهبری
اندکی فضای
باز برای نقد،
پیشنهاد،
اندیشه ورزی،
مشارکت
همگانی،
تشکل، تحزب و
تحرک اجتماع
رنگین ملی و
فرهنگی و
پویائی تفکر
کثرتگرا را
باز نگذاشت تا
مگر مردم دمی
نفسِ آزادی را
بی مزه ی ترس
از مرگ و زندان
بچشند و تجربه
آگاهی و عنصر
روشنگری را
نسبت به وضع
موجود خود در
ایران
بازیابی، لمس
و تجربه کنند
و نسبت به
ترفند های
دینمداران
بیدار و
هوشیار باشند.
چنین فضائی
هرگز در دوران
گذشته وجود
خارجی نداشته
است. در زمان
پهلوی ها
سازمان امنیت
و بعدها ساواک
حکومت مطلق و
اراده ی مستقل
داشت و به هیچ
کس و جریانی
حق نقد و
بررسی زندگی
سیاسی ـ
افتصادی
کشورش شاهنشاهی
را نمی داد،
مگر در تأیید
حاکمیت
ملوکانه. تنها
نیروی آزاد،
دستگاه مرموز
و مزور
روحانیت
ثناگوی نظام
سلطنت بود که
درهای گشاده ی
مساجد و حوزه
های متعدد فقهی
و دینی و
تکایا محلی به
عنوان پوشش و
پناهگاه و
اهرم
سازماندهی مردمی،
همیشه به رویش
روحانیت باز
بود که در هر
گوشه ای از
کوی، میدان،
خیابان، ده،
شهر و استان
ها همه جا
آنها بی دلهره
و نگرانی به
سنگر سازی
ارتجاع خود مشغول
بودند، و
سرآخر هم
انقلاب ما را
در همین فرصت
های طلائی که
شاهِ کمر بسته
ی امام رضای
شان به
آنها اهدا
کرده بود، به
آسانی ربودند.
و
حالا، رژیم
فاجر و فاسد
دوباره و
همچون گذشته
های هر ساله:
از 12 تا 22 بهمن
مشغول تعمیق و
تداوم علنی
تحقیر
آرزوهای
برباد رفته
انقلاب بهمن 57
مردم و تمسخرِ
مرگ و جان
نثاری
انقلابی های
پاکباخته در
راه نان،
آزادی و اهداف
مردمی هر یک آنان
می باشد. دلیل
تدارک این
مسخرگی تحت
عنوان چندش
آور "دهه فجر"
بازآمدن
خمینی از نوفل
لوشاتوست؛ که
مضمون آن
ظاهرا و
ضرورتا و
اخلاقا می
بایستی توام
با گشایش نه
دریچه که:
دروازه زندگی
بستهِ شاهی به
روی همگان
خسته و گذر از
استبداد
شاهی، رفع
نابرابری ها،
تبعیض ها، ظلم
ها و ستم ها،
بی ارادگی ها،
دفع فساد ها،
دزدی ها، فحشا
و فجورها،
افیون ها،
جنایت ها،
زندان ها، شکنجه
ها، اعدام ها
و تحول زندگی
انسانی به ایجاد
جامعه آزاد و
خوشبخت و
برابر باشد که
احاد آن از
وجود فردی به
حضور جمعی و
پاسخگوئی به
همدیگر فرامی
رویند و
سرنوشت خویش
را خود به دست
می گیرند. آیا
چنین شد؟ آیا
حتی یک مورد
مثبت در
پیدایش این
ساختار وحشی و
آدمخوار وجود
واقعی دارد؟
نه هرگز! آری
دهه فجر و دهه
های سیاه،
خونین و شرم
آور رژیم
ولایت و باند
ها و جناح های
متعدد ضدمردمی
آن با کمترین
تفاوت، و
یکدست: توهین
به شعور و
شرافت انسان
آزاده است که 35
سال متمادی ست
دچار این بساط
پست و پلید
شده است.
((ظرف
چند روز گذشته
همه ی ما شاهد
بودیم که در
ایران اسلامی
و به ویژه در
این روزهای
سردِ بی آب و
نانی و بی پناهی،
چگونه خیل
عظیمِ اسیرانِ
فقر و نداری و
اصولا نفسِ
چپاولشدگیِ و
صِرف همگانی بودن
آن در نظام
ولائی وجود
گسترده،
عمیق، عینی و
بی سابقه دارد؛
و چه چهره ی
ننگ آوری از
رژیم را در آن
صف های بلند که
محصول بی شرمی
تاریخ ِفردگرائی،
غارتگری ستم
شاهی و فریبِ دینی
و جاهطلبی
سرمایه داری
اسلامی است را
با هم و یکجا در
بر دارد و تجسم
زنده و تلخ می
کند و آن، نمایشی
بود دردآور از
آسیب ها و
محرومیت ها و
نابسامانی
های دراز مدت
نظام ولایت بی
حساب و کتاب که
تنگدستی
عمومی را به
دلخراش ترین
وجهی نشان
بشریت مسئول،
نوعدوست و
همگان آزاده
داد. فقر و فاقه
ای که ناشی از
اراده ی جاهطلب
و بی پاسخگوی
کل نظام به
مردم است که
هیچگاه توسط
کنترل مردمی مراقبت
و نظارت نشده
است و
قدرتمداران
دستگاه، هر یک
به میل خود
تاراج های
میلیاردری
رهبر و
باندهای نظام او
را ممکن کرده
و می کنند. با
این فاجعه و صف
های درازِ
نیازمندان،
تازه ما پی به
این بساط "دزدبازار
شیعی ـ الهی"
هر چه بیشتر
از پیش بردیم.
و شدیدا بی
اخلاقی کل
رژیم در ترتیب
دادن این نفوذ
برای به خط
کردن مردم را
شدیدا محکوم می
کنیم. اما، در
تعجب از این
همه اعتماد به
نفس که چگونه
دولت روحانی
بدین سادگی و
بدون ترس از
خشم مردم، با
حرمت و آبروی
گرسنه ها و
ندارها
اینچنین بی
مهابا و جسور بازی
کرده و برای
دادن
سبدِگرسنگی به
دست آنان،
حاضر به نمایش
ناتوانی اکثریت
شهروندان در
تأمین حداقل نان
شان شده است. "سبد
گدائی به دست
مردم زمینگیر و
غارتشده
دادن، تنها
هنر دزدان
است، هنرِ
لودگانِ مست
که ابعاد
فساد، فجر و
فجور آنها را
به خصوص در این
برهه "دهه فجرِ
فاجران"در
پیشگاه مردمِ
بیدادرس
ایران و
جهانیان مسلمان
و فریبخورده بیش
از همیشه رسوا"
کرده است))
یکی از کوچکترین
از هم گسیختگی
ها و عارضه ی
دهه های بساط
دروغ، فجر و
فجورِ
تاکنونی نظام
شیعی، در
جدیدترین
موضع گیری حسن
روحانی و ظریف
نسبت به سیاست
خود در برابر
رفع بحران
اتمی ست که
جلوه گر می
باشد و ظاهرا
مخالفان
قرارداد ژنو 2 با
تصمیمات
گرفته شده آن هماهنگی
ندارند و چنین
که پیداست، این
مخالفان رفع
تنش و بحران
اتمی نیز،
عمدتا جزو طیف
مدافع رهبر و
باند
اصولگرای وی
هستند. نکته مشکوک،
مبهم و در
همریخته در
این میان این
است که:
روحانی ـ ظریف
که از یکسو دولت
را در انظار
عمومی و جهانی
نسبتا مستقل از
رهبر و بیت اش
در تصمیمات اتمی
ژنو 2 تعریف و
صاحب تصمیم می
داند، این در
حالی که همین
ها از سوی
دیگر از دخالت
بی سواد ها در
امور ژنو 2 گلایه
کرده و مصوبات
سیاست خارجی و
اتمی را که
مخالفان زیر
پرسش گذارده
اند به نقد می
کشد. یک تناقض
آشکار! چه کسی
درست می گوید؟
ناوابستگی و
اعمال اراده ی
دولت و یا
وابستگی به
اراده ی مطلق
ولایت! کدام؟ چرا
روحانی ـ ظریف
دانسته و نادانسته
ستیز خود را
با مخالفان
پیمان ژنو 2 و
علیه باند بیت
رهبری که
پشنوانه ی
آنها باشد را به
نمایش می
گذارند. و تضاد
و تعارض رژیم
در همین است و حالا
شما بگردید به
دنبال ذغال
فروش تا روشن
شود چه کسی
سیاهکاری می
کند؟! به هر رو
شما هرگز در
این بساط
دروغگو و مخفیکار
پی به واقعیت واقایع
در رسانه ی
ولایت
نخواهید برد،
مگر گندش یک
جائی همه جا
را بگیرد. در راستای
سیاست
مطلقگرای
ولائی، طرح
های مخفی و
مافیائی، عدم
حضور و دخالت
مردمی، فقدان
کمترین آزادی
های حق بیان و
تشکل اعتراض،
و نبود منابع
رسانه ای آزاد
و مستقل مردمی
وجود تاریخی
داشته و دارد. اینجا
برای ما واقعا
این نکته
پنهان است که
نزاع دولت
روحانی با طیف
رهبر و
شریعتمداری
ها و سپاهی ها
و بسیجی ها و
دله دزدان
دیگر دست در
کیسه ی غارت،
آیا تنها یک
تأتر
فریبکارانه
است تا مردم
را به دولت
خوشبین سازد و
یا نه به
راستی نزاعی
جدی و رو به
گسترش وجود
دارد که می
تواند زندگی
مردم لهیده
شده ی ما را
بیش از پیش
ویران و در
خطر و کمین
تصمیمات
آمپریالیست
های ویرانگر قرار
دهد؟ ما همچون
همیشه کمترین
اطلاعات درست
و موثق و به
موقع از رژیم را
داریم. و
ناگزیر کمترین
چاره ی مناسب
را برای حل شان
یافته ایم!
بهنام
چنگائی 16 بهمن 1392