پرویز
قلیچ خانی: در
وهله اول خود
را یک ورزشکار
می دانم
عنایت
فانی ـ بی بی
سی
پرویز
قلیچ خانی،
کاپیتان تیم
ملی فوتبال ایران
در سالهای پیش
از انقلاب
همکارانش
می گویند اگر
فقط به فوتبال
توجه می کرد
همتایی نداشت.
فوتبال را از
کوچه های محله
صابون پزخانه
میدان شوش
تهران شروع
کرد و بعد از
مدتی کوتاه فوتبالیستی
ماهر و
بالاخره
کاپیتان تیم
ملی ایران شد.
ولی
هنوز طعم
قهرمانی
فوتبال را
درست نچشیده بود
که توجهش به
سیاست جلب شد
و از پشت میله
های زندان سر
درآورد. با
وقوع انقلاب
اسلامی از
فوتبالیست
حرفه ای به
فعال سیاسی و
روزنامه نگار
خارج نشین
تبدیل شد. آیا
پرداختن به
سیاست به بهای
فدا کردن
محبوبیت در
میدان ورزش
کار درستی
بود؟
آقای
پرویز قلیچ
خانی به
برنامه به
عبارت دیگر
خوش آمدید.
خواهش
می کنم، قربان
شما.
آقای
قلیچ خانی، چه
چیز در سیاست
برای شما جالب
بود که
جذابیتش حتی
بیشتر از
فوتبال بود،
در آن زمان؟
والله
بگذارید اول
من سلام بکنم
به هم میهن های
عزیزم. و شاید
بعد از مدت ها
غیبت کبری
بالاخره ما هم
در این
تلویزیون بی
بی سی نمایان
شدیم، و مردم
اینجا به صدای
من مقداری گوش
می دهند. واقعیت
این است که به
اعتقاد من
اصلا در کشورهای
دیکتاتور
زده، در
کشورهایی که سابقه
دیکتاتوری
دیرینه است، و
در واقع فقر و بیچارگی
نهادینه شده،
و مخصوصا اگر
هنوز فاصله
طبقاتی در این
جوامع به اصطلاح
جهان سوم زیاد
باشد، هیچ
چیزی خارج از
چهارچوب
سیاست نیست. نه
تنها ورزش،
همه چیز با
سیاست و با
زندگی روزمره
گره خورده است.
و من
درواقع در
زندگی ام
افتخار می کنم
که در نوجوانی
که ورزش را
شروع کردم با
انسانی آشنا شدم،
یا در واقع
انسانی الگوی
زندگی من قرار
گرفت، که در
تاریخ ورزش
ایران هیچگاه
فراموش
نخواهد شد و
آن جهان
پهلوان تختی
بود.
درواقع در
زندگی ام
افتخار می کنم
که در نوجوانی
که ورزش را
شروع کردم با
انسانی آشنا
شدم، یا
درواقع
انسانی الگوی
زندگی من قرار
گرفت، که در
تاریخ ورزش
ایران هیچگاه
فراموش نخواهد
شد و آن جهان
پهلوان تختی
بود.
پرویز
قلیچ خانی
تختی
از همان
نوجوانی من،
برای من الگوی
زندگی شد. و
خوشحالم که
سرنوشت این
کمک را به من
کرد و من را به
راهی کشاند که
به انسان های
بغل دستی ام بیشتر
از خودم توجه
داشته باشم،
به همسایه ام،
به فامیلم، به
خانواده ام،
به مردم
مملکتم.
حالا
این حس به
اصطلاح
مردمداری و
پرداختن به سیاست
به همان دلیل
مردمداری
شما، از کی در
شما بوجود
آمد؟ این چیزی
بود که وقتی
شما وارد فوتبال
شدید اصولا در
خودتان
داشتید و فکر
کردید که
بالاخره باید
یک جایی بروز
بدهید؟ یا اینکه
در پروسه و
جریان به
اصطلاح
فوتبالیست
شدن شما بوجود
آمد؟
معمولا
آدم هایی که
به مسائل
گرایش پیدا می
کنند، به نظر
من شاید حدودا
دو دسته
باشند، حتی حتما
بیشترند. ولی
من دو دسته
آنها را می
شناسم. یک
دسته
روشنفکرانی
یا
دانشجویانی
هستند، خانواده
های مرفه و
نیمه مرفه وقتی
وارد دانشگاه
می شوند با
سیاست و با
ظلم سروکار پیدا
می کنند. یک
بخشی هم به
نظر من طبقاتی
است. از
خواستگاهی که
بلند شده اند،
از خانوده ایی
که آمده اند. معمولا
این موضع
طبقاتی یا
خواستگاه
طبقاتی تاثیر
زیادی دارد.
یعنی در
مورد شما
اینطوری بود؟
پدر
من کارگر کوره
پزخانه بود و
کارگر زحمتکشی
بود. من در یک
خانواده
کارگری و فقیر
رشد کردم. طبیعی
است که همیشه
با این ظلم و
فقر آشنا بودم.
و گفتم وقتی
به یک حد بلوغ
رسیده بودم و
با جهان
پهلوان تختی
در میدان های
کشتی آشنا شدم
و علاقمند شدم.
و وقتی این
علاقه تختی به
مردم و به هم
نوع های خودش،
به محیط ورزش،
و جوانمردی اش
را دیدم،
احساس کردم که
این می تواند
یک انسانی
باشد که نوک
دماغش را نمی بیند
و دارد تاریخ
را می بیند. و
سعی کردم
بهرحال یک
شاگرد خوبی
برای یک تفکر
مثل جهان
پهلوان تختی
باشم. از این
زاویه هر حرکت
در جامعه برای
من اهمیت
داشت، از همان
کوچکی.
شما
می گویید که
تختی بهرحال
الگوی شما
بوده، در
زندگی سیاسی
شما یا گرایش
شما به سیاست. این
تجربه شخصی
شما بوده؟
مثلا شما از
نزدیک با تختی
آشنا بودید و
این را دیدید
یا آن چیزهایی
بود که در
موردش می
شنیدید؟
هم می شنیدم
و هم واقعیت
این است که در
تعلیم و تربیت
لحظاتی وجود
دارد که اتفاق
و سرنوشت به
آدم کمک می
کند. یک دوستی
داشتم، جوانی
که در محله در
واقع تیردو
قلو زندگی می
کردیم. این از
جوان های فعال
دانشگاه بود و
دنبال مبارزات
دانشگاهی بود.
ما هم در محله
فوتبال بازی می
کردیم،
روبروی کوچه
برق ادیسون. برخوردن
به این{دوست}،
دوستی با او،
صحبت های او،
و اینکه صحبت
های او با
زندگی من
همگرایی
داشت، قطعا
تاثیر گذاشت. و
وقتی در
فوتبال آمدم و
رشد کردم، و
وضعیت خانوادگی
ام هم، خیلی
هم سریع گرایش
پیدا کردم به
اینکه بهرحال
در مملکتم چه
می گذرد.
کی اولین
بار بهرحال
گرایش سیاسی
شما بروز کرد؟
تقریبا
سال های ۱۳۴۰
بود، قبل از
درواقع ۱۵
خرداد ۱۳۴۲.
چه
کار کردید؟
اولین کار
سیاسی شما چه
بود که بهرحال
متوجه شدید
حالا یک آدم
سیاسی هستید؟
اولین
کار سیاسی من
این بود که
درواقع در
هیئت های محلی
شرکت می
کردیم، سال
های ۱۳۴۰. و در
هیئت ها می
رفتیم، در
هیئت هایی که
بچه های جوان
در هر منطقه
ای درست می
کردند، در
تیردو قلو هم
بود. و درست
خورد به حدود
پنج شش ما قبل
از ۱۵ خرداد. و
در همین جا
بود، این معمم
هایی که به
مسجدها می
آمدند، حرف
هایی راجع به
برابری،
آزادی می
زدند، البته
با تفکر مذهبی
خودشان. برای
ما هم خیلی
شیرین بود،
برای آدم های
مثل من. و
درواقع در
تظاهرات ۱۵
خرداد خیلی
فعالانه شرکت
کردم،
علاقمند بودم.
قبل
از آن هم
البته یک
معلمی داشتم
در دبستان، در
مدرسه عاصمی،
که والیبال
بازی می کرد و
من را بعنوان
پاسور انتخاب
می کرد. فکر می
کنم این معلم
هم از فعالان
سیاسی بود. حرف
هایی که گاه
گداری سرکلاس
می زد در من بی
تاثیر نبود،
این هم یک
شانسی بود. ۱۵
خرداد سرآغاز شرکت
من در فعالیت
های اجتماعی و
روزمره بود.
وقتی
هم من در
اولین
مسافرتم به
شوروی رفتم، زود
با تیم ملی
ایران انتخاب
شدم، رفتن به
شوروی و
آشنایی با وضع
آنجا. و از همه
مهمتر آشنایی
با یک سری
نشریاتی که در
تهران در محیط
دانشجویی پخش
می شد، و از
طریق این
دانشجویان به
بعضی از ما که
در دبیرستان
علاقمند بودیم
می رسید. بیشتر
متن مدافعات
پاک نژاد بود،
متن مدافعات
خسرو روزبه
دوره ۲۸ خرداد
بود.
یعنی گرایش
سیاسی شما از
همان ابتدا
درواقع به طرف
چپ بود؟
تقریبا.
حالا
یک صحبتی هست،
بعد از اینکه
تیم ملی ایران
قهرمان آسیا
شد و تیم به
دیدار شاه
رفت، صحبت از
این است که
شما برخلاف
دیگران دست
شاه را نبوسیدید
و این سبب شد
که یک حالت
دشمنی نسبت به
شما ایجاد شود.
این درست است؟
نه. به
نظر من واقعیت
اینجوری نیست.
چی
بود دقیقا؟
واقعیت
این است که
ربطی بین آن و
اتفاقی که برای
من افتاد نیست.
من فکر نمی
کنم آن رژیم
دشمنی خاصی با
من داشت.
یعنی این
واقعیت دارد
که شما دست
شاه را
نبوسیدید؟
نه {نبوسیدم}.
درواقع آنجا
اینطوری بود
که، من خودم
شاید اینجوری
فکر می کردم،
که احساسم این
بود که سرمنشاء
ظلم این آدم
است، با همان
تفکراتی که آن
موقع داشتیم. درواقع
بعد از بازی
های جام ملت
های آسیا بود که
درواقع ما در
مسابقات جام
ملت ها شرکت
کردیم. ما را
به دفتر مخصوص
شاه بردند،
رئیس دفتر
مخصوص شاه هم
آنجا آمد. او
مطرح کرد که
آنجا می روید
حتما دست
اعلیحضرت را
باید ببوسید،
اینجوری است،
رسم است، و فلان.
حالا اتفاق یا
هرچی، واقعیت
این است که
هیچ نوع تصمیم
گیری قاطع
نبود که حتما
ماچ بکنم یا نکنم.
چون بلافاصله
که شاه می آمد
فرح هم می آمد. فرح
سریع شروع کرد
صحبت کردن
راجع به همان
گل دوم
اسرائیل. و با
او بود، بعد
شاه هم رسید و
صحبت کوتاهی
کرد و بهرحال
رد شدند. من
یادم است وقتی
رئیس دفتر
خواست، گفت تو
با یکی از
بازیکن هایی
که او هم آخر
صف بود، کاظم رحیمی
که بعد در تیم
شاهین بازی می
کرد، گفت شما
دو نفر ماچ
نکردید چیزی
اتفاق افتاد؟
که من اشاره
کردم که والله
من شاید هول
شدم نمی دانم. یادم
نمی آید اصلا. چون
من می خواستم
واقعیت را
بگویم، یک چیز
آگاهانه نبود.
و این هم هیچ
تاثیری نداشت
به اینکه آن
حکومت با من
دشمنی خاص
پیدا بکند. بازیکن
تیم ملی اش
بودم، بازی می
کردم، کار بدی
هم با من
نکرده بودند.
پس
درواقع آن سبب
نشد.
نه،
نه، اصلا.
خوب،
کی درواقع شما
را بازداشت
کردند؟
من
موقعی که به
دانشسرا
رفتم، موقعی
که به دانشگاه
رفتم، سال ۱۳۴۸
بود. بله، ۱۳۴۸
و ۱۳۴۹ که به
دانشگاه رفتم.
خب در محیط
دانشگاهی
بودم، موقعی
بود که مسئله
جنبش سیاهکل
داشت اتفاق می
افتاد،
مخصوصا بعد از
سال ۱۳۴۹. بعد
از اتفاق
سیاهکل و بعد
از اعدام بچه
ها، احمدزاده،
و بچه هایی که
دستگیر شدند،
آن ۱۲ نفر
اول، رهبران
اول سازمان
چریک های
فدائیان خلق. از
آنجا به بعد
طبیعی است که
جنبش
دانشجویی به
حمایت از به
واقعه سیاهکل
گرایش داشت. اصلا
بطور کلی دهه
های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰
در عرصه جهانی
هم این موج
جنبش چریکی
وجود داشت. طبیعی
است که جوانان
هم با آن
علاقه ایی که
داشتند، اگر
به مسائل
سیاسی ایران
وارد بودند،
تاریخ جنبش چپ
ایران را می
خواندند،
اتفاقاتی که ۲۸
مرداد افتاده
بود، اعدام
هایی که بعد
از ۲۸ مرداد
صورت گرفته
بود.
خوب،
یعنی شما
گرایش مشخص تر
سیاسی به چپ
را در زمان
دانشجویی داشتید؟
در
دوران
دانشجویی
بود، در حمایت
از سازمان چریک
های فدایی خلق.
کی بود که
شما را
بازداشت
کردند؟ و چرا
شما را بازداشت
کردند؟ اتهام
شما چه بود؟
سال ۱۳۵۰
بود، بعد از
گذشت مسئله
سیاهکل بود. هر
سال به مناسبت
سالروز
سیاهکل در
دانشکده ها در
حمایت از
سیاهکل مراسم
می گرفتند. من
هم مثل همه
دانشجوهای
دیگر، به هیچ
جریان سیاسی
هم وابسته
نبودم، با
سازمان چریک
های فدایی خلق
هم ارتباط
نداشتم. من
فقط آدمی بودم
که بخاطر
خواندن دست
نوشته های
مصطفی شایان
جزو هواداران
مصطفی شایان
بودم، و گرایش
فکری ام بیشتر
به مصطفی شایان
بود. و آثار او
را می خواندم.
مصطفی
شایان که چپ
مارکسیست
نسبتا مستقلی
را اعلام می
کرد؟
منتهی
مصطفی شایان
در سال ۱۳۵۱
به چریک های
فدایی خلق
پیوست، و به
شاخه مشهد چریک
های فدایی خلق
رفت. خیلی از
بچه های دیگر
هم همینطور
بودند. من
هوادار مصطفی
شایان بودم،
از طریق یکی
از همان
دانشجویانی
که بر بیشتر
سیاسی شدن من
یا حتی چپ شدن
من خیلی تاثیر
داشت. و طبیعی
است که من در
شکل گیری
کمیته
دانشگاه هم
بودم. ۵ نفر
بودیم که
کمیته
دانشسرای
عالی را درست
کردیم و در
سال ۱۳۵۰ در
اعتصابات
دفاع از
سیاهکل شرکت
کردیم.
من
این را البته
قبلا هم گفته
ام و بهرحال
در سال های ۱۳۵۵
و ۱۳۵۶ در
مورد آن یک
کتاب هم در
آمریکا
نوشتم، توزیع
کردم. درواقع
با خواندن ۴
تا کتاب، با
خواندن همین
خاطرات،
بخاطر آن موقعیت
اجتماعی یا
خانوادگی که
داشتم، چون چپ
هم شده بودم،
بهرحال دنبال
این بودم که این
تنفر خودم را
و این مخالفت
خودم را نشان
بدهم. امروز
که پس از گذشت
مثلا ۳۰ سال
یا ۳۵ سال به
آن واقعه نگاه
می کنم، می
بینم خب درک و آگاهی
ما بالا نبود. البته
هیچ ایرادی هم
ندارد.
آقای
قلیچ خانی، به
این مسئله
برمی گردیم. من
سوال مشخصم
این بود که
اتهام شما چه
بود؟ شما را
که بازداشت
کردند و شما
را به زندان
انداختند،
اتهام شما چه
بود؟
بعدا
که من از
زندان بیرون
آمدم، حتما می
دانید که طی
یک مصاحبه ای
آزاد کردند،
اتهام من این
بود که او یک
مائوئیست است.
یک شبکه
مائوئیستی
گنده هست که
او هم عضوش
است و حتی
افسر شهربانی
هم جزو این
گروه است. و
این افراد
دانشسرا را
زده اند. بعنوان
اینکه قهرمان
است و فکر
کرده است که
ساواک کاری
نمی تواند بکند
و به او لطمه
ای بزند، زده
در و پیکر
دانشسرا را
شکسته، و آن
تظاهرات سال ۱۳۵۰
دانشسرای
عالی را هدایت
کرده است. به
این جرم
بازداشت شدم.
به
این اتهام؟
به
این اتهام.
ولی
جرم هم بود،
این کار را
کرده بودید؟
کرده بودم،
ولی جرم نیست. اگر
ما به حقوق
بشر نگاه
بکنیم انسان
ها بهرحال
آزادند حق و
حقوق خودشان
را بخواهند.
حالا،
آقای اصغر
شرفی، که
دستیار آقای
مهاجرانی در
یک مقطعی بود
و بازیکن تیم
ملی، که شما هم
همدیگر را
خیلی خوب می
شناسید. آنها
در جایی صحبت
از این می
کنند که شما
اصولا گرایش
به طرف حزب
توده داشتید و
زمانی هم که برای
بازی های
مقدماتی جام
جهانی به آتن
رفته بودید،
در آنجا در
همان هتل، شما
با فعالان حزب
توده با هم
ملاقات
داشتید. این
درست است؟
نه. اصغر
شرفی یک
مصاحبه ای در
روزنامه شرق
کرده بود،
حدود یک سال و
نیم یا دو سال
قبل. تیتر آن
مصاحبه این
بود که قلیچ
خانی اطلاعیه های
حزب توده را
می نوشت. بعد
در مصاحبه
راجع به
فوتبال صحبت
کرده، آمده در
آخرین
پاراگراف یک
توضیحی داده
به این شکل،
جدا از اینکه راجع
به جام جهانی
صحبت کرده که {صحبت
هایش} به نظر
من غیرواقعی
است خیلی
کوتاه {بگویم}،
در این مورد
هم غیرواقعی
حرف زده، که
من احساس می
کنم حرف شرقی
نیست. من فکر
می کنم حرف
قوچانی و
اینهاست که
این روزنامه
را در ایران
می گردانند.
حالا
شخص ممکن است
نباشد، شما
فکر می کنید
مسئولین آن
روزنامه آن را
نوشتند؟
ممکن
است نباشد. بله،
مسئولین آن
روزنامه. بهرحال
در روزنامه
هرچی می آید
مسئولش سردبیر
و مسئول آن
روزنامه است،
ولو اینکه اگر
ندیده باشد
بهرحال مقصر
اوست. آنجا
نوشته که من،
پرویز قلیچ
خانی، همیشه
اطلاعیه های
حزب توده را
به خط خانمش
می نوشته، و
این بار چون
نبود، مجروح
بود، در
هواپیما
نشسته بود و
داشت اطلاعیه
حزب توده را
می نوشت.
خوب
این که البته
به نظر خیلی
غیرواقعی می
آید؟
غیراصولی.
شما
اصولا گرایشی
به طرف اینها
داشتید. شما
با فعالین حزب
توده در آتن
ملاقات
کردید؟
نه. ببینید
اینجوری بود
که من آن
موقعی که خارج
می آمدم، با
تیم ملی می
آمدم، از بچه
های کنفدراسیون
هر کی می آمد
تماس می گرفت. برای
من اصلا فرق
نمی کرد مربوط
به چه گروه سیاسی
است.
شما
پس با فعالان
کنفدراسیون و
مخالفان شاه ملاقات
نکردید.
هر کی
می آمد، می
دیدم، نشریه
می گرفتم،
کتاب می گرفتم.
و به نظر من در
این مورد اصغر
شرفی نیست که
این برخورد را
کرده، بلکه آن
روزنامه،
مسئولین آن
روزنامه بوده.
درواقع درست
مثل دوره شاه
که سعی می
کردند هر کسی
را که فعالیت
می کرد و چپ
بود، اول
بگویند توده
ایی است. چرا؟
برای اینکه
بهرحال حزب
توده در مقطعی
تاریخی دو
اشتباه بزرگ
کرد. یکی زمان ۲۸
مرداد، یکی
همین ۱۳۵۷، و
این وضعی که
بعد از ۱۳۵۷ و ۱۳۶۲
آمد و دستگیری
رهبران حزب
توده و آن
میزگرد. با
خودشان فکر می
کنند که اگر
هر کسی را به
حزب توده
بچسبانند
زدنش راحت تر است.
مردم از نظر
فکری پذیرش
بیشتری دارند
تا احیانا به
یک جریان سیاسی
دیگر.
حالا
بهرحال شما
بازداشت شدید
و بعد آمدید
تلویزیون و
اظهار ندامت
کردید.
بله.
چرا؟
من
داشتم می آمدم
به این
مصاحبه،
واقعیت را بگویم
چون آدم باید
با مردم رو
راست باشد، من
با خودم فکر
می کردم کاشکی
آقای فانی این
سوال را نکند. به
این علت نکند
که ۴۰ سال از
این قضیه
گذشته، ۴۰
سال؛ من یک
تاریخی پشتم
دارم. و الان
هم جمهوری
اسلامی مثل
دوره شاه سعی
می کنند که با
فشار انسانها
را بشکنند و
انسانها را در
واقع وادار به
همین مصاحبه
ها بکنند. و
امروز هم مد
بسیار خوبی
است. همه می
گویند جمهوری
اسلامی این
کار را می کند،
و کسانی که می
آیند و مصاحبه
می کنند گناهی
ندارند تحت
فشار آن حکومت
هستند.
با
خودم گفتم خوب
اگر آقای فانی
این سوال را بکند،
من چه باید
بگویم. من
احساس کردم یک
وظیفه دارم،
بعنوان یک
ورزشکار
متعهد و اینکه
در عرصه سیاسی
هستم. تفاوت
شکست و مقاومت
را باید توضیح
داد. امروز
مسئله شکست و
ضعف دارد با
مقاومت مخدوش می
شود. به نظر من
هرکسی در هر
مقطع تاریخی
بشکند، شکست
بخورد، ضعف
نشان بدهد، در
آن لحظه
تاریخی
بزرگترین
لطمه را به
مبارزات
اجتماعی مردم
خودش زده است،
هر کسی می
خواهد باشد.
دقیقا.
هر کسی مصاحبه
کند، هر کسی
در زندان تحت
شکنجه بشکند. یعنی
شما هم در آن
مقطع همان کار
را کردید؟
دقیقا.
همین
ضربه را زدید؟
دقیقا.
هر کسی مصاحبه
کند، هر کسی
در زندان تحت
شکنجه بشکند.
سوال
من این بود
چرا مصاحبه
کردید؟
همین
را دارم می
گویم، اگر هر
کسی بشکند، به
هر دلیلی، ضعف
فیزیکی، عدم
دانش، فشار،
هرچه که هست،
اگر بشکند، در
آن لحظه به
مردم جامعه اش
پشت کرده و
لطمه زده است. چنانکه
کسانی چه در
گذشته چه
امروز، بعد از
مسئله
تظاهرات اخیر
بچه ها، بچه
های اصلاح طلب.
هر کسی مصاحبه
کرده به جنبش
اجتماعی لطمه
زده. پس بین
کسی که می
شکند و ضعف نشان
می دهد با کسی
که مقاومت می
کند فرق وجود
دارد. و ما
باید از
مقاومت و "نه" گفتن
به دیکتاتور
دفاع بکنیم. من
همین جوری که
داشتم این
جمله را می
گفتم یاد
بهزاد نبوی
افتادم. بهزاد
نبوی از بچه
های مصطفی
شایان بود،
دوره شاه
مقاومت کرد،
زندان خوبی
داشت، آمد در
این انقلاب
همه کاره شد،
بهرحال بعد هم
اصلاح طلب شد. همین
آقای بهزاد
نبوی خیلی
کارها کرد که
اصلا به یک
آدم بهرحال
انساندوست
نمی آمد. ولی
وقتی بهزاد
نبوی را
گرفتند با این
نگاهی که در
این ده سال داشته،
در همین رژیم،
آقای بهزاد
نبوی را بردند
و او را هم
زدند. او را به
دادگاه بردند.
اگر دیده
باشید چشم
هایش هم زخمی
بود. بهزاد
نبوی چون
تجربه داشت،
گفت "نه"،
مصاحبه پس
نداد. پس همین
بهزاد نبوی
تفاوت دارد با
آقای ابطحی با
امثال آنها که
مصاحبه کردند.
آنها به جنبش
لطمه زدند.
البته
آقای قلیچ
خانی، بسیاری
نظرشان این است
که دوره
قهرمان پروری
گذشته،
بهرحال آدم ها
آدمند،
انسانند با یک
درجه ای از
تحمل، با درجه
ای که می
توانند تحمل
بکنند. در
مقاطعی ممکن
است ناچار
بشوند و زیر
فشار حرف هایی
بزنند. این به
معنای این
نیست که اینها
نظرات قلبی و
واقعی خودشان
را می گویند.
آره
ما دو دسته
داشتیم، آقای
فانی
بهرحال،
اجازه بدهید
وارد آن مبحث
نشویم و به سوالات
خودمان ادامه
بدهیم.
من
واقعا خودم را
می گویم. چون
من از خودم
شروع می کنم.
یعنی نتیجه
صحبت شما این
است که شما را
زیر فشار
گذاشتند و شما
نتوانستید
تحمل کنید.
طبیعی
است من شکستم.
زیر
چه نوع فشاری؟
فشار
روحی، روانی. ببخشید
من این اصطلاح
را می گویم
ولی در زندان
حلوا خیر نمی
کنند. سازمان
اطلاعاتی
وقتی کسی را
می گیرد به هر
شکلی سعی می
کند انسان را
بشکند. به
همین خاطر است
که می گویم
وظیفه ماست که
درواقع از
مقاومت دفاع
کنیم. بالاخره
همینجوری که
نیست، مبارزه
اجتماعی
هزینه دارد.
بسیار
خوب. حالا،
شما اشاره
کردید به
بهزاد نبوی. بالاخره
بعد از
انتخابات
ریاست جمهوری
یک جنبش بزرگی
در ایران صورت
گرفته و پا
گرفته، به نام
جنبش سبز. و
شما با زمانی
که خودتان از
فعالان سیاسی
بودید و در
داخل ایران
بازیکن بسیار
معتبر و
محبوبی
بودید، ولی درعین
حال گرایش
سیاسی داشتید
و می خواستید
در جامعه تحول
ایجاد بکنید،
با آن چیزی که
الان می گذرد،
وقتی این دو
را مقایسه می
کنید، وجه
اساسی اختلاف
بین این دو،
بین نوع
برخورد با
تحول اجتماعی
را در کجا می
بینید؟
من یک
خورده در این
زمینه آدم
بدبینی هستم. من
برعکس خیلی ها
که اعتقاد
دارند. در سال ۱۳۵۷
آن جنبش عظیم،
دستاورهای
بسیار بزرگی
برای مردم ما
داشته و
علیرغم
اشتباهات
بعدی آن که دو
سازمان سیاسی
چپ بزرگ، حزب
توده و
اکثریت، به
دفاع از این
حکومت
افتادند و
فجایع بعدی که
بوجود آمد. علیرغم
آن، اتفاقی که
در سال ۱۳۵۷
افتاد اگر
الان بخواهد
برگردد، یعنی
دوباره ورق
تاریخ را
برگردانند،
من باز از آن
دفاع می کنم و
شرکت می کنم. برای
آنکه آن حکومت
سرنگون بشود،
هرچند که نمی
دانستیم جای
آن چه می
خواهیم
بیاوریم. همان
اتفاقی که
امروز هم وجود
دارد.
یعنی آقای
قلیچ خانی،
شما می خواهید
بگویید که
هنوز مدافع
انقلاب
هستید؟
طبیعی
است. من
انقلاب را به
معنای قهر نمی
بینم. شما
توجه کنید
متاسفانه بخش
زیادی از
نیروهای چپی
که بهرحال به
قول خودشان
دارند
بازنگری می
کنند، یا یک
عده دیگری که
اصلا ول کرده اند،
معتقدند که
انقلاب یعنی
قهر. قهر شیوه
آن است. اصلا
انقلاب یعنی
دگرگونی. مردم
ایران امروز
در مجموع این
حکومت را نمی
خواهند. معنی
اش این است که
می خواهند این
حکومت برود و
یک حکومت
سکولار سر جای
آن بیاید. یعنی
اینکه دارو
دسته رژیم
جمهوری
اسلامی باید
سرنگون شود و
برود، یک
حکومت سکولار
بیاید. اگر به
این معنا می
خواهیم
بگویم، خیلی
خب همین است. اگر
می خواهید به
این معنا
بگیرید که
انقلاب یعنی
قهر، نه.
شما
موافق تحولات
سیاسی گام به
گام و اینجور
چیزها
نیستید؟
چرا. اصلا
به این معنا
نیست. هیچ
مبارز سیاسی،
شما اگر به
کلاسیک ها هم
نگاه کنید
اصلا هیچ چپی
پیدا نمی کنید
که با اصلاحات
مخالف باشد،
ولی اصلاحات
را استراتژی
خودش نمی
بیند، بلکه
تغییر بنیادی
را.
آقای
قلیچ خانی، می
خواستم یک
سوالی از شما
بکنم، ولی فکر
می کنم جوابم
را گرفتم، قبل
از اینکه این
سوالم را بکنم.
می خواستم از
شما بپرسم
وقتی که نگاه
می کنید به گذشته
به این سالها،
شما بسیار
محبوب بودید،
یکی از
فوتبالیست
های محبوب
ایران بودید. ولی
در اوج آن به
کارهای سیاسی
پرداختید و
این هم سبب شد
که مقداری از
آن کناره
بگیرید. الان
که نگاه می
کنید از این
کار خودتان
راضی هستید؟
آره. آقای
فانی، اشاره
کردم، من هیچ
چیزی را در
جامعه، جدا از
مسائل سیاسی
نمی بینم.
یعنی
کماکان سر
همان حرف
خودتان هستید.
نه. حرفی
نیست. به نظر
من مثل این می
ماند که شما
برنامه تلویزیونی
دارید، شما یک
جهان بینی
دارید. بهرحال
با یک نگاهی
جهان را نگاه
می کنید و
تحلیل می کنید.
برنامه ای را
هم که اینجا
می ریزید اجرا
بکنید، یک
سیاستی پشت سر
آن است، نمی
تواند نباشد. یعنی
در واقع بعد
از فرو ریزی
شوروی که
معلوم شد آن
فجایع در آن
وجود دارد،
معلوم شد در
شوروی و امثال
آن مافیا
بوده، و بعد
از کنار رفتن
جنگ سرد، یک
اتفاق بزرگی
افتاده و این
انقلاب
ارتباطات است.
با این انقلاب
ارتباطات یک
چیزی را هم
ضمنا به نسل
می خورانند و
آن این است که
گویا اصلا
استراتژی
اصلاحات است. اصلاحات
یعنی چه؟ یعنی
همین اتفاقی
که می خواهد
بیفتد، یعنی
اینکه گام به
گام برویم. اصلا
اینجوری
نیست، با یک
اعتصاب می شود
یک حکومت را
سرنگون کرد، کی
می گوید نمی
شود. اگر شما
به تمام
کلاسیک ها
نگاه کنید و
تجربه هم
دارید، اصلا
مهم این است
که اکثریت
مردم بروند و
یک حکومت را بیاندازند،
و نه با
کودتا، نه با
شورش.
حالا
مجموع این
صحبت های شما
نشان می دهد
که شما بیشتر
از آنکه یک
ورزشکار
باشید یک فعال
سیاسی هستید و
نظر سیاسی
ارائه می دهید.
کما اینکه
نشریه "آرش" هم
که منتشر می
کنید دربست در
اختیار به
اصطلاح
مفاهیم
اجتماعی و
سیاسی و
فرهنگی است. این
کاری است که
ادامه می دهید؟
واقعیت این
است که این
جمهوری
اسلامی آنقدر
به جامعه فشار
آورده، موج
عظیمی مجبور
شده اند جامعه
را ترک بکنند. و
اینجا هرکس
نمی تواند بی
تفاوت از
جامعه خودش و
از موقعیت
جامعه خودش
بگذرد. هر
انسان عاقلی،
هر انسان
انساندوست و
اومانیستی که
این ویدئوها
اتفاقات ایران
را نگاه کرده،
نمی توانست بی
تفاوت باشد.
پرویز
قلیچخانی
من
شرافتمندانه
بگویم، آقای
فانی، من
واقعا دلم می
خواست که اگر
شرایطی بود در
خارج به ورزش
ادامه می دادم.
این را واقعا
می گویم.
ولی
این امکان
برای شما وجود
نداشت؟
ولی
واقعیت این
است که این
جمهوری
اسلامی آنقدر
به جامعه فشار
آورده، موج
عظیمی مجبور
شده اند جامعه
را ترک بکنند. و
اینجا هرکس
نمی تواند بی
تفاوت از
جامعه خودش و
از موقعیت
جامعه خودش
بگذرد. هر
انسان عاقلی،
هر انسان
انساندوست و
اومانیستی که
این ویدئوها
اتفاقات ایران
را نگاه کرده،
نمی توانست بی
تفاوت باشد. می
خواهد دکتر
باشد، می
خواهد پزشک
باشد، می خواهد
سیاسی باشد،
می خواهد
فوتبالیست
باشد، می
خواهد کادر
سیاسی باشد.
من
خودم را
بهرحال در
وهله اول یک
ورزشکار می دانم،
ولی یک
ورزشکار
متعهد می
خواهم بدانم. همانجوری
که در مورد
این بچه هایی
که دستبند سبز
بستند و در
مسابقه
رفتند، خیلی
زیبا بود. ببینید
شما، سالها
ورزش ما توسط
حکومت جمهوری
اسلامی اخته
شده بود،
صدایی درنمی
آمد. ولی یک
مرتبه در اوج
آن، شش بازیکن
فوتبال با دستبند
سبز رفتند. من
یک نگاه دیگری
داشتم، ولی
آنها کار
بسیار بزرگی
کردند. این
نشان می دهد
سیاسی شدن به
معنای با مردم
بودن است نه
غیرمردمی
بودن، یا نه
اینکه سیاست چیز
بدی است،
سیاست بازی
چیز بدی است.
خیلی
متشکرم.
خواهش
می کنم.
خیلی
ممنون آقای
پرویز قلیچ
خانی از
شرکتتان در
برنامه به
عبارت دیگر.
قربان
شما.