دیدگاه
درباره
کارناوال های
فیسبوکی
امین
حصوری
درباره
شبه کارناوال
های «آب بازی» و
«خز بازی» که
اخیرا با
میانجی رسانه
ها ما را
غافلگیر کرده
اند چگونه می
اندیشیم و چه
جایگاه و
اهمیتی برای
آنها قائلیم؟
به نظر می رسد
تا جایی که این
حرکت ها
خودانگیخته و
محدود هستند،
می توان در
آنها به سان
نمودهایی از
واقعیات
ناهمگون
جامعه در سیر
نامتقارن و پر
اختلال حیات
آن نگریست؛ در
این صورت فارغ
از اینکه چه
میزان حس
همدلی با آنها
داشته باشیم و
فارغ از موضع
مخالف یا
موافق ما نسبت
به شکل و
مضمون شان،
باید آنها را
همچون داده
های خام تجربی
تلقی کرد که
تنها در صورت
تکرار وقوع و
رشد دامنه
اجتماعی،
اهمیتی
تحلیلی در
ساحت کلان
جامعه می
یابند. اما با
این حال نمی
توان از
کنار
دیدگاههایی
که مایلند از
دل این واقعیت
های پراکنده و
محدود، شبه «رخداد»
ی تصنعی و یا
پتانسیلی غیر
واقعی بیرون
بکشند بی
اعتنا گذر کرد
(1). نقد این
دیدگاهها از
این نظر لازم
است که برسازی
این
رویدادهای تصنعی،
در کنار سایر
توهمات مورد
علاقه گفتمان
های غالب،
خواه نا خواه
ترکیبی
التیام بخش می
سازند که گویا
بناست یک خلاء
اجتماعی -
تاریخی بزرگ
را پر کند؛
این خلاء بزرگ
همان مغاکی
است که
سرانجام جنبش
اعتراضی پس از
انتخابات را
به کام خود
کشید و خود از
عدم پایبندی
به الزامات
تدارک یک
مبارزه
سازمان یافته
فراگیر و
هدفمند زاده
شد: یعنی از
ناباوری به
ضرورت نظریه
سیاسی و ضرورت
سازماندهی.
یک) از شواهد
بدیهی شروع
کنیم: مردم
جامعه ما از
فقدان
ابتدایی ترین
آزادی ها در
نحوه انتخاب
رفتارهای
فردی (در ساحت
اجتماع) و به
طور کلی
اختیار سبگ
زندگی
محرومند و در
پیوند با آن
مردم از حق و
امکان شاد
بودن و بروز
شادی در پهنه
های اجتماعی
محرومند.
آموزه های
مذهب ایدئولوژیک،
به صورت
هنجارهای
رسمی و قانونی
مرزهای این
محرومیت را
پاسداری می
کنند. فضاهای
عمومی خفقان
زده مجالی نمی
دهند که شهرها
به رغم درصد
بالای جمعیت
جوان به همان
سهم نیز
بازتاب دهنده
طراوت و شادی
باشند. از سویی
بالا بودن نرخ
و شدت سرکوب،
تمایز گذاری بین
حوزه های
سیاسی و
اجتماعی را
دشوار می شود
و به همان
میزان نیز تعریف
دقیق محدوده
کنش سیاسی
ناممکن می
گردد.
بنابراین با چنین
صورتبندی از
واقعیت، هر
گونه عصیان
علیه این
وضعیت می
تواند بخش
مهمی از
مبارزه با کلیت
نظم مستقر
باشد. اما به
گمان من به
رغم اینکه
باید مبارزه
برای (حق) شاد
زیستن و
آزادی
(انتخاب) سبک
زندگی بخشی
ضروری از
مقاومت روزمره
شهروندان
علیه این نظم
تمامیت خواه
دانست، می
توان در مورد
وقایعی مثل
آنچه در «پارک آب
و آتش» و «پارک
پردیسان» گذشت
(2)، جمع بندی
دیگری داشت و
آنها را لزوما
مترقی یا
برجسته ارزیابی
نکرد یا لااقل
بسیار نازل تر
از سطحی دانست
که در برخی
گزارش های
رسانه ای تصویر
شده است. این
تناقض ظاهری
(در نحوه قضاوت)
لاجرم
ریشه در
شرایط مشخص
امروز دارد.
دو) تفاوت
این نگاه
انتقادی با
دیدگاههایی
که این دو
اتفاق را
برجسته کرده
اند(3) پیش از هر
چیز در نحوه
درک از موقعیت
معینی است که
با افول قابل
پیش بینی جنبش
با آن
مواجهیم. در
حالیکه جنبش
به دلیل فقدان
مقاومت
سازمان یافته
و غالب بودن
گفتمان اصلاح
طلبان بر آن (و تا
حدی هم کم
تحرکی
نیروهای
رادیکال) عملا
به نابودی
کشانده شده و
تقریبا از
فضای عمومی جامعه
حذف شده، دامن
زدن به
تصوراتی که گویا
خیابان از آن
ماست (هر چند
به قصد زنده
نگه داشتن
امید) به
گمانم به نوعی
مشارکت در تحریف
واقعیت و یا
توهم پراکنی
ست؛ واقعیتی
که پیش شرط
رها شدن از آن
این است که در
وهله نخست با تمام
وجود تلخی و
سیاهی آن را
لمس کنیم، تا
شاید در مسیر
چاره جویی به
یافتن دلایل
آن بر آئیم. به
این خاطر که
این جور
تبلیغات تصور
مقاومتی را می
دهد که نه به
لحاظ هدفمندی
مضمون، نه به
لحاظ ابعاد
کمی اش و نه به
لحاظ پیوستگی
با تاریخچه
مبارزاتی
بلافصل خود، وجود
خارجی ندارد.
از یاد نبریم
که گفتمان اصلاحات
(با شرکاء و
فریفتگانش) که
با تئوریزه
کردن ترک
خیابان، عامل
از دست رفتن
سنگرهای
واقعی مبارزه
شدند، اکنون
نیاز دارند که
تصویری
فانتزی از
حضور خیابانی
بسازند. مشابه
این وضع (در
سطحی به مراتب
وسیع تر) را در
زمانی شادهد
بودیم که در
گرماگرم حیات
جنبش و الزامات
مبارزه، به
جای ارائه
راهکار مشخص
در موقعیت های
بحرانی جنبش،
پیشنهادهای
فانتزی مثل
هوا کردن
بادبادک های
سبز یا نظایر
آن داده می شد
(یا در
رادیکال ترین
شکلش، دعوت به
گفتن الله
اکبر بالای
بام ها). اینها
البته در مقاطعی
به عنوان
تاکتیک
مبارزه بد
نبود و حتی برخی
از آنها گاه
مفید بود، ولی
پافشاری
دائمی بر آنها
هم برای
جلوگیری از
میدان یافتن
تاکتیک های
موثر و متفاوت
بود و هم (در
پیوند با
راهکارهای
مشابه) در
خدمت این هدف
بود که بر
فقدان استراتژی
مبارزاتی و یا
ضرورت تدوین
این استراتژی
سرپوش نهاده
شود.
سه) این گونه
حرکت ها چون
در سطح و
مداری هستند
که عملا نمی
توانند پیوند
ارگانیکی با
تاریخچه و
دستاوردها و
حیات زیسته
جنبش برقرار کنند،
در عمل با
نادیده گرفتن
هستی اجتماعی
جنبش (به
واسطه بی
ارتباطی یا بی
اعتنایی شان
با «گذشته»، که
نیازها و
ضرورت های
امروز را
تعریف می کند)
و گریز از
الزامات
موقعیت تاریخی
پساجنبش،
خواه نا خواه
در خدمت محو
سریع تر رد
پای جنبش و
بازگشت به
فضای «عادی»
اجتماعی عمل
می کنند. به
بیان دیگر این
حرکت ها به
دلیل جدایی از
پیوستار
مبارزه و در
فقدان نظریه و
بستر سیاسی
پیوند دهنده،
محکومند که
ناپیوسته و
تفننی باقی
بمانند. در
این میان جسارت
و خلاقیت در
به سخره گرفتن
هنجارهای حاکم،
لزوما به
معنای پیش
نهادن روشی
نظام مند برای
تغییر این
هنجارها و
جایگزینی
آنها با هنجارهایی
شخصی نیست. هر
چند هر یک از
این هنجارشکنی
های محدود
جمعی، خواه نا
خواه به
وضعیتی ورای
هنجارهای
حاکم اشاره می
کنند و از این
نظر به وجود
بالقوه گی های
فراوان برای
به چالش گرفتن
ساختار مسلط
ارجاع می
دهند. اما فضای
جامعه مدت
هاست که از
این گونه
ارجاعات (در
اشکال مختلف)
اشباع و در آن
متوقف مانده
است. در
شرایطی که
جنبش اعتراضی
در عمل ته
مانده مشروعیت
نظام را در
انظار عمومی
فرو ریخته
است، بازگشت
اجتماعی به
هزل «برهنگی
پادشاه»،
متعلق به
موقعیتی
پیشاجنبش است.
چنین بازگشتی
از منظر هستی
شناسی
اجتماعی
جنبش، خواه نا
خواه ماهیتی
ازتجاعی دارد.
چهار) این
درک که این
گونه نمایش ها
(ی محدود و
مقطعی) به
خاطر به چالش
گرفتن تمامیت
خواهی دستگاه
حاکم (در سطح
هنجاری) کنشی
اعتراضی
محسوب می شوند
و لاجرم «مهم»
هستند، در عین
حال ناشی از
این تصور
نادرست است که
گویا یک حکومت
تمامیت خواه
به صرف اینکه
از هیچ کاری
برای تحکیم
ایدئولوژی
خودش دریغ نمی
کند، در عمل هم
قادر است تمام
جامعه را (به
لحاظ تبعیت از
هنجارهای
رسمی در سبک
زندگی و رفتار
اجتماعی) تحت
نظارت و کنترل
خودش بگیرد.
در واقع این
برداشت ریشه
در توهم رایج
و خطرناک
«مطلق انگاری»
قدرت دستگاه
حاکمه دارد.
حاکمان به خوبی
می دانند که
توان و امکان
نظارت و کنترل
جامع شئونات
زندگی
اجتماعی را
ندارند (به
خصوص در حوزه
های خرد تر)؛
ولی به دلایل
واضح در عین اینکه
هیچ گاه از
موازین خود
عقب نشینی نمی
کنند (و حتی
گاه سخت گیری
های بیشتری را
به مجموعه هنجارهای
رسمی اضافه می
کنند)، وانمود
می کنند که
همه چیز را در
زیر چنگال
نظارت و کنترل
خود دارند؛
واقع نمایی
این ادعا شرط
مهمی از شرایط
دوام حکومت
هاست. همه ما
نیز به تجربه
می دانیم که
به رغم سخت
گیری های رایج
و فزاینده، به
طور میانگین
استاندارد
زندگی اجتماعی
مردم (حداقل
در شهرهای
متوسط و بزرگ)
کاملا بیرون
از چارچوب
هنجارهای
رسمی حکومت
قرار داشته و
دارد. شاخص
ترین این
اختلافات و
تقابل ها را
در نحوه پوشش
زنان می بینیم
که در قالب
بدحجابی («عفت
ستیزی»!)،
همواره در دو
دهه اخیر
هنجارهای
رسمی را به
چالش گرفته
است (به رغم
هزینه های
فردی گاه و بی گاه
آن). اما آیا می
توان نام این
کار را مقاومت
جمعی آگاهانه
شهروندان
برای مخالفت
با حکومت
نهاد؟ از دید
من در سطح عام
پاسخ منفی
است. چون این
بخشی از
مکانیزم حیات
اندامواره ی
زنده ایست که
به هیچ رو در
حد و اندازه
های ظرف رسمی احاطه
کننده اش نمی
گنجد و لذا این
امتناع ها و
فشارها بیش از
اینکه هدفمند
باشد،
خودانگیخته و
اجتناب
ناپذیر است.
در واقع نبودن
اراده و مجرای
جمعی برای
شکستن این ظرف
و فقدان
استراتژی
مشخصی برای
تدارک مبارزه
ای فراگیر،
موجب شده است
که هر فرد به
سبک خود، خودش
را با تنگی
این ظرف وفق
دهد. در این
میان فشار
آمدن به جداره
های ظرف هم
طبیعی است
(درست مثل
برخورد
مولکول های
گاز با جداره های
ظرف حاوی آن،
که هر چه - برای
مقداری معینی از
گاز – حجم این
ظرف محدودتر
باشد، شدت و
تعداد
برخوردها
بیشتر خواهد
بود). ظرفی که
«حاکمان» با
تجربه برای
حصر جامعه می
سازند همیشه
قدری ارتجاع
پذیر است، چون
ظرف صلب از
جایی به بعد
شکننده است.
از این نظر
جهش به فراسوی
مرزهای
حاکمیت، گاه
صرفا تصوری
است که از ثابت
فرض کردن
محدوده های
حاکم بر ما
عارض می شود (4).
پنج) این
واکنش های
فردی به تنگی
فضای تنفس
اجتماعی گاه
می تواند سویه
های جمعی
محدودی هم به
خود بگیرد. به
خصوص زمانی که
بخشی از
جوانان
پرانرژی در
فضایی نظیر فیس
بوک (یا سایر
میانجی های
غیر رسمی
اجتماعی) همدیگر
را پیدا می
کنند و
نیازهای فردی
به تخلیه
انرژی و فشار
مازاد، در یک
انگیزه جمعی
ادغام
و تشدید می
گردد. در این
صورت به نظر
می آید که این
گونه اتفاقات
را باید در زمره
سویه ها و
تاثیرات
اجتماعی فیس
بوک در جوامع
غیر نهادمند و
دارای فضاهای
بسته اجتماعی
تلقی کرد؛
تاثیراتی که
جوان بودن
میانگین جمعیتی
جامعه بر
دامنه و شدت
آنها می
افزاید. از این
نظر قطعا پس
از این نیز
شاهد موارد متعددی
از این دست
وقایع با
الهام گیری از
یکدیگر
خواهیم بود،
که از قضا
خالی از سویه
های لمپنی و
حتی
وندالیستی هم
نخواهند بود
(برای مثال به
مورد «خز بازی»
اگر فکر کنیم).
در مجموع
تصور من بر
این است که در
غیاب یک جنبش
اجتماعی
نیرومند، به
مثابه بستر
بزرگی که ضمن
پیوند دادن
نارضایتی های
فردی، بینش و
منش افراد را
هم ارتقاء دهد
و نگاهها را
از دایره
منافع و علایق
فردی به سطح
علایق جمعی و
ضرورت های
کلان اجتماعی
متوجه کند، و
به بیان دیگر
در نبود جنبشی
که در مسیر
حرکت خود «امر
سیاسی» و
دخالتگری
آگاهانه در
سرنوشت جمعی
را پیش روی
شهروندان
قرار دهد،
نمودهای خود انگیخته
بروز جمعی
نارضایتی های
فردی، به خودی
خود حادثه یا
دستاورد قابل
اعتنایی
محسوب نمی
شوند.
بلکه آنها را
می توان به
مثابه نقاطی
تصادفی و گذرا
(اما متنوع و
تکرار پذیر) در
تصویر عمومی
جامعه نگریست
که در آنها
تفاوت
هنجارهای
اجتماعی و
هنجارهای
رسمی در اشکال
نامتعارفی
عیان می شود.
اما از آنجا
که این تفاوت
مدت هاست که
به طور نازایی
در وضعیت عیان
بودگی به سر
می برد، این
حرکت های
تصادفی را می
توان بخشی از
تکانهای گریز
ناپذیر اندام
های پیکری
دانست که خودش
را با یک
بیماری مزمن وفق می
دهد.
امین - 11 مرداد 1390
http://blog.youthdialog.net/?p=270
پی نوشت:
(*) مقاله
ای انتقادی از
وبلاگ
«مقاومت» با
عنوان «ایدئولوژی
شادی» محرک
برخی بحث های
فیس بوکی شد و
موجب شد تا من
هم نظراتم را
به این شکل
جمع بندی کنم.
http://odpornosc.wordpress.com/2011/08/01/
(1) برای
برآوردی از
میزان
استقبال و
نحوه واکنش ها
به این دو
ماجرا (اگر
حوصله جستجو
در گوگل را
ندارید) کافی
است نگاهی
بکنید به لینک
های داغ شده
در سایت
بالاترین.
(2) گزارش
مشروحی «دویچه
وله» در مورد
این دو خبر:
«از آببازی
تا خزبازی در
تهران؛ پای
فیسبوک در
میان است» :
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15281034,00.html
(3) نوشته
امین بزرگیان
نمونه قابل
توجهی از مهم قلمداد
کردن این
اتفاقات است:
امین
بزرگیان/
«مقاومت شادان»
http://www.radiozamaneh.com/reflections/2011/08/03/5917
(4) صدا و سیما
و ماموران
ارشد نیروی
انتظامی (بازوهای
اجرایی
مرزبانی) در
یک تقسیم کار
دقیق و منظم
مشغول برجسته
کردن این
ماجرا هستند،
تو گویی با
تکرار هر چه
بیشتر موهن
بودن این اقدامات،
برآنند که
«موفقیت» مردم
و «آسیب پذیری»
مرزهای خود را
به بانگ رسا
اعلام کنند.
برای نمونه
«مصاحبه با
دستگیر شدگان
آب بازی، تیتر
اول خبرهای
صدا و سیما» را
در اینجا را
ببینید:
http://balatarin.com/topic/2011/8/3/1008303