«بدن»ی
که میشویم
نرگس
ایمانی
شاید
بتوان گفت هیچیک
از ناآرامیها
و اعتراضهای
رخداده در
سالهای
اخیر، اینچنین
با مطالبهی
رهایی بدن
عجین و درهمتنیده
نبوده است.
درست است که
بهنوعی میتوان
ناآرامیهای
پیشین را به
قسمی اعتراض
به درهمفشردگی
و تنگنای اقتصادی
یا سیاسی بدنهای
دربند ربط
داد، اما در
این جنبشها
مطالبهی
رهایی بدن هیچگاه
به این شفافیت
و علنیت ــ که
در ناآرامیهای
اخیر شاهدش
هستیم ــ طرح
و طلب نشده
بود. این امر
از یک سو به
پیشینهی
چهاردههای
نسبتِ حکومت
با بدن و
تشدید آن طی
سالهای اخیر
ــ تحت
عناوینی
همچون
«ارشاد»،
«بارآوری»،
«ریحانگی» و … ــ
بازمیگردد و
از سوی دیگر
به مختصات
رویدادی که
جرقهی این
اعتراضها را
زد: مرگ زنی
جوان بر اثر
آسیبهای
ناشی از
دستگیری به
دستِ گشت
ارشاد. رویدادی
که میتوان در
جزءجزءِ آن
حضور واقعی و
نمادین بدن و
بدنمندی را پی
گرفت: مرگ (بهعنوان
واقعیت بیبازگشتِ
فقدان زندگی)
یک زن (بهعنوان
نمادی از
زندگی) جوان
(بهعنوان
نمادی از شور
زندگی) بر اثر
آسیبهای
ناشی از
دستگیری (بهعنوان
واقعیت
«متأثرکننده»ی
خشونت بر بدن)
به دست گشت
ارشاد (بهعنوان
واقعیت و همهنگام
نماد اِعمال
خشونت بیپرده
از سوی حکومت
بر بدن).
از
همین نقطه است
که بدنِ فاقدِ
زندگیِ ژینا به نمادی
بدل میشود
برای مطالبهی
بدنی «زنده»؛
بدنی که
خواهان
گسستنِ
بندهای اسارتگر
خویش است. به
بیان دیگر،
بدن مقتول ژینا
که به طرزی
متناقضنما
نام زندگی بر
خویش دارد
(ژینا از ریشهی
ژین به معنای
زندگی) در
استحالهای
نمادین و در
قالب مطالبهای
رهاییبخش بهراستی
زندگی جدیدی
را از سر میگیرد:
زندگی در
شمایل رمزگان
وحدت بدنهایی
دیگر. بدن
ژینا رمزگان
وحدت بدنهای
دیگری میشود
که هر یک بهنوعی
وضعیت انقیاد
بدنی را تجربه
میکنند
(کارگر، معلم،
دانشجو، زن،
مرد، غیرپایتختنشین،
حاشیهای،
قومیت فلان و
بهمان و …) و بهوجهی
رد و نشان
پنجههای
قدرت
انقیادگر را
بر سطح خود به
یادگار دارند.
شاید بتوان
تجلیِ کلامیِ
این وحدت را
بیش از هر جا
در شعار «ما
همه مهسا
هستیم …» پی
گرفت. این وحدت
به معنای حذف
تفاوتها
نیست، به
معنای آن است
که بار دیگر
شاهد شکلگیری
مردم حول
«بدنِ ناـموجودِ»
ژینا هستیم؛
مردم نه در
معنای یک امر تجربیِ
ازپیشموجود
یا کلیشهای
که هر بار که
از دهان
«مسئولان امر»
به گوش میرسد
طنین حذف و
انجماد را به
همراه دارد،
بلکه در مقام
مفهومی که
همواره «در
راه است» و
مقدم بر
«بیانگری/مفصلبندی
نمایشگرانهاش»[1]
وجود ندارد.
بهواقع،
بدنِ ناـموجود
ژینا منجر به
ایجاد نسبتی
متفاوت (هرچند
تکرارشونده)
میان بدنهایی
میشود که هر
یک بهنوعی
زخمخوردهی
انقیاد جاریاند.
بهواسطهی
این نسبت جدید
است که بار
دیگر مردم به
منصهی ظهور
میرسد و عرصهی
ظهورش هم جایی
نیست مگر درون
بدنِ خیابان؛
درون بدن شهر.
همین
نسبتِ متفاوت
میان بدنها و
جلوهگری آن
در قلب شهر،
تجربهی
حسّانی
متفاوتی را
برای بدنهای
درهمآمیخته
در قالب مردم،
به ارمغان میآورَد.
بدنی که از
مختصات فردیت
اتمیزهشده
فاصله گرفته و
در عین حال به
بلعیده شدن از
سوی قدرتی
تمامیتخواه
تن نمیدهد،
در همین
وضعیتِ
ایستادن میان
دو امتناع ــ
نه این، نه آن
ــ امکانهایی
جدید را پیش
روی خود میبیند
و نحوهای
متفاوت از
بودن را تجربه
میکند. هر
چند شاید این
تجربه دیری
نپاید، اما
تأثرات حسی
منتج از آن ــ
تأثرات ناشی
از تجربهی
بدنمندیای
سراسر متفاوت
ــ همواره بر
سطح بدن، در
کنه خاطرهی
حسی و حسانیت
مردم، حکاکی
میشود. در
هیئت مردم،
بدنها
فیگوری جدید
به خود میگیرند:
فیگور معترض.
تصاویری که در
قالب این فیگورِ
کمتردیدهشده
پیدرپی از
بدن به نمایش
درمیآید ــ
دست گرهکرده
بالای سر، سری
برافراشته،
چهرهای
همزمان یا
پیاپی
خشمگین، ترسخورده،
مراقب،
مضطرب،
خندان، قامتی
راست یا خمیده
و پناهجسته
در کنج دیوار،
دهان گشودهشده
در پیِ تبدیل
صدا به فریاد …
ــ همطنین میشود
با کلام
ممنوعهای که
در قالبِ
فریاد، فضای
صوتی شهر را
از حالت
«بهنجار» خارج
میکند. همین
امر، هم مردم
را به تجربهی
متفاوتی از
بدن رهنمون میشود
هم به تجلی
بدن مردم در
وضعیتی
«نامأنوس» میانجامد.
از اینجاست
که از یک سو،
بدنِ مردم در
قالب فیگور معترض
دیدنی و
شنیدنی میشود،
همچون عارضهای
که نابهنگامیاش
تشنجِ
ارگانیسمِ
حکومت را در
پی دارد، و از
سوی دیگر، نظمِ
آنچه میتوان
گفت، میتوان
دید، میتوان
شنید، مختل و
غیربدیهی میگردد.
لذا، شکلگیری
مردم همراه میشود
با قسمی گسست
ریشهای ــ
هرچند کوتاهمدت
ــ از جریانِ
اقتصادِ حسیِ
غالب و برساختن
سامان حسی
جدیدی که در
آن نسبتی
دیگرگون میان
دستها، چشمها،
پاها، گوشها،
دهان و …
برقرار میشود
و از خلال آن،
الگوی حسیـحرکتی
متفاوتی سر
برمیآورَد.
این الگوی حسیـحرکتی
متفاوت یکی از
ارکان اصلی
برساخت سوبژکتیویتهای
رهاییطلب
است.
سرنوشت
این ناآرامیها
در کوتاهمدت
هرچه باشد، به
مناسبتِ سرشت
و خاستگاهِ خود
تأثیراتی ماندگار
بر جای خواهد
گذاشت؛
تأثیراتی نه
صرفاً در سطح
خودآگاه جمعی
یا از جنس
تصورات مربوط
به تحقق یک کل
متحد و منسجم،
بلکه
تأثیراتی در
سطح بدنها،
در سطح تجربهی
حسانی بدنها.
بدنی که به
انحای
گوناگون و از
جنبههای
متعدد
اقتصادی،
سیاسی، و
فرهنگی
همواره از تحقق
امکانهای
خود عاجز
مانده و صرفاً
با مچاله شدن
در قالبهای
تعریفشده و
تحدیدشدهی
«رسمی» به بدنی
بهنجار ملقب
گردیده است،
اینک با تجربهی
فرمِ دیگری از
بودن در قالب
فیگور معترض،
شادمانی جدید
و تجربهناشدهای
را احساس و
تجربه میکند
که با هیچ یک
از شادمانیهای
جعلی و کاذبی
که پیشتر به
خوردش دادهاند
برابر و همسنخ
نیست. بدنی که
طعم چنین
شادمانیای
را میچشد زین
پس همواره در
آستانهی
تکرار این
شادمانی قرار
میگیرد و
مترصد فرصت
دوبارهای میشود
برای تکرار
تجربهی این
گونه از بودن.
همچنین،
تجربهای از
این دست،
بداهت روایتهای
غالب از بدن
ــ خاصه بدن
زنانه ــ بهمثابهی
یک بدن
«بدهکار»، که
باید از طریق
فرزندآوری،
باروری
اقتصادی و …،
دِیناش به
سیستم را بیکموکاست
بپردازد، به
چالش میکشد و
سیمای
اخلاقیاتی ــ
و نه اخلاقی
ــ چنین
تصویری را
مخدوش میکند.
همین خدشهافکنی
به همراه
تجربهی
شادمانی بدن
میتواند
نویدبخش آن
باشد که چنین
مطالباتی بیش
از پیش در عرصههای
دیگری همچون
محیطهای
کاری،
دانشگاهها،
مدرسهها،
خانوادهها و
… نیز بیش از
پیش طرح و طلب
شوند و امکانهای
جدیدی را برای
دیگرگونهـبودنِ
بدنها به
ارمغان آورند.
........................
برگرفته
از:«نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.files.wordpress.com/2022/09/narges-imani-iran-protests-1401.pdf