دیالکتیک
جمهوریت علیه
ولایت!
بهنام
چنگائئ
"سازش
ناپذیری دین و
دولت"
اغلب
ما کم و بیش می
دانیم که چندان
طول نکشید تا
اولین رئیس
جمهور رژیم
اسلامی، درهمان
اوان و شروع قوام
رژیم نو پا، در
برابر ولایت زور
مدار سر به
اعتراض و شورش
بردارد. چرا
که آقای بنی
صدر متوجه ذات
تمامیتگرائی،
خود رأئی اقتدارگرایانه
و قدرت فرا
قانونی ولایت فقیه
بی مسئولیت شده
بود و بتبع آن نیز
ناچار گردید در
مقابل زورگوئی،
تحکمات و خود سری
های آقای خمینِی
هم مسلک، ولی «بنیادگرا»
رسما بایستاد.
ایشان خیلی
زود
به دیالکتیک تناقض
و تضاد سازش ناپذیری
دین و دولت،
یعنی دشمنی بین
(اراده الهی و
منویات مدنی و
مردمی) در
قالب (ولایت) و (ریاست
دولت) که (جمهوریت)
با آن بیگانگی
بارز و عریانی
داشت پی برد و
لاجرم با وجود
اینکه خود یک (لیبرالِ
مذهبی) تند و سر
سختی بود اما،
به رهبری روحانیت
در اداره مستقل کشور
نه گفته و به
اعتراض
برخاست. در
نتیجه، خمینی به
خوشبینی و مردم
فریبی لیبرال
مذهبی ها در
آندوره خط
بطلان کشید و موقتا
پایان داد و
بنی صدر زهر
کشنده ی ولایت
را برای اولین
بار بنام رئیس
دولت اسلامی
از دست رهبر بتلخی
چشید و بعد هم از
ترس تکفیرِ به
ارتداد و احتمال
مرگ ناگزیر بفرار
گردید.
"ستیز
اجتناب
ناپذیر"
ولی
چرا؟ دلیل آن: تضاد
ذاتی و ستیز
اجتناب
ناپذیر دو
نهاد موازی
قدرت بود، که یکی
بعنوان رئیس
دولت و دیگری
بعنوان نهاد
زعمات مطلق دینی،
با دو خاستگاه
زمینی و
آسمانی
متغایر و متقابل
رو در روی هم حرکت
می کردند. برخورد
شدید،
ویرانگر و قهری
آنان حتمی بود
و طبعا آن دو هیچگاه
نمی توانستند و
هنوز هم که ما شاهدیم
و می بینیم دیگران
نرمش پذبر هم نمی
توانند با هم در
یک ظرف سیاسی ـ
ایدئولوژیک مشترکا
و بدون دردسر
کنار هم قرار
گیرند. ظرفی که
عمدتا روابط
آنها را با هم بشکل
رئیس و مرئوس اداره
می کرد و هنوز هم
می کند، مسلم
بود که بدون
تداخل وظایف در
میان آن دو روابط
شان بشکل مسالمت
آمیز باقی
بماند! نه این
ممکن نبود. زیرا:
ساختار
اقتصاد اسلامی
در پیوند با
درآمد هنگفت
نفتی،
استعداد تحمل
رانتخواران
زیاد را نداشت،
چه رسد به ظرفیت
بردباری و
تحمل همراهی
شرکای مدعی
را! بنابرین و بی
شک همکاری و ائتلاف
مصلحتی
(لیبرال مذهبی
ها با
بنیادگراها) کله
شق نمی توانست
چندان دوام بیاورد
که نیاورد و
در اولین
تصادمِ منافع،
ائتلاف آنها
به آسانی بسود
بنیادگرایان
فرو ریخت.
"جنگ
ولایات با
روسای دولت ها"
این
ناسازگارهای دیرینه
و آشکارِ اقتدارگرائی
بنیادگراها
از یکسو و
تصادم منافع مالی،
اقتصادی و
سیاسی گروه ها
و باندهای هر
طرف که
بموازات تکوین
رژیم و بمرور زمان
شکل یافتند از
دیگر سوی، یکی
از مهمترین مولفه
ها و مبانی
اختلاف، دسته
بندی و منشأ
بروز اصلی تقابلات
پیگیر دولت ها
با ولایات
بوده که پس از 34
سال این بار و امروز
باوج انفجار
قطعی و پایانی
خود رسیده است.
شروع نزاع
قدرت و ثروت
در میان
ولایات و
روسای دولت ها
منهای دوره ی
کوتاه بنی صدر،
اغلب درونی،
آرام و کمّی بین
(رهبران و
روسای جمهوری)
حرکت کرده و در
هر دوره ی
تازه
انتخابات کج
دار و نریز بپیش
برده شده، و بارهای
دیگر دوبار به
این مقابله ها
و مبارزه ها
دامن گسترده
تری زده و در
عرصه اجتماعی و
سیاسی اختلافات
شان هرچه
بیشتر ژرف و
بنمایشات
انتخاباتی کشانده
شده است.
اینک اما،
زمینه
دگرگونی و
تغییر واقعی رژیم(
نابودی) در
این دوره های
بلند تدریجی، به
حداکثر رشد درونی،
کافی و کیفی تحول
در راستای
فروریزی کل
نظام و(زایش
عصر نو)رسیده و
فراروئیده است
و تمام زمینه
های یک تحرکت
ناگهانی و
جهشی انقلابی را
یکجا در درون
خود مهیا کرده
و فراهم دارد.
من: این تحول
حتمی و آتی سقوط
کل رژیم را در
اولین کشاکش
دو قطب سیستم
گذشته
وتکثرگرائی
آینده(دیالکتیک
جمهوریت علیه
ولایت)می
نامم. روندی
که رسما از
همان اوایل با
هویت های بیگانه،
منافع جداگانه،
مواضع سیاسی مختلف
با جایگاه های
طبقاتی ـ
اجتماعی و
کاملا متفاوت بین
(شیعیان) مدعی،
متحد و موتلف آغاز
شد، و اینک
خود را بشکل
امروزی(خامنه
ای ـ احمدی
نژاد) تکوین و
نمود کرده است.
ناخوانائی
این دو پدیده متحد
و مخالف از
همان آغاز کار
رژیم اسلامی با
بنی صدر چهره روشن
پیدا نمود، و ای
بسا با تصادم نهائی
و مرگبار امروزین
خامنه ای ـ
احمدی نژاد که
در متراکم
ترین حالت
تاریخی خود
قرار دارند، اجتناب
ناپذیر گردد
که احتمالا
خواهد گردید.
"فرصت
هیچ ترفندی
نمانده است"
اما، آن
روز که مجلسیان
بسادگی رای به
عدم کفایت و
برکناری بنی
صدرِ منتخب
مردم، بمیل
رهبر دادند؛ عملا
آن روز، روز امیدواری
های دروغین به
بهبود آینده و
بسود بقای قدر
قدرتی
اصولگرایان
امروز توسط
توطئه
انتخابات پیشارو
نبود. چرا که برخلاف
خامنه ای، خمینی
خدائی می کرد
و یگانه قدرت
بلامنازع بود
و چهار نعل
بهر سوی و کوی
که میل اش می
طلبید می تاخت،
می زد، می کشت
و یا هر چه را
می خواست ویران
می کرد و جنگ
هشت ساله راه انداخت
و کیان اسلام او
در امن و امان
چاه های نفتی
ضمان داشت و همه
دزدان در یک
ظرف برادری
اسلامی و بر
سر یک سفره چرب
و نرم و مفتِ
بی صاحب و
سرریز از غنائمِ
اسلام آورده قرار
داشتند و سهم
همه محفوظ،
تأمین و کافی داده
می شد و مردم خوشبین
و پاکدل هم
مجاب به
بردباری و
قبول بوعده
آب، برق و
اتوبوس و...مجانی
شده بودند.
اما
امروز چطور؟ پس
از دهه ها خیانت
بمردم کار و
زحمت، قتلعام
های 60 و 67 جنایات علنی
و آشکار علیه
بشریت ب
زنجیره قال ها
و ترورهای
داخلی و
خارجی، سوء
استفاده از باورمندان
و فرودستان شیعه
و زندگی خود و
فرزندان بر
باد رفته آنها،
تباهی جان و
مال میلیون ها
انسان و تخریب
مطلق اقتصاد
میلیاردی و بی
ارزشی پول کشور
و ویرانی
زیربنای
ساختار
فرهنگی و صنعتی
و اقتصاد استرادژیک
و تخریب
اقتصاد سیاسی با
دید مذهبی و
سنتی و به قهقرا
کشاندن ضرورت
تحول امروزین
به عصر روابط صحراگردی
و صدها دسیسه
و ترفند غیر
اخلاقی، رژیم
اسلامی اینک
خود و تمامیت
اش را به
انحطاط کامل و
غیر قابل
جبران کشانده
است.
جای
هیچ ترفندی
باقی نیست. نه حقوق
بشر هست و نه
امید به ایجاد
فرهنگ ضد تبعیض،
ضد تحقیر و ضد
سرکوب
ضدبرترطلبی، پاسخ
به برابری حقوق
زنان، ملیت
ها، اقلیت های
دینی و مذهبی
و... در این رژیم
و نه بردباری بیشتری
برای مردمان
عصیانی و
گرسنه ی ما متصور
است. رژیم بپایان
راه و کار پست
و پلید خود رسیده
است. و این درست
در شرایطی که مردم
بینوا بدلیل ماجراجوئی
های رژیم و تحریم
هدفمند غربی
ها علیه پایه
ای ترین
نیازمندی های
مزدبگیران با
گرانی مفرط و
نبود مایحتاج ضروری
و روزمره، پوست
بی بضاعتان را
کنده و حتی
بسیاری نان
کافی خوردن هم
ندارند و همزمان:
سران گرگ صفت درنده
را از کوچک و
بزرگ می بینیم
که برای دزدیدن
آینده، تحت
عنوان
انتخابات مثل
وحوش بجان کشور
و مردم
زمینگیر شده
افتاده اند.
"اما
چرا چنین شد؟"
چنین شد!
زیرا: خمینی از
آغازِ نطفه
بندی نظام
اسلامی اش، با
آن شیوه ی تازه،
دینسالار و ضد
امپریالیستی که
موزیانه رقم
زد توانست با
نام خدا بخشی
از نیروهای
مترقی،
دمکرات و چپ
را در جا یا
خنثی و مطیع و
یا در صورت
ایستادگی در
اولین فرصت براحتی
قلع و قمع کند.
بی رحمی او،
هراسناکی بزرگی
براه انداخت، و
راه او را هم
با این عمل قهرآمیز
تسطیح نمود.
همزمان، او عملا
با تقیه و
وعده های دروغ
همه ماست های
جریان های چپ
و میانه و
راست را منهای
یک اقلیت کوچک
کیسه کرد و بتبع
آن بدون مشکل زیاد
و مقاومت مردمی
و در فقدان
توان تاثیر
نیروهای چپ
مترقی،
دمکرات و
کمونیست بی رقیب
ماند و نفس کش هم
نداشت. در
نتیجه یگانه
قدرت مطلق ماند
و پیشبرد کار این
بساط را بیرون
از اراده مردم
و بر بالای سر
آنان و شرایط
آنروزین
ایران و جهانِ
متکثرگرا نهاد،
و بیک قدرت
فرازمینی روئید.
"شکست
انقلاب"
این
طبیعی بود که پس
از شکست و
دزدیده شدن انقلاب
توسط روحانیت،
رژیم نو پا بهترین
فرصت برای هر
مانوری را پا
بعرصه سیاست و
اقتصاد گذاشته
باشد و داشت و توسط
ساختار مطلقا خود
محور ولایتی
اما، زیر چتر «الله»
سر رشته دار اموری
متنوع و
متعددی شده
بود که لازم
نبود بهیچکس
پاسخگو باشد و
نبود. دیالکتیک
همزادِ
ناسازگار آن
یعنی نهاد
جمهوریت و
رنیس جمهوری ها
اگر مدام
همراه بودند، اما
با هم سازگاری
نداشتند. حتی در
بهترین
انتخابات و نزدیکترینشان
به رهبر، هرگز
گزینشی مناسب
دندان ولایت
فقیه مطلق نتوانست
باشد و نمی
توانست باو چفت
و جور شود و یا
بیامیزد. بنابرین
جنگ قدرت
ولایات و
روسای جمهوری
ها در 10 بار
انتخابات
گذشته دلیل
اثبات این
مدعاست! پس
کشور: با دو راس
نهاد قدرت، و رهبری
رژیم دینی با
ساختار
اقتصاد
سرمایه داری بازار
و آزاد بر حسب ذات
ایدئولوژیک
خود قادر نبوده
و نیست پاسخ بدعاوی
جمهوریت دهد و
تاکنون نیز
نداده است. البته
این
قانونمندی
شامل همه
انتخابات جوامع
بورژوائی ست،
اما نه باین
شکل شرم آور
ولائی.
"ضرورت
تحریم
انتخابات "
بهر رو،
دستگاه
متمرکز ولایت هیچگاه
نه آن اعتراض آقای
بنی صدر را
جدی گرفت و نه نرمش
جمهوریخواهان
موافق را در
تمام این
دوران
اقتدارگرائی وقعی
نهاد و نه بهمین
دلیل تاکنون
از دست این
تناقض مرگبار رها
گشته است.
درام فکاهی و ماجراجویانه
ی دو قطب
مخالف خامنه
ای ـ احمدی
نژاد تلاش
متقابلی ست
جهت جان بدر
بردن از مرگ
حتمی خود و
نظام اسلامی شان.
چه این دو و چه
کاندیدهای
دیگر با هر
وعده، ترکیب و
ترفندی، همگی
می دانند که
نمی توانند
تاریخ و زمان نا
ایستا را بسود
بقای این نظام
دزد، بی نظم،
وحشی و فاسد متوقف
کنند. با
اینوجود از
ریز تا درشت نظام
همه با هزاران
حیله و
تبلیغات و
ولخرجی های میلیاردی
سعی در یافتن
فرجه دوباره
ای هستند تا
باری بهر جهت
از این ستون
بآن ستون گشادگی
در کار ناکار
رژیم فرتوت ولایت
بیابند، که ساده
نبیست و نخواهند
توانست. و کوس
و کرنای کر
کننده دوباره ی
انتخابات،
اهرمی مسخره
ای ست در چهره
بخشیدن به این
راه دراز بی
برگشت!
" کار
رژیم تمام
است"
تحریم گسترده
انتخابات
پاسخ مناسبی
ست به این
تلاش
مذبوحانه! کار
رژیم تمام است؛
و اهرم نه ی
بزرگ مخالفان
به انتخابات،
فشار و خیزش
توده ای را تحریک،
تشویق و تصدیق
می کند.
تحریم، دفع و
طرد انتخابات
ماجراجونی
کور و خنثی
نیست؛ بلکه، اهرم
حرکت از پائین
ببالاست و
هوشیارانه و دمکراتیک
و تجربه ای آگاه
می باشد که از تاریخی
بلند و سراسر
رسوا و از وعده
های بارهای
بار تکرار شده
و بی ثمر از انتخابات،
شکل واقعی و
مجاب شده خود
را باز یافته
است.
هیچ آرامشی
متصور نیست. زیرا:
این دو ترکیب
همزادِ دینی ولایت
و جمهوریتِ ناهمگون
تاکنونی، اگر
چه عملا و متحدا
در کنار هم و
همگام با هم برای
تکوین مصالح اسلام
سیاسی، موازی
کاری و همکاری
مشترک داشته اند؛
اما همآهنگ با
آن هر نهاد
برای منافع و
مواضع اجتماعی
خویش با دیگری
در تمام مدت سه
دهه مبارزه
پوشیده و
آشکاری را داشته
و ادامه داده
اند. در این
دوران
همکاری، اصطکاک
و مبارزه پیگیر
34 ساله گذشته،
با سرکردگی
ولایت فقیه
مطلق هدایت و با
مقاومت منفی
روسای دولت ها
تدوام یافته، و
عوارض
ویرانگرش بر زندگی
مردم ایران
تحمیل شده است.
تمام حوادث خونین
تاکنونی از
عزل و فرار بنی
صدر تا بمب
گذاری حزب جمهوری
اسلامی و مرگ
رجائی و باهنر
و پیدائی غیر مترقبه
خامنه ای
بعنوان رهبر و
دیگر تقابلات
رژیم از زفسنجانی،
خاتمی و سر
آخر احمدی
نژاد همه ریشه
در برتری طلبی
ولایت شیعه خود
خواه دارد. با
انتخابات
اسلامی ما
رژیم اسلامی
را باز تولید
می کنیم و این
دیگر بس است.
منطق دیالکتیک
جمهوریت علیه
جباریت ولایت برای
رهائی و نجات
از ستم ولایت مهیا
شده است!
بهنام
چنگائئ ـ 16
اردیبهشت 1392