دیدگاه
سوژه
پرسش از «چه
باید کرد؟»
کیست؟
امین
حصوری
برگرفته
از وبلاگ
دیابلوگ
توضیح: در
مطالبی که
دوستان
ارجمندم
اخیرا در ادامه
بحث جمعی از
پرسش «چه باید
کرد؟» نگاشتند
نکات بسیار
خوبی طرح شد
که متاسفانه
پی گیری جامع
و منسجم آنها
در یک نوشته
کوتاه میسر نیست.
در متن حاضر
سعی می کنم
تنها بر مبنای
برخی نکاتی که
در این نوشته
ها مورد تاکید
قرار گرفته
است، ادامه
این گفتگو را
از زاویه نگاه
خودم پی گرفته
و بعضی از
رهیافت ها را
تا حدی شرح و بسط
دهم (طبعا این
نوشته نمی
تواند مدعی آن
باشد که بر
مبنای هضم و
جذب هسته مرکزی
نوشته های
دوستان،
ادامه منطقی و
منسجم نظرات
آنهاست؛ چرا
که این کار
مستلزم
مشارکت قلم
های زیادی ست
تا هر یک برخی
از حوزه های
تاکنونیِ بحث
را مورد نقادی
قرار دهند).
یک) آرش
کیا و سوده
بینا در نوشته
هایشان [(۱) و (۲)] به
درستی، فاعل
(سوژه) «چه باید
کرد؟» را مورد
پرسش و بررسی
قرار دادند؛ و
از دایره تعریف
و حوزه امکان
و خود یابی
این فاعل جمعی
سخن گفتند.
اینکه بدون
سخن گفتن از
شرایط انضمامی
ای که به
سوژگی «ما» و
چگونگی آن
تعین می بخشند،
«چه باید کرد؟»
پرسش عقیمی
خواهد ماند.
بر این اساس
آرش کیا ضمن
باز کردن این
بحث با تاکید
بر نقش مردم،
در جمعبندی
نهایی این
راهکار معین
را پیش نهاد
که پرسش کلی (و
انتزاعی) «چه
باید کرد؟» به
این پرسش مشخص
تغییر بیابد:
چگونه می توان
حوزه ها و
فضاهای
(واقعی) گفتگوی
اجتماعی را
فعال کرد (یا
با فعال شدن در
آنها این حوزه
ها را عمق و گسترش
داد) تا «مردم»
از گفتمان
هژمونیک
حکومتی که نقش
سوژگی را از
(ذهنیت جمعی)
آنها زدوده
است رها شوند
و نقش سوژگی
خود در تغییر
اجتماعی را
باور کرده و
آن را
بازیابند. م.
امید (۳) بر
این نکته
تاکید کرد که : «
هر جنبش مانند
پیکره ایست که
پاسخ “چه باید
کرد؟” در مورد
آن به مثابه
دستورالعملهایی
برای حیات آن
است.» او در
بازخوانی
کوتاهش بر سیر
جنبش، بر این
مساله انگشت
نهاد که: «آنچه
در این مرحله بوقوع
پیوسته است در
حقیقت ایجاد
دیواری سخت از
سوی حکومت با
مصالح اصلاح
طلبی در مقابل
بخشی از
مخالفان است
که خود را
مقید به چهارچوب
اصلاح طلبی
نمی دانند!». از
سوی دیگر هژیر
پلاسچی (۴) و
سوده بینا از
ضرورت سازمان
یابی برای
برون رفت از
این دور باطل
سخن گفتند و
سازمان دادن مقاومت
و مبارزه جمعی
را به عنوان
مهمترین رکن
یا جوهره پاسخ
به «چه باید
کرد؟» معرفی
کردند (۵). من هم
مانند دوستان
یاد شده بر
این باورم که
ضرورت
سازمانیابی
بی تردید هسته
مرکزی پاسخ ما
به پرسش «چه
باید کرد؟»
خواهد بود؛
چون علاوه بر
مبارزه در معنای
عام، گسست با
گفتمان غالب
بر جنبش نیز
به طور مشخص
مستلزم تمرکز
بر امر
سازمانیابی
است. اما
سازمایابی
مقوله گسترده
ایست که تنها
در صورتی به
عنوان یک پاسخ
نظری می تواند
راهگشای
پراتیک معین
سیاسی گردد که
تا حد امکان
بر مبنای
مختصات
موقعیت کنونی
و نیز واکاوی
تجربیات دور و
نزدیک بنا
گردد.
بنابراین باید
امیدوار بود
که دوستان در
نوشته هایشان
بر این مقوله
به طور ویژه
ای تمرکز
نمایند تا
رسیدن به طرح
ها و
راهکارهای
مشخص میسر گردد.
دو)
تا جایی که
به چارچوب کلی
این «هم اندیشی»
مربوط می شود،
از دید من اگر
چه پرسش «چه
باید کرد؟»
بنا بر ماهیت
حوزه مورد
بررسی، ناظر
به یک واقعیت
کلان بیرونی
است، اما سوژه
طرح و پیشبرد
چنین بحثی به
ناچار تنها بخش
بسیار اندکی
از آن «مردمی»
را شامل می
شود که در
تعامل مستقیم
با این واقعیت
و همزمان در
اسارت آن
هستند؛[چون
ترغیب عموم
برای پی گیری
همزمان چنین
بحثی در ظرفی
واحد و به
ویژه تدارک عملی
بستر اجرایی
چنین کاری،
ناشدنی است.
در عوض فرض بر
این است که
آنچه عموم را
به تامل در
سرنوشت جمعی
شان و مشارکت
در ساختن آن
وا می دارد،
آن دسته از
رخدادهای
کلان اجتماعی
است که در
پیوند با
منافع و
خواسته هاشان
قرار دارد؛ در
این صورت
بسترهای
واقعی مشارکت
در این گونه
بحث ها و
راهجویی های
جمعی نیز همان
فضاهای عمومی
و حوزه های
زیستی متکثر
آنها خواهند
بود.
اما این
محدود بودن
دامنه شرکت
کنندگان در این
بحث های
نوشتاری،
خواه نا خواه
دامنه اعتبار
راهکارهای
احتمالی در
این نوشته ها
را در معرض
پرسش و تردید
قرار می دهد.
به این معنا
که می توان
پرسید (و برخی
به راستی
پرسیدند) آیا
جمع محدودی
اساسا دارای
این صلاحیت
هست که یک
مشکل عام را
(از زاویه
نگاه خود)
مورد بررسی
قرار دهد و
برای نحوه
مواجهه با آن
راهکار عرضه
کند؟! به بیان
دیگر آیا این
جمع می تواند
(مجاز است) به
سوژه عام اجتماعی
راهکار ارائه
کند؟!
در پاسخ به
این تشکیک
روشنگرانه
پیش از هر چیز
باید گفت:
اینکه یک جمع
محدود
(همزمان) به
طرح چنین پرسشی
و تامل در آن
بر می آید، نه
امری تصادفی و
دلبخواه،
بلکه پاسخی
است
خودانگیخته
(گیریم اولیه)
به روند
وقایعی که در
این مقطع
تاریخی در
حوزه زیست
جمعی ما در
حال وقوع است.
دیگر آنکه نفس
تلاش برای
تحلیل و شناخت
واقعیت و
جستجوی
راهکارهای
مواجهه با آن،
خود سطحی از
کنش فعال و
دخالتگری
نسبت به روند
ویرانگر
واقعیت محسوب
می شود و
بنابراین در
مسیر «ساختن»
قرار دارد.
طبعا پیش فرض
ما این است که
واقعیت
اجتماعی به
رغم پیچیدگی و
چند بعدی بودن
و لایه مندی
آن، حداقل در
سطحی که افق
های مناسب
حرکت و کنشگری
را ترسیم کند،
برای ذهن
انسانی قابل
تجزیه و تحلیل
و فهم و شناخت
است؛ به ویژه
اگر در مسیر
هم اندیشی و
به عنوان
موضوع دیالوگ
انتقادی،
مورد نقادی و
کنکاش جمعی
واقع شود
[امکان دیالوگ
در این باره در
وهله نخست بر
این فرض
بنیادی
استوار است که
اساسا فهم
واقعیت تا حد
زیادی مستقل
از ناظر
انسانی امکان
پذیر است؛
یعنی باور به
هستی خود
بنیاد دنیای
پیرامون]. از
سوی دیگر اگر نخواهیم
به دامن نسبی
گرایی بغلطیم
(که فهم هر
انسانی از
واقعیت را فقط
برای خود او
اعتبار می
داند)، یعنی
اگر علاوه بر
فهم پذیر بودن
واقعیت، به
امکان رسانش
اندیشه ها نیز
قایل باشیم،
باید بپذیریم
که حتی درک یک
جمع محدود از
واقعیت
اجتماعی هم می
تواند به
عنوان نوعی از
نگرش نسبت به
دغدغه های
کلان اجتماعی،
قابل انتقال
(و رسانش) به
فضای عمومی
باشد تا در
سطح وسیع تری
مورد سنجش و
غنی سازی و
بهره گیری
واقع شود.
سه) بر
مبنای آنچه
گفته شد، چنین
جمعی با کنکاش
و هم اندیشی
درباره «چه
باید کرد؟»، و
از طریق طرح و
بحث
دیدگاههای
خود، در حالت
کلی تاثیر گذاری
بر گفتمان های
عمومی را هدف
قرار می دهد؛
چرا که کنش
جمعی در
بالاترین
سطوح آن توسط
گفتمان های رایج
سیاسی میانجی
گری می شود. در
این زمینه اتهام
نخبه گرایی و
صدور راهکار
«از بالا» ناشی از
منفعل
پنداشتن مردم
در مواجهه
آنان با آموزه
های متکثر
گفتمانی است.
همچنین داعیه
صدور راهکار
«از بیرون» نیز
بر این توهم
استوار است که
گویی حضور در
مبارزات
مردمی وابسته
به موقعیت
جغرافیای است
(5). در این بحث ها
پرسش ها و
راهکارهایی
طرح و بررسی
می شوند که از
دل الزامات و
پراتیک
مبارزه در
حوزه های
مختلف (از
جمله فضای
مبارزات داخل
کشور) بر آمده
اند و بازخورد
این بحث ها
نیز به نوبه
خود می تواند به
آن فضاها
منتقل گردد تا
حوزه های
مختلف مبارزه
را در روندی
تعاملی به هم پیوند
دهند.
اما در سطح
مشخص تر، جمعی
که به هم
اندیشی حول «چه
باید کرد؟» می
پردازد،
همچنین می
تواند بر مبنای
جمع بندی های
خود به
راهکارهای
مشخصی برای
چگونگی
کنشگری
سیاسیِ
کوشندگان و
همراهان خود
دست یابد.
مثلا با بحث
از شیوه های
سازمانیابی
برای
دانشجویان و پناهجویان
(و پناهندگان
و مهاجران)
ایرانی در خارج
کشور و یا با
کنکاش درباره
اشکال موثر کنش
سیاسی و
همبسته در
مقطع کنونی در
فضای خارج کشور.
ضمن اینکه از
دل این بحث ها
بی تردید
ارتباطات
فعالی هم زاده
می شود که خود
می تواند به
شکل گیری یا
تقویت سطوحی
از
سازمانیابی
منجر شود.
چهار) اما
در ادامه ی
پاسخ به پرسشی
که ضرورت این
هم اندیشی (یا
امکان تحقق آن
را) را محل
تردید می داند،
و برای روشنی
افکندن بر
دامنه امکان و
افق های این
هم اندیشی،
باید به مقوله
«سوژه عام
اجتماعی» دقیق
تر نگاه کرد. یعنی
در بازاندیشی
به این تردید
که « این جمع نمی
تواند
راهکاری موجه
و معتبر خطاب
به سوژه عام
اجتماعی عرضه
کند» باید
مفهوم «سوژه
عام اجتماعی»
را از نو
نگریست. باور
من بر این است
که «سوژه عام
اجتماعی»
مفهومی انتزاعی
است و وجود
خارجی ندارد و
از این نظر می
توان گفت
تردید یاد شده
معتبر است.
سوژه گی اجتماعی
به واسطه
ساختارهای
حاکم بر جامعه
به ناچار امری
لایه مند است.
به بیانی دیگر
در عمل با «سوژه
های اجتماعی»
مواجهیم: لایه
هایی با منافع
متفاوت و سطوح
تضاد و نیز
محدوده هایی
از همپوشانی؛
لایه هایی با
سهم های متفاوتی
از بهره مندی
از وضعیت
موجود و از
آنجا درجات
متفاونی از
توان تاثیر
گذاری بالفعل
و بالقوه بر
روند جامعه.
با این توضیح
که گاه یک فرد
معین می تواند
در دو جایگاه
سوژه گی بایستد
( مثلا موقعیت
زنی که هم ستم
و تبعیض جنسیتی
را متحمل می
شود و هم
نابرابری و
محرومیت های
اقتصادی را).
بنابراین
مخاطب قرار
دادن سوژه عام
اجتماعی،
امری موهوم و
انتزاعی و یا
پوپولیستی
است، هر چند
به دلیل حوزه
های همپوشانی
برخی از لایه
های اجتماعی و
یا به دلیل
کثرت جایگاه
های چند
سوژگی، قابل
تصور است که
در مقاطعی
بتوان (یا
ملزم بود) بر
حوزه های
همپوشانی
میان لایه های
معینی از
جامعه به طور
مشروطی تکیه
کرد تا بر
مبنای آن
مبارزات چند
سویه را «مفصل
بندی» کرد.
درست به
همین خاطر
(عام نبودن
سوژه تغییر
اجتماعی)، دخالتگری
سیاسی نیز در
پیوند با این
لایه مندی سوژه
های اجتماعی
امکان پذیر
است؛ به وِیژه
آنکه خودِ فرد
کنشگر نیز
خواه به واسطه
خاستگاه
اجتماعی و
خواه منافع
کنونی و علایق
سیاسی و
اقتصادی اش،
نمی تواند بر
فراز این لایه
مندی اجتماع
بایستد و
همگان را به
یک سهم مخاطب
قرار دهد.
از سوی
دیگر فضای
عمومی به لحاظ
گفتمانی مملو از
پارادایم ها و
راهکارهای
متعدد و
متعارضی است
که افراد
جامعه در معرض
آنها قرار
دارند. با این
توضیح که
المان ها و
تصویر سازی
های متعلق به
گفتمان های
هژمونیک (خواه
مربوط به حاکمیت
و خواه متعلق
به طیف غالب
در اپوزسیون)،
در مقایسه با
سایر گفتمان
ها از وزن و
سهم تاثیر
گذاری به
مراتب بالاتری
در فضای عمومی
برخوردارند؛
با این حال می
توان فرض کرد
که مردم علی
الاصول در
معرض همه این
گفتمان ها
(گیریم با سهم
های به کلی
نابرابر) قرار
دارند. این
«مردم» را باید
مجموعه هایی
از سوژه های
اجتماعی
کمابیش مجزا
در نظر گرفت،
که به درجاتی
از قدرت تشخیص
و انتخاب بر
مبنای نقادی و
قضاوت
برخوردارند،
گیریم در جهت
تامین منافع و
علایق زیستی
خود. از این منظر،
هر فرد یا
جریانی که
فضای عمومی را
بستر و مخاطب
تلاش های خود
قرار می
دهد(معطوف به
امر جمعی)،
خواسته یا
ناخواسته
جزئی از
نبردهای
هژمونیک و در
جهت تقویت
گفتمانی معین
(و تضعیف
گفتمان های
رقیب) است.
بنابراین
اگر همسویی با
لایه های
معینی از مردم
را با در نظر
گرفتن جایگاه
اجتماعی و
خواسته ها و
بالقوه گی های
رهایی بخش
آنها هدف قرار
دهیم (از دید
من فرودستان و
محرومان و
زحمتکشان و نیز
همه آنهایی که
آزادی و
برابری را هم
بسته می
دانند؛ یعنی
بخش بزرگ اما
متعینی از
جامعه)، بالا
بردن وزن
گفتمان هایی
که منافع و
خواسته های
این دسته از
سوژه های
اجتماعی را
(به طور نامتناقضی)
پوشش می دهند،
بخشی ضروری از
مبارزه برای
تغییر
مناسبات
هژمونیک در سپهر
عمومی جامعه
است.
پنج) با
توجه به بند
قبلی، به گمان
من دعوت به هم
اندیشی
درباره «چه
باید کرد؟» از
آنجا که معطوف
به و در پیوند
با پراتیک
سیاسی است، نه
یک کار شبه
آکادمیک،
باید از این
توهم به دور
باشد که گویی
می تواند و یا
بایستی شامل
نمایندگانی
از همه لایه
های اجتماعی
باشد. علاوه
بر توضیحات
بالا در حوزه
دلایل منطقی،
با رجوع به
زمینه (تاریخی)
شکل گیری این
فراخوان نیز
می توان
الزامات این
مرزبندی یا
تمایز گزاری
را دریافت:
این حرکت در
واکنش به روند
شکست تراژیک
جنبش شکل گرفت
و به طبع در
گسست با
گفتمان مسلطی
که با تناقضات
ساختاری خود
این جنبش را
به شکست کشانید.
و از آنجا،
پرسش از «چه
باید کرد؟»
اگر معطوف به
رهایی از
وضعیت موجود
باشد ضرورتا
مستلزم گسست
از گفتمان های
برسازنده این
وضعیت است.
بنابراین
مسیر کنکاش
درباره «چه باید
کرد؟» منطقا
نمی تواند از
طریق هم
اندیشی با
افراد یا
جریاناتی طی
شود که به
لحاظ خاستگاه
فکری یا
تعلقات سیاسی
به چارچوب
گفتمان مسلط
تعلق دارند.
[در غیر این
صورت واکاوی
این وضع و
جستجوی
راهکارهای
فراتر رفتن از
آن کاری عبث
خواهد بود که
در بهترین
حالت به تکرار
گفتگوهایی
عقیم (دور از
ضرورت ها) می
انجامد. چنین
مسیری بنا بر
تجربه های
عینی این دوسال،
حاصلی جز
فرسایش
نخواهد داشت و
جدایی راهها
فرجام نهایی
آن خواهد بود].
بر خلاف
آنچه که به
نظر می رسد،
این نگاه به
معنای حذف
دیدگاه مخالف
نیست، بلکه
صرفا به معنای
تعریف دقیق تر
حوزه عمل است؛
ضرورت چنین
تعریفی در
لزوم پرهیز از
تناقض
ساختاری (با
نفس این حرکت)
و دوری از
توهم رایج
«همه با هم» و
اجتناب از دورهای
باطل پیامد آن
ریشه دارد. بر
این اساس به
باور من
دوستان
وابسته (یا
دلبسته) به
گفتمان اصلاح
طلبان و
لیبرال هایی
که با گسست
بنیادی از
شرایط موجود
زاویه دارند، خواه
ناخواه از
اهداف این
صفحه هم
اندیشی به دورند
و اصرار به
حضور
نامتجانس اگر
ناشی از توهم
سیاسی نباشد،
بی گمان از
جنس تعارف
اخلاقی است
[به ویژه آنکه
بی گمان این
دوستان هم از
فضاهای خاص
خود
برخوردارند و
می توانند مانند
همیشه
دیدگاههای
"رادیکال" ما
را نقد و
ماحصل را در
رسانه های
متعدد منتشر
کنند - و از این
طریق بر
پویایی بحث
های ما هم
بیفزایند(۶)].
بنابراین از
دید من این
صفحه خواه
ناخواه متعلق
به کسانی است
که به رغم
دلبستگی و
همراهی با
جنبش، هیچگاه
صدایی در آن
نداشته اند.
کسانی که به
همراه سایر
محرومان و بی
صدایان، حتی
درون جنبشی هم
که بنا بود
«مردم» را نمایندگی
کند، به نوعی
حذف و سرکوب
شدند. در بیانی
وسیع تر این
صفحه متعلق به
کسانی است که
نه فقط با
مصداق های
سلطه و ستم،
بلکه با بنیان
های آن نیز سر
ستیز دارند.
کسانی که
کنکاش در «چه
باید کرد؟» را
بخشی از پروسه
کنش سیاسی و
در پیوند با
الزامات
پراتیک
مبارزه برای
رهایی می
دانند.
پانزدهم
مرداد ۱۳۹۰
پانوشت:
(۱) آرش کیا /
مردم سوژگی
(۲) سوده بینا /
چه باید کرد؟
و چه کسی باید
آن را انجام
دهد؟
(۳) م. امید
(وبلاگ دیوار
نوشته) /
جنبش در
آزمایشگاه
شناخت
(۴) هژیر پلاسچی /
دوباره از سر
خط، دوباره
اول کار
(۵) در اوج کشاکش
های جنبش نیز
ایده «مرزبندی
جغرافیایی
جنبش» به
منظور هدایت
فعالین خارج
کشور به
فعالیت های
«حمایتی» صرف و
تحمیل نقش
سربازهای
پیاده در
سلسله مراتب
درونی جنبش بر
آنان به شدت
از تریبون های
«صنعت سبز»
تبلیغ می شد.
در آنجا به
خصوص هر گونه
نقد به روند
غالب بر جنبش
به عنوان
رادیکالیسم
«خارج نشینان»
تخطئه می شد
(۶) احتمالا
متاثر از درک
مشابهی،
گرایش های یاد
شده نیز در
باب همین
موضوع «چه
باید کرد؟»
صفحه فیسبوکی
مخصوص خود را
راه اندازی
کرده اند که
از قضا
مخاطبان
بیشتری از
صفحه «هم
اندیشی» دارد.
بنابراین تا
زمانی که
فضایی برای
حرف زدن و
مشارکت
وجوددارد،
سخن از حذف
شدن