Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷ برابر با  ۱۴ فوريه ۲۰۱۹
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷  برابر با ۱۴ فوريه ۲۰۱۹
۲۴ بهمن ۱۳۹۷

شهروز رشید،

 ادبیات و زمان‌های “هرگز”

 

احمد خلفانی

 

ادبیات راه رفتن بر جاده‌های هموار و خیابان‌های آسفالت و خط‌کشی شده نیست، بلکه سرکشیدن به گوشه‌کنارهای تیره و تاریک و مرطوب است. ادبیات، از این جهت، شاید نوعی راه گم کردن باشد، نوعی گمراهی و رفتن به “بیراهه‌ای” که حقیقت درونی خود آدم است.

 

شهروز رشید، شاعر و نویسنده فقید ایرانی به درستی به این مطلب اشاره می‌کند که دن کیشوت برای شروع ماجراجویی‌هایش نه از در اصلی خانه‌اش، که از در پشتی آن خارج می‌شود. همین گام اول دن کیشوت نشان می‌دهد که او از راه‌هایی غیر از راه‌های مورد پسند جامعه و “جرگه” می‌رود. و نیز حاوی این نکته است که دن کیشوت کاملا آگاهانه به این کوره‌راه‌های پیچ در پیچ می‌افتد، “انگار خود او هم می‌داند که وهم‌ زده است.”(مرثیه، ص۲۳)

 

آگاهی بر توهم و گمراهی همان چیزی است که آن را از توهمات و گمراهی‌های معمولی متفاوت می‌کند. این موضوع که راه‌های پیش پاافتاده ما را به جایی نمی‌رسانند، باعث می‌شود که از در پشتی امتحان کنیم؛ و وقتی راه افتادیم راه‌های تاریک یا روشن دیگری روبرویمان می‌بینیم؛ هر قدمی قدم دیگری می‌زاید، هر واژه واژه‌ای دیگر و هر کتابی کتابی دیگر. و در نهایت به دنیایی کاملا دگرگونه می‌رسیم.

 

راوی متن‌های “مرثیه‌ای برای شکسپیر” می‌گوید که او در این راه‌های همیشه، فرسوده شده است:

 

“زمانی فرا می‌رسد که همه چیز زندگی تهوع‌آور می‌شود و دیگر نمی‌توانی به گذران عادی ادامه بدهی، همه چیز به معنای دقیق کلمه حالت را به هم می‌زند. پس می‌خواهی همه چیز را عوض کنی، خودت را، کل زندگی‌ات را. حتی اگر توانش را داشته باشی می‌خواهی پوست‌ات را بکنی و پوست دیگری روی گوشت و استخوان بدنت بکشی.”(مرثیه، ص۱۰۲)

 

آنچه از او بر جا مانده، نه خود او که بقایای اوست. او در جست‌وجوی دنیای دیگری است، راهی تازه شاید، که با کمک آن ـ همانطور که در متن “سلام سیمرغ” می‌خوانیم ـ بتواند همه چیز را دور بریزد، “الا چیزکی که نمی‌دانی چیست. جرقه‌ای است، نورکی است، اقلیمی به کوچکی یک ذره نور است که فکر می‌کنی نگاه دارنده و معنای توست، اصلا خود توست. ” (مرثیه، ص۱۰۲) آن جایی که راوی رسیده بی‌شک همان نقطه‌ای است که می‌توان زمان “هرگز”اش نامید، همان “آهوی گریزان، این هیچ، این هرگز”، که تنها با ادبیات و لابلای کتابها و واژه‌ها قابل دسترسی است، حقیقتی که از دور سوسو می‌زند و ما را به خود می‌خواند.

 

این “هرگز” شاید همسان موقعیتی باشد که مرد روستایی کافکا در داستان کوتاه “جلو قانون” در تمنای ورود به آن تا پایان عمر بر آستانه‌اش منتظر می‌ماند. شهروز رشید نیز در داستان “رسوایی شاعران” پاراگرافی شبیه این داستان کوتاه مرد روستایی کافکا دارد که “جلو قانون” ایستاده است و انتظار می‌کشد:

 

“یک در ورودی وجود دارد و بعد یک هزارتو و بعد دری که همه درهای جهان است. اما این گونه سفرها بدون نقشه‌ی راهنما صورت می‌گیرد. به همین خاطر، برای هر کس دری هست. دری که تنها او می‌تواند از آن به درون بیاید، و در آن خانه کسی بجز او نیست. ” (مرثیه، ص۵۶)

 

ساکنِ “هرگز” می‌داند جای دیگری هم غیر از آن خانه‌های پیش پاافتاده وجود دارد، همانطور که مرد روستایی کافکا نیز واقف است که در پس و پشت همه درها و دیوارها قانونی هست که می‌توان در آستانه‌اش منتظر ایستاد، سالهای سال منتظر ایستاد، هر چند که پشت هر دری باز دیوار دیگری است و رسیدن به هدف در عمل ناممکن. ولی گویا ادبیات راه این هرگز، این ناممکن را می‌گشاید. شهروز رشید در شعری به نام “ترانه هرگز” چنین می‌سراید:

 

روز \ در نور ایستاده است

 

درخت \ در سبز

 

 هملت \ در تردید

 

 تو \ در همیشه

 

 من \ در هرگز

 

راوی در “مرثیه‌ای برای شکسپیر” زندگی‌اش را با زندگی قهرمانان داستان‌هایی که خوانده اشتباهی می‌گیرد. او در آنها حل می‌شود و دُن کیشوت‌وار در رویا زندگی می‌کند. ولی در متن‌های شهروز رشید تنها راوی نیست که ساکن رویاهاست. در داستان “رویای اسکندر”، این کشورگشای قدرتمند رومی نیز که بخش‌های بزرگی از جهان واقعی را تحت تسلط خود دارد، وارد دنیای خواب و خیال می‌شود و داستان بر واقعیت اسکندر پیروز می‌شود. سهراب نیز در داستان دیگری به همین ترتیب. “مقدمه‌ای بر لحن سهراب” راه پیروزی سهراب بر رستم را ورود به قلمرو شعر می‌داند:

 

“کدام متن است که چون کتیبه‌ای، لحن سهراب را ترسیم می‌کند… تا سهراب شکل شاعر را به خود بگیرد تا شاعر از لحن سهراب سخن بگوید و رستم مغلوب شود. ” (مرثیه، ص۶۷)

 

و جای غالب و مغلوب به این ترتیب عوض می‌شود. در “بازگشت هملت” بر شاعر بودن هملت تاکید می‌شود، یعنی همان چیزی که او را از انجام تکالیف پادشاهی بازداشته است:

 

“او از خاک نیامده است تا به خاک برگردد. او از کتاب آمده است و به کتاب باز می‌گردد. ” (مرثیه، ص۱۲۴)

 

می‌توانیم پی ببریم که جای دن کیشوت نیز به این ترتیب با آنهایی که دیوانه‌اش می‌پندارند عوض می‌شود. به راستی چه کسی گمراه است؟ از نظر شهروز رشید آنهایی که در میانه میدان‌ها هستند و از کوچه‌ها و خیابان‌های آسفالت و خط‌‌کشی شده می‌روند، در واقع ارواحی سرگردانند:

 

“جذابیت‌های کوچه و میدان، پرورنده‌ی نوعی دلیری سرپایی است و این نوع دلیری فریبنده‌ترین نقاب است” (مرثیه، ص۱۱۹).

 

او از سنکا، فیلسوف رومی، نقل می‌کند که: “آنگاه که روح سرگردان می‌شود، راه‌های گمراهی زیاد است. ” (مرثیه، ص۱۱۹) زندگی وقتی در کوچه و میدان باشد معنی‌اش نه در خود زندگی، بلکه در چیز دیگری است که اسمش “هنر کنار آمدن با دیگران است” (مرثیه، ص۱۱۹) همان نقاب زدن که از خود زندگی مهم‌تر می‌شود، چرا که زندگی، با نقاب، کشته می‌شود یا در بهترین حالت طوری به زیر نقاب می‌خزد که از آن نشانه‌ای بر جای نمی‌ماند. پس نویسنده‌ای که نقاب می‌زند نیز به نظر راوی داستان‌های شهروز رشید از ماهیت ادبیات دور می‌افتد: “آنجایی که زندگی از هر سو تهدیدمان می‌کند، نمی‌توان ادبیات آفرید. ” (مرثیه، ص۵)

 

بنابراین خارج شدن از در پشتی، حقیقتِ دن کیشوت است و کوچه‌ها و خیابان‌های خط‌کشی شده و قانونمند، دروغی ساخته و پرداخته جامعه و تاریخ. دروغی عمومی، کهنه و قدیمی، و در همه حال قدرتمندتر از حقیقت: “تزویر و ریا و دروغ زره‌هایی مطمئن‌ترند چرا که در طول قرن‌ها امتحان خود را پس داده‌اند” (مرثیه، ص۱۲۲). آنها با استفاده از همین قدرت می‌توانند شاعر را “در بهترین حالت دلقک میدانچه‌های تاریخ” کنند و حقایق را به کمینگاه‌ها، به جاهای دورافتاده، بفرستند: به زمان‌های “هرگز” و مکان‌های “هرگز”، که تنها راه ورود به آنها همان در پشتی و نهانی است، همان دری که با کمک ادبیات می‌توان و باید گشود.

 

زمان هرگز، در این صورت، حقیقتی است که شاعر خود را در آن باز می‌یابد، پس این زمانِ هرگز، در واقع، زمانِ ناممکن نیست بلکه معناهایی فراتر از این دارد، و نیز زمانی است که راوی خود می‌آفریند، لحظه‌ای “چونان فرزانه‌ای در برابر حقیقتی سهمناک ” (کتاب هرگز، ص۲۰)

 

مرثیه‌ای برای شکسپیر گرچه از بخش‌های مختلف و از داستان‌های مجزا از هم تشکیل شده یک نکته مشترک دارد: سروکله زدن ادبی و فلسفی با زندگی، و درگیری بی‌وقفه با این مسئله که کجای زندگی ما به راستی زندگی است و کجای آن “تفاله”‌ای‌ست که  در “اقلیم خاکستر شده روح” سیر می‌کند. راوی از راه‌های صعب‌العبور می‌گذرد، جهان را پشت سر می‌گذارد و به آنجایی می‌رسد که تنها خودش است و خودش. و در نهایت می‌داند که راه هنوز به آخر نرسیده است، چرا که هنوز نگران داوری دیگران در مورد خود است. یعنی مناسبات ذهنی اینچنینی هنوز در ذهن او پابرجا هستند، نفس می‌کشند و گاه و بی‌گاه گریبان او را می‌گیرند. و تا وقتی این مناسبات گریبان نویسنده را گرفته‌اند، او به آن “منِ” نهایی خود نرسیده و نوشته‌هایش هنوز در حد کمال نیست. شهروز رشید می‌خواست تا آخر برود و به آن “ذات عریان” دست بیابد. آنچه که در این مجموعه می‌خوانیم نتیجه این رفتن است. رفتن و جستجو، و ممکن کردن آنچه که ذات ادبیات است.

 

درد عجیبِ انگشت سبابه که راوی “سلام سیمرغ” به آن دچار است می‌تواند اشارتی به ادبیات باشد. انگشتی که معمولا به چیز دیگری اشاره می‌کند حالا به خود اشاره دارد و از خودش می‌گوید، و خود را، به این ترتیب، از راوی ـ که صاحب آن باشد ـ انگشت‌نماتر و مشهورتر می‌کند.

 

“مرثیه‌ای برای شکسپیر” اتفاقی است بین بودن و نبودن، بین رفتن و ماندن. بین رؤیا و واقعیت. و آنچه که در این میان شکل می‌گیرد چیزی است بین مقاله و داستان، بین فلسفه و ادبیات. نوعی رسیدن است در حین راه رفتن، اوجی است در میان تباهی‌ها و شکست‌ها و ناامیدی‌ها، و فرارویِ از همه اینها. و رهایی است در ناگریزی. همان زمان هرگز است که مهیا می‌شود و شکل می‌گیرد برای امکان حضور. حضور خواننده در متنی که دیگر حاشیه نیست.

 

مرثیه‌ای برای شکسپیر” یک مانیفست است، مانیفستی برای شاعران و نویسندگان، و نه برای هر شاعر و نویسنده‌ای، بلکه برای آنهایی که می‌خواهند به معنای واقعی کلمه شاعر و نویسنده باشند. و نه فقط برای نویسندگان و شاعران، بلکه برای تمام آنهایی که در جست‌وجوی حقیقت‌اند و آن را در جای دیگری به غیر از درون خود می جویند.

 

شهروز رشید از آن مسیری رفت که هنر و ادبیات پیش پایش گسترد. این مسیر شاهراه او بود، و هر راه دیگری برای او نوعی فرار از خود و اتلاف وقت به حساب می‌آمد. دنیای او ادبیات و خانه‌اش ادبیات بود و در و پنجره و مصالح او همه از جنس واژه و کتاب. با خواندن این متن ها می‌بینیم که او خود نیز “از خاک نیامده است تا به خاک برگردد. او از کتاب آمده است و به کتاب باز می‌گردد.”

 

منابع:

شهروز رشید: مرثیه‌ای برای شکسپیر، چاپ برلین ۱۳۸۵ (این کتاب قرار است بزودی به وسیله نشر مهری در لندن تجدید چاپ شود.

 

شهروز رشید: کتاب هرگز، گزینه اشعار، تهران ۱۳۸۳

....................................................

برگرفته از:«وبسایت زمانه»

۲۴ بهمن ۱۳۹۷

https://www.radiozamaneh.com/433052

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©