راهکارهای
نهادین شدنِ
امکانات
معطوف به تغییر
کمال
خسروی
در
حاشیهی
مقالهی
«اتفاق خودش
نمیافتد»
مقالهی
«اتفاق خودش
نميافتد» بهنظر
من از چند جهت
قابلتوجه
است: ساختمان
و
استخوانبندياش؛
سطوح رویکردش
به موضوع؛ و
زبان یا
گفتمانی که
بیان این سطوح
را در آن
ساختمان ممکن
میکنند.
این
مقاله با
گزینش چهار
مقدمه که بهنظرم
هشیارانه و با
دقت برگزیده
شدهاند،
نتایجی سیاسی
و تئوریک را
که نميخواهد
یا نميتواند
بگیرد،
اجتنابناپذیر
ميکند؛
شایستگياش
هم همین است.
حتی اگر این
نتایج، بهویژه
در بُعد
تئوریک از زمرهي
پاسخ نباشند و
بیشتر حوزهي
پرسش را دقیقتر
کنند؛ و ــ
اگر اجازهي
برداشتن یک
گام دیگر را
داشته باشیم
ــ حتی اگر
این نتایج از
حوزهی
انتظار خود
نویسنده
فراتر روند.
این
مقاله در سه
سطح به موضوع
خود ميپردازد:
یک؛ سطح
سیاسی
بلاواسطه:
در این سطح،
نوشتهي
صداقت، بدون
آلایش به
گفتمانی
کلیشهوار از
هر نوع («چپ»،
ژورنالیستی،
آکادمیک، «فلسفی»)
با اتکا به
ساختمانی که
برای نوشته
برگزیده شده
است، به سادگی
هم هستهي
مرکزی
استدلال دفاع
از شرکت در
انتخاباتها
را ویران ميکند
و هم با حفظ و
تأیید و در
عین حال اعلام
نارسایی
استدلالات
مبتنی
برتحریم
فعال، زمینه
را برای هدف
اصلی، یعنی
فراتر رفتن از
قالب صوری این
تقابل و سوق
دادن جهت نگاه
به محتوا
آماده ميکند.
هستهی مرکزی
استدلال شرکت
در انتخابات،
آنجایی که
«اصیل» است، و
از نگاهی
«واقع بینانه»
به زندگی
واقعی و
روزمرهی
انسانهای
واقعی و
سرگذشتهای
واقعی، از
تنگناهای
حقیقی نان،
آسایش وآزادی
سرچشمه ميگیرد،
چیست؟
استفاده از
اهرمهای
ممکن برای
اعمال، یا به
امید،
تغییراتی در
جهت رفع این
تنگناها. بیش
از این نیست.
(من استدلالهای
صاحبان قدرت،
مایلان به کسب
قدرت در چارچوب
نظام و
چاپلوسان
مستمند شرکت
در قدرت را
نادیده ميگیرم).
دو مقدمهی
اول نوشتهی
صداقت بدون
هرگونه هیجانزدگی
و با استناد
به عملکرد
رسمي نظام
سیاسی، نشان
ميدهد که
چگونه این
تغییرات به
لحاظ
ساختاری، ــ
در قدرت، در
سیاست و
اقتصاد ــ بهویژه
آنجا که
«آزادسازی»
شالودههای
زیرین عمل
اقتصادی را
هدف قرار داده
است، و حتی آنجا
که مبتکران،
خواهندگان،
تصویبکنندگان
و «مجریانش» در
مطلوبترین
موقعیتها
قرار داشتهاند،
غیرممکن بوده
و هستند.
مقدمهي سوم
باز هم بدون
هیجانات
مرسوم و بدون
کاربست زبانی
که دائما
تابلوی «توجه،
توجه، من
رادیکال هستم»
را با خود ميچرخاند،
نشان ميدهد
که چرا و چطور
«تغییراتی» که
در فضاهای تنفس
موقتی حاصل ميشوند،
نهادین نميشوند؛
و این نهادین
شدن در واقع
همان بُرد یا دامنهي
نتیجهي
تئوریکی است
که احتمالا از
دید خود
نویسنده نیز
پنهان ميماند.
و مقدمهي
چهارم بههمان
شیوهي مقدمههای
اول تا سوم
نشان ميدهد
که چهگونه
«گشایش»
اقتصادی، نه
تنها به
«گشایشهای»
سیاسی و
اجتماعی
(«جامعهي
مدنی») راه
نبردهاست،
بلکه حتی
زمینههای
سیاست
اقتصادیای
را که از
انباشت
انتظار ميرود
(رشد و اشتغال)
ــ بگذریم از
اینکه این
انتظار نیز
توهمي ایدئولوژیک
بیش نیست و
نتایجش را در
مثلهشدن
جهان امروز ميبینیم
ــ فراهم نميکند،
بلکه در
بهترین حالت
به فضاهای
انگلی اقتصاد
دلالانه یا
«فرار
سرمایه»ها
منجر ميشود.
موافقان شرکت
در انتخاباتها،
آنها که خود
را دلسوز و
واقعبین ميدانند،
باید بدون
توسل به عوامفریبی
و جنجالبرانگیزی،
نخست پاسخهایی
درخور برای
این پرسشها
داشته باشند.
دقیقاً
همین شیوهي
پاسخ به
موافقان
مداخله (یا
شرکت در
انتخاباتها)،
هدف اصلی
مخالفان فعال
را هم تامین
ميکند. زیرا
هدف تحریم
فعال،
استفاده از
فضای سیاسی
برای آگاهسازی
و افشاگری
است. اینکار
به زبانی صریح
و در گفتمانی
مستحکمتر
انجام شدهاست.
دو:
سطح سیاست با
واسطه
(تئوریک):
این نوشته
ظرفیتهای
سیاسی و
اجتماعی یک
دموکراسی
پارلمانی (واقعی
یا ادعایی) را
نه با حرکت از
نقاط عزیمتی تئوریک
ــ «فلسفی»،
بلکه با
تفسیرشان به
زبان واقعیت
اجتماعی یک
جامعهي معین
و یک تاریخ
معین برعهده
ميگیرد. آنهم
نه فقط از این
طریق که نشان
دهد چگونه
صوری بودن به
معنای جامعهشناختياش
به «قلابی» شدن
در فعلیت
اجتماعياش
فرا رفتهاست،
بلکه از طریق
طرح پرسشهایی
که ضمن افشای
نقش ساختهای
موازی قدرت،
«انتخابی»ها و
«انتصابی»ها،
زمینههای
اجتماعی و
تاریخی این
ساختها را و
نقشی را که بهطور
واقعی در تحققپذیری
یک دمکراسی
صوری بازی
کردهاند، ميکنند
و خواهند کرد،
در مرکز توجه
قرار ميدهد.
آنهم بدون
فروافتادن به
امپریسم یا
اسارت در
گفتمان اقتصاد
آکادمیک
بورژوایی.
پرسشی که در
اینجا طرح ميشود
(و مطمئن
نیستم که طرح
آن عامدانه
است یا از
اجتنابناپذیری
تأویل ناشی ميشود)
به نطر من مهمتر
و ژرفتر از
این است که
دموکراسی
صوری در فعلیت
امروزیاش در
اینجا و
اکنون ما، به
ابتذال و
مضحکهي نسخه
بدلی معوج،
سترون و عوامفریبانه
تنزل یافته
است، ژرفتر
از اشاره به
ظرفیتهای
سیاسی
دمکراسی صوری
در قالب جامعهی
مدنی آرمانی و
ناتوانی
آشکار آن حتی
در پیشرفتهترین
جوامع امروزی
در پاسخدادن
به وعدههای
خویش در همهی
سطوح
اقتصادی،
سیاسی و مدنی
است؛ بهنظر
من پرسشی که
اینجا طرح ميشود،
بیگمان به
ملزومات روششناختیِ
پراتیکِ
تئوریکِ
زمینهي طرح
خود آگاه است،
اما حوزهي
پاسخ را به
پرسش از امکانپذیری
اجتماعی و
تاریخی
الگوهای
متداول سیاسی
و اجتماعی در
این جامعهي
معین گسترش ميدهد،
و مهمتر از
آن، بر اهمیت
نهادین کردن
نتایج این جستجو
تاکید ميکند.
بهنظر من
سیاستورزی
واقعی عبارت
است از آگاهی
به ضرورت آمادگی
سیاسی نهادین
شده و آگاهی
به امکاناتی
است که شرایط
اجتماعی و
تاریخی معین
در متحول شدن به
وضعیت مطلوب
(آرمانی) دارا
هستند. آگاهی
مجرد شناور در
دریای بيانتهای
اندیشه و
تقلیل
امکانات تحول
به الگوهای
سیاسی سترون،
بی گمان در
سیر دگرگونیهای
یک جامعهي
معین نقشی
واقعی ایفا
خواهد کرد،
همان نقشی که
«گُنه» آهنگر
بلخی در برباد
رفتن سر «مسگر»
شوشتری ایفا
کرده است.
سه؛
سطح «سیاستورزی»
و جامعهشناختی:
دعوت به نگاهی
دقیقتر به
ساخت و بافتهای
اجتماعی و
تاریخی، بهویژه
در گذارها.
واکاوی و
پژوهش در لایههای
ژرفتری که
امکانات تحول
تاریخی را در
این جامعهي
معین، حتی
بدون محدود
ساختن آن به
الگوهای شناختهشدهي
گذشته و موجود
در خود نهفته
دارند. بهنظر
من، نتیجهای
را که این
نوشته اجتنابناپذیر
ميکند،
سیاستورزی
در حوزهی
پژوهش
تئوریک،
تاریخی و
جامعهشناختیِ
راهکارهای
نهادین شدنِ
امکانات معطوف
به تغییر
(واقعی و
رادیکال) بهعنوان
پروژهای
نظری و کاربست
پویای نتایج
آنها در سطوح
ممکن، به
عنوان عمل
سیاسی است.
آنچه
این نوشته به
صراحت نميگوید،
اما اجتناب
ناپذیر ميکند،
جستجوی پاسخی
برای پراتیک
تئوریک به مثابهي
سیاستورزی
واقعی است و
پاسخ تلویحی
آن و پاسخ
پیشنهادی من
به آن چنین
است: 1) تمرکز
روی دستگاه
مختصات مشخص
حوزهي پرسشها.
2) ژرفنگری،
جدیت،
شکیبایی و
پرهیز از ادا
و اطوارهای
نمایشی. 3)
گستاخی در
گزینش حوزهی
پرسشها و بیهراسی
از نتایج و
پاسخها. و 4)
مهمتر از
همه: کوششِ
کوشندگان در
نهادین کردنِ
پاسخها و
مشارکت
مشارکتکنندگان
در پراتیک
سیاسیِ همین
نهادها.
بهنظر
من کار
تئوریک، آگاه
بودن به حلقههای
میانيای نیز
هست که به
وساطت آنها
پراتیک
تئوریک در
دگرگونیهای
واقعی جامعه
تعین ميیابد.
بدیهی است که
شطحیات یک
متأله یسوعی
پنج قرن پیش
هم با هزار
حلقهي واسط،
ربطی به
دگرگونیهای
معین در جامعهی
امروز ما دارد
و در این سطح
از انتزاع،
نقش خود را
ایفا ميکند.
اما مهم این
است که بدانیم
که حلقههای
واسط پراتیکِ
تئوریک هگلخوانی
یا مارکسخوانی
یا کاپیتالخوانی
ما از طریق
کدام حلقههای
واسط و چهگونه
به سیاستورزی
واقعی مرتبط
ميشوند. ما
باید صادقانه
و با نگاه
انتقادی به خویش
همیشه آگاه
باشیم که تفننات
«روشنفکرانه»ی
ما ــ که بی
گمان حق حیات
و مشروعیت خود
را دارند ــ
چه نقش واقعيای
در سیاست ورزيای
که حتی
موردانتظار
خود ماست، حتی
زمانی که بهنحوی
سخاوتمندانه
به خودشیفتگی
میدان تاخت و
تاز دادهایم،
بازی ميکنند.
همیشه باید
آگاه باشیم که
تأکید بر کار نظری
فینفسه بدون
پیوندهای
آشکار و معین
با پراتیک سیاسی
و اجتماعی
مطلوب خود ما،
تا کجا به
بحران هویت
فردی ما ــ که
آن نیز بهخودی
خود و از
زاویهي یک
آسیبشناسی
اجتماعی و
تاریخی،
مشروع و قابل
توضیح است ــ
مربوط است و
تا کجا با
بحران هویت
اجتماعی و
تاریخی یک موقعیت
معین اجتماعی
رابطه دارد.
اگر
چنین کنیم،
«اتفاق خودش
نميافتد»،
تنها پوستهای
«ارادهگرایانه»
نخواهد بود و
با محتوای
کردار نظری و
عملی رادیکال
انباشته ميشود.
برگرفته
از:« نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.com/