نکاتی
پیرامون
کهولت
نظام سرمایه و
عروج
استراتژی
گسست
یونس
پارسا بناب
در آمد
در بخش اول
این نوشتار به
فروپاشی
استراتژی «
رسیدن به آنها » در امر
توسعه
و پیشرفت
پرداخته شد .
در بخش دوم و
پایانی این
نوشتار به
شکلگیری و
عروج
استراتژی
گسست از نظام
جهانی و نقش
روشنفکران
متعهد نسبت به
آن میپردازیم .
1 – بخش
قابل توجهی از
چالشگران ضد
نظام جهانی سرمایه
که عمدتا خود
را متعلق به
جنبش های ضد
فاز فعلی
گلوبالیزاسیون
( رواج بازار
آزاد نئولیبرالیسم
) میدانند ،
قاطعانه و
صمیمانه بر آن
هستند که
بشریت خواهان
و محتاج ایجاد
یک " جهانی
بهتر " است . آنها تأکید
میورزند که
کشورها باید
به یک گسست از
منطق حاکم بر "
بازار آزاد "
سرمایه داری
دست بزنند .
طرفداران
جنبش های ضد
گلوبالیزاسیون
که پیوسته در
سراسر جهان
بین مردم
برتعدادشان
افزوده میگردد
خاطر نشان میسازند که
مردم نه فقط
باید بر روی
اندیشه و
پراتیک گسست
اصرار ورزند بلکه
باید به
نابودی اجزاء
غیر انسانی
نظام در فاز
فعلی اش اقدام
ورزند .
2 – بدون
تردید
مارکسیست ها
باید با این
چالشگران که
در نبرد علیه
نئولیبرالیسم
و پی آمدهای منبعث
از آن – گسترش
جنگ های مرئی
و نامرئی در
سراسر جهان ،
گسترش بیکاری
و فقر و تخریب
نمایان بهزیستی
و... – دارای
پروژه ها و
استراتژی
های متنوع
و گوناگون
هستند به
همکاریهای
نزدیک و حتی
دراز مدت دست
بزنند ولی در
عین حال باید
در جریان این
همکاریها ،
همدلی ها و
تلاش ها در جهت
ایجاد " جهانی
بهتر " توجه
این چالشگران
را به این
نکته کلیدی
معطوف سازند
که اگر
روزگارانی در
گذشته انگاشت
و وقوع عملی
گسست ( انقطاع )
از نظام معقول
و شدنی بود ،
امروز در فاز
فعلی
گلوبالیزاسیون
سرمایه
احتمال وقوع و
پیروزی آن
وجود ندارد و
اگر هم
اتفاق بیافتد
نظام جهانی با
توسل به
ترفندهائی نیروهای
طرفدار گسست
را یا نابود و
یا اخته ساخته
و آن کشور را
دوباره به
محور نظام
متصل خواهد
ساخت .
3 – در
تاریخ صد ساله
گذشته جهان ما
شاهد گسست های
کلیدی و
تاریخساز
بودیم . وقوع
انقلاب اکتبر و
استقرار کشور
شوراها در
روسیه
بزرگترین نمونه
گسست از نظام
جهانی بود . سی
سال بعد در
دهه های 1970 – 1950
شکلگیری و
عروج امواج سه
چالش بزرگ (
سوویتیسم ،
جنبش های رهائی
بخش ملی در سه
قاره و جنبش
کارگری در
اروپای غربی )
نمونه های
مناسب و مثبت
گسست از محور
نظام بودند .
ولی امروز در
فاز فعلی
گلوبالیزاسیون
سرمایه و
دگردیسی در
شکل و شمایل
امپریالیسم (
حضور
امپریالیسم "
دسته جمعی " سه
سره ) امکان
وقوع گسست
هائی از نوع
فوق الذکر از
بین رفته اند .
گسست های
آینده محتملا
جهانی و بر
خلاف گسست های
گذشته " براندازانه
" در ارتباط با
کلیت نظام
سرمایه خواهند
بود . علت و یا
علل این امر
را باید در
موقعیت
واقعاً موجود
سرمایه داری
امپریالیستی
و ویژگی ها و
نحوه های بیان
آن جستجو کرد .
4 – سرمایه
داری
امپریالیستی
کنونی به
مرحله " بی
ربطی " خود
رسیده است .
این نظام
برخلاف گذشته
فقط از طریق
کنترل نظامی
کره خاکی میتواند به
بقای خود
ادامه دهد . امروز
این نظام در
مقابل " مناطق
طوفانی " قرار
گرفته است
.برای ساکنین
این مناطق – در
آسیا ، آفریقا
، آمریکای
لاتین ،
اقیانوسیه و
حتی بخشی از
اروپای جنوب
شرقی ( یونان ،
صربستان و.. ) –
این نظام
واقعاً موجود
غیر قابل تحمل
گشته است . در
نتیجه شورش (
ویا وجود شرایط
بالقوه برای
شورش ) در این
مناطق علیه
نظام فراگیر و
همیشگی گشته
است . ولی
واقعیات
تاریخی نشان
میدهند
که شورش
ضرورتا به این
معنی نیست که
روند اوضاع به
استقرار یک
بدیل مورد
دلخواه منجر میگردد .
شورش پدیده
ایست که گروهی
از مردم در زمانی
مشخص بوسیله
آن در مقابل
یک نظم معینی
مقاومت کرده و
طالب براندازی
آن میشوند
. در انقلاب
فوریه 1917 در
روسیه مردم طی
شورشی بزرگ
تزار را
سرنگون کردند
. ولی حرکت فقط
از مسیر شورش
هرچه حتی با
شکوه تر
ضرورتا به
استقرار یک
بدیل مثبت و
متفاوت ختم
نمی شود . به
قول سعدی " گاو
نر میخواهد و
مرد کهن " که
راهی را که با
شورش آغاز گشته
به سرمنزل
مقصود ( ایجاد
جهانی و یا
بدیل بهتر )
برسانند . در
انقلاب روسیه,
لنین و حزب
بلشویک موفق
شدند که آن
شورش
براندازانه
را با انقلاب
اکتبر به سر
منزل مقصود
برسانند .
5 – شورش
ها ، قیام ها و
خیزش های منبعث
از امواج
خروشان
بیداری و
رهائی که
دیروز در
آمریکای
لاتین و امروز
در کشورهای
عربی خاورمیانه
و آفریقای
شمالی به وقوع
پیوسته و ادامه
دارند نقدا به
کشورهای دیگر
مناطق طوفانی
( از گرجستان و
یونان و...
گرفته تا
بلاروس ، پرتقال
، ایرلند در
اروپا و چاد و
یوگاندا و.... در
آفریقا ) بطور
روزانه سرایت
و گسترش یافته
اند . به نظر
خیلی از
متفکرین
مارکسیست ;جهان
وارد یک " دوره
گذار " طولانی
شده که با
شورش های جاری
بویژه در سه
قاره جنوب
آغاز گشته و احتمال
دارد که ما را
به سوی
جایگزینی
نظام سرمایه
داری
امپریالیستی
یا یک بدیل
بهتر به پیش
ببرد . این
بدیل جدید که
از ورای " شورش
های انقلابی "
عبور خواهد
کرد به بشریت
فرصت خواهد
داد که به
کریستالیزه
سازی بدیل سوسیالیستی
در سطح جهانی
موفق گردد .
این بدیل همان
قدر که به نفع
مردم شمال است
به همان اندازه
به نفع مردم
جنوب که
بزرگترین و
اصلی ترین
قربانیان
نظام را در بر
میگیرند'
نیز می باشد .
در این
چهارچوب باید
خاطر نشان
ساخت که
انگاشت
گسست چیزی
غیراز استراتژی
توسعه که در
چشم انداز
گذار جهانی سوسیالیستی
به وقوع خواهد
پیوست ، نیست .
6 – در
سال های
آغازین قرن
بیست و یکم
خیلی از چپ های
مارکسیست
بویژه در
آمریکای
لاتین این
بدیل را به
اسم "
سوسیالیسم
قرن بیست و
یکم " خواندند .
نگارنده نیز
مثل سمیرامین
معتقدم که این
نام گذاری " بد
نیست " . جنبه
مثبت و چشمگیر
این نام اینست
که سوسیالیسم
در قرن بیست و
یکم با سوسیالیسم
قرن بیستم
تفاوت خواهد
داشت ولی این
سوسیالیسم از
تجارب مثبت ،
غنی و تاریخی
سوسیالیسم آن
دوره باید درس
آموخته و از دستاوردهای
مثبت آن بهره
مند شود .
ایدئولوژی حاکم
این گفتمان را
رایج ساخته که
سوسیالیسم آن
دوره مطلقاً
چیزی به غیر
از ناکامی و
شکست نبوده و
در نتیجه باید
پذیرفت که
سرمایه داری
یک نظام بدون
بدیل و " ابدی "
است . این گفتمان
کاملاً کاذب
بوده و برعکس
فلاکت و سبعیتی
که تشدید
جهانی شدن
سرمایه بویژه
در بیست و چند
سال گذشته ( از 1991
به این سو ) در
سراسر جهان بوجود
آورده از
بشریت میطلبد
که درباره
ضرورت ایجاد
یک موج خروشان
نوینی از
سوسیالیسم
بیشتر
از پیش اندیشه
و عمل کند .
7 – از
نظر تاریخی
اگر ما تولد و
شکلگیری
سوسیالیسم را
با دوره های
آغاز سرمایه
داری مقایسه
کنیم آن وقت
متوجه میشویم
که نظام ها
نیز مثل هر
پدیده ای در
تاریخ
رشدش دچار
نوسانات
پیچیده و
گوناگون میگردند .
زیرا که حرکت
خود تاریخ
طبیعت و جوامع
بشری پیوسته
بطور مارپیچی
و پر از فراز و
نشیب ها و
عروج و فرود
ها بوده است .
اولین امواج
پروژه های
سرمایه داری
در شهرهای
ایتالیائی
نشین ( جنوا ،
میلان ،
فلورانس ،
پادوا و.... ) در
آغاز قرن
سیزدهم اتفاق
افتاد . این
امواج در نیمه
راه به خاطر
تهاجمات جنگی
امپراطوری
های فئودالی
اروپا (
اسپانیا ،
فرانسه ،
اطریش ، پرتقال
و...) و حمایت
قدرتمند پاپ
اعظم ها فروکش
کرده و در
نطفه خفه
گشتند . موج
دوم نزدیک به
سه قرن بعد ( در
اواخر قرن
پانزدهم و دهه
های آغازین قرن
شانزدهم ) در
غرب آتلانتیک
( انگلستان ،
شمال غربی
فرانسه و هلند
) شروع گشت . این
دفعه سرمایه
داری بعد از
شکل گیری نه
تنها به بقای
خود ادامه داد
بلکه بتدریج
در قرون هفدهم
و هیجدهم در
دیگر کشورهای اروپای
آتلانتیک و
سپس در جریان
نیمه دوم قرن نوزدهم
در ژاپن و
شمال آمریکا
نیز رواج و
رونق یافت . از
نظر تاریخی
روشن است که
پیروزی موج اول
سرمایه داری
بدون درس
آموزی از کمبودها
، دستاوردها و
علل شکست موج
اول نمی توانست
بدست آید . ما
میتوانیم
این امر را در
مورد
سوسیالیسم هم
مطرح کنیم .
موج اول
سوسیالیسم که
با انقلاب
اکتبر 1917 آغاز
گشته و سالها
با موفقیت به
پیش رفت در نیمه
راه بنا به
عللی که ( در
این جا بحث و
بررسی آنها موردی
ندارد ) در
نیمه راه از
نفس افتاده و
فرو پاشید .
موج دوم که
نشانه های
روشنی از فراز
آن در دهه های
آغازین قرن
بیست و یکم
دیده میشوند
، شروع گشته
است . در تاریخ
بشر
عموماً
پیروزی بزرگ
در حیطه ایی
بعد از تلاش
های ناموفق و
شکست خورده در
آن حیطه ،
بالاخره به
دست می آید . با
توجه به این
نکته که تاریخ
زندگی بشر میتواند " چراغ "
راه آینده
باشد پس میتوان
آینده
سوسیالیسم در
قرن بیست و
یکم را نیز در
پرتو روشنائی
که شرحش گذشت
، دید . بگذارید
در این جا به
چندین نکته
مهم اشاره
کنیم .
8 – در
حال حاضر یک
دگردیسی جدیدی
در چشم انداز
سوسیالیسم
قرن بیست ویکم
به وضوح اتفاق
میافتد که
شایان اهمیت
است و آن این
که هیچ
پیشرفتی در
سوسیالیسم
بدون دموکراسی
پیگیر به وقوع
نخواهد پیوست.
منظور از دموکراسی
به هیچ وجه
نوع دموکراسی
های دم بریده
رایج در اکثر
کشورهای جهان
نیست . در دموکراسی
های رایج
انگاشت و
اندیشه
دموکراسی عموماً
در پراتیک به
سطح مبتذل
انتخابات دو
حزبی و یا چند
حزبی تقلیل
یافته اند . بدون
دموکراتیزه
ساختن جامعه
در تمام ابعاد
و زوایایش –
بویژه در حیطه
های کار و
زحمت و شرکت فعال
کارگران و
دهقانان در
تصمیم گیری
های مدیریت
کارخانه ها ،
مزارع و... – نمیتوان
انتظار داشت
که جامعه در
جهت پیشرفت به
سوی
سوسیالیسم
براه بیافتد .
توسعه
اجتماعی با سمت
و سوی
سوسیالیستی
در قرن بیست و
یکم بدون دموکراسی
پیگیر امکان
نخواهد داشت .
به همان نسبت
دموکراتیزه
سازی در جامعه
بدون استقرار عدالت
اجتماعی نیز
ناممکن است .
در سوسیالیسم
قرن بیست و
یکم دموکراسی
پیگیر و عدالت
اجتماعی رابطه
عامل و معلول
با همدیگر
نخواهند داشت
. بلکه آن دو
باهم دو روی
یک سکه بوده و
مکمل ( لازم و ملزوم
) همدیگر
خواهند بود :
با اضمحلال و
نابودی یکی
عمر آن دیگری
نیز به پایان
خواهد رسید .
گفتمان جاری
که توسط رسانه
های گروهی –
جهانی
فرمانبر
ترویج و تبلیغ
میشود
تظاهر میکند که
نظام آنقدرها
هم " بد " نیست
زیرا اقلا دموکراسی
می آورد . ولی
واقعیت این
است که امروز
دموکراسی های
حاکم هم در
کشورهای مسلط
مرکز و هم
درکشورهای
دربند پیرامونی
دموکراسی های
دم بریده و
کاذبی هستند
که هیچ نوع
تغییر و توسعه
ای را در
زندگی توده
های مردم به
وجود نمی
آورند .
دموکراسی و
دموکراتیزه
سازی بدون
توسعه و تغییر
در زندگی
بویژه معیشتی
توده های مردم
پدیده ای است
فرتوت ، درمانده
و بی ربط .
گفتمان های
رایج که متعلق
به ایدئولوژی
حاکم در جوامع
هستند . پیوسته
تلاش میکنند که
مردم را قانع
سازند که
دموکراسی
پروسه مدیریت
در امور سیاسی
است و نقشی در
جامعه و امور
اجتماعی
ندارد . طبق
این گفتمان
مدیریت جامعه
در دست ماشین
اقتصادی (
بازار ) قرار
دارد پس
مدیریت امور
سیاسی ( دموکراسی
) کاملاً جدا
از مدیریت
امور اقتصادی
( بازار ) است .
چالشگران ضد
نظام بویژه
مارکسیست ها
تلاش میکنند که به
این جدائی
خاتمه دهند .
سیاست به قول
لنین " بیان
فشرده ای "
امور اقتصادی
است و آموزش و
پراتیک امور
اقتصادی بدون
سیاست بی معنی
است .
10 – پیوند
اقتصاد و امور
جاری آن با
سیاست در
جامعه روبه
پیش با چشم
اندازهای
سوسیالیستی
یک امر ضروری
است . ضرورت
این امر منبعث
از این واقعیت
عینی است که
امروز مردمان
کشورهای
بویژه سه قاره
( به اضافه
اقیانوسیه )
دموکراسی تهی
از توسعه
عدالت
اجتماعی را
نمی پذیرند .
شوربختانه در
نبود یک چپ
متحد جهانی از
یک سو و تهاجمات
عمدتا
میلیتاریستی
نظام جهانی از
سوی دیگر در
صد قابل توجهی
از توده های
مردم در کشورهای
جنوب ( به
استثنای
کشورهای
آمریکای لاتین
) در جریان
مقاومت و
مبارزه علیه "
دموکراسی
صادراتی " خود
را به آسانی
در زندان های "
توهمات
خانواده گی "
شبه دینی –
مذهبی ( اندیشه
های
بنیادگرائی )
و یا شبه
اتنیکی –
ناسیونالیستی
( خاک پرستی ،
الحاق گرائی و
جدائی طلبی
های شووینستی
و پانیستی )
محبوس میسازند
. اگر این توده
ها در کشورهای
آفریقاو آسیا
به
بنیادگرائی
سیاسی اسلامی
، هندوتوا (
بنیادگرائی
سیاسی
هندویسم ) ،
لامائیسم (
بنیادگرائی
بودائیسم ) ،
صهیونیسم (
بنیادگرائی یهودیت
) و یا به انواع
و اقسام
شوونیسم پناه
برده و سپس به
جنگ علیه
همدیگر
برمیخیزند
دقیقاً به این
علت است که
مدل دموکراسی
را که نظام از
طریق جنگ ،
کودتا و...
اعمال میسازد
یک جوک مسخره
آمیز میدانند
. حتی با این که
عکس العمل این
توده ها به
این " جوک
وارداتی "
نادرست و حتی
ارتجاعی است
ولی ارزیابی
آنها
از دموکراسی
مبنی بر این
که دموکراسی
مسخره خنده
آور است ،
نادرست نیست .
مضافا ، روشن
است که این
دموکراسی به
شدت به روند
نابرابریها و
فقرزائی
روزانه در آن
جوامع دامن می
زند . لاجرم آن
چه که در موج
دوم
سوسیالیسم ، جدید
است ضرورت
پیوند اصیل و
مدام بین
دموکراسی
پیگیر و توسعه
انقلابی در
خدمت گسترش
پیگیر عدالت
اجتماعی است .
11 – بدون
تردید
روشنفکران
درون جنبش های
چالشگر ضد
نظام و ظیفه
خطیری در قبال
موج
سوسیالیسم در
قرن بیست و
یکم دارند . آنها نه
تنها باید در
روند
مبارزاتی خود
در میدان
کارزار جامعه
مدنی (
کارگران و
دیگر زحمتکشان
و تهیدستان )
آن بخش از
توده ها را که
در زندان های
توهمات
خانواده گی
محبوس هستند ،
رها سازند
بلکه به موازات
آن باید پروسه
تاریخی و
طولانی "
مرحله گذار "
از سرمایه
داری واقعاً
موجود به "
جهانی بهتر "
را نیز با
موفقیت به پیش
ببرند .
12 – نگارنده
اعتقاد دارد
که با این که
روشنفکران متعهد
مسئولیت بزرگ
تاریخی دارند
ولی آنها
نیستند که این
جهان " بر سر
دو راهه رسیده
" را تغییر میدهند .
اماّ در عین
حال قانع شده
ام که جهان
بدون کمک جدی
آنها
تغییر نمی
یابد . انقلاب
فرانسه را که
یک انقلاب
بزرگ در تاریخ
بورژوازی بود
نمیتوان
بدون کمک
فرزندان
روشنفکر عصر
روشنگری ( منتشکیو
، ولتر ، روسو
و... ) تصور کرد .
دو انقلاب بزرگ
قرن بیستم (
انقلاب اکتبر
روسیه ،
انقلاب 1949 چین ) را
نمیتوان
بدون نقش
مارکسیست های
درون حزب
بلشویک ، جنبش
های کارگری و
انترناسیونال
سوم مجسم کرد .
به همان نسبت
ما نمیتوانیم
نقش موثر
روشنفکران
متعهد در درون
امواج خروشان
بیداری و
رهائی که
پیوسته در
سراسر جهان
امروزی گسترش
پیدا میکنند ، را
نادیده
بگیریم .
برخی از
منابع و مآخذ
1 – " مصاحبه
آمادی علی
دینگ با
سمیرامین " در
مجله' توسعه و
تغییر' ، چاپ
لندن 'سال ششم
، شماره 6 ( 2007 )
2 – مایکل
هارت و
آنتونیو نگری
، " امپراطوری
" چاپ دانشگاه
هاروارد ، سال
2000 .
3 – والت
روستو ، "
مراحل رشد
اقتصادی " چاپ
دانشگاه
کمبریج ، 1960 .
4 – سمیرامین
، " فراسوی
هژمونی
آمریکا " ، چاپ
لندن ، 2006 .
5 – یونس پارسا
بناب ، " تاملی
دوباره در
مورد رابطه
نظام جهانی
سرمایه و
بنیادگرائی "
، نشریه 'ایرانیان
'، 23 فروردین 1387 .