به یاد
«مرثیهسرای»
ایرانی برلین
نویسنده
فرهاد پایار
شهروز
رشید، شاعر،
نویسنده و
پژوهشگر ادبی
به ابدیت
پیوست. او از
کجا آمده بود،
چه خلق کرد و
چرا نه تنها
دوستانش بلکه
حتی آنان که
آشنایی دوری
با او داشتند،
مجذوب کارها و
شخصیت او میشدند؟
روز
جمعه، ۲۶ بهمن
۹۷ (۱۵ فوریه
۲۰۱۹) غلغله
است. جمعیت
زیادی از ایرانیان،
ایرانیتباران
و دوستان غیر
ایرانی شهروز
رشید در گورستان
«لوییزن
کیرشهوف»
منطقه
شارلوتنبورگ
برلین
گردآمدهاند
تا پیکر این
شاعر، مترجم و
پژوهشگر مقیم
برلین را تا
آرامگاه ابدیاش
بدرقه کنند.
در
میان آنان
شمار قابل
توجهی از
فعالان
فرهنگی و سیاسی
مقیم برلین و
شهرهای دیگر
اروپایی به
چشم میخورد:
اکثر آنها
ماتمزده به
جلو خیره شدهاند،
برخی آرام اشک
میریزند و
بعضی هم چشمها
را بستهاند و
به صدای رشید
که از طریق
بلندگو پخش میشود
گوش
فرامیدهند:
«قرار
بود شعر از ما
راه و رسم
بیاموزد،
قرار بود ما
قطبنمای راههای
نو شویم، قرار
بود نام درست
زندگی را ما بر
زبان
بیاوریم،
قرار بود چنان
باشیم که تقدیر
از ما تقلید
کند، قرار بود
زبان تجربههای
ترد باشیم نه
تردستی
تقدیر، قرار
بود دهان
صداقت باشیم
نه حنجره
دروغ، قرار ما
چنین بود، بی
قراری ما چنین
بود.
قرار
بود ما به
صورت شب نور
بپاشیم، قرار
بود پیشانی ما
آیینه روز
شود، قرار بود
آنجا که پرنده
ساکتتر از
خرسنگ است، ما
معنای پر
تلالو صدا و
آواز باشیم،
قرار ما چنین
بود، بی قراری
ما چنین بود.
آه، من
همیشه فراموش
میکنم که ما
از دیروز آمدهایم.
ما هرگز به
سوی راه نرفتهایم،
ماهمواره و
همیشه سرمست
رد پاییم، ما
تکرارکنان
آمدهایم، ما
تکرار بودهایم،
ما تکرار
هستیم ...
شهروز
رشید در کنار
پروانه فروهر
در نشستی به مناسبت
بیستمین سال
قتل داریوش و
پروانه فروهر
آموختن
از فرهنگهای
دیگر
رشید
از آن دسته
افرادی بود که
از زندگی در
تبعید حداکثر
بهره را برای
باروری
فرهنگی و خلاقیت
میبرند. هنوز
عرق فرارش خشک
نشده بود که
در هانوفر به
همکاری با
نشریه ادبی
«کبود» پرداخت.
سپس به برلین
رفت و در آنجا
هم بی وقفه به
فعالیتهای
ادبی خود
ادامه داد و
از جمله برای
حفظ نشریه
«افرا» تلاش
کرد. متاسفانه
اکثر نشریات
فرهنگی
ایرانیان
تبعیدی دوام
نیاوردند.
«کبود» تنها ۱۲
بار منتشر شد
و «افرا» نیز پس
از چهار شماره
تعطیل شد.
بسیار
پرکار بود و
به دوستی گفته
بود که اگر بک
هفته ننویسد
«دقمرگ» خواهد
شد. به همین
دلیل چندین
دفتر شعر،
ترجمه
داستان، یک
کتاب داستانی
و شمار زیادی
مقاله از او
منتشر شده
است*.
به
گفته یکی از
دوستانش،
«دنیای او
ادبیات بود،
خانهاش
ادبیات بود و
در و پنجره و
مصالح آن همه
از جنس واژه و
کتاب.»
همسرش،
آذر آذرشهاب
که خود اهل
قلم است میگوید:
«رشید از هر
پدیده و
اتفاقی الهام
میگرفت. حتی
در سفری که
سال گذشته به
جزیرهای در
یونان داشتیم
به قول خودش
با مارمولکی که
زیر سنگی در
حیاط خانه
داشت دوست شده
بود و همان
مایه الهاماش
شد.»
آن دو
در هانوفر با
هم آشنا میشوند.
آذرشهاب به
یاد میآورد:
«چند تا از
نوشتههایم
را برایش
فرستاده بودم
تا بخواند و
نظر بدهد.
مدتی بعد از
نزدیک آشنا
شدیم و بعد از
دو ماه زندگی
مشترکمان را
شروع کردیم.»
آنها
پس از مدتی به
برلین، جایی
که پیشتر رشید
زندگی میکرده
نقل مکان میکنند.
رشید
اوایل برای
تامین مخارج
زندگی و استقلال
از کمکهای
مالی دولتی در
رستوران کار
میکرد و
بعدها به
تدریس خصوصی
زبان فارسی و
نوشتن خلاق
پرداخت، کاری
که تا آخر
عمرش ادامه
داشت.
نسرین
بصیری از
دوستان نزدیک
رشید و همسرش
میگوید: «ما
دوستان او
نگران بودیم و
از خود سوال میکردیم،
چطور ممکن است
شخصی با
استعداد که
دانشش در
زمینه ادبیات
و تاریخ ادبیات
به این اندازه
عمیق و گسترده
است و
سرودههایش
محشر و
آهنگین، حالا
بام تا شام
مشغول خرد
کردن گوشت و
سبزیجات
باشد، و به
جای اینکه از
بد روزگار
بنالد،
اینهمه حالش
خوب باشد،
سرحال و خوشخو؟
از چهرهاش
رضایت درونی
میتراوید. او
افکار خود را
رها میکرد تا
زیر و بالا
برود و بچرخد
و
آشپرخانه را
تبدیل کرده
بود به پس
زمینهای
برای
خیالبافیهای
خود کلمات
زیبا را با
آهنگ و قافیه
کنار هم میچید
و شب ها سر میز
کارش آنها را
صیقل میزد و
جلا میداد.»
بیان
سرگشتگی
جلال
سرفراز، شاعر
ایرانی مقیم
برلین، در
مورد آثار رشید
میگوید:
«اشعار رشید
بیان سرگشتگی
در دنیایی است
که انسان با
خودش بیگانه
میشود. ذهن
او بین زندگی
و مرگ، بین
پیروزی و شکست،
بین فردا و
امروز ، بین
دیروز و امروز
در نوسان است.»
سرفراز
تاکید میکند
که عشق هم در
اشعار رشید
جایگاه ویژه
ای دارد، «اگر
چه بیانش تلخ
است».
دفتر
شعر «بادبادکها»ی
رشید در سال
۱۹۸۹ به دست
سرفراز میرسد
و او پس از
خواندن چند
شعر به
استعداد و قدرت
ادبی «شاعر
جوان» پی میبرد.
نخستین
ملاقات جلال
سرفراز و
شهروز رشید در
همان
رستورانی
صورت میگیرد
که شاعر جوان
در آشپزخانهاش
کار میکرد.
سرفراز:
«شنیدم که
شهروز در
برلین زندگی میکند
و من هم مدتی
بود که از
بوخوم به
برلین آمده
بودم. با او در
رستوران قرار
داشتم و منتظر
بودم که از در
وارد شود اما
از آشپزخانه
آمد، با
پیشبند سفیدش.
همدیگر را بغل
کردیم ...»
به
اعتقاد
سرفراز. رشید
علاوه بر قدرت
خلاقه، پشتکار
«عجیبی» داشت و
در خارج کشور
یک «استثنا» بود:
«او در خارج
کشور با
ادبیات جهان و
فلسفه آشنا
شده بود و در
این راستا به
ژرفای ادبیات
ایران پی برده
بود و به همین
دلیل در چند
سال اخیر به
پژوهش در باره
نظامی میپراخت.
او مرا یاد
نیما میانداخت.
نیما معتقد
بود که نظامی
بزرگترین شاعر
ایران است.
ذهنیت شهروز
هم به نظامی
نزدیکتر بود
تا مثلا به
مولوی. میتوان
گفت که نظامی
بخش نادیده
گرفته ادبیات
کلاسیک ایران
است.»
نقد
بوف کور صادق
هدایت
جلال
سرفراز به
مقالات و آثار
منثور رشید هم
اشاره میکند.
او بیش از همه
به نقدی که
رشید بر بوف
کور هدایت
نوشته است
علاقه دارد،
«نقدی سنتشکنانه
بر بت ادبیات
مدرن ایران،
بتی که خیلی از
نویسندگان
ایران پشت سر
او صف کشیده
بودند.»
سرفراز
میگوید که
بعضی از
کارهای رشید
را میتوان با
بورخس مقایسه
کرد: «او از
بورخس تاثیر
گرفته بود
بدون اینکه از
او تقلید کند».
به
اعتقاد
سرفراز،
ترجمههای
رشید، «جدا از
نثر
گیرایشان،
بنا به ضرورت
انتخاب شدهاند.
مثلا در
یادداشتهای
زیرزمینی
(داستایفسکی)
مسله مدرنیته
خیلی برجسته
است و جامعه
ایران امروز
هم با این
موضوع درگیر
است. »
از
زندگی عشیره
ای تا فعالیت
سیاسی در شهر
شهروز
رشید در سال
۱۳۴۲ در فارسآباد
در دشت مغان
چشم به جهان
گشود و دوران
کودکی و بخشی
از نوجوانیاش
را در میان
ایل شاهسون
سپری کرد.
خانوادهاش
ایلیاتی
بودند اما در
سن شش سالگی
شهروز را برای
تحصیل نزد
داییاش در یک
روستا
فرستادند. او
بعد از
تحصیلات ابتدایی
در روستا به
اردبیل رفت، با یکی
از دوستانش
اتاقی اجاره
کرد و وارد
دبیرستان شد.
رشید
در سن ۱۱
سالگی نوشتن
را آغاز کرد و
ازآن پس محتوای
زندگیاش
کلاس درس بود
و خواندن و
نوشتن، در
واقع او فرصتی
برای بازیها
و بازیگوشیهای
کودکانه
نیافت.
در
دبیرستان با
کانون پرورش
فکری کودکان
آشنا میشود و
فعالانه شعر و
مقالههای
ادبی مینویسد.
مدتی هم زیر
نظر خسرو
شکیبایی
تمرین تئاتر
میکند. سال
های آخر
تحصیلات
دبیرستانی
رشید، با جنبشهای
ضد رژیم
شاهنشاهی
همزمان میشود.
شهروز در این
دوره فعالیت
سیاسیاش را آغاز میکند
و به سازمان
«راه کارگر» میپیوندد.
سوسیالیسم
و کلیدر
علی
محجوبی، از
ایرانیان
فعال در حزب
سبزهای آلمان
که در ایران
با رشید همسازمانی
بوده در
یادداشتش در
باره این شاعر
سیاسی به یاد
میآورد:
«علاقه
شهروز به "خط
چهار" يا "راه
كارگر"
ارتباطى
مستقيم و
محسوس با
ادبيات و زبان
سياسى اين
گروه داشت. او
زبان و
ادبياتِ سيخكى
و كلاسيکِ چپِ
چريكهاى
فدایى، حزب
توده و يا
مائوئيستها
را اصلاً نمىپسنديد.
به نظر مىآمد
مشكلش با آنها
بيشتر ادبى
است تا سياسى.
او رابطِ
تشكيلاتى با
هسته "راه
كارگر" در مشكين
شهر بود و در
اين رابطه چند
بار به مشكين
شهر آمد. يادم
است كه در يكى
از
قرارهایمان
كلى حرف براى
گفتن و تبادل
نظر در رابطه
با وضعيت سياسى
و بحثهاىِ
جارى و حاكم
در بين
جوانانِ چپِ
شهر داشتيم.
شهروز ولى
حالى ديگر
داشت. او كه
رمان "جاى
خالى سلوچ" را
تازه خوانده
بود آرام و
قرار نداشت كه
در اين رابطه
سخن بگويد.
ساختار اين
رمان و زبان
دولت آبادى در
اين كتاب وى
را چنان تحت
تأثير قرار داده
بود كه ما
حدود ٨٠ درصد
وقتمان را به
خواست شهروز
به اين موضوع
اختصاص داديم.»
رشید
در اوایل دهه
۶۰ به دلیل
فعالیتهای
سیاسیاش تحت
پیگرد قرار میگیرد
و مجبور میشود
که ایران را
مخفیانه و از
طریق کردستان
ترک کند. او در
سال ۶۳
در مرز ایران
و ترکیه دستگیرمیشود
و حدود یکماه
و نیم در زندان
و در انتطار
اخراج و تحویل
به جمهوری
اسلامی به سر
میبرد .
همسرش در این
رابطه میگوید:
«با برخوردهای
هوشمندانهای
که شهروز کرد
توانست خودش
را از آن
مخمصه نجات
دهد.
فکر میکنم
آذری بودنش هم
بیتاثیر
نبوده است.»
با
چشم و گوش
دیگران
از
آنچه بستگان و
دوستان و
همکاران رشید
در باره شخصیت
او میگویند
میتوان به
این نتیجه
رسید که او دو
ویژگی برجسته
داشت: بر اثر
پختگی ذهنی به
آرامشی رسیده
بود که دیگران
را تحت تاثیر
خود قرار میداد.
به قول یکی از
دوستانش،
«وقتی در
کنارت مینشست،
هالهای از
سکوت
دلپذیرانهای
فضا را پر میکرد
و وقتی میرفت،
سکوت و آرامشش
تا مدتی در
اتاق میماند.»
دومین
ویژگی مهم
«شاعر برلنی»
این بود که به
انسان و کرامت
انسانی
احترام میگذاشت
بدون توجه به
خاستگاه
اجتماعی یا
فرهنگی یا
دیدگاه سیاسی
آنها. این دو
ویژگی باعث میشود
که فرد بتواند
با چشم دیگران
ببیند و با
گوش دیگران
بشنود.
بهرام
مرادی،
نویسنده ساکن
برلین که
سالیان دراز
با رشید همدم
بوده میگوید:
«یکی از
خصوصیات مهم
شهروز این بود
که هیچوقت با
هیچ کس برخورد
تندی نمیکرد.
حتی اگر طرف
مقابلش آدم کمهوش
و اعصاب
خردکنی بود،
رشید با او با
مدارا رفتار
میکرد. اگر
کسی به ناحق
با نظر او
مخالفت میکرد،
خشمگین نمیشد
و تلاش نمیکرد
که حرفش را به
کرسی بنشاند،
بلکه سعی میکرد
طرف را درک
کند. این منشی
است که ما
امروز به آن
نیاز داریم،
یعنی درک
یکدیگر و
صراحت و شفافیت
در رفتار و
کردار.»
کورش
امجدی از فعالان
کانون
پناهندگان
سیاسی هم میگوید:
«رشید دوستى
بى شيله پيله
وقابل اعتماد بود
و در خوشى
وناخوشى
اولين كسى بود
كه اسمش به
مغزم خطور میكرد.
او به انسان و
حیوان و گل و
گیاه احترام
میگذاشت و
حتا زمانی كه
از كسى گلهمند
میشد
انسانيت
وانصاف را
مدنظر داشت».
یکی
از فعالیتهای
سیاسی و
اجتماعی رشید
همکاری با
کانون پناهندگان
است، بدون
اینکه عضو
کانون باشد.
آخرین فعالیتهای
او در این
راستا
گرداندن
مراسم یادبود
داریوش و
پروانه فروهر
بود و معرفی
کتابی از شهلا
شفیق.
«مهم
نیست»
برای
رشید اهمیتی
نداشت که
دیگران در بارهاش
چه فکر میکنند.
مثلا وقتی که
چند سال پیش
عباس قادری،
«خواننده کوچه
بازاری» برای
اجرای کنسرت
به برلین آمده
بود، رشید به
دوستی میگوید:
«از آهنگهای
او خاطره دارم
و میخواهم به
کنسرتش بروم.»
دوستش یادآور
میشود: «ولی
میدانی که
روشنفکران
ایرانی این جور
آهنگها را
دوست ندارند و
طعن و لعنت
خواهند کرد.»
رشید پاسخ میدهد:
«مهم نیست، ما
که نباید به
خواست آنها
رفتار کنیم».
رشید
که یکی از
اعضای فعال
کانون
نویسندگان (در
تبعید) و
انجمن قلم ایران
(در تبعید) بود،
خود را تنها
شاعر مینامید
و به واژههای
پرطمطراقی
مثل «استاد» و
«روشنفکر» و
«هنرمند» بها
نمیداد. او
دل آزرده بود
از ارعاب
شاگرد توسط
استاد، و
طلبکاری برخی
«روشنفکران» و
«هنرمندان» از
«مردم عامی»،
به ویژه در
کشوری که
فرهنگ و هنر زیر
چرخ ماشین غولپیکر
سانسور له شده
است و رانتخوارها
با هر ترفندی
خود را جلو میاندازند:
«...
پنهان شدن در
سطرهایی که
دیگران نوشتهاند،
اما تفاخرش از
آن ماست، که
مشرب جمع و جرگه
را خوش میکند
| پنهان شدن در
صفتی که از آن
ما نیست، به
رنگ خونی نیست
که در رگهای
ما جاریست، به
رنگ عقیقیست
که به گردن
آویختهایم،
چکهی سنگی از
پیشانی صبر
غیر | نه، هیچ
چهرهیی دروغ
نمیگوید،
این نقاب است
که میتواند
خام یا سرسری
باشد، و آنکه
بر این سطرهای
آرام خم شده،
نقابی نخ
نماست:
کالیگولای
کودک، هوس ماه
کرده است.»**
رشید
سالیان دراز
از بیماری
لوزالمعده
رنج میبرد
اما مرگ او در
روز دوم فوریه
۲۰۱۹ پیامد یک
سکته قلبی
بود.
---------------
*
دفترهای شعر
شهروز رشید:
بازگشت پسر
گمشده ، سوره
گل سرخ ، کتاب
هرگز، از
خاطرهها و
گریزها،
بادبادکها،
آب در شولا، دفترهای
دوکا.
از
جمله ترجمهها:
یادداشتهای
زیرزمینی
(فیودور
داستایفسکی)،
اخگر (شاندور
مارای)، ناگهان
در جنگل
(عاموس عوز)،
از دیگر
آثار رشید:
مهلتی بایست
تا خون شیر
شد، مرثیهای
برای شکسپیر،
دفترهای دوکا
** از دفتر
شعر مرثیههای
برلنی
.............................................
برگرفته
از:«صدای
آلمان»
https://www.dw.com/fa-ir/culture/a-47550731