Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۶ دی ۱۴۰۱ برابر با  ۲۷ دسامبر ۲۰۲۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۶ دی ۱۴۰۱  برابر با ۲۷ دسامبر ۲۰۲۲
باز نشر نوشتاری لطیف و شاعرانه از معلم و کنشگر خستگی ناپذیر #رسول_بداقی

دلنوشته هایی از زندان

محمد حبیبی، فرهاد میثمی، رسول بداقی، امیرسالار داودی، آبتین بهرنگ (محمد غلام‌زاده)، نرگس محمدی، نوشین جعفری، مصطفی تاج زاده

 

"رویای زندگی بهتر"

 

یادداشتی از اوین

محمد حبیبی

"رویای زندگی بهتر "

 

۱- هنگامی که در می ۱۹۶۸ جوانان فرانسوی ، خیابان‌های پاریس را تسخیر کرده بودند و بر دیوارهای شهر می نوشتند:

" کمی واقع بین باش .  به غیر ممکن ها فکر کن  و به رویای زندگی بهتر بیندیش  "

هیچکدامشان نمی دانستند ، درست نیم قرن بعد ، جوانانی در قلب خاورمیانه خیابان‌ها را تسخیر می کنند ، در حالیکه طنین صدایشان " زن-زندگی-آزادی" جلوه دیگری خواهد بود از همان "رویای زندگی بهتر"

 

۲- جنبش می ۱۹۶۸ که به پایان رسید ، جوانان فرانسوی به خانه هایشان برگشتند ، بی آنکه بدانند نیم قرن بعد خیابان‌های ایران ، با خون جوانانی که تنها خواسته شان " رویای زندگی بهتر" است ، سرخ فرش می شود . آنهایی که به بیان براهنی،  بسیاری شان هنوز صورت عشق را به سینه نفشردند./

 

۳- در این میان بسیاری دیگر ، همچون" فرهاد میثمی" ، شیوه دیگری برای تحقق " رویای زندگی بهتر  " دنبال می کنند و سالهایی است که پشت دیوار های بلند زندان‌ها روز را به شب و ماه را به سال می رسانند ./

 

فرهاد با  باور عمیقی که به " مبارزه مدنی و خشونت پرهیز " دارد ، این روزها مشی دیگری را در زندان برگزیده است و ابایی ندارد که حتی با بذل جانش ، گامی در تحقق این غیرممکن دوست داشتنی بردارد ./

‏۴- " رویای زندگی  بهتر " یعنی آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی  برای همه مردمان این سرزمین .

برای تحقق این رویا هر روز باید جنگید .

حالا هرکس به شیوه خودش

 

‏شاید مشی واحدی نباشد ، اما هدف واحدی وجود دارد .امروز دیگر به همان اندازه که می دانیم که نمی خواهیم ، به خوبی واقفیم که چه می خواهیم و این بزرگترین دستاوردی است که #جنبش_مهسا برایمان به ارمغان آورده است

 

۵- مهسا،محسن،مجیدرضا،نیکا،کیان و...دیگر نیستند که تحقق "رویای زندگی بهتر"برای مردمان این سرزمین را ببینند اگرچه یادشان درقلبهایمان همیشه زنده‌است،اما امید کوچکی دارم که "فرهاد" شاهد تحقق رویای مشترک زیبایمان باشد.

زنده بمان رفیق که بیش از همیشه این رویا،نزدیک و دست یافتنی است/

 

محمد حبیبی

سوم دی ماه ۱۴۰۱

زندان اوین- بند۴

..........................................

"مأموریت غیرممکن"

فرهاد میثمی

 

خطابم به حاکمیت چنین است:

 

کشتارها را متوقف کنید! چه در قالب سرکوب خیابانی باشد و چه با ظاهرِ قضایی (اعدام) که برای گرفتن "زهر چشم" به کارش می‌برید و نه حتی برای اجرای آن عدالت‌نمایِ کاذب و ادعایی‌تان. بازداشت‌ها و احکام فله‌ایِ زندان‌تان نیز از همین قماش‌اند. در تداوم اعتراض به این مظالم فاجعه بار و سرکوب جامعه‌ی مدنی، این کنش‌گر کوچک همچنان بر مسیر وظیفه خویش تا انتها طی طریق خواهد کرد. خواست آزادی تَنی چند از زندانیان سیاسی - مدنی را بدین شرح اعلام می‌دارم: محمد حبیبی (معلم)، ناهید شیربیشه (از مادران دادخواه)، رضا شهابی (کارگران اتوبوس‌رانی)، بهاره هدایت (دانشجوی ارشد)، مصطفی نیلی (وکیل دادگستری) و نیلوفر حامدی (خبرنگار).

 

عرضم خطاب به مردمان سرزمینم در نهایت شرمساری، چنین است که:

 

ای‌کاش توش و توان درخواست آزادی همگان در میان بود، اما همین تعداد محدود نیز بسیار فراتر از ظرفیت‌های این کنش‌گر کوچک است که خودش نیم نفر هم محسوب نمی‌شود. می‌دانم که در شرایط دستگیری‌های پرحجم و انباشتن زندان‌ها توسط حاکمیت، تحقق مطالبه‌ی آزادی زندانیان در اثر کنشی فردی عملا در حکم "ماموریت غیرممکن" است؛ اما آن‌چه در این مقطع از این فرزند خُردِ ایران برمی‌آید، تلاش و ایستادگی تا آخرین نفس به عنوان پیش‌نیازِ تحقق این آزادی‌ها، ضمن دوری از هیجانات در عین حفظ عقلانیت در پرتو مبارزه‌ای تمام‌عیار و خشونت‌پرهیز است. اجتنابم از صَرفِ غذا با چشم امید به آن ادامه خواهد یافت که بعدترها، ایستادگی فراگیرِ گروه‌های جامعه مدنی در این‌باره بتواند نه فقط به آزادی این چند نفر، که به آزادی تعداد بسیار بیشتری از فرزندان ایران بیانجامد.

 

فرهاد میثمی

دی ۱۴۰۱ زندان رجایی‌شهر

.............................................

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

 

یاداشتی از  رسول بداقی از زندان اوین

 

 ده‌ها سال است که استبداد و خودکامگی خود را زیر نام‌های گوناگون پنهان کرده و مقدس‌ترین داشته‌های مردم، از منافع مادی و معنوی یک ملت کهن گرفته تا جان و مال و آبروی آنان را نوبت به نوبت ویران می‌کند. نفت و آب و گاز و خاک و جنگل و معادن، محیط زیست، اعتماد، باورها و حتی شرف و حیثیت مردم را خاکریز به خاکریز ویران کرده و اینک به طور عریان در روزنامه‌ها، رسانه‌ها، همایش‌ها و به هر شکل ممکن، سرزمین و مردم ایران را تهدید به سوریه‌ای شدن می‌کند و آشکارا به همگان می‌فهماند یا ما یا هیچ کس.

 

 بی گمان تنها چیزی که جلوی خودکامگان خونریز را گرفته تا بار دیگر میلیون‌ها انسان را قربانی هوس‌ها و توهمات و خواب‌های آشفته نکنند، ناتوانی آنهاست.

 

همکاران و هموطنان ارجمند

 

 اینجانب و همکارانم ۱۲۰ روز در چنان وضعیتی در بند ۲۰۹ و ۲۴۰ در زندان اوین به سر بردیم که شب و روز را به سختی از هم تشخیص می‌دادیم. پرسیدن ساعت از یک نگهبان توهین استخوان سوزی را در پی داشت. دیدن یک لبخند از یک همنوع، شنیدن صدای یک انسان، حتی یک پرنده برای ما رویایی شده بود.

 

 ۱۲۰ روز نمی‌دانستیم در سلول کناری ما چه کسی به بند کشیده شده. گاه گریه‌های التماس آمیز مردی یا نوجوانی بیگناه به قلب زخم خورده‌ی ما نمک می‌پاشید.۱۲۰ روز جوی آمیخته به ترس از تحقیر و تهدید، لحظه لحظه‌های ما را پر کرده بود. حضور ۲۴ ساعته دوربین‌های مداربسته، لامپ‌های روشن، نظارت بر رفتار و کردار ما از دریچه‌ی چشمی درب فولادین سلول ۵ متری، هستی را برای ما تبدیل به تابوتی کرده بود که جای جنبیدن را از ما گرفته بود. جسم ما در یک سلول کوچک و روح و روان ما در یک تابوت اسیر ناجوانمردان وحشی صفت بود. در این تابوت روحی تنها می‌توانستیم لبهای‌مان را تکان بدهیم. گاه تخیلات و توهمات خود را از سلول‌های مغز خود به لب‌های‌مان جاری می‌کردیم.

 

 تمام آزادی ما این بود که در تخیلات، توهمات، ترس‌ها و تهدیدها حرکت کنیم. تهدید همکاران، خانواده، دوستان و زن و فرزند و خویشاوندان کابوسی بود که خواب را از جسم و روح ما ربوده بود.

 

 گاه صدای یک عربده کش به نام بازجو یا مراقبی و زندانبانی عقده‌ای، گاه صدای نرم اما بُرنده‌ی یک مامور، همراه با تهدید زن و فرزند، مرگ را در پیش چشم ما زیباتر از شیرین‌ترین لحظه‌های جلوه‌گر می‌ساخت. بی وجدانی آنان هستی، زندگی و انسانیت را در پیش چشم کابوسی مزخرف می‌نمود. دروغ و فریب و جاه طلبی و ریا و نیرنگ و شیطان صفتی بازجوها و برخی زندانبان‌ها آدمی را به تعظیم در برابر شیطان وا می‌داشت. گاه تهدید به مرگ در سلول‌های انفرادی، خاموش و بی همدم، افسوس آخرین وصیت نامه را برای خانواده در ذهن و جان ما به خاک می‌سپرد.

 

 گاه مانند پرنده‌ای بی پناه که بر شانه‌های شکارچی‌اش بنشیند، عواطف و محبت‌های انسانی خود را به پای دل ماموران گرگ صفت و خونخوار می‌ریختیم. آری خوانندگان شریف، از کدامین درد باید نالید؟

 

 ۱۲۰ روز زیر بمباران توهین، تحقیر، تهمت، دروغ، اتهام و پرونده‌سازی، فحاشی، ارعاب و تهدید، تنهایی و بی خبری، روح و روان ما را تبدیل به زباله‌دانی از پس مانده‌های ذهن مزدوران بیماری کرده بود که گرگ صفت شرف را قی کرده بودند. در عین حال آنچه می‌گفتند برای ما فقط یک شوخی یا تهدید برای عقب نشینی از خواسته‌های به حق فرهنگیان و جامعه و دانش آموزان بیش نبود، غافل از اینکه در این ۱۲۰ روز آنان دنبال سناریوسازی بوده و برای بدبین کردن و تفرقه از هیچ دروغی و از هیچ فریبی کوتاهی نکرده بودند. تصاویر گوناگون و بی ربط به هم بافته بودند، اتهامات سراسر دروغ بسته بودند. غافل از اینکه آنان لوله تفنگ تبلیغات فریبکارانه را به سمت خود گرفته‌اند زیرا ذهن مردم جامعه از این دروغ پردازی‌ها اشباع شده است. در این میان اتهام دروغین گرفتن پول از بیگانگان برای خریدن معترضین خیابانی و خرید سلاح جنگی، شرم‌آورترین توهینی بود که آنان در صدا و سیمای اشغال شده، در حق ما، معلمان و مردم معترض روا داشتند. در پایان همواره بر این افتخار می‌کنم که ایرانی، معلم، پاکدل و پاکدست هستیم و بالاتر اینکه هموطنان و همکاران و همراهانی دارم که دروغ و فریب را از راستی و درستی به روشنی آفتاب دلشان تمیز می‌دهند.

 

رسول بداقی

بند ۴ زندان اوین

دی ۱۴۰۱

.............................................

خودمان را به به مبارزانی متین،

 خشونت پرهیز، با حوصله، هوشمند و خِرَدگَرا مبدل کنیم

 

امیرسالار داودی

زندان اوین

 

"اکنون که ماه ژوئن با مراسم فارغ التحصیلی و سخنرانی‌هایش نزدیک می شود، فکری از خاطرم می‌گذرد. زیاد در مورد زندگی حرفه ای، امنیت شغلی و خوشبختی می‌شنوید. من بحث در مورد این موضوعات را به روسای دانشکده‌ها، روسای مدارس و شاگرد اول‌های شما وا‌‌می گذارم؛ اما یک موضوع مرتبط با فارغ التحصیلی هست که مایلم با شما در میان بگذارم.

 

هر حرفه‌ای که ممکن است برای خود انتخاب کنید( پزشک، معلم، وکیل‌دادگستری، کارگر، مهندس، نظامی، ویراستار، پرستار، باغبان و ...) اجازه دهید حرفه دیگری را نیز به شما پیشنهاد کنم( تا در کنار حرفه خود برگزیده‌تان ) که همراه آن تعقیب کنید. مبارزی متعهد در راه حقوق مدنی بشوید و آن را به یکی از بخش‌های اصلی زندگی خود تبدیل کنید.

 

این شما را پزشک بهتر، وکیل دادگستری بهتر، مهندس بهتر و یا معلم و کارگر و سبزی فروش و باغبان و هنرمند و نظامی بهتری خواهد کرد و روح شما را به نحو بی‌نظیر و بی‌بدیلی غنی می‌سازد و به شما آن احساس نادر شرافت را می بخشد که(چنین شرافتی) تنها می‌تواند از عشق و کمکی بی‌چشم‌داشت به هم نوعانتان ناشی بشود.

 

آری، از انسانیت یک حرفه بسازید. خود را به مبارزه شریف برای حقوق برابر متعهد کنید. با این کار از خود شخص بهتری و از ملت و کشور خود، ملت و کشور بهتری برای زندگی خواهید ساخت."

بیانیه دکتر مارتین لوتر کینگ در ارتباط با راهپیمایی جوانان به نفع مدارس یک پارچه و عاری از تبعیض و تفکیک نژادی

۱۸ آوریل ۱۹۵۹ میلادی؛ شهر واشنگتن دی سی، ایالات متحده آمریکا

(برگرفته از کتاب زندگی نامه خودنوشت دکتر مارتین لوتر کینگ، ترجمه محمدرضا معمار صادقی،نشر کرگدن، سال ۱۴۰۰، صفحه۲۰۲)

 

من از همه و خصوصاً حقوق دانان عزیز، وکلای دادگستری و قضات  محترم می خواهم و این خواهش را به کلام شهید راه آزادی "دکتر مارتین لوتر کینگ" در بالا تضمین می‌کنم که بیائید برای رسیدن به ایرانی آزاد و سعادتی پایدار و ابدی و بر افتادن همیشگی استبداد، خودمان را به وجهی دیرپا و برگشت ناپذیر  به مبارزانی متین، خشونت پرهیز، باحوصله، هوشمند و خِرَد گَرا در مقابله با مستبدین مبدل کنیم  و در راستای چنین تبدیل و تحولی همواره متعهد و ملتزم باشیم.

 

بیایید تامُّل کنیم که تنها راه رسیدن به ایرانی رها و آزاد، تحقیقاً تبدیل شدن فرد فرد ما به مبارزانی با همان اوصافی است که عرض شد.

 

امیرسالار داودی

وکیل دادگستری زندانی

اوین - بند ۴- سالن ۳

۵ دی ماه ۱۴۰۱ شمسی

.................................................

چشم به بزرگ راه آرزوها خواهم دوخت

 

رسول بداقی

 

واپسین نگاهت را به خیالم می‌سپارم و همراه خود می‌برم برای روزهای دلتنگی‌ام و روزهای تنهایی و روزهای دلشادی‌ام...

 

 لبخندها و بغض‌هایت را در لابلای دیوارها تقدیم دلم خواهم کرد. کفش‌هایم و هرآنچه را با خود دارم از من خواهند گرفت‌ اما بی گمان  کمربند اراده‌ام را آرزو و رویاهایم را که تو در قاب آن به آینده می‌نگری هرگز...

 

از این پس زندگی را در پشت پلک‌های مه آلود تو یا لبخند عاشقانه‌ات به تماشا خواهم نشست‌. آنجا هرگز برایم سخت نخواهد بود در همسایگی خیالت...

چشم به بزرگ راه آرزوها خواهم دوخت تا در غبار جاده، آزادی برگردد...

.................................................................

من در زندان، شریف‌ترین انسان ها را دیدم

 

آبتین بهرنگ (محمد غلام‌زاده)

 در خصوص شیوه‌ی بازداشت و ابلاغ حکم

 

چه فرقی می‌کرد زندانی در چشم انداز باشد یا دانشگاهی؟

 

من، آبتین بهرنگ (محمد غلامزاده) دانشجو دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۱ توسط نیروهای امنیتی بدون ارائه حکم جلب بازداشت شدم و باوجود عدم مقاومت در مقابل بازداشت مورد ضرب و شتم و فحاشی قرار گرفتم. با تحمل ۱۲ ساعت بازجویی مداوم در یک روز و بازجویی‌های متعدد دیگر که همراه با تحقیر، تهدید و فشار روانی سنگین بود مواجه شدم.

 

روزهایی که در اوین بودم شنیده‌ها را به چشم دیدم. در آنجا ما به چشم آنان انسان نبودیم. ما موجوداتی بودیم در زیر  سیطره کارگذارانی که ایدئولوژی، انسانیت را از آن‌ها زدوده بود. در راه‌روی باریک ۲۴۱ تراکم بازداشتی‌ها به نحوی بود که در فضای محدود و فشرده بهم می‌خوابیدیم. کمبود اکسیژن و خفگی‌ هوا منجر به بی‌حالی‌مان می‌شد؛ از حال رفتن افراد برای‌مان عادی شده بود. همه‌مان که بیش از صد نفر بودیم تنها از یک سرویس بهداشتی و حمام استفاده می‌کردیم و از همانجا نیز آب می‌خوردیم. پس از گذراندن ۱۳ روز حبس در بازداشتگاه اوین به زندان تهران بزرگ منتقل شدم. در تاریخ ۱۱ آبان بدون اطلاع قبلی و بی‌آنکه بتوانم خبر انتقالم را به اطلاع خانواده و وکیلم برسانم، به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی اعزام شدم. در جلسه اول دادگاه بدون این که وکیلم بتواند پرونده را مطالعه کند و بی آگاهی از کیفرخواستم - که از حقوق متهم می‌باشد- در دادگاهی ده دقیقه‌ای محاکمه شدم. در تاریخ ۲۳ آبان جهت ابلاغ رای به دادگاه اعزام شدم و به اشد مجازات، ۵ سال حبس تعزیری، دو سال ممنوع‌الخروجی،  دو سال ممنوعیت از انجام هرگونه فعالیت سیاسی و فعالیت در فضای مجازی محکوم شدم. با توجه به اینکه وکیلم امکان همراهی و تدارک دفاع را نداشت لایحه‌ی اعتراضی را که می‌بایست وکیلم تکمیل کند خودم ارائه دادم. در تاریخ ۳ام دی ماه، شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر حکم ۴ سال حبس تعزیری را به خانواده‌ام ابلاغ کرد. ۴ سال حبس! این است خلاصه جوانی یک دانشجوی معترض. من در زندان، شریف‌ترین انسان ها را دیدم. به جرم این که دهانهایشان را نبستند و فریاد زدند: [ نمی‌خواهیم، نمی‌خواهیم که بمیریم! ] جای هیچکدام ما زندان نیست. [ما]یی که در دادگاهای فرمایشی و چند دقیقه‌ای برای زندگی‌مان تصمیم گرفته می‌شود؛ به زندان محکوم می‌شویم، پای چوبه دار می‌رویم با این حال زندگی و مبارزه را ارج می‌نهیم. من دانشجویی هستم که جرمم بی‌تفاوت نبودن و سر خم نکردن و چشم فرو نبستن است.

 

در اینجا من حل شدن دانشگاه را در زندان دیدم و آموزگارانی که در قله‌های فروتنی درس ادب، اخلاق و انسانیت می‌دهند و در جدالی پایان‌ناپذیر با خاموشی هستند. در سیستمی که عدالت در آن معنایی ندارد و قانون در چمبره ایدئولوژی گرفتار آمده است تنها تکیه‌گاه محکومان سیاسی حمایت [ما]ییست که بیرون این دیوارهای بلند زندان، همفکر و  همراه ما هستند.

................................

تعرض جنسی به زنان،

 ابزاری برای سرکوب معترضان است

 

نامه نرگس محمدی از زندان اوین

 

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر در نامه‌ای از زندان «تعرض جنسی به زنان معترض را ابزاری برای سرکوب معترضان دانسته است». به گزارش بی‌بی‌سی فارسی، خانم محمدی در نامه‌ای که به طور اختصاصی در اختیار این رسانه قرار گرفته، جزئیات تازه‌ای از آزار جنسی و فیزیکی زنان را نوشته است: «در روزهای اخیر تعدادی از بازداشت شدگان وقایع اخیر از محل دستگیریشان در خیابان ها و از سلول‌های انفرادی بندهای امنیتی اوین و برخی بازداشتگاههای نامعلوم و از زندان قرچک ورامین به بند عمومی زندان اوین منتقل شده اند که روایت های تکان دهنده ای‌از شیوه تعرض به زنان دارند.»

 

خانم محمدی در این نامه تعرض به زنان معترض را «جنایات حکومت» توصیف کرده که «افشا نکردن آن موجب تداوم این شیوه سرکوبگرانه علیه زنان» می‌شود. نرگس محمدی یکی از روایات را چنین بازگو می‌کند: «یکی از این دختران پس از بازداشت در تجمعات اعتراضی توسط دو نیروی امنیتی سوار موتور می‌شود. یک مامور در جلو می‌نشیند و یک مامور در عقب می‌نشیند و دختر در میان راه بارها مورد اذیت و آزار و تعرض جنسی قرار می‌گیرد.»

 

در روایتی دیگر: «یکی دیگر از زنان بازداشتی حکایت کرده است که در سلول بازجویی در زندان قرچک مورد تعرض فیزیکی از ناحیه سینه‌هایش توسط بازجو قرار می‌گیرد که پس از داد و فریاد او، بازجو از سلول بیرون می‌رود.»

 

در این نامه خانم محمدی همچنین به نحوه بازداشت یکی از فعالان شناخته شده زن اشاره می‌کند که «آثار کبودی و زخم بر روی شکم و دور مچ دست و پایش دیده می‌شد. حین انتقال به زندان با دستبند یک دست و پایش را به گیره‌های بالای سرش در ماشین بسته بودند و در حالتی که او آویزان بوده با دست مورد تعرض جنسی قرار گرفته است.»

 

در این نامه خانم نرگس محمدی به اعزام زنان بازداشتی به اداره آگاهی شاپور اشاره می‌کند و می‌نویسد: «آگاهی شاپور یکی از بدنام‌ترین و مخوف‌ترین بازداشتگاه‌های تهران است و ضرب و شتم و آویزان کردن و شکنجه‌های فیزیکی برای اقرار گرفتن و اعتراف در آن امری رایج است و آمار چشمگیری از کشته شدگان در بازجویی‌ها را دارد.» این فعال حقوق بشر در ادامه افزوده: «با وجود گزارش کردن این موارد به مسئولان مربوطه، هیچگونه پیگیری از سوی آن‌ها صورت نگرفته است.»

 

او به دادخواهی زندانیان از حشمت‌الله حیات‌الغیب، رییس سازمان زندان‌های تهران، کاظم قریب آبادی مسئول حقوق بشر قوه قضائیه و زهره الهیان نماینده مجلس اشاره می‌کند که «نه تنها بی‌تاثیر بوده است، بلکه صدا و سیمای حکومتی حکومت در برنامه ۲۰:۳۰ این اتفاقات را تکذیب کرده و پس از اعتراض بازداشتی‌ها به این نوع برخورد ویدا ربانی و مژگان اینانلو که از جمله معترضان بودند، از زندان قرچک به اوین متقل کرده‌اند تا اعتراضشان شنیده نشود.»

 

خانم محمدی با اشاره به اینکه «کشور من ماه‌ها است که شاهد خیزش عظیم مردمی و اعتراضات گسترده خیابانی است»، حضور زنان در این مبارزات را تاثیرگذار خوانده و نوشته: «حکومت استبدادی زن‌ستیز برای همین برخورد خشونت آمیز با زنان را شدت بخشیده است.»

.................................................

مقابل پرونده‌سازی‌های بی‌اساس بایستیم

 

نوشین جعفری از زندان اوین

 

🏻امتداد-نوشین جعفری: دوازده مرداد هزار و سیصد و نود و هشت به شکلی عجیب و با بهانه‌ای واهی بازداشت شدم. در این بیش از سه سال تمرین صبر و سکوت کردم اما حالا خشمگینم. نه به خاطر آنچه بر خودم رفت (هر روزِ این بیش از سه سال برایم کلاس درس بود که از آن بسیار آموخته‌ام) بلکه برای آنچه هر روز بر این سرزمین رفت و می‌رود؛ برای پر پر شدن هر روزه‌ی فرزندان ایران و داغدار شدن مردم؛ برای بازداشت‌های بی‌دلیل و احکام ناعادلانه؛ برای نقض فاحش حقوق بشر: از فاجعه‌ی موشک زدن به هواپیمای اوکراین تا فاجعه‌ی متروپل؛ از آبان ۱۳۹۸ تا این روزها که عزا از پسِ عزا بر سرمان آوار می‌شود؛ و امروز بازداشت دوست عزیزم، ترانه علیدوستی.

 

چند روزی است زمزمه‌های اکانت‌های بی‌هویت و سایبری برای نسبت دادن اکانتی که خیلی از کاربران توییتر صدای او را که یک مرد است شنیده‌اند بلند شده است و انگار پایانی بر پرونده‌سازی‌های مضحک و نخ‌نما برای فعالان مدنی وجود ندارد.

 

ترانه علیدوستی همواره آگاهانه و شجاعانه به دور از عافیت‌طلبی با نام خود فعالیت می‌کرد که اگر می‌خواست پشت اکانت‌های بی‌نام و نشان پنهان شود مسیری که طی می‌کرد این نبود.

 

ترانه علیدوستی کنار مردم سرزمینش ایستاده و گویا این بزرگترین جرمی‌ است که یک هنرمند می‌تواند در این جغرافیا مرتکب شود.

 

با توجه به تجربه‌ی مشابهی که داشتم (یعنی نسبت دادن اکانت توئیتری به من که کوچک‌ترین ارتباطی با من نداشت و دامن زدن اکانت‌های سایبری به این موضوع از یک سو و فشار و تهدیدهای مستمر برای اعتراف اجباری از سوی دیگر که نهایتا به دلیل عدم پذیرش اشتباه از سوی ضابطِ پرونده، منجر به چهار سال حبس تعزیری شد) امروز وظیفه‌ی خودم می‌دانم از آنچه بر ترانه علیدوستی می‌رود ابراز نگرانی کنم و تمام قد کنار او بایستم. ا

 

از تمام فعالان حوزه‌ی فرهنگ و هنر، فعالان مدنی و نهادهای حقوق بشری می‌خواهم نسبت به این موضوع بی‌تفاوت نباشند و اجازه ندهند روند پرونده‌سازی‌های بی‌اساس و بدون سند و مدرک ادامه پیدا کند.

.........................................................................................

یک کمیته حقیقت‌یاب ملی باید «تعرض به زنان زندانی» را بررسی کند

 

مصطفی تاج‌زاده

زندان اوین

 

هشدار خانم نرگس محمدی را مبنی بر تعرض به برخی زنان زندانی باید جدی گرفت و تنها راه ارزیابی آن تشکیل یک کمیته حقیقت یابی معتبر و ملی است که موضوع را به طور دقیق بررسی کند و نتیجه را به اطلاع مردم برساند. با توجه به شخصیت و سابقه و اعتبار خانم محمدی هشدارهای ایشان قابل تأمل و توجه است.

 

تبعیض علیه زنان؛ حتی در زندان

 

متأسفانه تبعیض جنسیتی در زندان، موجب آزار مضاعف زنان زندانی سیاسی است. محدودیت‌هایی که بعید است از طرف مسئولین زندان باشد و به نظر می‌رسد توسط مقامات قضائی اعمال می‌شود. برای مثال برای ۶۰ زن زندانی سه تلفن وجود دارد که موجب محدودیت تماس تلفنی آنان با خانواده‌های‌شان می‌شود در حالی که برای تقریبا هر ۱۰ مرد زندانی یک تلفن موجود است. علاوه برآن مردان امکان تماس در روزهای پنج شنبه و جمعه را دارند در حالیکه زنان از این امکان هم محرومند.

 

همچنین برای ۶۰ زندانی سیاسی زن روزانه تنها دو نسخه روزنامه اعتماد و یک نسخه روزنامه اطلاعات تهیه می‌شود در حالیکه مردان این امکان را دارند که با هزینه خود روزنامه‌های مورد نظرشان را تهیه کنند. این فرصت و امکان برای زنان وجود ندارد.

 

*از گفتگوی مصطفی تاج‌زاده در ملاقات با همسرش فخرالسادات محتشمی‌پور

...............

گفتند :

 

«ــ نمی خواهیم

 

نمی خواهیم

 

که بمیریم !»

 

گفتند:

 

«ــ دشمن اید !

 

دشمن اید !

 

خلقان را دشمن اید !»

 

 

 

چه ساده

 

چه به ساده گی گفتند و

 

ایشان را

 

چه ساده

 

چه به ساده گی

 

کُشتند !

 

 

 

و مرگ ِ ایشان

 

چندان موهن بود و ارزان بود

 

که تلاش ِ از پی زیستن

 

به رنج بارتر گونه یی

 

ابلهانه می نمود :

 

سفری دُشخواری و تلخ

 

از دهلیزهای خَم اندر خَم و

 

پیچ اندر پیچ

 

از پی هیچ !

 

 

 

نخواستند

 

که بمیرند

 

یا از آن پیش تر که مرده باشند

 

بار ِ خفّتی

 

بر دوش

 

برده باشند .

 

لاجرم گفتند :

 

«ــ نمی خواهیم

 

نمی خواهیم

 

که بمیریم !»

 

 

 

و این خود

 

و ِردگونه یی بود

 

پنداری

 

که اسبانی

 

ناگاهان به تـَـک

 

از گردنه های گردناک ِ صعب

 

با جلگه فرود آمدند

 

و بر گــُـرده ی ایشان

 

مردانی

 

با تیغ ها

 

برآهیخته .

 

 

 

و ایشان را

 

تا در خود بازنگریستند

 

جز باد

 

هیچ

 

به کف اندر

 

نبود . ــ

 

جز باد و به جز خون ِ خویشتن ،

 

چرا که نمی خواستند

 

نمی خواستند

 

نمی خواستند

 

که بمیرند.

 

 ...................

از : احمد شاملو

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©