چرا و با
کدام معیار؟
نگاهی
به مقاله
هدایت
سلطانزاده در
مورد اوکراین
و پرسشی
پیرامون
دلایل انتشار
آن درسایت راه
کارگر!
داریوش
ارجمندی
چند
روز پیش سایت
سازمان
کارگران
انقلابی ایران
(راهکارگر)
اقدام به
انتشار مقالهای
بهقلم هدایت
سلطانزاده تحت
عنوان «حمله
روسیه به
اوکراین و
نگرانیهای
امنیتی فقط
برای بزرگترها؟»
نمود.
مقاله
مورد بحث در
ستون اصلی
سایت و زیر
اطلاعیه
نوروزی
سازمان جای
گرفته است و
از اینرو غیرمنطقی نیست
اگر این مقاله
را از دید
مسئولین این
سازمان و سایت
آن منطبق با
چهارچوب نظری
و مورد پذیرش سازمان
کارگران
انقلابی
ایران (راهکارگر)
ارزیابی کنیم!
سایت
راه کارگر یک
رسانه خبری
نیست و
مقالات، اطلاعیهها
و مصاحبههای
رادیویی
تلویزیونی
منتشره در آن، چه
با امضای هییت
اجرایی
سازمان
کارگران انقلابی
ایران (راهکارگر)
و چه با امضای
فردی یا
سازمانی دیگران،
به منظور
تقویت اهداف
استراتژیک
این سازمان
صورت میگیرد.
در مواردی
شاهدیم که حتی
مقالات اعضای
شناختهشده
این سازمان
(که خود من را
هم شامل شده)
تحت عنوان
دیدگاه بهچاپ
میرسد. بعضاً
نیزدر بالای
برخی از
مصاحبههای
تلویزیونی
غیرسازمانی
میبینیم که
یادآوری شده
که نظرات
منعکس شده
درمصاحبهها
ضرورتاً مورد
پذیرش سازمان
نیست.
تا
اینجای قضیه
ایرادی به
سایت راهکارگر
وارد نیست.
بدیهیست که
چنانچه مقاله
یا گفتاری با
معیارهای سایت
(هر چه هست)
همخوانی
نداشته باشد،
مسئولین آن
موظف به اعلام
علنی این
موضوع هستند.
اما
همچنانکه
گفته شد تا
جاییکه به
سایر
انتشارات
موجود در سایت
راهکارگر
مربوط میشود،
میتوان گفت
که انتشار
اطلاعیه فلان
اتحادیه و
سندیکا، بازنشر
مقالهای از
فلان سایت
سیاسی
فرهنگی، و یا
انتشار مقالات اشخاص
حقیقی و حقوقی
دیگر با
امضاهای فردی
در سایت راه
کارگر
قاعدتاً به
این دلیل صورت
میگیرد که
ازدید
مسئولین
سایت، این
تولیدات فکری
در خدمت اهداف
و استراتژی
مورد قبول
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران(راهکارگر)
میباشند و به
همین دلیل
شایسته تبلیغ
و ترویج.
روشن
است که سایت
راه کارگر، یک
رسانه حزبیست
که قبل از هر چیز
با هدف تبلیغ
و ترویج
دیدگاههای
این سازمان
و نزدیکان
نظری آن در
سطح جنبش
فعالیت میکند.
بهعبارت
دیگر انتشار
مقاله هدایت
سلطانزاده، آنهم
در بالاترین
جایگاه
تبلیغاتی
سایت راه کارگر
را باید به معنای
تایید ضمنی آن
از سوی
مسئولین سایت
و سازمان تلقی
کرد. به کلام
دیگر مقاله
مورد نظر را
به این دلیل
که عنوان
دیدگاه و یا
توضیحات
مشابه معمول
در این زمینه
را به همراه
ندارد، باید
در چهارچوب
کلی نظری سازمان
قلمداد کرد و
یا حداقل گفت
که در کلیات
خود با پرنسیبهای
سازمانی
مغایرت ندارد.
به این
ترتیب در نقد
این مقاله،
اگر قرار باشد
خواهان
پاسخگویی
باشیم، طرف ما
نه نویسنده
مقاله، بلکه سردبیر
یا هیئت
سردبیری سایت
راه کارگر و
هییت اجرایی
سازمان است که
میبایست
دلایل قانعکنندهای
دردفاع از
مقاله و مواضع
مندرج در آن
ارائه کند.
و
اما نقدی بر
مقاله هدایت
سلطانزاده!
برابرحقوقی
از نوع حضرت
سلیمان!
عنوان
مقاله یعنی
«حمله روسیه
به اوکراین و
نگرانیهای
امنیتی فقط
برای بزرگترها؟»
گمراه کننده است.
خواننده با
خواندن این
عنوان انتظار
دارد که موضوع
اصلی مورد بحث
نویسنده عدم
برابرحقوقی
دولتها یا
ملتها در
عرصه حقوق بینالمللی
باشد، حال
آنکه نتیجه
اخلاقی مورد
نظر نویسنده
بهکلی چیز
دیگریست که در
ادامه به آن
خواهم پرداخت.
موضوع
برابرحقوقی
ملتها
طبیعتاً
موضوعیست
درخور توجه و
ارزشمند، اما
نه به شکلی که
هدایت
سلطانزاده به
آن وارد میشود.
از مختصری که
نویسنده به
این موضوع
اختصاص داده
میتوان چنین
برداشت کرد که
وی از این
حقیقت آزرده
است که دولتهای
زورگو زور میگویند،
اما دولتهای
ضعیفتر از
جنین حقی
برخوردارنیستند.
این نگاه از عدالت،
نهتنها به
معضل واقعی
عدم
برابرحقوقی
ملتها در
صحنه جهانی و
ضرورت ازمیان برداشتن
زمینههای آن
برخورد نمیکند،
بلکه راهحل
آن را در
برقراری
نظامی از
عدالت از نوع
حضرت سلیمان و یا
تاجر ونیزی
تقلیل میدهد.
گویا مشکل ما
در حال حاضر
انحصاری بودن
حق تجاوز به
حقوق سایر ملتها برای
ابرقدرتهاست
و چنانچه این
حق را برای
دولتهای
ضعیف نیز
برسمیت
بشناسیم،
عدالت را در
صحنه جهانی
برقرار کردهایم.
تاریخنگاری
بیهدف یا
حاشیهپردازی
هدفمند؟!
هدایت
سلطانزاده
عمده مقاله
نسبتاً مفصل
خود را به شرح
تاریخی
وقایعی
اختصاص میدهد
که اگرچه
ظاهراً بیربط
به مسائل مورد
بحث مقاله
نیست، اما
هرگز به موضوع
اصلی مقاله
ربطی پیدا نمیکند.
نویسنده موفق نمیشود
که ارتباطی
منطقی میان
تاریخنویسی
خود و موضوع
مشخص مطرح در
مقالهاش
ایجاد کند. در
نتیجه خواننده
قادر
نیست پس از
قرائت توضیحات
مفصل تاریخی،
از موضع
نویسنده در
مورد مسئلهای
که پیشتر به آن
اشاره کرده
بود مطلع شود.
به عبارت دیگر
بود و نبود آن
توضیحات
تاریخی عملاً
بیمعنی و
غیرضورویمیشود
و حذف آن از
مقاله هیچ
تاثیری بر
خروجی مطلب
نمیگذارد.
بهعنوان
نمونه،
نویسنده در
جایی میگوید: “در بین
چپ های اروپا،
و بسیاری ازجریانهای
چپ، تاکید
زیادی بر نقش
ناتو می شود….”
سپس
پاراگرافی را به
تاریخنگاری
پیرامون ناتو
اختصاص داده و
بحث در این رابطه
را با این
جمله به پایان
میرساند:
“مسائل و
روابط بینالمللی
اساسا برپایه
مصالح
ژئوپولیتیک
قرار دارند و ایدئولوژی
و دموکراسی و
حقوق بشر،
بصورت گزینشی
در رقابتهای
ژئوپولیتیک،
به صورت یک
پوشش مورداستفاده
قرار میگیرد.”
آنچه
در این میان
نامعلوم باقی
میماند نظر
نویسنده در
مورد موضوع
مورد بحث «چپها»
یعنی گسترش
ناتو به سوی
مرزهای
روسیه،
مشروعیتداشتن
یا عدم
مشروعیت
نگرانیهای
امنیتی این
کشور از نظر
نویسنده و بالاخره
جایگاه بحث
ناتو و عملکرد
آن در بحث بزرگتر
صلح در اروپا
و جهان است.
مثلاً روشن
نیست که آیا
از نظر
نویسنده جنبش
صلحخواهی
باید در
شعارهای خود
تنها به خروج
نیروهای
نظامی روسیه
از اوکراین
اکتفاکند یا
طرح شعار
پایان دادن به
حیات ناتو نیز
باید در دستور
کار این جنبش
قرار داشته
باشد؟ این پرسش
و پرسشهای
مشابه دیگر
اصولاً موضوع
بحث نویسنده
نیست. اساساً
معلومنیست
اشاره هدایت
سلطانزاده به جپها
و بحث ناتو به
چه منظوری
صورت میگیرد؟!
او حتی علاقهای
به شرح نظر
این چپها هم
نشان نداده و
به همان جمله
نخست در مورد
اینکه چپها
بر نقش ناتو
تاکید میکنند
اکتفا میکند،
چه برسد به
اینکه کلامی
در رد و یا
تایید نظرات
این چپ به قلم
بیاورد.
و این
البته تنها
مورد تاریخپناهی
نویسنده برای
گریز از طرح
مواضع خودش نیست.
از
مطالعه مقاله
هدایت
سلطانزاده
چیز چندانی جز
حس احترام به
دامنه
اطلاعات
تاریخی نویسنده
بهدستنمیآید.
حقیقت،
تمام حقیقت و
نه چیزی غیر
از آن!
موارد
دیگری هم هست
که هدایت
سلطانزاده
موجبات
دلسردی
خواننده از
خود را سبب میشود.
او در
نقش آگاه به
مسائل تاریخی
قاعدتاً باید از
وظیفه اخلاقی
یک تاریخنگار
در انعکاس
صحیح و کامل
وقایع تاریخی
اطلاع داشته
باشد. با این
حال مایه تاسف
و دلسردیست
که او حتی در
نقلقولهای
خود هم قادر
یه رعایت
پرنسیب امانتداری
نیست.
نمونهای
از این ادعا
را در این
جمله مییابیم:
“روسیه در
همین حمله
خود، چندین
بار دو کشور
بیطرف
فنلاند و سوئد
را علنا مورد
تهدید
قرارداد و آیا
چنین تهدیداتی
عملا این
کشورها را به
طرف ناتو سوق
نمی دهد؟”
هدایت
سلطانزاده در
اینجا در کمال
تأسف با طرح
یک ادعای
دروغین که
رسانههای
تحت سلطه
آمریکا
سازنده آن
هستند، بیمسئولیتی
خود در مقام
یک تاریخنگار
را به نمایش
میگذارد. او
قاعدتاً از
تاریخچه
روابط فنلاند
و
شوروی، جنگ
زمستانی و در
دنباله، همکاری
فنلاند با
آلمان نازی در
حمله به شوروی
با خبر است.
خصومتی که تا
به امروز نیز
تداوم داشته و
از جمله در
مانورهای
نظامی مستمر
فنلاند و ناتو
در مرزهای
روسیه خود را به نمایش
میگذارد.
سوئد بهعنوان
عضو پیمان
موسوم به partnership for
peace،
که یادآور
پیمان سنتو، بازوی
آسیایی
ناتوست،
همواره
همکاری صمیمانه
و نزدیکی با
ناتو داشته و
دارد و در
تمام جنگهای
آمریکا و ناتو
از طریق اعزام
نیروهای
نظامی، سلاح و
پشتیبانی
هوایی و غیره
شرکت فعال
داشته است. هماکنون
نیزسوئد بهطور
فعال از طریق
ارسال سلاحهای
پیشرفته به
اوکراین و
نیروهای
نئونازیست
ازجمله گردان
آزوف و تعلیم
نظامی آن
عملاً سیاست
جنگافروزانه
ایالات متحده
آمریکا در
اوکراین را
دنبال میکند.
در
مورد ادعای بیطرفی
سوئد و
فنلاند بسیار
میتوان گفت
اما موضوع
اصلی در اینجا
ادعای تهدید
سوئد وفنلاند
بوسیله پوتین
میباشد.
ادعایی که از
سوی لابی
قدرتمند
طرفدار عضویت
سوئد و
فنلاند در
ناتو و با این هدف
مضحک صورت میگیرد
که گویا این
امر ضامن صلح
و مانع از خطر
واقعاً موجود
حمله روسیه
خواهد بود.
گویا روسیه
قسم خورده که
به هر کشوری
که عضو ناتو
نباشد حمله
کند و تنها
عضویت در ناتو
و برخورداری
ازپوشش پاراگراف
پنج است که
مانع بلعیدن
جهان بوسیله
این هیتلر عصر
حاضر خواهد
شد!
نخست
آنکه چنین
تهدیدی
واقعیت ندارد.
اگر از سوئد
مثالی بزنیم
باید گفت که
سالهاست که
طرفداران
ناتو در سوئد
مدعی هستند که
روسیه (و پیش
از آن شوروی)
هدف تجاوز به
سوئد را دنبال
میکند.
افسانه دیدن زیردریاییهای
روسی در آبهای
سوئد ده ها
سال است که
صفحات اول
روزنامههای
عصر سوئد را
به خود اختصاص
میدهد،
افسانهای که
به اندازه
هیولای لاکنس
اسکاتلند
حقیقی و قابل
اتکاست!
در
همان روزهای
آغاز حمله
روسیه به
اوکراین
وزارت دفاع
سوئد اعلام
کرد که تا این
لحظه ۹۵ درصد
اخبار و دادههای
مربوط به
خطرات روسیه
(ازجمله در
مورد حضور
زیردریاییها
و جاسوسان
روسی در سوئد)
مورد بررسی
قرار گرفته و
خوشبختانه
هیچکدام
واقعیت
ندارند. اضافه
کنم که اولاً این
خبر بهسرعت
از صحنه
اخبارحذف شد و
در تنها موردی
که تلویزیون
ملی سوئد به
آن پرداخت
مجری اخبار در
مصاحبهای با
سخنگوی وزارت دفاع
با اصرار بر
پنج درصد
باقیمانده از
اخباری که
هنوز مورد
بررسی قرار
نگرفته
بودند، همچنانکه
ویژه ژورنالیستهای
جنگطلب است
پرسید “پس
هنوز میتوان
گفت که احتمال
واقعی بودن
این تهدیدها وجوددارد؟!!”
واقعیت
این است که
پوتین در
مصاحبه
مطبوعاتی خود
به این حقیقت
اشاره داشت که
سوئد و فنلاند
در صورت عضویت
در ناتو رسماً
به جبهه
متخاصم
خواهند پیوست،
انتخابی که
تبعات مشخصی
را برای این
کشورها به دنبال
خواهد داشت.
اگر
تهدیدی در
سخنان پوتین
وجود داشته
باشد، درحقیقت
تهدیدیست که
عضویت
احتمالی دو
کشور سوئد
وفنلاند در پیمان
جنگطلب ناتو
برای آنها
ایجاد خواهد
کرد. اشاره به
این حقیقت از
سوی پوتین،
دقیقاً همان مسئلهایست
که تاکنون
علیرغم
تبلیغات
گسترده طرفداران
ناتو برای
پیوستن سوئد و
فنلاند به این
پیمان مانع
ازچرخش افکار
عمومی در مورد
این موضوع شده
و حتی دولتهای
فنلاند و سوئد
را به خودداری
از پیوستن به پیمان
ناتو واداشته
است.
تحریف
سخنان پوتین
به شکلی که هدایت
سلطانزاده
مطرح میکند
درحقیقت
تکرار
تبلیغات سطحی
معمول در رسانههای
غربیست که
مایلند چهره
یک آدم دیوانه
و بیمار توسعهطلب
از پوتین
ارائه دهند.
هدف اصلی از
چنین تبلیغاتی
طفره رفتن از
ضرورت
پرداختن به
پیچیدگیهای
بحران موجود و
از جمله نقش
ایالات متحده در زمینهسازی
این فاجعه
است. آنچه
مایه تأسف میباشد
تکرار طوطیوار
این تبلیغات
از سوی کسانیست
که درظاهر
صاحبنظران
مطلع و متعهد
وارد بحث میشوند.
نمونه
دیگری از نقلقولهای
تحریفشده از
سوی هدایت
سلطانزاده،
به گفته پوتین
در مورد فاجعه
خواندن فروپاشی
اتحاد شوروی
مربوط میشود.
در
اینجا نیز
بسیاری منجمله
نویسنده مورد
بحث ما، با
طرح تنها بخشی
از نقلقول و
ناگفته
گذاشتن بخش بعدی
آن تلاش میکنند
این ادعا را
به اثبات
برسانند که
پوتین بدنبال
احیای اتحاد
شوروی از طریق
بلعیدن جمهوریهای
استقلالیافته
از اتحاد جماهیر
شورویست.
واقعیتی
که بر هدایت
سلطانزاده
نیز پوشیده نیست
این است پوتین
نفرت
ایدئولوژیک
عمیقی نسبت به
اتحادشوروی
داشته و دارد.
واقعیت این است
که پوتین
فروپاشی
شوروی را به
این دلیل فاجعه
میداند که در
نتیجه آن میلیونها
شهروند روستبار
به اقلیت ملی
در کشورهای
دیگر (که به هر
دلیل سیاست
روسستیزانهای
دارند) تبدیل شدهاند.
اقلیتهایی
که ازجمله در
اوکراین بهطور
سیستماتیک
مورد آزار و
تبعیض و خشونت
قرار میگیرند.
برکسی پوشیده
نیست که
اکثریت قریب
به اتفاق آن
چهارده هزار
نفری که در
طول هشت سال گذشته
بوسیله نئونازیستها
و تحت پوشش
حمایت نظامی
ارتش اوکراین
در منطقه دنباس قتلعام
شدهاند،
روسیالاصل بودند!
استبداد
شرقی در برابر
دموکراسی
غربی!
اما
موضوع اصلی
مقاله هدایت
سلطانزاده و
نتیجه اخلاقی
آن اعلام تعلق
خاطر وی به
نظام لیبرال
غربیست. همه
حاشیهپردازیهای
تاریخی او با
این هدف صورت
میگیرد که در
پاراگراف
کوتاه پایانی
مقاله، تعلق
خاطر خود
نسبت به این
نظام و برتری
آن در برابر
نظام استبداد
شرقی را اعلام
کند.
سلطانزاده
مینویسد: “۱۱ –
در یک مقایسه
عمومی میتوان
گفت که در غرب
بر اثر
مبارزات
تاریخی مردم،
یکسلسله ارزشها
و نهادهای
دموکراتیک بهوجود
آمده است که
در کشورهائی
نظیر روسیه و
یا چین هرگز
نبوده است و
به گفته
انگلس، مرتجعترین
حکومتها در
غرب در مقایسه
با معیارهای
آسیائي، مترقی
بهحساب میآیند.
جنگ سرد به
پایان رسیده
است ولی
ملاحظات
ایدئولوژیک
در رقابتهای
هژمونیک در
صحنه بینالمللی
احتمالا پوشش
نوع دیگری
خواهد داشت.
اگر در گذشته،
یارگیریهای
بینالمللی
تحت رقابت بین
سوسیالیسم و
دفاع ازارزشهای
لیبرالی بود،
اکنون
لیبرالیسم در
حال تدافعی در
برابر رژیمهای
خودکامه قرار
گرفته است …” او
درادامه پس از
طرح نمونههایی
از عملکرد این
استبداد از جمله
در برخورد خشن
روسیه با
مخالفان جنگ
در این کشور
به طرح این
پرسش میپردازد
که: “سوال این
است که جنبش
دموکراتیک در
کجا ایستاده
است و از کدام ارزشهائی
باید دفاع
کند؟”
در
ارتباط با این
بخش از مقاله
اشاره به چند
نکته ضروریست:
نخست
اینکه بهنظر
میرسد که
هدایت
سلطانزاده در
نهایت محافظهکاری
و نگران از
اینکه مبادا
از سوی«چپها»
به طرفداری از
«نظام
لیبرالیسم
غربی»، «دموکراسی
پوشالی
کاپیتالیستی»
و امثال آن
متهم شود، ضروری
دیده که پس از
کلی حاشیهنویسی
تاریخی،
خواست قلبی
خود یعنی همانا
برتر دانستن
لیبرالیسم
غربی نسبت
به استبداد
شرقی را در
چند جمله
اعلام کند.
درست به دلیل
همین نگرانیست
که در پرسش
پایانی خود نمیپرسد
که جنبش چپ
کجا ایستاده،
بلکه میپرسد
جنبش
دمکراتیک کجا
ایستاده و از
کدام ارزشها
دفاع میکند؟
وحشت
سلطانزاده از
متهم شدن به
دفاع از
لیبرالیسم تا
اندازهای است
که پاسخ به
سوال خود را
هم به عهده
خواننده میگذارد
و از طرح
صریح عقیده
خود طفره میرود!
این
درحالیست که
حداقل در «سنت
راهکارگر»
مدتهاست که
پاسخ به این
سوال با صراحت
و روشنی داده
شده است.
بدیهیست که
در انتخاب میان
استبداد شرقی
و آزادی غربی،
نه تنها راه
کارگریها
(تشکیلاتی
یاغیرتشکیلاتی)
بلکه هر انسان
اندیشمند و
عاقلی دومی را
ارجح میشمارد.
در این مسیر
نیازی به
تاییدیه
گرفتن از
بزرگان قوم
مانند انگلس
هم نیست، تنها
عقل سلیم کافیست!
دوم
اینکه
سلطانزاده میگوید:
“در یک مقایسه
عمومی میتوان
گفت که در غرب
بر اثر
مبارزات
تاریخی مردم،
یکسلسله ارزشها
و نهادهای
دموکراتیک بهوجود
آمده است که
در کشورهائی
نظیر روسیه و
یا چین هرگز
نبودهاست”
واقعاً
چنین است؟
یعنی مردم چین
یا روسیه هرگز
برای ایجاد
ارزشها و
نهادهای
دمکراتیک مبارزه
نکردهاند؟
یا منظور
نویسنده این
است که مبارزه
کردهاند اما
مبارزات آنها
بیننیجه
ماندهاست؟
آیا از نظر
نویسنده
انقلاب اکتبر
روسیه و
انقلاب چین را
نمیتوان
مبارزه
مردمان این
کشورها (دستکم
بخشاً) تلاش
برای رسیدن به دموکراسی
نامید؟! آیا
براستی این
مبارزات و
انقلابات هیچگونه
ارزش و نهاد
دمکراتیکی به
بار نیاورد؟ آیا
وجود نهادهای
دمکراتیک در
غرب حتی ذرهای
مدیون همان
مبارزات و
دستاوردهای
انقلاب اکتبر
نیست؟
باید
گفت حتی تاریخنگاران
و مفسران
سوسیالدمکرات
امروزی هم در
مقایسه با
هدایت
سلطانزاده
انصاف بیشتری
در ارائه
کارنامه
مبارزاتی
مردم چین و
روسیه و
دستاوردهای
مبارزاتی
آنها بهخرج
میدهند!
مشکل
اصلی به
اعتقاد من این
است که اگر
هدایت سلطانزاده
از نگارش این
مقاله به
دنبال اثبات
برتری نظام لیبرالی
غربی در
مقایسه با
استبداد شرقیست،
این نظر را
بدون مقدمهچینی
و حاشیهپردازی
هم میتوانست طرح
کند. نیازی
نبود که موضوع
پیچیدهای
همچون حمله
نظامی روسیه
به اوکراین را
بهانه کند،
آنهم زمانی که نتیجه
کار به این
شکل به ارائه
تحلیلی بهغایت
سطحی از موضوع
میانجامد.
توجه
کنید که در
تلاش ناشیانه
سلطانزاده
برای اعلام ساده
طرفداریاش
از نظام
لیبرالیسم
غربی، جنگ
اوکراین بهشکل
مضحکی به
دعوای
مستبدین شرقی
و ضدیت ذاتی و
تاریخی آنها
با نظام
لیبرال
دموکراسی
غربی تقلیل مییابد.
اقتصاد
سیاسی را
فراموش کنید،
هفتاد سال جنگ
سرد و اختلاف
منافع
استراتژیک
کشورها، نزاع بر
سرمنابع ثروت
و رقابتهای
جهانی
سرمایه،
منافع کمپانیهای
نفتی و
تسلیحاتی،
افول هژمونی
امپریالیسم
آمریکا و
ظهور قدرتهای
جدید
کاپیتالیستی،
هدف اروپاییهای
از تشکیل
اتحادیه
اروپا در همین
راستا، چهار
دهه گسترش
ناتو به شرق و
محاصره نظامی
روسیه از سوی
قدرتمندترین
بلوک نظامی
اقتصادی جهان
و هر آنچه به پیچیدگی
بحران
اوکراین میانجامد،
همه را کنار
بگذارید و
تحلیل بینظیر هدایت
سلطانزاده را
دریابید که مشکل
را در خصومت
ذاتی مستبدین
شرقی با نظام
لیبرالدمکراسی
غربی تعریف میکند!!
تا پیش
از خواندن این
مقاله تصور میکردم
تحلیل آنهایی
که یکشبه
روسیه را به
مقام
امپریالیسم
ارتقاء دادند، سادهانگارانه
و سطحیست.
اگر این بخش
از چپ با
اعلام اینکه
دعوا دعوای دو
قطب
امپریالیستیست
و وظیفه کمونیستها
در قبال چنین
ماجرایی صد
سال پیش از
سوی لنین مشخص
شده، کار خود
را ساده میکردند، اکنون
هدایت
سلطانزاده با
تقلیل ماجرا
به شکلی که
گفته شد، سطحیپنداری
را به اوج
تازهای
رسانده است.
تحلیل
و نتیجهگیری
مقاله مورد
بحث اما به
ماندن در سطح
خلاصه نمیشود.
ادعای مربوط
به تقابل شرق استبدادی
با غرب لیبرال
دمکرات در
ماجرای تجاوز
نظامی روسیه
به اوکراین با
توسل به تحلیل
انگلس از مقطع مشخصی
از تاریخ و
تعمیم آن به
تمام فصول، در
حقیقت یعنی
ترسیم
کاریکاتوری
نژادپرستانه
از شرق!
سلطانزاده
با تعمیم دادن
تحلیل انگلس
به امروز و
همیشه، خصلت
استبدادی
شرقیها را به
خصلتی دائمی
وتغییرناپذیر
تبدیل میکند
که ظاهراً
نتیجه بیاستعداد
بودن آنها
برای پذیرش
ارزشهای
دمکراتیک و
آزادیخواهانه غربیست.
این
نگاه دقیقاً
همان نگاهیست
که اینروزها
از زبان برخی
از سیاستمداران
و ژورنالیستهای
غربی میشنویم.
آنهایی که مینالند
که چرا جنگ به
اروپای متمدن
آمده، میگویند
اینجا
خاورمیانه نیست
که به جنگ
عادت دارد!
این نگاه،
یادآور نگاه
لیلا الآرین
روزنامهنگار
نیویورکتایمز
است که دلیل
شکست پروژه
بیست ساله
آمریکا برای
گسترش
دموکراسی در
افغانستان را
تضاد مردم این
کشور با ارزشهای
دمکراتیک
اعلام میکند.
نگاه سلطانزاده
یادآور نگاه
لیو ژیائوبو
برنده چینی
جایزه صلح
نوبل در سال
۲۰۱۰ است که
میگفت برای
آموختن ارزشهای
دمکراتیک،
چین نیازمند
آن است که
سیصد سال
مستعمره غرب
باشد!! (لابد
هندیها به
همین دلیل موفق
شدند
دموکراسی
غربی را درکشور
خود بنانهند!)
با
کدام معیار و
انگیزه؟
در
پایان پرسشی
که باقی میماند
این نیست که
چرا هدایت
سلطانزاده
چنین مواضعی
را اتخاذ میکند.
بدیهیست که
او بهعنوان
یک فرد همیشه
و در همه حال
از حق داشتن و ارائه
هر نظری
برخوردار است.
واقعیت این
است که در
مقام فردی،
نظرات او شاید
تاثیر
و اهمیت
چندانی هم
نیابد، بلکه
بیشتر زمانی
مورد توجه
قرارمیگیرد
که اعتبار یک
سازمان مطرح
چپ را به
دنبال داشته
باشد!
پرسش
اصلی این است
که سازمان
کارگران
انقلابی
ایران (راهکارگر)
با کدام معیار
و انگیزهای
به ترویج چنین دیدگاهی
اقدام میکند.
سایت راه
کارگر مقاله
مورد بحث را
در بالاترین
جایگاه
تبلیغاتی خود
و بدون هر
گونه توضیحی
منتشر کرده
است. هدایت
سلطانزاده
عضو این
سازمان نیست و
از اینرو حتی
اگر او مقاله خود
را بطور
اختصاصی برای
چاپ در سایت
راه کارگر
تهیه کرده
باشد،
مسئولین این
سایت موظف به
انتشار مقاله
او(حتی با
عنوان دیدگاه)
نیستند.
به عبارت
دیگر انتخاب
این مقاله
برای انتشار
در سایت
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران (راهکارگر)
از سوی مسئولین
سایت راه
کارگر را باید
یک انتخاب آگاهانه
و عامدانه
محسوب کرد.
مقاله مورد
بحث تنها
زمانی که همخوان
با پرنسیبها
و در چهارچوب
مواضع
سازمانی
تشخیص داده شود،
انتخاب و در جهت
تبلیغ و
ترویجبر ستون
اصلی سایت نقش
میبندد.
ازاینرو
وظیفه دفاع از
مقاله و مواضع
آن نه بر عهده
نویسنده آن،
بلکه بر دوش
مسئولین سایت
راه کارگرمیباشد
که باید توضیح
دهند چرا و با
کدام معیار ترویج
این مقاله را
در راستای
مواضع و
پرنسیبهای سازمانمتبوع
خود میپندارند!
۲۵
مارس ۲۰۲۲
.............................