پویایی
دیکتاتوری
محمدرضا
شالگونی
میر حسین
موسوی در
مصاحبه ای با
نشریه
اینترنتی
"قلم سبز"
گفته است: "اقتدارگرایان
در بیست سال
گذشته به
دنبال حذف
کردن همه فضای
ملی از
منتقدین و
معترضین بودند،
فضایی شبیه
کره شمالی اما
با کمی بزک
مردمسالاری."
بی تردید این
حملۀ صریحی
است به شخص
خامنه ای و
دوران رهبری
او. و بی تردید
، حقیقت
انکارناپذیری
را بیان می
کند. اما
حقیقت بیان
شده در این
عبارت ، حقیقت
بزرگ تری را پوشیده
می دارد که
میر حسین
موسوی و امثال
او دوست دارند
نادیده گرفته
شود. حقیقت
بزرگ تر این
است که جمهوری
اسلامی
استبداد
مطلقه ای است
در پوشش
جمهوری و این
استبداد
مطلقه چنان
خشن و همه
جانبه است که
بدون "کمی بزک
مردم سالاری"
اصلاً در
دنیای امروزی
نمی تواند
قابل تحمل
باشد. برای
روشن تر شدن
این نکته
ناگزیرم
اندکی توضیح
بدهم:
اعتقاد به
ضرورت اجرای
احکام شریعت
اسلامی بنیادی
ترین اندیشه
سیاسی در
جمهوری
اسلامی است.
همه طرفداران
جمهوری
اسلامی یا (
بهتر است
بگوئیم ) همه
مخالفان
سرنگونی آن ، صرف
نظر از
کارنامه
سیاسی شان در ۳۲
سال گذشته ،
قوانین شریعت
اسلامی را
مجموعه ای
الهی می دانند
که همه
مسلمانان
موظف اند از
آنها تبعیت کنند
و شرایط اجرای
شان را فراهم
بیاورند. در
این نظام فکری
، قانون گذاری
متعلق به خداست
و انسان حق
قانون گذاری
ندارد. نتیجه
گریزناپذیر
چنین اعتقادی
این است که در
جمهوری اسلامی قوه
مقننه وجود
ندارد و مجلس
قانون گذاری
صرفاً نهادی
است برای تفسیر
قوانین موجود
فقه و در
بهترین حالت ،
شرح و بسط
آنها.
اما ضرورت
اجرای قوانین
الهی ، ناگزیر
، ضرورت شناخت
این قوانین و
منطق حاکم بر
آنها را به دنبال
می آورد و
بنابراین
ضرورت حکومتِ
روحانیت را که
آگاه به
قوانین الهی
هستند. به
عبارت دیگر ،
اجرای قوانین
فقه بدون حکومت
روحانیت یا
دست کم ، حق وتوی
آنها در حکومت
بی معناست. به
این ترتیب ، انکار
حق قانون
گذاری مردم ،
ناگزیر ،
انکار مشروعیت
حکومت منتخب
مردم را به
دنبال می
آورد.
اما قضیه به
اینجا ختم نمی
شود: در
حکومتی که مکلف
به اجرای
قوانین الهی
است ، مخالفت
با قوانین
الهی فقط
مخالفت با
تصمیمات دولت
و آدم های
دولت نیست ،
بلکه مخالفت
با خدا هم هست.
از اینجاست که
جهنم
سانسورها و
سرکوب های بی
پایان شروع می
شود. در
حکومتی که خدا
را در کنار
خود دارد ،
همه مردم و
حتی مومنان ،
در صورت
اعتراض به
حکومت و
مخالفت با
تصمیمات آن ،
خواه ناخواه
در کنار شیطان
قرار می
گیرند. به
عبارت دیگر ،
حکومت آیت
الله ها به
طور گریز
ناپذیر ، مردم
( زنده و
پافشار بر حق
خود ) را به
اردوی آیت الشیطان
ها تبدیل می
کند. فراموش
نباید کرد که
مثلاً در
جمهوری
اسلامی شراب
خوردن ممنوع
است و مجازات
دارد، اما
مخالفت با
ممنوعیت شراب در
حکم مخالفت با
خودِ خداست و
ظبعاً "سر سبز
می دهد بر باد"!!
اندکی تأمل
در معنای
جمهوری
اسلامی جای
تردیدی باقی
نمی گذارد که
چنین حکومتی
نوعی استبداد
مطلقه است که
خواه ناخواه
باید از طرف
روحانیت یا
عده ای محدود
که خود را
آگاه به فقه
اسلامی می
دانند ، اعمال
گردد. تردیدی
نیست که چنین
حکومتی جز با
نفی کامل حق
حاکمیت مردم
غیرقابل تصور
است. اما اگر
چنین است
عنوان
"جمهوری" در
اینجا چه
معنایی دارد؟
فراموش
نباید بکنیم
که این
استبداد
مطلقه از بطن
یک انقلاب
توده ای بیرون
آمده است ،
انقلابی که در
اعتراض به یک
استبداد
مطلقه دیگری
به راه افتاده
بود. استبداد
شاهنشاهی همه
جریان های
سیاسی منتقد و
مخالف را می
کوبید ولی به
دلیل تعهدات
تاریخی اش در
مقابل
روحانیت شیعه
، نمی خواست و نمی
توانست همه
مخالفان
روحانی اش را
مانند دیگران
کاملاً سرکوب
کند. بنابراین
، در برهوتی
که ( به قول سعدی
) "سنگ را بسته
و سگ را گشوده"
بودند ، مردم
به جان آمده
از دیکتاتوری
به دستگاه
مذهب پناهنده
شدند ، و این
در انقلابی که
به راه افتاد
، بخشی از
روحانیت را به
رهبران شورش
مردم تبدیل
کرد. باید
توجه داشت که در
آن هنگامه این
مخالفان ِ حق
حاکمیت مردم
به وسیله یک
انقلاب توده
ای به قدرت
پرتاب می شدند
و بنابراین فقط
از طریق تظاهر
به جمهوری
خواهی (یعنی
تظاهر به گردن
گذاشتن بر حق
حاکمیت مردم )
می توانستند
خود را در
قدرت
نگهدارند. از
اینجا بود که
تاریک اندیش
ترین بخش
روحانیت که همیشه
در گذشته با
حق حاکمیت
مردم و حتی عنوان
"جمهوری"
مخالفت کرده
بود ، خود را
مدافع
"جمهوری" و حق
حاکمیت مردم
جا زد!! و از
اینجا بود که
عنوان متناقض
و عجیب و غریب
"جمهوری
اسلامی"
ابداع شد.
پس فقط در
"بیست سال
گذشته" نبوده
که "اقتدارگرایان
... به دنبال حذف
کردن فضای ملی
از منتقدین و
معترضین بودند"
، بلکه جمهوری
اسلامی از
نخستین روز
موجودیت اش همه
"منتقدین و
معترضین" را
"محارب با
خدا" و "مهدور
الدم" تلقی
کرده و با
بیرحمانه
ترین شیوه های
ممکن سرکوب و
سر به نیست
کرده است. فراموش
نباید کرد که
دهه اول
موجودیت
جمهوری اسلامی
هنوز هم خونین
ترین دوره حیات
آن محسوب می
شود. البته
میر حسین
موسوی و امثال
او دوست
ندارند آن
دوره را به
یاد بیاورند ،
زیرا خود در
سازماندهی آن
کشتارها و
سرکوب ها شرکت
داشتند. اما استبدادی
که در همان
دوره خود را
مستقر کرد ، نمی
توانست در
همان جا که
آنها می
خواستند بیایستد.
تعادل هایی که
جمهوری
اسلامی را در
دهه اول
موجودیت اش سرپا
نگاه می
داشتند ، برای
همیشه از بین
رفته اند و
دیگر باز نمی
گردند. جمهوری
اسلامی ِ امروز
فقط از طریق
قلع و قمع
بیشتر و سرکوب
حتی مدافعان
دیروزی اش می
تواند به
موجودیت اش
ادامه بدهد.
این پویایی
گریزناپذیر
دیکتاتوری
است و تا درهم
شکستن کامل
جمهوری اسلامی
و هر نوع سلطه
اندیشه حکومت
دینی ادامه
خواهد یافت.
محمد
رضا شالگونی - ۱۴
دسامبر ۲۰۱۰