گذشته
چراغی فرا راه
آینده
به
مناسبت
فرارسیدن
چهلمین
سالگرد
انقلاب ضد
سلطنتی مردم
ایران
احمد
نوین
با
فرارسیدن ۲۲
بهمن ۱۳۹۷،
چهل سال از
سرنگونی رژیم
سلطنتی در
ایران سپری
شده است. این
سرنگونی حاصل
قیام مردمِ
لگدمال شدۀ
کشور در دوران
تسلط رژیم
سرکوبگر محمدرضا
شاه پهلوی
بود.
رژیم
شاه با تکیه
به وابستگی
های اقتصادی،
سیاسی و نظامی
به
امپریالیسم
جهانی و در
راس آنها
امپریالیسم
امریکا
توانسته بود
در مراحل گوناگون
در مقابل مردم
حق طلب ایران
با استفاده از
روش های
فاشیستی
ایستادگی
نماید.
اما آن
زمان که
رهبران حکومت
های چپاولگر
امپریالیستی،
حمایت هایشان
را از رژیم
محمد رضا شاه
دریغ کردند،
آنگاه آن رژیم،
ناتوان از
مقابله با سیل
خروشان
مبارزات مردم
ایران درهم
شکست و همچون
بنائی پوسیده
درهم ریخت.
با
گذشت زمان و
انتشار اسناد
و مدارک
فراوان، بیش
از پیش روشن
شده است که
سران ارتش
شاهنشاهی
برخلاف
تبلیغات
دروغین، بویژه
در شرایط
بحرانی، بیش
از آنکه گوش
بفرمان شخص
شاه باشند،
فرمانبردار
ژنرال ها و
سیاست مداران
غربی و بویژه
امریکائی
بودند.
توجه
به نقش ژنرال
چهار ستاره
امریکائی
رابرت هایزر (
که در آن زمان
معاون
نیروهای ناتو
در اروپا بود
و جهت اجرای
مامویتی در ۱۴
دی ماه بطور
مخفیانه به
تهران وارد شد
و در بامداد ۱۴
بهمن ۱۳۵۷
تهران را ترک
نمود )
نشان میدهد
که به مجرد
ورود مخفیانه
این ژنرال
امریکائی به
تهران،
رهبران ارتش
شاهنشاهی،
دیگر غلامان
حلقه بگوش
محمد رضا شاه
نبودند و
اکثریت قریب به
اتفاق آنها
گوش بفرمان
ژنرال
امریکائی شدند.
حتی
حسین فردوست
یار غار
"اعلیحضرت"
نیز نشان داد
که او نیز بر
حسب نظر
رهبران
امنیتی کشورهای
متروپول،
ظاهراَ گوش
بفرمان "
اعلیحضرت
پادشاه
ایران" بوده
است. او نیز در
اولین فرصتِ
ممکن، با
استفاده از
آتوریتۀ
خویش، رهبران
ارتش
شاهنشاهی را
در خدمت "نقشۀ
راه" یعنی
کنار آمدن با
روح الله
خمینی
فراخواند که
نتیجۀ آن
انتشار
اعلامیه "بی
طرفی" ارتش به نفع
خمینی بود.
اکنون ۴۰
سال از
سرنگونی رژیم
استبدادی
محمد رضا شاه
و بقدرت رسیدن
روح الله
خمینی و رژیم
جمهوری اسلامی
ایران میگذرد.
چهل سال از
آغاز انقلاب
ضد سلطنتی
مردم ایران
میگذرد.
انقلابی که
حاصل تلاش ها
و مبارزات
خستگی ناپذیر
میلیون ها
مردم حق طلبی
بود که
انتظارشان
رفع تبعیض های
ضد بشری،
برقراری آزادی
و برابری،
استقلال،
دمکراسی و
حاکمیت جمهوری
متکی بر عدالت
اجتماعی بود.
افسوس
که بعلت عدم
تسلط نسبی
مردمانی که
انقلاب نمودند
بر مفاهیم فوق
الذکر و عدم
سازماندهی آگاهانه
توده ای، دارو
دستۀ روحانیت
مرتجع به رهبری
یک آخوند سیاه
اندیش بنام
خمینی، تمام آرزوهای
انسانی مردمی
که انقلاب
کرده بودند را
به مسلخ بُرد
و در مقابل و
با توسل به سازش
های آن آخوند
مرتج با
نمایندگان
دول امپریالیستی
در نوفل
لوشاتو(پاریس)
و تهران ،
انقلاب
شکوهمند مردم
ایران در خون
غلطید و از
همان آغاز به
انحراف کشیده
شد.
حاصل
آنکه در چهل
سال گذشته،
تحت رهبری
روحانیون
مرتجع و حمایت
های آشکار و
پنهان
امپریالیست
ها؛ اوضاع
اقتصادی،
اجتماعی،
سیاسی و
فرهنگی کشور
قدم به قدم
وخیم تر شده و
حاصل تمامی
این نابسامانی
ها به ضرر مزد
و حقوق بگیران
کشور - اکثریت
قریب به اتقاق
مردم - شده است.
از
جمله اموری که
اکنون در
چهلمین
سالگرد سقوط
رژیم شاه
میبایست مورد
توجه قرار
گیرد، سوءاستفاده
عناصر و
نیروهای
هوادار سلطنت
در ایران است.
اینان
میخواهند با
بهره گیری از
نارضایتی های
بحق مردم از
تداوم خونبار
جمهوری
اسلامی در ایران،
زمینه های
فکری احیای
رژِیم سلطنتی
در ایران را
فراهم آورند.
البته
با تحریف
گذشته (
چگونگی رژیم
شاه و حاکمیت
استبداد شاه )
و صد البته
مجیزگوئی از
محافل قدرت در
کشورهای
امپریالیستی.
غافل از اینکه
حاکمیت
جمهوری اسلامی
در ایران، با
حمایت های
گوناگون امپریالیست
ها و با بخدمت
گرفتن بقایای
رژیم شاه ممکن
و میسر شده
است. با توجه
به آرزوهای
هواداران
سلطنت در
ایران،
یادآوری این
نقل قول
تاریخی خالی
از لطف نخواهد
بود :
تاریخ دو بار
تکرار میشود ؛
یک بار تراژدی
و بار دیگر
کمدی!
در
اینجا با توجه
به اینکه "
گذشته، چراغی
فرا را آینده
است "، نگاهی
گذرا به دوران
حاکمیت محمد
رضا شاه می
افکنیم. محمد
رضا شاه مدعی
بود که سیاست
ها و
عملکردهایش،
مستقل از
خواست محافلِ
قدرت در
کشورهای
متروپل، به
ویژه ایالات
متحد امریکا
است. اما
وقایع و حوادث
سال های ۱۳۵۶
و ۱۳۵۷ شمسی
بار دیگر نشان
داد که محمد
رضا شاه - علاوه
بر ابتلای به
جنون قدرت- تا
چه حّد در
تبعیت از
تمایلات این
محافل (به
ویژه، کاخ
سفید در واشنگتن)
عمل مینموده
است.
بطور
مثال پس از
آنکه جیمی
کارتر در
انتخابات ریاست
جمهوری
امریکا در سال
۱۹۷۷ میلادی
پیروز شد و
معیار سیاسی
خود در برخورد
به دولت های
توسعه نیافته
را رعایت
"حقوق بشر"
اعلام کرد،
شاه ایران نیز
تصمیم گرفت که
با جلب رضایت
برخی از
نهادهای حقوق
بشری، نشان
دهد که در
چارچوب حقوق
بشری قرار میگیرد.
در
ادامه، محمد
رضا شاه در
تهران با
مارتین آنالز
از سازمان عفو
بین المللی و
همچنین ویلیام
باتلز و سایر
نمایندگان
کمیسیون بین
الملی حقوقدانان
در مه و ژوئن ۱۳۵۷
ملاقات کرد.
شاه از اعضاء
سازمان صلیب
سرخ بین المللی
برای بازدید
از زندانهای
ایران دعوت
بعمل آورد.
بعلاوه شاه
موافقت کرد که
محاکماتی تحت ریاست
دادستان های
غیر
نظامی،علنی
برگزار گردد.
طنز
تاریخ را
بنگرید که
جمیی کارتر
نیز در دهم
دیماه ۱۳۵۶ به
تهران سفر کرد
تا حمایت کاخ
سفید واشنگتن را
به شاه ایران
ابلاغ نماید.
جیمی کارتر سی
و نهمین رئیس
جمهور امریکا
در ضیافتی در
تهران خطاب به
شاه ایران گفت
:
"
به دلیل رهبری
بزرگ شاه،
ایران جزیره
ثبات در یکی
از آشوبزده
ترین نقاط
جهان شدهاست.
اعلیحضرت،
این به دلیل
تکریم بسیار
نسبت به شما،
رهبری شما و
احترام و
ستایش و عشقی
است که ملت
ایران به شما
دارد. هیچ
کشور دیگری در
جهان برای
برنامهریزی
مشترک؛ از
ایران به
آمریکا نزدیک
تر نیست. هیچ
کشور دیگری
برای بررسی
مشکلات منطقۀ،
که مورد
علاقهٔ هر دو
طرف ما نیز
هست ارتباط
نزدیک تری از
ایران با ما
ندارد و هیچ
رهبر دیگری نزد
من احترامی
عمیق تر و
رابطهای
دوستانه تر
ندارد".
اپوزیسیون
"قانونی"
رژیم شاه نیز،
با توجه به
موقعیتِ
ایجاد شده،
فعالیت هائی
را آغاز نمود.
در ماه مه ۱۹۷۷
(۱۳۵۶ شمسی )
چهل و چهار
نفر از
حقوقدانان
ایران با انتشار
نامه ای
سرگشاده خطاب
به شاه، از
نظام حقوقی
کشور انتقاد
نمودند.
کانون
نویسندگان
ایران نیز در
نامه ای با
امضاء چهل نفر
از
نویسندگان،
خطاب به امیر
عباس هویدا (
نخست وزیر )
خواستار حق
انتشار
آزادانه آثار
نویسندگان و
هنرمندان
گردید.
برخی
از چهره های
سرشناس آن
زمان، نظیر
داریوش
فروهر، کریم
سنجابی و
شاپور بختیار و
حاج سید جوادی
نیز در نامه
های کوتاه و
بلند، در
انتقاد از وضع
موجود جامعه،
نظرات خویش را
به اطلاع شاه
رساندند.
علی
اصغر حاج سید
جوادی در نامه
ای ۲۲۰ صفحه
ای به شاه از
جمله نوشت :" ..
اعلیحضرت در
اعمال قدرت و
رهبری، خود را
بطور کلی و
مطلق فعال
مایشاء می دانند
در حالی که
قانون اساسی
ما اصولاً شاه
را از مسئولیت
مبری کرده
است". ضمناً
حاج سید جوادی
تاکید کرده
بود که هر کس
از شاه
میخواست که سلطنت
کند و نه
حکومت، شاه "
آن را به
عنوان خیانت
به کشور و
مخالفت با
رژیم مشروطه
سلطنتی تلقی"
مینمود.
پیام
های "حقوق
بشری" جیمی
کارتر و " بند
شُل" کردن
شاه، به تدریج
به رده های
پائین تر رژیم
شاه نیز سرایت
نمود و کار
بجائی رسید که
امیر عباس
هویدا که
همواره اعلام
مینمود که در
ایران آزادی و
دمکراسی برقرار
است و
انتقادات
مخالفان رژیم
را بی پایه و
بی اساس
میدانست،
بناگاه
توگوئی از
خواب غفلت
بیدار شده
است، مردم را
دعوت به انتقاد
از دولت نمود.
هویدا
می گفت "
انتقاد نشانه
پیشرفت و
فقدان آن
نشانه رکود
است". و فراموش
میکرد که در
طول سالهای
اقتدار شاه،
همواره پاسخ
منتقدان و مخالفان
رژیم شاه،
تعقیب،
دستگیری،
زندان، شکنجه
و اعدام بوده
است.
واکنش
های نظام
شاهنشاهی به
پیام های جیمی
کارتر رئیس
جمهور وقت
امریکا، اما،
علائم دیگری
به مخالفین
رژیم و مردم
تحت ستم ایران
میداد. آنان
دریافته
بودند که این
نرمش های بی
مقدمه ، نشان
از ضعف رژیم
دارد. لذا قدم
به قدم به امواج
خواستهای به
حقشان،
افزودند. از
جمله در
تابستان ۱۳۵۶
بارها
تظاهرات
برقرار
نمودند. در
ابتدا حداقل
پیام مردم به
رژیم و به
ویژه شخص شاه؛
اخطار در جهت
تابعیت از
قانون بود.
اما رژیم محمد
رضا شاه بنابر
ماهیت اش، در
برخورد به
امواج انسانی
شهروندان
کشور، متوسل
به سرکوب آنان
میشد.
محمد
رضا شاه که
آمادگی و
انتظار آن
خیزش ها را
نداشت، بناچار
یک قدم به عقب
برداشت و
رعایت " حقوق
بشر " را مشروط
به رعایت
منافع و
موقعیت خویش
نمود. او
بویژه پس از
کودتای 28
مرداد ۱۳۳۲
عادت نموده
بود که ایران
و سرنوشت
آنرا، معادل
خود و سرنوشت
اش بداند.
برای شاه
همواره نظراتش،
نظرات اکثریت
جامعه را معنا
میداد. لذا در
یک مصاحبه
مطبوعاتی
موضع خود را
در رابطه با
حقوق بشر این
گونه اعلام
نمود:
"
ما با دفاع از
حقوق بشر
کاملاً
موافقیم، مشروط
بر آنکه در
جهت منافع
اکثریت باشد.
اما اگر این
قضیه ما را به
سمت قانون
جنگل و شکست
هدایت کند، در
آن صورت دیگر
نمی توان آن
را حقوق بشر
نامید".
شاه به
واقع در صورتی
رعایت حقوق
بشر را می پذیرفت
که " ما را به
سمت قانون
جنگل و شکست
هدایت "
ننماید. کُنه
نظر شاه چنین
بود : در
صورتی که شکست
نخوریم و از
عهدۀ مقابله
با تظاهرات
سیاسی
برآئیم،
آنگاه، خود را
متعهد به
رعایت "حقوق
بشر" اعلام
مینمائیم. اما
در صورتی که
بازنده شویم،
به " برقراری
نظم و قانون "
کمر خواهیم
بست.
واقعیت
این است که
همۀ مستبدان،
در موقعیت های
بحرانی برای
حفظ
اقتدارشان،
در صورت ضرورت،
از زدن ماسک
"دمکراسی
طلبی" ابائی
ندارند. اما
این ماسک را
با اولین
نشانه های سلب
قدرتشان از
چهره برمیدارند.
محمد رضا شاه
نیز خارج از
این قاعده نبود.
اما در
سال ۱۳۵۶ با
انتخاب جیمی
کارتر به
ریاست جمهوری
امریکا و
اعلان سیاست
"حقوق بشر" از
جانب او، محمد
رضا شاه
میدانست که
میبایست در
تبعیت از
سیاست های
اعلان شده
رئیس جمهور
ایالات متحده
امریکا، تا
مدتها - لااقل
در حرف - شمشیر
را از رو
نبندد. لذا
ناچار شده بود
که پیام های
مغشوشی را
اعلان نماید.
همین
یک بام و دو
هوا شدن شاه،
زمینه سازِ
ایجاد شکاف ها
در اقتدار
رژیمش شد و
مردم نیز با استفاده
هوشمندانه از
این شکاف ها،
قدم به قدم،
به جسارتشان
جهت پایان
بخشیدن به این
اقتدار،
افزودند و در
فرصت های
گوناگون در
جهت کاستن از
توان اُرگان
های رژیم
کوشیدند. به
نمونه هائی از
حوادث آن مقطع
اشاره میکنم:
*-
در اواخر ماه
اگوست ۱۹۷۷ (
پایان
تابستان ۱۳۵۶ )
مامورین
انتظامی به
مردم زاغه
نشین در حاشیه
تهران، جهت
تخریب سرپناه
آنان حمله
بردند. در این
حمله
بولدزورهائی
نیز جهت تخریب
منطقه به
همراه داشتند.
پنج نفر از زاغه
نشینان در
درگیری میان
مامورین
کلانتری و مردم
کشته شدند.
روز
بعد، تعداد
تظاهر
کنندگان به
هزاران نفر رسید.
مامورین
دولتی برای
درهم شکستن
مقاومت مردم و
خراب نمودن
زاغه هایشان،
دوازده نفر را
کشتند و
تعدادی را نیز
مجروح نمودند.
روز
سوم با شرکت و
سازماندهی
گروههای چپ،
دهها هزار نفر
به کلانتری
محل حمله
نمودند. نیروهای
انتظامی شهری
دیگر قادر به
سرکوب صفوف
مردم زحمتکش
نبودند. لذا
ارتش
شاهنشاهی
وارد معرکه شد
و با سرکوب
وسیع مردم،
موقتاً سکوت و
"آرامش"
گورستانی به
منطقه ارزانی
داشت.
*-
با آغاز سال
تحصیلی و
گشایش
دانشگاه ها و
مدارس،
مبارزه و
مقاومت در
سطوح گسترده
تری، به این
مراکز نیز
کشیده شد. در
سراسر کشور
دانشجویان
تظاهرات بر
علیه رژیم شاه
بر پا نمودند
که با سرکوب
خشن نیروهای رژیم
شاه روبرو
شدند.
*-
کانون
نویسندگان
ایران، با
همکاری انجمن
فرهنگی آلمان
(انستیتو
گوته) یک
سلسله جلسات
شعر خوانی
برگزار کرد،
که در هر شب
هزاران نفر در
این جلسات
شرکت نمودند. *-
در اوائل ماه
نوامبر تعدادی
از چهره های
صاحب نام
ایران، طی
نامه سرگشاده
ای خواستار
انحلال ساواک
و پایان
بخشیدن به
سرکوب مردم
شدند.
*-
در ماه نوامبر
(سال ۱۳۵۶ )،
صدها نفر (
عمدتاً از
طرفداران
جبهه ملی- اصلاح
طلب های رژیم
شاه ) در باغی
در جاده کرج،
جهت بررسی یک
ائتلاف ضد
دولتی، جمع
شدند. این
گروه با حمله
وسیع و گسترده
عوامل ساواک و
افراد
نیروهای
انتظامی ( در
حالی که چکمه
های نظامی بر
پا و لباس
شخصی در بَر و
چماق در دست
داشتند )
مواجه شدند.
بر اثر ضرب و
شتم مخالفین
رژیم، ده ها
نفر مجروح و
در بیمارستان
ها بستری شدند.
تمامی این
"تمهیدات" بی
نتیجه بود و
مردم و
نیروهای
مبارز اعم از
اپوزیسیون
قانونی و یا
عناصر و
نیروهای چپ و
ضد امپریالیست،
به مبارزات
خویش تا
سرنگونی رژیم
شاه ادامه
دادند.
از
آنجا که پس از
کودتای ننگین ۲۸
مرداد ۱۳۳۲،
رژیم شاه بطور
تمام و کمال
به زائده
سیاست خارجی
دولت امریکا
در منطقه
تبدیل شده بود
و همواره رژیم
شاه تحت حمایت
محافل قدرت در
ایالات متحد
امریکا بود،
لذا خشم
انقلابی مردم
در ایران،
دامنگیر
امپریالیسم
امریکا نیز
شد. لذا در
اواخر سال ۱۳۵۶
شمسی، انفجار
یک بمب در محل
انجمن ایران -
امریکا نشان
داد که دولت
ایالات متحد
امریکا، به موازات
رژیم شاه، یکی
از آماج های
قهر مردم در
ایران است.
مردم
ایران در طول
چندین دهه
سلطنت پهلوی
ها دریافته
بودند که این
خاندان و
سلطنتشان،
پایۀ عمده
قدرتشان را در
تکیه بر قدرت
های خارجی یافته
اند. به ویژه
در دو دهۀ آخر
سلطنت محمدرضا
شاه، وابستگی
های آشکار وپنهان
این رژیم به
امپریالیسم
امریکا را در یافته
بودند. لذا
متوجه شده
بودند که
مضحکۀ "فضای
باز سیاسی"
شاه، ترفندی
است جهت تنظیم
سیاست رژیم
شاهنشاهی
ایران با
سیاست جدید
کاخ سفید
واشنگتن. لذا
خشم مردم
متوجه دست
نشاندگی پهلوی
ها و بویژه
محمد رضا شاه
و از آنجا
ایالات متحدۀ
امریکا،
بعنوان قدرتی
زورگو و چپاولگر
نیز گردیده
بود.
بویژه
که این مردم،
اقدام
جنایتکارانۀ
ایالات متحدۀ
امریکا در
رهبری کودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲ و
سرکوب دولت
مصدق و جنبش
آزادیخواهی
مردم را هرگز
از یاد نبرده
بودند.
در
چنین شرایطی،
شاه در رابطه
با جامعۀ
ایران هیچ
وسیله واسطه
ای را نیز در
اختیار نداشت
که با توسل به
آن به جلب
اعتماد مردم
بپردازد وطرح
فضای باز
سیاسی را به
گونه ای موٌثر
به درون نظام
حاکم هدایت
کند.
شاه
مستبد، از
بوجود آمدن
همۀ ابزارهای
جامعۀ مدنی
جلوگیری
نموده بود و
آنچه را نیز
که بعنوان
سمبل های
حکومت های
دمکراتیک
بود، از درون
تهی و به
ابزاری جهت
اجراء ارادۀ
خویش تبدیل
نموده بود.
در عین
حال که در
حاکمیت
مستبدانۀ او،
هیچ تشکل
مردمی اجازۀ
تحرک علنی و
آزادانه در
جامعه را
نداشت و حکومت
هر نوع تلاش
در این زمینه
را با مشت
آهنین سرکوب
میکرد،
فعالان و
سازمان
دهندگان
"تشکل"های
فرمایشی
موجود نیز،
همه و همه
همانند
غلامان حلقه
بگوش شاه عمل
مینمودند. شاه
سالهای زیادی
بدون مداخله
دیگران (مردم
که به جای
خویش!) به رتق و
فتق امور
پرداخته بود.
همۀ سیاست ها
و عملکردها،
با موافقت
ضمنی و یا
مستقیم شخص
شاه به صحنه
آورده میشدند.
مجالس
مقننه،
کابینه دولت،
نیروهای
مسلح، ثروت
های کشور و
همۀ
قراردادهای
قابل توجه با
کشورهای
دیگر، همگی
تحت نظارت و
تصمیمات شاه قرار
داشتند. حتی
اگر دبیر کُل
"حزب مردم" (
یکی از احزاب
فرمایشی، قبل
از "پدیداری"
حزب رستاخیز )
به گونه ای
دیگر فکر
میکرد، عاقبت
اش تصادف با
گاو در جاده
شمال کشور و
مرگ او بود.
شاه
عاقبت احزاب
فرمایشی را
نیز با یک نطق
سیاسیِ غیره
منتظره منحل
اعلام نمود و
تولد حزب رستاخیز
را به عنوان
تنها حزب
فراگیر در ۱۱
اسفند ۱۳۵۳
شمسی اعلام
نمود. اما این
"حزب فراگیر"
نیز همانند
همۀ ابزار
حکومتی دیگر
در دست خود او
و بفرمان خود
او می چرخید.
شاه
حتی قادر نبود
که
خدمتگزاران
به دربارش را
که گه گاه
مورد توجه
مردم و یا
قدرتهای خارجی
قرار
میگرفتند را
نیز تحمل
نماید. وزیر
وقت کشاورزی
در دوران
اصلاحات ارضی
شاهانه ( ارسنجانی
)، عاقبت در
استخر منزلش
غرق شد.
استخری که
تنها ۱۲۰
سانتیمتر
بیشتر عمق
نداشت!
در
اینجا اشاره
به یکی دیگر
از خصوصیات
شاه نیز جالب
توجه است و آن
قربانی کردن
خدمتگزارانش،
در موقع احساس
خطر بود. یک
نمونه آن
مربوط میشود
به امیر عباس
هویدا- نخست
وزیری که ۱۳
سال به شاه و دربار
خدمت کرده
بود- و نمونه
دیگر آن
دستگیری و
زندانی نمودن
نعمت الله
نصیری
(تیمسار) رئیس
پیشین ساواک
که سابقاً
مامور ابلاغ
عزل مصدق در ۲۵
مرداد ۱۳۳۲
بود. شاه حتی
دستور
دستگیری
داریوش
همایون (وزیر
پیشین
اطلاعات) را
نیز صادر کرده
بود.
بهررو،
شخص شاه
بعنوان قادر
متعالِ نظام
پهلوی ها، بیش
از هر شخصیت دیگر-
بویژه در ۲۵
سال پایان
سلطنت اش-
مورد نفرت
مردم لگدمال شده
بود. محمد رضا
شاه که همواره
در این خوف
بسر میبرد که
قدرت و سلطنت
اش را از دست
بدهد، هرگز
راضی نمیشد که
مطابق قانون
اساسی نظامش،
جایگاهش
تعیین شود. او
خود را برفراز
قوانین نظامش
قرار داده بود
و همواره تلاش
میکرد که ثروت
های کشور و
نیروی کار و
آینده جامعه
را نیز تابع
هوا و هوس های
خویش گرداند.
طبعاً مردم
نیز آگاهانه،
خود او را
مقصر اصلی
نابسامانی ها
و بحران های
جامعه میدانستند.
لذا همواره
تیغ تیز حمله
مردم بر روی
خود او متمرکز
میشد.
تاریخ
نشان داده است
که نظام محمد
رضا شاهی، همانند
هر نظام
تمامیت خواه
دیگری، پس از
فرمانروای
مطلق
العنانش،
آینده ای
ندارد و دیر و
یا زود سرنگون
میشود. اما
شاه به چند
علت قادر نبود
- و گاهاً
نمیخواست – که
حقیقت را
دریابد. اولین
علت آن حفظ و
گسترش منافع
خود و خاندانش
بود. دومین
علت، تصورات
جنون آمیز او
از خودش، سیاست
هایش و رابطه
اش با مردم
بود. سومین
علت، رابطه او
با دولت های
معظم غربی، به
ویژه ایالات متحده
امریکا بود.
شاه
دریافته بود
که اربابان
خود گماردۀ
جهان؛ هم
پیمانان دائمی
ندارند، بلکه
منافع دائمی
دارند. لذا به
مجردی که
اقتدارشاه
کاهش یابد، او
دیگر بعنوان عامل
امپریالیسم
امریکا
(ژاندارم
منطقه) مورد توجه
نخواهد بود و
در خطر زوال
قرار خواهد
گرفت.
در
چنین وضعیتی،
اوج گیری
تحرکات ضد
حکومتی مردم
در سال ۱۳۵۶ و
خیزش های
مردمی در سال ۱۳۵۷
شمسی، شاه را
در مخمصه ای
قرار داد که
عاقبت به
نابودی نظامش
منجر شد.
با
تشدید شوش ها
و خیزش های
مردمی، شاه
هیچ امکان
اجتماعی
نداشت تا آنرا
واسطه مابین
خود و مردم
قرار دهد، تا
به بازی "فضای
سیاسی باز" امکان
تحقق واقعی
بدهد. هر چند
که همان گونه
که شواهد و
قرائن نیز
نشان داد، از
اساس چنین
قصدی را بطور
جدی دنبال
نمیکرد.
بطور
مثال با تشدید
بحرانهای
اجتماعی در
ایران، ساواک
سعی کرد
وانمود نماید
که تحمیلِ خشونت
های غیر
انسانی به
مخالفانِ
اصلاح طلب نظام،
اعمالی
انتقام
جویانه است که
طرفداران سلطنت،
خودسرانه و
خود جوش علیه
مخالفان
استبداد شاه
بکار میبرند.
همین "عناصر
خودسر"، در
فروردین ۱۳۵۷
" کمیته
انتقام" را
تشکیل دادند و
در روز ۱۹ و ۳۰
فروردین جلوی
در ورودی منزل
کریم سنجابی،
محمود مانیان
و مهدی
بازرگان بمب
منفجر کردند.
قبل از
آن نیز"عناصر
خودسر" و لباس
شخصی های
ساواک، چند
بارعلیه
کانون
نویسندگان و
اعضای آن
اقداماتی
انجام داده
بودند. جلسه
های سخنرانی
اعضاء را بهم
زده بودند.
برخی از اعضاء
کانون ( از
جمله هما ناطق
و نعمت
میرزاده ) را
به قمه و پنجه
بوکس مجروح
کرده بودند.
همۀ این اقدام
ها پیامی صریح
و روشن برای
کانون و اعضاء
آن داشت:
فعالیت نکنید!
شاه در
حالی که یکی
از اهداف خشم
و نفرت مردم بود،
اما، خود را
به تجاعل میزد
و بعوض آنکه
از صحنه سیاست
ایران خارج
شود ( تا شاید
نظامش فرصت
باز سازی
یابد)، نخست
وزیر عوض
میکرد تا شاید
بدان وسیله
نشان دهد که
مقصر اصلی خود
او نیست. به
واقع در پس هر
چرخش سیاسی-
پس از آنکه بازنده
میشد-
خدمتگزاران
خویش را
قربانی میکرد.
شاه
ابتدا امیر
عباس هویدا را
بعد از سیزده
سال از کار
برکنار و سپس
جمشید
آموزگار را در
۱۶ آذر ۱۳۵۶
به نخست وزیری
ایران برگزید.
اما
این باصطلاح شُل
کردن نیز گره
ای از کار شاه
متزلزل نگشود.
حدود هفت ماه
بعد، در 28 مرداد
۱۳۵۷ پس
تراژدی آتش
سوزی در سینما
رکس آبادان که
بنابر
اطلاعات
منتشر شده در
همان زمان ۶۳۰
نفر را در کام
خود کشید و
کشت. دولت
تکنوکرات جمشید
آموزگار دیگر
دوام نیاورد
وعاقبت در چهارم
شهریور ۱۳۵۷
سقوط کرد.
اینبار
شاه شخصیت
دیگری که گفته
میشد رجل منتسب
به
فراماسیونری
است و ضمناً
با تعدادی از
روحانیون
بزرگ نیز
روابط حسنه
دارد؛ جعفر
شریف امامی را
در ۵ شهریور ۱۳۵۷
به نخست وزیری
منصوب کرد. با
این امید که
امواج خروشان
انقلاب را از
نفس انداخته و
دوران ریاست
جمهوری کارتر
و شعار حقوق
بشر او را نیز
پشت خواهد گذاشت.
شاه
وانمود میکرد
که دیگر در
همۀ کارها
دخالت نخواهد
کرد و نخست
وزیر جدید با
اختیارات تام میتواند
هر گونه که
مایل است به
میدان بازی سیاست
وارد شود.
فزون بر اینها
اختیار دارد
که به خواست
های مردم- حتی
اگر برخلاف
میل باطنی
"اعلیحضرت"
باشد- عمل
نماید.
جعفر
شریف امامی با
آرزوی ایجاد "
دولت آشتی ملی
" بر سر کار
آمد. اما شاه
برای محکم
کاری، از گماردن
غلام خانه
زادی بنام
ارتشبد
غلامعلی اویسی
( که در صورت
لزوم همانند
جلاد عمل میکرد
) نیز به سمت
فرمانداری
تهران غفلت
ننمود.
در آن
زمان کشور در
گرداب
ناآرامی ها
گرفتار آمده
بود و گزارشات
متعددی از زد
و خورد مابین مردم
و پلیس در
شهرهای سراسر
کشور منتشر
میشد. جعفر
شریف امامی
سعی کرد که با
ادعای کاهش سلطۀ
دولت در امور
مطبوعات،
رادیو و
تلویزیون توجه
افکار عمومی
را بخود جلب
نماید. فزون
بر اینها او
وعده داده بود
که حقوق کارگران
و کارمندان را
افزایش خواهد
داد، جریمه های
معوقه بانکی
را خواهد
بخشید،
محدودیت ساخت
و سازها در
حریم شهرها را
لغو خواهد
کرد. بعلاوه
برای جلب توجه
روحانیون ؛
تقویم
شاهنشاهی را
به تقویم شمسی
برخواهد
گردانید و کلوب
و کازینوها را
نیز تعطیل
خواهد کرد.
امری که محقق
شد.
اما
دست دراز "
اعلیحضرت "
آرام نمیگرفت.
ارتشبد
غلامعلی
اویسی در ساعت
۶ صبح روز
هفدهم شهریور
در تهران
اعلام حکومت نظامی
کرد و
بلافاصله این
حکم را بمورد
اجرا گذاشت.
بموجب این حکم
اجتماع بیش از
3 نفر ممنوع
بود.
در
اولین ساعات
روز جمعه 17
شهریور 1357 ،
مردم که از
اعلام حکومت
نظامی بی اطلاع
بودند برای
شرکت در نماز
جمعه راهی
میدان ژاله
شدند. مامورین
مسلح اجرای حکومت نظامی،
مردم را که
متفرق
نمیشدند،
بناگهان گلوله
باران کردند.
میشل
فوکو فیلسوف
فرانسوی که
برای پوشش
دادن به وقایع
انقلاب ایران
به محل حادثه
رفته بود مدعی
شد که ۴۰۰۰
نفر در این
روز هدف گلوله
قرار گرفته
اند. بنابر
آمار دیگری
تنها در میدان
ژاله ۵۰۰ نفر
جانسپردند.
این عمل
وحشیانه به
تشدید تزلزل
در میان
نیروهای
نظامی کشور
دامن زد و به گسستن
سربازان از ارتش
شاه شدت
بخشید.
در
چنین وضعیتی
دولت شریف
امامی همچنان
مدعی بود که : "
به آزادی های
سیاسی وفادار
مانده ایم." ، "
دولت واقعا"
میخواهد دولت
آشتی ملی باشد."
.
از ۱۸
شهریور 1357 صدها
نفر از
کارگران و
کارکنان صنعت
نفت پالایشگاه
تهران با
اعلام اعتصاب
حرکتی را آغاز
نمودند که در
هماهنگی با
دیگر
اعتصابات طبقه
کارگر و
زحمتکشان
ایران و...خبر
از احتمال
قریب الوقوع
سرنگونی رژیم
سلطنتی در
ایران را
میداد.
دو روز
بعد کارگران و
کارکنان
پالایشگاه
های تبریز،
آبادان،
اصفهان و
شیراز نیز
اعتصاب کردند.
در کرمانشاه
نیز کارکنان شرکت
ملی نفت دست
به اعتصاب
زدند. برای
اولین بار
کارگران نفتی
میدان های
نفتی اهواز
نیز تصمیم به
اعتصاب
گرفتند.
در روز ۱۹شهریور
1357 " وارن
کریستوفر"
معاون وزارت
خارجه امریکا،
ضمن تاکید بر
حمایت دولت
امریکا از
ایران، خواستار
اعتدال در
اجرای حکومت
نظامی شد. بعلاوه
او اظهار داشت
که تضعیف
اعتماد به نفس
شاه در آن
زمان، مهم
ترین عامل
بروز و گسترش
شورش ها است.
طنز
تاریخ از زبان
اردشیر زاهدی
در آن مقطع شنیدنی
است. او که
همانند شخص
شاه در همه جا
شبح کمونیست
ها را میدید،
در آن زمان
اعلام کرد که کمونیست
های سازمان
یافته
تظاهرات را
ترتیب میدهند.
پس از
جنایت هفدهم
شهریور 1357 ،
دیگر ابتکار
عمل در دست
مردم مبارزی
بود که به
کمتر از
سرنگونی شاه
رضایت
نمیدادند. پس
از کشتار ۱۷
شهریور در
میدان ژاله ،
موج اعتصابات
کارگری آغاز
شد ودر مهر
ماه تقریباً
همه کشوررا
فرا گرفت.کارگران
کارخانه ها
علاوه
بر برپائی
اعتصابات، به
تظاهراتها نیز
پیوستند.
اعتصابات
کارگران،
معلمان، دانش
آموزان و تظاهرات
ضد حکومتی
زنان و مردان
کشور با شعار
مرگ بر شاه،
بیش ار پیش
گسترده تر شد.
کارگران و کارکنان
صنایع نفتی و
دیگر مراکز
صنعتی کشور با
تعمیق خواست
ها و تداوم
اعتصاباتشان،
چرخ های تولید
را از کار انداختند.
رژیم شاه فلج
شد. به زودی
فعالیت های راه
آهن، پترو
شیمی خارک و
مس سرچشمه هم
متوقف شد.
چندی بعد
کارکنان بانک
های دولتی و
کارمندان
وزارت دارائی
نیز دست از
کار کشیدند و
وضعیت دولت را
بحرانی تر
کردند. اعتصاب
معلمان و
کارمندان
شرکت نفت،
شریف امامی را
ذلیل کرد تا
جائی که اعلام
کرد همۀ
خواسته های اعتصاب
کنندگان را
مورد بررسی
قرار خواهد
داد.
شرکت
کارگران
کارخانه ها و
همچنین
کارگران ساختمانی
و حاشیه نشین
های شهرها،
راهپیمائی های
چند دهزار
نفری را به
چند صد هزار و
حتی میلیونی
تبدیل کرد.
تقاضاهای
اعتصاب کنندگان
در ابتدا
عمدتاً شامل
خواست های
اقتصادی بود،
اما به تدریج
به تقاضاهای
سیاسی ارتقاء
یافت.
دانشجویان
دانشگاه
تهران پس از
تظاهرات متعدد
در صحن
دانشگاه،
برای آنکه
بطور سمبلیک
یکی از پیام
های انقلاب را
به معرض نمایش
بگذارند، در ۴
نوامبر ۱۹۷۷
سعی نمودند که
مجسمه شاه را
در دانشگاه
سرنگون
نمایند.
روز
بعد ۵ نوامبر ۱۹۷۷،
دانشجویان
تظاهرات خویش
را به
خیابانها پایتخت
کشاندند. مردم
به آنها
پیوستند.
نیروهای سازمانهای
چریکی نیز در
سازماندهی
این تظاهرات
ها، یاری
رساندند.
در سیزدهم
آبان ۱۳۵۷
ارتش به داخل
دانشگاه
تهران هجوم
آورد. اخبار
شب تلویزیون
سراسری
ایران، صحنه
های تکان دهنده
حوادث صبح را
پخش کرد. وقوع
جنایات
وحشتناک حاصل
از هجوم
نیروهای مسلح
شاهنشاهی به
دانشگاه که به
کشته شدن
تعدادی از
دانش آموزان و
دانشجویان
منجر شد،
پرونده دولت
آشتی ملی شریف
امامی را برای
همیشه بست و
به بایگانی
تاریخ فرستاد.
برخی
از گزارشات
تصویری از
صحنه های
درگیری های
خیابانی،
سربازانی را
نشان میداد که
( گاه با اسلحه
و گاه بدون
اسلحه ) از
صفوف نظامیان
خارج میشدند و
بطرف انبوه
جمعیت
مخالفین رژیم میرفتند
و در دریای
خروشان مردم
معترض جای می
گرفتند. مهم
تر آنکه
فرماندهان
عملیاتی حاضر
در محل- برخلاف
قوانین حکومت
نظامی- از
دستور آتش
بسوی سرباز
فراری
خودداری
میکردند و یا
آنکه سربازان
دیگر از اجرای
دستور
فرماندهانشان
مبنی بر قتل
هم لباس خود
سرپیچی
میکردند.
اینها نشانه
ها آغاز
نافرمانی در
ارتش بود.
در
چنین بلبشوئی
در ۱۴ آبان ۱۳۵۷
، شریف امامی
استعفا داد.
شاه این
بار
(۶ نوامبر ۱۹۷۷
) ارتشبد
غلامرضا
ازهاری را
مامور تشکیل
کابینه جدید
کرد.
مردم
مرتباَ با
برگذاری
تظاهرات و با
فریاد مرگ بر
شاه، خواست
سرنگونی شاه
را فریاد
میزدند، اما
اعلیحضرت
بعوض کناره
گیری، نخست
وزیر معزول و
نخست وزیر
منصوب میکرد.
علاوه
بر این، شخص
شاه نیز در
چهاردهم آبان ۱۳۵۷
در یک پیام
رادیوئی از
مردم ایران
پوزش خواست و
گفت : "انقلاب
ملت ایران
نمیتواند
مورد تائید من
بعنوان
پادشاه ایران
و بعنوان یک
فرد ایرانی
نباشد...... من
آگاهم که بنام
جلوگیری از آشوب
و هرج و مرج
این امکان
وجود دارد که
اشتباهات
گذشته و فشار
و اختناق
تکرار شود..... من
آگاهم که .....این
خطر وجود دارد
که سازش
نامقدس فساد مالی
و فساد سیاسی
تکرار شود.
اما من ... سوگند
خورده ام .... و
متعهد می شوم
که خطاهای
گذشته هرگز
تکرار نشود......
متعهد میشوم .....
تا قانون
اساسی....
مشروطیت ....
بطور کامل به
مرحله اجرا در
آید. من نیز
پیام انقلاب
شما ملت ایران
را شنیدم. .....
تضمین میکنم
که حکومت آینده
در
ایران.....بدورراز
استبداد و ظلم
و فساد خواهد
بود.....".
هیچکدام
از عذر خواهی
ها و وعده
وعیدهای شاه مورد
توجه مردم حق
طلب قرار
نگرفت. آنها
دیگر یک چیز
را طلب
میکردند و آن
سرنگونی رژیم
شاه بود. در
کاخ شاه هیچ
گوش شنوائی
وجود نداشت.
لذا یک بار
دیگر
"خدمتگذاری"
دیگر، بعنوان
نخست وزیر
جدید معرفی
شد. در پانزدهم
آبان ۱۳۵۷ (۷
نوامبر ۱۹۷۸ )
ازهای به سمت
نخست وزیر
جدید منصوب شد
و همان روز
کابینه نظامی
خود را معرفی
کرد.
اما
دولت نظامی
ارتشبد
غلامرضا
ازهاری از آنجا
که اولاً نخست
وزیر شاه بود
و دوماً از
همان اول کارش
منکر سرکوب و
قتل مخالفان
رژیم بود و
اراجیفی را در
این مورد
تحویل داده
بود، لذا از
ابتدای شروع به
کار به یک
مترسک مسلح
تبدیل شد. او
از همان ابتدا
منکر قتل و
کشتار مردم شد
و مدعی شد که
مردم علیه شاه
شعار نمیدهند
و این شعارها
توسط بلندگو
ها پخش میشوند
و " اینها همه
اش نوار است.".
مردم
معترض نیز در
تظاهرات خویش
فریاد میزدند
" ازهاری
گوساله،
گوساله شصت
ساله، بازم
بگو نواره،
نوار که پا
نداره، سر و
صدا نداره".
ازهاری
کمیته بحران
تشکیل داد.
اکثر استان های
کشور را
به نظامیان
سپرد. به
روزنامه ها
حمله کرد و
آنها را تعطیل
کرد. تلاش کرد
مقررات حکومت
نظامی را
برقرار نماید.
سانسور در
مطبوعات را
شدت داد.
اقدامات او
روزهای اول
کار ساز بود،
اما بعد از
چند روز
اعتصابات
فراگیر شد.
کارکنان بانک
مرکزی با انتشار
لیستی حاوی
اسامی ۱۷۵ نفر
اعلام کردند
که آنها در
زمان دولت
شریف امامی
نزدیک به ۲
میلیارد دلار
امریکا ارز از
ایران خارج
کرده اند.
مردم پولهای
خودشان را از
بانک ها خارج
کردند.
ازهاری
ابتدا تعدادی
از سران مذهبی
و ملی را بازداشت
کرد. او بعضی
از مقامات
سابق دولتی و
مسئولان
ساواک را
بازداشت کرد.
جهت مبارزه با
فساد تعدادی
از مسئولان
پیشین دولتی و
ساواک را
بازداشت کرد. اما
نتوانست
اعتماد عمومی
را نسبت بخویش
جلب نماید.
در
زمان صدارت او
در ۲۰ آذر، دو
نفر از درجه
داران ارتش در
ناهارخوری
پادگان
لویزان، در
حالی که فریاد
مرگ بر شاه سر
داده بودند،
افسران و درجه
داران گارد را
به گلوله
بستند.
ارتشبد
ازهاری در
زمان صدارتش
در همه زمینه
ها با ناکامی
و شکست روبرو
شد. شخص
ازهاری نیز در
نتیجه سکته
قلبی در
بیمارستان
بستری شد.
دولت او کمتر
از دو ماه
دوام آورد و
در دیماه ۱۳۵۷
استعفا داد.
پس از
سقوط دولت
ازهاری،
اعتماد سفرای
دول غربی به
شایستگی شاه
جهت ادارۀ
کشور به صفر
نزدیکتر شد.
در دیماه ۱۳۵۷
( دسامبر ۱۹۷۸ )
وزیر خارجه
امریکا موضع
دولت متبوعش
را اینگونه
اعلام کرد : دولت
امریکا تشکیل
یک دولت معتدل
غیر نظامی را
در ایران، بر
هر راه حل
دیگری ترجیح
میدهد.
شاه
تصمیم داشت که
پُست نخست
وزیری را به
به غلامحسین
صدیقی بسپارد
تا او دولت
وحدت ملی را تشکیل
دهد. صدیقی در
صورتی که شاه
ایران را ترک
نکند،
مسئولیت
تشکیل کابینه
را میپذیرد.
علاوه بر این
نظر شاه این
بود که اگر
صدیقی موفق
نشد، شاه به
بهانه بازدید
از نیروی
دریائی به
جنوب کشور
برود تا در
غیاب او، ارتش
سرکوب گسترده
ای را
سازماندهی
نماید.
واشنگتن
در روز ۲۳
دسامبر به شاه
پیام میدهد که
تهران باقی
بماند. سه روز
پس از ارسال
این پیام، در
بعد از ظهر پنجم
دیماه (۲۶
دسامبر)
سولیوان سفیر
امریکا
مجدداً به
دیدار شاه
میرود. ملاقات
آنها در گزارش
سالیوان "حساس"
و " پُر تنش"
توصیف شده
است.
بخاطر
بیاوریم که ۵
دیماه ۱۳۵۷ همان
روزی است که
کارکنان صنعت
نفت، با بستن
شیرهای نفت،
صدورِ نفت به
خارج از کشور
را متوقف
کردند.
سولیوان
در ملاقات با
شاه میپرسد که
دکتر صدیقی
برای تشکیل
دولت چند روز
وقت لازم
دارد؟ شاه
پاسخ میدهد :
"حداکثر شش
هفته". سفیر
امریکا از
کوره در
میرود. او به
شاه میگوید :"
اگر تصور
میکند هنوز شش
هفته فرصت دارد،
خیلی بی اطلاع
است".
بعلاوه
سولیوان که از
نقشۀ شاه جهت
"بازدید از
نیروی دریائی
در جنوب کشور"
نیز با خبر
است به شاه
میگوید : " در
حالی که او
هنوز شاه
مملکت است، در
کشور حمام خون
به راه بیفتد،
چه کسی سفسطۀ
بازدید از
نیروی دریائی
را باور خواهد
کرد؟".
به
احتمال قریب
به یقین،
مخالفت شدید
سالیوان علیه
دکتر صدیقی و
مخالفت کاخ
سفید با سرکوب
شدیدتر
مخالفان رژیم
شاه، محمد رضا
شاه را "راضی"
به انتصاب
شاپور بختیار
میکند. در
هفتم دیماه (۲۸
دسامبر ۱۹۷۸
)، شاه به
سولیوان خبر
میدهد که
شاپور بختیار
را مامور
تشکیل دولت کرده
است. البته
باید توجه
داشت که پیش
شرط پذیرش
پُست نخست
وزیری از جانب
بختیار این
بود که شاه
برای مدتی از
ایران بود.
بواقع نخست
وزیری
بختیار، گامی
در جهت نقشه
های سالیوان
بود که سعی
داشت شاه را
از ایران خارج
نماید.
بنابر
گزارش
سولیوان به
کاخ سفید:
"
سفیر
بریتانیا فکر
میکند
تعطیلات شاه
قریب الوقوع
است و مدتی
طول خواهد
کشید". موضع
فرانسه این
است که "شاه
خیلی وقت است
که کارش تمام شده
است". سفیر
آلمان "معتقد
است که شاه هر
چه زودتر کشور
را ترک کند،
بهتر است".
روز دوم
ژانویه ۱۹۷۹
سولیوان در
رابطه با شاه
به واشنگتن پیام
میدهد " وقتی
بختیار نخست
وزیر شد مجبور
خواهیم شد به
شدت به شاه
برای خروج
فشار بیاوریم".
بمجردی
که مردم خبر
شدند که
بختیار پُست
نخست وزیری را
پذیرفته است،
در
تظاهراتشان
فریاد میزدند:
بختیار، نوکر
بی اختیار".
رقبای بختیار
در جبهه ملی
نیز بلافاصله حکم
اخراج
او را صادر
کردند. امری
که به گفتۀ
دختر بختیار؛
فرانس، برای
بختیار بسیار
غیر مترقبه و
دردناک بود.
تشکیل کابینه
و ارائۀ لیست
آن به مجلس
برای اخذ راًی
اعتماد تا بیست
و ششم دیماه
بطول انجامید.
در ۲۶
دیماه شاه با
هلی کوپتر از
کاخ سلطنتی به
جایگاه مخصوص
در فرودگاه
مهرآباد
تهران منتقل
شد و در انتظار
تصویب حکم
نخست وزیری
بختیار در
مجلس بود. پس
از تصویب این
حُکم در مجلس،
شاه بهمراه همسرش
به هواپیما
وارد شد. شاه
در پاسخ قره
باقی ( رئیس
ستاد ارتش ) در
مورد وضعیت ارتش
در آینده گفت :
ارتش و
نیروهای انتظامی
در اختیار
شماست.هر طور
منطق شما حکم
میکند عمل
کنید. .... به شما
حق میدهم، چون
وضع مشکل است".
پس از آن شاه
به کابین
خلبان
هواپیما وارد شد
و تا رسیدن به
مرز کشور،
هدایت
هواپیما را خود
به عهده گرفت.
شاپور بختیار
جمعاً سی و
هفت روز با
حُکم نخست
وزیری دوام
آورد. از
چهاردهم
دیماه تا
سحرگاه بیست و
دوم بهمن ۱۳۵۷
. در حالی که نه
تنها توده های
میلیونی مردم
از او حمایت
نمیکردند،
بلکه از حمایت
صادقانه روَسای
ارتش
شاهنشاهی نیز
برخوردار
نبود.
در آن
مقطع خمینی
نیز بدون ردا
و پوشش بعنوان
نمونه برجسته
ای از
ماکیاولیسم
ظاهر شد. در آن
زمان و در آن
صحنه سیاسی
نیز خمینی که
پایبند هیچ
اخلاق،
پرنسیب و قول
و قراری نبود،
گوی سبقت را
از دیگران
ربود. قطب
نمای خمینی با
قاطعیت تمام
بسوی قدرت
مطلقه سیاسی
تنظیم شده
بود.
شاپور
بختیار اعلام
کرد که جهت
ملاقات خمینی
و کسب نظر او
در هفتم بهمن به
پاریس خواهد
رفت. بختیار
اعلامیه ای
تهیه کرد و
برای "شورای
انقلاب"
فرستاد. متن
آن بیانیه
(اعلامیه )
چنین بود " من
بعنوان یک
ایرانی وطن
پرست.............. تصمیم
گرفته ام که
ظرف ۴۸ ساعت
آینده شخصاً
به پاریس مسافرت
کرده و به
زیارت معظم له
[خمینی] نائل
آیم و با
گزارش اوضاع
فعلی خاص کشور
و اقدامات
خود، ضمن فیض،
در باره آینده
کشور کسب نظر
نمایم.".
خمینی
اصلاحیه ای بر
این متن اضافه
میکند: " در
باره آینده
کشور کسب نظر
نمایم " حذف
شود و بیاید
"در باب آینده
کشور کسب تکلیف
نمایم".شاپور
بختیار این
اصلاحیه را می
پذیرد.
پس همۀ
این توافقات،
در همان شب
خمینی نیز در جلسه
ای که بهمین
مناسبت تشکیل
شده بود، با
همۀ این
توافقات
موافقت میکند.
اما بناگاه در
سحرگاه ۸ بهمن
خمینی
اطلاعیه ای
صادر میکند و
اطلاع میدهد
که :
".....
آنچه ذکر شده
است که شاهپور
بختیار را با
سمت نخست
وزیری من می
پذیرم دروغ
است بلکه تا
استعفا ندهد
او را نمی
پذیرم....... حضرات
آقایان به ملت
ابلاغ فرمایند
که توطئه است
در دست اجرا.
آنچه سابق گفته
بین او و من
بوده دروغ محض
است......".
پس از
این مانورِ
ماکیاولیستی
خمینی، روز ۸
بهمن، مهندس
بازرگان به
نوفل لوشاتو
تلفن میزند و
از بیانیه
خمینی اظهار
ناراحتی
میکند. .. که "
اولاً چرا
خُلف وعده شده
است و در
دستگاه امام
زیر قول
میزنند و
آبروی خودشان
و ما را میبرند.
ثانیاً چرا
فرصت و یک
امکان عالی
پیروزی بدون
خونریزی را از
دست دادیم".
پاسخ خمینی به
مهدی بازرگان
کوتاه بود: "...
جبران خواهم
کرد".
عباس
امیر انتظام
که "رابط
شورای
انقلاب" با بختیار
بود اطلاع
میدهد: " در
مذاکرات قبلی
سخن از
استعفای
بختیار در کار
نبود.......... در
تعقیب تماسها
و مذاکرات فی
مابین بختیار
و شورای انقلاب،
متن بختیار
بتصویب شورای
انقلاب رسیده
است. حالا
میگویند که تا
استعفا ندهد
پذیرفته
نخواهد شد".
احمد خمینی که
در همۀ
مذاکرات شرکت
داشت نیز
ابراز
ناراحتی
میکند و
میگوید: " خوب
کاری است شده
و دیگر نمیشود
کاری کرد".
دکتر
ابراهیم یزدی
که یکی از
مشاوران اصلی
و مورد اعتماد
خمینی در
پاریس بود در
این باره
مینویسد: "
بموجب
اطلاعات و
اخبار واصله
از تهران بنظر
میرسد که
بختیار
استعفای خود
را کتباً نوشته
و به اعضاء
شورای
انقلابردر
تهران داده بود".
از
جانب دیگر
همراهی های "
شورای امنیت"
رژیم شاه و صد
البته سران
ارتش شاه و "شورای
انقلاب"
خمینی و خود
خمینی و در
انتهای خط،
همراهی جیمی
کارتر( رئیس
جمهور وقت
آمریکا)، همه
و همه دست
بدست هم داد و
عاقبت ارتش
شاهنشاهی در
آخر کار با
اعلام بی
طرفی، سقوط
آزاد رژیم
سلطنتی در
ایران را
تسهیل کردند.
بویژه
آنکه در زمان
اقامت خمینی
در پاریس، کوتاه
مدت قبل از
آغاز به کار "
کنفرانس
گودالپ"
نماینده گانی
از جانب جیمی
کارتر و
ژیسکار دستن
بملاقات
خمینی رفتند و
طی مذاکراتی
در رابطه با
چگونگی روابط
و مناسبات فی
مابین، در صورت
بقدرت رسیدن
خمینی در
ایران، به
توافقات رسیدند.
از آن پس سیر
حوادث بسرعت
پیش رفت. در
این میان
خمینی در
پاریس،
"روسای محترم ارتش"
را نیز بی
نصیب
نمیگذاشت و در
بحبوحۀ درگیری
ها و سرکوب
های
جنایتکارانه
آنان، برایشان
"سلام"
میفرستاد. از
جمله در
اعلامیه ای یادآور
شد: " سلام
اینجانب را به
روسای ارتش
برسانید، به
نیروهای
زمینی،
دریائی و هوائی،
پس از تحنیت و
سلام بگوئید
که ایران کشور
شماست و ملت
ایران، ملت
شماست. من
میدانم بسیاری
از شما به ملت
و کشور اسلام
وفادار هستید
و از این
کشتارها و
غارتگریهای
شاه خائن و
بستگانشان و
جنایتکارهای
بین المللی
ناراحت هستید".
بدینگونه
تمامی بقایای
ارگانها و امکانات
رژیم
شاهنشاهی در
خدمت استحکام
یک رژیم ضد
انقلابی دیگر
بنام رژیم
جمهوری اسلامی
قرار گرفتند.
خمینی در مدت
اقامت در
فرانسه،
غالباً در شکل
و شمایل یک
رهبر نسبتاً
لیبرال-
دمکرات به
سئوالات
خبرنگاران و
سیاستمداران
غربی پاسخ
میداد. امری
که غالباً
برخلاف افکار
و امیال باطنی
و واقعی او
بود. بعدها در
ایران، زمانی
که چهره واقعی
خویش را عریان
نمود و در
پاسخ به یک
خبرنگار که از
او پرسید: پس
تکلیف آن
سخنان و قول
های قبل از
انقلاب شما در
پاریس، در
رابطه با
آزادی و
دمکراسی چه
میشود؟
خمینی
بسادگی پاسخ
داد که : خدعه
کردم! ( به بیان
دیگر خمینی در
پاریس بمدت
چهار ماه در
پاریس بکمک
مشاورانش(
ابراهیم
یزدی، صادق
قطب زاده و
ابوالحسن بنی
صدر) "تقیه"
میکرد. دروغ
میگفت تا
بقدرت برسد.
اما در ایران
آنگونه که در
واقعیت بود،
عمل میکرد.
با
گذشت زمان، با
تحکیم نسبی
رژیم خمینی،
از آن پس
فاشیسم مذهبی
در همه زمینه
ها برسرنوشت
مردم
آزادیخواه
حاکم شد. در
چهل سال
گذشته، آزادی
مطبوعات درهم
شکسته شد.
روزنامه
نگاران و
خبرنگارانی
که " ذوب در
ولایت فقیه"
نشده بودند؛
دستگیر،
زندانی و
شکنجه شدند.
همچنان که نویسندگان
و شاعران.
برخلاف قول
های خمینی که
؛ آب و برق و
اجاره خانه را
مجانی میکنیم،
در چهل سال
حاکمیت
فاشیسم مذهبی
در ایران، هیچ
چیز مجانی
نشد، بر عکس
فشارهای
اقتصادی در
همۀ زمینه ها،
گلوی مردم
سرکوب شده را
بیش از پیش
میفشارد.
عدالت
اجتماعی
ادعائی
سردمداران
جمهوری
اسلامی، هرگز
صورت تحقق
بخود نگرفت.
اکنون بی
عدالتی
آنچنان
گسترده و عمیق
شده است که در
تاریخ ایران
کم نظیر است.
اگر مبالغه
نباشد باید
گفت که با
زمان اشغال
ایران در زمان
حملۀ اعراب به
ایران، در صدر
اسلام کوس
برابری میزند.
آزادی زنان و
برابری حقوق
زنان و مردان
که خمینی قبل
از کسب قدرت از
آن دَم میزد،
جای خود را به
چیزی شبیه
بردگی زنان در
سایۀ حاکمیت
حکومت اسلامی
داده است. و...... در یک
کلام، در رژیم
سلطنتی وضع بد
بود، اما
امروز وضع
اسفناک است!....
اکنون
سئوال اینست:
نسل امروز و
یا نسل فردا با
بهره گیری از
دست آوردهای
علمی جامعۀ
بشری و دست
آوردهای حاصل
از جدال های
طبقاتی و
پرهیز از
تکرار
اشتباهات نسل
های گذشته،
مصمم تر، آگاهتر
و متشکل تر با
قدم های
سنجیده به پیش
خواهند رفت؟
بنظر
من، امید بستن
به آینده ای
انسانی و امکان
بوجود آمدن و
رسیدن به آن،
واقعی است.
21
بهمن 1397 – 10 فوریه 2019