تناقضات
چاره ناپذیر رژیم
اسلامی
بهنام
چنگائی
رهبر و روابط
بیتی و حاکمیت
فقاهتی
از
همان آغاز بنای
اهداف پنهان، نرمش
ناپذیر و
ریاکار خمینی
و ایجاد دستگاه
ولایت مطلق
فقیه اش با نام
چندش آور جمهوری
اسلامی، او و
دستگاه فقاهتش
با زمانه ی
خود کاملا بیگانه
بود و عملا با
جامعه ی رنگین
و متلاطم ما ناسازگار!
رژیم دینی، ساختاری
بود مرتجع با مشکلات
جدی داخلی،
دیپلماسی غلط
خارجی، با سازش
ناپذیری های
دگماتیک و ایددولوژیک،
و همزمان مستعد
رو در روئی های
آنی، خشن و
مرگبار، که روز
بروز در حیات خود
خمینی بیشتر مشهود
شد و مقهورانه
راه بر کشتار
مخالفان برد و
ترس و وحشت از
قساوت قضا در
حکومت اسلامی
را اوج داد و نسل
کشی دهه 60 و 67
خمینی را با
شقاوت تمام در
تاریخ ثبت کرد.
نظام
دشمنی افکن
شیعه
مجموعه
غیر منطقی مقاومت
ها، تضادها و
تناقض هائی رژیم
با دنیای واقع
که عمدتا در
ذاتِ ایدئولوک
او نهفته است،
خود همگی ناشی
از افراطگرائی،
تمامیتخواهی
و برتریجوئی های
دنیای ست ذهنی
و غیر زمینی
که آنها هرگز راه
به فردای ثبات
نمی تواند برد
و ناچار روزی یا
سازش می کند
که به منزله
بی هویتی و
مرگ دشوار اوست؛
که نمی خواهد
بمیرد! و یا
سماجت خواهد
کرد که در آن
صورت محکوم به
تجزیه، شکست و
اضمحلال حتمی
و رسمی می
باشد که در هر
حال سرنوشت ما
و کشور به جراحی،
حذف و
درمان این
بیماری بدخیم
و مهللک گره
خورده است. اما،
دلایل حضور و
بقای دوره های
پیشین و
مخصوصا اوج آن
در زمان خمینی
را شاید بشود چنین
گفت: که چهره اقتدار
گرا و نظام تکثر
گریز و دشمنی
افکن شیعه در
ایران چندان بارز
نبود که اینک
هست، تا این
ستیزهای کور، عقب
ماندگی های
بلند و
تعارضات پوشیده
ی اعصار دیروز
بنیادین و
سیاسی اش را نشان
مدافعان ساده
لوح و فریب
خورده دهد و
در نتیجه مدتهای
مدید توانسته
بود تا 57 در
همکاری با نظام
شاه، آنها را تعدیل
و در حاشیه پنهان
نگهداشته و همه
ی انعطاف
ناپذیری ها، ناسازگاری
ها و خودکامگی
های چاق و چله
شده را با
فرصت ربودن
انقلاب، به
مرور و تا به امروز
در نظام مطلق
ولائی، تعمیق
داده، قرص
چسبیده، توجیه
پذیر نموده و مدام
تشدیدشان
کرده است.
جنگ
خمینی و خامنه
ای با یاران
خود
تنازعات
پیگیر خمینی و
خامنه ای با سران
جناح های
مخالف برای حفظ
قدرت خویش در
مدیریتِ دولت
ها همیشه فجایعی
به دنبال
داشته است. و این
طمع ولایات بوده
که در ائتلاف
های تاکنونی مدام
جر زده و برای بقای
هر یک از مطامع
خود با ده ها
دسیسهِ انتصاباتی،
طرح مهندسی انتخابات
و خشونت عریان
توانسته است سرانجام
و هر بار امیال
سیاسی،
اقتصادی،
حیاتی و
امنیتی رژیم خویش
را به دولت های
بعدی دیکته
کرده و دستوراتش
را رسما تحویل
رئیس جمهوری
تازه بدهد.
بدین معنی که: رژیم
خامنه ای بدون
کم و کاست و ای
بسا بسیار پیچیده
تر و اسرار
آمیز تر از دوران
خمینی مستقیما
هنوز فرمان
هدایت دولت ها
را یک تنه
داراست و این
اعِمال اراده
ها، متاثر از ویژگی
های همان روابط
و دریافت های نگاه
ولایتی ـ
آسمانی به
قدرت سیاسی زمینی
تا به حالاست. که
با تغییر رئیس
دولت هیچگاه
دگرگون نشده و
نمی شود و او نیز
صراحتا رهبری سیاسی،
اقتصادی،
فرماندهی
بلامنازع دولت،
سه قوه،
نیروهای
نظامی و...را
یکجا می خواهد
و تا هم اینک با
بند بازی های
متعدد بین
موافقان و
مخالفان
داخلی و خارجی
رسما و عملا این
توان را محفوظ
داشته است.
نتیجه ی این
قلدری های
دراز مدت و به
تبع آن ریزش تدریجی
نیروهای وفادار
و متوهم این
شده است که حالا
دکل خیمه اش
استحکام ندارد.
و صد البته اگر
عاقل باشد، او
ناگزیر است برای
صیانت بخشیدن
به نفس رژیم
اش و نه به خاطر
ویرانی زندگی
توده ها، توسط
سازش با روحانی
و باندهای
حامی وی هر چه
زودتر زمیته
نجات از
فروپاشی بساط
اش را در فکر
کپکزده ی خود
بگنجاند و
برای تدارک و
احیای آن با همکاری
و حمایت رسمی
با غرب و در
رأس آن به سوی
آمریکا آغوش
بگشاید!؟
تغییر
بی نتیجه سران
دولت ها
بنا بر آنچه
که گفته شد کل رژیم
ولائی برای
خودش مسیر،
چارچوب،
ضروریات
حیاتی، منافع مستقل
و تخطی ناپذیری
را دارد و به
هر قیمت هم
شده می خواهد
آنها را محفوظ
بدارد.
همچنانکه
اکثریت جامعه
ی ما یعنی توده
های کار و
زحمت و
فرودستان و
زمینگیر
شدگان هم لاجرم
باید راه
مستقل، اهداف
مشترک و سازمانده
منافع خاص طبقاتی
خود باشند و
منویاتشان را بدون
امیدواری به رهبر
و دولت جدید دنبال
کرده و مدام در
پیش چشم داشته
باشد. تاریخ
سراسر سیاه، خونین
و چپاولگر
دولت های رژیم
اسلامی بدون
استثناء این
را به ما گفته
و می گوید که
زنجیر حیاتی
رهبر، فقاهت،
روحانیت و کل عناصر
رژیم به هم
وصل بوده و آنها
تنها به قدرت
و ثروت خویش و
باندهای شان
فکر کرده و می
کنند. ولاغیر!
خوب،
اگر چنین است
که البته بوده
است، پس چرا نمی
پذیریم که با
هر تغییر مدیریت
دولتی، ترفندِ
ابتکارات
مقطعی، جابجا
کردن صوری مهره
ها و یا
گردانندگان به
اصطلاح خیّرتر،
اصلاحطلب پذیر
تر، خبُره ترِ
بالائی ها نمی
توان شرایط زندگی
و کار برای
پائینی ها تغییر
داده و بهتر
نمود؟ بخشی از
طیف های
اپوزیسیون به
روحانی امید
واهی بسته
اند. چگونه می
توان چنین
ساده لوح و
خوشبین بود؟ آخر
با کدام زمینه
های تغییرِ پایه
ای به چنین
برداشتی رسیده
اند؟ مگر نه که
اساس حاکمیت همچنان
مدعی و یکسان
مانده و قطعا اوضاع
موجود قادر به
تحولسازی اندک
در
عرصه اجتماعی ـ
سیاسی ـ
اقتصادی هم نیست،
چه رسد به
یافتن کار و
نان و دارو و
زدون خطر حمله
نظامی و ...!؟ نه
ممکن نیست و قطعا
با آمدن این و
یا آن عنصر بد
و بد تر چنین جابجائی
هائی کوچک کمک
چندانی به عبور
از خطر جنگ،
تحریم های
معطوف به
کشتار پائینی
ها، تقلیل خط
فقر 40%،
گرسنگی،
استبداد و
اقتصاد تورمی
و فرسوده نظامی
ـ دینی هیچ
کمکی نکرده و
در آینده هم نمی
کند.
مگر،
آری به طیف خود حاکم
و یا با باند مافیائی
رهبر و همچنین
جناح های
موتلف جدید، و
آن هم البته تنها
در صورتی میسر
می تواند باشد
که با حراج
ثروت کشور و
با باج دادن
های کلان به
سرمایه داران داخلی
و جهانی بشود
شرایط خیزش
توده ای و دگرگونی
را به سود
رژیم متوقف و سرکوب
کارگران و
مزدبگیران و
تنگدستان را به
هر ترتیب شده تشدید
و یا با دادن چند
رفرم و تهدید موازی
به اخراج،
آنان را
ترساند و
دگرگونی
حیاتی و لازم
را دوباره به تعویق
انداخت. همان
وظیفه ای که به
گمان من هدایت
و تدبیرِ آرام
و معتدل
آن را خامنه
ای ناچار است
در ائتلاف با حسن
روحانی
بپذیرد و به
اراده ی سیاسی
و اقتصادی کشور
با به
تاراجگران
بسپارد. اگر
روحانی و رژیم
دروازه های همکاری
با
امپریالیست
ها را باز نکنند؛
پاک باخته
اند.
کانون
گیج هدایت
سیاسی و چرخش
اقتصادی
پس
ایجاد توهم به
مسئولیت جداگانه
و تاریخی حسن
روحانی، که
بیگانه از
منافع کل رژیم
باشد غلط است
و تحریفِ تمایلات
و توان ایجاد تغییرات
در اهداف وی
نیز از پایه
گمراه کننده
می باشد. زیرا:
کانون هدایت سیاسی،
چرخش اقتصادی،
دستگاه
قانونگزار و
انگشت های روی
ماشه همچنان
با محوریتِ ولایت
و سیادت سیاسی
اسلام، توام
با مصوبات
صریح قانون
اساسی و صد
البته در میادین
بالائی های رژیم
همچنان بر جا مانده
و تغییری
نکرده است. و همینطور
که می بینیم، ساختار
ولائی ثابت و
ضابطِ مطلق،
در پیشبرد امور
سراسری ایرانِ
ویران بوده و
می باشد و
کمترین امکان
تحول لازم و
دگرگونی ناچیز
را به شدت مسدود
ساخته و خواهد
ساخت.
مگر،
قدری رفرمِ
مصلحتی با
سوپاپ های
شدید امنیتی و
با اطمینان یابی
بالا. این بساط
کاست
روحانیت،
بدون تعلق به هیچکدام
طبقاتِ معین
اجتماعی و با داشتن
حقوق والا، هویتِ
استثنائی و تاریخی
در ایران با شیوه
های مرموز در
اینجا و آنجا
چرخیدن، چهره
های متنوع و
در اصل بی
پرنسیپ داشتن،
توانسته با بازی،
مانور و حق
سکوت به
باندهای طبقات
بالائی و لایه
های میانی پایه
و تکنوکرات،
سرکردگی خود
را تامین و
تضمین نموده و
با اسیر کردن
نیروهای
پائینی و دم
زدن از حقوق
مزدبگیران و
زحمتکشان،
کارگران را دهه
ها دچار احساسات
دینی و اسارت
های ناسیونالیستی
اسیر ساخته و طبعا
با این حیله
ها، محرومیت
های فراوان زندگی
را، توام با
بیکارهای مزمن
سوار کول آنها
کرده و 34 سال
دوام بیاورد.
تلاشی که هر
بار در دوره
های انتخاب
رئیس جمهوری به
شکل اوج
انفجاری توده
ای شکل بگیرد
و بخشی از همین
نیروی متخصص، بنیه
اعتباری دینی و
بدنه متوهم و
ناراضی
میلیونی را از
شدت مضیقه ها
و ترفند ها و بطبع
آن آگاهی های رو
به تزاید از رژیم،
بیداری خود را
باز یافته و برای
نجات خود و
دیگران
مرزهایش و
پایگاه را با
رژیم روشن
کنند.
ناتوانی
درعرصه
اقتصاد
قوانین
فرسوده عدل اقتصاد
اسلامی، آنهم
برای تعدیل
دارائی هاست،
و نه معطوف به
برابری، بلکه
(تعادل
اجتماعی) و (نه مبارزه
با بهره کشی
انسان از
انسان!) این
موارد در این
چند محور مبهم
و کلی، به طور
عام، خلاصه می
شوند. (خوزه
های اقتصاد
اسلامی: شامل
ملی، خصوصی و
دولتی)ست که
البته ابتداء برای
تطهیر ثروت، رد
"رُبا" می کند و
تأکید بر گناه
بودن
رباخواری دارد.
و برای پاسخ
به بخشی از
مشکلات،
معضلات،
معاملات
تجاری و
کالائی در این
سیستم، روش(عقود
اسلامی) را
دارد که باید
آن شیوه ها
مابین طرفین
تنظیم شود. و
در این راستا
توسط قوانین
مضاربه،
مزارعه، مساقات،
بیع، اجاره و
جعاله باید
این سیستم با
مانوفاکتوریسم
انحصارگرای
حقیر اقتصادِ
اسلامی خود،
در پهنه ی
گیتی بتواند
به موضوعات
پیچیده ی در
اقتصاد گلوبال،
انحصارات
فراملی و
جهانی و
تجارات آزاد و
به تبع آن راه و
روابط گسترده
با نئولیبرالیسم
را بیابد؛ و زندگی
شهروندان خود
را با آن همراه
کند. آیا رژیم
اسلامی چنین
استعدادی را به
تنهائی دارد؟
هرگز! بنابرین
ناگزیر از
فرمانبرداری جدی
از اقتصاد
جهانی و
همکاری هر چه بیشتر
با آنها بوده
و این به
منزله ی ویرانی
اوست.
همه ی
ما نتایج عدل اقتصاد
اسلامی را خوب
می شناسیم که
بعد از 34 سال
چگونه به رشد
فقر و فلاکت و
زمینگیری اکثریت
قریب به اتفاق
مزدبگیران و
فرودستان و
کاغذپارگی ی
ارز و نابودی توان
مالی کشور انجامیده
و از سوی دیگر به
رشد جهشی
میلیاردرها، باندهای
مافیائی قاچاق
سپاه و چپاولگران
خیمه خود
رهبری،
پسرانش و
باندهای آقازاده
های دیگر
اسلامی افزوده
است و همزمان در
هر بزنگاه حاد
سیاسی با
باجدهی ها به
حامیان و
موئتلافان
جهانی اش، بی
رحمانه کسب
نان خالی را
برای بیش از
نیمی از حقوق
بگیران غیر
ممکن و یا سخت
کرده است. این اقتصاد
اسلامی شکست
خورده است.
اگر چه
اقتصاد
اسلامی خود
یکی از پایه
های جدی حفظ
ساختار
سرمایه داری
جهانی و داخلی
بوده و هست؛
اما این
ساختار به سود
کارگران و بخش
گسترده
تهیدستان نمی
تواند باشد و
عدالت علی او هم
جز شعاری بیش نبوده
و نیست. و اما، طنز
این اقتصاد وابسته
برای خود طبقه
سرمایه دار داخلی
و جهانی هم به
دلیل عدم نرمش
در ساختار
جوامع بورژوائی،همیشه
با فقدان جدی
مطالبات
دمکراتیک روبرو
بوده و همخوانی
نداشته و
بخاطر
تحریکات
ایئولوژیک،
ثبات و تضمین
سرمایه را
برای گردش
جهانی آن نیز
دچار اصطکاک
ایدئولوژیک و ایجاد
بحران های دوره
ای و منطقه ای
می کند، که مورد
دلخواه جهان
سرمایه نیست.
ناتوانی
در عرصه سیاسی
اما در
عرصه سیاسی
این رژیم قادر
به فهم زمانه،
انطباق با آن و
پاسخ به نیازهای
روز نبوده و
نیست. آیا
متصور است که
رژیم تعدد بی
اما و اگر
احزاب متنوع
طبقاتی را
بپذیرد؟ حقوق
برابر نیمی از
شهروندان ما:
زنان را به رسمیت
بشناسد؟ دست
به رفع و دفع
هرگونه تبعیض
سیاسی،
فرهنگی، حق
آزادی پوشش،
مذهب، عقیده، تمایلات
جنسی و
جنسیتی،
جدائی دین از
حکومت، حق
تدریس زبان
ملیت ها و
تعیین سرنوشت
آنان توسط خود
آنها را
بپذیرد؟ آیا
رژیم ممکن است
حق مسلم
تشکلات صنفی،
مطالباتی، حقوقی
و سازماندهی
های ارگان های
مستقل کارگری و...بپذیرد؟
نه روحانی و
نه خامنه ای و
نه هیچکس با
نگاه مطلقگرای
اسلامی فعلا قادر
نیست به این
خواسته های
کاملا طبیعی و
بورژوا
دمکراتیک که
در همه ی
جوامع سرمایه
داری قانونی
هستند پاسخ مناسب
دهد؟ و درد ما اما
در تعریف و
تحریف از حسن
روحانی در
همین میدان
مکاری ست که
می گویند او
می خواهد و می
تواند؛ در
حالی که
روحانی نه می
خواهد و نه می
تواند. پس
سیاست رژیم نیز
شکست خورده
است و نیازمند
یاری سریع غرب
است.
مایملک
مالی و
تجاری
روحانیت
به هر حال
باید بپذیریم
که دشمن آزادی و رفاه توده
ای و
اراده ی مستقل
کارگران تنها
در تغییر بنیادهای فوق
انسانی، بیدادگرانه
و ارتجاع این
رژیم متصور است
که منشأ در
ارتجاع وخودکامگی
ولایت فقیه
مطلق شیعه دارد
و بدون تغییر
این مبانی
زیرین،
دگرگونی
ناچیز هم میسر
و ممکن نیست. بنیادهای
معممین مفتخور
و بخشی از این مکلا
ها ملی و
مذهبی همراه با
آنان، که به
دلایل
امکانات
گسترده صندوق
های دینی، فرن
ها صاحب منابع
مالی و
تجاری فراوانی
را در طی
اعصار بوده و تلنبار
کرده اند، که نسل
به نسل و به تبع
آن دارائی ها،
بسیاری صاحب
امتیازات،
آموزش و امکان
بالاتری نسبت
به اکثریت
توده های فقیر
و عامی داشته و متمول
زندگی کرده و
از فضای بهتری
به نفع سروری
خود استفاده
نموده و مدام
در کنار و یا در
دل استبدادها
با حمایت از
زورمداران به
راحتی بهره
برده و تا
دلتشان
بخواهد،
امازاده،
تکایا، مساجد
و حسینیه
و..ساخته اند.
بیرون
از این دوایر
مرسوم رژیم،
بخش های معمم
و مکلا هائی
هستند که همین
اینک دارای
امتیازات خارق
العاده و برجسته
ای در داخل و
خارج نظام و
کشور هستند. پرسش
این است: آیا
می توان
خوشبین بود که
برای
بخشی از آنان
باکی نیست که
تحولات مقطعی
و یا بلند،
ضرورتا به نفع
و میل کدام
طرف های درگیر
مبارزه
طبقاتی فراروید؟
آیا ممکن است
در نبرد قاطع
کنونی و جهانی
(کار علیه
سرمایه)
کارگران و
زحمتکشان
آنانرا بدون
خشونت دگرگون به
منافع عموم
بشری هدایت کنند؟ و
یا همیاری
آنان برای گذر
از ولایت را ممکن سازد، نحوی
که آنها خود
نیز بر علیه دستگاه
دین دولتی
تغیر کامل سیاست
دهند؟ شاید
آری و بیشتر شاید
نه! به هر رو آنها
حق زندگی را
می خواهند، و
در سهم و حق
داشتن زندگی
آزاد آنان، بین ما
(چپ ها) تردیدی
نیست. تا صف
بندهای تازه،
برآمد های
نحوه ی انتخاب
کابینه ی
روحانی و
چگونگی
استقلال آن
باید منتظر
ماند!؟
31 تیر 1392
بهنام چنگائی