وضعیت و ظرفیت های توده های زحمتکش
وضعیت
و ظرفیت های
توده های زحمتکش
بخشی
از گزارش سیاسی
مصوب کنگره
نوزدهم
سازمان
کارگران انقلابی
ایران (
راه
کارگر )
در
شرایطی که تاخت
و تاز سرمایه
با شتابی دَم
افزون ، ویرانگرتر
و مصیبت بارتر
می گردد و بشریت
را به سوی بربریت
و حتی نابودی
می راند ، بزرگ
ترین سؤالی که
ذهن همه مبارزان
دنیای بهتر و
انسانی تر را
اشغال می کند
، این است که
چرا مقاومت طبقه
کارگر و زحمتکشان
و محرومان هم
سرنوشت با آن
به حد کافی گسترده
و کارساز نیست؟
هر تلاشی برای
پاسخ به این
سؤال کلیدی ،
خواه ناخواه
، ما را متوجه
تغییرات گسترده
ای می سازد که
در دهه های اخیر
در وضعیت توده
های زحمتکش
ایجاد شده است.
با
مالی شدن و جهانی
شدن سرمایه داری
در دهه های گذشته
،
اولاً مناسبات
سرمایه داری
با شتابی بی
سابقه ، تمام
گوشه و کنار
جهان ما را در
برگرفته و مناسبات
تولیدی دیگر
را تقریباً ریشه
کن کرده و در
نتیجه ، نیروی
کار عظیمی را
در دسترس بازارهای
سرمایه داری
جهانی قرار داده
که با این گستردگی
، قبلاً هرگز
سابقه نداشته
است ؛ ثانیاً
برخلاف
پیش بینی غالب
تئوری های وابستگی
، بسیاری از
کشورهای توسعه
نیافته با آهنگی
شتابان صنعتی
شده اند و اکنون
غالب محصولات
صنعتی جهان در
کشورهای پیرامونی
تولید می شوند.
کافی
است به یاد داشته
باشیم که در سال
۲۰۰۲ شمار کارگران
صنعتی فقط چین
دو برابر مجموع
کارگران صنعتی
کشورهای گروه
هفت بود.
ثالثاً
دسترسی به نیروی
کارِ بسیار
ارزان تر کشورهای
پیرامونی ، صنعت
زدایی در کشورهای
مرکزی را باعث
شده و در نتیجه
، کار سازمان
یافته در این
کشورها را به
شدت ضعیف و شکننده
کرده است.
با
توجه به این
واقعیت ها ، آیا
دوران طبقه
کارگر ، به عنوان
عامل دگرگونی
های معطوف به
جامعه انسانی
تر ، سپری شده
است؟ برای پاسخ
به این سؤال ،
بهتر است به جای
کلنجار رفتن
با کلیشه های
ایدئولوژیک
گوناگون ، به
شناخت دقیق تری
از وضعیت کنونی
و ظرفیت های بخش
های گوناگون
توده های زحمتکش
دست یابیم که
تداوم سرمایه
داری با بدتر
شدن شرایط زندگی
آنان امکان پذیر
می گردد.
در
اینجا ناگزیریم
فقط به یادآوری
چند نکته بسنده
کنیم:
یک
-
پایه
اجتماعی مقاومت
(
بالفعل
و بالقوه )
در
برابر سرمایه
داری را در صحنه
جهانی ، می توان
(
به
تبعیت از گوران
تربورن ، جامعه
شناس سوئدی )
به
چهار گروه بزرگ
تقسیم کرد:
الف
-
توده
های زحمتکش متکی
به مناسبات
معیشتی پیشاسرمایه
داری که در نتیجه
دست اندازی شرکت
های بزرگ سرمایه
داری ، زندگی
شان در معرض خطر
قرار گرفته است.
اینها
هر چند در غالب
کشورهای پیرامونی
وجود دارند ،
ولی وزن سیاسی
کافی ندارند
؛ معمولاً از
ارتباطات گسترده
با بخش های دیگر
زحمتکشان نیز
محرومند و مقاومت
شان بیشتر در
سطوح محلی انعکاس
می یابد.
اما
هرجا که اینها
با جریان های
سیاسی و لایه
های اجتماعی
دیگر گره خورده
اند ، توانسته
اند وزن سیاسی
و ظرفیت های
بسیج و سازمان
یابی خود را
بالا ببرند که
نمونه های آن
را می توان در
مقاومت دهقانان
بعضی ایالت های
هند دید که با
کمک مارکسیست
های مائوئیست
خود را سازمان
داده اند ؛ و
همچنین در مبارزات
بومیان سرخ پوست
رشته کوه های
آند که مخصوصاً
در بولیوی به
نیروی سیاسی
مهمی تبدیل شده
اند و در ائتلاف
حاکم به رهبری
مورالس شرکت
دارند.
جنبش
بومیان منطقه
چیاپاس (
در
جنوب مکزیک )
نیز
نمونه بسیار
موفق و جالبی
است که به صورت
"ارتش
آزادی بخش زاپاتیست
ها"
در
تمام ده سال
گذشته توانسته
دوام بیاورد
و با مواضعی
کاملاً پیشرو
، همیشه الهام
بخش بوده است.
ب
-
توده
های زحمتکش
حاشیۀ تولید
سرمایه داری
که جمعیتی صدها
میلیونی هستند
و عمدتاً از
دهقانان بی زمین
، کارگران موقت
، اتفاقی و موسمی
، و از دستفروشان
دوره گرد فقیر
تشکیل شده اند
و بخش اعظم آنها
زاغه نشینان
بسیاری از شهرهای
آسیا ، امریکای
لاتین و افریقا
را تشکیل می
دهند.
هرچند
اکنون شمار
جمعیت حاشیه
تولید در کشورهای
مرکزی نیز آشکارا
در حال افزایش
است ، اما اکثریت
عظیم آنها همچنان
در کشورهای
پیرامونی هستند.
مثلاً
"سازمان
جهانی کار"
در
سال ۲۰۱۳ شمار
کسانی را که از
طریق "اشتغال
آسیب پذیر"
امرار
معاش می کردند
، حدود ۱۵۳۹
میلیون نفر
گزارش می کند
که فقط ۴۷ میلیون
نفر (یعنی
۳ در صد)
آنها
در امریکا و
اتحادیه اورپا
زندگی می کنند
؛ در حالی که
مثلا حدود ۹۰
در صد نیروی کار
(حدوداً
۵۰۰ میلیون نفری
)
هند
جزو همین زحمتکشان
حاشیه تولید
محسوب می شوند
و در اقتصاد غیر
رسمی فعالیت
دارند.
این
جمعیت عظیم
محروم در همه
کشورها مسلماً
دارای ظرفیت
بسیار انفجاری
است و بنابراین
تهدید بزرگی
علیه ثبات و
آرامش نظام
سرمایه داری
محسوب می شود.
اقدامات
جمعی و بنابراین
سازمان یابی
این زحمتکشان
غالباً در محیط
زندگی آنان مجال
گسترش می یابد.
آنها
برای بهبود
شرایط زندگی
مصیبت بارشان
، در حلبی آبادها
و زاغه های شهرهای
گوناگون سیاره
ما (
که
مایک دیویس به
حق آن را "سیاره
زاغه ها"
می
نامد)
برای
حفظ پناهگاه
های شان معمولاً
ناگزیر می شوند
در برابر زمین
خواران بیایستند
و برای دسترسی
به آب و برق و
امکانات ابتدایی
زندگی بجنگند.
آنها
در صورت ارتباط
با لایه های
اجتماعی و جریان
های سیاسی پیشرو
، می توانند
نیروی عظیم شان
را در سمت افق
های روشن برابری
خواهانه و ضد
سرمایه داری
بسیج کنند.
مثلاً
در سال های اخیر
، نقش اینها در
خیزش های "بهار
عرب"
و
جنبش هایی که
علیه سیاست های
ریاضت کشانه
نئولیبرالی
در سواحل شمالی
مدیترانه و
کناره های دریای
سیاه (
از
اسپانیا گرفته
تا یونان و بلغارستان
و رومانی )
شکل
گرفتند ، چشم
گیر بوده است.
البته
فراموش نباید
کرد که همین
توده های زحمتکش
، اگر تحت تأثیر
جریان های ارتجاعی
قرار بگیرند
، ظرفیت این را
هم دارند که به
نیروی ضربت
درگیری های قومی
و مذهبی تبدیل
شوند.
همه
چیز بستگی به
این دارد که
نیروهای پیشرو
بتوانند با دست
گذاشتن روی
نگرانی ها ،
نیازها و خواست
های حیاتی و
کاملاً انسانی
این توده های
عظیم زحمتکش
، با آنها گره
بخورند.
ج
-
توده
عظیم کارگران
مزد بگیر که از
طریق فروش منظم
نیروی کارشان
امرار معاش می
کنند.
کارگران
مزد بگیر (یا
طبقه کارگر ،
به معنای اخص
کلمه)
برخلاف
هیاهوی همه
آنهایی که می
کوشند مبارزات
طبقاتی را متعلق
به دورانی سپری
شده قلمداد کنند
، در جامعه سرمایه
داری هنوز همچنان
اهمیت تعیین
کننده دارند
و شمارشان نیز
(همراه
با جهانی شدن
سرمایه داری
)
در
دهه های گذشته
، با آهنگی شتابان
افزایش یافته
است.
البته
تردیدی نمی توان
داشت که در غالب
کشورهای مرکزی
، کارگران به
حالت تدافعی
رانده شده اند
و نمی توانند
به حرکت های ضد
سرمایه داری
مهمی دست بزنند
و در برابر تهاجم
های گسترده
سرمایه داری
معمولاً به
اعتراضات محدود
و کوتاه مدت دست
می زنند ؛ اما
در بعضی کشورهای
پیرامونی مانند
چین ، بنگلادش
، اندو نزی و
غیره ، مبارزات
کارگری در حال
گسترش هستند
و تاکنون نیز
در افزایش درآمد
و بهبود شرایط
کار بخش های
قابل توجهی از
کارگران اثر
گذار بوده اند.
در
این کشورها نیز
آنچه برای حرکت
های کارگری
محدودیت ایجاد
می کند ، اولاً
عرضه وسیع نیروی
کار ارزان (
یا
همان "ارتش
ذخیرۀ کار"
) است
که همبستگی و
قدرت چانه زنی
کارگران را ضعیف
تر می سازد ؛
ثانیاً رژیم
های دیکتاتوری
(
یا
شبه دیکتاتوری
)
که
تشکل های مستقل
کارگری را سرکوب
می کنند یا آنها
را برای کارگران
بسیار پرهزینه
می سازند.
البته
تشکل های مستقل
کارگری حتی در
آن بخش از کشورهای
پیرامونی نیز
که از آزادی
تشکل برخوردارند
، جز در موارد
معدود ، عمق و
تحرک زیادی پیدا
نکرده اند.
مثلاً
تلاش های مکرر
برای ایجاد
احزاب متکی به
اتحادیه های
کارگری در بسیاری
از این کشورها
، از نیجریه
گرفته تا اندونزی
، به شکست انجامیده
اند و تنها در
سه کشور (کره
جنوبی ، افریقای
جنوبی و برزیل
)
پیشرفت
هایی داشته اند
که تنها نمونه
موفق آن هم "حزب
کارگران"
برزیل
است که در دوازده
سال اخیر حزب
حاکم این کشور
بوده.
در
کره جنوبی تلاش
هایی که صورت
می گرفت ، به
خاطر دسته بندی
های میان رهبران
اتحادیه های
مختلف کارگری
، به نتیجه نرسیدند
و در افریقای
جنوبی نیز خودِ
قدرت گیری "کنگره
ملی افریقا"
،
با استراتژی
سازش کارانه
و ساختار ویژه
اش ، اتحادیه
هایی را نیز که
عملاً به دنبالچۀ
آن تبدیل شده
اند ، بی اعتبار
ساخت.
د
-
توده
های زحمتکش "یقه
سفید"
یا
"طبقه
متوسط"
که
شمارشان با قطبی
شدن ناشی از
گسترش شتابان
سرمایه داری
مالی ، با آهنگی
تند در حال افزایش
است.
اکنون
تردیدی نمی توان
داشت که لایه
های مختلف این
گروه از زحمتکشان
، نیروی اجتماعی
مهمی را تشکیل
می دهند که بالقوه
ظرفیت مخالفت
شان با وضع موجود
بسیار چشم گیر
است.
مثلاً
دانشجویان و
جوانان تحصیل
کرده ، بخشی از
همین "طبقه
متوسط"
محسوب
می شوند که در
جنبش های اعتراضی
سال ۲۰۱۱ ، از
"بهار
عرب"
گرفته
تا یونان و اسپانیا
و شیلی و "جنبش
اشغال"
در
امریکا شمالی
و اورپای شمالی
، و همچنین در
جنبش های سال
۲۰۱۳ در ترکیه
و برزیل ، نقش
رهبری کننده
ای داشتند.
می
دانیم که همه
این جنبش ها
خصلت ضدسرمایداری
انکار ناپذیری
داشتند و مخصوصاً
اعتراض علیه
فساد ، تبعیض
و روند نابرابری
های فزاینده
و فلج کننده در
سرمایه داری
، در آنها بسیار
چشم گیر بود.
مجموعه
لایه های ناهمگونی
که "طبقه
متوسط"
نامیده
می شوند ، برخلاف
طبقه کارگر
صنعتی ، نه حامل
روابط تولیدی
ویژه ای هستند
و نه حامی گرایش
های خاصی در
توسعه ، و نقطه
اشتراک آنها
شاید فقط در کشش
به مصرف دلبخواهی
باشد.
با
این همه ، با هر
تعریفی از این
لایه ها ، نمی
توان منکر این
حقیقت شد که
آنها هم اکنون
به نیروی سیاسی
مهمی تبدیل شده
اند و مخصوصاً
توجه به "طبقه
متوسط"
در
کشورهای پیرامونی
از اهمیت ویژه
ای برخوردار
است زیرا آنها
می توانند در
پیروزی گزینه
های سیاسی مختلف
نقش حساسی ایفاء
کنند.
در
واقع ناهمگونی
این لایه ها می
تواند آنها را
در جهات مختلفی
براند.
مثلاً
در شیلی اوائل
دهه ۱۹۷۰ ، بسیج
"طبقه
متوسط"
در
تدارک کودتا
علیه حکومت
آلنده نقش مهمی
داشت و همچنین
"طبقه
متوسط"
ونزوئلا
در سال ۲۰۰۲
از کودتای نظامی
علیه چاوز استقبال
کرد یا شش سال
بعد ، "پیراهن
زردها"ی
تایلند با تظاهرات
پی در پی زمینه
را برای بازگشت
نظامیان به قدرت
فراهم آوردند.
اما
در عین حال تجربه
های زیادی از
حرکت "طبقه
متوسط"
در
جهت دموکراتیک
و حتی ضد سرمایه
داری نیز وجود
دارد که می شود
مثلاً از نقش
این لایه ها در
مبارزه برای
دموکراسی در
تایوان و کره
جنوبی در دهه
۱۹۸۰ نام برد
که در همراهی
با جنبش کارگری
صورت می گرفت
؛ یا (
همان
طور که پیشتر
اشاره شد )
می
شود از نقش محوری
آنها در راه
اندازی "بهارعرب"
در
تونس و مصر ؛ و
نقشی که در اعتراضات
علیه سیاست های
ریاضتی دولت
های سرمایه داری
در یونان و اسپانیا
و شیلی و برزیل
در سال های ۲۰۱۱
و ۲۰۱۳ داشتند
، نام برد.
دو
-
اگر
بپذیریم که شکل
گیری یک جایگزین
انسانی و برخاسته
از پائین برای
سرمایه داری
، به شکل گیری
"جنبش
مستقل اکثریت
عظیم و در خدمت
اکثریت عظیم"
بستگی
دارد ؛ سؤال
بزرگ این است
که آیا چهار
گروه اجتماعی
بزرگی که به
آنها اشاره شد
، می توانند و
خوب است که در
جهت همگرایی
حرکت کنند یا
نه؟ هواداران
سوسیالیسم و
همه آنهایی که
از آزادی و برابری
عموم انسان ها
دفاع می کنند
، نه تنها این
همگرایی را ممکن
می دانند ، بلکه
تلاش می کنند
این امکان را
به واقعیت تبدیل
کنند.
البته
باید توجه داشت
که امکان با
واقعیت یکی نیست
و تلاش برای
تبدیل اولی به
دومی ، در صورتی
می تواند به
نتیجه برسد که
علل و خصلت شکاف
های واقعی میان
چهار گروه بزرگ
یاد شده ، به
دقت شناخته
بشوند.
اما
پاسخ دستگاه
های ایدئولوژیک
سرمایه داری
(
که
اکنون بسیار
نیرومند و تقریباً
بی رقیب هم هستند
)
به
سؤال یاد شده
در بالا منفی
است ؛ که البته
جای شگفتی هم
ندارد.
تبلیغات
آنها روی سه
محور متمرکز
است:
الف
-
انکار
نقش تعیین کننده
طبقه کارگر در
مبارزه برای
دست آوردهای
بزرگ اجتماعی
و سیاسی که جامعه
انسانی را (مخصوصاً
در قرن بیستم)
زیر
و رو کردند و حق
آزادی و برابری
همه افراد انسانی
را به صورت یک
اصل بدیهی درآوردند.
آنها
سعی می کنند همه
این دست آوردها
را نتیجه توسعه
سرمایه داری
و بازار آزاد
معرفی کنند.
این
در حالی است که
آزادی بازار
و سرمایه داران
همیشه در مقابله
با عمومیت یافتن
ازادی و برابری
بوده اند و در
بهترین حالت
، آن را به صورت
انتزاعی پذیرفته
اند تا عملی شدن
آن را ناممکن
سازند.
تصادفی
نیست که با هر
تغییری در توازن
نیرو به نفع
کارگران ، عمومیت
آزادی و برابری
پر رنگ تر شده
و با تضعیف موقعیت
کارگران ، رنگ
باخته است.
ب
-
معرفی
طبقه متوسط به
عنوان پایه
اجتماعی اصلی
دموکراسی و
تأکید بر این
که موقعیت این
طبقه از طریق
تقویت آزادی
بازار و گسترش
مصرف گرایی
تقویت می شود.
آنها
مخصوصاً در دهه
گذشته توانسته
اند این نظر را
چنان جا بیندازند
که حالا حتی در
اسناد احزاب
کمونیست چین
و ویتنام نیز
اشاره به طبقه
کارگر محو می
شود و "حزب
کارگران"
برزیل
به رهبری دیلما
روسف می خواهد
برزیل را به
کشور "طبقه
متوسط"
( و
نه کشور کارگران
)
تبدیل
کند!
در
این آشفته بازار
، مفهوم "طبقه
متوسط"
چنان
مبهم و گل و گشاد
شده که تقریباً
همه جمعیتِ بین
لایه های بسیار
فقیر و ثروتمندترین
لایه بالایی
را در بر می گیرد
و در خارج از
کشورهای اورپایی
، همه کسانی را
که روزانه بیشتر
از ۲ یا ۴ یا ۱۰
دلار درآمد
دارند ، جزو
"طبقه
متوسط"
به
حساب می آورند
و فقط ثروتمندترین
۵ یا ۱۰ درصد
بالایی جمعیت
را از این مقوله
مستثنی می کنند.
اما
با اندک درنگی
در واقعیت های
سرمایه داری
امروز ، بی پایگی
این داستان
پردازی های
ایدئولوژیک
در باره رسالت
"طبقه
متوسط"
و
پیوند آن با
آزادی بازار
و گسترش مصرف
گرایی را می
توان دریافت.
حقیقت
این است که اولاً
در سرمایه داری
امروزی بخش اعظم
زحمتکشان "یقه
سفید"
و
"بی
یقه"
در
کنار زحمتکشان
"یقه
آبی"
،
در جرگه طبقه
کارگر قرار
دارند و مانند
همه کارگران
فقط از طریق
فروش نیروی
کارشان می توانند
امرار معاش کنند
و با کارگران
دیگر سرنوشت
مشترکی دارند
؛ ثانیاً در
نتیجه تاخت و
تاز سرمایه مالی
حتی لایه های
بالایی "طبقه
متوسط"
آسیب
پذیرتر می گردند
؛ ثالثاً فقط
آن لایه هایی
از "طبقه
متوسط"
در
مبارزه برای
دموکراسی و
جامعه انسانی
تر ذی نفع و فعال
اند که سرنوشت
شان را با سرنوشت
اکثریت محروم
گره زده باشند
؛ رابعاً واقعیت
"طبقه
متوسط"
هرچه
باشد ، تصویری
که دستگاه های
ایدئولوژیک
سرمایه داری
امروزی از آن
می دهند ، آشکارا
غیر دموکراتیک
است.
این
تصویر ساخته
و پرداخته "رؤیای
امریکایی"
است
که هسته مرکزی
آن ، رؤیای مصرف
بی پایان است
و تلاش برای
بالا کشیدن خود
در نردبان طبقاتی.
این
تصویر همه لایه
های اجتماعی
پائین تر از
"طبقه
متوسط"
را
بازندگان به
تقصیر معرفی
می کند که به حد
کافی برای بالارفتن
در نردبان طبقاتی
تلاش نمی کنند.
چنین
تصویری (
که
برای بی اعتبار
کردن مفهوم طبقه
و اهمیت پیکارهای
طبقاتی پرداخته
شده )
درست
در نقطه مقابل
ایده آل های
طبقه کارگر قرار
دارد که قاعدتاً
آینده خود را
در یک جامعه
برابر و تلاش
جمعی و همبستگی
با دیگران می
بیند.
ج
-
خطرناک
جلوه دادن تهیدستان
نسبت به دموکراسی
و دفاع ضمنی (
و
گاهی حتی علنی
)
از
ضرورت مهار آنان
، سومین محور
تبلیغات مدافعان
سرمایه داری
است.
در
واقع ، در منطق
دستگاه های
ایدئولوژیک
سرمایه داری
، کسانی می توانند
مدافع دموکراسی
باشند که از حدی
از رفاه برخوردار
باشند و تهیدستان
، درست به دلیل
این که از حد
اقل رفاه محرومند
، به طور طبیعی
گرایش به برهم
زدن دموکراسی
دارند.
اما
حقیقت این است
که دفاع از دموکراسی
جامع و عمومیت
آزادی و برابری
، علاوه بر آگاهی
سیاسی و پی بردن
به فواید دموکراسی
، به ذی نفع بودن
در جامعیت دموکراسی
و عمومیت آزادی
و برابری بستگی
دارد و تهیدست
ترین ها هر چند
در آغاز ممکن
است حساسیت کافی
به دموکراسی
را نداشته باشند
، ولی از جامعیت
آن نفع می برند
و بنابراین در
صورت آگاهی از
فواید دموکراسی
، حتماً به سرسخت
ترین مدافعان
جامعیت آن تبدیل
می شوند.
در
حالی که مثلاً
آدمی مانند جان
استیوارت میل
که مسلماً از
آگاهی سیاسی
کامل برخوردار
بود و ظاهراً
از دموکراسی
هم دفاع می کرد
، از جامعیت آن
وحشت داشت و حتی
با حق رأی عمومی
مخالفت می کرد
، با این برهان
قاطع که اگر
کارگران به حق
رأی دست یابند
، حد اقل دستمزد
تعیین خواهند
کرد و منافع
عمومی جامعه
را به خطر خواهند
انداخت!
سه
-
ضعف
مقاومت توده
های زحمتکش در
مقابل مصیبت
های سرمایه داری
جهانی ، تنها
محصول شکاف
و پراکندگی در
پایه های اجتماعی
مقاومت (یعنی
خود همین توده
های زحمتکش)
نیست
؛ بی اعتبار شدن
تجربه های
"سوسیالیستی"
تاکنونی
نیز در آشفته
و پراکنده ساختن
پیکارهای طبقاتی
معطوف به یک
نظام جایگزین
انسانی برای
سرمایه داری
، نقش مهمی دارد.
مثلاً
چین در سال های
اخیر شاهد حرکت
ها و اعتراض های
کارگری بسیاری
بوده ، اما خواست
های آنها معمولاً
از سطح تشکل
مستقل فراتر
نمی رود و مهم
تر از همه این
است که تقریباً
در هیچ یک از
کشورهای "سوسیالیستی"
موجود
و سابق ، هنوز
حرکت های سیاسی
مهمی که خواست
های سوسیالیستی
روشنی داشته
باشند ، دیده
نمی شوند.
محو
شدن شعارهای
سوسیالیستی
از پرچم پیکارهای
طبقاتی کارگران
این کشورها ،
دلیل روشنی
دارد:
آنها
هنوز از نظامی
که خود را "سوسیالیستی"
می
نامید ، فرار
می کنند و نمونه
های موفق سرمایه
داری را در مقایسه
با آن مطلوب تر
می یابند.
کافی
است مثلاً به
یاد داشته باشیم
که اکنون در
سرمایه داری
"کمونیستی"
چین
، نابرابری
اقتصادی بسیار
بالاتر است از
تایوان یا کره
جنوبی (
یعنی
کشورهایی که
روزی حتی پال
ساموئلسون ،
آنها را "سرمایه
داری های فاشیستی"
می
نامید ).
حقیقت
این است که ژاپن
، تایوان و کره
جنوبی ، توسعه
شتابان سرمایه
داری را با موزونی
اجتماعی آشکارا
بیشتری سپری
کردند که با چین
تحت رهبری حزب
"کمونیست"
قابل
مقایسه نبود.
در
چین هنوز هم دو
سوم جمعیت ۲۵۰
میلیونی کارگرانی
که در دهه های
گذشته از روستاها
به شهرها مهاجرت
کرده اند و شهرهای
بزرگ چین را
ساخته اند ، طبق
سیستم "هوکو"
(hukou)
مهاجران
غیر قانونی
محسوب می شوند
و تا زمانی که
مجوز رسمی اقامت
در شهر نگرفته
اند ، حق استفاده
از سیستم تأمین
اجتماعی را
ندارند.
بی
اعتبار شدن
انواع "سوسیالیسم"
های
قرن بیستم ،
البته پدیده
همه جاگیری است
و به کشورهای
"سوسیالیستی"
سابق
و موجود محدود
نمی شود و بنابراین
، فرصت بی همتایی
برای دستگاه
های ایدئولوژیک
سرمایه داری
فراهم آورده
که سرمایه داری
را نظامی بی
جایگزین معرف
کنند.
با
توجه به این
واقعیت انکار
ناپذیر ، مرزبندی
با "سوسیالیسم"
غیر
دموکراتیک حزب
-
دولت
های "کمونیستی"
یکی
از ضرورت های
حیاتی پیکار
برای سوسیالیسم
در قرن بیست و
یکم است.
آنهایی
که به این ضرورت
حیاتی بی توجهی
نشان می دهند
، هرقدر هم که
خود را کمونیست
هایی آتشین
قلمداد کنند
، ناآگاهانه
به تبلیغات ضد
سوسیالیستی
دستگاه های
ایدئولوژیک
سرمایه داری
یاری می رسانند.
مسلماً
مرزبندی با
"سوسیالیسم"
غیر
دموکراتیک حزب
-
دولت
های "کمونیستی"
به
معنای نادیده
گرفتن دست آوردهای
عظیم و دوران
ساز جنبش های
سوسیالیستی
قرن بیستم نیست
و به هیچ وجه
نباید باشد.
چهار
-
مجموعه
تغییرات اجتماعی
و سیاسی چهار
دهه گذشته ،
هرچند آشفتگی
ها و پراکندگی
های گسترده ای
در پیکارهای
ضد سرمایه داری
به بار آورده
اند ، اما ظرفیت
توده های پائین
را برای مقابله
با سرمایه داری
کاهش نداده اند
، بلکه برعکس
، زمینه بالقوه
مساعدتری را
برای شکل گیری
پیکارهای توده
ای ضد سرمایه
داری ایجاد کرده
اند.
بنابراین
، اگر قرن بیستم
قرن طبقه کارگر
و قرن "شورش
توده ها"
بود
، دلیلی ندارد
که قرن بیست و
یکم قرن گردن
گذاشتن آنها
به مصیبت های
فزاینده سرمایه
داری باشد.
فراموش
نباید کرد که
اکنون در مقایسه
با قرن بیستم
، اولاً
مصیبت های سرمایه
داری به حدی
رسیده که پیش
از این هرگز
سابقه نداشته
و غیر قابل جمع
بودن آن با بهبودِ
شرایط زندگی
اکثریت مردمان
سیاره ما ، برای
اکثریت قاطع
مردم عریان تر
و شناخته تر می
گردد ؛ ثانیاً
قطبی شدن جامعه
سرمایه داری
در همه جا ابعاد
بی سابقه ای
پیدا کرده و
شمار کارگران
، نیمه کارگران
و زیر کارگران
(
یعنی
همه آنهایی که
جز فروش نیروی
کارشان وسیله
ای برای ادامه
زندگی ندارند
و بسیاری حتی
آن را هم نمی
توانند بفروشند
و بنابراین به
وادی فلاکت و
مصیبت پرتاب
می شوند )
به
صورتی انفجاری
افزایش یافته
و لایه های میانی
دائماً فقیر
تر می شوند و
شمارشان کاهش
می یابد ؛ ثالثاً
انقلاب اطلاعات
و ارتباطات
زمینه مساعد
بی سابقه ای
برای آگاهی توده
های زحمتکش از
وضعیت همدیگر
، آموختن از
تجارب همدیگر
و گره خوردن با
همدیگر فراهم
آورده است.
اگر
دیروز زحمتکشان
حتی دو شهر در
یک کشور واحد
نمی توانستند
بلافاصله با
هم ارتباط بگیرند
و از وضعیت همدیگر
خبر دار بشوند
، اکنون زحمتکشان
دور افتاده ترین
مناطق جهان ،
به فاصله فقط
چند ساعت می
توانند از دردها
، دست آوردها
و تجربه های
همدیگر با خبر
شوند.
بنابراین
جهان ما آماده
و تشنه شورش
همبسته ، آگاهانه
و مستقل توده
های صدها میلیونی
زحمتکشان است
؛ اما این یک
امکان است ، نه
چیزی اجتناب
ناپذیر که به
خودی خود شکل
بگیرد.
تجربه
قرن بیستم نشان
می دهد که جنبشی
دوران ساز و
جهان ساز در
ابعادی چنین
بزرگ ، به دانش
و آگاهی از واقعیت
های عینی ، به
تصوری روشن از
سمت و سوی پیشروی
به طرف دنیایی
بهتر و انسانی
تر ، به درکی
استراتژیک از
امکانات و دشواری
های مسیر راه
پیمایی سرنوشت
ساز ، و یافتن
اشکال مناسب
سازمان یابی
و بسیج ، و بالاخره
، به فداکاری
های بزرگ انسانی
و مبارزانی
پاکباز ، نیاز
دارد.
تجربه
شکست ها و پیروزی
های گذشته و
وفاداری به متد
مارکسیستی می
گویند ، بپذیریم
که ندانسته ها
بسیار زیاد است
و نیاز به آموختن
بی پایان ؛ اما
چیزهای مهمی
را نیز هم اکنون
می دانیم ، از
جمله:
الف
-
اُطراق
در محدوده سرمایه
داری مرگبار
است و راه پیمایی
رهایی بخش فقط
با عزم و برنامه
فراتر رفتن از
سرمایه داری
شکل خواهد گرفت
؛ و گرنه حتی
پیشروترین بخش
های کارگران
سازمان یافته
، در بهترین
حالت ، به گروه
های فشاری برای
گرفتن امتیاز
از سرمایه داران
به نفع دسته و
رسته خویش تبدیل
خواهند شد ، و
بنابراین (
به
قول اریک هابسباوم)
نه
خواهند توانست
کانونی برای
بسیج عمومی مردم
باشند و نه امیدی
عمومی برای
آینده.
ب
-
همگرایی
بخش های مختلف
زحمتکشان بدون
توجه به خواست
ها و نیازهای
حیاتی هر یک از
آنها امکان
ناپذیر است و
از هیچ یک از
آنها نباید
انتظار داشت
که خواست های
اخص خود را کنار
بگذارند.
همچنین
اشکال بسیج و
سازمانیابی
همه آنها یکسان
نیست و یافتن
اشکال بسیج و
سازمانیابی
هر یک از آنها
از اهمیت ویژه
ای برخوردار
است.
مثلاً
احتمال دارد
بخش هایی از
تهیدستان شهری
فقط از طریق
شورش ها و تظاهرات
اعتراضی بتوانند
قدرت بسیج و
ظرفیت های سازمان
یابی خودشان
را کشف کنند ؛
همان طور که
مثلاً جنبش
دهقانان بی زمین
کشورهای نیمه
فئودالی قرن
بیستم فقط از
طریق مبارزات
مسلحانه توانستند
با هم مرتبط
شوند و نیروی
ضربت عظیم شان
را به میدان
بیاورند.
ج
-
فراتر
رفتن از سرمایه
داری به دموکراسی
مشارکتی و فعال
نیاز دارد که
اولاً مردم
بتوانند علاوه
بر انتخاب نمایندگان
شان ، حضور فعال
و پیگیری در
سیاست داشته
باشند و عملی
شدن خواست های
شان را در سطوح
مختلف پیگیری
کنند ؛ ثانیاً
همه قدرت در دست
منتخبان مردم
(
که
در مقابل انتخاب
کنندگان شان
پاسخگو باشند
)
متمرکز
شود.
اگر
روزی کارگران
برای دست یابی
به حق رأی عمومی
می جنگیدند ،
اکنون باید برای
دست یابی به حق
رأیی بجنگند
که ضمانت اجرایی
داشته باشد و
چنین ضمانتی
فقط با فشار
دائمی آگاهانه
از پائین و حضور
فعال و سازمان
یافته زحمتکشان
می تواند امکان
پذیر گردد.
د
-
فراتر
رفتن از سرمایه
داری بدون کالا
زدایی از لوازم
بنیادی حق حیات
هر فرد انسانی
، امکان ناپذیر
است ؛ در شرایط
امروزی که سرمایه
داری حق ادامه
حیاتِ صدها
میلیون انسان
را به خطر انداخته
، مبارزه برای
کالازدایی از
مواد غذایی پایه
ای ، بهداشت ،
آموزش ، مسکن
و بالاخره ،
خودِ نیروی کار
، یکی از شرایط
لازم برای همگرایی
بخش های مختلف
زحمتکشان و شکل
گیری "جنبش
مستقل اکثریت
عظیم"
است.
ه
-
در
جامعه سرمایه
داری ستم های
زیادی وجود
دارند که بهره
کشی طبقاتی فقط
یکی از آنهاست
، با این تفاوت
که همه آنها را
مشروط می کند
و بدون نابودی
همه آنها (
از
ستم جنسی گرفته
تا ستم نژادی
و قومی و مذهبی
و غیره )
نابود
نمی شود.
بنابراین
مبارزه علیه
بهره کشی طبقاتی
ایجاب می کند
که علیه همه ستم
های دیگر بجنگیم
، بی آن که نقش
کلیدی آن را در
حفظ و بازتولید
انواع ستم ها
و نابرابری های
دیگر نادیده
بگیریم.
و
-
حقیقت
این است که سرمایه
داری یک نظام
جهانی است و
پیکار علیه آن
نیز ضرورتاً
خصلت جهانی
دارد.
این
حقیقت ، به ویژه
در سرمایه داری
جهانی شده امروزی
که سرمایه مالی
مرزهای سیاسی
را به آسانی در
می نوردد ، با
چنان صولت و
صراحتی خود را
نشان می دهد که
نادیده گرفتن
آن آسان نیست.
با
این همه ، پیکار
طبقاتی کارگران
علیه سرمایه
داری (
همان
طور که "مانیفست
کمونیست"
تأکید
می کند )
گوهر
انترناسیونالیستی
دارد و شکل ملی.
به
عبارت دیگر ،
طبقه کارگر هر
کشور قبل از هر
چیز ناگزیر است
بورژوازی خودی
را بیندازد و
به طبقه رهبری
کننده ملت خودش
تبدیل شود تا
بتواند با دست
بازتری از پیکارهای
طبقاتی زحمتکشان
کشورهای دیگر
حمایت کند.
بنابراین
، در شرایط امروزی
، هر نوع مبارزه
علیه امپریالیسم
که در اتحاد و
همبستگی با
"بورژوازی
ملی"
خودی
صورت بگیرد ،
آگاهانه یا
ناآگاهانه ،
پوششی است برای
طفره رفتن از
مبارزه ضد سرمایه
داری و بردن
زحمتکشان کشور
به قربانگاه
سرکوب و سیطرۀ
فرمان روایان
خودی.
متن
کامل گزارش را
در لینک زیر
بخوانید:
http://rahekargar.net/browsf.php?cId=1080&Id=4&pgn=1