مبارزه
زنان و مبارزه
طبقاتی - بخش
سوم
نوشتهی
ماری
فردریکسن
از
مارکسیستهای
دانمارک
ترجمهی
آرش عزیزی
توضیح
مترجم: دو بخش
اول این مقاله
پیش از این تحت
نام مستعار
«بابک کسرایی»
ترجمه و در
«مبارزه
طبقاتی» منتشر
شده بودند.
بخش سوم و آخر
نیز اکنون، با
بیش از دو سال
تاخیر، منتشر
میشود. این
اثر ارزندهی
ماری
فردریکسن به
زودی به همراه
چند مقالهی
دیگر در قالب
جزوهای از
«مبارزه
طبقاتی» منتشر
خواهد شد. - آ.ع،
اردیبهشت
۱۳۹۲
***
آیا
زنان باید خود
را از جنبش
کارگری جدا
سازند و یا
باید بخشی
ضروری از آن
در مبارزه
برای حقوقشان
باشند؟
به
طور کلی، هر
گونه تلاش
برای جداسازی
فعالین
سندیکایی و
کارگران بر
حسبِ جنسیت
ارتجاعی است و
به نفع سرمایهداران
عمل میکند.
تجربه نشان میدهد
که وقتی زنان
دست به
سازماندهی در
محل کار بزنند
و برای حقوق
خود مبارزه
کنند، مبارزه
فراسوی جداییها
حرکت میکند،
کارگران زن و
مرد را متحد
میکند و موضع
هم زنان و هم
طبقهی کارگر
به مثابهی کل
را تقویت میکند.
فمینیسم
خردهبورژوایی
متاسفانه،
فمینیسم خردهبورژوایی
نیز وارد بخشهایی
از جنبش
کارگری شده
است و علیرغم
نیات خیر
آثاری
زیانبار
داشته است.
بسیاری
از فعالین چپ
دانمارک
خواستهی
افزایش تعداد
زنان مدیر در
شرکتهای
دانمارکی را
پیش گذاشتهاند.
اما این
خواسته به چه
معنی است؟ این
هیچ چیز را
برای اکثریت
عظیم زنان که
قرار نیست رئیس
و مدیر شوند
عوض نمیکند.
برای آنها
هیچ فرقی نمیکند
که دستمزد ۱۵ درصد
پایینترشان
از سوی رئیسی
زن بیاید یا
رئیسی مرد و کسی
که اخراجشان
میکند زن
باشد یا مرد.
موقعیت آنها
اینگونه
تغییری نمییابد.
یک استدلال در
دفاع از
افزایش
مدیران زن این
است که نشان
داده وقتی
زنان بخشی از
هیئت مدیره
باشند عملکرد
شرکت بهبود
یافته - این در
واقع نشان میدهد
که آنها
دارند ارزش
اضافهای حتی
بیشتر از
کارگران
بیرون میکشند.
در حالی که
خانههای
مدیران،
استادان
دانشگاه و
سیاستمداران
زن را دختران
خدمتکار با
حقوق پایین
اداره میکنند،
زنان کارگر با
ساعتهای
کار طولانی،
کاهش ساعات
فعالیت مهد
کودکها و …
تحت فشار
هستند. چنین
خواستههایی
تضادهای
طبقاتی را کمرنگ
میکند.
بورژوازی در
طول تاریخ به
طرق مختلف
تلاش کرده این
احساس را
ایجاد کند که
«ما در کنار هم هستیم»
و داریم کاری
برای حل
مشکلات انجام
میدهیم.
به
بالاترین بخشهای
جمعیت سیاهپوستان
در آمریکا سمتهای
خوبی داده میشود
تا این تصویر
ایجاد شود که
مشکلات حل شده
و در عین حال
بقیهی این
جمعیت را
پایین نگاه میدارند.
پیروزی
انتخاباتی
اوباما در
آمریکا منجر
به امیدهای
عظیم برای
تغییر شد اما
عملا به تغییر
شرایط اکثریت
عظیم سیاهپوستان
آمریکایی
نیانجامیده
است. چنانکه
وزیر شدن
هیلاری
کلینتون هم
فرقی برای اکثریت
زنان
آمریکایی
ایجاد نکرده
است. نمیتوان
گفت تاچر در
انگلستان در
دههی هشتاد و
آنجلا مرکل در
آلمانِ امروز
حتی نمایندهی
یکقدم نزدیکتر
شدن به رهایی
زنان هستند -
درست برعکس.
از
مسائل زنان در
ضمن برای
تشویق
دستورکار
راستگرایانه
در جنبش
کارگری نیز
استفاده شده
است. یکی از
استدلالهای
هلن تورینگ
اشمیت، نامزد
راست در
انتخاب ریاستِ
«سوسیال
دموکراتها»
علیه فرانک
ینسن این بود
که او زن است.
همین اتفاق در
آخرین
انتخابات
دبیر کل «ال.او» (LO)،
کنفدراسیون اتحادیههای
کارگری
دانمارک، نیز
افتاد. در اینجا
بود که هارالد
بورستینگِ چپگرا
در مقابل تینه
آرویگ-هاگنبرگرِ
راستگرا
پیروز شد.
زنانِ
صدر جنبش
کارگری میتوانند
درست مثل
مردان از
اعضای عادی
فاصله بگیرند
و به منافع و
نیازهای آنها
خیانت کنند.
این نه جنسیت
که موضع سیاسی
فرد است که
تعیین میکند
او میتواند
مبارزه برای
رهایی زنان را
به بهترین نحو
پیش ببرد یا
نه.
بدینسان،
مارکسیستها
همچنین مخالف
هرگونه تبعیض
جنسیتی مثبت هستند
مثلا تقسیم
جنسیتی فهرستهای
سخنگویان،
تخصیص درصد
ویژه برای
زنان در رهبری
احزاب، هیئت
مدیرهها و …
ما مخالف
اختصاص درصد
یا تعداد کرسیهای
ویژه به زنان
در هیئتها و
کمیتهها
هستیم. راستگرایان
اغلب از این
به عنوان راهی
برای پیش بردن
افرادشان در
مقابل
جنگندگان
حقیقی طبقاتی
استفاده میکنند.
اکثریت در
رهبری جنبش
کارگری باید
با مسائل
سیاسی و نه
جنسیت افراد
تعیین شود. ما
در ضمن مخالف
تمام پیشنهاداتی
همچون جدایی
جنسیتی فهرست
سخنگویان در
کنفرانسهای
جنبش هستیم.
آنچه حیاتی
است افکار
هستند و نه
جنسیتِ افراد.
جدا از
این واقعیت که
این ابتکارات
کارگر واقع
نمیشوند و،
برای مثال،
باعث پای
میکروفن
رفتن زنان
بیشتری نمیشوند،
آنها در ضمن
نسبت به زنانی
که واقعا فعال
هستند تحقیرآمیز
هستند چرا که
به طور
غیرمستقیم القا
میکنند که
این زنان قادر
به بیان
دیدگاهّهای
خود، مبارزه
برای افکار
خود و فتح
کرسی بر اساس
افکار و مهارتهای
خود نیستند.
ما
مخالف تمام
این پیشنهادات
هستیم چرا که
در طبقهی
کارگر شکاف
ایجاد میکنند
و مردان را
علیه زنان
قرار میدهند
و بر عکس. ما در
تمام جنبش
کارگری
مبارزه میکنیم
تا مسائل زنان
جدی گرفته
شوند و مورد
بحث قرار
بگیرند، هم
توسط مردان و
هم توسط زنان.
مبارزات
زنان در اولین
روزهای جنبش کارگری
زنان
از آغاز
سرمایهداری
بخشی از طبقهی
کارگر بودهاند.
و از همان
زمان در
مبارزه
طبقاتی نیز
مشارکت کردهاند.
اولین
اعتصابِ
دانمارک با
حضور زنان در
سال ۱۸۸۶ صورت
گرفت که در آن
۲۲۵ زنِ بیاتحادیه
در پارچهبافی
«رابنز استیم»
کارخانه را به
تعطیلی کشاندند.
امروز،
زنان شامل ۴۹
درصد اعضای
کنفدراسیون اتحادیهّهای
کارگری
دانمارک میشوند
اما سازمان
یافتن زنان در
اتحادیههای
کارگری بیدردسر
نبوده است. و
هنوز هم
مشکلاتی پیش
رو هست. با
افزایش درصد
زنان کارگر در
بازار میزان سازمان
یافتن و
مشارکت آنها
در مبارزه
طبقاتی نیز
افزایش داشته
است. در زیر
اشارهی
مختصری میکنیم
به بعضی
نبردهای مهمِ
کارگران زن در
دانمارک و
بخصوص درسهایی
که از آنها
گرفتهایم.
بسیاری
فمینیستها
مخالف مبارزه
مشترک هستند.
آنها میگویند
مردان در جنبش
طبقاتی
مردسالار
بوده و هستند
و زنان باید
خود را
جداگانه
سازمان دهند.
این از ۱۸۷۱، سالی
که در آن هم
حزب سوسیال
دموکرات در
دانمارک
تشکیل شد و هم
«انجمن زنان
دانمارک»،
دائما موضوع
بحث بوده است.
شکی نیست که
تعصباتی درون
جنبش کارگری
وجود داشته و
هنوز هم وجود
دارد اما
تاریخ نشان میدهد
که این تعصبات
را میتوان از
طریق مبارزهی
مشترک در هم
شکست.
زنان
اعتصابی
پارچهبافی
«روبنز استیم»
به «اتحادیه
کارگران
نساجی»
پیوستند و
اتحادیه از
اعتصابشان
حمایت کرد.
اما اعتصاب به
شکست ختم شد.
رهبری
اتحادیههای
کارگری این
شکست را به
عنوان نشانی
از «ماهیت
زنانه» معرفی
کرد و گفت
مشکل اینجا
بوده که زنان
قادر به نمایش
همبستگی
نبودند،
نفهمیده
بودند باید کی
و چگونه
مبارزه کنند و
غیره. این
اولین بار
(اما مسلما نه
آخرین بار)
بود که رهبری
اتحادیهها
در جنبش
کارگری
دانمارک،
تقصیر شکست را
به گردن خود
اعتصابیون
انداخت. وقتی
پای زنان در
میان بود،
همیشه تقصیر
ماهیت زنانه بود.
مثلا همین
اتفاق دوباره
در منازعهی
نقاشان
تابلوی زن در
دههی ۱۹۷۰،
که به آن باز
خواهیم گشت،
افتاد.
در
اولین روزهای
جنبش کارگری
درِ بسیاری از
اتحادیهها
به روی زنان
بسته بود گرچه
زنان در پایان
دههی ۱۸۹۰ شامل
تقریبا ۲۰
درصد تمام
کارگران
صنعتی میشدند.
باضافه،
اشکال مختلف
دیگری از
اشتغال مزدی
زنان نیز
موجود بود،
مثلا
خدمتکاران
خانگی. برای
بسیاری
خانوادههای
کارگری،
درآمد زن
بسیار مهم بود
و برای مادران
منفرد، حیاتی
بود.
سازماندهی
زنان عموما
دشوارتر بود،
تا حدودی به
این خاطر که
بسیاری از
خانه کار میکردند
و بدینسان
کاملا منزوی
بودند و در
ضمن به این
خاطر که با
توجه به
تعهدهای کار و
تعهدهای
خانوادگی باندازهی
کافی دردسر
داشتند. با
این همه اما
سازماندهی
میان آنان
رشدی پیگیر
داشت. در
پایان دههی
۱۸۹۰ حدود ۲۰
درصد از
کارگران
صنعتی زن در
اتحادیههای
کارگری
سازمان یافته
بودند که
بیشتر از بیشترِ
کشورها بود.
از سال
۱۸۸۸، «سوسیال
دموکراتهای
دانمارک»
خواستهی
«رهایی کامل
نوع بشر بیتوجه
به جنسیت،
نژاد و ملیت»
را در برنامهی
خود گنجاندند
و خواهان حق
رای یکسان
برای مردان و
زنان و دستمزد
برابر برای
کار برابر
شدند. البته
تبعیضاتی
درون جنبش
کارگری وجود
داشت و وجود
دارد و جنبش
کارگری در
بسیاری موارد
رویکردی
ارتجاعی به
مسائل زنان
دارد. اما نقد
فمینیستی از
موضع جنبش
کارگری در
مسائل زنان گمراهانه
است.
درون
جنبش کارگری،
این آرمان که
زن باید در
خانه بماند تا
دههی ۱۹۶۰
پابرجا بود.
مرد نانآور
خانواده حساب
میشد و هدف
جنبش کارگری
گرفتن دستمزد
برای او بود و
در نتیجه
نیازی به کار
کردن زن نبود.
در دنیای
واقعی، اما،
بخش اعظمی از
زنان طبقهی
کارگر از نظر
مالی توان در
خانه ماندن را
نداشتند.
امروز
ساده است که
بگوییم ورود
زنان به بازار
کار قدمی
مترقی بود اما
از پایان قرن
نوزدهم به این
طرف زنان طبقهی
کارگر جای
چندانی برای
پیشرفت در
بازار کار نداشتند.
زنان
بورژوازی و
طبقات متوسط
میتوانستند
حرفهی
پزشکی، وکالت
و … پیشه کنند
در حالی که
زنان طبقهی
کارگر تنها میتوانستند
امیدوار ۱۰،
۱۵ ساعت کار
سخت و سنگین
باشند. در عین
حال خبری از
مهد کودک
عمومی نبود.
زنان بورژوا
میتوانستند
مشکل را با
استخدام
پرستار بچه حل
کنند اما برای
زنان طبقهی
کارگر، مشکلی
جدی بود.
فمینیستها
در ضمن جنبش
کارگری را محکوم
میکنند که
منافع زنان را
به خاطر منافع
کارگران مذکر
ماهر کنار میگذارد
و به عنوان
مثال به
مباحثهی
موجود در مورد
منع کار از
خانه اشاره میکنند.
در اولین
روزهای جنبش
کارگری،
بسیاری از
خانه میکردند
مثلا خیاطها.
برای بسیاری
زنان این تنها
راه تطبیق
مسئولیتهای
کار و خانواده
بود. اتحادیههای
کارگری برای
این ممنوعیت
مبارزه کردند
چرا که طبقهی
کارگران را
متفرق میساخت
و کارگران
خانگی سازماندهی
ضعیفی داشتند.
فمینیستها
مخالف
ممنوعیت
بودند و پاسخشان
این بود که
همین نشان میدهد
زنان باید
خارج از جنبش
اتحادیههای
کارگری باشند.
پاسخ
مارکسیستها
این است که
جنبش کارگری
باید خواست
مهد کودک
مناسب، امن و
با قیمت
مناسب،
دستمزد قابل
زندگی و ساعات
کاری انسانی
برای همگان را
پیش بگذارد.
چنانکه
مارکس و انگلس
در «مانیفست
کمونیست»
توضیح دادند:
«کمونیستها
و پرولتارها
بطور کلی با
یکدیگر چه
مناسباتی
دارند؟
کمونیستها
حزب خاصی
نیستند که در
برابر دیگر
احزاب کارگری
قرار گرفته
باشند.
آنها
هیچگونه
منافعی که از
منافع کلیه
پرولتارها
جدا باشد
ندارند.
آنها
اصول ویژهای
را به میان
نمیآورند که
بخواهند جنبش
پرولتاری را
در چهارچوب آن
اصول ویژه
بگنجانند.
فرق
کمونیستها
با دیگر احزاب
پرولتاری
تنها در این
است که از
طرفی،
کمونیستها
در مبارزات
پرولتارهای
ملل گوناگون،
مصالح مشترک
همه
پرولتاریا را
صرف نظر از
منافع ملیشان،
در مد نظر
قرار میدهند
و از آن دفاع
مینمایند، و
از طرف دیگر
در مراحل
گوناگونی که
مبارزه
پرولتاریا و
بورژوازی طی
میکند، آنان
همیشه
نمایندگان
مصالح و منافع
تمام جنبش
هستند.»
(مانیفست
کمونیست،
نسخه فارسی
اداره نشریات
به زبانّهای
خارجیِ مسکو،
۱۹۵۱.)
میبینیم
که آنها بر
«کلیه
پرولتارها»
تاکید میکنند.
جنبش کارگری
را نمیتوان
دور زد. مسائل
زنان را نمیتوان
جدا از مسالهی
مبارزه
طبقاتی دید.
مساله فقط این
نیست که رهبران
جنبش کارگری
موضعی مترقی
در مورد مسائل
زنان ندارند.
در طول تاریخ،
جنبش کارگری
روی خطوط
بسیاری متفرق
و مشتت شده
است. مثلا
کارگران ماهر
و ناماهر را
علیه هم به
بازی گرفتهاند.
در ضمن، نمونهی
اخیرتر آنرا
در بهار ۲۰۰۸
و در جریان
اعتصابات
کارگران دولتی
در رابطه با
مذاکرات
دستمزدها
دیدیم که گروههای
مختلفی از
کارمندان
دولت،
پرستاران، کارگران
مهدکودکها،
پرستاران
سالمندان و …
چندین هفته
اعتصاب کردند
چرا که از
قراردادی که
پیش گذاشته
شده بود راضی
نبودند. رهبران
بعضی اتحادیههای
کارگران
دولتی که
اعتصاب نکرده
بودند در رسانهها
خواهان این
شدند که این
اعتصابیون
نباید بیش از
قرارداد
پیشنهادی
بگیرند چون در
این صورت
اعضای آنها
ناراضی میشوند.
رهبران
اتحادیههای
مختلفِ در حال
اعتصاب به جان
یکدیگر
افتادند؛
مثلا رهبری
اتحادیهی
پرستاران (DSR) تاکید
بسیاری بر این
خواسته قرار
داد که کارگران
مددکار و
خدمات درمانی
نباید بیش از
پرستاران
حقوق بگیرند.
این اعتصاب
مورد واضح و
مبرهنی بود
برای همبستگی
فرای حرفهها
و خواستِ
دستمزد بیشتر
برای بخشهای
کمدرآمد
زنان.
اما
علیرغم این
واقعیت که
رهبرانِ
اتحادیهها
با یکدیگر جدل
کردند،
اعتصاب به
فروپاشی بعضی
تعصبات
انجامید. زنان
با پیوستن به
طبقهی کارگر
به مبارزه نیز
پیوستند. از
طریق مبارزهی
مشترک است که
وحدت فرای
جنسیت و مذهب
و … میتواند
انجام شود.
در سال
۱۸۷۵ نزاعی
کارگری در
میان بود که
در آن به نظر
میرسید
زنانِ سازماننیافته
جای کار مردان
اعتصابی را میگیرند
و این رویکرد
اتحادیهی
کارگران
تنباکو را
تغییر داد و
آنها بر این
امر واقف
آمدند که باید
زنان را هم سازمان
دهند. دبیر کل
کارگران تنباکو
پس از آن
تخاصم گفت:
«جای
تاسف دارد که
کارگران زن و
مرد تا کنون
به اشتباه
نسبت به
همدیگر همچون
رقبا خصومت
داشتهاند
اما در اینجا
نیز
سوسیالیسم
اثر مبارک خود
را گذاشته بود
چرا که ما از
طریق نظریات
سوسیالیستی
به این نتیجه
رسیدیم که
تمام کارگران
در همبستگی
هستند و در
مقابل حملاتِ
سرمایه
برابرند. از
این نظریه ما
در ضمن در
مورد برابری
زنان با مردان
به شفافیت میرسیم
و بدینسان زن
کارگری که کار
مشابه را میکند
باید هماندازهی
مرد دستمزد
دریافت کند.» (Larsein I Arbejdernes
historie I Danmark،
چاپ ۲۰۰، ص
۳۷۶.)
اعتصاب
نقاشان
تابلوی زن در
دههی ۱۹۷۰
در طول
دههی ۱۹۶۰
شاهد شمار
روزافزونی از
اعتصابات باصطلاح
غیرقانونی (Wild-cat) بودیم
یعنی
اعتصاباتی
خارج از روند
رسما پذیرفتهشدهی
چانهزنی. در
بسیاری از این
اعتصابات، از
جمله در صنایع،
زنان نقش مهمی
بازی کردند مثلا
در اعتصاب
فیلیپسِ سال
۱۹۵۴، که در
آن اکثریت
کارگران، زن
بودند.
در دههی
۱۹۶۰ و اوایل
دههی ۱۹۷۰
کارگران زن از
طریق مبارزه
خواستهی
شرایط بهتر،
دستمزد بیشتر
و در چندین
مورد، دستمزد
برابر برای
کار برابر،
مستقل از جنسیت،
را مطرح
کردند. در دههی
۱۹۷۰ گروهّهای
جدیدی، بخصوص
کارگران
دولتی، شروع
به مشارکت در
اعتصاب کردند
که اکثریت
عظیمشان زن
بودند. معلمان
مهدکودک،
پرستاران و … شروع
به استفاده از
اعتصاب به
عنوان سلاح
کردند.
یکی از
معروفترین و
مهمترین
اعتصابات
میان زنان در
دههی ۱۹۷۰
احتمالا
اعتصاب
نقاشان تابلوی
زن در کارخانهی
سلطنتی
پورسلان در
۷۳-۱۹۷۲ بود.
این اعتصابی
بود که به
نقطه ارجاعی
برای کل طبقهی
کارگر بدل شد
و به انگیزش
عظیم همبستگی
از سوی بقیهی
طبقهی کارگر
انجامید و
نشان داد که
زنان بدون شک
قابلیت
اعتصاب را
دارند.
حدود
۱۵۰ زنِ
تابلوکش، که
در «کارخانهی
سلطنتی
پرسلان» تابلو
رنگ میکردند،
از شرایط رو
به زوال کار
که به معنی کاهش
نرخ قطعهای
بود شکایت
کردند. مدیریت
کارخانه قبول
کرد برای
دستمزدی جدید
مذاکره کند
اما دو هفته
بعد
توافقنامه را
لغو کرد. زنان
تابلوکار
حاضر به کار
طبق قرارداد
قدیم نشدند
اما گفتند با
شرایط
قرارداد جدید
کار خواهند
کرد. آنها از
کارخانه
خواستند از دو
ماه اخطار
معمول برای
لغو
قراردادهای
محلی پیروی
کند. در چنین شرایطی
بود که مدیریت
کارخانه آنها
را با این
ادعا که در
اعتصاب هستند
به خانه فرستاد.
زنان
تابلوکار هر
روز در
کارخانه حاضر
شدند و
خواستند تحت
شرایط
قرارداد جدید
کار کنند.
کار به
دادگاه مسائل
کار کشید و
دادگاه ادعای زنان
را پذیرفت که
کارخانه در
لغو قرارداد
محلی
غیرقانونی
عمل کرده است.
دادگاه کار
کارخانه را
محکوم به
پرداخت ۲۰
هزار کرون
دانمارک جریمه
برای لغو
غیرقانونی
قرارداد محلی
کرد اما در
عین حال زنان
تابلوکار را به
پرداخت ۷۲
هزار کرون
دانمارک
جریمه به جرم
اعتصاب
غیرقانونی
کرد تا روشن و
شفاف مشخصهی
طبقاتی خود را
به نمایش
بگذارد.
زنان
تابلوکار که
پیش از آن فکر
نمیکردند
بتوانند هیچ
چیز را عوض
کنند در طول
اعتصاب درسهای
بسیاری
گرفتند و به
خودشان و به
بقیهی طبقهی
کارگر نشان
دادند که زنان
میتوانند
اعتصاب کنند و
در بسیاری
موارد رهبر مبارزه
طبقاتی باشند.
زنان
تابلوکار هر
روز جلسه
داشتند و در
مورد اعتصاب
صحبت میکردند
و بسیاری از
زنانی که پیش
از این جرات حرف
زدن در تجمعات
بزرگتر را
نداشتند شروع
به مشارکت در
مباحثات کردند.
زنان
تابلوکار در
ضمن گشت
بازدید از
سایر کارخانهها،
هر جا که ممکن
بود، سازمان
دادند و
اعتصاب خود را
توضیح دادند.
حمایت از آنها
در کارخانهها
بیکران بود،
هم از نظر
اخلاقی و هم
از نظر مالی.
در مجموع ۳۵۲۳۱۱
کرون دانمارک
جمعآوری شد
که درآن زمان
میزان عظیمی
پول بود. حکم
دادگاه کار به
جمعآوری
خودبخودی کمک
مالی در سراسر
کشور انجامید
که رویهمرفته
به ۶۰ هزار
کرون دیگر
رسید.
اتحادیهی
کارگری و
«ال.او»
مذاکرات در
دادگاه را
بدون درگیر
کردن زنان
تابلوکار پیش
بردند و عموما
با تحقیری
باورنکردنی
با زنان برخورد
کردند. وقتی
زنان
تابلوکار
پرسیدند
حکمیت حرفهای
چیست،
نمایندگان
سندیکاییشان
پاسخ دادند که
«یک اتاق است و
یک میز و دو صندلی…
اگر هم به شما
توضیح بدهیم
نمیفهمید.»
(تاگسن، «Erfaringer fra en arbejdskamp»، هزار
و نهصد و
هفتاد و چهار.)
رئیس «ال.او»،
توماس نیلسن،
به مطبوعات
گفت تقصیر خود
زنان تابلوکار
بوده که چنین
جریمهای
هنگفتی
دریافت کردهاند
و آنّها
«احمق و لجوج و
نادان» هستند. (Plattepigernes kamp، هزار و
نهصد و هفتاد
و چهار.) از سوی
دیگر حمایت
وسیعی که از
سوی کارگاهّها
میآمد نشان
داد که گرچه
رهبری
اتحادیههای
کارگری چنین
برخورد خفتآمیزی
با زنان
تابلوکار
داشت، این
مسلما در مورد
کارگران عضو
اتحادیهها
صدق نمیکرد.
وقتی
فمینیستها
اتحادیهها
را محکوم میکنند
که تحت غلبهی
مردان هستند،
فراموش میکنند
که فرقهای
عظیمی بین
رهبری و صفوف
موجود است.
رهبری عموما
برخوردی
مستکبرانه با
اعضا، مستقل
از جنسیتشان،
دارد اما این
بخصوص در مورد
گروههای
حاشیهایشده
صدق میکند.
وظیفه، ایجاد
وحدت میان
کارگران علیه
این مشتت
ساختن طبقهی
کارگر است و
اینگونه فشار
آوردن بر رهبری
و نه کمک به
افزایش این
تشتت.
اعتصاب
به نوبهی خود
ربطی به مسائل
زنان نداشت
اما در طول اعتصاب
مسائل
اینچنینی
برای زنان
درگیر مطرح شد.
یکی از زنان
تابلوکار
توضیح میدهد
که این روند
چگونه اتفاق
افتاد:
«به
نظرم همهمان
همیشه این را
در خودمان
داشتیم که نباید
بگذاریم با ما
بد صحبت کنند،
با اینکه
دخترهایی بیش
نبودیم - اما
تنها در طول
سال گذشته است
که واقعا آگاه
شدهایم. نه
ابتدا به
عنوان زن که
به عنوان
انسان. پیش از
این قابل تصور
نبود که زنان
میتوانند
وارد تخاصم
شوند اما دیگر
چنین نیست. خیلیها
به ما گفتند
که انتظار
نداشتند
گروهی از زنان
اینقدر طولانی
مقاومت کند بی
آنکه خود به
دشمن بدل شود.
این دیدگاهی
عتیق است که
مردان نسبت به
دختران دارند.
اما این واقعیت
در آن هست که
این احتمالا
مشکل بزرگتری
برای بسیاری
از دختران،
نسبت به گروه
مشابهی از
مردان، بوده
است. مادران
منفرد بسیاری
هستند و عموما
کسان زیادی که
خرجهای
زیادی به گردن
دارند.»
(تایگسن، Erfaringer fra
en arbejdskamp،
هزار و نهصد و
هفتاد و چهار،
صفحهی ۶۶.)
بسیاری
زنان میدیدند
که تخاصم در
سه جبهه صورت
میگیرد:
کارفرمایان،
اتحادیههای
کارگری و جبههی
خانگی. برای
مادران
منفرد، به
وضوح دشوار بود
که درگیر
قائله شوند
اما خیلیها
که همسر
داشتند نیز با
دشواری مواجه
بودند چرا که
مردانشان
نمیتوانستند
بفهمند
اعتصاب راجع
به چیست و
شکایت میکردند
که بهشان بیتوجهی
میشود. چندین
نفر از زنان
تابلوکار در
اثر این
تخاصم، طلاق
گرفتند.
اعتصاب اغلب
عواقبی گسترده
دارد از جمله
عواقب داخلی
برای شرکتکنندگان
و برای مثال،
طلاق نادر
نیست.
بدون
شک نکتهی
یگانهای
نیست که وقتی
زنان دست به
اعتصاب میزنند
به مفهوم
بسیار
متفاوتی از
خود میرسند
چنان که چندین
نفر از زنان
تابلوکار آنرا
شرح دادند، که
از «خواب
برخواستهاند»
و این در ضمن
شرایط خانه را
هم تغییر میدهد.
بسیاری از این
زنان پس از
این ماجرا در
اتحادیه
فعال شدند.
اما یک اعتصاب
به خودی
مشکلات را حل
نمیکند؛
مبارزهای
عمومی علیه
سرمایهداری
لازم است تا
مردم بتوانند
حقیقتا آزاد
شوند. گفتهی
زیر از یکی از
زنان
تابلوکار پس
از تخاصم به خوبی
نشان میدهد
که چرا
اینگونه است:
«حالا
سر کار
بازگشتیم.
اوضاع عجیبی
بود. من سرمست
از شادی بودم
اما در عین
حال زخم
خورده. دوباره
باید قطعهکاری
میکردم. قرار
نبود فکر کنم،
سخن بگویم یا
عمل کنم. نمیتوانستم.
به همکارانم
نگاه کردم.
برای آنها هم
همینقدر
دشوار بود؟
آیا حقیقت
داشت که ما
دوباره باید
ابزارآلاتی
مولد میبودیم
بی فرصتی برای
صحبت و درک
تمام آنچه از
سر گذرانده
بودیم؟»
(همانجا.)
مبارزه
برای دستمزد
برابر
پس از
سالها فشار
از سوی کارگران
زن، بخصوص در
طول اعتصابات
رانندگان زن
جرثقیل در
اسکله و
کارزار مشترک
زنان اتحادیههای
کارگری و
همچنین جنبش
جوراب شلواریهای
سرخ، دستمزد
برابر در سال
۱۹۷۳ در
قراردادهای
دستهجمعی
بخش خصوصی
گنجانده شد.
اتحادیهی
زنان کارگر در
دانمارک (کاد،
KAD) سالهای
سال بود خواست
دستمزد برابر
را مطرح میکرد.
آنها این
خواسته را در
مذاکرات برای
قراردادهای
جدید در سال
۱۹۴۵ و در
سراسر دههی
۱۹۶۰ اتخاذ
کردند و
اتحادیههای
متعددی
خواستِ
دستمزد برابر
را در دستور کار
گذاشتند. در
سطح عمومیتر،
در کل جامعه،
به عنوان بخشی
از روند عمومی
رادیکالسازی،
تمرکز بیشتری
بر مسائل زنان
بود. جوانان،
بخصوص زنان
طبقهی
متوسط، شروع
به مطرح کردن
مسائل زنان
کردند و گروهّهای
مختلفی تشکیل
دادند که
رویهمرفته به
جنبش جوراب
شلواریهای
سرخ معروف شد.
جوراب شلواریهای
سرخ از همان
آغاز خواست
دستمزد برابر
را مطرح
کردند. در
همان روزی که
اولین حرکت
معروف این
جنبش صورت
گرفت، با آتش
زدن کرستها
در خیابان
اشتروگه
(خیابان اصلیِ
کپنهاگ)، آنها
به آبجوسازی
توبورگ رفتند
و اعلامیههایی
با خواست
دستمزد برابر
پخش کردند.
جوراب
شلواریهای
سرخ توجه را
به این خواسته
جلب کردند اما
تنها وقتی که
زنان کارگر در
اتحادیهها
آنرا در جنبش
طبقهی کارگر
مطرح کردند
بود که اعمال
آن ممکن شد. در
سال ۱۹۷۱
گروهی برای
دستمزد برابر
بر پا شد که
زنان فعال
اتحادیههای
کارگری بخصوص
از دپارتمانِ
۵ «کاد» (کارگران
صنعتی)، جوراب
شلواریهای
سرخ و احتمالا
زنانی از سایر
گروهها در آن
شرکت کردند.
رهبری سراسری
«کاد» درگیر نبود
و فقط بخش چپ
اتحادیه وارد
شد. این گروه تظاهراتی
برای دستمزد
برابر سازمان
داد و ۱۳ هزار
اعلامیه در
کارخانهها و
کارگاههای
بزرگ کپنهاگ
توزیع کرد و
زنان از چندین
کارخانهی
اصلی در
سازماندهی
تظاهرات
درگیر شدند.
تظاهرات در
روز ۸ فوریهی
۱۹۷۱ با حضور
هزاران نفر
برگزار شد و
کارگران زنان
توبورگ دست به
اعتصاب زدند.
تظاهراتها
و عموما شمار
روزافزون
اعتصابات
غیرقانونی،
مثل اعتصاب
زنان
تابلوکار،
رهبری اتحادیههای
کارگری را تحت
فشار قرار داد
و دبیر کلِ
«کاد» پس از
چانهزنی
دستهجمعیِ
سال ۱۹۷۱
تهدید کرد که
اگر دستمزد
برابر در سال
۱۹۷۳ برقرار
نشود، زنان
کارگر دست به
اعتصاب میزنند.
بحثِ برابری
جنسیتی به حزب
سوسیال دموکرات
کشید و در سال
۱۹۷۶ قرارداد
دستمزد برابر تصویب
شد. مبارزه
برای دستمزد برابر
با بسیج تمام
اعضای جنبش
کارگری که موفق
شد رهبری را
تحت فشار
بگذارد به
موفقیت رسید.
جنبش
جوراب شلواریّهای
سرخ بحثهای
مهمی را مطرح
کرد و بسیاری
از فعالین آن
نقش مهمی در
جنبش کارگری
نیز داشتند.
اما این جنبش
همچنان در راه
فمینیستی قدم
بر میگذاشت:
سازمان
مجزایی برای
زنان داشت و
تمرکزش «صرفا»
بر مسائل زنان
بود. جنبش
کارگری و بخشی
از چپِ آن کنار
گذاشته شدند
چرا که با
زنان همبستگی
ندارند و تنها
پر از تعصبات
هستند. این
حرف احتمالا
تا حدودی
حقیقت داشت که
هنوز تعصبات
بسیاری وجود
داشت که، برای
مثال، بیان
روشن آنها را
توسط توماس
لارسن، دبیر
کل فدراسیون
اتحادیههای
کارگری، میدیدیم
اما تاریخ
نشان داده که
گروههای
مجزای بیرون
جنبش کارگری
راهی برای
پیشروی
ندارند.
فعالیتها،
هر چقدر هم
خیرهکننده
باشند و هر
چقدر هم که در
رسانهها
مطرح شوند،
نمیتوانند
مشکلی را حل کنند.
مبارزه باید
درون جنبش
کارگری، در
اتحادیههای
کارگری و
احزاب کارگری
انجام شود.
در
نتیجه دیدهایم
که تفاوت
دستمزد بین
مردان و زنان
یک اونس هم
تغییر نیافته.
اتخاذ قانون
دستمزد برابر
در واقع تنها
این واقعیت را
برملا کرد که
مساله ریشهای
بسیار عمیقتر
دارد و با
قانون و
توافقنامه حل
نمیشود.
به نظر
میرسد
دستمرد برابر
میتواند بار
دیگر در
دانمارک، در
مرحلهی بعدی
چانهزنی
دستهجمعی در
بهار ۲۰۱۰، به
مسالهی مهمی
بدل شود چرا
که رهبری چند
اتحادیه آنرا
به عنوان یکی
از خواستههای
کلیدی خود
برشمردهاند.
این بدون شک
قدمی مثبت است
اما بزرگترین
مشکل طبقهی
کارگر در حال
حاضر بیکاری
است که رو به
افزایش است و
کارفرمایان
همهجا با
استفاده از
تهدید اخراج
بر دستمزدها و
شرایط کار
فشار میآورند.
خطر بزرگی هست
که خواست
دستمزد برابر
توسط
کارفرمایان
مورد استفاده
قرار بگیرد تا
خواهان منجمد
کردن حداقل
دستمزد و حتی
شاید کاهش
درآمدهای
کارگران مرد
شوند. ما
نباید این را
بپذیریم! این
جدا کردن طبقهی
کارگر است. ما
باید خواهان
آن شویم که
کارفرمایان
موقعیت را
بلافاصله با
اعمال همان
چیزی حل کنند
که بیش از ۳۰
سال پیش در
توافقنامهی
جمعی و در
قانون
پذیرفته شد؛
دستمزد برابر
برای کار
برابر!
کارمندان
دولتی در موج
روزافزون
اعتصابات
چنانکه
پیش از این
اشاره شد،
اکثریت عظیم
کارمندان
دولتی زن
هستند که در
موج روزافزون
اعتصابات در
دههی ۱۹۷۰ پا
به پای بقیهی
طبقهی کارگر
دست به اعتصاب
زدند. بازار
کار دانمارک
بسیار
جداسازیشده
است. مثلا
زنان شامل ۷۵
درصد
کارمندان شهرداریها
میشوند و
مردان حدود ۶۶
درصد
کارفرمایان
بخش خصوصی.
وضعیت زنان
ارتباطی
نزدیک با
وضعیت کارمندان
دولتی دارد.
در سراسر دهههای
هشتاد و نود،
بودجههای
دولتی به شدت
کاهش داده شده
بود، شرایط
ترجیحی
اشتغال برای
کارمندان
دولت لغو شد و
شاهد موجی از
خصوصیسازیّها
بودیم و شرایط
کار کارمندان
دولتی به طور مشخص
تحت حمله قرار
گرفت. شمار
کودکان برای
هر معلم، یا
افراد مسن
برای
پرستاران
خانوادگی و
غیره افزایش
یافت.
این
سیاست با دولت
راستگرا از سال
۲۰۰۱ ادامه
پیدا کرد. اما
از آغاز هزارهی
جدید، مبارزه
طبقاتی وارد
دورهی جدیدی
شد و اعتراضات
دوباره قدرت
گرفتند. دولت
راستگرا
حملات خود را
بیشتر از طریق
شوراهای محلی پیش
برد و این
باعث شد چندین
سال جنبشهای
بزرگ داشته
باشیم. در
پاییز ۲۰۰۶
اعتصابِ معلمان
کودکستانها
را داشتیم و
در چندین شهر
شاهد
اعتصاباتی دیگر
بودیم. معلمان
کودکستانها
در دومین شهر
بزرگ کشور،
آرهوس،
پیشتاز مبارزه
بودند. آنها
دست به اعتصاب
غیرقانونی ۴
هفتهای زدند
و در تابستان
۲۰۰۷ گروه
کاملا جدیدی شروع
به حرکت کرد.
کارگران
خدمات اجتماعی
و درمانی شروع
به اعتصاب
برای افزایش
دستمزد کردند.
در
دورهی هجده
ماهه از بهار
۲۰۰۶ به بعد،
سه تظاهرات با
بیش از ۱۰۰
هزار نفر علیه
کاهش بودجهی
رفاهی انجام
شد. آنچه
فقدان آن را
شاهد بودیم نه
روحیهی
مبارزه یا
شجاعت در این
زنان و مردان،
که رهبری بود.
اتحادیههای
کارمندان
دولتی از این
اعتصابها
حمایت نمیکردند
و اعتصابهای
شهرهای مختلف
را هماهنگ نمیکردند
و در نتیجه
اعتصابها
شکست خوردند و
حملات و قطع
بودجهها
ادامه یافت.
در
بهار ۲۰۰۸،
چانهزنی
دستهجمعی
برای
کارمندان
دولت منجر به
چندین هفته اعتصاب
توسط
پرستاران،
معلمان
کودکستانها
و کارگران
خدمات
اجتماعی و
درمانی شد.
خواستهها
«دستمزد
برابر» و
«دستمزد مردان
برای کارگران
زن» بود. اما
منظور دقیق
این خواستهها
روشن نبود.
چنانکه در
بالا توضیح
دادیم،
رهبران
اتحادیههای
کارگری
مختلف، هم آنهایی
که در اعتصاب بودند
و هم آنها که
نبودند، به
تقلا با
یکدیگر
پرداختند. تصویر
روشن این
واقعیت این
بود که در یک
روز پرستاران
در میدان
شهرداری
تظاهرات کرده
بودند و
معلمان در
میدان جلوی
پارلمان. بار
دیگر رهبری
اتحادیههای
کارگری تصمیم
گرفت بخشی از
کارگران را علیه
بخشی دیگر به
کار بگیرد. در
حالی که
اتحادیهی
پرستاران
خواست دستمزد
برابر را مطرح
کرد، با روشنی
بسیار تاکید
کرد که دستمزد
برابر بیشتر
در مورد
پرستاران
کاربرد دارد
تا کارگران
بخش اجتماعی و
درمانی.
مثل
ماجرای زنان
تابلوکار،
اعتصاب به
معنای تغییری
عظیم برای
زنان شرکتکننده
بود. پرستاران
برای اولین
بار از سال
۱۹۷۳ دست به
اعتصاب زدند و
حتی گفتند که
میخواهند
این فکر را از
میان ببرند که
شغل پرستاران
وظیفهای
الهی و حرفهی
امثال
فلورانس
نایتینگلّها
است. این
خواسته در سال
۲۰۰۸ هم توسط
اعتصابیون
تکرار شد: آنها
گفتند دیگر نمیخواهند
لقبِ «دختران
نیک» بگیرند.
اعتصاب
در عمل با
شکستی کوچک
تمام شد (تنها
افزایش
دستمزد اندکی
انجام شد). نه
به خاطر اعتصابکنندگان
که بخاطر
رهبری
اتحادیههای
کارگری. رهبری
اتحادیهها
اعتصابیون را
در تصمیمات
دخالت نداند
چرا که در این
صورت کنترل
اعتصاب را از
دست میدادند
و در عین حال
مبارزات را
هماهنگ
نکردند چرا که
میترسیدند
نفوذ خود را
از کف بدهند و
چرا که مبارزه
را نه مبارزهای
مشترک که
مبارزهای
برای گرفتن
حداکثر
امتیازات
ممکن از پول محدود
بودجههای
دولتی و شهری
میدیدند. این
اعتصاب میتوانست
به سایر گروهها،
بخصوص
کارگران بخش
خصوصی، گسترش
پیدا کند اما
چنین اعتصابی
به کلی از
کنترل رهبری
خارج میشود و
میتوانستیم
شاهد موقعیتی
مثل اعتصاب
عمومی ۱۹۸۵ در
دانمارک
باشیم.
اول،
این به روشنی
نشان میدهد
که این جنسیت
رهبری
اتحادیههای
کارگری نیست
که تعیین میکند
قدم در راه
مبارزه میگذارند
یا نه. رهبری
اتحادیهی
پرستاران ۹۰
درصد شامل
زنان است و
نقش آن در تضمین
پیروزی در
مبارزه بهتر
از رهبری سایر
اتحادیهها
نبود. دوم، در
طول اعتصاب
مشکل دیگری
برای کارگران
بخش دولتی و
در نتیجه گروه
بزرگی از زنان
طبقهی کارگر
نیز روشن شد.
در واقع، در
اینجا
سیاستمداران
هستند که
کارفرما
هستند اما آنها
در عین حال
هرگونه
مسئولیتی را
کنار میگذارند
و از «الگوی
دانمارکی»
صحبت میکنند
که طبق آن
مبارزات
اتحادیههای
کارگری و
مسائل سیاسی
قرار است
کاملا مجزا
بمانند. اما
واقعیت اینجا
است که این دو
را نمیتوان
مجزا کرد و
بخصوص نه برای
کارگران بخش
دولتی. مبارزه
برای دستمزد
بیشتر، شرایط
بهتر برای
کارمندان
دولت و البته
دستمزد برابر
مسالهای
بسیار سیاسی
است و نمیتوان
آنرا تنها از
طریق اتحادیههای
کارگری حل کرد.
رهبری
جنبش کارگری،
هم در اتحادیهها
و هم در احزاب
کارگری
(سوسیال
دموکراسی،
«حزب مردمی
سوسیالیستی» و
«فهرست وحدت»)
باید در کنار
هم خواست
افزایش
دستمزد برای
از میان بردن
تفاوت دستمزد
میان تمام
کارمندان
دولتی را پیش
میگذاشتند.
اینگونه میتواستند
بدیل روشنی در
مقابل سیاست
دولت راستگرا
پیش بگذارند.
مشکل دیگر
برای
کارمندان
دولتی این است
که که دارای
آن وزنی که
کارگران بخش
خصوصی دارند
نیستند تا آنرا
پشت خواستههایشان
بگذارند. هدف
اعتصاب ضربه
به جیب کارفرما
است اما
کارمندان
دولتی که
اعتصاب میکنند،
جیب کسی آسیب
نمیبیند؛ بر
عکس، اغلب بر
کودکان و
افراد مسن و
مریضان تاثیر
میگذارد.
برای مثال،
پرستاران
برای اجتناب
از این مشکل
هنگام
اعتصاب،
خدمات
اضطراری
ارائه میدهند.
در نتیجه در
طول اعتصابِ
سال ۲۰۰۸،
گرچه تمام
پرستاران
رسما در
اعتصاب
بودند، در بسیاری
بیمارستانها،
پرستاران
بیشتری از
روزهای
معمولی سر کار
بودند چرا که
پرستاران
لازم برای
خدمات
اضطراری بیش
از میزان
معمول
پرستاران بود
که خبر از
شرایط دیوانهوار
کار نیز میدهد.
کارمندان
دولتی نمیتوانند
به تنهایی در
نبرد پیروز
شوند. آنها
باید کارگران
بخش خصوصی را
فرابخوانند و
درگیر کنند.
این کارگران
نیز منفعت
عظیمی در
دستیابی به
خدمات رفاهی
مناسب دارند.
باید بر شکاف
بین کارگران
دولتی و خصوصی
غلبه شود. پیش
از این،
قراردادهای
بخشهای
دولتی و خصوصی
به طور همزمان
مذاکره میشد
و مثلا خواست
معلمان
کودکستانها
برای هفتهی
کاری ۳۵ ساعته
نقش مهمی در
اعتصاب عمومی
سال ۱۹۸۵
داشت. پس از
آن، این
مذاکرات مجزا
شد و در نتیجه
قراردادهای
مجزایی امضا
شد. ما باید
خواهان پایان
تمام شکافها
هم درون
سازمانّها و
هم در مذاکرات
بر سر
دستمزدها و
شرایط شویم.
پیش به
سوی رهایی
زنان!
زنان
همیشه نقش
مهمی در تاریخ
داشتهاند و
همچنین در
مجموعهای از
انقلابها از
آغاز مسیحیت و
اسلام تا
انقلاب
فرانسه. انقلاب
روسیه را زنان
با خواست نان
و صلح در روز
بینالمللی
زنان کارگر
آغاز کردند. و
امروز، گرچه بسیاری
از کسانی که
در اعتصابهای
اخیر مشارکت
کردند روحیهی
خود را از دست
دادهاند و
رکود کنونی عموما
به کاهش موقت
شمار اعتصابها
انجامیده،
همچنان در زیر
پوستهی
بیرونیِ
اوضاع شاهد
تحولات بسیار
هستیم. طبقهی
کارگر در هر
مبارزه، چه به
پیروزی ختم
شود و چه به
شکست، میآموزد.
بنبست کنونی
تنها موقتی
است و زیر
پوسته، کارگران
به نتیجهگیریهای
جدید میرسند.
از جمله اینکه
مبارزه را
اکنون باید
سیاسی انجام
داد و یکی از
نتایج
اعتصابِ
کارمندان
دولتی،
افزایش عظیم
شمار افرادی
بوده که به
«حزب مردمی
سوسیالیستی»
میپیوندند و
به آن رای میدهند.
طبقهی
کارگر دوباره
و دوباره
وادار به نبرد
میشود و
خواهان رهبریای
خواهد شد که
مبارزه را در
جهت منافع آن
به پیش ببرد.
اینگونه است
که بنیان
رهایی کامل
زنان و حذف
هرگونه ستم
مهیا میشود.
مبارزهی
زنان بخشی از
مبارزهی
طبقهی کارگر
برای آزادی و
رهایی است.
این بر
دوش نسل حاضر
است تا جامعهای
بر پایهی
سوسیالیسم
حقیقی بسازد که
در آن رهایی
زنان و بشر به
مثابهی کل
ممکن باشد.
کارگران زن در
طول تاریخ
شجاعت و روحیهی
مبارزهی خود
را نشان دادهاند
و نقشی حیاتی
در مبارزه
برای جامعهای
سوسیالیستی
بازی کردهاند،
جامعهای که
در آن، به قول
انگلس، از
«قلمروی ضرورت
به قلمروی
آزادی» گام برخواهیم
داشت.*
منبع:
«در دفاع از
مارکسیسم»، وبسایت
گرایش بینالمللی
مارکسیستی (http://www.marxist.com/)،
هجده مارس
۲۰۱۰