Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷ برابر با  ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷  برابر با ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱

 


نکاتی درباره بحران ساختاری ( پروسه انباشت )

نظام سرمایه و آینده جهان

Younes Parsa Benab

 

1 – آمریکا از نظر هزینه نظامی نه تنها در تاریخ جهان بینظیر است بلکه مخارج کل نظامی آن بیشتر از هر کشوری ( و یا مجموعه ای از کشورهای بزرگ ) در جهان امروز است . هیچ کشور مقتدر نظامی دیگری به اندازه آمریکا باعث تخریب شهرها و روستاهای جهان از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون نبوده است . از سال 2001 به این سو کل هزینه نظامی و جنگی آمریکا سالانه 62 در صد افزایش یافته و در حال حاضر ( در پایان سال 2009 ) به 800 میلیارد دلار رسیده است .

2 – به نظر خیلی از صاحب نظران منجمله مارکسیست ها ، امروز جهان با بحران های زیادی روبرو است که جملگی قطعی و جدی هستند . تعدادی از این بحران ها که خطرات جدی برای بقای بشر در کره خاکی محسوب می شوند ، رابطه های مستقیم و غیر مستقیم با پدیده نظامیگری و گسترش جنگ های " بی پایان " دارند . اهم این نوع بحران ها عبارتند از :

یک – افزایش احتمال جنگ های هسته ای فراگیر

دو – تخریب و ویرانی محیط زیست در سرتاسر جهان

3 – رابطه نزدیک بین پدیده جنگ و منابع طبیعی دهه‌هاست که مورد پذیرش تحلیلگران قرار گرفته است . استعمار کشورهای آفریقا ، آسیا ، اقیانوسیه و آمریکای لاتین که متجاوز از پانصدسال پیش با ظهور سرمایه داری مرکانتالیستی آغاز گشت ، همواره همراه با استخراج مواد طبیعی از زمین و غارت آنها در خدمت کشورهای آتلانتیک و بعدها آمریکای شمالی بوده اند . این استخراج ها و غارت ها که هنوز هم به شکل های نوینی رواج دارند ، پیوسته با تجاوز و خشونت ، جنگ و بی خانمان سازی و تخریب تمدن های باستانی و قدیمی آن قاره ها همراه بوده و کماکان ادامه دارند .

4 – خیلی از مارکسیست ها منجمله جان بلامی فاستر ، معتقدند که گسترش و نفوذ عمیق نظامیگری در تاروپود ( متابولیسم ) راس نظام جهانی آمریکا و شیوع و اشتعال جنگ های " بی پایان " در آفریقا و آسیای جنوبی و جنوب غربی ( خاورمیانه ) باعث گشته اند که امپریالیسم آمریکا برخلاف گذشته بطور نمایانی در انظار جهانیان عامل جنگ شناخته شده و تلاش آشوب ساز آن در راه ایجاد " بازار آزادی " به بزرگی جهان ، بشریت را مواجه با یک امپراطوری ساخته است که برخلاف امپراطوری های گذشته احتمال دارد که جهان را بسوی " بربریت " و "بشریت تهی از انسانیت " سوق دهد .

5 – جنایات هولناک و شکنجه های متعدد و متنوع منجمله شکنجه های جنسی در زندان های گوانتانامو ، ابوغریب ، باگرام و در سیاهچال های جمهوری اسلامی ، مصر و پاکستان و در زندان‌های پایگاه های نظامی آمریکا در کشورهای اروپا ( از ایتالیا گرفته تا لهستان و رومانی ) تجلی و نمودارهای نمایان و " رسانه شده ی " حرکت امپراطوری آشوب طلب در مسیر " بربریت " و تهی ساختن بشریت از امیدواری به زندگی انسانی است . این وضع در جهانی پر از آشوب و خفقان که توسط حاکمیت منطق حرکت سرمایه ( انباشت سود بیشتر ) مستولی گشته است ، بطور روزافزونی در عرصه های مختلف زندگی مردم رخنه کرده است . چندوچون این جو حاکم ( که توسط عملکرد منطق حرکت سرمایه یعنی انباشت سود در سراسر جهان پدید آمده است ) را نمی شود با استفاده از مدل های اقتصادی جاری و مکاتیب و گفتمان های مسلط در علوم اقتصادی توضیح داد . راهکارهای عبور از این معضلات و بحران ها که به نفع بشریت انسان مدار باشد را نمی توان بدون شناخت دقیق از تاریخ تکامل منطق حرکت سرمایه تعبیه و پیاده ساخت . بطور یقین ، امکان رهائی جوامع انسانی از درافتادن در باتلاق بربریت زمانی میسر خواهد گشت که انسان خود را از یوغ حاکمیت و عادات منطق حرکت سرمایه ( حرص و آز و تمایل به انباشت سود سرمایه ) خلاص سازد .

6 – نزدیک به یک قرن است که صاحب نظران در امور اقتصاد سیاسی و مورخین اقتصاد جهانی به این موافقت فراگیر رسیده اند که تاریخ سرمایه داری از زمان ظهور و حضورش در پانصدسال گذشته در ارتباط با انباشت از سه مرحله تاریخی عبور کرده است . مرحله اول که با فتح و غارت قاره آمریکا متجلی می گردد ، به نام عصر مرکانتالیسم معروف است . این مرحله تاریخی از آغاز قرن شانزدهم شروع گشته و تا اواسط قرن هیجدهم ادامه می یابد . از منظر روند کار و رشد نیروهای تولیدی ، مارکس این دوره از رشد سرمایه داری را دوره " مانوفاکتور " ( به معنی تولید دستی ) می خواند . در این عصر کارخانه های ابتدائی که در آن‌ها تقسیم کار خیلی مشخص است به تولید کالاهای دست بافت می پردازند . انباشت که عمدتا از طریق داد و ستد به وقوع می پیوندد بطور عمده در سه عرصه متمرکز است : تجارت ، کشاورزی و استخراج معادن . در این دوره از انباشت ، تولید وسایل تولیدی ( " دپارتمان یک " به قول مارکس ) خیلی کوچک و تولید کالا برای مصرف ( " دپارتمان دو ") نیز به خاطر تولید دستی خیلی محدود است . در این دوره که نزدیک به 285 سال طول می کشد ، کشورهای مقتدر مرکانتالیست اروپا ( اسپانیا ، پرتقال ، انگلستان ، فرانسه و.... ) اکثر مناطق چهار قاره غیر اروپائی جهان ( آمریکا ، آسیا ، آفریقا و اقیانوسیه ) را بتدریج به مستعمرات خود تبدیل می سازند .

7 – مرحله دوم تاریخ رشد و گسترش انباشت در اواسط قرن هیجدهم با انقلاب صنعتی در انگلستان شروع گشت . وقوع این انقلاب و گسترش آن در کشورهای اروپای آتلانتیک تولید منسوجات و کالاهای بافندگی و در نتیجه تجارت را به شدت افزایش داد . برخلاف قرن ها تجارت در عهد مرکانتالیسم در این دوره جدید رقابت بین ملل در جهت کسب " مزیت نسبی " به یک عادت طبیعی و قابل قبول بین صاحبان صنایع و کارخانه های ماشینی تبدیل گشت . این دوره که تقریبا تا ربع آخر قرن نوزدهم ادامه داشت ، به عصر " سرمایه داری رقابتی " و یا عصر لیبرالیسم معروف شد . در این دوره کانون و تمرکز انباشت به شدت به سوی صنعت مدرن بویژه در جهت گسترش دپارتمان یک ( تولید وسایل تولیدی ) شیفت کرد . این شیفت و چرخش فقط محدود به کارخانه ها نمانده بلکه حیطه ای وسیعی از روبنای جامعه در عرصه های وسایل نقلیه و ارتباطات ( راه آهن ، تلگراف ، بنادر ، کانال ها و کشتی های بخاری ) رانیز در بر گرفت . این دوره از تاریخ انباشت که شاهد رقابت شدید سرمایه های کشورهای مرکز و فراز و فرود سیکل های تجاری – اقتصادی می شود ، با تقسیم آفریقا و کشورهای متعددی از آسیا بین کشورهای صنعتی اروپا ( کشورهای مرکز آن زمان ) به پایان عمر خود می رسد .

8 – مرحله سوم تاریخ حرکت سرمایه و منطق حاکم بر آن را عموما عصر سرمایه داری انحصاری می نامند . این دوره در ربع آخر قرن نوزدهم بعد از تقسیم کشورهای جهان بین کشورهای مقتدر اروپا شروع گشته و در قرن بیستم علیرغم اینکه نظام توسط چالشگران و " ستون های مقاومت " بزرگ به چالش های جدی طلبیده می شود ، به تحکیم بقای خود ادامه می دهد . در این دوره انباشت سرمایه بطور روزافزونی در کنترل فراملی های انحصاری متمرکز و فشرده قرار می گیرد . در همین دوره که تاکنون ادامه دارد ، صنایع نیز بطور فزاینده تحت تسلط چند کمپانی فراملی اولیگوپولی ( که به عوض رقابت به " همکاری " و " همنوائی " در عرصه قیمت اجناس ، تولید و سرمایه گذاری هم در سطح ملی و منطقه‌ای و هم در سطح قاره ای و جهانی می‌پردازند ) قرار می‌گیرند . در این مرحله از انباشت ، " دپارتمان یک " نه تنها در عرصه کارخانجات بلکه در سطوح مختلف روبنای اجتماع بویژه در امور وسایل نقلیه و ارتباطاتی (خودروها ، هواپیماها ، کامپیوتر و .... ) به گسترش خود ادامه داده و ابعاد و پهنای جهانی اتخاذ می‌کنند . ولی ادامه گسترش این دپارتمان ( تولید وسایل تولیدی ) در این دوره بیش از هر زمانی وابسته به گسترش " دپارتمان دو " ( تولید کالا برای مصرف ) می‌گردد. در عصر " طلائی و زرین " سرمایه داری ( 1975 – 1950 ) ، هر دو از این دپارتمان‌های تولید به حد اعلای شکوفائی خود رسیده و قادر می‌شوند که در پاسخ و عرضه به خواست و تقاضا نقش خود را بنحو بارزی ایفاء کنند . ولی با رسیدن دهه 1970 ، کل نظام سرمایه با بحران تاریخی خود یعنی بحران ساختاری روبرو گشت . این بحران که ناشی از بحران در درون خود منطق حرکت سرمایه ( انباشت ) بود و مدتها نیز برای حتی خیلی از اقتصاددانان بویژه طرفدار سرمایه داری " نامرئی " و " نامعلوم " باقی مانده بود ، در نیمه دوم دهه اول قرن بیست و یکم برملا و رسانه‌ای گشت .

9 – بحران ساختاری نظام که ناشی از " پارادوکس انباشت " در منطق حرکت سرمایه است ، را می‌‌توان با بررسی پولاریزاسیونی که عملکرد این منطق در جوامع بشری در سطح جهانی بوجود آورده است ، بهتر شناخت . از آغاز عصر استعمارگری تا کنون ، پروسه جهانی شدن عملکرد ویرانگرانه داشته و جهان را به دو بخش پیچیده و لازم و ملزوم هم تقسیم کرده است . این تجزیه و تقسیم و شکاف اندازی ( پولاریزاسیون ) در دوران مختلف در تحت واژه های مختلفی مثل مستعمره ، و استعمارگر ، صنعتی و غیر صنعتی ، توسعه یافته و توسعه نیافته ، ثروتمند و فقیر ، مرکز و پیرامونی ، شمال و جنوب و.... مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است . در برخورد به پدیده پولاریزاسیون باید به دو نکته حائز اهمیت توجه کرد : یکم اینکه پدیده پولاریزاسیون از ویژگی‌های یک دوره مشخص از رشد تاریخی حرکت سرمایه نبوده است . این پدیده مولود پروسه جهانی شدن بوده و لاجرم در اعصار مختلف تاریخ رشد سرمایه (سرمایه داری مرکانتالیستی ، سرمایه داری صنعتی و رقابتی و سرمایه داری مالی و انحصاری ) با ابعاد و پهنای مناسب و معین خود وجود داشته است .

دوم اینکه در دوره های مختلف جهانی شدن راس نظام و حتی کشورهای درون مرکزها و پیرامونی ها به خاطر عواملی ( از جمله و بویژه اصل " رشد ناموزون اقتصادی " ) دستخوش تحول قرار گرفته و جایگاه آنها در هیرارشی هم کشورهای مرکز و هم کشورهای پیرامونی تغییر می‌کردند . بطور مثال در عصر مرکانتالیسم کشورهای ژاپن ، ایتالیا ، آمریکا‌ ، آلمان و.... در هیرارشی استعمارگران قرار نداشتند . آن‌ها یا مثل ژاپن در عصر پیشاسرمایه‌داری بودند و یا مثل آمریکا مستعمره بودند و یا مثل آلمان و ایتالیا به عنوان دولت – ملت های واحد هنوز متولد نشده بودند . در آن دوران راس نظام و " ساربان " حرکت کاروان سرمایه عمدتا در کنترل نسبتا مشترک استعمارگران اسپانیا و انگلستان و متحدین و شرکای آن‌‌ها بود . در دوره بعد از انقلاب صنعتی و آغاز سرمایه‌داری رقابتی که نزدیک به صدوپنجاه سال طول کشید ، افزایش بعد و پهنای حرکت سرمایه ( و ازدیاد انباشت ) امپراطوری بریتانیا را بتدریج در راس نظام قرار داده و بعضی از کشورها مثل ژاپن و آمریکا را به جرگه کشورهای استعمارگر و مرکز اضافه ساخت . با آغاز عصر امپریالیسم و یا دوره سرمایه ‌داری انحصاری در ربع آخر قرن نوزدهم قدرقدرتی بریتانیا که دهه ها به عنوان مدیر " توازن قدرتها " معروف بود ، شروع به فرود و ریزش گشته و در آغاز دهه دوم قرن بیستم ( با تفوق تدریجی قدرت خرید دلار آمریکائی بر پوند انگلیسی و انتقال مرکز مالی کشورهای سرمایه‌داری از لندن به نیویورک ) بریتانیا موقعیت خود را به عنوان " راس نظام " از دست داد و آمریکا بویژه بعد از پایان جنگ دوم جهانی ، سرکردگی و " ساربانی " نظام سرمایه را بدست گرفت . در دوره اول سرکردگی آمریکا( در دوره " جنگ سرد " 1991 – 1947 ) مسیر حرکت سرمایه و پروسه گلوبولیزاسیون از سوی سه " ستون مقاومت " بزرگ به چالش جدی طلبیده شد . این چالش ها که در بخشی از جهان باعث حتی عقب نشینی‌هائی از سوی نظام و راس آن آمریکا در کشور‌هائی مثل چین و ویتنام و کوبا گشت ، سرعت سیر حرکت و لاجرم درجه بعد و پهنای پروسه پولاریزاسیون را به مقدار قابل توجهی کاهش داد .  ولی بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره " جنگ سرد " جهانیان شاهد افزایش قدرقدرتی هارتر راس نظام و تشدید پروسه انباشت سرمایه و بالطبع افزایش روند ویرانساز پولارازیسیون گشتند. بسیاری از صاحب نظران فعال در تاریخ تحول و تطور سرمایه بر آن هستند که تاریخ  جهان در چهل تا پنجاه سال آینده با خطوط اصلی سه سناریوی مهم ورق خواهد خورد..

سناریوی اول : روند فعلی گلوبولیزاسیون و پولاریزاسیون منبعث از آن بدون مانع جدی از سوی چالشگران ضد نظام به پیش رفته و با گسترش فقر ، بی‌امنیتی و جنگ های " بی پایان " و دیگر مولفه های میلیتاریسم هار جهان و جهانیان را بسوی " امپراطوری آشوب " و حتی جنگ های هسته ای و بالاخره " بربریت " و " بشریت تهی از انسانیت " سوق خواهد داد . فقدان یک بدیل جدی ، اصیل و منسجم ضد نظام موجود از یک سو و گسترش جنگ های ساخت آمریکا همراه با شیوع اندیشه ها و عملکردهای انواع و اقسام بنیادگرائی های دینی ، مذهبی و اولتراناسیونالیستی از سوی دیگر احتمال وقوع این سناریو را حداقل در بخش بزرگی از آسیا ( بویژه در خاورمیانه ، آسیای جنوبی و آسیای مرکزی ) و مناطق بزرگی از آفریقا به حتم و یقین نزدیک‌تر ساخته است .

سناریوی دوم : این نظرگاه معتقد است که شرایط برای " ادغام تنوع ها " در درون نیروهای چپ عام در جهان و امکان جایگزینی " واقعیت های سرمایه‌داری واقعا موجود  با جهانی مملو از چشم اندازهای سوسیالیستی " بیش از هر زمانی در گذشته آماده است . طرفداران این نظرگاه بر آن هستند که بحران کلان ساختاری و خرده بحران های منبعث از آن که گریبان نظام جهانی را گرفته اند " فرصت های نوینی " را در نقاط مختلف جهان به نفع نیروهای چپ عام بوجود آورده اند که آنها بتوانند با ایجاد  " چپ جهانی " متحد ، جهان ما را به سوی " دنیای بهتر " و دور از " بشریت تهی از انسانیت " سوق دهند . بخشی از طرفداران این سناریو تاکید می‌ورزند که اگر حتی این سناریو بطور کامل روایت آینده بشریت را ورق نزند ، بازهم ما به سوی " بربریت " نخواهیم رفت زیرا امکان تغییرات مهم در هیرارشی نظام جهانی ( عبور جهان از موقعیت " تک قطبی " به سوی موقعیت " دو قطبی " و یا " چند قطبی " ) در سال‌های دهه اول قرن بیست و یکم خیلی زیاد گشته است .

سناریوی سوم : تم اصلی این سناریو و آینده نگری بر آن است که یکپارچگی ، ادغام و الحاق متنوع های موجود در درون جنبش ‌ها ، فوروم ها ، احزاب و سازمان های توده‌ای اگر حتی نتوانند در سی تا چهل سال آینده با ایجاد " چپ جهانی " متحد خود را به یک بدیل جدی و اصیل تبدیل کنند ، می‌توانند در کنار مرکزهای نوظهور قدرت ( مثل بازارهای نوخاسته و نوظهور چین ، هندوستان ، برزیل و... ) به راس نظام جهانی تحمیل کنند که از نظامیگری های ماجراجویانه و استراتژی های مربوط به گسترش " جنگ های بی‌پایان " ساخت آمریکا دست برداشته و مثل دوره اول " جنگ سرد " ( 1962 – 1947 ) در مقابل مبارزات مردم جهان " عقب نشینی " کند . در تحت این شرایط چالشگران متعلق به سناریوی سوم احتمال عروج دنیای " دو قطبی " و یا " چند مرکزی " را که در واقع نوعی دیگر از جهانی شدن سرمایه است ، پیشگوئی میکنند . به عقیده اینان مجموع این تغییرات در هیرارشی نظام جهانی نه تنها از حرکت جهان به سوی سبعیت و ایجاد جو بشریت تهی از انسانیت اقلا تا مدتی جلوگیری خواهد کرد بلکه با ایجاد " فرصت های نوین " در نقاط مختلف جهان به بلند پروازی‌های نیروهای چپ در امر پیشبرد امر " دموکراتیزه کردن دموکراسی " در سطح ملی و محلی و نیز در سطح سازماندهی منطقه‌ای و جهانی توان زیادی در رویاروئی های جدی با رژیم سرمایه خواهد بخشید . چالشگران متعلق به این سناریو تاکید می‌ورزند که این تغییر در هیرارشی نظام ( که خود منبعث از تحول تاریخی انباشت سود در بدنه نظام سرمایه داری است ) به نیروهای چپ  فرصت های نوینی خواهد داد که آنها با بسیج و سازماندهی زحمتکشان جهان بر محور  تلاقی ها و تضاد های اصیل و واقعی، موفق گردند که جامعه بشری را برای گذار دراز مدت از واقعیت های سرمایه داری واقعا موجود به سوسیالیسم جهانی آماده سازند

    

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©