غیبتهای
نظری در
فراروایت
همایون
کاتوزیان
محمد
مالجو
متن
سخنرانی در
کنفرانس
جامعهشناسی
تاریخی ایران:
بررسی و
نقد آثار
همایون
کاتوزیان، دانشکدهی
علوم انسانی
دانشگاه
تربیت مدرس،
چهارم اسفند ۱۳۹۵
اگر در
نظر داشته
باشیم که
ایرانِ دورهی
مدرن، از
نگاهِ آقای
همایون
کاتوزیان، به
تعابیر
گوناگون، از اوایل
یا میانهی
سدهی
نوزدهم، یا از
آغاز دههی ۱۸۷۰،
یا از آغاز
سدهی بیستم
یا دستکم از
آغاز دورهی
پهلوی اول
شروع میشود،
پاسخ ایشان به
این پرسش
کلیدی که چرا
انباشت
سرمایه در
ایرانِ دورهی
مدرن صورت نمیگرفت
اجمالاً از
قراری است که
عرض میکنم.
از
نگاه آقای
کاتوزیان،
قدرت، در
ایران، سرشتی
نه مشروع و
قانونی بلکه
خودکامه داشت
و در هیچگونه
قانون یا
قرارداد یا
عرف یا سنت
پابرجا و
تضمینشدهای
ریشه نداشت که
اِعمال قدرت
را هم محدود
کند و هم
مشروع. چرا
چنین بود؟ از
نگاه ایشان،
چون دولتْ
وضعیتی مستقل
داشت و طبقاتِ
اجتماعیِ
فرادستتر به
دولت وابسته
بودند و گرچه
طبقات وجود داشتند
اما هیچگونه
طبقهی حاکمهای
که در درازمدت
پایدار بماند
در بین نبود. ازآنجاکه
قدرتْ سرشتی
خودکامه
داشت، هیچگونه
چارچوب
قانونیِ
مستحکمی وجود
نداشت که مرز
مستقلی برای
اِعمال قدرت
تعیین کند و
ازاینرو
حیات اجتماعی
و اقتصادی را
به شکل معقولی
پیشبینیپذیر
سازد. یکی از
پیآمدهای
سیاسی این
وضع، از نگاه
آقای کاتوزیان،
عبارت بود از
ناممکنبودن
انباشت
دیرپای
سرمایه.
سرمایه ازآنرو
بهطرزی
پایدار
انباشت نمیشد
که دولت و
جامعهی
خودکامه چنان
ناامن بود که
پسانداز و
سرمایهگذاریِ
درازمدت در آن
معقول جلوه
نمیکرد و،
وانگهی، همان
اندازه
انباشتی هم که
صورت میگرفت
در نتیجهی
ناامنی مزمنِ
ملازم با دولت
و جامعهی
خودکامه از
دست میرفت.
این
چکیدهای از
پاسخ ایشان به
چرایی فقدان
یا کمبود
انباشت
سرمایه در تاریخ
ایران است. من
نه تاریخدان
هستم و نه، به
طریق اولی،
تاریخنگار.
ازاینرو بنا
ندارم اینجا
از درجهی
اعتبار این
پاسخ در هیچ
مقطع از
درازنای تاریخ
بلندبالای
ایران، نفیاً
یا اثباتاً،
سخنی بگویم.
در عوض، موضوع
بحثام عبارت
است از
ارزیابی درجهی
اعتبار این
پاسخ برای
پرسشی مشابه
در زمینهی
ایرانِ سالهای
پس از جنگ هشتساله.
چرا
اقتصاد ایران
طی سالهای پس
از جنگ دچار
کمبود انباشت
سرمایه است؟ من
اینجا قصد
ندارم پاسخی
جامع برای این
پرسش به دست
دهم. چنین
کاری در این
زمان محدود
امکانپذیر
نیست. اما این
کار را از
دریچهی
بررسی زنجیرهی
انباشت
سرمایه در
اقتصاد
ایران، تا
حدی، ولو
پراکنده،
قبلاً انجام
دادهام. اینجا
فقط میخواهم
به نحوی
کاملاً
گزینشی بر پنج
مانعِ انباشت
سرمایه
اجمالاً
تمرکز کنم تا
در آینهی
آنها دو غایب
بزرگ در نحوهی
صورتبندی
آقای
کاتوزیان از
استمرار این
معضل در تاریخ
ایران را مرئی
کرده باشم.
مرادم از این
دو غایب بزرگ
البته یکی
تضادها و
کشمکشهای
بین طبقات
اجتماعی است و
دیگری تضادها
و کشمکشها
درون طبقهی
مسلط.
از
غایب اول شروع
میکنم، یعنی
از دو نوع
رابطهی قدرت
بین طبقات
گوناگون
اجتماعی که در
قالب کشمکشها
و تضادهای
بیناطبقاتی
تجلی مییابد.
یکم) رابطهی
قدرت میان
کارفرماها و
صاحبان نیروی
کار در قلمرو
هر چه ارزانترسازی
و مطیعترسازی
نیروی کارِ بهعنوان
یک عامل تولید
اصلی: در سالهای
پس از جنگ،
رابطهی قدرت
بین نیروهای
کار از سویی و
کارفرماهای
دولتی و خصوصی
و شبهدولتی
از سوی دیگر
به زیان دستهی
اول شدیداً
تغییر یافته
است، آنهم در
اثر مجموعهای
از سیاستهای
دولتی برای
کاهش توان
چانهزنی
نیروهای کار
در بازار کار
و محل کار که
امروز به
بحران اختلال
در بازتولید
اجتماعی
نیروی کار
انجامیده است.
این تلاش برای
کاهش سهمبری
نیروهای کار
اتفاقاً به
قصد گسترش
انباشت
سرمایه به
اجرا گذاشته
شده است اما
عملاً یکی از
دو پایهی
اصلی سامان
تولید، یعنی
نیروهای کار،
را بهشدت
تضعیف کرده و
ازاینرو به
سهم خودش از
موانع کنونی انباشت
سرمایه در
اقتصاد ایران
شده است. دوم) رابطهی
قدرت میان
برخورداران و
نابرخورداران
از انواع حقوق
مالکیت در
قلمرو هر چه
دسترسپذیرترسازی
و ارزانترسازی
ظرفیتهای
محیطزیست بهعنوان
عامل تولیدی
دیگر برای
فعالیتهای
اقتصادی: در
سالهای پس از
جنگ، رابطهی
قدرت بین
برخورداران
از اولاً حقوق
مالکیت وقفی،
ثانیاً حقوق
مالکیت خصوصی
بر ظرفیتهای
محیطزیست و
ثالثاً حق
تصرف دولتی بر
ظرفیتهای
محیطزیست از
سویی و
نابرخورداران
از این سه نوع
حقوق مالکیت
از سوی دیگر
به زیان دستهی
اخیر شدیداً
تغییر کرده،
آنهم در اثر گسترش
این سه نوع حق
مالکیت بر
ظرفیتهای
محیطزیست
که، در فقدان
نظارتهای
اجتماعیِ
محیطزیستآگاه،
امروز به
بحران تخریب
فزایندهی
محیطزیست
انجامیده است.
تخریب محیطزیست
در هر مقطع از
سال های پس از
جنگ هشتساله،
از سویی تا
حدی معلول
انباشتهای
قبلی سرمایه
بوده است و از
سوی دیگر، به
سهم خودش،
مانع انباشتهای
سرمایه در
اکنون و آینده
است. این دو
نوع رابطهی
قدرت که در
تضادهای
طبقاتی تجلی
مییابند
نخستین غایب
اصلی در نحوهی
صورتبندی
آقای
کاتوزیان از
چرایی
استمرار
کمبود انباشت
سرمایه در
اقتصاد ایران
است.
میرسم
به دومین غایب
در تحلیل
ایشان، یعنی
سه رابطهی
قدرت درون
طبقهی
اجتماعی مسلط
که در قالب
کشمکشها و
تضادهای درونطبقاتی
تجلی مییابند.
یکم) رابطهی
قدرت بین
کارفرمایان
مولد و
کارفرمایان
نامولد در
ساحت تولید
ارزش: غلبهی
سرمایهی
نامولد بر
سرمایهی
مولد در بخش
خصوصی و غلبهی
فعالیتهای
نامولد بر
مولد در بخشهای
دولتی و شبهدولتی
در تمام سالهای
پس از انقلاب
بحران ضعف
تولید در محل
کار در اقتصاد
ایران را رقم
زدهاند که از
مهمترین
موانع انباشت
سرمایه در
اقتصاد ایران
بوده است.
دوم) رابطهی
قدرت بین
صاحبان
سرمایهی
تجاری و
تولیدکنندگان
داخلی در ساحت
تحقق ارزش:
غلبهی
سرمایهی
تجاری بر
تولیدکنندگان
داخلی در تمام
سالهای پس از
انقلاب که
بحران کمبود
تقاضای مؤثر در
بازارهای ملی
برای کالاها
و خدمات داخلی
را سبب شدهاند
که مانع دیگری
برای انباشت
سرمایه در اقتصاد
ایران بوده
است. سوم)
رابطهی قدرت
بین
کارگزاران
خروج سرمایه و
کارگزاران
سرمایهگذاری
درون کشور:
غلبهی
کارگزاران
سرمایهبرداری
از اقتصاد ملی
بر کارگزاران
سرمایهگذاری
در اقتصاد ملی
درون هیأت
حاکمه که برای
تأمین مالی
تحقق خواستههای
خودش در سطح
منطقه و جهان
به اصلیترین
عامل خروج
سرمایه از
اقتصاد ایران
تبدیل شده و
از این رهگذر
به سهم خودش
مسبب بحران انباشتزدایی
در اقتصاد ملی
شده که یکی
دیگر از موانع
اصلی انباشت
سرمایه در
اقتصاد ایران
است.
این سه
نوع رابطهی
قدرت که در
تضادهای درونطبقاتی
میان طبقهی
مسلط تجلی مییابند
دومین غایب
اصلی در نحوهی
صورتبندی
آقای
کاتوزیان از
چرایی
استمرار کمبود
انباشت
سرمایه در
اقتصاد ایران
است.
آقای
کاتوزیان
تضادهای
طبقاتی را نفی
نمیکنند اما
بخش اعظمی از
انواع
تضادهای
بیناطبقاتی و
درونطبقاتی
در شیوهی
صورتبندی
آقای
کاتوزیان از
مسائل ایران،
بهرغم برخی
اشارات ادبی،
اصولاً غیبت
تئوریک دارند.
در نظر داشته
باشیم آقای
کاتوزیان
زمانی تأملات
و تتبعات
خودشان در
زمینهی
جامعهی
ایرانی را
آغاز کردند و
استمرار
دادند که بخش
عمدهای از
نیروهای فکری
اصولاً
دینامیسم
دگرگونیهای
اجتماعی و
اقتصادی و
سیاسی را
عمدتاً حول تضادهای
طبقاتی
بازنمایی میکردند.
اشارهام به
اواخر دههی
چهل و اوایل
دههی پنجاه
خورشیدی است.
در این دورهها،
تضادهای
طبقاتی از
نگاه بخش عمدهی
نیروهای فکری
اصولاً اصلیترین
مفهوم در
تبیین تحولات
اجتماعی بود.
آقای
کاتوزیان، به
سهم خودشان،
نقش فراوانی
در زدودن این
دگم فکری از
جامعهی
ایرانی
داشتند، این
دگم فکری که
دینامیسمهای
جامعه را فقط
حول محور
تضادهای
طبقاتی باید
تبیین کرد.
این دگمزدایی
را از طریق
ایدهپردازی
حول تضادی از
نوع دیگر تحقق
بخشیدند. اشارهام
به تضاد دولت
و ملت است.
تضاد دولت و
ملت یقیناً
نقش مهمی در
تبیین تحولات
جامعهی
ایرانی دارد.
درعینحال،
این ایدهی
دگراندیشانه
در گذر ایام،
خصوصاً طی
بیست سال
گذشته، در
دستان
نیروهای
فکریِ جناحی
از جناحین
نظام جمهوری
اسلامی ایران
اصولاً گفتمان
غالبی را رقم
زد که نوعی
نابینایی
نسبت به
تضادهای
طبقاتی را
پدید آورده
است. این نابینایی
در قبال
تضادهای
طبقاتی هم در
عصر اصلاحات
بسیار شدید
بود که
استراتژی
سیاسیاش در
قالب «فشار از
پایین و چانهزنی
در بالا» تجلی
مییافت و هم
در سه سال
گذشته، در
دورهی
اعتدال، که آن
استراتژی به
حضیض «تمنای
نافرجام از
بالاییها و
دادن وعدهی
سرخرمن به
پایینیها»
سقوط آزاد
کرده است.
بههرحال،
چه برای تبیین
چرایی کمبود
انباشت سرمایه
در ایران و چه
برای بسیاری
دیگر از پرسشهایی
که در گذر چند
دهه محل توجهِ
آقای
کاتوزیان قرار
گرفتهاند،
ما امروز نیاز
به چارچوبهای
تحلیلیای
داریم که
انواع درهمتنیدهی
تضادها را
همزمان و
توأمان
ببینند، چه
تضاد میان
دولت و ملت که
در کارهای
آقای
کاتوزیان به
تصویر کشیده
شده، چه
تضادهای
طبقاتی که به
گمان من در
کارهای ایشان
غایب است، و
چه سایر تضادهای
غیرطبقاتی
نظیر تضادهای
قومیتی و
جنسیتی و
غیره. اگر این
استنتاج
اصولاً درست
باشد، میتوان
گفت
فراروایتی که
آقای
کاتوزیان از
تاریخ جامعهی
ایرانی به دست
میدهند گرچه
میتواند یکی
از نقاط عزیمت
تحلیل باشد
اما الزاماً
پایانه و
فرودگاه
مستحکمی نیست.
برگرفته
از:« نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.com/