Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ برابر با  ۱۷ می ۲۰۲۵
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴  برابر با ۱۷ می ۲۰۲۵

من خوزه موخیکا هستم

 

   در اولین بخش از زندگی بعنوان کارگر کشاورزی روی زمین کار می کردم تا نیازهای زندگی ام رو تأمین کنم. بعدش تصمیم گرفتم در مبارزه برای انقلاب شرکت کرده و کیفیت زندگی خود و اطرافیان را بالا ببرم. خب، حالا هم رئیس جمهور هستم و فردایی دیگر مثل هر فرد دیگری به یه بالش پراز کرم بدل شده و از صحنه زندگی محو میشوم.

   در فعالیت های مختلفی شرکت کرده ام و زخمهای زیادی هم داشتم. چند سالی در زندان بودم و بهرحال همان کارهای روتینی رو انجام میدادم که هرآن کس در راه تغییر و انقلاب اونو دنبال می کنه. خب، از شانس من بوده که تا حال هنوز زنده هستم! فراتر از همه اینا باید بگم که زندگی رو دوست دارم و کماکان امیدوارم بتونم خودم رو به خوبی برای سفر آخرین آماده کنم. مثل کسی که انگار رفته به یه بار و به بارمن میگه: مشروب این دور برای همه رو اینبار به حساب من بذار!

   پایداری و استقامت من از شیوه نگاه و زندگی ام ناشی شده و تأثیراتی که از خود در جامعه باقی میذاره. خصوصاً روی کسانی که افتخار میکنم من هم یکی از اونا هستم. رئیس جمهور بودن اصلاً مهم نیست. من روی این موضوع زیاد فکر کرده ام. تقریباً ده سال از همه چیز دور بوده و در یک سوراخی در انزوا زندگی می کردم. توی یک دخمه. وقت زیادی رو برای اندیشیدن در اختیار داشتم. هفت سالی رو حتی بدون یک کتاب گذراندم. و این فرصتی برایم پیش آورد تا به همه مسائل عمیقاً فکر کنم. و حال، این کشفی است که توانسته ام بدان برسم: میشه با چیزای بسیار کمی احساس خوشبختی کرد، رها از همه بارهای اضافی؛ چرا که انسان شادی رو از درون خود کسب می کنه و در هیچ جا و هیچ گاه به طریق دیگری بدست نمیاره.

   باید تأکید کنم که من به هیچ وجه از فقر دفاع نمی کنم بلکه روی استقامت انسان تأکید دارم. ما، بشریت، از زمانی که پایه های جامعه مصرفی رو ریخته ایم مجبوریم که اقتصادمان مدام رشد کند. و وقتی نتواند این رشد رو تأمین کند، فاجعه رخ میدهد. در این راستا هست که ما کوهی از نیازها و ضرورت ها شکل داده ایم. مثلاً خرید چیزای نو و از بین بردن چیزای کهنه. و این شد تنها و مهمترین منطق و مفهوم زندگی ما.

   وقتی من یا شما چیز نوئی رو میخریم ما به ازای اون پول نیست که پرداخت می کنیم. ما در ازای آن ساعاتی از زندگی خودمون رو از دست میدهیم، ساعاتی که برای تأمین پول صرف کرده ایم.

   بذارین براتون تفاوت مفهومی آنرا توضیح بدم:

   آن ساعات و آن زندگی چیزی نیست که بتونیم با پول اونو مجدداً بخریم. زندگی مان مداوماً کوتاه تر و کوتاه تر میشه. و این تأسف بار هست که زندگی و تلاش و وقت مونو اینگونه به هدر بدهیم. و ضمناً آزادی مان رو.

ببینید، اروگوئه کشور بسیار کوچکی است و اینکه ما قادر نیستیم و یا ضرورتی نداره که مثلاً جت مخصوصی برای رئیس جمهور داشته باشیم. مطلقاً اهمیتی نداره که ما چنین چیزی نداریم. ما تصمیم گرفتیم در عوض هلیکوپتری از فرانسه بخریم  که در پایتخت اروگوئه همیشه بصورت آماده باش خواهد بود. برای نجات اونائی که در تصادفات و یا در وضعیت های ضروری نیازمند خدمات اولیه خواهند بود.

   این خیلی ساده هست. آیا نکته موضوع رو می بینید؟ جت مخصوص برای رئیس جمهور یا هلیکوپتر نجات؟ بسیاری از قضایا همینقدر ساده قابل محاسبه اند. و این پاسخی است برخاسته از استقامت و پایداری.

   من اصلاً نمی گم که برگردیم و در غارها زندگی کنیم یا در کلبه های چوبی و از این حرفها. مطلقاً اینطور نیست. منظور من هم اصلاً این نیست. چیزی که میخواهم بگویم این هست که: آیا ما بالاخره باید جلوی مصرف بی رویه منابع خودمان رو بگیریم یا نه؟ آنهم برای چیزای بی مصرف و غیرضروری؟ برای خانه های شیکی که براشون لازم میشه تعداد زیادی خدمتکار داشته باشیم و از این چیزا؟ آخه همه اینا چه ارزشی میتونن داشته باشند؟ چه چیز خوبی در اینا هست؟ هیچ کدام از اینا ضروری نیستند.

   ما میتونیم خیلی هم مدرن و باصطلاح آلامد زندگی کنیم. ما میتونیم منابع خودمان رو برای چیزای ضروری مصرف کنیم. برای چیزائی که مفید و ارزشمند هستند خصوصاً برای همگان. این رو میشه مفهوم واقعی و مهمترین ارزش دموکراسی دانست. مفهومی که بسیاری از سیاستمداران کنونی در جهان اونو نمی فهمند یا به فراموشی سپرده اند. تنها مفهومی که از قدیم باقی مانده مثل اینکه ارباب برای شکار می رود و عده ای دلقک توی شیپورهای خود می دمند که: ارباب دارد به شکار می رود. اگر قضایا اینگونه هست، پس ما هنوز داریم در ماقبل تاریخ زندگی می کنیم.

   خب، ما چرا انقلاب کرده ایم؟ ایده عدالت و اینا کجا رفته اند؟ با همه این قضایایی که مثلاً برای رئیس جمهور در نظر میگیریم. همه اینا مثل همان کاری است که در دوران های قدیم انجام میدادند.

وقتی در آلمان بودم منو با بیست و پنج موتورسیکلت بی ام دابلیو اسکورت کردند؛ منو توی یک مرسدس نشاندند که درهایش هر کدام انگار سه تن وزن داشت! اونم بخاطر ضدگلوله بودنش و از این قبیل. همه اینا واسه چی هستند آخه؟

   داستان در واقع همین هست.

   من آدم فروتنی هستم. برای آنچه که برایم پیش خواهد آمد آماده ام. باهاش کنار خواهم آمد. اما کماکان مجبورم آنچه رو که به فکرم میرسه، به زبان بیارم.

   ببینید، همه اینا بخاطر کمبود منابع و امکانات و معادن و اینا نیست. همه اینا ناشی از فقدان مدیریت سالم هست. در واقع مراکز مدیریت اشغال شده و انگار از دست رفته باشند. اونم توسط کسانی که برندگان انتخابات بعدی و بعدی خواهند بود. توسط کسانی که بعداً دست اول در قدرت رو خواهند داشت. اونائی که برای قدرت می جنگند و با این کارهایشان مردم و مسائل دنیا را فراموش می کنند.

   در واقع بحران کنونی، بحران محیط زیست و اینا نیست؛ بحرانی سیاسی است.

   مدنیت امروزی جهان به سطحی رسیده که ما بگوییم برای مدیریت به خردورزی با برنامه نیاز داریم. و احتیاج هست از چنین زاویه ای به جهان و بشریت بنگریم. ما توسط شونیسم خاصی کور شده ایم و با عطش فراوان برای تحمیل خود خصوصاً توسط کشورهای قدرتمند کاملاً زیر فشار قرار داریم. در حالی که اونا باید خودشان نمونه باشند.

   این واقعاً خجالت آور هست که بعداز بیست و پنج سال که از امضاء قرارداد کیوتو گذشته هنوز همه ما درگیر ساده ترین پایه های این قرارداد هستیم. این وضعیت واقعاً شرم آور هست. این نشان میده که انسان واقعاً مناسب ترین موجودی شده که قادر هست خودش رو بطور کامل از بین ببره. این مسئله مهمی است که پیش روی ما قرار گرفته.

   البته من واقعاً مشتاقم که اشتباه از من باشد.

   طبیعت انسان بگونه ای سمت گرفته که هرچه بیشتر و بیشتر از درد و رنجش تجربه و درس بگیره تا از یک زندگی ساده و آسان. مطلقاً به این مفهوم نیست که بگویم مثلاً بیشتر درد بکشیم بهتر خواهد بود یا از بطن رنج میتوان تجارب بهتری کسب کرد. تمام تلاش من این هست که بگویم: همه ما قادریم خودمونو بالا بکشیم. این بدترین کار هست که انسان بخواهد همه چیز رو از صفر شروع کند. چرا که تجارب اش رو بارها و بارها باید تکرار کند.

   این مهمترین درس زندگی شما خواهد بود تا زمانی که زنده هستید. بعبارت دیگر، شما شکست نخورده اید اونم تا زمانی که در حال مبارزه هستید. فقط زمانی که از مبارزه دست بکشید و یا خودتان را تسلیم کنید. آنگاه هست که شکست خورده اید.

   حتی شما ممکن هست در مبارزه شرکت نداشته باشید، اما رها کردن رویا و آرزو وحشتناک هست. مبارزه کردن و داشتن رویا و بزمین افتادن و خاک شدن، یا رودررو شدن با واقعیت، اینکه به زندگی و بودن معنی داده شود. درست همین زندگی که روزمره داریم پیش می بریم.

   ما قادر نخواهیم بود زندگی رو بدون توجه و دقت و پرستاری مستقیم پیش ببریم. و اینکه نباید زندگی رو مثل یک روتین دنبال کرد. آنچه که من از زندگی آموختم اینه که نمیشه زندگی رو در چنگال خود محبوس کرد.

   هیچ کس نمی تونه زندگی اش رو برگردانده و از نو شروع کنه. تو باید با ترس هایت برخورد کنی. به پیش بروی و صد البته با نگاهی به آینده. کسی که عمرش رو با لیس زدن زخمهایش سپری می کنه، عملاً پیش نخواهد رفت و درجا خواهد زد. من زندگی رو مثل مسیری می بینم که رو به جلو هست. فردا و فرداهائی که پیش روی همه ما قرار دارند و نمیشه در بین راه ماند و حرکت نکرد.

   من همیشه گفته ام که: البته لازم هست گذشته رو بخاطر داشت چرا که مجبور نباشی آن را مجدداً تکرار کنی.

   من معنی انسانیت رو می فهمم. و عجب آنکه انسان خود تنها موجودی است که اونو نقض می کنه. بارها و بارها در مسیر زندگی خود. هر نسلی تنها در محدوده نسلی خودش از تجربه درس می گیره نه از تجارب نسل های دیگر. من مطلقاً انسان گرائی رو ایده آلیزه و مقدس نمی کنم.

   چطور میتوان از تجارب دیگران درس گرفت؟ اونم از مسیری که تنها خودمان می گذریم و تجربه شخصی تلقی می کنیم.

   بهرحال این نگاه و نظر من به زندگی است. هیچ هدف دیگری در زندگی خود نمی شناسم.

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2025 ©