سرمایه
داری و از خود
بیگانگی
فیل
گسپر
مترجم
: صادق افروز
سرمایه
داری جامعه ای
را بوجود می
آورد ، که پتانسیل
خلاقیت را از
مردم می رباید .
من
مطمئن هستم که
شما به ندرت
در مجله معتبر
انگیسی پوست
شناسی با
موردی مواجه
می شوید که به
عقاید کارل
مارکس
پرداخته یاشد
، اما در ژانویه
2008 این نشریه
مقاله ای به
چاپ رسید که
نه فقط سلامت
بدنی مارکس را
مورد بحث قرار
داده بود ، بلکه
پیرامون
تاثیرات این مشکلات
جسمی
بر جهان بینی
او به اظهار
نظر پرداخته
بود .
بر
طبق گفته
استیو شوستر ،
نویسنده این
مقاله و استاد
دانشگاه
انگلیسی ایست
انگلیا، از قرائن
پزشکی چنین بر
می آید که
مارکس از نوعی
بیماری پوستی
به نام
هیدرادنیتیس سوپوراتیوا(1)
رنج می برد . در
این بیماری ،غددی
در زیر بغل و
آلت تناسلی
بیرون می زنند
و متورم می
شوند .
به
گفته شوستر ،
مارکس از درد
کشنده این جوش
ها همواره
شکایت می کرد
و در انتها
جان خود را در
اثر این
بیماری مزمن
پوستی از دست
داد .
شوستر
در ادامه حرف
های خودش می
گوید : "به غیر
از اینکه این
مشکلات
جسمانی
فعالیت های
مارکس را کاهش
می داد و به
فقر مایوس
کننده او منجر
می شد ،
هیدرادنیتیس
اعتماد به نقس
را از او گرفت . چنین
مشکلاتی بود
که نفرت از
خود ، و از خود
بیگانگی را در
او توضیح می
دهد.پرداختن
به مفهوم از
خود بیگانگی
در آثار مارکس
، نتیجه همین
دشواری های
جسمانی بود
."
من
کارهای مارکس
را خوانده ام
و با آنها
آشنایی دارم .وقتی
چنین توضیحی
را می بینم
واقعا برایم
شوک آور است . این
درست است که
مارکس در سال 1867
به انگلس گفت :"
بورژوازی تا
روز مرگش دمل
چرکین مرا به
یاد خواهد
داشت" من
هنگامی که در
آثار مارکس در
موارد متعددی
با نفرت از
استثمار و ستم
و فقر مواجه
شده ام ، آنطوری
که شوستر
اشاره می کند
به نحوی باید
نفرت از خود
را درنیافته
باشم .در مورد
از خود
بیگانگی ،که
مارکس بطور
مقصل در آثار
اولیه خود به
آن می پردازد
، من فکر می کنم
آنچه می گوید
بسیار روشن کننده
و عمیق است . او
تحلیلی از یکی
از مسائل و
مشکلات مرکزی
جامعه مدرن ارائه
می دهد که
اکنون پس از
گذشت بیش از
یک قرن از مرگ
او هنوز ما را
رها نکرده است .
سرمایه
داری سیستمی
است که بطور
بی وقفه به مردم
قول زندگی
سعادتمند و
خود کفایی را
می دهد .در
آمریکا آنرا " رویای
آمریکایی " می
نامند .ولی
واقعیات
پیرامون ما
کاملا با چنین
رویایی
متفاوت است .آنچه
ما می بینیم
عبارت است از : افزایش
آمار طلاق ،
آزار و اذیت
کودکان ،
خشونت در محیط
خانواده ،
الکلیزم ،
استفاده از
مواد مخدر
،فشار های
روحی ، بیماری
های مغزی ،
احساس عمومی
تنهایی و
اضطراب که هر
روزه مردم
بسیاری تجربه
می کنند .
به
جای درک درست
از خود و
زندگی با معنا
و پر ثمر
بسیاری از
مردم به نحوی
از خود
بیگانگی را تجربه
می کنند و
آنهایی که
چنین تجربه ای
را ندارند به
شکلی به خود
فریبی
مشغولند . شاید
تنها با کمک
وهم در مورد
خود چنین
بینشی را حفظ
می کنند .
برخی
از متفکران
اگزیستانسیالیست
مثل آلبر کامو
و ژان پل
سارتر معتقد
بودند که از
خود بیگانگی
بخشی غیر قابل
اجتناب در
زندگی انسان است
. اما مارکس
اینگونه نمی
اندیشید .مارکس
معتقد بود ،
از خود
بیگانگی
محصول جامعه
طبقاتی بطور
اعم و بویژه
جامعه سرمایه
داری است ، و
می گفت ما اگر
سیستم
اقتصادی مان
را تشخیص بدهیم
قادر خواهیم
بود به جامعه
ای که با از خود
بیگانگی
گسترده هویت
می یابد پایان
بدهیم .
مارکس
در دست نوشته
های اقتصادی و
فلسفی که در
سال 1844 نوشت با
دقت به شرح از
خود بیگانگی
پرداخته است . این
دست نوشته ها
تا دهه 1930 امکان
انتشار
نیافتند . در
این اثر ،
مارکس روی " کار
از خود بیگانه
" متمرکز می
شود زیرا این
از خود
بیگانگی در
کار را شکل
اصلی از خود
بیگانگی می
بیند . این بر
اساس فرضی است که
احتیاج به اشتغال
آزادنه و خلاق
، بخش مرکزی
هویت انسان
است .به این
دلیل که
سرمایه داری
بطور
سیستماتیک این
نیاز را سرکوب
می کند ،یک
سیستم تولید
کننده از خود
بیگانگی است .
یکی از
ادعا های اصلی
مارکس در این
دست نوشته این
است که برای
اغلب مردم ،
کار یک تجربه
اعصاب خرد کن
و نامطلوب است
. این چیزی است
که ما اغلب با
آن موافقیم . به
همین دلیل است
که ما ترانه های
معروف و بی
شماری را می
شنویم که به
انتظار شنبه
آخر هفته
روزشماری می کنند .
وقتی
مارکس به
نگارش دست
نوشته ها در
دهه 1840 مشغول
بود توجه اصلی
او به
یکنواختی کار
در کارخانه
بود . اما آنچه
مارکس در مورد
کارگران یقه
آبی در نیمه
قرن 19 نوشت در
حال حاضر در
مورد کارگران
یقه سفید در
آغاز قرن 21 صدق
می کند . در
کتابی که
ژولیت سکور به
نام " آمریکایی
بیش از اندازه
کار کرده " (2) نوشته
آمده است :" سی
در صد
بزرگسالان
آمریکایی
استرس بالایی
را هر روزه
تجربه می کنند
.رقم بالاتری
،استرس یک یا
دوبار در هفته
را گزارش می
دهد . آمریکایی
ها با این
نحوه کار کردن
در واقع خود
را می کشند .ریشه
بیماری هایی مثل
مرض قلبی
،عصبیت ،
ناراحتی های
گوارشی ، یأس
، خستگی مفرط
و بسیاری از
دیگر امراض ناشی از
کار است ."
بسیاری
از مردم فکر
می کنند این
یک ضرورت
اجتناب
ناپذیر است
زیرا کار بطور
غریضی
نامطلوب است .اما
حرف مارکس این
است که نباید
این طور باشد .نباید
نامطلوب باشد . کار
می تواند با
معنی ، خلاق و
خود – بیان
باشد . و اگر
چنین شود
زندگی رضایت
بخشی خواهیم
داشت .
مسئله
و مشکل این
جاست که در
سرمایه داری ،
کار چنین
خصوصیت هایی
را برای اکثر
مردم ندارد . مارکس
در توضیح این
که چرا سرمایه
داری محتوی زندگی
را از کارگران
می رباید بر
دو دلیل تأکید
می کند .دلیل
اول این است
که سرمایه
داری تمرکزش
را روی تقسیم
کار می گذارد
و تولید را به
یک سری وظائف
تخصصی کوچک
محدود می کند
، که در آن هر کارگر
کار مفاوتی را
انجام می دهد
، زیرا از این
طریق بهره وری
افزایش می
یابد . در
نتیجه
کارگران
منفرد به یک
تابع یک جانبه
تبدیل می شوند
و تا آخر
عمرشان از آن
جدا می شوند . چنین
شیوه کاری ،
آنان را از
داشتن مهارت
ها و قدرت های
متنوع و
گوناگون که لازمه
یک زندگی تمام
عیار انسانی
است محروم می
کند .
دلیل
دومی که
سرمایه داری ،
از خود
بیگانگی تولید
می کند این
است که در این
سیستم یک
اقلیت کوچک
ابزار تولید
را در کنترل
خود دارند . در
این سیستم
بیشتر مردم
تنها از طریق
فروش نیروی
کار خود به
دیگران امکان
ادامه زندگی را
دارند . مارکس
می گوید که
کار هیچ ارزش
ذاتی (3) برای
کارگر ندارد و
یا اگر دارد
بسیار ناچیز است
. او می گوید : " آن
ارضای احتیاج
نیست ، بلکه
تنها وسیله ای
برای ارضای
احتیاجات در
بیرون از
خویشتن است ." (4)
بعلاوه
ما خود را در
تسلط
نیروهایی
نامشخص می
یابیم .از
راهرو های پیچ
در پیچ
بوروکراسی به
نیروهای
اقتصادی که ما
قادر به کنترل
آن ها نیستیم
اگرچه همه
آنها ساخته و
پرداخته خود
بشر هستند . در
ایدئولوژی
آلمانی ،
مارکس و انگلس
از خود بیگانگی
را به این
ترتیب توضیح می
دهند " مبنای
فعالیت
اجتماعی ،
تجمع
محصولاتمان
به عنوان یک
قدرت واقعی بر
فراز ما ، از
کنترل ما خارج
می شود " سرمایه
وضعیت کار
مزدی را به
عنوان " بیگانه
شده از کار که
بطور مستقل به
مواجهه می
پردازد " توضیح
می دهد و
سرمایه را به
عنوان بیگانه
شده و یک قدرت مستقل
اجتماعی که بر
ضد جامعه و
برفراز آن
ایستاده شرح
می دهد .
اما
اگر بتوانیم
سرمایه داری
را براندازیم
و آنرا با
جامعه ای که
در آن کارگران
بطور دسته جمعی
و به شیوه ای
دمکراتیک
تولید را
کنترل می کنند
جانشین سازیم
،آن وقت کار
فعالیتی خواهد
بود لذت بخش و
جذاب . در
آن هنگام ،
کار راهی
خواهد بود
برای گسترش و
ابراز خلاقیت ها
و استعداد های
فردی . مارکس
در سرمایه این
تغییر را به
این شرح توضیح
می دهد : "نه
تنها وسیله
زندگی ، بلکه
احتیاج اساسی
زندگی "
هنگامی
که سرمایه
داری ادامه می
یابد ، کار نیز
به از خود
بیگانه شدن ادامه
می دهد .در دست
نوشته های
اقتصادی و
فلسفی
مارکس جنبه
های گوناگون
از خود
بیگانگی را
توضیح داد . ابتدا
کارگران از
محصولشان
بیگانه می
شوند . آنچه آن
ها تولید می
کنند به آنان
تعلق ندارد ، و
به کاراکتر
ویژه محصولی
که تولید می
کنند بهایی
نمی دهند .تنها
چیزی که برای
آنان اهمیت
دارد مزدی است
که دریافت می
کنند . ثانیا
کارگران در
سیستم سرمایه
داری از فعالیت
تولیدی
خودشان
بیگانه می
شوند . آنها
هیچ کنترلی
روی این نوع
فعالیت ها
ندارند .این
فعالیت بر
اساس اهداف و
پروژه های
آنان بنا نشده
است .
ثالثا
کارگران
همانگونه که
مارکس به
تبعیت از
فوئرباخ گفت از " وجود
– انواع "(5) خودشان
بیگانه شده
اند . به عبارت
دیگر از کیفیت
هایی که آنان
را به عنوان
انسان مشخص می
کند .آنچه
انسان را از
دیگر انواع
متمایز می
سازد ظرفیت ما
در درگیر شدن
در یک کار
آزاد ، آگاهانه
و خلاق است . اما
کار بیگانه
شده انسان را
تا سطح حیوان
پایین می آورد .
فیلسوفان
اولیه
کاراکتر
متمایز انسان
را ظرفیت او
برای تفکر
منطقی دانسته
اند .اما از
نظر مارکس
کاربرد تفکر
منطقی و
آگاهانه در
فعالیت
تولیدی است که
انسان را از
دیگر موجودات
متمایز می
سازد .در
ایدئولوژی
آلمانی ،
مارکس می گوید
: " انسان به
دلیل آگاهی و
مذهب یا چیز
های دیگری که
دوست دارید
متمایز می شود
. انسان ها به
محض اینکه
شروع به تولید
ابزار معیشت
می کنند
خودشان را از
حیوانات متمایز
می کنند . "
بر
خلاف دیگر
انواع ، ما می
توانیم از
فعالیتی که
برای زنده ماندن
لازم داریم (فعالیت
زندگی مان) گامی
به عقب
برداریم
آگاهانه آن را
بررسی کنیم ،
و بعد آن را
بهبود ببخشیم .آنگونه
که مارکس می
گوید : " حیوان
از ابتدا با
فعالیت زندگی
اش همراه است .او
خود را از این فعالیت
باز نمی شناسد
. در مقام
مقایسه
فعالیت انسان "
اینطور نیست
که از ابتدا
با او آمیخته
شده باشد " بر
خلاف دیگر
حیوانات " انسان
فعالیت زندگی
اش را بر اساس
آرزو و آگاهی
می سازد "
اما
زیر سلطه
سیستم سرمایه
داری ،نیروی
کار این امکان
را نمی یابد
تا این قابلیت
برجسته انسانی
را تجربه کند . به
همین دلیل است
که مارکس می گوید
: " در این
فعالیت ها ،
انسان چیزی
بیش از یک
حیوان نیست . " مارکس
اضافه می کند
که کار بیگانه
شده " انسان را
از بدن خود ،
از طبیعتی که
خارج از او
وجود دارد ، از
طبیعت روحی اش
و از وجود
انسانی اش جدا
می کند ."
منظر
نهایی کار
بیگانه شده به
این صورت است
که در نتیجه
اشکال دیگر
بیگانگی ،
کارگران از یکدیگر
نیز بیگانه می
شوند . مارکس
می نویسد : اینکه
انسان از بودن-
انواع خودش
جدا شده است
به این معنی
است که هر انسان
از دیگران جدا
شده و همه
آنها از طبیعت
انسانی جدا
شده اند ."
مارکس
معتقد است از
خود بیگانگی
منحصر به
سرمایه داری
نیست ، حتی
جوامع ماقبل
سرمایه داری و
حتی قبل از
ظهور طبقات از
خود بیگانگی
وجود داشته
است . در جوامع
بدون طبقه
ابتدایی ،
انسان تحت
تسلط نیروهای
خارجی بود و
در تمامی
جوامع طبقاتی
، تولید
کنندگان
مستقیم تحت کنترل
طبقه حاکم
انگلی بوده
اند .
اما
بحث مارکس این
است که در
سرمایه داری ،
از خود
بیگانگی به
بدترین حالت
خود می رسد . در
گروند ریسه – کتاب
چه ای که
مارکس
یادداشت هایش
را برای کاپیتال
آماده می کرد - نوشت : " در
مراحل
ابتدایی رشد
بشر ، یک فرد
تنها به نظر
می رسد کامل
تر باشد زیرا
او هنوز وفور
ارتباطاتش (6) را
موشکافی
نکرده است، و
آن ها را به
عنوان قدرتی
که علیه او
هستند نساخته
است ." مارکس
ادامه می دهد :
آرزوی
بازگشت به
وفور اولیه
همانقدر
مسخره است که
اعتقاد به
ضرورت مداوم
از بین رفتن
کامل آن . دید
بورژواری
هیچگاه از
مخالفت با این
دیدگاه رمانتیک
فراتر نرفت ،
بنابر این به
عنوان یک آنتی
تز برحق
تا آخرین روز
زندگی بورژوازی
همراه آن است .
بنابر
این مارکس دید
رمانتیک
بارگشت به
گذشته
آرامبخش و
همچنین این
دید بورژوازی
را که مردم
ذاتا زیاده
خواه هستند و
هیجگاه راضی
نخواهند بود
رد می کند .
مارکس
فکر می کند
مردم زیر
کنترل سیسم
سرمایه داری
بیشتر از خود
بیگانه هستند
زیرا اختلاف بین
واقعیت و
پتانسیل در
جامعه امروزی
بسیار بیشتر
از جوامع
ابتدایی است .سرمایه
آنچنان ثروت و
تکنولوژی
ایجاد کرده است
که هرکس می
تواند زندگی
با معنی و
مفهومی داشته
باشد .سرمایه
داری تصویری
ایجاد کرده که
به ما نشان می
دهد زندگی در
واقعیت و نه
فقط در توهم
چگونه می
تواند باشد . اما
در همان زمان
چنین زندگی را
از مردم دریغ می
دارد . ولی راه حل
در بازگشت به
گذشته نیست که
به هرحال امری
غیر ممکن است
، بلکه در این
است که
پتانسیل هایی
را که برای
تغییر در
جامعه در
دسترس داریم
تشخیص بدهیم .
مردم
معمولا از خود
بیگانگی را به
عنوان یک مسئله
شخصی تجربه می
کنند . صنعت خود کمک
چند میلیون
دلاری برای کمک
به این مسئله
شخصی بوجود
آمده است . کتاب
هایی که از
خود بیگانگی و
فقدان
شادمانی را در
سطح گسترده
تری مطرح می
کنند مثل کتاب
"خوش نشین ها " (7)نوشته الیور
جیمز به راه
حل مشابهی می
رسند .
جیمز
به " سرمایه
داری خود خواه
" به
دلیل ایجاد
ویروس
افلوانزا
حمله می کند .مجموعه
ای از ارزش ها
که آسیب پذیری
ما را در مقابل
صدمات روحی و
روانی بیشتر
می کند .این
بیماری بدست
آوردن
پول و مالکیت
بیش از اندازه
را که برای
چهره شدن نزد
دیگران و
معروف شدن
لازم است فوق
العاده بها می
دهد . اما راه
حلی که جیمز
ارائه می دهد
تغییر شیوه زندگی
است که از سوی
اکثر مردم
عملی نیست . او
به مادرانی که
از استرس رنج
می برند توصیه
می کند به جای
استفاده از
مدارس پیش
دبستانی ، از
ننی ( پرستار ) استفاده
کنند .
حقیقت
این است که
مسئله از خود
بیگانگی راه
حل انفرادی
ندارد . شادمانی
، رفاه و
فردیت انسانی
تنها در یک
جامعه عاری از
استثمار و ستم
تحقق پذیر است
. برای رسیدن
به چنین جامعه
ای مبارزه
دسته جمعی
برای تغییر
جهان لازم است
. شرکت در چنین
مبارزه ای می
تواند به کاهش
میزان از خود
بیگانگی منجر
شود ، ولی از
خود بیگانگی
زمانی بطور
کامل از جامعه
رخت می بندد
که " رشد
آزادانه هر
فرد شرط رشد
آزادانه
همگان باشد
"
فیل
گسپر ادیتور
مانیفست
کمونیست : راهنمای
مهمترین سند
تاریخ است که
از انتشارات
هی مارکت می
باشد .فیل
گسپر عضو هیئت
تحریریه آی اس
آر است .
1.
Hidradenitis suppurativa
2.
The overworked American
3.
Work has little or no intrinsic worth for the worker
4.
It is not the satisfaction of a need but a mere means to satisfy needs outside
itself
5.
species-being
6.
Abundance of relationship
7.
Affluenza