دیدگاه
عربده
ناشنیدگان در
قلب
امپراطوری
علی
علیزاده
یک:
شورش امری
انقلابی نیست.
از جنس سیاست
رهایی بخش
مردمی هم نیست
و خشونت به
کار رفته در
آن نیزماهیتا
از خشونت
سیاست مردمی
متفاوت است. در
شورش تکه های
جامعه در فضای
عمومی به هم
میرسند ولی تا
آنجاییکه شورش
در فرم شورش
باقی می ماند این تکه
ها یکی نمی
شوند. مردم،
"مردم" نمی
شوند و در فردیت
خود باقی می
مانند. برای
همین هم در
کنار تجربه
شبح و بدل
آزادی در امری
کارنوالی،
یعنی تعلیق
موقت قانون
حاکم،
بهره های
شخصی را هم
فراموش نمی
کنند. هر یک
چیزی برای خود
می دزدد. لذت و
خشم شخصی، و
نه خشم
خودآگاه طبقاتی
و عمومی، رانۀ
اصلی عمل فرد
شورشی است .
اگر در میدان
التحریر مردم
توان خود در
برساختن نظمی
متفاوت را به
نمایش می
گذارند واین
توان را به
خود ثابت می
کنند، شورش به
همین آشوب و
تعلیق موقت
قانون بسنده
می کند
چرا که
کلیت قانون و
کلیت ساختار
تبعیض و اسم
اعظم آن را
هدف نمی گیرد.
می گوید تبعیض
من را پایان
دهید. هنوز به
آن خودآگاهی
نرسیده است که
لزوم رهایی
دیگری نه از
روی اخلاق و
همدردی من، که
جوهر ضروری
رهایی من است.
دو: با
این حال چهره
سیاه پوستان
هرگز تا این
حد در شبکه
های
تلویزیونی
انگلستان به
عنوان مصاحبه
شونده و نه
اشیا قابل
مطالعه و تحقیق
جامعه
شناسان، دیده
نشده. صدای
این ناشنیدگان
محلات فقیر
لندن، این
وصله های
ناجور جدامانده
از جهان سوم در قلب
جهان اول و با فاصله
ای کمتر از
چند کیلومتر
از یکی از سه
مرکز تجارت
جهانی
امپراطوری
سرمایه، تا به
حال اینقدر
مجال بروز
نیافته. و همه
با شکستن و
آتش زدنی که
خساراتش تا
همین جا از
یکی، تنها
یکی، از بمب
های انگلستان
در عراق یا
افغانستان و
یا لیبی کمتر
بوده.
تنها دو ماه
پیش دو هزار سیاه
پوست
دراعتراض به
عادی شدن قتل سیاه
پوستان در
هنگام
بازداشت توسط
پلیس، مقابل اسکاتلند
یارد
تظاهراتی
مسالمت آمیز
برگزار کردند
(۲) و رسانه
های انگلیسی
که
برای اگاهی
از روابط
خصوصی
ستارگان ورزش
یا موسیقی به
شنود تلفنی
متوسل می شوند
حتی یک خط هم
ننوشنتد. به قول
یکی از
معترضین (۱) اما
حقیقت تلخ این
است که
اکنون
انگارصدای
سیاهان شنیده
می شود
سه:
اصلاح طلبان
و لیبرال های
انگلستان امّا
سخت مشغول
موعظه در باب
مضرات
خشونتند. دیالکتیک
اصلاح /خشونت،
اصلاح /انقلاب
سرکوب و فراموش
شده ترین
دیالکتیک
زمان ماست.
انگار نه انگار
هر اصلاحی
محصول ترس
حاکمان و
تمهیدی برای
جلوگیری از
بروز شورشی
دیگر و یا
تسّری انقلاب
از کشوری به
کشوری
دیگر بوده
است. اصلاح
طلبان
انگلیسی قرن
نوزدهم خود را
نقطه مقابل
انقلابیون
فرانسه می
دانستند. از
یک سو مردم را
با واهمه دادن
از دوره ترور
روبپسیری در
انقلاب
فرانسه به پیروی
از خود به
عنوان بهترین
راه موجود فرا
می خواندند ولی
همزمان در
چانه زنی با
طبقات حاکم
همواره امکان
انقلاب را پیش
می کشیدند یا
از شورش های
پراکنده در
زمان خود مثال
می آوردند. در
گفتگو با
حاکمان خود را
آخرین صدای
خردورزانه می
خواندند و می
گفتند پس از
ما مردم به زبانی
دیگر با شما
سخن خواهند
گفت . (اصلاح
طلبان ، یعنی
حاملان
ایدئولوژی
لیبرالیسم، فارغ از
مرزهای ملّی و
یا مذهبی،
همواره خود را
خارج از مردم
تعریف می
کنند. یا درون
حاکمیت و یا
در جایی سوم
بین حاکمیت و
مردم.) (۳)
احزاب اصلاح
طلب چپ
اروپایی قرن
بیستم هم (حزب
سوسیالیست
فرانسه، حزب
کارگر انگلیس
و سوسیال
دموکرات های
آلمان)، در
کنار معارضت
با انقلاب
روسیه،
همواره امکان
چنان انقلابی
در کشورهای
خود را برای
امتیاز خواهی
از طبقات حاکم
مطرح می
کردند. و اگر
ترس طبقات
حاکم از چنین
امکانی نبود
حق اعتصاب و
نظام تامین اجتماعی
اروپای غربی،
یعنی آنچه این
روزها در معرض
نابودی توسط
نئولیبرالیسم
است، به وجود نمی
آمد. به
عبارتی اصلاح
طلبان از
شرایط پیشینی
تحقق اصلاح،
یعنی امکان
انقلاب سخنی
نمی گویند.(۴) ولی
آنها می دانند
که تنها اگر
این امکان
فراهم باشد
آنها جایگاهی
دارند و اگر
نه چرا حاکم
به سخن آنها
وقعی بگذارد. این
دیالکتیک
(یعنی وابستگی
منطقی ضروری
دو امر به
ظاهر متضاد)
جایی بهتر
دیده می شود
که به یاد
بیاوریم از سال ۱۹۹۰ و با
تک قطبی شدن
نظام جهانی (و
درک پیشینی
شروع این دوره
تاریخی
توسط تاچر و
ریگان از
اوایل دهه
هشتاد میلادی)،
که ایدئولوژی
غالب دیگر
انقلاب را خطری
بالقوه نمی
بیند،
اصلاحات در
عرصه جهانی از
همیشه کمتر
شده است. یعنی
امکان انقلاب
که از یک در
بیرون رفت
امکان اصلاح
هم از همان در
بیرون رفت. حق
اعتصاب عمومی
قانونا در
انگلستان
ملغی شد.
یارانه های
آموزش عالی
ابتدا کم شد و
سال گذشته کلا
ملغی شد. نسبت
افزایش دستمزدها
به نرخ تورم
از تمامی دهه
های پس از جنگ
جهانی دوم
کمتر شد. و
فاصله طبقاتی
(با همین محاسبه
ضریب جینی) در
همین
انگلستان با
ضریبی تقریبا
ثابت به
شدت افزایش
پیدا کرد. (۵). اگر
تا بیست سال
پیش مبارزه ای
جمعی
برای بهبود
شرایط زندگی
در غرب در
جریان بود، امروزه
امکان بدتر
شدن شرایط
بقا، اضطرابی
همگانی است که
در غیاب
ایدئولوژی
مبارزه هنوز
هم باعث پیوند
دادن افراد
جدا افتاده
نمی شود.
چهار: امروزه
پاسخ اصلی
ایدئولوژی
غالب به هرگونه
نقد ریشه ای
از شرایط
موجود، یک چیز
است: “ما نیز
متاسفیم اما نظام
های دیگر نیز امتحان
خود را پس
داده اند.
الترناتیو و
یا جایگزینی
در کار نیست”. این
سخن، یعنی همینی
که هست،
نه صدای
کاهلانه
اصلاح طلبان
وطنی که توجیه
هرروزه
خرد دموکراسی
شکلی چند صد
ساله غربی در
عالیترین شکل
آن است که
هرروزه
از دهان
متخصصان
اقتصاد درس
خوانده اکسفورد
و هاروارد
بیرون می آید. آنچه انها
نمی گویند
اینست که
جایگزین
هیچگاه از پیش
ساخته نمی شود
بلکه مردم با
به صحنه آمدن
و به یاد
آوردن اینکه
منفعت آنها از
هم گسسته نیست
تازه مشغول
فرآیند
برساختن نظمی
سازگار با
منفعت جمعی
خود و
به دست خود می
شوند. بدون
اینکه چنین
امری را به
نخبگان فقیه و
کمونیست و
دموکرات
واگذار کنند.
نظام جایگزین
کپی برداری از
انقلاب های ضد
انقلاب شده در
روسیه و چین و
ایران نیست
بلکه تلاشی
عمومی برای
ساختن امری نو
است.
پنج: شورش
امری انقلابی
نیست امّا خشم
انسان مستاصل
از تبعیض های
هرروزه را نمی
توان محکوم
کرد. سوال
مکرر جامعه
شناسان اینست
که چرا شورش ها
گاهاً رخ می
دهند. در
حالیکه باید
پرسید چه چیزی
در ایدئولوژی
غالب، یعنی
باور کاذب
عمومی، اجازه
فراموش کردن
شرایط
غیرانسانی
زیست و امید
واهی
برای خروج
انفرادی از
این شرایط را
به جای تغییر
عمومی آنها
فراهم می کند.
شورش ها عربده
هایی به زبانی
گنگ،
نخراشیده و غیر
فصیح هستند
از زخم هایی
عمیق. آنچه
آنها می طلبند
همبستگی
سیاسی با آن
دردها و ارایه
زبان و شکلی
سیاسی برای
بیان این
دردها هستند
.مارتین لوتر
کینگ، رهبراصلاح
طلب
جنبش مدنی
سیاهان
آمریکا در دهه
شصت میلادی ،
که تنها
کاریکاتوری
از او توسط
نخبگان
ریاکار جنبش
سبز به ما داده
شده، در دفاع
و نه محکوم
کردن شورش ها انگار
برای لندن
امروز سخن می
گوید:
"وقتی
امکانات رفاهی
را کاهش می
دهید و
امکانات شغلی
را از بین می
برید، از قدرت
سوءاستفاده
می کنید و با
تبعیض رفتار
می کنید، مردم
را به سوی فقر
بیشتر می
رانید و با
گلوله ای می
کشید و از
دادن پاسخی و
یا عدالتی هم
امتناع می
کنید مردم بپا
می خیزند و
خشم و ناکامی
خود را بیان
می کنند. شورش
زبان مردم
نشنیده گرفته
شده است."
باز نشر
این متن با
درج منبع آزاد
است
پانوشت
1-
http://worldblog.msnbc.msn.com/_news/2011/08/07/7292281-the-sad-truth-behind-london-riot#.Tj83Lj9oMJR.twitter
۲- بر اساس
گزارش گاردین
در طی سالهای
نود و هشت تا دو
هزار و ده
میلادی سیصد و
سی و سه نفر در طی
بازداشت پلیس
و یا بعد از آن
کشته شده اند
که اغلب انها
از گروه های
غیر سفیدپوست
جامعه انگلستان
بوده اند.
یعنی هر سه
هفته دو زهرا
کاظمی و یا
زهرا بنی
یعقوب
۳- نقطه قوت
گفتار میر
حسین موسوی در
بیانیه هایش،
به رغم چسبیدگی
به سنت حکومتی
دهه شصت این
بود که از منظر
مردم و با
مردم سخن می
گفت. حتی آنجا
که با بسجیان
سخن می گفت،
با بدنه آنها
و نه مدیران
حکومتی آنها
سخن می گفت.
سخنان اخیر
خاتمی در باب
بخشش و حضور
در انتخابات
اگر چه در محتوا
شباهت هایی با
سخن موسوی
داشته باشد
امّا منظر
بیان آن همیشه
از فاصله و
شکاف بین مردم
و حاکمیت است.
یعنی خاتمی
نقش خود را میانجی
گری به منظور
پرکردن این
شکاف و
نه عمیق تر
کردن آن می
داند.
۴- مضحک
ترین شکل این
فراموشی کاذب
پرونده شرم آور
بی بی سی
فارسی در باره
شاپور بختیار
است. براساس
مقالات
تقریبا یک دست
بی بی سی
بختیار
قهرمانی اصلاح
طلب است که با
تمکین نکردن
به درایت
سیاسی او مردم
ایران به دست
خود خود را به
فلاکت افکندند.
هیچ کس نمی
گوید آن چه
این دوران به
ظاهر طلایی
بختیار و
آزادی بیان و
غیره
را ممکن کرد،
جریان
انقلابی
واقعی در
بیرون بود که
پایه های نظام
سلطنتی را
مانند زلزله
ای تکان داده
بود و گرنه نه
بختیاری
به صدارت
رسیده بود و
نه اجرا و حتی
تخیل بیان
اصلاحاتی از
نوع بختیاریش
تا پیش از آن
ممکن بود.
۵- شاخص تفاوت
طبقاتی از سال
۷۸ میلادی تا
امروز ۶۸ درصد
افزایش داشته
است http://image.guardian.co.uk/sys-files/Guardian/documents/2009/03/13/inequality.pdf