نکاتی
درباره
بحران
ساختاری (
پروسه
انباشت )
نظام
سرمایه و
آینده جهان
Younes
Parsa Benab
1 –
آمریکا از
نظر هزینه
نظامی نه
تنها در
تاریخ جهان
بینظیر است
بلکه مخارج
کل نظامی آن
بیشتر از هر کشوری
( و یا مجموعه
ای از
کشورهای
بزرگ ) در جهان
امروز است .
هیچ کشور
مقتدر نظامی
دیگری به
اندازه
آمریکا باعث
تخریب شهرها
و روستاهای
جهان از
پایان جنگ
جهانی دوم
تاکنون
نبوده است . از
سال 2001 به این
سو کل هزینه
نظامی و جنگی
آمریکا سالانه
62 در صد افزایش
یافته و در
حال حاضر ( در
پایان سال 2009 )
به 800 میلیارد
دلار رسیده
است .
2 – به نظر
خیلی از صاحب
نظران
منجمله
مارکسیست ها
، امروز جهان
با بحران های زیادی
روبرو است که
جملگی قطعی و
جدی هستند .
تعدادی از
این بحران ها
که خطرات جدی
برای بقای
بشر در کره
خاکی محسوب می
شوند ، رابطه
های مستقیم و
غیر مستقیم
با پدیده
نظامیگری و
گسترش جنگ
های " بی
پایان "
دارند . اهم
این نوع بحران
ها عبارتند
از :
یک –
افزایش
احتمال جنگ
های هسته ای
فراگیر
دو –
تخریب و
ویرانی محیط
زیست در
سرتاسر جهان
3 – رابطه
نزدیک بین
پدیده جنگ و
منابع طبیعی دهههاست
که مورد
پذیرش
تحلیلگران
قرار گرفته
است . استعمار کشورهای
آفریقا ،
آسیا ،
اقیانوسیه و
آمریکای
لاتین که
متجاوز از
پانصدسال
پیش با ظهور
سرمایه داری
مرکانتالیستی
آغاز گشت ،
همواره همراه
با استخراج
مواد طبیعی
از زمین و
غارت آنها در
خدمت
کشورهای
آتلانتیک و
بعدها
آمریکای
شمالی بوده
اند . این
استخراج ها و
غارت ها که
هنوز هم به
شکل های
نوینی رواج
دارند ، پیوسته
با تجاوز و
خشونت ، جنگ و
بی خانمان
سازی و تخریب
تمدن های
باستانی و
قدیمی آن
قاره ها همراه
بوده و کماکان
ادامه دارند .
4 – خیلی
از مارکسیست
ها منجمله
جان بلامی
فاستر ،
معتقدند که
گسترش و نفوذ
عمیق
نظامیگری در
تاروپود (
متابولیسم )
راس نظام
جهانی آمریکا
و شیوع و
اشتعال جنگ
های " بی
پایان " در
آفریقا و
آسیای جنوبی
و جنوب غربی (
خاورمیانه )
باعث گشته
اند که
امپریالیسم
آمریکا
برخلاف گذشته
بطور
نمایانی در
انظار
جهانیان
عامل جنگ شناخته
شده و تلاش
آشوب ساز آن
در راه ایجاد
" بازار آزادی
" به بزرگی
جهان ، بشریت
را مواجه با
یک امپراطوری
ساخته است که
برخلاف
امپراطوری
های گذشته
احتمال دارد
که جهان را
بسوی "
بربریت " و "بشریت
تهی از
انسانیت "
سوق دهد .
5 –
جنایات
هولناک و
شکنجه های
متعدد و
متنوع منجمله
شکنجه های
جنسی در زندان
های
گوانتانامو
، ابوغریب ،
باگرام و در
سیاهچال های
جمهوری اسلامی
، مصر و
پاکستان و در
زندانهای
پایگاه های
نظامی
آمریکا در
کشورهای
اروپا ( از
ایتالیا
گرفته تا
لهستان و
رومانی ) تجلی
و نمودارهای
نمایان و "
رسانه شده ی "
حرکت
امپراطوری
آشوب طلب در
مسیر "
بربریت " و
تهی ساختن
بشریت از
امیدواری به
زندگی
انسانی است .
این وضع در
جهانی پر از
آشوب و خفقان
که توسط
حاکمیت منطق
حرکت سرمایه (
انباشت سود
بیشتر )
مستولی گشته
است ، بطور
روزافزونی
در عرصه های
مختلف زندگی
مردم رخنه
کرده است .
چندوچون این
جو حاکم ( که توسط
عملکرد منطق
حرکت سرمایه یعنی
انباشت سود
در سراسر
جهان پدید
آمده است ) را
نمی شود با
استفاده از
مدل های
اقتصادی جاری
و مکاتیب و
گفتمان های
مسلط در علوم
اقتصادی
توضیح داد .
راهکارهای
عبور از این
معضلات و بحران
ها که به نفع
بشریت انسان
مدار باشد را نمی
توان بدون
شناخت دقیق
از تاریخ
تکامل منطق
حرکت سرمایه
تعبیه و
پیاده ساخت .
بطور یقین ،
امکان رهائی
جوامع
انسانی از
درافتادن در
باتلاق
بربریت
زمانی میسر
خواهد گشت که انسان
خود را از یوغ
حاکمیت و
عادات منطق
حرکت سرمایه (
حرص و آز و
تمایل به
انباشت سود
سرمایه ) خلاص
سازد .
6 – نزدیک
به یک قرن است
که صاحب
نظران در
امور اقتصاد
سیاسی و
مورخین
اقتصاد
جهانی به این
موافقت
فراگیر
رسیده اند که
تاریخ
سرمایه داری
از زمان ظهور
و حضورش در
پانصدسال
گذشته در ارتباط
با انباشت از
سه مرحله
تاریخی عبور
کرده است .
مرحله اول که
با فتح و غارت
قاره آمریکا
متجلی می
گردد ، به نام
عصر
مرکانتالیسم
معروف است .
این مرحله
تاریخی از
آغاز قرن
شانزدهم
شروع گشته و
تا اواسط قرن
هیجدهم
ادامه می
یابد . از منظر
روند کار و رشد
نیروهای
تولیدی ،
مارکس این
دوره از رشد سرمایه
داری را دوره "
مانوفاکتور "
( به معنی
تولید دستی )
می خواند . در
این عصر کارخانه
های ابتدائی
که در آنها
تقسیم کار
خیلی مشخص
است به تولید
کالاهای دست
بافت می
پردازند .
انباشت که
عمدتا از طریق
داد و ستد به
وقوع می
پیوندد بطور
عمده در سه عرصه
متمرکز است :
تجارت ،
کشاورزی و
استخراج معادن
. در این دوره
از انباشت ،
تولید وسایل
تولیدی ( "
دپارتمان یک
" به قول
مارکس ) خیلی
کوچک و تولید
کالا برای
مصرف ( "
دپارتمان دو
") نیز به خاطر
تولید دستی
خیلی محدود
است . در این
دوره که
نزدیک به 285 سال
طول می کشد ،
کشورهای
مقتدر مرکانتالیست
اروپا ( اسپانیا
، پرتقال ،
انگلستان ،
فرانسه و.... )
اکثر مناطق
چهار قاره
غیر اروپائی
جهان ( آمریکا
، آسیا ،
آفریقا و
اقیانوسیه )
را بتدریج به
مستعمرات
خود تبدیل می
سازند .
7 – مرحله
دوم تاریخ
رشد و گسترش
انباشت در
اواسط قرن
هیجدهم با
انقلاب
صنعتی در
انگلستان
شروع گشت .
وقوع این
انقلاب و
گسترش آن در
کشورهای اروپای
آتلانتیک
تولید
منسوجات و
کالاهای
بافندگی و در
نتیجه تجارت
را به شدت
افزایش داد .
برخلاف قرن
ها تجارت در
عهد
مرکانتالیسم
در این دوره
جدید رقابت
بین ملل در
جهت کسب "
مزیت نسبی "
به یک عادت
طبیعی و قابل
قبول بین
صاحبان
صنایع و
کارخانه های
ماشینی
تبدیل گشت .
این دوره که
تقریبا تا
ربع آخر قرن
نوزدهم
ادامه داشت ،
به عصر " سرمایه
داری رقابتی
" و یا عصر
لیبرالیسم
معروف شد . در
این دوره
کانون و
تمرکز
انباشت به شدت
به سوی صنعت
مدرن بویژه
در جهت گسترش
دپارتمان یک (
تولید وسایل
تولیدی ) شیفت
کرد . این شیفت
و چرخش فقط محدود
به کارخانه
ها نمانده
بلکه حیطه ای
وسیعی از
روبنای
جامعه در
عرصه های
وسایل نقلیه
و ارتباطات (
راه آهن ،
تلگراف ،
بنادر ،
کانال ها و
کشتی های
بخاری ) رانیز
در بر گرفت .
این دوره از
تاریخ
انباشت که
شاهد رقابت
شدید سرمایه
های کشورهای
مرکز و فراز و
فرود سیکل
های تجاری –
اقتصادی می
شود ، با
تقسیم
آفریقا و
کشورهای متعددی
از آسیا بین
کشورهای
صنعتی اروپا (
کشورهای
مرکز آن زمان )
به پایان عمر
خود می رسد .
8 – مرحله
سوم تاریخ
حرکت سرمایه
و منطق حاکم
بر آن را
عموما عصر
سرمایه داری
انحصاری می
نامند . این
دوره در ربع
آخر قرن
نوزدهم بعد
از تقسیم
کشورهای جهان
بین کشورهای
مقتدر اروپا
شروع گشته و
در قرن بیستم
علیرغم
اینکه نظام
توسط
چالشگران و "
ستون های
مقاومت "
بزرگ به چالش
های جدی طلبیده
می شود ، به
تحکیم بقای
خود ادامه می
دهد . در این
دوره انباشت
سرمایه بطور
روزافزونی
در کنترل
فراملی های
انحصاری
متمرکز و فشرده
قرار می گیرد .
در همین دوره
که تاکنون ادامه
دارد ، صنایع
نیز بطور
فزاینده تحت
تسلط چند
کمپانی
فراملی
اولیگوپولی (
که به عوض رقابت
به " همکاری "
و " همنوائی "
در عرصه قیمت
اجناس ،
تولید و
سرمایه
گذاری هم در
سطح ملی و منطقهای
و هم در سطح
قاره ای و
جهانی میپردازند
) قرار میگیرند
. در این مرحله
از انباشت ، "
دپارتمان یک
" نه تنها در
عرصه
کارخانجات
بلکه در سطوح
مختلف
روبنای
اجتماع
بویژه در
امور وسایل
نقلیه و
ارتباطاتی
(خودروها ،
هواپیماها ،
کامپیوتر و .... )
به گسترش خود
ادامه داده و
ابعاد و
پهنای جهانی
اتخاذ میکنند
. ولی ادامه
گسترش این
دپارتمان (
تولید وسایل
تولیدی ) در
این دوره بیش
از هر زمانی
وابسته به
گسترش "
دپارتمان دو
" ( تولید کالا
برای مصرف ) میگردد.
در عصر "
طلائی و زرین
" سرمایه
داری ( 1975 – 1950 ) ، هر
دو از این
دپارتمانهای
تولید به حد
اعلای
شکوفائی خود
رسیده و قادر
میشوند که
در پاسخ و
عرضه به
خواست و
تقاضا نقش خود
را بنحو
بارزی ایفاء
کنند . ولی با
رسیدن دهه 1970 ،
کل نظام
سرمایه با
بحران تاریخی
خود یعنی
بحران
ساختاری
روبرو گشت .
این بحران که
ناشی از
بحران در
درون خود
منطق حرکت سرمایه
( انباشت ) بود و
مدتها نیز
برای حتی
خیلی از
اقتصاددانان
بویژه
طرفدار
سرمایه داری
" نامرئی " و "
نامعلوم "
باقی مانده
بود ، در نیمه
دوم دهه اول
قرن بیست و
یکم برملا و
رسانهای
گشت .
9 – بحران
ساختاری
نظام که ناشی
از "
پارادوکس انباشت
" در منطق
حرکت سرمایه
است ، را میتوان
با بررسی
پولاریزاسیونی
که عملکرد
این منطق در
جوامع بشری
در سطح جهانی
بوجود آورده است
، بهتر شناخت .
از آغاز عصر
استعمارگری
تا کنون ،
پروسه جهانی
شدن عملکرد
ویرانگرانه
داشته و جهان
را به دو بخش
پیچیده و
لازم و ملزوم
هم تقسیم
کرده است . این
تجزیه و
تقسیم و شکاف
اندازی (
پولاریزاسیون
) در دوران
مختلف در تحت واژه
های مختلفی
مثل مستعمره
، و
استعمارگر ، صنعتی
و غیر صنعتی ،
توسعه یافته
و توسعه
نیافته ،
ثروتمند و
فقیر ، مرکز و
پیرامونی ،
شمال و جنوب و....
مورد بررسی و
ارزیابی قرار
گرفته است . در
برخورد به
پدیده
پولاریزاسیون
باید به دو
نکته حائز
اهمیت توجه
کرد : یکم
اینکه پدیده
پولاریزاسیون
از ویژگیهای
یک دوره مشخص
از رشد
تاریخی حرکت
سرمایه
نبوده است . این
پدیده مولود
پروسه جهانی
شدن بوده و
لاجرم در
اعصار مختلف
تاریخ رشد
سرمایه
(سرمایه داری
مرکانتالیستی
، سرمایه
داری صنعتی و
رقابتی و
سرمایه داری
مالی و
انحصاری ) با
ابعاد و
پهنای مناسب
و معین خود وجود
داشته است .
دوم
اینکه در
دوره های
مختلف جهانی
شدن راس نظام
و حتی
کشورهای
درون مرکزها
و پیرامونی
ها به خاطر
عواملی ( از
جمله و بویژه
اصل " رشد
ناموزون
اقتصادی " )
دستخوش تحول
قرار گرفته و
جایگاه آنها
در هیرارشی
هم کشورهای
مرکز و هم
کشورهای
پیرامونی
تغییر میکردند
. بطور مثال در
عصر
مرکانتالیسم
کشورهای
ژاپن ،
ایتالیا ،
آمریکا ،
آلمان و.... در
هیرارشی
استعمارگران
قرار نداشتند
. آنها یا مثل
ژاپن در عصر
پیشاسرمایهداری
بودند و یا
مثل آمریکا
مستعمره
بودند و یا
مثل آلمان و
ایتالیا به
عنوان دولت –
ملت های واحد
هنوز متولد نشده
بودند . در آن
دوران راس
نظام و "
ساربان " حرکت
کاروان
سرمایه
عمدتا در
کنترل نسبتا
مشترک
استعمارگران
اسپانیا و
انگلستان و
متحدین و
شرکای آنها
بود . در دوره
بعد از
انقلاب
صنعتی و آغاز
سرمایهداری
رقابتی که
نزدیک به
صدوپنجاه
سال طول کشید
، افزایش بعد
و پهنای حرکت
سرمایه ( و
ازدیاد
انباشت )
امپراطوری
بریتانیا را
بتدریج در
راس نظام قرار
داده و بعضی
از کشورها
مثل ژاپن و
آمریکا را به
جرگه
کشورهای
استعمارگر و
مرکز اضافه ساخت
. با آغاز عصر
امپریالیسم
و یا دوره
سرمایه داری
انحصاری در
ربع آخر قرن
نوزدهم
قدرقدرتی
بریتانیا که
دهه ها به
عنوان مدیر "
توازن قدرتها
" معروف بود ،
شروع به فرود
و ریزش گشته و
در آغاز دهه
دوم قرن
بیستم ( با
تفوق تدریجی
قدرت خرید
دلار
آمریکائی بر
پوند
انگلیسی و انتقال
مرکز مالی
کشورهای
سرمایهداری
از لندن به
نیویورک )
بریتانیا
موقعیت خود را
به عنوان "
راس نظام " از
دست داد و
آمریکا بویژه
بعد از پایان
جنگ دوم
جهانی ،
سرکردگی و " ساربانی
" نظام
سرمایه را
بدست گرفت . در
دوره اول
سرکردگی
آمریکا( در
دوره " جنگ
سرد " 1991 – 1947 ) مسیر
حرکت سرمایه
و پروسه
گلوبولیزاسیون
از سوی سه "
ستون مقاومت
" بزرگ به
چالش جدی
طلبیده شد .
این چالش ها
که در بخشی از
جهان باعث
حتی عقب
نشینیهائی
از سوی نظام و
راس آن
آمریکا در
کشورهائی
مثل چین و
ویتنام و
کوبا گشت ،
سرعت سیر حرکت
و لاجرم درجه
بعد و پهنای
پروسه
پولاریزاسیون
را به مقدار
قابل توجهی کاهش
داد .
ولی بعد از
فروپاشی و
تجزیه شوروی
و پایان دوره
" جنگ سرد "
جهانیان
شاهد افزایش
قدرقدرتی
هارتر راس نظام
و تشدید
پروسه
انباشت
سرمایه و
بالطبع افزایش
روند
ویرانساز پولارازیسیون
گشتند.
بسیاری از
صاحب نظران
فعال در
تاریخ تحول و تطور
سرمایه بر آن
هستند که
تاریخ
جهان در چهل
تا پنجاه سال
آینده با
خطوط اصلی سه
سناریوی مهم
ورق خواهد
خورد..
سناریوی
اول : روند
فعلی
گلوبولیزاسیون
و
پولاریزاسیون
منبعث از آن
بدون مانع
جدی از سوی
چالشگران ضد نظام
به پیش رفته و
با گسترش فقر
، بیامنیتی
و جنگ های " بی
پایان " و
دیگر مولفه
های میلیتاریسم
هار جهان و
جهانیان را
بسوی "
امپراطوری
آشوب " و حتی
جنگ های هسته
ای و بالاخره
" بربریت " و "
بشریت تهی از
انسانیت "
سوق خواهد داد
. فقدان یک
بدیل جدی ،
اصیل و منسجم
ضد نظام
موجود از یک
سو و گسترش
جنگ های ساخت
آمریکا
همراه با
شیوع اندیشه
ها و عملکردهای
انواع و
اقسام
بنیادگرائی
های دینی ،
مذهبی و
اولتراناسیونالیستی
از سوی دیگر
احتمال وقوع
این سناریو
را حداقل در
بخش بزرگی از
آسیا ( بویژه
در
خاورمیانه ،
آسیای جنوبی
و آسیای مرکزی
) و مناطق
بزرگی از
آفریقا به
حتم و یقین نزدیکتر
ساخته است .
سناریوی
دوم : این
نظرگاه
معتقد است که
شرایط برای "
ادغام تنوع
ها " در درون
نیروهای چپ
عام در جهان و
امکان جایگزینی
" واقعیت های
سرمایهداری
واقعا موجود با
جهانی مملو
از چشم
اندازهای
سوسیالیستی "
بیش از هر
زمانی در گذشته
آماده است .
طرفداران
این نظرگاه
بر آن هستند
که بحران
کلان
ساختاری و
خرده بحران
های منبعث از
آن که گریبان
نظام جهانی
را گرفته اند
" فرصت های نوینی
" را در نقاط
مختلف جهان
به نفع
نیروهای چپ
عام بوجود
آورده اند که
آنها
بتوانند با
ایجاد " چپ جهانی "
متحد ، جهان
ما را به سوی "
دنیای بهتر "
و دور از " بشریت
تهی از
انسانیت "
سوق دهند .
بخشی از
طرفداران
این سناریو
تاکید میورزند
که اگر حتی
این سناریو
بطور کامل
روایت آینده بشریت
را ورق نزند ،
بازهم ما به
سوی " بربریت
" نخواهیم
رفت زیرا
امکان
تغییرات مهم
در هیرارشی
نظام جهانی (
عبور جهان از
موقعیت " تک
قطبی " به سوی
موقعیت " دو
قطبی " و یا "
چند قطبی " ) در
سالهای دهه
اول قرن بیست
و یکم خیلی
زیاد گشته است
.
سناریوی
سوم : تم اصلی
این سناریو و
آینده نگری
بر آن است که
یکپارچگی ،
ادغام و
الحاق متنوع
های موجود در
درون جنبش ها
، فوروم ها ،
احزاب و
سازمان های
تودهای اگر
حتی نتوانند
در سی تا چهل
سال آینده با
ایجاد " چپ
جهانی " متحد
خود را به یک
بدیل جدی و
اصیل تبدیل
کنند ، میتوانند
در کنار
مرکزهای
نوظهور قدرت (
مثل بازارهای
نوخاسته و
نوظهور چین ،
هندوستان ،
برزیل و... ) به
راس نظام
جهانی تحمیل
کنند که از
نظامیگری
های ماجراجویانه
و استراتژی
های مربوط به
گسترش " جنگ
های بیپایان
" ساخت
آمریکا دست
برداشته و
مثل دوره اول
" جنگ سرد " ( 1962 – 1947 )
در مقابل
مبارزات
مردم جهان "
عقب نشینی "
کند . در تحت
این شرایط
چالشگران
متعلق به
سناریوی سوم
احتمال عروج
دنیای " دو
قطبی " و یا "
چند مرکزی "
را که در واقع
نوعی دیگر از
جهانی شدن
سرمایه است ،
پیشگوئی
میکنند . به
عقیده اینان
مجموع این
تغییرات در
هیرارشی
نظام جهانی
نه تنها از
حرکت جهان به
سوی سبعیت و
ایجاد جو
بشریت تهی از
انسانیت
اقلا تا مدتی
جلوگیری
خواهد کرد
بلکه با
ایجاد " فرصت
های نوین " در
نقاط مختلف
جهان به بلند
پروازیهای
نیروهای چپ
در امر
پیشبرد امر "
دموکراتیزه
کردن
دموکراسی "
در سطح ملی و
محلی و نیز در سطح
سازماندهی
منطقهای و
جهانی توان
زیادی در
رویاروئی
های جدی با
رژیم سرمایه
خواهد بخشید .
چالشگران
متعلق به این
سناریو تاکید
میورزند که
این تغییر در
هیرارشی
نظام ( که خود
منبعث از
تحول تاریخی
انباشت سود
در بدنه نظام
سرمایه داری
است ) به
نیروهای چپ فرصت
های نوینی
خواهد داد که آنها
با بسیج و
سازماندهی
زحمتکشان
جهان بر محور تلاقی
ها و تضاد های
اصیل و
واقعی، موفق
گردند که
جامعه بشری
را برای گذار
دراز مدت از
واقعیت های
سرمایه داری
واقعا موجود
به
سوسیالیسم
جهانی آماده
سازند
|