۹
اسفند ۱۳۹۴
مدرسهی
دوشیزگان
کجاست
عمر
نخستین مدرسهی
دخترانهی
تهران چهار
روز بیشتر
نبود
فاطمه
علیاصغر
صد و نه
سال از آن
روزگار میگذرد؛
تصویر مکانها
اینجا، در
میدان
محمدیه، در هم
ریخته. از بازارچهی
حاجمحمدمحسن
نشانی نیست.
همانجایی که
نخستین مدرسهی
دخترانهی
تهران بنا شد.
«شما مدرسهای
به نام
دوشیزگان این
حوالی میشناسید؟»
رهگذران بیخبرند.
«خانهی بیبی
استرآبادی
چطور؟» حرکت
پاها تندتر میشود.
مغازهدارها
سر تکان میدهند:
«نمیشناسم»،
«نمیدانم».
قدیمیترها
مردهاند.
خاطرهی آن
روزها از هم
پاشیده. خاطرهی
مدرسهای که
در وصفش آمده:
«حیاطی بزرگ
دارد و اتاقهای
متعدد با تمام
لوازمات
مدرسه. از
برای افتتاح
این مدرسه پنج
معلمه تعیین شده
است که هر
کدام یک درس
میدهند از
قبیل نخست
نامه، مشق
قلم، تاریخ
ایران،
قرائت، کتاب
طباخی،
قانون، مذهب،
جغرافیا، علم
حساب. بر حسب
قوهی هر دختر
و خانمی این
علوم تدریس میشود.
بهعلاوه
اتاقی هم معین
شده که در
آنجا هنرهای
یدی، از قبیل
کاموادوزی،
زریدوزی،
خامهدوزی،
خیاطی و غیره
تعلیم میشود.
تمام معلمان
از طایفهی
اناثیه هستند
و به غیر از یک
پیرمرد
قاپوچی مردی
در این مدرسه
نخواهد بود.
اتاق ابتدایی
ماهی پانزده
قران، اتاق
علمی ماهی ۲۵
قران. به فقرا
تخفیف داده میشود.
هر دو نفر
شاگرد یک نفر
مجاناً قبول
میشود. امید
است که در وطن
عزیز ما
هزاران از این
مدارس افتتاح
شود.»(۱)
صدای
رفت و آمد
زنان و مردان
در آستانه
دروازهی
محمدیه در هم
میپیچد. از
دروازهی
ناصرالدین
شاهی، تنها
نشان از سر در
این یکی باقی
مانده. گویی
هیچگاه
مدرسهی
دوشیزگان
اینجا نبوده
است. مدرسهای
که کلاسبندیاش
را از روی
کلاسهای
قزاقخانه، که
پسر بیبی میرفت،
چیده بودند؛
یعنی «شکل دو
ردیف میز و
نیمکت مقابل
آن در دو طرف
اتاق و در
مقابل قسمت
بالای اتاق میز
معلم و صندلی
پشت میز را بهطوریکه
روبهروی بچهها
باشد.»(۲) و یک
نقشهی
جغرافیا هم به
دیوارش زده
بودند.
با
اینکه تکه
کاشیهای آبی
بهجامانده
بر سر در
دروازهی
محمدیه هنوز
خاطرهها را
میبرد به آن
روزگار؛ «افسوس
که شکل شهر
زودتر از قلب
فانی تغییر میکند.»(۳)
دیگر کمتر کسی
حتی یاد دارد
از آن زمان که
میدان محمدیه
نامش «قاپوق»(۴)
بود و تپهای
خاکی در میانهی
آن درست کرده
بودند و روی
آن ستون گرد
آجری کوتاهی
بنا؛ روی این
ستون را هم
قاپوق گذاشته
بودند و
مجرمان را سر میبریدند،
مردم هم در
پای آن اجتماع
میکردند؛
عملی که بعد
از مشروطیت
وحشیانه دانستند
و به جایش
تختگاهی برای
دیوار دار
ساختند و تیرک
چوبی و طناب
دار رویش نصب
کردند و آنجا شد
میدان اعدام.
حالا دیگر در
این میدان دار
وجود ندارد؛
اعدام جاهایی
دیگر با
جرثقیل انجام
میشود. از
قلب میدان
محمدیه مترو
بیرون زده است
اما راهی که
بنیانگذاران
مدرسهی
دخترانه در
تهران
گذاشتند، بهرغم
نیم قرن فاصله
با مدارس
پسرانه، هنوز ادامه
دارد، آنها در
آن زمان به
این باور
رسیده بودند:
«انواع و
اقسام از خواص
و عوام زن و
مرد خوب و بد
هر دو میباشند،
صفات حمیده و
رذیله از همه
قسم مشاهده میشود.
اگر باید
تربیت بشوند
باید همه را
بنمایند. و
تربیت هم
موقوف به تمام
قوانین تمدن و
تدین ملیه و
دولتیه و
شرعیه و عرفیه
کشوریه و لشکریه
میباشد.»(۵)
سرنوشت
شوم میرزاحسن
«هنگامی
که مجلس را به
توپ بسته
بودند، یکی از
روحانیون در
شاهزاده
عبدالعظیم بر
سر منبر رفت و
فریاد زد: وا
شریعتا که مملکت
مشروطه شد.
روزی هم فریاد
زد: بر آن
مملکت باید
گریست که در
آن دبستان
دوشیزگان باز
شده است و
مردم زار زار
گریستند.»(۶)
سال
۱۲۸۵ خورشیدی
بود. نیم قرن و
پنج سال از راهاندازیدارالفنون،
نخستین مدرسهی
پسرانه، در
خیابان
ناصریه
(ناصرخسرو) میگذشت؛
مدرسهای که
بانی آن
گشایشش را
ندید و در
حمام فین کاشان
رگش را زدند و
بیست سال هم
از آن روزی میگذشت
که میرزا حسن
تبریزی،
رشدیه، به
تهران آمد و
مدرسهای
پسرانه را در
دروازه
قزوین، باغ
کربلایی
عباسعلی (باغ
انگوری)، بنا
کرد. سرنوشت
شوم میرزا حسن
هم کم از
امیرکبیر
نداشت. او را
هم یک بار
ترور کردند که
به انجام
نرسید و چندین
بار تکفیر. به
او فحاشی
کردند، نفی بلد
کردند. با
اینکه وصیت
کرده بود: «مرا
در محلی به
خاک بسپارید
که هر روز
شاگردان
مدارس از روی
گورم بگذرند و
از این بابت
روحم شاد
شود.»(۷) هرگز
روحش را شاد
نکردند. این
مرد انقلابی
را جایی دفن
کردند که کس
نشناسد و
مدرسهای
نباشد.
دیگر
زمان آن رسیده
بود که تبوتاب
مشروطهخواهی
زنان را هم به
جنبش وادارد.
طوبی آزموده
قدم به این
راه پرخطر گذاشت
و مدرسهی
پرورش را
بنیان نهاد
اما به چهار
روز نکشیده،
مأموران دولت
ریختند و با
فحاشی مدرسه
را بستند. سه
سال بعد، بانو
بیبی
استرآبادی دل
به دریا زده و
اینهمه بیعدالتی
در قبال زنان
ایران را تاب
نیاورد، خودش
در کودکی با
لباس و نام
پسرانه به
مدرسهی کمالیه
در خیابان
قوام السلطنه
میرفت و حالا
میخواست
کاری کند
کارستان. او
که کتاب
«معایب الرجال»
را در پاسخ به
کتاب «تأدیب النسوان»
نوشته بود،
مدرسهی
دوشیزگان را
در دروازهی
ورودی تهران
آن روزگار،
دور از ارگ
سلطنتی، در
نزدیکی
دروازهی
محمدیه
بازارچه حاجی
محمدمحسن در
خانهی شخصی
خودش راه
انداخت. بر پا
شدن مدرسه
دخترانه
همانا و بر پا
شدن بلوا
همانا.
پس
فریاد وا
اسفنا بلند
شد، آقای
سیدعلی شوشتری،
یکی از بزرگان
محلهی
محمدیه، ورقهای
چاپ کرد با
این مضمون که
دبستان
دوشیزگان را
بیبی خانم
افتتاح کرده،
این زن مفاسد
دینیه دارد،
در منزلش تار
میزنند و
اجتماع
هنرمندان است.
کار به جایی
رسید که
«تکفیرنامهی
بیبی خانم
را، دم واگنی
اسبی، ورقهای
یکشاهی میفروختند.»(۸)
سر آخر
هم، اوباش را
تحریک کردند
تا بریزند و مدرسه
را غارت کنند.
هر چه بیبی
پیش وزیر
معارف وقت
مخبرالسلطنهی
هدایت رفت و
دادخواهی
خواست به
نتیجه نرسید.
همهی این
تلاشها در
سالی اتفاق
افتاد که در
چهارده
مردادش فرمان
مشروطیت امضا
شده بود. وزیر
معارف سرانجام
نتوانست
دادخواهی بیبی
را نادیده
بگیرد و برای
اینکه مدرسه
به کارش ادامه
دهد، شرط و
شروطی گذاشت.
اینکه تابلو
مدرسهی
دوشیزگان را
بردارند و
تنها دختر از
چهار تا شش
سال پذیرفته
شود و بزرگترها
را هم از
مدرسه اخراج
کنند زیرا
آقای سیدعلی
شوشتری گفته
بود: «دوشیزه
به معنی باکره
است و باکره
شهوتانگیز!»(۹)
پس دختران
بالاتر از شش
سال را به خانه
روانه کردند و
هرچه آنها جیغ
زدند و داد
برآوردند،
دادخواهیشان
به جایی
نرسید.
مدرسهی
ناموس
در
کوچه ناموس در
خیابان
شاهپور نزدیک
میدان حسنآباد
هم نه نشانی
از مدرسهی
ناموس هست و
نه هیچ مدرسهی
دیگری. خانههای
قدیمی یکی یکی
دارند فرومیریزند
تا جایشان
آپارتمانهای
سیمانی بالا
بیاید. «مدرسهی
ناموس؟
نشنیدم تا
حالا. اما
خیلی سال پیش
به یکی از
کوچههای
اینجا که الآن
اسمش هست
«زهره کرمانی»
میگفتند،
ناموس.» مرد
مغازهدار
عینک به چشم
زده است و
بریدهی
جراید را به
دیوارهای
کوچک مغازهاش.
کوچهپسکوچههای
خیابان
شاهپور هنوز
از مدارس
دوران رضاشاه
نشان دارد اما
از مدرسهی
ناموس نه.
در
خیابان
شاهپور در
کوچهی اسدیمنش،
که پیشتر
نامش البرز
بوده، مدرسهی
طلیعه قرار
دارد. این
مدرسه در
گذشته هنرستان
دخترانه بوده
و نامش رضاشاه
کبیر. این مدرسه
بنایی با
معماری دوران
پهلوی دارد و
درست روبهرویش
هم مدرسهی
غدیر است که
در قدیم نامش
بوده «محمد
قزوینی»؛
مدرسهی
قدسیه هم کمی
پایینتر از
آن. مدرسهای
که مادر زن
آقای بنگاهی
محله آنجا درس
خوانده و میگوید:
«بیشتر از
هفتاد سال
قدمت دارد.»
محلیها میگویند
یک مدرسه
دخترانه به
نام «مازیار»
هم در خانهی
زنی به نام
محتشمالسلطنه
بر پا بوده که
حالا نه تنها
مدرسه بلکه
خانه و حمام
آن هم، که به
حمام شازده
معروف بوده،
شده است آجر و
سیمان به تنِ
آپارتمانهای
بیهویت.
مدرسهی
ناموس را طوبی
آزموده بنا
کرد، با آنکه
یک بار بعد از
راهاندازی
مدرسهی
پرورش شکست
خورده و
مورد آماج
تهمت و افترا
قرار گرفته
بود. او دختر
مرحوم
میرزاحسن خان
سرتیپ بود، در
چهاردهسالگی
به همسری
عبدالحسین
میرپنج
درآمد، این زن
و شوهر فرزندی
نداشتند و
اختلاف سنی
آنها زیاد
بود. میرپنج
برای مشغول
داشتن زن خود،
او را به کمک
معلمان خصوصی
به تحصیل
فارسی و عربی
و فرانسه
تشویق کرد.
آزموده در این
فرصت توانست
زبان و ادبیات
فارسی، عربی و
فرانسه را خوب
فرا بگیرد.
طوبی
فراز و نشیبهایی
مدرسهی
دوشیزگان و بیبی
خانم را دیده
و سخت هوشیار
و مصمم شده و
خوب درک کرده
بود که مخالفتخوانیها
و مانعتراشیهایی
که گاه دانسته
و گاه
نادانسته
مدرسهی
دوشیزگان را
به تعطیلی
کشاند، سد
مهیبی است که
مدرسهی
ناموس را باید
از آنها دور
سازد. طوبی که
به دفع حملههای
دشمنان مصمم
بود، به فکر
یاری جستن از
علما و
روحانیون
نواندیش
افتاد. به کمک
دو تن از
شاگردان
خویش، عبارات
و کلمات قصار
بزرگان دین را
برای توجه
هرچه بیشتر
مردم بر
دیوارهای
مدرسه نصب میکرد.
درعینحال میکوشید،
با یاری گرفتن
از روضهخوانها
و مبلّغان و
برپایی جلسات
روضهخوانی
در محیط
مدرسه،
تبلیغات
مغرضانهی
سنتگرایان
را خنثی کند.
چرا از
این مدرسه
نشانی نیست؛
با اینکه
سالیان دراز
دوام آورده و
حتی در ۱۲۹۳
خورشیدی، شش سال
پیش از کودتای
رضاشاه، به شش
باب رسیده و توانسته
سه هزار و
چهارصد و
هفتاد و چهار
دختر را آموزش
دهد؟ حالا
چگونه میتوان
درک کرد حال و
روز
نخستین
زنانی را که
در ۱۳۰۷
خورشیدی از
این مدرسه
فارغ التحصیل
شدند؟ یعنی
توران
آزموده، فخر
عظمی ارغنون،
بیبی خانم
خلوتی، گیلان
خانم، فرخنده
خانم و مهرانور
سمیعی.
در راه
به ثمر رسیدن
این مدرسه، که
دیگر نیست، چه
دردها کشیده
شده. بانو
آزموده در گور
خفته و همهی
مردانی که او
را یاری
رساندند؛
مردانی چون
سیدجواد خان
سرتیپ، نصیرالدوله
و ادیبالدوله
و بیش از همه
میرزا حسن
رشدیه. بانو
آزموده به پاس
جبران کمکها
و هدایتهای
میرزاحسن
رشدیه به او
در نظامنامهی
مدرسه مقرر
داشته بود که
همیشه، و تا
هر زمان که
مدرسهی
ناموس
پابرجاست،
یکی از دختران
خاندانِ
رشدیه میتواند
در آن تدریس
کند.
مدرسهی
مخدرات
اسلامی
برای
اهالی پامنار
نام «دره
المعالی»
بیگانه است؛
محلهی عربها،
كوچهی
صدراعظم
نوري، مدرسهی
مخدرات
اسلامی را از
یاد برده؛
مدرسهای که
در تاریخ به
نام نخستین
دبیرستان
دخترانه ثبت
شده. دختر
سيدعلي شمسالمعالي،
طبيب مخصوص
ناصرالدين
شاه قاجار، این
دبیرستان را
در ۱۲۹۲
خورشیدی در
پامنار بنا
کرد. «دره
المعالی نامش
چون بیبی
استرآبادی و
طوبی آزموده
چندان
پرآوازه نیست»(۹)
اما او و
دخترانش نقش
مهمی در تاریخ
آموزش ایران
به عهده
داشتند.
نقل میکنند
که درهالمعالی
معلمان مدرسه
را از بين
بستگان و خويشاوندان
خود كه از
زنان روشنفكر
آن عهد بودند،
برگزيده و
حقوق گزاف
دبيراني را
چون موسيو احمدخان،
موسيو
عليخان، و
فاضل اعمي، كه
بهترتیب
زبان فرانسه،
رياضيات، و
فقه عربي درس میدادند،
از ثروت شخصي
خود داده. او شاگردانش
را بدون شهریه
میپذیرفت.
زنی آزادیخواه
بود که در
دوران
استبداد
صغیر، همراه
ديگر زنان
روشنفكر، گامهايي
استوار برای
بيداري و
احقاق حقوق
آنان برداشت.
برای او ساختن
و تلاش در راه
آموزش و آزادی
تمامی نداشت،
برای همین در
۱۳۰۲ خورشیدی،
مدرسهی
دخترانهی
ديگري به نام
«دره المدارس»
در كوچهی
ناظم الدوله،
پشت مسجد
سپهسالار،
تأسيس كرد كه
بعدها به
«آزرم» تغيير
نام يافت و
دخترانش، شمسالضحي
و شمسالنهار،
آن را اداره
میکردند.
درهالمعالی
بعد از انعقاد
قرارداد ۱۹۰۷
میلادی وارد
مبارزات
سياسي شد و به
اين قرارداد،
كه ايران را
زير نفوذ
بيگانگان
قرار ميداد،
اعتراض كرد.
او اجتماعاتي
از زنان ترتيب
داد و آنها را
تشويق به
تحريم اجناس
اروپايي كرد.
حتي وكلا را
با تهديد به
مبارزه و
مخالفت با اين
قرارداد
فراخواند.
بنیانی
که این زنان
به پا کردهاند
طی سالیان سال
بعد ادامه پیدا
کرد، زنانی
چون صدیقه
دولتآبادی،
مهرتاج
رخشان، باجی
خانم، خانم
نواب سمیعی،
منیره خانم،
گلین خانم
موافق، شمسالملوک
جواهرکلام،
فخرالملوک،
خانم دکتر ایوب،
و ملاباجی.
حالا در کوچهپسکوچههای
نه تنها تهران
بزرگ که در
بسیاری از
شهرهای ایران
مدرسهی
دخترانه بر پا
شده است و روی
کیوسکها،
روزنامههایی
با این تیتر
هم به چشم میخورد:
«آمار زنان
تحصیلکرده از
مردان پیشی
گرفت.»(۱۰)
*عکس
اول: مدرسهی
غدیر که در
قدیم نامش
«محمد قزوینی»
بود
منابع:
اعلان
روزنامهی
شکوفه
افضل
وزیری،
خدیجه، کتاب
زنان پیشگام
ایرانی،
مطالعات
زنان، ۱۳۸۵،
صفحهی ۲۵
شارل
پییر بودلر،
شاعر و
نویسنده
فرانسوی
تَختهبَند
یا قاپوق:
وسیلهای بود
در قدیم که
برای تنبیه و
شکنجه یا ثابت
نگه داشتن فرد
قبل از سر
بریدن به کار
برده میشد.
استرآبادی،
بیبی، معایب
الرجال
افضل
وزیری،
خدیجه، کتاب
زنان پیشگام
ایرانی،
مطالعات
زنان، ۱۳۸۵،
صفحهی ۲۷
رشدیه،
فخرالدین،
زندگینامهی
پیر معارف
رشدیه-
بنیانگذار
فرهنگ نوین،
انتشارات
هیرمند،
۱۳۷۰، صفحهی
۲۳۷
افضل
وزیری،
خدیجه، کتاب
زنان پیشگام
ایرانی،
مطالعات
زنان، ۱۳۸۵،
صفحهی ۲۷
مصاحبه
با الهام ملکزاده،
پژوهشگر
تاریخ
روزنامهی
همشهری
ــــــــــــــــــــــ
برگرفته
از «شبکه
آفتاب»
http://www.aftabnetdaily.com/