Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷ برابر با  ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷  برابر با ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱
وضعیت کنونی و چشم انداز جنبش دانشجویی

وضعیت کنونی و چشم انداز جنبش دانشجویی

 

گفت وگوی وبلاگ پروسه با امین حصوری(از فعالین چپ)

 

 

 

۱ـ  شما چه تعریفی از "جنبش دانشجویی" دارید و چه خصلت ها و ویژگی هایی برای آن در نظر دارید؟

 

جنبش دانشجویی عموما به حرکت های سازمان یافته ای گفته می شود که از سوی تشکل های دانشجویی خواه برای پیگیری مطالبات صنفی و تحصیلی دانشجویان و خواه در پیوند با سایر قشرهای جامعه و برای پیگیری مطالبات مدنی و خواسته های سیاسی نمود می یابد. با این حال جنبش دانشجویی لزوما بر تشکل های علنی و پایدار متکی نیست. هم حضور مقطعی دانشجویان در یک دوره تحصیلی معین در دانشگاه و هم خفقان و سرکوب تحمیل شده از سوی دولت بر دانشگاه ها می تواند به فعالیت تشکل های دانشجویی خصلت مقطعی و ناپیوسته بدهد؛ اگر چه سنت های مبارزاتی به جای مانده در حافظه تاریخی جامعه و دانشگاه ها، غالبا بر خلاء ها و وقفه های تحمیل شده بر مبارزات دانشجویی غلبه می کند و تداوم جنبش دانشجویی را در اشکال جدید میسر می سازد. از سوی دیگر از آنجا که جنبش دانشجویی عموما متاثر از سطح تحرکات سیاسی در فضای عمومی حاکم بر کشور (و حتی متاثر از شرایط جهانی) است، بسته به سطح کلی مبارزات در عرصه های یاد شده، جنبش دانشجویی دچار فراز و فرودهایی در روند تاریخی خود می شود. به طور مشخص در کشورهای پیرامونی نظیر ایران که همواره از فقدان فضای باز سیاسی رنج می برند، جنبش دانشجویی خواه نا خواه سویه های ضد استبدادی پر رنگی پیدا می کند و به همین خاطر حکومت ها بخش مهمی از تلاش های امنیتی و نظارتی خود را معطوف به کنترل فضای دانشگاه ها و تحرکات دانشجویی می کنند که بخشی از آن به صورت ممنوعیت فعالیت تشکل های مستقل داشجویی یا تشکل سازی های فرمایشی نمود می بابد (در ایران نظیر بر آمدن انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم حوزه و دانشگاه در سال های اولیه انقلاب) دانشجویان به رغم پراکندگی خاستگاه های اجتماعی و طبقاتی و پیشینه های تربیتی و مذهبی متفاوت، از آنجا که به لحاظ سنی عموما پرشور و جستجوگر و نوگرا هستند و هنوز قید و بند و فشار مناسبات کهنه و فرساینده جامعه بر دست و پای آنها پیچیده نشده است، پتانسیل زیادی برای مشارکت جویی در حرکات آزادیخواهانه و حق طلبانه و همراهی با جنبش های ضد استبدادی و جنبش های کارگری و به طور کلی همراهی با مطالبات فرودستان جامعه دارند. از سوی دیگر دانشجویان به دلیل همین تفاوت و تکثر در خاستگاههای اجتماعی و طبقاتی شان، از این امکان برخوردارند که دغدغه ها و دیدگاههای خود را با سرعت و سهولت در بدنه جامعه منتشر کنند که این عامل توان اثرگذاری آنها را بر وضعیت ذهنی و روند فرهنگی حاکم بر جامعه بیشتر می کند؛ این قابلیت به ویژه هنگامی نمود می یابد که جامعه جنبش یا التهاب اجتماعی معینی را تجربه می کند، که دانشجویان هم در آن سهیم هستند؛ در چنین شرایطی جنبش دانشجویی می تواند شعارها و خواسته های خود را در جنبش اجتماعی تکثیر کند و گفتمان سیاسی عمومی حاکم بر جنبش را متاثر کرده و ارتقاء دهد و در عین حال بدنه اجتماعی جنبش را گسترش داده و با ایجاد پیوند میان حوزه ها و شاخه های مختلف جنبش، بر نحوه سازمان یابی و انسجام درونی جنبش تاثیر بگذارد (نقش تحرکات دانشجویی در جنبش اعتراضی و آزادیخواهانه اخیر)؛ همچنان که شورمندی و جدیت دانشجویان و تداوم حرکت های اعتراضی آنها و نیز جسارت و بی پروایی آنان در نقد قدرت و ساختارهای سلطه و ستم، امید به مقاومت و مبارزه را در دل جامعه زنده نگه می دارد و تقویت می کند (علاوه بر نمونه تاریخی 18 تیر 1378، در چهارساله اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، دانشگاه ها یکی از کانون های اصلی مقاومت و افشاگری بودند). از سوی دیگر دانشگاه به عنوان مهمترین عرصه دانش و معرفت علمی که در آن استدلال و تحقیق و پژوهش ارزش هایی مبنایی هستند، فضایی است که خواه نا خواه مروج نقد و آزاداندیشی است که با پرورش دیدگاه های انتقادی نسبت به ایدئولوژی ها و گفتمان های سیاسی رایج، در معرفی و باز نشر اندیشه های سیاسی جدید یا صورت های تازه ای از اندیشه های سیاسی قدیم نقش موثری دارد. از این منظر دانشگاه ها به طور غیر مستقیم بر میزان فراگیری و محتوای گفتمان های سیاسی عالب بر جامعه تاثیر گذارند (محدود کردن علوم انسانی در دانشگاه های ایران از همین زاویه قابل بررسی است). در این معنا دانشگاه یکی از کانون های پرورش روشنفکران ارگانیک طبقات و قشرهای مختلف جامعه هم هست؛ چرا که تحصیل کردگان دانشگاهی به واسطه تخصص و مهارت های حرفه ای خود، دیر یا زود در بخش های مختلف جامعه، از ارکان کارشناسی یا مدیریتی دولتی تا نظام آموزشی و حقوقی و قضایی تا حوزه های ادبی و هنری، حوزه رسانه ای و نشر یا حوزه های فنی و تولیدی و یا خدماتی و درمانی و بازرگانی مشغول به کار خواهند شد. بنابراین جنبش های دانشجویی را می توان بسترهای مستعدی در نظر گرفت که به واسطه تاثیرگذاری بر رشد افق های ذهنی و بینش سیاسی دانشجویان، به طور بالقوه امکان اثر گذاری غیر مسقیم بر حیات سیاسی آینده کشور در حوزه های مختلف برسازنده آن را دارا هستند.

 

 

۲ـ  اگر بخواهید مروری کوتاه بر جنبش دانشجویی در ایران داشته باشید آیا می شود دوره هایی را برای تاریخ جنبش دانشجویی تعریف کرد و ویژگی های آن ها به نظر شما چیستند؟

 

برای طولانی نشدن مطلب، پاسخ این سوال را ارجاع می دهم به مطلبی که سال گذشته و به مناسبت روز دانشجو، در همین مورد نوشتم (۱)

 

۳ـ  کارکرد جنبش دانشجویی و تاثیر آن بر تحولات سیاسی اجتماعی در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری کنونی را چگونه ارزیابی می کنید و مقایسه ای در همین زمینه با وضعیت کشورهایی همچون ایران بکنید لطفا؟

 

امروزه در کشورهای متروپل فضای دانشگاه ها از آن شور و هیجانات سیاسی و نوجویی ها و تحرکات انتقادی و آلترناتیو گرای دهه های 60 و 70 (و نیمه اول دهه 80) میلادی به طور آشکاری فاصله گرفته است. شاید حتی بتوان گفت آن سنت های مبارزاتی که اوج آن جنبش دانشجویی 68 بود (که برای سال های مدید تاثیرات گسترده ی دستاوردهای آن بر حیات سیاسی و فرهنگی کشورهای متروپل و حتی در سطح کمتری در کشورهای پیرامونی مشهود بود) به کلی به فراموشی سپرده شده یا مهجور مانده است. چون امروزه تنها لایه های بسیار نازکی از دانشجویان غربی با آن میراث ارزشمند مبارزاتی تماس و آشنایی دارند و یا با بازخوانی آن تجربیات، از آنها در فعالیت ها و سوگیری هایشان الهام می گیرند. دلایل زیادی می توان برای این وضعیت برشمرد از جمله افول اندیشه های سوسیالیستی در فضای عمومی در سطح جهانی که با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد مقارن شد. فراگیر شدن و غلبه تدریجی اندیشه های مبتنی بر ایدئولوژی نئولیبرال که با داعیه تناقض آمیز فرا ایدئولوژیک بودن، بر نفی ایدئولوژی ها متکی است. نئولیبرالیسم به مثابه یک ایدئولوژی تهاجمی، با توسل به فلسفه پایان تاریخ (که فروپاشی شبح سرخ در شوروی به ظاهر موید آن بود) و برجسته کردن یکسویه ی جنایت های دوران استالینیسم و سوسیالیسم​های دولتی «واقعا موجود»، نه تنها تلاش داشته است بازمانده اندیشه های سوسیالیستی را از زوایای ذهنی جامعه پاک کند، بلکه به طور کلی می کوشد با سیاست زدایی از عرصه های عمومی و تحریف سیستماتیک تاریخ و دستکاری اذهان عمومی از طریق در اختیار گرفتن بیش از پیش رسانه ها و کنترل سیستم آموزشی، پذیرش وضع موجود را به عنوان سرنوشت مقدر آدمیان بر همگان تحمیل کند. افول جهانی اندیشه چپ پس از فروپاشی اردوگاه سیاسی بلوک شرق (به رغم آنکه بخش های زیادی از آن نه تنها ارتباط ارگانیکی با سوسیالیزم دولتی مستقر در این اردوگاه نداشتند، بلکه منتقدان پرشور آن هم بودند) عرصه را برای میدان داری بیشتر اندیشه های نئولیبرال گشود؛ ضمن آنکه درحوزه اندیشه ی سیاسی آکادمیک نیز پس از دهه ی هشتاد میلادی، دنیای متروپل شاهد برآمدن و گسترش اندیشه های پست مدرن بود که در عمل سویه های انتقادی گزنده ی آنها نسبت به نظام های کلان فکری و دستگاه های ایدئولوژیک، پر رنگ تر یا موثر تر از جوهره انتقادی آنها نسبت به ساختارهای اقتدار و سلطه بود که به طبع سرمایه داری را هم هدف قرار می داد. به بیان دیگر فراگیر شدن اندیشه ی پست مدرن اگر چه در جای خود به غنای اندیشه سیاسی انتقادی و بازسازی آن یاری می رساند، اما در عمل تکثیر آن همچون یک «کالای فرهنگی» باب روز، به روند سیاست زدایی از فضای عمومی (که مطلوب نئولیبرالیسم هم هست) یاری رساند. با این وجود حتی در این دوره های افول نیز فضای دانشگاه ها عاری از مبارزه نبود. برای مثال در اروپای غربی سنت های به جای مانده از مبارزات زیست محیطی و مبارزات ضد انرژی هسته ای و پسماندهای آن، همواره در اشکال خلاقانه تری از سوی گروههایی از دانشجویان تداوم یافته است و خود به گونه های نوینی از تجربیات تشکل یابی و سازماندهی کار جمعی در دانشگاه ها یاری رسانده است. همچنین است مبارزات ضد جنگ و مبارزات برای حقوق زنان و پناهجویان و دگرباشان جنسی. نقطه ی اوج این مبارزات برآمدن جنبش جهانی آنتی گلوبالیزاسیون (ضد جهانی سازی) به موازات پیشروی های تهاجمی اقتصاد نئولیبرال در دهه نود بود که فضای دانشگاه ها را نیز تحت تاثیر قرار داد و به تقویت فعالیت های دانشجویی رادیکال انجامید. در حال حاضر و به دنبال سهمگین تر شدن امواج خصوصی سازی که با وضع و افزایش شهریه تجصیلی در دانشگاهها، خصوصی سازی تدریجی آموزش را مد نظر دارد، مبارزات دانشجویی بر علیه این سمت گیری مشترک/هماهنگ دولت های غربی، تحرکات دانشجویی وسیعی را به دنبال داشته است که در کشورهایی مثل آلمان و انگلیس و فرانسه بازتاب عمومی گسترده ای داشته است و در اشکالی از قبیل اشغال نمادین کلاس های درس و تحصن در دانشگاه تا تظاهرات مکرر و هماهنگ در سطح شهرهای بزرگ نمود داشته است. از سوی دیگر به دنبال پس لرزه های بحران اقتصادی جهانی اخیر که برخی کشورها نظیر یونان و اسپانیا و ایرلند و پرتقال را تا مرز سقوط اقتصادی کامل پیش رانده است و به طور کلی دولت های غربی را واداشته است تا سیاست های ریاضت اقتصادی را (به نفع فرادستان جامعه) بر فرودستان این جوامع تحمیل کنند، دانشجویان خواه ناخواه زمینه های عینی ملموس تری برای همسویی با خواسته های اقشار فرودست جامعه یافته اند (برای مثال در اعتراضاتی که اخیرا به همین مقوله در فرانسه و انگلیس و اسپانیا) انجام شده است، دانشجویان و تشکل های دانشجویی آشکارا سهم عمده ای در کنار سندیکاها و احزاب و سازمان های چپ داشته اند.

 

در ایران اما به رغم آنکه آموزه های نئولیبرال در فضای رسانه ای و گفتمان های سیاسی رایج در دهه ی گذشته حضور چشمگیر و موثری داشته است و به ویژه در دوران هشت ساله اصلاحات تلاش زیادی صورت گرفت تا زمینه های فرهنگی برای پذیرش عمومی این آموزه ها تقویت شود، اما شرایط اجتماعی و سیاسی (به لحاظ تضاد آشکار محدودیت ها و خواسته ها) هیچگاه به گونه ای نبود که این گفتمان در زمینه سیاست زدایی از عرصه عمومی توفیق چندانی داشته باشد، به ویژه در دانشگاه ها (به رغم دوران کوتاهی از شوک و سرخوردگی عمومی که پیامد سرکوب قیام 18 تیر و بی تفاوتی نسبی اصلاح طلبان در برابر آن بود) به ویژه در شرایط حاضر بسترهای زیادی برای حضور پررنگ تر، متشکل تر و گسترده تر دانشجویان در عرصه مبارزات عمومی برای تغییر معادلات سیاسی جامعه وجود دارد. مهمترین آن جنبش اعتراضی آزادیخواهانه و ضد استبدادی است که ضرورت های وجودی آن برای همه اقشار جامعه موجب شده است تا کنون نیز دانشجویان با تحرکات جمعی خود سهم زیادی در پیشبرد و تداوم آن داشته اند. در واقع جنبش اعتراضی فضای تازه ای برای بسط فعالیت های دانشجویی و گسترش بدنه آن و نیز انکشاف صورتبندی رادیکالی از جنبش دانشجویی فراهم آورده است. و گرنه اگر به تیتر خبرهای دوره چهارساله اول زمامداری طیف احمدی نژاد بازگردیم، شاید هیچ هفته ای نیابیم که فضای دانشگاه های کشور تهی از اخبار تجمعات اعتراضی باشد. [این سلسله اعتراضات واکنش جمعی دانشجویان به تهاجمات سازمان یافته ای بود که حاکمیت در آرایش نوین خود برای بستن مجدد فضای دانشگاه ها (اندک روزنه های آزادی موجود) آغاز کرده بود. نقطه اوج این سرکوب ها، سرکوب سراسری دانشجویان چپگرا پس از آذرماه 1386 بود. پس از آن مهمترین محمل اعتراضات دانشجویی، واکنش به دستگیری های فعالین دانشجویی و نیز اعتراض به طرح پادگانی کردن فضای دانشگاه ها بود (که دفن استخوان های جان باختگان جنگ هشت ساله در صحن دانشگاه ها بخشی نمادین از این پروژه بود)].

 

 

۴ـ شعار "دانشجو کارگر،اتحاد اتحاد" از جمله شعارهایی است که از سوی دانشجویان چپ گرا در ایران مطرح می شود. به نظر شما از زاویه ی تحلیل طبقاتی، این شعار با توجه به خصوصی سازیِ فزاینده و جهت گیریِ طبقاتیِ نظام آموزشیِ ایران چقدر موضوعیت دارد و چه موانعی برای تحقق این شعار وجود دارد؟

 

پیش از پرداختن به این پرسش، گمان می کنم طرح مقدمه ای که جایگاه کلی دانشجویان و اعتراضات دانشجویی را در وضعیت کنونی ایران ترسیم کند، بی مناسبت نباشد:

 

پیشروی تهاجمی حاکمیت برای تسخیر عرصه های عمومی که با برآمدن سیاسی سپاه پاسدارن و ظهور دولت احمدی نژاد در سال 1384 نمود بارزی یافت و سپس با کودتای انتخاباتی 1388 و سرکوب های وحشیانه ی پس از آن نمود عریان و وقیحانه ای یافت، نه تنها سرنوشت کل جامعه را به شکل خطرناکی متاثر ساخته است، بلکه به لحاظ شدت کم سابقه ی محدودیت های اجتماعی و سیاسی، از مدت ها پیش تاثیرات مخرب آن مستقیما در زندگی فردی دانشجویان و مختصات حیات جمعی شان در دانشگاه ها نیز کاملا عیان شده است، که به سیاسی تر شدن فضای دانشگاه ها و گسترش بدنه تشکل های دانشجویی انجامیده است. قدرت یافتن روز افزون نهاد شبه نظامی بسیج در دانشگاه ها (بازوی سرکوب سپاه پاسداران) عرصه را بر هر گونه فعالیت جمعی و آزادی های فردی و اجتماعی در دانشگاه ها به شدت تنگ کرده است و فضایی پادگانی را بر دانشگاه ها تحمیل کرده است. اخراج و تعلیق و ستاره دار شدن و بازداشت و زندان، بهایی بود که بسیاری از فعالین دانشجویی در این سال ها برای پی گیری علایق و تعهدات خود پرداخته اند(بیش از گذشته). بسیاری از دانشجویان در چنین وضعیتی (به خصوص پس از آغاز موج سرکوب و دستگیری ها در اعتراضات پس از انتخابات) مجبور شدند تحصیل خود را نیمه کاره رها کرده و به امید یافتن گوشه ی امن تری برای بازیابی خود، به کشورهای همجوار پناه ببرند تا به خیل انبوه پناهجویان و زندگی برزخی ملازم آن بپیوندند. در این سال ها و به ویژه در یکسال و نیم اخیر بسیاری از دانشجویان یا فارغ التحصیلان دانشگاه ها نیز ناچار شدند به حربه ی پذیرش تحصیلی برای گریز از موقعیت نا امن و فاقد چشم انداز خود متوسل شوند. از سوی دیگر سیاست های اقتصادی نئولیبرال نظام حاضر (با خصلت های مافیاییِ مازادش) نیز مزید بر علت شده تا فارغ التحصیلان و دانشجویان، به عنوان متخصصین بیکارِ بالفعل و بالقوه، راهی به جز این کوج اجباری پیش روی خود نبینند، که روندی بسیار شتابناک به پدیده ی متعارف فرار مغزها در ایران بخشیده است . از سوی دیگر حاکمیت همزمان بر تلاش های خود برای فشار به فعالین دانشجویی و تسخیر عرصه های دانشگاهی افزوده است: از پیگرد مدام و بازداشت و احکام قضایی قرون وسطایی تا انتصاب چهره های نظامی (و شبه نظامی) برای تصدی مدیریت دانشگاه ها و اخراج جمعی اساتید مستقل و جایگزینی آنها با اساتید ارزشی؛ از سهمیه بندی جنسیتی و طرح «بومی گزینی» در کنکور تا محدودیت تدریس علوم انسانی در دانشگاه ها و جداسازی جنسیتی کلاس ها و حوزه های آموزشی. در کنار همه ی این ها طلیعه های طرح خصوصی سازی دانشگاه ها و فراگیر کردن شهریه های تحصیلی هم خود را نشان داده است.

 

بر این اساس در مقطع کنونی، موقعیت عینی دانشجویان بیش از همیشه از وضعیت بحرانی حاکم بر جامعه تاثیر پذیرفته است و این امر خواه ناخواه در عرصه های مبارزه سیاسی و مدنی، خواسته های دانشجویان را بیش از پیش با خواسته های مردم پیوند می دهد (همچنان که عزم آن ها را). اما عرصه سیاسی مشخصِ بروز این پیوند، جنبش اعتراضی است که سرنوشت آن به طور قطع سرنوشت مردم و دانشجویان را توامان رقم خواهد زد. شاید وقوف «خود آگاه جمعیِ» بدنه دانشجویی نسبت به جدیتِ این هم سرنوشتی، موجب شده است که تا کنون دانشگاه ها قلب زنده جنبش باشند. در شرایطی که جنبش به طور کلی دوره رکود خود را طی می کند، تدارک گسترده دانشگاه های سراسر کشور برای برگزاری اعتراضی روز دانشجو، نشان از آن دارد که دانشجویان به طور کلی بر اهمیت جنبش و اهمیت نقش خود در آن واقفند. به نظر می رسد آن ها بار دیگر با همیاری و از خود گذشتگی برآنند که خون دیگری به رگ های جنبش تزریق کنند (همانند آذر ماه سال گذشته).

 

از سوی دیگر بررسی وضعیت کنونی جنبش و روندی که تا به اینجا سپری کرده است، بسیاری را به این باور رسانده است که این جنبش نمی تواند بیش از این نمی تواند بدون درگیر کردن و همراه کردن لایه های فرودست و زحمتکشان جامعه به حیات خود ادامه دهد و در واقع بدون این همراهی چشم انداز ثمربخشی پیش روی این جنبش نخواهد بود. حتی اینک «نخبگان» اصلاح طلب نیز که بقای خود را در «مدیریت» این جنبش می جویند، به طور مشهودی برای برون رفت از انسداد کنونیِ جنبش به واکنش های اعتراضی کارگران در برابر طرح هدفمند کردن یارانه ها دل بسته اند (طرحی که اگر آن ها نیز در قدرت بودند بی گمان اینک ناچار به اجرای آن بودند؛ چرا که سیاست های اقتصادی کلان احمدی نژاد در بنیاد خود هیچ تفاوتی با آنچه در دوران اصلاح طلبان اجرا شد ندارد و جوهره آن همان آموزه های اقتصاد نئولیبرال است که در ایران کلنگ آن در دوره ی «سازندگی» رفسنجانی زده شد)؛ هر چند اصلاح طلبان در عین حال به طور جدی دل نگران دامنه اعتراضات کارگران و نحوه به دست گرفتن آن نیز هستند. در واقع «نخبگان سبز» جنبش تاکنون نیز با دلایل مشابه همواره از در پیش گرفتن راهکارهای معطوف به ترویج مقاومت مدنی و از جمله دعوت به اعتصاب های نمادین، طفره رفته اند تا کارگران و فرودستان به وزنه ی مهمی در جنبش بدل نشوند؛ به بیان دیگر آن ها از بیدار شدن غول طبقه کارگر در هراسند، چون واکنش های بعدی آن برایشان قابل پیش بینی نیستند واکنش هایی که نه تنها می تواند تهدیدی برای موجودیت کل نظام باشد، بلکه می تواند جایگاه کنونی اصلاح طلبان در جنبش را (که ناشی از جایگاه پیشین آنان در ساختار قدرت است) به چالش بکشد و پروژه انتقال قدرت آرام را به خطر بیفکند. چون نه تنها آنها زبان این غول را نمی شناسند، بلکه نیروهایی در بیرون از دایره اقتدار آن ها نیز هستند که سال ها برای دفاع از حق حیات و بیداری این غول مبارزه کرده اند. ضمن اینکه پروژه اصلاح طلبان حداقل در حوزه ی اقتصادی، هیچ ارمغانی برای کارگران برانگیخته شده نخواهد داشت.

 

در این میان فعالین و طیف های چپ دانشجویی (که پس از پاکسازی های پس از سال 86 و سپس سرکوب های مضاعف و تکمیلی یکسال و نیم اخیر عمدتا در وضعیت غیر متشکل و پراکنده به سر می برند) به همراه همه ی فعالین چپ و کارگری، به رغم دشواری ها و پیچیدگی های کار منسجم در شرایط حاضر، وظایف سنگینی بر دوش دارند. مهمترین این وظیفه به گمان من به اختصار آن است که با بازسازی خود (به هر نحوی که امکان پذیر است و خطرات کمتری را متوجه آنها می سازد) ابتکار عمل را در نحوه تعامل جنبش کارگری (یا بدنه کارگری جنبش اعتراضی) را با جنبش بدست بگیرند. برای این کار به رغم همه موانع، امکانات و ارتباطات مفیدی هم وجود دارد که برآمده از تجربیات و دستاوردهای فعالیت های کارگری و دانشجویی در سال های اخیر است که از خلال آن جنبش کارگری توانست در حمایت خود صداهایی هم در میان دانشجویان بیابد. از سوی دیگر حداقل در سطح رسانه های مجازی، امکان پرورش و گسترش بحث هایی که نحوه تعامل مستقل کارگران با جنبش و سویه های مختلف و افق های آن را بشکافد فراهم است، چیزی که در تداوم خود می تواند نوید بخش این چشم انداز باشد که گفتمان نوینی در درون جنبش زاده شود که به واسطه همسویی با منافع کارگران و زحمتکشان و فرودستان، از بازخورد موثری در جنبش برخوردار گردد و زمینه ی حضور و تاثیرگذاری مستقل کارگران را فراهم کند. بدیهی است که این امر مستلزم حداقلی از سازمان یابی برای هماهنگ و همسو شدن تلاش ها در این عرصه است و علاوه بر این پیچیدگی ها و دشواری های خاص خود را دارد که لزوما با فراگیر کردن یک شعار در درون جنبش نمی توان بر آنها غلبه کرد. اما چیزی که تا حدی مسلم است آن است که در غیاب چنین گفتمانی (یعنی در شرایط تا کنونی و فعلی)، حتی برانگیخته شدن کارگران در اثر فشارهای اقتصادی پیش رو و پیوستن احتمالی آن ها به صفوف جنبش، لزوما به حضور مستقل آن ها به مثابه یک طبقه نمی انجامد؛ تاریخ قرن بیستم (و نیز دهه ی اول قرن حاضر) رویدادهایی زیادی را در حافظه خود ثبت کرده است که طی آن ها کارگران یا جنبش کارگری آلت دست قدرتمداران یا بازیچه ی اهداف پوپولیستی شدند. در مورد مختصات و مولفه های گفتمانی که زمینه حضور مستقل کارگران و زحمتکشان و فرودستان اجتماعی را به مثابه یک طبقه اجتماعی در جنبش حاضر را فراهم کند، می توان به تفصیل سخن گفت [برای نمونه رجوع کنید به این مطلب (2)]. چیزی که مایلم در اینجا به اختصار بر آن تاکید کنم آن است که مهمترین مشخصه این گفتمان باید ضرورت مبارزه برای آزادی با تمامی مولفه هایش (آزادی اندیشه و بیان، آزادی تشکل، آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات و غیره) باشد؛ چرا که اگر بپذیریم عدالت اجتماعی و آزادی های سیاسی لازم و ملزوم یکدیگرند، لاجرم طبقه کارگر بیش از همه اقشار و طبقات به آزادی نیاز دارد (به ویژه در مقطع حاضر که به لحاظ شرایط اقتصادی و معیشتی و چشم انداز شغلی، سخت ترین دوره ها را می گذراند). بر این اساس وارد کردن مقوله عدالت اجتماعی به درون جنبش (چیزی که انتظار می رود همراهی طبقه کارگر را برانگیزد) به طور مکانیکی شدنی نیست، مگر آنکه از مسیر تاکید بر ارتباط درونی مقوله های آزادی و عدالت اجتماعی بگذرد. از سوی دیگر با ارجاع به پیوند دو سویه آزادی و عدالت اجتماعی، می توان گفت عدالت اجتماعی مهمترین پشتوانه ی اجتماعی برقراری و دوام آزادی (در معنای غیر صوری آن) است، و این حقیقتی است که قاعدتا باید طیف های آزادیخواه غیر سوسیالیست (نه ضد سوسیالیست) را هم به ضرورت همراهی کارگران با جنبش واقف سازد.

 

بنابراین بر این باورم که جنبش دانشجویی (یا در واقع طیف چپ جنبش دانشجویی) باید از منظر چنین ضرورتی، به ارتباط با کارگران و زحمتکشان و پیوند دادن موثر آنان با جنبش بیاندیشد. در این صورت شعار «دانشجو، کارگر، اتحاد، اتحاد!» برای هر دو سوی مخاطبان خود معنایی ملموس خواهد داشت.

 

 

۵ـ وضعیت کنونی جنبش دانشجویی در ایران را چطور ارزیابی می کنید و چه چشم اندازی برای آن در نظر دارید؟( با در نظر گرفتن مراسم 16آذر امسال)

 

این موضوع را باید در دو سطح تحلیل کرد: در سطح کلیت جنبش دانشجویی و در سطح طیف های چپ دانشجویی (در هر دو مورد بحث را با توجه به موقعیت کنونی جنبش پی می گیرم).

 

جنبش اعتراضی و آزادیخواهانه مردم ایران به رغم همه پتانسیل های درونی و دستاوردهایی که تاکنون داشته، تضادهایی را در دل خود حمل می کند که مانع از گسترش و انکشاف نهایی آن می شود. مهمترین این تضادها آن است که به رغم مردمی بودن این جنبش و برآمدن آن از نارضایتی ها و مطالبات انباشته شده ی طبقات و لایه های مختلف اجتماعی (که خواه ناخواه سمت و سوی نهاییِ رادیکالی را در بطن آن قرار می دهد)، نخبگانی که به اقتضای شرایط ناساز در جایگاه «هدایت» این جنبش قرار گرفته اند، هیچگاه تمایلی به تعمیق و گسترش دامنه ی جنبش ندارند و بیشتر می کوشند جنبش را «مدیریت» کنند (به همان سان که حاکمیت سعی می کند «بحران» را کنترل و «مهار» کند). دلایل و زمینه هایی که اصلاح طلبان را به این رویکرد می کشاند همان است که آن ها را به نوعی در راس این جنبش نشانده است، یعنی تعلق به ساختار نظام و الزام درونی به حفظ کلیت آن. جناح اصلاح طلب این مدیریت را به میانجی گفتمان سیاسی ای اعمال می کند که توان سازمانی و بازوهای رسانه​ ای ​اش امکان تکثیر گسترده و (در واقع) تحمیل آن را در داخل و خارج کشور فراهم می آورند. اما چیزی که توده مردم را به پذیرش (یا تن دادن ظاهری به) این مدیریت و گفتمان وابسته به آن می دارد، آن است که جامعه ما (به جبر خفقان و سرکوب) همواره غیر متشکل و اتمیزه نگاه داشته شده است. در نبود تشکل های مستقل و امکانات سازمان یابی متفاوت در درون کشور و نیز فقدان گفتمان های بدیلی که از امکان (و حفاظ حداقلی) گسترش عمومی برخوردار باشند، بدیهی است که سرکوب وحشیانه حکومت و ضرورت های تداوم مبارزه غالب مردم را به این سمت سوق می دهد که به ظرف ها و مجراهای موجود تکیه کنند. اما از آنجا که ناکارآمدی و محدودیت های ذاتی این مجرا از همان آغازِ شکل گیری جنبش قابل پیش بینی بود (حداقل به واسطه کارنامه سیاسی اصلاح طلبان) و اینک نیز مدت هاست که این ناکارآمدی و محدودیت با کند کردن آهنگ جنبش و به رکود کشاندن آن عیان شده است، از جنبش دانشجویی به عنوان یکی از آگاه ترین و پر شورترین بخش های مبارزاتِ مردمی انتظار می رفت و می رود که مسیر همراهی خود با جنبش اعتراضی اخیر را با حفظ استقلال نهادین خود پی گیری کنند و برای حضور مستمر و موثر خود در جنبش، گفتمان سیاسی ویژه خود را (بر اساس خواسته های بنیادین مردم) پی ریزی کنند؛ به ویژه اینکه جنبش دانشجویی در پیشینه نزدیک خود تجربه ی تلخی از تکیه کردن به یکی از جناح های درونی حکومت را داشته است (18 تیر 1378 و سرخوردگی عمومی پس از آن شاخص ترین وجه این تجربه سنگین تاریخی است). اما در عمل همان محدودیت ها و الزاماتی که مردم را به سمت ظرف های مبارزاتی اصلاح طلبان سوق داده است، دانشجویان را هم به این سمت سوق داده است که از نهادهای دانشجویی موجود برای حضور اعتراضی خود بهره گیرند. این امر موجب اقبال عمومی و فربه شدن مجدد انجمن های اسلامی (وابسته به دفتر تحکیم وحدت) در دانشگاه ها شده است [همان طور که اصلاح طلبان (در بیرون دانشگاه ها) به واسطه التهابات و ضرورت های جنبش و دوقطبی شدن عرصه سیاسی، مشروعیت از دست رفته خود را نزد عموم مردم بازیافتند]. اما روند فربه شدن انجمن های اسلامی اگر چه با آغاز جنبش شتاب زیادی گرفت، ولی آغاز این روند به قدرت یابی روز افزون بسیج دانشجویی و قطبی شدن فزآینده فضای دانشگاه ها با روی کار آمدن جناح احمدی نژاد باز می گردد.

 

دفتر تحکیم به واسطه اینکه در این سالیان سیاه تنها ظرف ممکن و فراگیر فعالیت سیاسی-مدنی در دانشگاه ها بوده، همواره جایگاه بسیاری از فعالینی بود که به رغم اختلاف دیدگاه ها و مواضع با «نخبگان» این نهاد، و بر مبنای امید به تاثیر گذاری و تغییر، با جانفشانی های خود به این نهاد دانشجویی آبرو و اعتبار بخشیدند و درست به همین دلیل در سطح جامعه نیز بسیاری از مردم به این نهاد امید بستند. اما به نظر می رسد که این نهاد دانشجویی کهنسال که در مقاطعی از حیات متاخر خود (به ضرورتِ رشد تنوعات درونی اش و تجربیات سیاسی نافرجام)، گرایش به کاهش پیوند های تشکیلاتی (و نظری) با اصلاح طلبان یافته بود، اینک به ضرورت دشمن مشترک، این پیوندها را بار دیگر مستحکم ساخته است و حتی در عرصه گفتمانی نیز، به رغم صراحت و ایستادگی بیشتر (که مرهون شور و ایمان فعالین دانشجویی است)، عملا همان قرائت سیاسی اصلاح طلبان از جنبش را نمایندگی و تقویت می کند («دفتر ادوار تحکیم وحدت» میانجیِ تشکیلاتی این پیوند است). بر همین مبنا شاهد آنیم که امسال در جریان تدارک مراسم 16 آذر در دانشگاه های کشور، ادبیاتی که از سوی تحکیم وحدت به کار برده شده است، در مقایسه با 16 آذر سال قبل، شباهت بسیار زیادی با ادبیات نخبگان اصلاح طلب و «مدیران» فرادستِ جنبش یافته است (کافی است به متن بیانیه ها و شعارها و نمادها و یا مدعوین سخنرانی در دانشگاه ها توجه کنیم: از سبز خواندن آذرماه تا دعوت به «عقلانیت» در مبارزه و غیره). در حالیکه سال گذشته دانشجویان مراسم 16 آذر را در شرایطی برگزار کردند (و از آن نقطه عطفی در روند جنبش ساختند) آن آنکه نه تنها دانشگاه ها در محاصره نهادهای سرکوب بود، بلکه اصلاح طلبان نیز با سکوت معنادار خود، عملا این حرکت را بایکوت کرده بودند و تنها پس از بازتاب عمومی مثبت این اعتراضات بود که به حمایت رسانه ای از آن برخاستند. این مقایسه سویه ای تراژدیک از وضعیتی را که در آن به سر می بریم آشکار می سازد و آن اینکه هر چه حضور اعتراضی مردم در عرصه های عمومی کاهش می یابد (استراتژی ای که اصلاح طلبان به جنبش تحمیل کردند و هنوز هم تمام قد از آن دفاع می کنند)، نفوذ نهادهایِ شبه رسمیِ «موجود» بر روند جنبش و بر فعالینِ آن تقویت و تثبیت می شود؛ خواه جناح اصلاح طلب در بیرون و خواه تحکیم وحدت در دانشگاه ها. وجه تراژدیک موضوع هنگامی برجسته تر می شود که بدانیم بدنه دانشجویی تحکیم وحدت که پایه مادی هژمونی آن بر جنبش دانشجویی را می سازد، با شور و امید پا به میدان نهاده است تا در این سکون نسبی حاکم بر فضای مبارزه، با فداکاری خود خون دیگری به کالبد جنبش بیاورد. در حالیکه با هدایت نخبگان تحکیم وحدت، بار دیگر دانشجویان و جنبش دانشجویی به راهی کشانده می شوند که در بهترین حالت آن ها را پیاده نظام و جاده صاف کن طرح های اصلاح طلبان بدل می کند تا آن وجهی از جنبش تثبیت و ماندگار شود که اصلاح طلبان در راهبردهای خود در نظر دارند (البته همانند آن دورانی که «مهندسی اجتماعیِ» مطلوبِ اصلاح طلبان از پشتوانه رسمی ساختار قدرت برخوردار بود، اینک نیز فشار از پایین لازم است؛ و البته بسیار بیشتر). و این در حالی است که رسانه های فرادست جنبش، از جانفشانی و اعتبار و محبوبیت دانشجویان دربند برای کسب مشروعیت راهبردهای مورد نظر خود بهره می برند.

 

بنابراین واضح است که در شرایطی که دفتر تحکیم آشکار و بی محابا سرنوشت جنبش دانشجویی را بار دیگر با قطار اصلاح طلبان گره می زند، آن دسته از دانشجویانی که خاستگاه و هدف این جنبش را بازگرداندن اصلاح طلبان به قدرت نمی دانند و اساسا برای جنبش و فعالیت های خود در درون جنبش ضرورت های وجودی و خواسته های بنیادی تری قایلند، بایستی گفتمان مبارزاتی مستقل خود را بنا کنند که از مجرای آن، خصلت خودبنیاد و فعالانه تلاش هایشان مجال بروز و اثرگذاری بیابد. واضح است که برای این منظور و به منظور بنا نهادن همراهی فعالانه و انتقادی با جنبش، بایستی اشکال متفاوت و نوبنی از سازمان یابی برای پیشبرد کار جمعی ضروری است. شاید در شرایط کنونی گرد آمدن حول مقوله هایی نظیر دفاع از حق تحصیل، پیکار برای آزادی دانشجویان دربند، مبارزه با تحمیل محدودیت های جنسیتی در دانشگاه ها و نظایر آن محمل های اولیه ی مناسبی برای تدارک ظرف های مستقل کار جمعی باشد.

 

در این میان به گمان من طیف چپ دانشجویی، ضمن همراهی انتقادی با جنبش، پیش از هر چیزی بایستی به بازیابی و سازمان یابی مجدد خود همت گمارد. مسیر و اشکال این سازمان یابی بی تردید از شرایط و محدودیت های موجود اثر می پذیرد، همچنان که در جهت گیری های کوتاه مدت خود از الزامات تعامل جنبش دانشجویی با جنبش اعتراضی مردمی پیروی خواهد کرد (طبعا در قالب صدای مستقلی از درون جنبش دانشجویی). اما چیزهایی که دیر یا زود طیف های چپ دانشجویی بایستی به مصاف آن بروند، یکی اشکال دموکراتیک و نوین سازمان یابی است و دیگری زبان و ادبیات کارآمد برای ارتباط با بدنه دانشجویی. که هر دو مورد با گسترش کمی و کیفی چپ در میان دانشجویان و حضور موثر تر آن در فضای دانشگاه ها ارتباط مستقیم دارد. همین موضوع در سطح دیگری، چگونگی و میزان موفقیت آن ها در تعامل با سایر حرکت های اجتماعی را تعیین خواهد کرد. وانگهی در شرایط حاضر که تداوم و انکشاف جنبش اعتراضی وابسته به حضور طبقاتی و مستقل کارگران و زحمتکشان در جنبش است، یافتن پاسخی درخور برای زبان «ارتباطی» با این بخش های جامعه برای فعالینن چپ به طور عام و برای فعالین دانشجویی به طور خاص، اهمیتی دو چندان می یابد (البته این مقوله همواره یکی از معضل های تاریخی چپ ایرانی بوده است). بی تردید توسل به پیچیدگی های ادبیات مارکسیستی و یا توسل به شعار های کلیشه ای با بدیهی انگاشتن همگانیِ حقانیت آموزه های چپ (نظیر نحوه استدلال دینداران)، سویه های قطبی شده ی پاسخ هایی هستند که همواره در این مسیر مکرر شده اند و ثمر چندانی هم در بر نداشته اند. از این لحاظ فعالین چپ امروزی و به طور مشخص فعالین چپ دانشجویی با آزمون تاریخی ویژه خود مواجه هستند: اینکه چه پاسخی به ضرورت های دوران خود دارند؟ بی گمان زایش گفتمان جدیدی در چپ ایران که قابلیت رشد درونی و توان گسترش و اثرگذاری بیرونی داشته باشد، وابسته به استمرار تلاش ها و خلاقیت ها در حوزه های نظری و پراتیکی است، که موقعیت مشخص تاریخی پیش روی ما می گشاید. از این منظر برای فعالین و دانشجویان چپ، جنبش اعتراضی جاری همزمان هم عرصه ی آزمون است و هم عرصه ی فرصت و امکان.

 

در پایان این نکته هم گفتنی است که باید در نظر داشت که بخش بزرگی از بدنه دانشجویی ما به دلیل فقدان چشم انداز اجتماعی و اقتصادی و با درجات مختلفی از اکراه و اجبار، در خارج کشور به سر می برد. از سوی دیگر سرکوب های چند سال اخیر و به ویژه سرکوب های مضاعفی که به دنبال خیزش مردمی آغاز شد، بسیاری از فعالین و چهره های دانشجویی را به کوج اجباری یا گریز و تبعید واداشته است. گستره عظیم فعالیت هایی که متاثر از جنبش و در حمایت از آن از سوی جوانان و دانشجویان ایرانی خارج کشور انجام شد، صرفنظر از کیفیت سازمان یابی و سوگیری های آن ها، حداقل به لحاظ کمی نشان دهنده وزن بزرگی است که اینک دانشجویان خارج کشور یافته اند. بنابراین از این پس هر گونه بحثی از جنبش دانشجویی بدون بررسی سهم و جایگاه بخش بیرونی آن و نحوه تعامل این دو بخش، ناقص خواهد بود. چه بسا رها شدن از محدودیت هایی که بر فعالیت های دانشجویی درون کشور حاکم است، بتواند فعالین دانشجویی خارج کشور را به روش های کار آمدی از سازمان یابی در جهت اثرگذاری بر مبارزات مردمی هدایت کند؛ به لحاظ تاریخی هم در دوران پس از کودتای 28 مرداد، فضای فعالیت دانشجویی عملا به خارج کشور منتقل شد، که برآمدن کنفدراسیون محصلین و دانشجویان خارج کشور ثمره آن بود (3).

 

امین حصوری / شانزدهم آذر ماه هشتاد و نه

 

پانوشت:

 

1) مروری بر روند تحولات جنبش دانشجویی از انقلاب 57 تا امروز / امین حصوری:

 

http://sarbalaee.blogspot.com/2009/12/57.html

 

2) جستاری کوتاه درباره ی حضور کارگران در جنبش / امین حصوری :

 

http://sarbalaee.blogspot.com/2010/01/blog-post.html

 

3) در اواخر دهه 50 میلادی تشکل های دانشجویی خارج کشور (به ویژه در آلمان، فرانسه، انگلیس و آمریکا) رشد و انسجام بیشتری یافتند و به مرحله ی اتحاد برای سازمان یابی گسترده و فرا محلی رسیدند که نتیجه آن شکل گیری فدراسیون های کشوری دانشجویان و سپس کنفدراسیون اروپایی دانشجویان در 1960 بود؛ به دنبال آن کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی در 1962 بنا نهاده شد.

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©