خوابزدگي
چپ در الجزاير
Arezki Metref
برگردان:
عبدالوهاب
ياسري
انتخابات
رياست جمهوري
الجزاير ١٨
آوريل آينده
برگزار مي
شود. اگر چه
تعداد زيادي
کانديدا براي
اين انتخابات
وجود دارد اما
احتمال يک تغيير
سياسي جدي
بسيار کم است.
اپوزيسيون که
از زمان
استقلال در
سال ١٩٦٢ وجود
دارد بيش از
هميشه متفرق
است. چپ
مارکسيست که
از زمان جنگ
داخلي به
حاشيه رانده
شده ناتوان از
باز يافتن
نفوذ گذشته
است.
به
گفته القادي
احسان، « چپ
ضدسرمايهداري
هنوز هم در
الجزاير حضور
دارد.» او را در
آپارتماني به
سبک اوسمان
واقع در مرکز
الجزيره، در
مجموعه دفاتر
رسانههايي
که وي آنها
را سرپرستي ميکند،
از جمله Maghreb Émergent، ديدم. اين
روزنامهنگار
و ناشر رسانههاي
الکترونيکي،
که زماني
دانشجوي
اقتصاد در
دانشگاه
الجزيره بود،
در اعتراض
«بهار بربرها»
در سال ١٩٨٠
شرکت کرد(١) و
به زندان افتد
و به مبارزه
مخفي در گروه
کمونيست
انقلابي (GCR)
روي آورد،
جرياني که در
سال ١٩٧٤ توسط
وحدتطلبان و
دانشجويان
پابليست شکل
گرفت.، نام پابليست
برگرفته از
ميشل راپتيس
معروف به
«پابلو» است،
تروتسکيست
يونانيتبار
مشهور و مدافع
جبهه
آزاديبخش ملي
(FLN) در جنگ
الجزاير (١٩٥٤-١٩٦٢)
که بعدها
مشاور رئيس
جمهور احمد بنبلا
شد(٢). در سال
١٩٨٩، گروه
کمونيست
انقلابي نام
خود را به حزب
سوسياليست
کارگران (PST)
تغيير داد(٢).
هم اکنون،
رياست اين حزب
را محمود
راشدي برعهده
دارد که پيش
از اين عضو
گروه تئاتري
دبزا، نزديک
به کاتب
ياسين، نويسنده
و نمايشنامهنويس
(١٩٨٩-١٩٢٩)،
بود.
الجزيره،
«مکه
انقلابيون»؟
چپ
راديکال، به
بيان القادي
احسان، لزوما
در جرگه
مخالفين قرار
نميگيرد:
«مخالفين
سرمايهداري
ميتوانند
خود را با
دولت حاکم همسو
سازند، مانند
حزب
سوسياليست
کارگري به رهبري
لوئيزا آنون.»
اين فمينيست
پيشين، که در
سالهاي دهه
١٩٨٠ در رژيم
شاذلي بنجديد
به زندان
افتاد، اکنون
رهبري حزب
تروتسکيست
ديگري در
الجزاير را بر
عهده دارد و
«مخالف کالايي
کردن اقتصاد و
ورود الجزاير
به عرصه جهاني
شدن است» اما
هيچگاه «علم
مخالفت با چهار
دوره نخستوزيري
[عبدالعزير]
بوتفليقه» را
برنداشته است.
الجزاير،
از زمان
استقلال در
سال ١٩٦٢ تا
شروع رژيمي
چندحزبي در
سال ١٩٨٩،
تنها توسط
جبهه آزاديبخش
ملي اداره ميشد
و همه احزاب
ديگر پنهاني
عمل ميکردند.
در آن زمان،
چپ تنها در
قالب سازمانهاي
تروتسکيست،
به ويژه حزب
سوسياليست پيشرو
(PAGS) وارث
مستقيم حزب
کمونيست
الجزاير (PCA)
از دوران
استعمار،
فعال بود.
آقاي موهاند
بکير، يک فعال
قديمي، از
تعريف «چپ
الجزاير» باز ميماند
و اشاره ميکند
«که اصولا
توصيف سيستم
سياسي در
الجزاير از
همان ابتدا
دشوار بود و
مشخص کردن
بازيگران عرصه
دگرگوني
اجتماعي و
مبارزه براي
رهايي حتي
دشوارتر از
آن».
مبارزه
براي استقلال
جبهه
آزاديبخش ملي
را به بوته
ذوب همه
نيروهاي
سياسي با
ايدئولوژيهاي
مختلف
سوسياليستي،
مليگرايانه
و انقلابي چپ
تبديل کرد. در
دوران جنگ
داخلي و پس از
آن اين امر
باعث شد که چپ
مارکسيست مشروعيت
خود را از دست
بدهد. در
واقع، جبهه
آزدايبخش ملي
مکاني بود که
ايدئولوژيهاي
برخاسته از
عناصر
اقتصادي و
اجتماعي ناسازگار،
از افکار و
عقايد چپگرايانه
گرفته تا
تعصبات سياسي
مليگرايانه
و مذهبي
برخاسته از
تنگنظرانهترين
محافظهکاريها،
را درهم ميآميخت.
پس از
استقلال،
دولت بنبلا
نوعي
سوسياليسم
متناقضي
برقرار کرد که
ترکيبي از
مجموعههاي
کشاورزي
پيشين
بازمانده از
دوره استعماري،
اشتراکي کردن
کسب و کارهاي
کوچک، و اولويت
روابط با
کشورهاي
سوسياليست از
جمله کوبا بود،
هر چند خود
حزب کمونيست
را غيرقانوني
اعلام کرد.
شورش
سرهنگ اوآري
بومدين در ١٩
ژوئن سال ١٩٦٥،
که از نظر چپ
کمونيست
کودتايي
ارتجاعي ارزيابي
ميشد،
آغازگر
سازمان
مقاومت مردمي(ORP)
بود، که از
فوريه ١٩٦٦
تبديل به حزب
سوسياليست
پيشرو(PAGS) مي
شود. تناقضي
عجيب: در طول
پنج سال پس از
آن، فعالين چپ
در کشور بازداشت،
شکنجه و
مجازات ميشدند،
در حالي حکومت
را حامي و
پناه
انقلابيون
سراسر جهان
شده و حتي
الجزيره «مکه
انقلابيون(٣)»
نام گرفته
بود.
حزب
سوسياليست
پيشرو، که بين
سالهاي ١٩٦٦
تا ١٩٨٩ ،زمان
برگزاري
نخستين کنگره
قانونياش ،
فعاليت
زيرزميني
داشت، پيشرو
چپگرايان
الجزاير بود و
از سال ١٩٦٩،
با وجود ممنوع
و مغضوب بودن،
«سياست اتحاد
و انتقاد» از
دولت بومدين
را دنبال مي
کرد. سياستهاي
بومدين، از
نظر اين حزب،
معطوف به نوعي
توسعه، متضمن
استقلال کشور
و برخوردار از
مولفههاي
ترقيخواهانهاي
چون انقلاب
کشاورزي،
مديريت سوسياليستي
موسسات تجاري
و بيمه درماني
رايگان بود.
بار ديگر، در
سالهاي دهه
١٩٨٠، حزب
حمايت خود را
از سرهنگ شاذلي
بنجديد
اعلام کرد.
اما وي، با
نگرش اقتصادي
ليبرال و
محافظهکارانه
به مسائل
اجتماعي و
تصويب قانوني
براي خانواده
در سال ١٩٨٤،
که به ويژه
چرخشي به
گذشته و به
زيان زنان
بود، به سرکوب
جنبش دموکراتيک
و اجتماعي
ادامه داد.
اين
حمايت دوباره
به تضعيف حزب،
که بسياري در آن
خواهان
تغييرات
اجتماعي عميق
بودند، انجاميد.
تحولات سالهاي
دهه ١٩٨٠
آشکار ساخت که
تنوع زباني و
فرهنگي کشور
را نميتوان
ناديده گرفت،
اما در عين
حال نقطه
نظراتي را
زنده کرد که
پيش از اين
جزئي از ارزشهاي
بورژوازي
غربي، مانند
دفاع از حقوق
بشر، آزادي
بيان و آزادي
مطبوعات، و
تکثر سياسي، به
حساب ميآمدند.
از سوي ديگر،
حزب بايد به
ظهور موج قدرتمند
اسلامگرايان
در قالب جبهه
رستگاري
اسلامي نيز
توجه ميکرد.
حزب
سوسياليست
پيشرو، که به
همراه ديگر احزاب
زيرميني
پيشين چپ
مارکسيست يا
ليبرال (جبهه
نيروهاي
سوسياليست،
حزب
سوسياليست
انقلابي،
جنبش براي
دموکراسي در
الجزاير)، در
سال ١٩٨٩
قانوني اعلام
شده بود،
سرانجام در
اوايل دهه
١٩٩٠ يکباره
از عرصه سياسي
کشور ناپديد
شد.
اسلامگرايان
در برابر ترقيخواهان
از
جمله دلايل
احتمالي اين
رويداد،
استفاده ابزاري
دولت از آن در
مبارزه عليه
اسلامگرايان
عنوان شده
است. از نظر
صادق هاجره،
شخصيت تاريخي
جنبش
کمونيستي
الجزاير، که
رهبري حزب
سوسياليست
پيشرو را تا
زمان قانوني
شدناش بر
عهده داشت،
«شکي نيست که
نفوذ پليس، و
نيز نابساماني
حاصل از
فروپاشي
اتحاد شوروي،
اوضاع را براي
ناپايداري
حزب مناسب
ساخت. اما، بيش
از همه زير پا
گذاشتن اصول،
که متضمن
همبستگي
دروني حزب و
توجه و حمايت
بخش درخور
توجهي از مردم
بود، بايد
مسبب اين وضع
دانست(٤).» وي بر
اين باور است
که حزب ميتوانست
از آشفتگي
حاصل از
برخورد نظامي
بين رژيم و
اسلامگراها
جان به در
برد، اگر از
دخالت در
مبارزات
سياسي و
پارتيزاني
خودداري ميکرد،
و اگر تنها
براي جا
انداختن راهحلهاي
مسالمتآميز
براي جديترين
مسائل تلاش مينمود.
در واقع،
دولت آن چنان
فشاري به حزب
سوسياليست پيشرو
-همچون بسياري
از احزاب
ديگر- آورد که
بخشي از رهبري
آن تا محکوم
کردن مبارزه
اجتماعي، به
اين بهانه که
به نفع جبهه
رستگاري
اسلامي تمام
خواهد شد، پيش
رفتند... و،
بدتر از آن،
القادي احسان
از اين که چپ،
با همه جريان
هاي مختلف
تشکيل دهنده
آن، «با دولت
مشارکت و
همکاري ميکرد
و، به اين
ترتيب،
تصويرش را به
عنواني جرياني
مستقل کاملا
مخدوش ميساخت.
تاثير فعلي آن
بر زندگي
سياسي کشور به
عنوان جرياني
مستقل در حد
صفر است،»
اظهار تاسف ميکند.
واقعيت
اين است که از
زمان از صحنه
خارج شدن حزب
سوسياليست
پيشرو، چپ
الجزاير بدون صاحب
مانده است. و
اين را هم
بايد افزود که
«دهه سياه»
(٢٠٠٠-١٩٩٠)
نوع ديگري از
شکاف را تحميل
نمود و شان و
جايگاه
ايدئولوژيهاي
سنتي را زير و
رو کرد:
محافظهکاران-اسلامگراها
عليه جمهوريخواهان-ترقيخواهان.
به اين ترتيب،
اولويت
مبارزه
طبقاتي، يا
لااقل مبارزه
عليه
نابرابريها،
که چپ خود را
با آن تعريف
ميکند،
مخدوش شد.
امروز، عناصر
چپ به نظر
ناتوان از درک
اولويتهاي
مشترک خود ميرسند
و همين مانعي
است بر سر راه
هر گونه شکلگيري
دوباره آن. از
نظر ملاي
شنتوف، رهبر حزب
سکولاريسم و
دموکراسي،
«چشم انداز
سياسي در کشور
ديگر بر محور
چپ-راست شکل
نمي گيرد و مسئله
نجات کشوري
است که از سالهاي
دهه ١٩٩٠، به
دليل چرخش
دولت جمهوري
به دولت الهي،
در خطر است».
احسن
آماروش،
استاد علوم
سياسي، نيز بر
همين باور است
و اضافه ميکند
دورهاي که با
انتخاب آقاي
بوتفليقه، در
سال ١٩٩٠، آغاز
شد سرآغاز
شکاف ديگري
بود. از يک سو،
«کساني که
مستقيم يا
غيرمستقيم
دسترسي به
درآمد حاصل از
نفت داشتند،
به دليل پيوند
با حکومت، از
امکانات
تقريبا
نامحدود
اعتباري بانکهاي
دولتي براي
ساختن
امپراتوري
اقتصادي و ثروتهايشان
بهرهمند
بودند» و از
ديگر سو،
«کساني، با هر
ديد سياسي ،
که موقعيت
اجتماعيشان
مستقيم يا غير
مستقيم در
ارتباط با کار
تعريف ميشد.
بازماندههاي
نيروهاي چپگرا
از همين گروه
بودند».
آقاي
ياسين تگويه،
سخنگوي جنبش
دموکراتيک و اجتماعي
(MDS)، که در سال
١٩٦٦ پايهگذاري
شد، ما را در
ساختماني به
حضور پذيرفت
که زماني جاي
نويسندگان
نشريه صوت
الشعب («صداي
مردم»)، ارگان
رسمي حزب سوسياليست
پيشرو، بود.
او اشاره به
تحليل شريف
الهاشمي(٢٠٠٥-١٩٣٩)،
عضو بنيانگذار
حزب
سوسياليست
پيشرو و جنبش
دموکراتيک و
اجتماعي، ميکند
که خواستار
«گسست دوگانه»
چپ الجزاير،
هم از اسلامگراها
و هم دولت
حاکم، بود. «ما
بايد از دولت
مستبدي
بگسليم که
گونهاي
نئوليبراليسم
را دنبال ميکند
و پشتاش به
رانت گرم است.
تقابل اصلي در
آن جاست؛ مقابله
با استبداد
نئوليبرال و
پروژه ايجاد
دولتي
دموکراتيک
متکي به قانون
مبتني بر
اقتصادي
مولد.»
از نظر
يک فعال چپگرا،
ريشه جدايي ها
طبيعتي ديگر
دارد و بيشتر ناشي
از واقعيت
ملموس است:
«دوره
بوتفليقه
الجزايري را
به وجود آورد
که ملغمهاي
بود از يک سو
از حاميان
دولت، به
اصطلاح شياطين
[«فرصتطلبان
اتو کشيده»] از چپ،
راست،
سکولار، يا
اسلامگرا، و
مخالفين
بوتلفيله و
دار و دستهاش،
که آنها هم
ممکن بود چپ،
راست،
سکولار، يا
اسلامگرا
باشند.»
سخن
درباره چپ
تقريبا
همواره به
رابطه آن با
اسلامگرايي
ميکشد. آقاي
راشدي، که با
وي در دفتر
حزب سوسياليست
کارگري
ملاقات
کرديم،
ناپديد شدن
حزب
سوسياليست
پيشرو و ظهور
اسلامگرايي
را دو پديده
همزمان
ارزيابي ميکند.
موضع هر کس در
برابر اسلامگرايي
به يکباره
جنبهاي
اساسي پيدا
کرد.
«طرفداران
ريشهکني»، که
مخالف هر گونه
مذاکره با
جبهه رستگاري
اسلامي
بودند، خود را
در برابر
«طرفداران
مذاکره»، يا «
آشتيجويان»،
به عبارت ديگر
مدافعين
«برنامه»اي
براي حل صلحآميز
بحران
الجزاير، ميديدند.
در ژانويه سال
١٩٩٥، در رم،
برخي احزاب
سياسي، از
جمله جبهه
رستگاري
اسلامي، جبهه
آزاديبخش
ملي، جبهه
نيروهاي
سوسياليست و
حزب سوسياليست
کارگري، زير
نظر جامعه
کاتوليک سن
اژيديو، به
همين برنامه
راي دادند. به
گفته راشدي،
حزب
سوسياليست
کارگران نميخواست
جزء هيچ يک از
اين دو اردو
باشد. «حتي اگر کسي
نبود که گوش
شنوايي براي
حرفهاي ما
داشته باشد،
باز هم جذابترين
موضع را ما
داشتيم: عليه
رويکرد سن
اژيديو و
مخالف با طرفداران
ريشهکني که
ميخواستند
باب الواد
[ناحيهاي از
الجزيره که
اسلامگراها
در آن بسيار
زياد بودند]
را با خاک
يکسان کنند.
اين منطق
"نه-نه"، هر
چند چشمانداز
ملموسي
نداشت، اما از
انسجام خوبي
برخوردار بود:
بايد با اسلامگرايي
در ذهن خود
مردم مبارزه
ميکرديم. و
بهترين
کارمبارزه
براي دست
آوردهاي
اجتماعي بود.»
لاهواري
ادي، جامعهشناسي
که اکنون در
فرانسه زندگي
ميکند، به
خاطر ميآورد
که جنبش اسلامگرا،
از همان سالهاي
دهه ١٩٨٠، «از
دهان
تهيدستان و
محرومان نميافتاد».
و از نظر
همکارش، آمهزيان
منصور، در
اوران، «در
گفتمان حزب
سوسياليست
پيشرو نيز به
چنين عباراتي
-دفاع از
تهيدستان،
محرومترينها،
کساني که صدايشان
شنيده نميشود-
بسيار برميخورديم،
اما اينجا وضع
فرق ميکرد و
هدف ديگري را،
که همانا
سازماندهي،
بسيج، و آگاهسازي
تودهها بود،
دنبال ميشد».
«روح
نوامبر سال
١٩٥٤»
بسياري
از چپگراهاي
الجزاير بر
اين نظرند که
گرايش نئوليبرالي
و رانت حاصل
از حاکميت و
مشترياناش
بخش بزرگي از
مردم را تهديد
ميکند. چگونه
مانع آن شويم؟
بسياري از
کساني که من
با آنها
گفتگو کردم،
که بيشترشان
هم از مبارزان
قديمي و
باسابقه
بودند، ميپذيرند
که تنها به
اتکاي تجربه
عملي و فعاليتهاي
پنهان گذشته
نميتوان به
راهحلي جمعي
يا فردي يافت.
به گفته
عبدالقادر بنفوذا،
عضو سابق حزب
سوسياليست
پيشرو، «دولت
الجزاير، آن
گونه که در
حزب
سوسياليست
پيشرو و چپ
ديروز طرفدار
آن بوديم
دولتي
سوسياليست بود
که پاسخگوي
تهيدستترين
اقشار،
کارگران،
کارکنان
غيرنظامي، و کارمندان
خدمات دولتي
به حساب ميآمد،
اين دولت جاي
خود را به
استثمار بيرحمانه
و اقتصادي
غيررسمي داده
است». امروز اين
سنديکاليست
سابق، که در
اوران با وي
ملاقات کردم،
در هفتاد
سالگي، يک
فعال بي کم و
کاست چپگراست
و هرگز هم
نخواسته اين
موضع را رها
کند: «بين سالهاي
٢٠٠٥ و ٢٠٠٧،
تلاش کرديم آن
چه را که همگرايي
دموکراتيک چپها
ميخوانند به
وجود آوريم.
اين تجربه دو
سال به طول
انجاميد اما
به جايي
نرسيد.»
از
ميان رفتن حزب
سوسياليست
پيشرو، به جز
اعضاي پيشين
آن، کام تمام
چپهاي
الجزاير را
تلخ کرد.
احساسي که
موجب « افسوس
چپ»اي شد که
تاريخنگار
ايتاليايي
انزو تراورسو
با نگاهي
خوشبينانه آن
را ديدن
«فجايع حاصل
از شکستهاي
پيشين همچون
باري بر دوش و
نوعي بدهکاري
که در عين حال
وعده و اميد
جبران گذشته
را با خود(٥)» ميپندارد.
ابتکارهاي
بسياري شروع و
سپس غالبا رها
شد و گاهي هم
در ميانه راه
فروپاشيد. به
گفته آقاي
سعيد کاتب،
فعال حزب
سوسياليست
پيشرو، که در
اکتبر سال
١٩٨٨ دستگير و
شکنجه شد،
«جاي يک مغز
جمعي خالي
است». او و
دوستاناش
تلاش ميکنند
شاخه اوران
جنبش
دموکراتيک و
اجتماعي را
فعال کرده و
جنبهاي محلي
به آن بدهند.
برخي
از کساني که
با آنها صحبت
کردم، شور و
اشتياقي دور
از انتظار داشتند:
براي بازسازي
چپ فردا، لازم
است به انقلاب
ديروز
بازگرديم. به
گفته مسعود
باباجي، وکيل
و استاد حقوق
در سيدي بل
عباس، که
زماني در حزب
سوسياليست
پيشرو فعاليت
ميکرد و
اکنون با
گردهمايي
براي فرهنگ و
دموکراسي (RCD،
لائيک) همراه
است، «امروز
در آستانه سال
١٩٥٤ [تاريخ
شروع جنگ
استقلال] قرار
داريم. رسالت ما
ساده است.
فعلا، مخالف
نظام رانتي
هستيم وبراي
اقتصادي مولد
ميجنگيم.
سپس، به دنبال
مفاهيمي چون
آزاديها و
حقوق
دموکراتيک
خواهيم رفت.»
بازگشت به «روح
نوامبر سال
١٩٥٤»، براي
مصطفي
قوبريني، سنديکاليست
در مستغانم،
نيز مطرح است
که پيريزي
مجدد چپ در
الجزاير را
«تنها در چشمانداز
جنبش ملي و
جنگ آزاديبخش»
ميفهمد،«اکنون
بايد ، کاري
را که در
نوامبر ١٩٥٤
نيمهتمام
ماند، در
شرايطي تازه و
به مراتب
خلاقانهتر
ادامه دهيم».
موانع
بازسازي چپ
نيز، همچنان
که عبدالکريم العيدي
عضو پيشين و
موثر ديگر حزب
سوسياليست پيشرو
و استاد جامعهشناسي
در دانشگاه
اوران ميگويد،
جنبه جامعهشناسانه
دارند، «در
سال ١٩٨٩، با
قانوني شدن
حزب
سوسياليست
پيشرو،
دريافتيم که
وزن کارگران و
دهقانان در
درون آن اندک
است. اعضا
بيشتر از خردهبورژواها
بودند؛ از
جمله
کارمندان
دولت و اعضا
طبقات متوسط.
انگيزه آنها
-که خودم را هم
از آنها ميدانم-
به دور از دلمشغوليهاي
عموم مردم
بود. نه اين که
نسبت به آنها
بيتفاوت
باشند، بلکه
پيشتر نگران
منافع گروهي خود
و مسائل و
موضوعات کلي
کشور بودند.»
مشکل
ديگر: شکافهاي
برخاسته از
دهه سياه و
درک متفاوت از
مناسبات بين
سياست و دين.
به گفته کريم
مترف، روزنامهنگار
و فعال حزب
سوسياليست
کارگري، «در
گذشته همه چيز
روشن و آشکار
بود. همان طور
که طاهر
دژائو،
نويسنده [که
در سال ١٩٩٣
به وسيله
گروهي مسلح به
قتل رسيد]،
نوشت، اين
"خانوادهها
بودند که روي
در روي يکديگر
قرار ميگرفتند."
از يک سو
ريشوها و از
سوي ديگر چپگراها
و در وسط دولت
قرار داشت که
کاري به هيچ کدام
از آنها نداشت.»
با آغاز خشونتها،
وضع بدتر شد.
«اين شکاف
عميقتر شد و
در جريان
"بهار عرب" در
سال ١٩١١ شاهد
آثار آن
بوديم.
دموکراتهاي
تونسي در کنار
اسلامگراهاي
النهضه؛
همتاهاي مصري
آنها، در
کنار اخوان
المسلمين؛ چپ
مراکش، به
همراه جنبش
العدل و والاحسان
در جنبش ٢٠ فوريه.
در الجزاير،
حضور علي
بالهادي [رهبر
پيشين جبهه
اسلامي
رستگاري] در
جمعيت
تظاهرکنندگان
بلافاصله به
حضور مردم
پايان داد.»
اين
چيزي نبود که
جوانان هميشه
از آن سر
درآورند. نسلهاي
پس از انقلاب
خاطرهاي از
زخمهاي به جا
مانده از جنگهاي
آزاديبخش در
اذهان پدران و
مادرانشان
نداشتند؛
امروز جوانان
تازه دارند
تلاش ميکنند
زخمهاي حاصل
از جنگ سالهاي
دهه ١٩٩٠ را
هضم کنند.
آقاي عدنان
موري،
دانشگاهي ٣٠
ساله اهل اوران،
که پدر و
مادرش عضو حزب
سوسياليست
پيشرو بودند،
« مخالفين [بين
حاميان گفتگو
و طرفداران
نابودي مطلق]»
را ملامت ميکند.
يک دليل روي
آوردن وي به
چپ ، بيترديد،
ميراث پدر و
مادرش بود،
اما جنبش ضدجهاني
شدن سالهاي
٢٠٠٠، آن هم
تا حدي به
خاطر وجود
اينترنت، نيز
بيتاثير
نبود.
شبکههاي
اجتماعي نيز
نميتوانند
راه حل اوج
گرفتن دوباره
چپ باشند. اگر
مبارز با سابقهاي
چون آقاي
هاجره در
اينترنت حضور
دارد و فرمان
به «انديشه
جهاني و اقدام
محلي» ميدهد،
فعالين ديگري
نيز هستند که
تنها به نفع خود
ميانديشند.
به گفته
العيدي،
«بيشتر آنها
نظر خوبي نسبت
به شبکههاي
اجتماعي
ندارند و شيوههاي
استفاده آنها
نيز قديمي
است. گروههاي
تازهاي هم
هستند که از
اينترنت براي
اهداف خود بهره
ميگيرند، که
در جريان
اعتصاب
رزيدنتهاي
بيمارستانها
در سال ٢٠١٨
شاهد بوديم.
سازماندهي
سريع
گردهماييها
و راهپيماييهاي
آنها چگونه
امکانپذير
بود، اگر از
پيامک و
اينترنيت
استفاده نميشد؟»
بدبيني بسياري
از مبارزين
پيشين، از نظر
او، دليل
ديگري هم دارد
و آن ناکامي
در هضم اشکال
جديد مبارزه،
گروهبنديهاي
تازه و به
حساب آوردن
نظرات همه
است. به گفته
خانم تنهينان
ماکاسي، ٣٠
ساله، رزمنده
پيشين حزب سوسياليست
کارگري و
سخنگوي انجمن
فمينيستي ثروت
الفاطمه
السومر،
«اينترنت،
فناوري،
جهاني شدن و
مخالفت با جهاني
شدن درهاي
جهان را به
روي ما گشودهاند.
حال ديگر ميدانيم
چه اتفاقاتي
در جاهاي ديگر
پيش ميآيند و
تماما اسير
ديدگاه خود،
که با نظامي
تک حزبي شکل
گرفته و متعلق
به نسل ديگري
است، نيستيم.»
حاصل
تمام اين
تحولات،
سياسي و غيره،
محدود شدن
فعاليتهاي
چپگراها به
مبارزه عليه
تروريسم و، به
طور کلي، بر ضد
بنيادگرايي،
و احتمالا
دفاع از گزينه
گفتگوي محدود
با اسلامگراها
بوده است. در
هر حال، ظهور
جبههاي
اجتماعي که
براي
اعتصابات
کارگري،
تظاهرات، و
بيکاري -به
ويژه جنبشهاي
عظيم جنوب
کشور- و
مبارزه براي
حفظ محيط زيست
در برابر
فعاليتهاي
استخراج گاز
از لايه رسي
گرد آيد، به
نظر چشماندازي
دور دست ميرسد.
نبود چپ در
پويايي سياسي
به اين معنا
است که ديگر
اختلافي بين
مقامات دولتي
و کارفرمايان
نيست. اين
سياست صندلي
خالي
پيامدهاي فاجعهباري
دارد: بدل شدن
جنبشهاي
اجتماعي به
شورشهاي بي
سر و سامان.
بسياري
از الجزايريهاي
بدبيناند.
اما، همچنان
که امهزيان
منصور اشاره
ميکند،
عليرغم
پيشتازي
ايدئولوژيهاي
نئوليبرال و
فرمانهاي
مقامات
وابسته از
بالا، «تا
زماني که نابرابريها
وجود دارند،
انديشههاي
چپ نيز زندهاند».
١-
Lire Ali Chibani, « Les populations amazighes croient en leur printemps », Lettre du Maghreb, Les blogs du Diplo, 28 juillet 2011.
٢-
لامبريستهاي
جريان به
رهبري پير
بوسل، معروف
به پير لامبر،
برخلاف
پابليستها،
از جنبش ملي
الجزاير به
رهبري مسالي
حاج و رقيب
جبهه آزاديبخش
ملي حمايت ميکنند.
٣-
به گفته
آميمکار
کابرال،
بينانگذار
حزب آفريقا
براي استقلال
گينه و دماغه
سبز در الجزيره
در سال ١٩٦٨،
«مسيحيان چشم
به واتيکان،
مسلمانان به
مکه و
انقلابيون به
الجزيره
دارند.»
٤-
Sadek Hadjerès, « Le PAGS et le pays
: cinquante années plus tard », Socialgérie, 28 janvier 2016.
٥-
Enzo
Traverso, Mélancolie de gauche. La force d’une tradition cachée (XIXe-XXIe siècle), La Découverte, Paris, 2016.
..................................
برگرفته
از:«لوموند
دیپلماتیک»
https://ir.mondediplo.com/article3103.html
نويسنده
Arezki Metref
روزنامهنگار،
نويسنده کتاب
پسرعموهاي من
از سرزمين آمريکا،
انتشارات
کوکو،
الجزاير،
٢٠١٧.