مادر
مهربان و
عاشقم از میان
ما رفت
منصوره
بهکیش
مادر
مهربان و
عاشقم امروز
صبح در خانه
خودش از میان
ما رفت. من و
خواهرم بالای
سر او بودیم و پروانه
وار دورش می
گشتیم و هر چه
تلاش کردیم که
نفس کم نیاورد
ولی نشد.
مامان جان را
با اورژانس
برای احیا به
بیمارستان
بردیم، ولی
متاسفانه
بازنگشت و ما
را تنها گذاشت.
برادرانم
مستقیم و غیر
مستقیم و دیگر
اعضای خانواده
بخصوص مینا
جان و آزاده و
شکوفه و محسن
و برخی دوستان
از دور و
نزدیک
عاشقانه به
مادر رسیدند و
هر کسی هر
کاری از دستش
برآمد انجام
داد.
مادر
عزیزمان را
فردا صبح
دوشنبه ۱۴ دی
ماه در بهشت
زهرا به خاک
می سپاریم.
یادش زنده
و گرامی است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منصوره
بهکیش : دسامبر 22,
2015، ساعت 03:07 ·
و هنوز
مادرم کاملا
هوشیار و
بیدار است و
به قول دوستی
خصوصیات
مادرانه اش به
قوت کار می
کند، خودش هیچ
نمی خورد و
گویی اعتصاب
غذا کرده، ولی
حواسش به من و
دیگران هست که
غذا بخوریم تا
سالم بمانیم.
امشب در گوشی
به او گفتم: مامان
چرا چیزی نمی
خوری، برای
این که خوب
بشی و بمانی
باید غذا
بخوری، آرام و
بی صدا و با
عصبانیت گفت
می خواهم
بمیرم.
او با
این که زندگی
را خیلی دوست
دارد و می خواهد
بماند، ولی از
درماندگی و
زیر و رو کردن
تن و بدنش
بیزار است.
امروز در سی
سی یو
بیمارستان،
رفت و آمد
ملاقات
کنندگان
بیماران تخت
های کناری را
زیر چشمی می
پایید و می
پرسید چه خبر است؟
این نگاه های
زیرچشمی و
عصبانیت اش از
اوضاع و
احوالی که
دارد، مرا به
یاد سال های
آخر زندگی
پدرم انداخت
که از زیر پتو
ما را می
پایید و همیشه
نگران و چشم
انتظار اتفاق
های بد بود.
و چه شب
یلدایی
داشتیم امشب،
مهر و محبتی
بود که بر
سرمان آوار
شد!؟
درود
به این نقاش
چیره دست که
با تغییراتی
اندک و
آگاهانه، زخم
دل و مقاومت
مامان را در نگاه
و حالات صورت
و بدن و پس
زمینه به هم
آمیخته و این
تابلوی زیبا
را ساخته و
پرداخته است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منصوره
بهکیش : دسامبر
18, 2015، ساعت 12:40 ·
متاسفانه
مامان جان از
شنبه شب حالش
بد شد و او را
با فشار و
ضربان بالا به
بیمارستان
بردیم که
خوشبختانه
خطر رفع شد و
خیلی بهترند،
ولی هنوز
ضربان قلب اش
حدود 110 مانده و
تهوع دارد و
نمی تواند غذا
بخورد و در بخش
سی سی یو
بیمارستان
بستری است و
حتما باید یک
همراه داشته
باشد. من از
صبح تا شب و
دوستی هم از
شب تا صبح پیش
مامان هستیم. امروز
هم برای چند
ساعتی به خودم
استراحت دادم
و دخترم به
جای من رفته
است. آرزوی
سلامتی و
شادابی برای
مادر عزیز و
نازنینم را
دارم و
امیدوارم هر
چه زودتر به
خانه باز گردد
و بتواند روی
پاهای خودش
بایستد و برای
ما شعرهای
قشنگ بخواند و
بخندد و ما هم
برایش برقصیم.